جنگ هزارساله
جورج دبلیو بوش و اسامه بن لادن میخواهند دنیا باور کند که جهان به دو بخش تقسیم شده است : «توحش» و «تمدن»، « کافران» و « مؤمنان»؛ میان «آن ها» و «ما». گویا غرب در پوشش جنگ با تروریسم آماده است که در یک کشمکش جهانی درگیر شود. باوجوداین، گرچه القاعده دشمنی حقیقی است*، اما مطمئنا یک « تهدید استراتژیک » سیاسی-نظامی از نوع کمونیسم به شمار نمیرود. دیدگاه « جدال تمدن ها » برای بسیج افکارعمومی علیه دیگری و توجیه بلبشوی حاکم بکار می آید؛ این بینش اجازه میدهد که تحت عنوان مخاطره ء چندگونه به ناعدالتی ها مشروعیت دهد. در اواخر قرن نوزدهم نیز، تروریسم آنارشیستی نقش مترسک را برای سرکوب شورش های کارگری ایفا کرده بود** . برخی از آثار تخیلی ، ضمن اینکه این کلیشه ها را رد میکنند،امکان میدهند که جهانی را که درآن زندگی می کنیم، بهتر بشناسیم *** و ما را یاری میدهند که منطق جنگ هزار ساله را رد کنیم.
عراق شعله ور است. این شرایط حاصل عدم آگاهی آمریکا از اوضاع این کشور یا مؤید غرور قدرتی بزرگ است - فلوجه کمتر به یک شهر تگزاس و حتا کمتر به مارسی و تولون شباهت دارد که در سال ١٩٤٤ [ از اشغال آلمان نازی] آزاد شدند. با وجوداین اگر تعمق کنیم، این ناکامی نتیجهء مستقیم مفهوم « جنگ علیه تروریسم » است که پرزیدنت جورج دبلیو بوش پس از ۱۱ سپتامبر به راه انداخت.
در چنین بحر تفکری کوچکترین حادثه ای در عراق، سامان منطقی خود را می یابد. حملات به « مثلث سنی» تنها نمی تواند ثمرهء کار دلتنگ های رژیم صدام حسین یا تروریست های بین المللی وابسته به القاعده باشد؛ مقاومت مقتدا صدر، حاصل نفوذ ایران، یکی از اعضای محورشر تلقی میشود، هر عمل مسلحانه حکایت از بیزاری « آنان » از ارزش های غربی دارد. همانطوری که یک گروهبان آمریکائی در عراق با ساده لوحی توضیح می دهد: « ماباید شروران را بکشیم ».(۱) اما هرچه آمریکائی ها «شرور» می کشند، از ویرانی هر ساختمان بمباران شده و از هر دهکده ای که مرتبا تفتیش میشود، «شروران» بیشتری بیرون می آیند. همچنین میتوان بصورت دیگر و بسیار ساده تری نگران فاجعهء عراق بود. مردم عراق خوشحال اند که از شر دیکتاتوری بسیار نفرت انگیز و نیز سیزده سال تحریم که کشور را از جوهرش تهی کرد، خلاص شده اند و خیلی ساده، خواهان یک زندگی بهتر، آزاد و مستقل هستند.
اما به هیچکدام از وعده های نوسازی عمل نشده است، بیشتر اوقات برق قطع است، ناامنی ادامه دارد، دامنهء فقر وسیع تر می گردد. نیروهای آمریکا آخرین ضربهء بیرحمانه را بر کشوری که از تحریم های اقتصادی متعدد ناتوان شده بود، واردکرد و با رها کردن وزارت خانه ها بحال خود تا به آتش کشیده شوند و با انحلال ارتش مطابق نقشه ای که قبلا در ژاپن پیاده کرده بودند،این کار را تکمیل کرد. به عبارت دیگر عراقی ها نمی خواهند زیر یوغ اشغالگری زندگی کنند که تنها منافعش به منابع نفتی و استراتژیک خلاصه میشود.زمان استعمار به سر رسیده است. در عراق، شورش های سال های ۱۹۲۰ علیه اشغالگر بریتانیائی، ده ها سال است که به عنوان نشانهء فراموش نشدنی، نظیر مقاومت یا آزادی فرانسه شمرده میشود.
عراقی ها در روحیهء استقلال طلبی با خلق های دیگر سهیم اند و هیچ ضرورتی برای سنجش « روان شناختی» آنان یا « وجدان» آنان، مواجههء قرآن و اسلام با تفسیرهای پیچیده برای درک این استقلال طلبی وجود ندارد؛ همچنین هیچ نیازی نیست که این کشور را به مثابه پاسگاه پیشرفته جنگ [صلیبی] علیه « ترورریسم بین المللی» تلقی کنیم.رفتار مردم عراق کاملا عقلانی است و تنها راه حل عبارت است از عقب نشینی سریع نیروهای آمریکا و بازگشت کشور به حاکمیت ملی کامل.
روشی که موجب درک رویدادی در نقطه ای از جهان از سوی رهبران یک قدرت بزرگ میگردد، انتخاب استراتژیک و دیپلماتیک آنان را سمت می دهد. این سؤالات مطرح است. چه سودی حاصل ما خواهد شد؟ دشمنان ما چه خواهند کرد؟ متفقین ما چه کسانی خواهند بود؟ در طول چند دهه ، « جنگ سرد» پارادیگمی برای توضیح تحولات جهانی بود. بدنبال هر حادثه ای در گوشهء دور افتاده ای از دنیا، طراحان استراتژی دو اردوگاه ، پژوهشگران وروزنامه نگاران این پرسش را طرح میکردند که آیا این واقعه به نفع شوروی است؟ آیا این حادثه برای ایالات متحده سودمند است؟ عواقب این بینش سیاه یا سفید دیدن در جریان دو کشمکش نیکاراگوئه و افغانستان در سال های ۱۹۷۰-۱۹۸۰ مشاهده شد.
در ژوئیه ۱۹۷۹ ساندینیست ها بدنبال مبارزهء مسلحانهء طولانی قدرت را در ماناگوآ بدست گرفته و به دیکتاتوری خانوادهء سوموزا پایان بخشیدند.آنان برنامهء اصلاحات اجتماعی گستاخانه ای را ازجمله در زمینهء اصلاحات ارضی براه انداختند. آزادی های سیاسی مورد احترام قرارگرفته و احزاب سیاسی اپوزیسیون اجازهء فعالیت یافتند. امکان خروج کشور از فقر و عقب ماندگی فراهم میشد. اما گوش دولت امریکا بدهکار این حرف ها نبود. از نگاه این دولت، شکست یکی از متحدین آمریکا بمنزلهء پیشرفت کمونیسم و شوروی در منطقهء « تحت نفوذ اختصاصی» وی در آمریکای مرکزی تلقی میشد.
سیا گاردهای قدیمی طرفدار سوموزا را مسلح کرد. این « رزمندگان آزادی»، هندوراس را پایگاه خود قرار داده و جنگ طاقت فرسائی را آغاز کردند. آنان از دست یازی به تروریسم نیز علیه رژیم ، تردیدی به خود راه نمیدادند، در حالی که واشنگتن تلاش میکرد افکار عمومی و متحدین خود را علیه خطر خودکامگی در آمریکای مرکزی بسیج نماید. هاوانا و با میزانی ضعیف تر مسکو ، کمک به ساندینیست ها را افزایش میدهند. از این پس نیکاراگوئه در دام رویاروئی شرق- غرب می افتد. فشارهای دائمی ایالات متحده، تداوم فقر در کشور زیر فشار مجازات های اقتصادی، موجب شکست ساندینیست ها در انتخابات ۲۵ فوریه ۱۹۹۰ گردید. از امروز به فردا، واشنگتن با اتخاذ رویهء بی تفاوتی نسبت به نیکاراگوئه نوچه های قدیمی اش را رها کرد. کشور در فقر غرق شد ولی هرگز « کمونیست » نشد.
اما نمونهء افغانستان نمادین تر است. در آوریل ۱۹۷۸، بااینکه رژیم متفق شوروی بود، بدنبال یک کودتای کمونیستی ساقط شد. قدرت جدید با روشی خشن اصلاحات شدیدی در این کشور محافظه کار براه انداخت. این رفرم ها با مخالفت های شدید و ازجمله در روستاها مواجه شد. دردسامبر۱۹۷۹ ارتش شوروی با اشغال افغانستان رهبری کشور را تغییر داد. این عملیات استعماری از سوی جامعهء بین المللی محکوم شد. اما ایالات متحده و غرب تمایل داشت که آنرا بمنزلهء خواست سلطه جویانهء شوروی ها و تأییدی بر مقاصد چند صدسالهء کرملین برای دسترسی به «آبهای گرم» ، به سواحل خلیج فارس تلقی نمایند . این برای دولت جدید ریگان فرصتی بود که که « موجبات خونریزی» ارتش سرخ را حتا به بهای وحدت با اهریمن تدارک ببیند.دولت آمریکا به یاری سرویس های مخفی پاکستان و عربستان، افراطی ترین بنیادگرایان را با کنارگذاشتن میانه روها، مسلح کرد. دولت ریگان با هر اقدامی جهت یافتن راه حلی سیاسی و دیپلماتیک به زعامت سازمان ملل متحد مخالفت کرده و عامدانه سبب طولانی تر شدن کشمکش گردید.همه از سرانجام آن آگاهیم . شوروی ها تصمیم به خروج ازافغانستان گرفتند. اما ایالات متحده به محض پیروزی ، به سرنوشت کشور و نیز شبکه های اسلامی تندرو که آمریکا به کمک فردی بنام اوساما بن لادن مستقر کرده بود، بی تفاوت شد. افغانستان به حال خود رها شده ، اسیر جنگ داخلی گردید و در ۱۹۹۶ بدست طالبان افتاد.
اکنون میدانیم که تصمیم شوروی برای مداخله در افغانستان توسط دفتر سیاسی متفرق گرفته شده بود و بیش از اینکه در خدمت یک نقشهء سلطه طلبانه باشد، باین دلیل اتخاذ شد که شوروی از افتادن این کشور مجاور ، متحد سنتی شوروی ،بدست اسلام گرایان افراطی نگران بود. همین طور میدانیم که به رغم ظاهر پرقدرت نظامی، شوروی نه تنها قادر به تهدید دنیا نبود ، بلکه حتا برای سلطه بر آن نیز توانی نداشت باوجوداین در غرب، دائما از مترسک تهدید شوروی برای بسیج افکار عمومی استفاده میشد. در ۱۹۸۳، دوسال پیش از به قدرت رسیدن میخائل گورباچف در مسکو، ژان فرانسوا رول با زیرکی همیشگی اش،پایان دموکراسی هائی را اعلام میکرد که از مبارزه با « وحشتناک ترین دشمن خارجی ، نسخهءکنونی و نمونهء تمام عیار توتالیتاریسم » (۳) ناتوان است ... این « نمونهء تمام عیار » ، در آن زمان چندسال بیش به پایان عمرش نمانده بود.
به یقین جدول بندی قرائت « شرق و غرب» به جای خود درست بود. ایالات متحده همچون شوروی ازمنافع خود دفاع میکرد، اما زندگی سیاسی هر کشوری بسان صحنهء بزرگ شطرنجی نبود که کاخ سفید و کرملین برصحنهء آن به جدال می پرداختند. آمریکا بدون عذاب وجدان از دیکتاتوری های آمریکای لاتین، اندونزی سوهارتو حمایت میکرد، شوروی در مجارستان (۱۹۵۶) و چک اسلاواکی (۱۹۶۸) دخالت نظامی میکرد.این ساده گرائی در عین حال به کم بها دادن به واقعیت های ملی که بسیار پیچیده اند و چالش های فراوانی که درمقابل بشریت قرار داشتند، منجر شد. ازجمله میتوان به وخامت محیط زیست، فقر مزمن، شیوع بیماری های جدید نظیر ایدز و غیره اشاره کرد. جهان سرانجام جنگ سرد را پشت سر گذاشت، ایالات متحده به پیرورزی رسید اما چالش ها همچنان به قوت خود باقی است. وعلل ناپایداری نیز همینطور.
دشمن نوین
پایان اتحاد شوروی نه تنها نظامیان و سرویس های اطلاعاتی آمریکائی (و بطور کلی غربی) را یتیم گذاشت - آنان دشمنی را ازدست دادند که دلیل وجودی آنان و نیز بودجهء نجومی شان بود- بلکه همهء مراکز پژوهش های استراتژیکی که شدیدا برتری استراتژیکی مسکو را پیش بینی کرده و آب و تاب داده بودند ، ناکام گذاشت. آنها حتا تجاوز شوروی به اروپای غربی را پیش بینی کرده بودند. اما چگونه میشد « امپراطوری شر» را جایگزین نمود؟
در آغاز سال های ۱۹۹۰ فرضیهء « پایان تاریخ»، استاد دانشگاه آمریکا، فرانسیس فوکویاما که پیروزی نهائی لیبرالیسم غربی را جار میزد و چنین وانمود میکرد که گویا همهء کره خاک را تسخیرخواهد کرد، فقط با توفیق مختصری روبرو شد . جناحی از راست محافظه کار، جناحی که مسالمت با شوروی و نیز سازش و تفاهم با میخائل گورباچف را رد کرده بود ، برعکس در جستجوی « دشمن جدید استراتژیکی » بود. آن جناح اعلام کرد که ایالات متحده باوجودی که بی رقیب بود، ازاین پس ازسوی نیروهای ناشناس و حتا خطرناک تر از کمونیسم تهدید میشود. این دشمن تروریسم، دولت های تبهکار، تسلیحات کشتار دسته جمعی معرفی میشد. بموازات آن متفکرین و روزنامه نگاران بیشتری رشد قدرتمندانهء حریف جدیدی ، اسلام که هم دارای ایدئولوژی قوی بود و هم قدرت بیش از یک میلیارد انسان راپشت سر داشت ، کشف کردند.
در ۱۹۹۳، ساموئل هاتینگتون آمریکائی مفهوم « برخورد تمدن ها »را به تم محبوب تبدیل کرد. [به مقاله منشاء یک مفهوم مراجعه نمائید] پرفسور آمریکائی می نوشت « فرضیهءمن این است که در دنیای جدید، منشاء عمدهء کشمکش ها ایدئولوژیک یا اقتصادی نخواهد بود. علل اصلی پراکندگی انسانیت و سرچشمهء اصلی کشمکش ها، فرهنگی خواهد بود. ایالات متحده همچنان ایفای نقش نخست را در امور بین المللی به عهده خواهدداشت ولی کشمکش های عمدهء سیاسی جهانی موجب درگیری ملل با گروه های متعلق به تمدن های مختلف خواهد گردید. جدال تمدن ها بر صحنهء سیاسی جهان مسلط خواهد بود. » ولی ما هنوز در مرحلهء سوداگری بودیم و نخبگان در مورد هیچیک از این دکترین ها به اجماع نرسیده بودند. می بایست حادثهء ۱۱ سپتامبر پیش می آمد تا این ایده بر اذهان چیره شود که غرب مجددا در یک جنگ جهانی درگیر شده و این جنگ جایگزین جنگ سرد و جنگ دوم جهانی شده است. افکار عمومی آمریکا که در اثر حمله به مرکز تجارت جهانی و پنتاگون آسیب دیده بود به « جنگ علیه تروریسم» پیوست، جنگی که در آن « هر آن که با ما نیست برماست».
این دشمن جدید که جانشین کمونیسم و نازیسم شده است کیست؟ آیا تروریسم است؟ ولی تروریسم یک ایدئولوژی نبوده و تنها نوعی روش عمل است و درک این مطلب سخت نیست که چه عاملی می تواند استقلال طلبان جزیرهء کرس یا جمهوری خواهان ایرلندی و یا سکت آئوم را به القاعده نزدیک نماید. القاعده؟ اما مبارزه علیه این سازمان خطرناک وظیفهء سرویس های پلیس است و نیاز به بسیج جنگی ندارد. ( به مقالهء اولیویه روآ«القاعده، سازمان یا برچسب» درهمین شماره مراجعه نمائید.) اما دولت های تبهکار کدام اند؟ اگر طبقه بندی ایران و کره شمالی بر یک « محور شر» زیاده روی است، یکسان گرفتن تهدیدهای این دولت ها در منطقهء خود با تهدیدهای اتحاد شوروی نیز امر مشکلی است.
باوجوداین، در راستای هدف های انتخاب شده و کارزار ایدئولوژیکی، هر روز کمی بیش از پیش برخورد میان دو تمدن اسلامی و غربی نمایان میشود . کشور های برگزیدهء ایالات متحده، باستثنای کره شمالی و کوبا – عراق، ایران، سوریه و سودان همگی« مسلمان »اند؛ کمک های بلاعوض واشنگتن به دولت آریل شارون، مؤید این جبهه گیری است. پرزیدنت بوش اعلام کرد که « تمدن »در حال جنگ با «توحش» است. اوساما بن لادن پاسخ می دهد « دنیا به دو اردوگاه تقسیم شده، یکی زیر پرچم صلیبی، همان طوری که رهبر کافران بوش گفته و دیگری زیر «پرچم اسلام».
اگر این فرضیه حقیقت داشته باشد، هیچ مصالحه ای میسر نیست. زیرا که «آن ها» اگر از ما متنفرند، نه بخاطر عملکرد ماست بلکه آنها آرمان های ما را در مورد آزادی و دموکراسی رد می کنند؛ پس بیهوده است که برای حل این یا آن بی عدالتی که دنیای مسلمان را خورد میکند، تقدمی قائل شد. از سوی دیگر، این مفهوم یک استراتژیک جنگی را القاء می کند: مبارزهء فلسطینی ها، سوء قصدی تروریستی در جاوه، مقاومت در عراق ، حادثهء ضدیهودی در دبیرستانی در پاریس، شورشی در حومهء شهرها، بسان عناصر یک تهاجم عمومی اسلامی تلقی میگردد. ما در همهء جبهه ها از جمله در جبهه داخلی، در یک جنگ جهانی در گیر هستیم.
ژنرال ویلیام جی«جری» بویکین، از افسران قدیمی نیروهای دلتا (واحد ضدضربتی ضدتروریستی ارتش آمریکا) در ژوئن ۲۰۰۳ به سمت معاون وزیردفاع در امور امنیتی –اطلاعاتی برگزیده شد. او یک مسیحی انجیلی است. [شاخه ای از مسیحیت بسیار محافظه کار که بوش نیز پیرو آنست.م] او در ایالت اورگان اعلام داشت که رادیکال های اسلام گرا از ایالات متحده بیزارند« زیرا ما ملتی مسیحی هستیم، زیرا بنیادها و ریشه های ما یهودی-مسیحی است. ودشمن کسی است که شیطان نام دارد.» (۵) وی درفرصتی دیگر و در محلی دیگر اعلام داشت که « ما سپاه خدا، در دامان خدا، در سرزمین خدا برای چنین رسالتی پرورش یافته ایم.» ؛ او در مورد جنگ سومالی علیه سرکرده های جنگی مسلمان گفت: « من میدانستم که خدای من بزرگ تر از خدای آنهاست، من میدانستم که خدای من خدای واقعی است و خدای آنها یک بت است» (۶) پس از این فرمایشات، ژنرال نوک لب پوزشی خواست ولی همچنان مقامش را حفظ کرد. او از استعداد خود برای «صدور» نظام بازداشتگاهی بکاررفته در گونتانامو به عراق استفاده کرد. و نتیجه را در مورد شکنجه، همه میدانیم. (۷) اگرچه دونالد رامسفلد وزیر دفاع در ابتدای امر از وی دفاع کرد، کوندولزا رایس مشاور ملی در امور امنیتی توضیح داد که « این جنگ، جنگی میان مذاهب نیست.» . ولی هنگامی که شهادت های شکنجه شدگان عراق را میخوانیم ،باور کردن وی مشکل است . بر این زندانیان فشار آورده بودند که دست از مذهب خود برداشته و یا گوشت خوک بخورند. (۸)
این «وحشی ها »
در رسانه های گروهی، اسلام ستیزی را نمی پوشانند،گرچه گاهی مورد انتقاد هم قرار میدهند. آن کولتر یکی از محبوب ترین چهره های تحلیل گر راست آمریکاست. آثار وی جزو کتاب های پرفروش است. شبکه های بزرگ خبری رادیو و تلویزیون دائما از وی دعوت می نمایند ( از برنامهء صبح بخیر آمریکا تا او ریلی فاکتور)[به ترتیب برنامه های خبری تلویزیون ا.بی.سی. نیوز و تلویزیون فاکس نیوز،دو برنامهء پربیننده خبری در آمریکا. م]، . او معتقد است که تا ده سال آینده، مسلمانان در فرانسه قدرت را در دست خواهند گرفت. وی میگوید: زمانی که ما با کمونیسم مبارزه می کردیم، خوب، آنها دست به کشتار جمعی میزدند و گولاک داشتند اما آنها سفید بوده و عقل سلیم داشتند. اکنون ما در حال جنگ با وحشیان واقعی هستیم.» و توضیح میدهد « بیست سال است که ما حملات مسلمانان وحشی و متعصب را تحمل میکنیم. گروگان های ما را در ایران، القاعده نگرفته بود، و بمب گذاری در دیسکوتک برلین کار القاعده نبود. سوء قصدی که بدنبال آن ریگان لیبی را بمباران کرد.» اما لیبی اسلام گرا نیست...« شما می توانید این استدلال را پیش بکشید ولی من همچنان شاهدم که مسلمانان مردم را به قتل میرسانند.» (۹)نخست وزیر ایتالیا، سیلویو برلوسکونی در ۲۶ سپتامبر ۲۰۰۱، با غرور بیان میکرد که « ما باید به برتری تمدن خود واقف باشیم (...) نظام ارزشی که به همهء کشورهائی که آنرا پذیرفته اند، رونق زیاد بخشیده که احترام به حقوق بشر و آزادی های مذهبی را تضمین می کند». رئیس شورای وزیران ایتالیا معتقد است که به دلیل « برتری ارزش های غربی»، غربی ها « خلق های جدیدی را فتح خواهند کرد» و اضافه میکرد که «این امرقبلا در مورد جهان کمونیستی و بخشی از دنیای اسلامی رخ داده اما متأسفانه بخشی از دنیای مسلمان هزار و چهارصد سال عقب مانده است.» (۱۰).
ژان فرانسوا رول در کتابش «وسواس ضدآمریکائی» خوشنود است که پس از ۱۱ سپتامبر جورج دبلیو بوش و چندین رهبر اروپائی در مساجد حضور یافته اند تا بویژه در آمریکا، آمریکائیان عرب تبار هدف « انتقام جوئی های ناشایست » قرار نگیرند. و او تأکید میکند که « این دل نگرانی دموکراتیک مایهء افتخار آمریکائی ها و اروپائیان است ولی نباید چشم آنان را در برابر نفرت اکثریت مسلمانانی که در میان ما زندگی میکنند ، نسبت به غرب کور کند.» (۱۱) او این مطلب را سیاه روی سفید نوشته است: « اکثریت مسلمانان». البته اطلاعی نداریم که این فیلسوف خواهان اخراج آنان نیز شده است یا نه ...
این بیانات در میان افکار عمومی پژواک می یابد. در سال های ۱۹۸۰، جنگ سرد کمتر بسیج میکرد و عمدتا مسئلهء ستاد فرماندهی بود؛ در آن زمان کمونیسم بخش بزرگی از جذابیت خود را ازدست داده بود و مترسک سرخ انگیزه های زیادی برای تعقیب کمونیست ها ایجاد نمی کرد. جنگ علیه تروریسم طنین های دیگری را برانگیخته است: بخشی از افکار عمومی غربی و مسلمانان آمادهء پذیرفتن این باورند که گویا کشمکش های کنونی جزئی از برخورد تمدن هاست. و دیگر میان قدرتمندها و ضعیف ها، میان ثروتمندان و فقیران، میان مرفه ها و محرومین نفاقی پیش نخواهد آمد بلکه میان «آن ها» و «ما» رخ خواهد داد. هر کشور غربی مفهوم کهنهء «مبارزهء طبقاتی» را به کناری نهاده و در زیر لوای « مبارزه علیه دیگری» قرار خواهد گرفت. و آن گاه، جنگ هزار ساله ای درخواهدگرفت که تنها حاصلش تحکیم بلبشوی حاکم خواهد بود.
پی نوشت:
1- Cité dans “ GI s in Iraq are asking : Why are we here ? ”, Internaitonal Herald Tribune, 12 août 2004.
2-Lire Diego Cordovez, Selig S. Harrison, Out of Afghanistan. The Inside Story of the Soviet Withdrawal, Oxford University Press, Oxford, 1995.
3- Jean-François Revel, Comment les démocraties finissent, Grasset, 1983.
4- Samuel Huntington, “ The Clash of Civilizations ”, Foreign Affairs, vol. 72, n° 3, 1993.
5- Los Angeles Times, 16 octobre 2003.
6- idem
7- Lire Sidney Blumenthal, “ The religious warrior of Abu Ghraib ”, The Guardian, Londres, 20 mai 2004.
8- Lire “ New images amplify abuse at Iraq prison ”, Reuters, 21 mai 2004.
9- The Independent, Londres, 16 août 2004.
10- Le Monde, 28 septembre 2001.
11- Jean-François Revel, L Obsession anti-américaine, Plon, 2002, p. 129.
* به مقالهءالقاعده، سازمان یا برچسب، در همین شماره مراجعه کنید.
** به مقالهء عصر تروریسم آنارشیستی در همین شماره مراجعه کنید.
*** به مقالهء ژان کریستف روفن، واقعیت در جستجوی تخیل در همین شماره مراجعه کنید.
منبع: / ماهنامه / لوموند دیپلماتیک / 2004 / سپتامبر ۱۳۸۳/۰۶/۰۰
نویسنده : آلین گرش
مترجم : بهروز عارفی
نظر شما