موضوع : پژوهش | مقاله

مواجهة طرح‌های هویتی با علوم اجتماعی

هویت ایرانی یکپارچه یا تکه‌تکه
‌فرهنگ رجائی هویت ایرانی را به رودخانه‌ای تشبیه کرده که در بستر زمان و مکان جاری است؛ یعنی از یک‌سو تداوم دارد و از سوی دیگر متحول است. بدین‌ترتیب او این هویت را دارای چهار منبع و آبشخور دانسته است: 1. ایران؛ 2. دین؛ 3. سنت؛ 4. تجدد. وی در کتاب خود، «مشکلة هویت ایرانیان امروز»، کوشیده است نشان دهد که این چهار منبع، متضاد و متناقض نیستند، بلکه با نگرشی ترکیبی به سادگی می‌توان آنها را به هم پیوند زد. حسین کچویان در کتاب خود، «تطورات گفتمان‌های هویتی ایران، ایرانی در کشاکش با تجدد و مابعد تجدد»، با رویکرد دیرینه‌شناسی فوکویی به پاسخ‌هایی که گفتمان‌های مختلف به پرسش از کیستی ما داده‌اند، توجه کرده است. در این کتاب، پس از تحلیل گفتمان‌های مختلف، «گفتمان‌های هویتی التقاطی یا مابعدتجددگرایانة ایرانی» نقد شده است. گفتمان هویتی التقاطی یا ترکیبی، گفتمانی است که ماهیتی ترکیبی دارد. گرچه سهم و وزن اجزا و ویژگی‌های هریک یا تقدم و تأخری که به آن اجزا می‌دهند متفاوت است، همگی بر هویت ترکیبی به‌ویژه سه لایة ایرانی معاصر دست گذاشته‌اند. این سه لایة هویتی هویت اسلامی، هویت باستانی و قومی و هویت تجددی یا مدرن هستند که مطابق این طرح‌ها، هویت کنونی ایرانی را ساخته‌اند یا باید بسازند. از میان نظریه‌پردازان معتقد به این گفتمان می‌توان به سروش، شایگان، بشیریه، جهانبگلو و شریعتی اشاره کرد. کچویان نظریة هویتی فرهنگ رجائی را نیز، زیرمجموعة این گفتمان قرار داده است.
کچویان از ظهور این گفتمان در دوران مابعد انقلابی یاد کرده و گفتمان‌های این دوران را تأثیرپذیرفته از پست‌مدرنیسم دانسته است. وی اعتقاد دارد که این گفتمان‌ها به دلیل این تأثیرپذیری، با مسئلة تازه‌ای روبه‌رو شده‌اند و آن گسست، شکاف و چندگانگی هویتی به مثابة طبیعت و ساختار خود هویت است. نقد وی نیز دقیقاً از این ناحیه بیان شده است؛ یعنی چگونگی کنار آمدن یا حتی زندگی کردن با هویت‌های سه‌گانه و چهل تکة ناسازگار و متضاد. او در ادامه تصریح کرده که تضاد میان هویت‌های سه‌گانه به تضاد و تعارض میان هویت ایرانی ــ اسلامی با هویت مدرن محدود شده است؛ زیرا هویت ایرانی و اسلامی به دلیل تعلق جهان‌ها یا نظامات وجودی واحد با هم سازگارند، اما هویت مدرن از این نظر با دو هویت پیش‌گفته متفاوت است. کچویان این گفتمان‌ها را گفتمانی متجددانه آن هم از نوع ناب آن، یعنی گفتمان مابعدتجددگرایی، دانسته است: «ما در این گفتمان‌ها با هویتی روبه‌رو هستیم که بر پایة خودبنیادی ذاتی‌اش تحدید به هویت تجدد را نیز مانعی بر سر تظاهرات خویش می‌بیند و به دنبال وضعی است که در آن از امکان‌های گسترده‌ای برای انتخاب برخوردار باشد». بدین‌ترتیب کچویان، با رد وجود هویت‌های چندگانه، اعتقاد دارد هویت صورت پیوندی ندارد و نمی‌تواند داشته باشد، بلکه صورت واحد دارد.
بنابر این نظر، هویت‌های ایرانیان را می‌توان به سه دستة هویت ایرانی، اسلامی و متجددانه تقسیم کرد. از‌آنجا‌که هویت ایرانی به دلایلی نحیف‌تر از دو هویت دیگر است، هویت‌های اسلامی و متجددانه، هویت‌هایی هستند که در تقابل با یکدیگر قرار دارند.

ارتباط علوم اجتماعی با مدرنیته
ماکیاولی نخستین کسی است که در جهان پیشامدرن مبانی انسان‌شناسانة آن عصر را نقد کرد. او ارزش‌هایی متفاوت با ارزش‌های حاکم را مبنای عمل قرار داد و هدف نهایی انسان را نیز به‌گونه‌ای دیگر تعریف کرد. علاوه بر این ماکیاولی حوزة سیاست را جدا از عرصه‌های زندگی در نظر گرفت؛ یعنی برای قلمروی سیاست اقتضائات و اخلاقیات خاص قائل بود که با اخلاقیات حاکم بر زندگی تفاوت داشت؛ برای مثال منبع دریافت حقیقت را در این قلمرو، مشاهده می‌دانست؛ درحالی‌که در عرصة زندگی، این منبع، دین و سنت بود. ‌هابز با پیروی از ماکیاولی جهان جدیدی را نظریه‌‌پردازی کرد که در آن انسان نه خیر مطلق، بلکه گرگ‌انسان و درواقع فردی نفع‌جو، خودخواه و تابع غرایز و امیال است.
برای ساختن هر نظام فلسفی‌ای لازم است که نظریه‌پردازان، انسانی را تعریف کنند؛ یعنی نقطة آغاز هر نوع نظریه‌پردازی‌، انسان‌شناسی است. در این دوره نیز برای انسان وضعیت طبیعی در نظر گرفته شد. نظریه‌پردازان، انسانی را خارج از تاریخ فرض کردند که فقط امیال غریزی دارد و به نوعی انسان بالقوه و حیوان بالفعل است. فیلسوفان پیشامدرن نیز این انسان خارج از تاریخ را تصور می‌کردند؛ با این تفاوت که آنها انسان کامل را در نظر می‌گرفتند، اما فیلسوفان مدرن انسان نازل را؛ بنابراین اندیشۀ ماکیاولی معرف گسست در تاریخ و مبین نگاهی جدید در جهان است.
فکر ایجاد جامعه‌شناسی حاصل پیوستن چند جریان فکری است که از نظر مبانی و اصول تفاوت چندانی با یکدیگر نداشتند، اما هرکدام به گونه‌ای پیش رفتند و سرانجام جامعه‌شناسی آنها را جمع‌بندی کرد. این جریان‌ها در زمینۀ سیاست با اندیشۀ ‌هابز و منتسکیو، در زمینۀ اقتصاد با اندیشۀ توماس مور و آدام اسمیت و در زمینۀ تاریخ با اندیشۀ کانت و هگل مطرح شدند. دو عامل در ظهور مدرنیته مؤثر بود؛ اول عوامل نظری و معرفتی و دوم عوامل عینی. از عوامل نظری می‌توان به انقلاب‌های علمی، تحولات درونی حوزه‌های معرفت اجتماعی و تحولات عصر روشنگری اشاره کرد. عوامل عینی نیز انقلاب صنعتی و انقلاب فرانسه بودند. این دو عامل به صورت دوطرفه بر یکدیگر تأثیر گذاشتند. با فروپاشی نظام قدیم فرانسه، ساختار اجتماعی ماقبل تجدد به طور کامل محو شد و اروپا به سمت دنیای جدیدی پیش رفت. با ظهور انقلاب صنعتی مشکلاتی در این دنیای جدید ایجاد شد که تا قبل از آن شناخته‌شده نبود. در اینجا بود که کنت داعیة دین جدیدی به نام فیزیک اجتماعی را طرح کرد. مسئلة کنت، اول فهم این گسست تاریخی و تغییرات بود و دوم، درک دلایل بحرانی بودن اوضاع، تا راه‌حلی برای این مشکلات بیاید. جامعه‌شناسی در وضعیتی ظهور کرد که موضوع آن ایجاد شده بود. بدین‌ترتیب جامعه‌شناسی برای فهم این دنیای جدید پدید آمد و جامعه‌شناسان هرکدام، فهم خود را از مدرنیته بیان کردند. پس به نوعی می‌توان گفت که جامعه‌شناسی، جامعة مدرن‌شناسی است. به همین دلیل است که علوم اجتماعی را الهیات زندگی سکولار و مدرن دانسته‌اند؛ یعنی علوم اجتماعی همان کاری را انجام می‌دهد که الهیات و علوم دینی در زندگی و جهان سنت می‌کند.

دانشجوی علوم اجتماعی و طرح هویتی‌اش
همان‌گونه که گفته شد، دو هویت اسلامی و متجددانه (مدرن)، هویت‌های غالب ایرانیان به‌شمار می‌آیند. دانشجوی علوم اجتماعی، بنابر طرح هویتی خود، با این رشته رویارو خواهد شد؛ بنابراین یا حیران و شیفتة این رشته می‌شود یا منزجر از آن. این اتفاق به دلیل همان دو نوع هویت متفاوتی است که دانشجویان از آن برخوردارند. در صورتی که تجربة زیستة فرد بر مبانی انسان‌شناسانة مدرنیته منطبق باشد، او با علوم اجتماعی احساس نزدیکی خواهد کرد. با ورود به مباحث جامعه‌شناسانه، تحلیل‌هایی را می‌خواند که برای توضیح بسیاری از ناهنجاری‌های جامعه‌اش مفید است. اعمال انسان‌ها بدون نیاز به توضیحات ناقص سنت، به راحتی تفسیرپذیر است. خودش را می‌بیند در جهانی که با وجودش هماهنگ است.
در صورتی که هویت دانشجوی علوم اجتماعی، هویتی دینی و مؤمنانه و بر پایة منطق دین و از باب تعبد باشد و نه انتخابی از سر خودبنیادی که مدتی لباس دین بپوشد و دین را فقط چند صباحی ترجیح دهد، علوم اجتماعی را در فضایی خواهد دید که هیچ ارتباطی با جامعة خود ندارد و با جهان او و «بود» او در تعارض و تناقض است. دانشجوی علوم اجتماعی، که هویت اصلی او اسلام است، بعد از بیرون آمدن از کلاس، در حالی به سمت نمارخانه می‌رود که یا این نمازخانه را در این دانشکده اضافی می‌بیند یا این دانشکده را برای خود تنگ. دانشجوی دین‌دار، در کلاس‌های جامعه‌شناسی می‌نشیند و تمام تلاشش را می‌کند که برخلاف خواست استاد، ذات‌گرایانه حرفی نزند. می‌کوشد از قرآن و حدیث چیزی نقل نکند و به آنها ارجاع ندهد، تلاش می‌کند در کلاس سکولار باشد و در نمازخانه، انسانی که هر عمل خود را در پیشگاه خداوند می‌بیند؛ یکی حیران علوم اجتماعی و دیگری منزجر از آن.

نتیجه
مدرنیته با ایجاد شکافی در تاریخ، در مقابل پیشامدرن قد علم کرد و در آغاز هر آنچه را به این بخش متصل بود دور انداخت؛ انسان را از نو تعریف کرد و ارزش‌‌ها را واژگونه نمود؛ با‌این‌حال به‌زعم نویسنده، فهم مدرنیته بدون فهم سنت (به معنای پیشامدرن) ناقص است. اگرچه علوم اجتماعی همه چیز را دربارة آنچه مدرنیته است در اختیار ما قرار می‌دهد، فهم اینکه مدرنیته چه چیز نیست، شناخت عمیق‌تری از مدرنیته به ما خواهد داد. فهم اینکه اگر پیشرفت نباشد، کمال می‌تواند باشد؛ فهم اینکه اگر عقل ابزاری نباشد، عقل به مثابة مرتبه‌ای از وجود می‌تواند باشد، فهم اینکه اگر تاریخ خطی نباشد، دورانی می‌تواند باشد و... . دانشجویان علوم اجتماعی، چه شیفتگان آن و چه منزجران از آن، علوم اجتماعی را باید در کنار سنت بفهمند؛ دانشجوی شیفتة علوم اجتماعی برای فهم بهتر مدرنیته و دانشجوی منزجر از علوم اجتماعی برای فهم بهتر سنت. این دو در تاریخ اتفاق افتاده‌اند، در ادامة یکدیگر بوده‌اند و بی‌شک در ارتباط با هم هستند؛ مدرنیته به دنبال نفی سنت است و سنت در تضاد با مدرنیته.

منبع: ماهنامه  زمانه / 1389 / شماره 90، مرداد ۱۳۸۹/۵/۰۰
نویسنده : زهرا مینایی

نظر شما