روایتی از قیام 42 تا پیروزی 57
آیت الله سید محمد علی موسوی جزایری، نماینده ولی فقیه در خوزستان که از جمله علمای مبارز دوران انقلاب اسلامی است در گفتگو با خبرنگار ما حوادث سال 42 تا پیروزی انقلاب اسلامی ایران، به رهبری حضرت امام خمینی (ره) را تشریح کرد.
وی خاطرات خود را از سال 42 شمسی آغاز کرده ومیگوید: 47 سال است که از نهضت بزرگ سال 42 میگذرد؛ آن زمان در شوشتر بودم. حوادث آن سال ازانتخابات انجمن های ایالتی و ولایتی شروع شد؛ دولت اسد الله علم مصوب کرده بود که شرط مسلمان بودن و قسم خوردن به قرآن حذف شود. پیش بینی میشد این شرط به نمایندگان مجلس نیز کشیده شود.
حساسیت در آن زمان بر روی بهائیان بود؛ رژیم از حمایت از این فرقه اهدافی داشت. میخواستند برنامه اسلام زدایی را در کشور اجرا نموده وارتباط با آمریکا و اسرائیل را بیشتر کنند. مراجع از قم مبارزات خود را از راه آگاهی بخشی به تودههای مردم وتعیین وتکلیف شرعی شروع کردند. در رابطه با حذف شرط مسلمان بودن و قسم به قرآن مبارزاتی از طریق نوشتن تومار، سخنرانیها واعتراضات عمومی صورت گرفت. رژیم در یک عقب نشینی اعلام کرد که حرف خود را پس گرفته واین مصوبه را به تعلیق درآورده که حضرت امام بار دیگر موضوع را با مراجع مطرح کردند که تعلیق کفایت نمی کند رسما باید لغو و در روزنامه ها نیز اعلام کنند. این مرحله نیز با پیروزی امام، علما ومردم به پایان رسید و پس از چند ماه اعلام شد که شاه خود میخواهد وارد قضیه شود. تا آن زمان مسئله از سوی وزیر، نخست وزیر وهیئت دولت مطرح شده بود ولی اعلام کردند به دولت مربوط نیست و خود شاه میخواهد مسئله را مطرح کند.
شاه میخواست لوایحی را به نام انقلاب شاه و مردم به رفراندوم عمومی بگذارد که مردم در این رابطه نظر بدهند. این لوایح شش گانه بود، بعد تبدیل به لوایح 12 گانه شد. مراجع میدانستند که همه چیز اعم از مطرح کردن، اجرا وداوری بر عهده رژیم است. از این رو به طور کلی حضرت امام و مراجع تقلید شرکت در رفراندوم را حرام اعلام کردند. علی رغم تحریم از سوی مراجع، رژیم برنامه را در روز مقرر اجرا کرد، اعلام کردند رفراندوم با حضور خوب مردم برگزار شد و لوایح به تصویب مردم رسیدند در حالی که تعداد افراد شرکت کننده که از سوی آنها اعلام شده بود عددی غیر واقعی بود وکذب آنها به طور واضح آشکار شد وبه یک مضحکه تبدیل شد.
وی درادامه میافزاید: حضرت امام خمینی (ره) ومراجع به مبارزات خود ادامه دادندتا به 15 خرداد سال 42 رسید که با 12 محرم مصادف بود، حضرت امام در محرم آن سال نامههایی به طلاب قم ومراجع در سرتاسر کشور نوشتند مبنی بر اینکه سکوت حرام است وباید در برابر گستاخی های این رژیم هتاک به وظیفه خود عمل کنید ودر این راه از ایام سوگواری استفاده شده وعلما در منبرهای خود حقایق را برای مردم بازگو کنند. محرم آن سال حال وهوای دیگری داشت. منبرها از سوی فضلا و روحانیون به مسائل سیاسی وتنویر افکارعمومی اختصاص داده شده بود تا اینکه در روز عاشورا امام فرمودند خودشان سخنرانی میکنند وحقایق را بیان فرمودند.
همان شبها یعنی شب یازدهم محرم امام را دستگیر کردند؛ با این اتفاق معلوم شد که جریان کشور آبستن حوادث دیگری است. درتهران و شهرستان ها در مراسم سوگواری به دستگیری امام و مسائل روز جامعه اشاره و عزاداری ها به این سمت سوق داده شد. در تهران همه خود را برای روز دوازده محرم آماده کردند وعزاداریها که مربوط به روز خاکسپاری شهدای کربلاست به اعلام انزجار و نفرت و اعتراض مردم نسبت به دستگیری حضرت امام تبدیل شد. درگیری شدیدی میان مردم و نظامیان رخ داد و افراد زیادی به شهادت رسیدند. نقش خوزستان در این جریان نیز این بود که در راستای این جریان سخنرانیهای خوبی صورت گرفت. وقتی حضرت امام را به زندان انداختند آقایان به فکر آزاد سازی
امام افتادند، چون زمزمههایی مبنی بر اعدام امام به گوش میرسید. پیغامی از قم رسید و از آیت الله بهبهانی به عنوان شیخ العلما خواسته شد که بهتر است بروند و به جمع روحانیونی که برای آزادی امام به تهران مهاجرت کرده بودند بپیوندند. در این تجمع مرحوم آیت الله سید مرتضی علم الهدی نیز از اهواز به تهران رفتند؛ از شوشتر نیز پدر اینجانب به تهران رفتند که بنده نیز ایشان را همراهی کردم. آنجا در خدمت مرحوم آیت الله حائری رسیدم؛ علما اعلام کرده بودند که تا امام آزاد نشود از تهران خارج نمیشویم.
این قضیه با کش و قوسهایی همراه شد ولی در نهایت رژیم عقب نشینی کرد واعلام کرد تا زمانی که شما علمای مهاجر در تهران هستید ایشان را آزاد نمیکنیم ولی قول میدهیم به محض خروج شما ایشان راآزاد کنیم. طی مشورتی که میان علما صورت گرفت تصمیم گرفته شد که متفرق شویم. اگر امام آزاد شدند که به مقصود خود رسیدهایم واگر آزاد نشدند دوباره تجمع میکنیم.
بنده و پدر بزرگوارم از آنجا به مشهد عزیمت کردیم؛ رژیم به گفته خود عمل کرد و بعد از متفرق شدن علما حضرت امام را آزاد کرد. پس از آن در پی اعتراض امام به موضوع کاپیتولاسیون و تبعید ایشان به نجف موج دیگری در کشور بهوجود آمد.
کشور وارد فاز دیگری شد. مبارزات زیر زمینی و تشکیل نیروهای مسلح از نیروهای انقلاب صورت گرفت. در ابتدا انجمن موحدین تشکیل شد که بعدها جای خود را به انجمن دانشوران داد که در آن سخنران دعوت میکردند. مدتی این انجمن تعطیل شد. یکی از رسالتهای ما این بود که با جریان کمونیسم که جوانها را به سمت خود میکشاند مقابله کنیم وبه آنها بیاموزیم که مبارزاتشان در برابر رژیم بر مبنای اسلام و خط امام باشد.
نماینده ولی فقیه در خوزستان در خاطرهای از سال 57 عنوان میکند: روز عید فطرآن سال اطلاعی نداشتیم که در تهران قرار است تجمعی شود؛ روز عید خبر آوردند که در تهران نماز عید توسط آیت الله مفتح خوانده میشود و تظاهراتی در حال انجام است. ما غافلگیر شدیم. برخی از دوستان به خیابانها رفتند و تظاهراتی را به راه انداختند ولی آن طور که باید وشاید حق تظاهرات ادا نشد. چند روز بعد در تهران راهپیمایی دیگری بدون اطلاع علما وتوسط نیروهای انقلابی جوان انجام شد که به ماجرای 17 شهریور معروف شد. در این روز جمعیت تا میدان ژاله راهپیمایی کردند و فاجعه خونین 17 شهریور اتفاق افتاد. ما پس از اینکه دیدیم راهپیمایی خوبی در روز عید فطر رخ نداد درصدد جبران برآمدیم و راهپیمایی اختصاصی برای مردم اهواز ترتیب دادیم این راهپیمایی بزرگ با حضور علما و بزرگان و مردم و اصناف مختلف برگزار شد. در آن جمعیتی چند هزار نفری راهپیمایی خود را از دارالعلم آیت الله بهبهانی آغاز و به سمت حسینیه اعظم حرکت کردند. آیت الله موسوی جزایری، حوادث 28 مرداد 57 و حادثه تلخ آتش سوزی سینما رکس آبادان را یاد آورشد واظهار کرد: حادثه سینما رکس آبادان جریان خاصی داشت که خیلی فجیع بود؛ با قساوت تمام کف سینما را به مواد آتش زا آغشته کرده بودند.
ماموران پشت درها ایستاده بودند و وقتی سینما آتش گرفته ومردم به سوی درها هجوم آوردند مامورین از باز شدن درها جلوگیری میکردند. به استنباط ما آنها این هدف را دنبال میکردند که انقلاب را بدنام کنند. انقلاب را متهم میکردند تا فاصلهای میان مردم و کادرهای انقلاب بیندازند.
وفتی فاجعه سینما رکس اتفاق افتاد رژیم اعلام کرد که حادثه توسط خرابکاران که همان کادرهای انقلابی میباشند صورت گرفته است. برای ما یقین حاصل شد که هیچ آدم مسلمان وانقلابیای در این قضیه دخالت نداشته و قطعا کار خودشان است. از این طریق میخواستند به وجهه انقلاب و حضرت امام لطمه وارد کنند. یکی از عوامل موثری که باعث شد احساسات مردم برانگیخته شود وترس مردم از بین برود و فداکاری واز جان گذشتگی آنها بیشتر شود قضیه سینما رکس آبادان بود.
آیت الله موسوی جزایری درگذر دیگری از خاطرات خود به اعتصابات و تظاهرات صورت گرفته در سال 57 اشاره میکند و میگوید: یکی از ویژگیهای مردم این استان شروع اعتصابات بود. تا قبل از شروع اعتصابات دستگاه اداری سیاسی رژیم ثبات داشت و بر اوضاع مسلط بود. با شروع اعتصابات به طور کلی رژیم منحوس فلج شده و چرخهای آن به طور کلی متوقف شد لذا برای فلج کردن رژیم و سقوط آن اعتصابات تاثیر زیادی داشت. اواخر شهریور از معلمان وکادرهای انقلابی قم اعلامیهای به دست ما رسید؛ در این اعلامیه آورده شده بود که اعتصابات معلمین در روز26 مهر 57 در سراسر کشور برگزار میشود. از نظر ما این اعتصابات دو اشکال داشت؛ یکی اینکه این مربوط به صنفیخاص یعنی معلم بود که قاعدتا اگر تحت فشار رژیم قرار میگرفت آسیب پذیری زیاد بود. اشکال دوم این بود که 26 مهر دیر بود چرا که با شروع مدارس ساواکی ها یا معلمان وابسته به ساواک یا حتی خود مدیران مانع این کار میشدند چرا که به اوضاع مسلط میشدند ولی اگر این اعتصاب باز به دانش آموزان کشیده میشد مهار کردن آن غیر ممکن بود.
ما معتقد بودیم باید اعتصابات فرهنگی از کانال دانش آموزان شروع شود.
جلسهای در خانه حجت الاسلام شیخ حمید کاشانی تشکیل داده بودیم. عدهای از دوستان که مشاورین ما در اصناف مختلف از جمله بازاریان، معلمین، افراد دانشگاهی، روحانی و دانش آموز در خصوص مسائل انقلاب بودند نیز حضور داشتند. باآنها به مشورت پرداخته و قرار شد این اعتصابات از اول مهر شروع شود. برخی موافق بودندو برخی نیز مخالفت میکردند. مشورتهایی نیز با آیت الله مشکینی و آیت الله صدوقی انجام شد که آن بزرگواران نیز اظهار نظر قطعی نکردند. وقتی دیدیم نظرات مختلف است بنده گفتم توکل به خدا، اوضاع کشور نشان میداد که مردم ما مقلد امام هستند. امام هم دستور فرموده هرکس هر توانی دارد علیه رژیم انجام دهد. مردم نیز خیلی عاشق پیشرفت انقلاب بودند لذا به احتمال قوی این اعتصاب با موفقیت همراه میشد. با دانش آموزان انقلابی که مشورت کردیم، آنها نیز موافق بودند واعتصاب شروع شد. تمرکز بیشتر در دبیرستان شهید مصطفی خمینی بود که آن موقع نام شاپور را داشت.
روز اول مهر که زنگ مدارس زده شد، همه منتظر بودیم که ببینیم چه میشود. بچهها با روشها و تاکتیکهایی که مسلط بودند کار اعتصاب را شروع کردند. تا قبل از ظهر دانش آموزان مدرسه از دبیرستان خارج شده واعلام اعتصاب کردند. مردم مصمم نسبت به ادامه راه بودند. کشور مثل انبار باروت بود هرکجا که جرقهای زده میشد به تمام کشور کشیده میشد. ظرف 2 الی 3 روز اعتصابات دانش آموزی سرتاسر کشور را گرفت. شاه چند روز قبل از آن دو کار متناقض انجام داده بود؛ یکی اینکه چند دقیقهای در رادیو سخنرانی ودر آن توبه کرده بود که مردم، صدای انقلاب شما را شنیدم و به انقلاب میپیوندم.
از آن طرف نیز دستور حکومت نظامی در یازده شهر بزرگ ایران را از جمله تهران، اصفهان، تبریز، اهواز، یزد و شیراز صادر و حکومت آشتی ملی را با نخست وزیری جعفر امامی شروع کرده بود. این اعتصابات موجب شد ترس مردم از حکومت نظامی از بین برود. مامورین مسلح در شهرها حضور داشتند و آماده تیر اندازی بودند. در تمام کوچهها وخیابانهای بزرگ تانک مستقر بود. دانش آموزان با تعطیلی مدارس در خیابانها ریختند وکلاس درس آنها به تظاهرات و جنگ وگریز خیابانی تبدیل شد.
یکی از نقشهایی که مسجد جزایری در این میان داشت این بود که چون درمرکز شهر قرار داشت به پایگاهی برای جوانان تبدیل شد. وقتی جوانان تحت تعقیب قرار میگرفتند فرار میکردند و به مسجد میآمدند. این تظاهرات وضع بازار را به هم ریخته بود. بازاریان وقتی تظاهرات دانش آموزان را دیدند برآن شدند که به تظاهرات بپیوندند.
با پیوستن بازاریان، دومین جایی که اعتصاب کرد بازار بود. خیابانهای امام، کیکاووس و سی متری همه صحنه درگیری جوانان ومامورین حکومت نظامی بود. اواسط مهر که موفق شدم به پاریس بروم، خدمت امام رسیدم وسئوال ها و مسائل مختلف و بشارت شروع اعتصابات دانش آموزی را که از اهواز آغاز شده بود به ایشان ابلاغ نمودیم. امام بسیار خوشحال شدند، ابلاغ سلام نمودند و تاکید کردند ادامه دهید.
وی در ادامه میافزاید: یکی دیگر از اتفاقاتی که خوزستان و شهر اهواز با آن شناخته شده مسئله چهارشنبه سیاه اهواز بود. این قضیه در 27 دی 57 یک روز پس از فرار شاه رخ داد. جلسهای دراواخر محرم وابتدای ماه صفر درارتباط با انقلاب در مسجد صاحب الزمان (عج) کمپلو (کوی انقلاب) تشکیل شده بود. سخنران آن جلسه آیت الله خزعلی بود. ایشان چند سالی در خوزستان ممنوع المنبر بودند وبا توجه به اینکه در آن زمان رژیمی نبود از ایشان خواهش کردیم که در سفری که به اهواز داشتند سخنرانی داشته باشند.
در حین سخنرانی یادداشتی به ایشان دادند. وقتی یادادشت را خواندند خندیدند! خطاب به مردم گفتند: مطلبی را عنوان میکنیم ذوق زده نشوید. فرمودند شاه فرار کرده است. وقتی مردم این خبر را شنیدند بیاختیار از جای خود بلند شدند و به هلهله کردن پرداختند و از مسجد بیرون رفتند. جشن بی سابقه مردمی در اهواز رخ داد. این مسئله موجب شد که نظامیان وفادار به شاه به چاره اندیشی بیفتند. بعد از ظهر آن روز، جامعه روحانیت اهواز طی جلسهای درمنزل شیخ مرتضی انصاری دور هم گرد آمدند. طی مشورت، حوادث پس از فرار شاه از جمله خرابکاری و غیره توسط منتسبین به انقلاب پیش بینی شد که قطعا به انقلاب نسبت داده میشد. از این رو دستور العملی از سوی جامعه روحانیت اهواز نوشته شد که از چند ماده تشکیل میشد که از مردم خواستیم با تشکیل کمیته، اوضاع شهر را به دست گیرند. بلافاصله به مردم پیغام رساندیم که در حسینیه اعظم جمع شوند. سرساعت معین به طرف حسینیه رفتیم. حسینیه اعظم و خیابانهای اطراف آن مملو از جمعیت بود.
وارد حسینیه شدیم. بنده بالای منبر رفتم و شروع به سخنرانی کردم. در این حین شخصی در گوش من گفت که ستونی از تانکها روی پل معلق در حال حرکت به سمت حسینیه میباشد. پس از چند دقیقه شخص دیگری آمد وگفت این تانکها پرچم سفید برافراشتهاند ومسئله مهمی نیست، آمدهاند به انقلاب ومردم بپیوندند. چند دقیقه بعد شخص دیگری آمد و گفت پرچم سفید را پایین برده وپرچم قرمز برافراشتهاند و وضعیت نگران کننده است. در این حین صدای شلیک گلولهها برخاست. معلوم شد این ستون تانک قصد حمله به حسینیه را دارد. دیدیم که بیرون از حسینیه شلوغ است. معلوم شد نمیخواهند به تیراندازی به مردم قناعت کنند ومیخواهند با تانک وارد حسینیه شوند وتمام مردم را له کنند. ما نیز به مردم قضیه را اعلام کردیم. در این حین مرحوم عبدالحسین روغنی با چند نفر دیگر جلوی آنها ایستادند و زنجیر بستند وبه آنها گفتند این خانه امام حسین است تا نظامیان را از آمدن به حسینیه با تانک منصرف کنند.
حدود 20 الی 22 نفر در این حمله به شهادت رسیدند. ما بسیار ناراحت شدیم و تصمیم گرفتیم در مقابل این جسارت عکس العملی نشان دهیم. روحانیون حاضر در جلسه اعلام کردند که از آنجا خارج نمیشویم هرکاری که میخواهید انجام دهید. این برنامه با غرش تانکها، رگبار مسلسلها از زمین و پرواز هلی کوپترهای کبرا همراه شد. حسینیه را از بالا به رگبار بستند. ما در محاصره بودیم و اعلام کردیم تا مشخص نشود علت حمله چه بوده وعاملان این حمله مجازات نشوند از حسینیه خارج نمیشویم. به اعتصاب خود ادامه دادیم تا اینکه از سوی بختیار اعلام شد این خودسرانه بوده وعذر خواهی کردند. ما از حسینیه خارج شدیم. فکر میکنم این اعتصاب حدود 24 ساعت طول کشید.
همزمان با برنامه حسینیه برنامه دیگری در دانشگاه اعلام شده بود. عده زیادی در دانشگاه جمع شده بود. سخنران آنجا آیت الله خزعلی بودند. ستون تانکی نیز به آنجا حمله کرده بود وعدهای در دانشگاه نیز به شهادت رسیدند. این ستون تانک در خیابانهای امام، طالقانی و نادری حرکت کرده بودند ولی ظهر این تهاجم به اتمام رسید.
بعدها فهمیدیم گروهی که از قم و تهران به کمک ما آمده بودند وقتی وضعیت را این گونه دیدند و نظامیان با تانک در شهر پراکنده شدهاند در پشت بامهای مرتفع خیابانهای نادری سنگر گرفتند و با سلاحهایی که در دست داشتند با مامورین نظامی درگیر شدند و حدود 13 الی 14 نفر از آنها را به هلاکت رساندند. حمله این گروه موجب شد که نظامیان در یابند که با مقابله مردم روبه رو هستند.
سال 57 برای ایران سالی پرحادثه بود ودر این میان نباید از مهمترین نقش خوزستان یعنی اعتصاب نفت گذشت. نماینده ولی فقیه در استان در این خصوص میگوید: یکی دیگر از بخشهایی که میتوان گفت خوزستان موضوعیت خاصی در آن داشت در ارتباط با اعتصاب شرکت نفت بود. آمریکا و قدرتهای همپیمان آن شاه را برای نفت ایران و به یغما بردن آن میخواستند. وقتی این معنا احساس شد به این نتیجه رسیدیم که اگر اعتصاب به نفت برسد تیر خلاص برای رژیم رها خواهد شد.
در نشستی که با دوستان شرکت نفتی داشتیم آنها نیز به فکر افتادند که در این رابطه رسالت تاریخی والهی دارند وباید دین خود را اداکنند. شوراهایی را تشکیل دادند. جمع آنها 48 تا 50 نفر میشد که منتخبین کل کارکنان نفت بودند واز بین آنها 3 نفر انتخاب شدند که رابطین مجموعه نفت با ما بودند و در جلسات ما حضور داشتند و به گفتگومینشستند. یک نفر از آنها آقای سید مهدی مصطفوی نوه دختری آیت الله بهبهانی بود که هم اکنون نیز در قید حیات هستند. با تصمیماتی که گرفته شد اعتصابات شروع شد. اوایل اعتصابات بود و هنوز رژیم تسلط خود را داشت. به همین دلیل گروه اعتراض کننده اعلام کردند که فشار بالاست. ما را شناسایی کرده واعلام نمودند که ما را به اعدام محکوم میکنند. فرمانده حکومت نظامی در اهواز سرلشکر شمس تبریزی بود که تقریبا فرد ملایمی بود ولی استاندار سپهبد بقراط جعفریان فردی بسیار خشن بود. اولین روزی که وارد اهواز شد تقاضای ملاقات با جمع روحانیت استان را داشت. در جلسه با کمال بیادبی شروع به تهدید کردن نمود که مرا وزیر کشور نفرستاده مرا شخص شاه فرستاده است و گفته خوزستان برای من مهم است، به هر قیمتی شده باید نظم را به خوزستان بازگردانی. ما هم جواب مناسب را به صورت ملایم دادیم. منظور از بیان این مطلب این بود که کارکنان نفت واقعا تحت فشار بودند وشرایط شوخی بردار نبود. نظر اکثریت بر این بود که در حوزه نفت چند روزی اعتصاب شکسته شود و به سرکار خود برگردند ودر این مدت ما تاکتیک های جدیدی را برای شروع اعتصاب طراحی کردیم. اعتصاب جدید با شروع دوره بختیار همراه شد.
منبع: روزنامه رسالت ۱۳۸۹/۱۲/۵
فت و گو شونده : سید محمد علی موسوی جزایری
نظر شما