روند « پولیتی سیده » هنوز ادامه دارد!
دردسر های سیاسی آریل شارون در واقع از یک سال و نیم پیش و همزمان با پا گرفتن جنبش خودجوشی که خواهان دیوارکشی بدور مراکز بزرگ شهری بود آغاز شد.
طرفداران این پروژه امیدوار بودند که چنین دیواری مانع رسوخ انتحارگران فلسطینی به داخل اسراییل گردد. از سوی دیگر خوش نشین ها و اکثریت جناح راست اسراییل بسرعت مخالفت خود را با ساختن چنین دیواری نشان دادند چرا که بعقیده ی آنان این عمل تلویحاً مرزهای اسراییل را مشخص کرده و تجزیه ی اینچنینی فلسطین بسیاری از کلنی ها و اقامت گاه های خوش نشینان یهودی را در خارج این دیوار واقع می ساخت. بعلاوه، این کار از نظر بسیاری نشانه ی مرگ ایدئولوژی « اسرائیل بزرگ » محسوب می شد و به همین دلیل اکثریت اعضای پارلمان و کابینه ی شارون و همچنین کمیته ی مرکزی حزب لیکود قویاً با این برنامه مخالفت ورزیدند. انگیزه ی طرفداران طرح دیوار کشی( که ساختمان آن از بهار ٢٠٠٢ آغاز شده) کمتر خصلت ایدئولوژیک داشت و عمدتاً از اضطرابات و وحشت آنان از انتحارگران فلسطینی و تلفاتی که در نتیجه به مردم غیرنظامی وارد می شد و نیز از ناتوانی آشکار ارتش اسرائیل در جلوگیری از عملیات بمب گذاری-انتحاری بر می خاست. شارون اما همانطور که بزودی روشن خواهد شد مزایای جدایی و یا اصطلاحاً « متارکه » را بخوبی درک کرده و تا مرحله ی برنامه ریزی جزئیات دقیق این پروژه ( بمنزله ی یکی از فازها و جزئی از هدف نهایی خود یعنی منکوب ساختن هویت فلسطینی ها) پیش رفته بود. او بمنظور دور زدن مخالفین خود به یکی از بیسابقه ترین قمار های فرهنگ سیاسی رایج اسرائیل دست زد و اعضای حزب لیکود را به رفراندوم مستقیم دعوت کرد. شارون در این رابطه روی محبوبیت خود در میان مردم حساب می کرد و به خود اطمینان داشت که آرای موافق آنان را بدست خواهد آورد. اما در رفراندومی که در روز دوم ماه مه برگزار شد او توانست تنها ٤٠% آرای موافق را بدست آورد و بدین ترتیب شکست او ثابت شد. تحلیلگران سیاسی علیرغم این شکست استعفای شارون را بعید می دانند. شکاف اخیری که میان شارون و هسته ی اصلی تشکیل دهنده ی حوزه ی انتخاباتی او ایجاد شده نه تعجب برانگیز است و نه غیرمترقبه تلقی می شود. مکتب صهیونیسم کارگری یعنی صهیونیسم اعتقادی شارون در واقع رقیب تاریخی «صهیونیسم رویزیونیستی رمانتیک » یعنی مکتب پایه گذاران حزب لیکود محسوب می شود. اساس بینش صهیونیسم رویزیونیستی بر تأسیس کشور یهود در محدوده ی مرزهای اسراییل بزرگ ( که اردن هاشمی را نیز شامل می شد) استوار بود بی آنکه راه های دستیابی به این هدف و چگونگی مقابله با عکس العمل های ساکنین عرب این کشور ها و یا سایر ملت های منطقه روشن شده باشد. اساس این مکتب بر این ذهنیت استوار است که ملت یهود اخلاقاً و تاریخاً بر سرزمین های اجدادی خود در تمامیت آن، حقوق بلامنازع دارد و این حقوق ابتدا به ساکن به وی تعلق گرفته و به اقتضای طبیعت عملی خواهد شد. در سه دهه اخیر این جنبش بشارتی-غیرمذهبی (secular messianic) ( که هنوز که هنوز است از واقعیات سیاسی و اجتماعی روز بدور است) متحدین طبیعی دیگری میان ملی-مذهبیون و متعاقباً میان مسیحا بشارتیون و یهودیان بنیادگرای وابسته به آن پیدا کرد. برخورد صهیونیسم کارگری نسبت به برقراری کشور یهود در سرزمین فلسطین اما بکلی با آن صهیونیسم رویزیونیستی متفاوت است. اینان کمتر به «حقوق مسلم» و بیشتر به پیشروی های تدریجی و مرحله ییِ قابل لمس معتقد بودند در همانحالی که تغییر معادله ی قوا را بین اعراب و یهودیان در مقیاس منطقه یی و جهانی مد نظر می گرفتند. تاکتیک عمده ی آنان بر به چنگ آوردن اراضی هرچه بیشتر( از راه خرید زمین و متعاقباً بزور اسلحه ) در مناطقی که سکنه ی عرب کمتر داشت متکی بود. صهیونیسم کارگری به مرزهای مقدس و ثابت از پیش مقدر شده معتقد نیست و تنها به سرحدات می اندیشد. بر این اساس مرزها و حدود تحت کنترل ملت یهود انعطاف پذیر بوده و همیشه تابع شرایط پیچیده ی خارجی، توانایی دولت در حفظ اراضی، معادلات سیاسی و دیگر ملاحظات مربوط به ساختار های طبقاتی و اجتماعی و آماری می باشد. همین برخورد پیچیده ی پراگماتیستی و عملگرایانه نسبت به استعمار فلسطین از دلایل اصلی موفقیت های خارق العاده ی پروژه ی صهیونیسم و علیرغم تمام عوامل نامساعد خارجی ( که از همان ابتدای امر با آن روبرو بوده است) محسوب می شود. این دو طرز برخورد در طول چهار دهه ی گذشته علیرغم آنکه در مقاطعی مرزهای میان آنها کمرنگ شده همچنان از هم متمایز باقی مانده اند.
این شکوفایی اقتصادی اما مشروط به « حفظ نزاکت » از سوی مردم فلسطین و همراهی تمام عیار ساکنین نوار غزه و ساحل غربی با اسراییل و تن دادن آنان به سیاست های آن مبنی بر ادغام خود در سیستم اقتصادی اسراییل اما در همان حال مستثنی بودن کامل از سایر جوانب و مدارات کشور اسراییل می بود. درواقع مردم فلسطین تا حدود یک نسل نیز به این ضوابط استعماری تن داده ( هرچند از سال ١٩٧٣ با آن به مبارزه برخاستند) و از اوضاع شکوفای اقتصادی موجود بهره مند شدند بی آنکه از بیشتر حقوق مردمی و اجتماعی برخوردار بوده باشند و یا از اقناع روحی یی که معمولاً با حق خودمختاری و ابراز و عملکرد به هرچه هویت ملی و قومی را نشان می دهد ذره یی برخوردار بوده باشند. در حقیقت هردو جامعه ی فلسطین و اسراییل به این وضعیت عمیقاً نامتقارن خو گرفته و بطور درونی به یکدیگر وابسته و متکی شده بودند تا جاییکه امروز بیشتر اسراییلی ها و فلسطینیانی که در این شرایط غیر طبیعی رشده کرده بوده اند آن را طبیعی تلقی کرده و از تصور نوع دیگری از رابطه ی متقابل عاجز می نمایند. این سیستم با شروع انتفاضه ی اول در روز ٩ دسامبر ١٩٨٧ ترک خورد و آغاز انتفاضه ی دوم انهدام کامل آن را بدنبال آورد. در اینجا جالب است به این نکته توجه کنیم که قرارداد اسلو در واقع شالوده ی تداوم همین وضعیت اقتصادی را برای آینده ها می ریخت در همانحالی که دهان مردم فلسطین را با دلخوش کردن آنان به یک خودمختاری اعطایی بسته نگاه می داشت. نظام سیاسی اقتصادی اسراییل پس از آغاز انتفاضه ی اول به وارد کردن کارگر مهاجر متوسل شد و خود را بدینگونه با وضعیت جدید انطباق بخشید. جامعه ی اسراییل پس از جنگ ٦٧ در یک تحول دیگر و کاملاً سوا از دنبال کردن منافع اقتصادی در مناطق اشغالی، گرفتار معضل دیگری شده بود و آن این بود که از جناح راست آن گرفته تا چپ خواهان انضمام سرزمین تاریخی ملت یهود در ساحل غربی، البته منهای ساکنین عرب آن، به کشور اسراییل بود. الحاق رسمی این مناطق اما به معنی از دست رفتن اکثریت یهودی در اسراییل بود و تغییرات آماری-اجتماعی یی که با خود می آورد نابودی هویت یهودی کشور را، حتی اگر هم حقوق کامل شهروندی به مردم فلسطین اعطا نمی شد بدنبال می آورد. این تضاد بنوبه ی خود مولد بحران ذاتی همراه با آن بود و جامعه و دولت اسراییل را از دست زدن به تصمیم گیری های سیاسی حیاتی یی که نه تنها برای حل منازعه بلکه برای رویارویی با معضلات سیاسی درونی دیگر نظیر بازسازی اقتصادی، آموزش و رفاه همگانی، روابط متقابل دولت-کنیسه، دموکراتیزه کردن و نظامی زدایی جامعه بود، عاجز ساخت. این بحران بتدریج بارزتر و بارزتر شد و منافع متضاد دسته های مردم با احزاب مختلف همسو و به جزیی از هویت و وجدان فردی و جمعی آنان مبدل شد. در سال ١٩٧٧ زمانی که بلوک ناسیونال دست راستی اسراییل به رهبری حزب لیکود (بقایای حزب رویزیونیست) به قدرت رسید، انتظار می رفت که اولین اقدام آن الحاق ساحل غربی و نوار غزه ( که به نوبه ی خود بخشی از «سرزمین اسراییل» محسوب می شد) در تمامیت آن به کشور باشد. هرچه بود همین رویا ستون اصلی بنای حزب محسوب شده و شعاری بود که از دهان مناخیم بگین رهبر حزب ( زمانی که در موضع اپوزیسیون بود) در می آمد. الحاق مناطق اشغالی انگیزه ی اصلی آریل شارون ( بلافاصله پس از خروج از ارتش در سال ١٩٧٣) در بسیج احزاب کوچک و متوسط دست راستی و میانه رو پشت سر همان رویزیونیست باسابقه محسوب می شد. با اینحال باستثنای ارتفاعات جولان (متعلق به سوریه) هیچ منطقه ی دیگری، علیرغم آنکه همه بخشی از سرزمین مادری ملت یهود تلقی می شدند، به اسراییل منضم نشد. دلیل این خود نگهداری جمعیت دائماً رو به رشد عرب فلسطینی سرزمین های اشغالی بود. ترکیب این جمعیت تازه و سایر شهروندان عرب اسراییل این کشور را آناً به یک پدیده ی دو ملیتی مبدل می ساخت حتی اگر هم حقوق کامل شهروندی و آزادی ها و برنامه های رفاه عمومی شامل حال آن مردم نمی شد. در حال حاضر و علیرغم مهاجرت بیسابقه ی بیش از یک میلیون غیر عرب (یهودی و غیر یهودی) از شوروی سابق، هنوز که هنوز است جمعیت منطقه ی میان دریای مدیترانه و رود اردن به حدود تنها ٥ میلیون یهودی و ٤.٥ میلیون فلسطینی (اعم از شهروندان و محرومین از حقوق شهروندی) بالغ می شود. پیش بینی های فعلی نشان می دهد که تا سال ٢٠٢٠ جمعیت سرزمین تاریخی فلسطین به حدود ١٥.١ میلیون نفر خواهد رسید که در آن سکنه ی ٦.٥ میلیونی یهودی در اقلیت قرار خواهد گرفت. در فرهنگ سیاسی اسراییل همیشه دو نگرانی وجودی عمیقاً ریشه دار در حال عمل است: یکی نابودی فیزیکی کشور یعنی نگرانی یی که غالباً توسط سیاستمداران و روشنفکران مورد استفاده و سوء استفاده قرار می گیرد و با آن عواطف مردم به بازی گرفته می شود و دیگری از دست رفتن اکثریت لرزان جمعیت یهودی سرزمین ( اصلی که تفوق و هویت کشور بر آن استوار است) می باشد. از دست رفتن اکثریت یهودی درواقع پیش درآمد حذف فیزیکی کشور یهود تلقی می شود. و به این ترتیب بود که اسراییل خود را با یک معضل غیرقابل حل روبرو می دید: الزام میهنیِ حفظ سرزمین مقدس با الزام وطن پرستانه ی دیگر یعنی تضمین اکثریت یهودی در کشور در تضاد می افتاد. بخش عمده ی مردمی که دوبار آریل شارون را با رأی خود به سر کار آورده بودند (از هردو مکتب صهیونیسم) انتظار داشتند که او «راه حل مناسب» این دو تضاد درونی و نیز معضل مقاومت مسلحانه ی نوظهور فلسطینی ها علیه اشغالگران اسراییلی را پیدا کند . شارون درواقع ایده ی خاص خود ( مضمونی که سابقه ی آن به جنگ سال ١٩٤٨ باز می گردد) را برای «حل مسئله ی فلسطین» در سر داشت و آن ارتکاب «پولیتی سیده» علیه ملت فلسطین بود. «پولیتی سیده» یک پروسه ی نظامی، سیاسی، دیپلوماتیک و روانی است که هدف غایی آن امحاء مردم فلسطین بعنوان یک وجود مسلم و برحق اجتماعی سیاسی و اقتصادی مستقل می باشد. این پروسه، هرچند نه لزوماً، می تواند بصورت تدریجیِ شامل پاکسازی نژادی کامل و یا جزیی مردم فلسطین از خاک اسراییل و یا بعبارتی فلسطین باستانی باشد. اسحاق رابین و اردوی به اصطلاح صلح طلب سعی کردند این مسئله را با دست شستن از بیشتر مناطق اشغالی و سکنه ی عرب آن حل کنند. ترور رابین عکس العملی نسبت به همین سیاست تلقی می شد و در انتخابات بعدی اکثریت مردم یهودی آن راه حل را که عدول از مشی صهیونیسم کارگری تلقی می شد یا بیکباره رد کردند و یا به آن به دیده ی تردید نگریستند. دولت شارون تقریباً با صراحت به معکوس سیاست اسلو تمایل نشان داد. فاز نخست « پولیتی سیده » با حمله ی نظامی اسراییل با نام «عملیات سپر دفاعی» در ٢٩ ماه مارس سال ٢٠٠٢ به اجرا در آمد و هدف آن نه تنها ازهم دراندن کلیه سازمان های انتظامی فلسطینی در تمامیت آن بلکه عمدتاً منکوب ساختن زیربنای رژیم اداری عرفات بود. اسراییل در همان حال و در خدمت همان اهداف بطور سیستماتیک بیشتر نهاد ها و بنیاد های اجتماعی ملی و عمومی فلسطینی ها را مورد حمله قرار داد و حتی داده های الکترونیکی اداره ی آمار و انفورماتیک فلسطین را نیز نابود ساخت. از دیگر مقاصد حملات مکرر ارتش اسراییل به اعماق شهرها و شهرک ها و دهات و اردوگاههای فلسطینی و اعدام های غیر قانونی رهبران سیاسی و مبارزان فلسطینی از هر سازمان، قدرت نمایی برای مردم فلسطین و نشان دادن بازو و قدرت نظامی و ابراز آمادگی و نفوذ و قدرت سیاسی خود در استفاده ی از آن بود و هدف از آن اثبات بی دفاعی و ضربه پذیری فلسطینی ها در مقابل حملات گستاخانه ی اسراییل بود. در این میان کشورهای عربی و جامعه ی جهانی در دفاع از مردم فلسطین و بیشتر بخاطر بستن دهان ملت های ناآرام خود، تنها به تعارفات لفظی بسنده کردند چرا که اکثراً بر این ظن بودند که دولت فعلی اسراییل مترصد دامن زدن به یک جنگ منطقه یی می باشد. امروزه اسراییل زیر چتر حمایتی دولت بوش ( که از جهت تمایلات مذهبی به تندروهای مسیحی نزدیک است) بشکل بی سابقه یی تداوم و دنبالچه ی اخلاقی ایالات متحده تلقی می شود و در همین راستا است که در حال حاضر از حمایت های سیاسی و نظامی بی قید و شرط تنها « فوق قدرت» جهان برخوردار است. شارون در جریان فاز نظامی « پولیتی سیده » محبوبیت عظیمی میان بسیاری از یهودیان اسراییلی کسب کرد. او پس از نابود ساختن کل توانایی های نظام یافته ی فلسطینی ها برای مقابله، به فاز سیاسی کار خود یعنی «متارکه» رسید. شارون از روی پراگماتیسم و واقع گرایی خود کاملاً آگاه است که معیارها و هنجار های نوین جهانی نه پاکسازی نژادی او را خواهد پذیرفت و نه مبدل ساختن اردن هاشمی به کشور فلسطین بر اساس طرح اولیه خود مبنی بر «اردن باید کشور فلسطینی ها باشد». او بنابراین، مبادرت به ساختمان دیوار و برچیدن دهکده های خوش نشینان نوار غزه و چهار اقامتگاه دور افتاده ی دیگر در ساحل غربی کرد و در مقابل خارج ساختن ٧٥٠٠ خوش نشین از این دهات، حمایت دولت بوش و حزب لیکود را در کار حفظ ٩٥٠٠٠ خوش نشین دیگر و اقامتگاه های آنان در نقاط دیگر ساحل غربی طلب می کرد. شارون بینش خود را برای کنترل منازعه صریحاً ابراز کرده بود. او اعلام کرده بود که همراه با اجرای « نقشه ی راه » پیشنهادی بوش، اسراییل یک منطقه ی یک پارچه در ساحل غربی ایجاد خواهد کرد که در آن فلسطینی ها خواهند توانست به آزادی و بدون نیاز به گذشتن از پست های بازرسی اسراییل از جنین تا حبرون سفر کنند اما این منطقه با دیوار و سیم خاردار از اسراییل و حدود شهرک های یهودی نشین مجزا خواهد شد. هدف این کار مشخص بود. کشور فلسطین از چهار تا پنج محدوده ی حفاظت شده و غیر همجوار اطراف شهرهای غزه و جنین و نابلوس و حبرون متشکل خواهد بود. طرح وصل کردن این محدوده های فلسطینی از طریق تونلها و پلها بمعنی حضور مسلط اسراییل در بیشتر نقاط ساحل غربی خواهد بود. حضور این چنینی اسراییل به موقعیت او در نوار غزه شباهت خواهد داشت که در آن اسراییل حتی پس از عملی شدن متارکه ی اخیر الذکر هنوز نیز کنترل خود را بر راههای ارتباط زمینی و هوایی و دریایی آن حفظ خواهد کرد. در عالم مقایسه، ساکنین این «بانتوستان» ها (شهرک های سیاه پوست نشین دوره ی آپارتاید در افریقای جنوبی) البته می توانند نشان ها و سمبل های آزادی و استقلال و خودگردانی را گرامی بدارند. تحمیل این شرایط بر مردم فلسطین تماماً با هدف پایین آوردن سطح توقع آنان و خرد کردن مقاومت و منزوی ساختن و نرم کردن آنان در مقابل ترتیبات پیشنهادی اسراییل و در نهایت وادار ساختن آنان به ترک داوطلبانه ی آن سرزمین ها است. با همه این اوصاف طرح شارون با وجود اینکه با فلسفه ی پراگماتیستی صهیونیسم کارگری همخوانی دارد اما با بینش رویزیونیستی و مذهبی-بشارتی اسراییل بزرگ که باید منحصراً از یهودیان متشکل باشد در تناقض است. از سوی دیگر بر اساس نظرخواهی های اخیر اکثریت مردم اسراییل از این طرح شارون حمایت می کنند و بسیاری در خارج از اسراییل آغاز گشایش مسئله ی فلسطین را در آن می یابند. روند « پولیتی سیده » هنوز ادامه دارد.
منبع: / ماهنامه / لوموند دیپلماتیک / 2004 / ژوئن ۱۳۸۶/۰۳/۰۹
نویسنده : براچ کیمرلینگ
مترجم : لقمان تدین نژاد
نظر شما