حمایت از بردگان
«وَلْیَسْتَعْفِفِ الّذینَ لا یجدُونَ نِکاحاً حتّى یُغْنِیَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ الّذینَ یَبْتَغُونَ الْکِتابَ مِمّا مَلِکَتْ أیْمانُکُمْ فَکاتِبُوهُمْ اِنْ عَلِمْتُمْ فیهِمْ خَیراً و آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الّذى آتاکُمْ وَ لا تُکْرِهوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى البِغاءِ إنْ اَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الحیاةِ الدُّنیا وَ مَنْ یُکْرِهْهُنَّ فانَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إکراهِهِنَّ غَفُورٌ رحیمٌ و لَقَدْ أنْزَلْنا اِلَیْکُمْ آیاتٍ مُبَیِّناتٍ و مَثَلاً مِنَ الّذینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ و مَوْعظةً لِلْمُتَّقینَ». «آیات 33 و 34»
اشاره:
پیوستگى دو آیه 32 و 33 و مباحث مبسوط آن، تا کنون چهار قسمت از مقالات را به خود اختصاص داده است. آنچه در قسمت پیش آمد فقط شرحى بر فراز نخست آیه 33 بود و شرح ادامه این آیه به این شماره موکول شد. در نخستین آیه از این مجموعه، ملاحظه کردید که فرمان داده مىشود زنان و مردان بىهمسر، چه آزاد و چه برده را همسر دهید، اگر هم فقیر باشند، خداوند از فضل خودش آنان را بىنیاز خواهد ساخت. آنگاه قرآن در فراز نخست آیه دوم، به آن دسته از بىهمسرانى که امکان ازدواج ندارند، دستور مىدهد که پاکدامنى ورزند تا خداوند آنان را بىنیاز کند. در قسمت قبل احتمالاتى که در خصوص دستور «وَلْیَسْتَعْفِفْ» مىرود را بازگو کردیم. اینک دو فرمانى که در ادامه همین آیه، در خصوص بردگان و رعایت جانب آنان صادر شده است را توضیح مىدهیم.
«و الذین یبتغون الکتاب ممّا ملکت أیمانکم فکاتبوهم ان علمتم فیهم خیراً.»
پیشتر به تفصیل، مفهوم واژههاى ابتغاء، کتاب، و مکاتبه را بازگو کردهایم. ابتغاء که مصدر فعل «یبتغون» است به معناى خواستار و جویا شدن است. کتاب نیز در اینجا مصدر دیگرى از همان «مکاتبه» است که اصطلاحى خاص در این آیه و در فقه مىباشد و عبارت از قراردادى است که میان برده و صاحبش براى آزادى وى بسته مىشود.
«کاتِبُوهُمْ» نیز از همین ریشه و دستور به مکاتبه است. «ما مَلَکَتْ اَیْمانُکم» نیز، پیشتر در آیه 31 آوردیم که منظور از آن بردگانىاند که در اختیار و ملکیت شخص در آمدهاند. از اینرو، مفاد اجمالى این فراز این است که آن دسته از بردگان شما، چه غلام و چه کنیز، که درخواست قرارداد مکاتبه مىکنند، با آنان قرار بگذارید. البته این دستور «فَکاتِبُوهُم» را با جمله «اِنْ عَلِمْتُمْ فیهِمْ خَیْراً» مشروط به این ساخته است که «اگر در آن خیرى سراغ داشتید.»
مکاتبه چیست؟
در فقه اسلامى به خاطر ضرورتهاى میدان جهاد و مصالحى که چگونگى برخورد با غیر مسلمانان ایجاد مىکند؛ غیر مسلمانانى که به عنوان نیروى متخاصم به شمار مىروند و قرارداد ذمّه یا صلح ندارند، اصل بردگى با شرایطى، پذیرفته شده است اما در عین حال راهها، شیوهها و زمینههاى بسیارى براى آزادى آنان پیشبینى شده است. علاوه بر پیشبینى موارد الزامى براى آزادى بردگان، و تشویقهاى زیادى که در جهت آزادىشان صورت گرفته، مواردى نیز وجود دارد که آنان به صورت قهرى آزاد مىشوند. مواردى نیز در چارچوب قرار یا عملى خاص پیشبینى شده تا مایه آزادى آنان شود. یکى از راههاى دستیابى به آزادى، چه براى غلامان و چه براى کنیزان، قرارداد «مکاتبه» است که در این آیه بر آن تأکید شده است. نمونه دیگر آن قرارى است که مولا براى آزادى برده براى پس از مرگ خود مىگذارد و با مرگ مولا، وى خود به خود آزاد مىشود و به آن «تدبیر» مىگویند. کما اینکه اگر «مولا» از کنیز خود داراى فرزندى شود و آن فرزند تا زمان مرگ پدر خود زنده باشد، به مجرد مرگ پدرِ کنیز (مادر) آزاد مىشود. نیز کسى نمىتواند مالک پدر یا مادر خود شود، لذا به محض آنکه یکى از آن دو را بخرد خود به خود آزاد مىشود. ولى مکاتبه، قراردادى است که میان مولا و غلام یا کنیز بسته مىشود و طى آن، مولا مىپذیرد که اگر بردهاش طى مدت مشخصى به کار و کسب بپردازد و بهاى خود را طى آن مدت به وى پرداخت کند، او را آزاد سازد و غلام یا کنیز نیز مىپذیرد.
روشن است که این قرارداد، ربطى به خرید و فروش ندارد، نیز آزادى مستقیم از طرف مولا نیست، بلکه یک نوع عقد و قرار مستقلى است که تابع احکام و ضوابط خاص خود است و تفصیل شرایط و احکام و فروع آن در فقه آمده است. (1)
مکاتبه دو گونه است؛ مطلق و مشروط. در مکاتبه مشروط، مولا شرط مىکند که اگر برده نتواند همه مبلغ مورد نظر را در مدت مقرر پرداخت کند، به وضعیت سابق خود برمىگردد و در مقابل آن مقدار مبلغى که پرداخت کرده نیز چیزى از او آزاد نمىشود. اما در مطلق که چنین شرطى وجود ندارد، به تدریج به تناسب مقدارى که از کل مبلغ پرداخت مىکند، آزاد مىشود و در پایان مدت نیز به همان میزان که پرداخت کرده آزادى خود را به دست آورده است و به میزان باقىمانده، همچنان، برده به شمار مىرود که در فقه به چنین شخصى، اصطلاحاً «مُبَعَّض» گفته مىشود؛ یعنى بردهاى که بخشى از وى آزاد و بخشى برده است. و این خود زمینهاى براى آزادى کامل او است که در برخى شرایط به صورت قهرى صورت خواهد گرفت.
این فراز از آیه خطاب به صاحبان بردگان، چه غلام و چه کنیز دستور مىدهد با آن دسته از بردگانتان که خواهان مکاتبه هستند، قرار مکاتبه بگذارید. برخى با توجه به ظاهر آیه، آن را دلیل وجوب پذیرش درخواست مکاتبه شمرده و آن را وظیفه الزامى صاحبان بردگان دانستهاند ولى همان گونه که اکثر قاطع فقیهان گفتهاند، این دستورى الزامى نیست و در واقع توصیهاى است که بیانکننده یک حکم استحبابى مىباشد. این توصیه و حکم نیز مشروط به این شده است که اگر در آنان «خیرى» سراغ داشتید، این امر علاوه بر اینکه زمینه آزادى آبرومندانه آنان را فراهم مىسازد، چرا که این فرصت را به برده داده است که با تلاش و درآمد خود، مایه آزادى خویش شود، راه ازدواج وى را نیز اگر تا آن زمان ازدواج نکرده باشد، بیشتر هموار مىسازد؛ زیرا هم موقعیت بهترى در جامعه پیدا مىکند و هم امکان کسب و درآمد براى خود را مىیابد؛ بویژه که در فراز بعدى، توصیه شده به آنان کمک مالى نیز بشود.
منظور از «خیر» چیست؟
چنان که دیدید، فراخوان «فکاتبوهم» و توصیه به پذیرش درخواست مکاتبه بردگان، با جمله «اِنْ عَلِمْتُمْ فیهم خَیْراً»، مشروط به این شده که اگر خیرى در آنان سراغ داشتید. یک احتمال این است که منظور از «خیر» صلاحیت لازم براى عقد قرارداد و توانایى آنان در عملى ساختن آن و سپس شروع زندگى مستقل مىباشد. پس سراغ داشتن «خیر» در آنان، کنایه از احراز صلاحیت و شایستگىشان مىباشد. اینان که خود درخواست مکاتبه دارند، اگر آمادگى لازم براى این قرارداد و پاىبندى به لوازم و مسائل پس از آن را نداشته باشند، طبعاً این کار نمىتواند در جهت مصلحتشان باشد تا توصیه به پذیرش درخواست آنان شود؛ چرا که همانند فرزندى خواهند بود که هنوز به سن رشد و استقلال عمل نرسیده است ولى از خانه خارج یا اخراج گردد.
احتمال دیگر این است که «خیر» اشاره به مسائل اعتقادى و تربیتى آنان باشد. بردگان با قرار گرفتن در جامعه اسلامى و خانوادههاى مسلمان، زمینه هدایت به دین اسلام و تربیت دینى را پیدا مىکردند و به مرور، بسته به شرایط مختلف، به اسلام مىگرویدند و به احکام شریعت، گردن مىنهادند. البته همه بردگان چنین وضعیتى نداشتند، چرا که برخى از آنان بردهزاده بودند، و چه بسا پدر و مادر آنان هر دو برده ولى لااقل یکى مسلمان بود، که در نتیجه فرزندشان نیز مسلمان به شمار مىرفت، ولى نوعاً بردگانى که از سرزمینهاى دیگر آورده مىشدند، نامسلمان بودند که کم کم با فرهنگ اسلامى آشنا مىشدند و به اسلام هدایت مىگشتند. یک معناى خیر در آیه مىتواند اشاره به همین مرحله باشد، که اگر هدایت شدهاند و به اسلام گرویدهاند و درخواست مکاتبه دارند، شایسته است بپذیرید و گرنه چنین توصیهاى نمىشود، چرا که چه بسا فراهم ساختن زمینه آزادى بردگانى که هنوز کافرند، به مصلحت جامعه اسلامى یا حتى خود آنان نباشد و به هر حال این امتیازى است که براى برده مسلمان در نظر گرفته شده است.
هر دو معناى یادشده چنان که مىخوانید، در برخى روایتهاى تفسیرى، یکجا آمده است. از اینرو و با توجه به اطلاق آیه، باید گفت منظور از «خیر»، یک معناى عام و جامع است که هم، ناظر به رشد عقلى و توان مادى و مالى بردگانِ خواهان مکاتبه مىباشد و هم، ناظر به شایستگى اعتقادى و مسلمان بودن آنان. روایات یادشده را در پایان شرح آیه خواهیم آورد.
* «وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الّذى آتاکُمْ»
نخستین توصیه در آیات پیش در خصوص بردگان مربوط به ازدواج و همسر دادن آنان بود. سپس دیدید که به صاحبان بردگان، سفارش پذیرش قرار مکاتبه با آنان را کرد. و اینک در سومین سفارش که در واقع تکملهاى بر توصیه پیش است، تأکید بر کمک مالى به آنان مىکند و از مالکان بردگان مىخواهد از مال خداوند که به شما داده است به آنان بدهید. و این خود سفارشى جداگانه در جهت عملى شدن «مکاتبه» است.
قرارداد مکاتبه، هر چند انگیزه بیشترى را در بردگان به وجود مىآورد که در پى کسب درآمد و تلاش بیشتر باشند اما همواره چنین نیست که بتوانند از عهده تعهد خود برآیند و در فرصت مقرر، مبلغ مورد نظر را پرداخت کنند. و تازه پس از پرداخت چه بسا در شروع زندگى مستقل و آغاز آزادى خویش تنگدستى، آنان را به دشوارى اندازد. این امر مىتواند مایه عدم استقبال آنان از قرار مکاتبه یا تأخیر در انجام تعهد و حتى بىنتیجه ماندن آن پس از مدتى تلاش شود بویژه در مکاتبه مشروط. پس از توصیه به عقد قرارداد مکاتبه، در این فراز تأکید مىشود که از مالى که خداوند به شما ارزانى داشته، به آنان بدهید. با این کار، بردگان مىتوانند با سهولت بیشترى به تعهد خویش عمل کنند و این، در واقع کمکى مالى به آزادى آنان است. این سفارش، چنان که در برخى روایات نیز آمده، مىتواند متوجه صاحبان بردگان باشد که از مبلغ قرارداد بکاهند و مقدارى از آن را اسقاط کنند و نگیرند. احتمال دیگر آن است که منظور کمک به آنان از سهمیهاى باشد که در مصارف هشتگانه با تعبیر «وَ فِى الرِّقاب» زکات براى آنان پیشبینى شده و در قرآن نیز به آن تصریح شده است:
«انّما الصدقاتُ للفقراءِ و المساکینِ و العاملین علیها و المؤلَّفةِ قلوبُهم و فى الرقاب و الغارمینَ و فِى سبیلاللَّه و ابنِالسبیلِ فریضةً مِنَ اللَّه و اللَّه علیمٌ حکیمٌ؛ (2)
زکات مخصوص نیازمندان و درماندگان و متصدّیان گردآورى آن و هزینه جلب قلوب به سوى اسلام و آزادسازى بردگان و پرداخت وام بدهکاران و هزینههاى جهاد و کمک به مسافران در راهمانده است. زکات، فریضهاى است از جانب خداوند و خداوند داناى حکیم است.»
در این صورت خطاب «آتوهم» متوجه جامعه اسلامى و متولیان بیتالمال و حکومت است که بخشى از زکات را در این راه هزینه کنند.
احتمال دیگر این است که تأکید بر کمکهاى مالى پس از آزادى بردگان و به سرانجام رسیدن مکاتبه باشد چرا که با آغاز فصل تازه زندگى خویش، آنان نیازمند کمک مىباشند. برخى نیز آن را مربوط به آغاز شروع کسب و درآمد براى عمل به مکاتبه، شمردهاند. یعنى در آغاز به آنان کمک کنید و سرمایه و کمک هزینه در اختیارشان بگذارید تا بتوانند برابر قرار مکاتبه به کسب و کار بپردازند.
با این حال مىتوان بلکه باید گفت، این دستور، مفهومى کلى و جامع است که شامل همه این موارد و احتمالات مىگردد؛ مواردى که همه در یک نقطه مشترکند و آن اینکه به چنین بردگانى کمک شود تا بتوانند از وضعیت کنونى خود رهایى یابند و زندگى مستقل و آزاد خویش را حتىالامکان با شرایط مطلوبى آغاز کنند.
یک نکته قابل عنایت، اضافه «مال» به «اللَّه» است تا به روشنى نشان دهد که این اموال و امکاناتى که اینک در اختیار شماست، همه از آنِ خداست لذا از بذل و پرداخت آن در راه خیر دریغ نکنید و مال خدا را در راهى که خود فرمان داده است مصرف کنید.
* و لا تُکْرِهُوا فَتَیاتکم على البغاء اِنْ أرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الحیاة الدنیا
چهارمین فرمانى که در این آیات، در حمایت از بردگان و در جهت مصلحت آنان صادر شده، این فراز آیه است که اختصاص به کنیزان دارد. پیشتر در قسمت نوزدهم، در شماره 129 مجله، کلمات «فتیات»، «بغاء»، «تحصّن»، «ابتغاء» و «عِرض» را توضیح دادیم. معناى کلمه «ابتغاء» را که مصدر فعل «یبتغوا» است، در همین شماره نیز بازگو کردیم.
یکى از مسائل زشت، در دوره جاهلیت، وادار کردن کنیزان به خودفروشى به نفع صاحبان خود بود. این دسته کنیزان مجبور بودند با این کار براى صاحبان خود درآمد داشته باشند. بویژه که مقرّرى سنگینى برایشان وضع مىشد و آنان چارهاى جز پرداخت آن به صاحبان خویش نداشتند. پدیدهاى شوم و شرمآور که اینک نیز با گستردگى در خیلى از جوامع وجود دارد و مراکزى رسمى و غیر رسمى در سطحى بسیار وسیع در این زمینه فعالیت دارند و با کشیدن زنان و مردان به چنین مراکز فسادى، از آنان سوء استفاده کرده و ابزارى براى درآمد خویش قرار دادهاند. اینک تجارت بر سر زنان و دختران نگونبخت و انتقال آنان به کشورهاى دیگر و خرید و فروش آنان همچون بردگانى که از خود اراده و اختیار چندانى ندارند، به امرى رایج، آن هم در سطح جهانى تبدیل شده است که با آنچه در دوره جاهلیت صورت مىگرفت اساساً قابل مقایسه نیست.
این فراز از آیه خطاب به پارهاى افراد در جامعه اسلامى که هنوز برخاسته از منفعتطلبى و طمعورزى خویش، کنیزکان خود را وادار به این کار بسیار زشت و شرمآور مىکردند، فرمان مىدهد که کنیزکان خود را به انگیزه دستیابى به سرمایه زوالپذیر زندگى دنیا، وقتى خودشان خواهان پاکدامنىاند، وادار به زنا نکنید. شأن نزولى که براى این فراز آیه نقل شده، نشان مىدهد که این پدیده در دوره جاهلى، امرى عادى شده و چنان نفوذ یافته بود که حتى سالها پس از رستاخیز اسلام، بودند افرادى که هنوز به خود اجازه مىدادند حتى در مدینه که شهر پیامبر (ص) و مرکز حکومت آن بزرگوار بود، کنیزان خود را براى تحصیل درآمد، به این کار وا دارند. عبداللَّه بنابىّ که گفته شده شش کنیز داشت که آنان را مجبور به خودفروشى مىکرد، هر چند جزء مسلمانان واقعى نیست و در شمار منافقان مدینه ذکر شده و در مذمت وى، در سوره منافقون آیه آمده است اما اینکه شرایط را براى ادامه روش خود مناسب بداند، نشان مىدهد هنوز زشتى این رفتار با کنیزان، کاملاً از میان نرفته بود.
شأن نزول
چنان که اشاره شد، گفتهاند این فراز آیه در باره عبداللَّه بنابىّ نازل شده است. کنیزان وى، پس از تحریم زنا، از وضع خود به پیامبر (ص) شکایت بردند. این بود که فرمان یادشده نازل شد. در تفسیر قمى، آمده است که این شیوه عرب و قریش بود که کنیزانى را مىخریدند و مقررى سنگینى بر آنان قرار مىدادند و براى تحصیل و پرداخت آن، آنان را به تنفروشى کشانده و مجبور مىساختند.
همه مىدانیم که تحریم زنا به دوران مکه و پیش از هجرت برمىگردد و از نخستین روزهاى دعوت اسلامى، جزء بدیهیات دین بوده است و حرمت آن نیز اختصاص به شریعتى خاص نداشته و در همه ادیان الهى حرام و زشت شمرده شده است. از اینرو، همان گونه که در تفسیر المیزان نیز بر این شأن نزول خردهگیرى شده، اینکه کنیزان عبداللَّه بنابىّ، پس از تحریم زنا، شکایت به پیامبر (ص) برده باشند، داراى چند اشکال و پذیرش آن مشکل است. (3) مگر اینکه گفته شود منظور کسانى که این شأن نزول را نقل کردهاند، اصل تحریم زنا نمىباشد بلکه منظور، حدّ و مجازاتى است که بعداً براى مرتکبان این گناه چه زن و چه مرد، اعلام شد و در آغاز همین سوره آمده است. گویا این کنیزان با نزول فرمان مجازات زناکاران و ترس از گرفتار آمدن به آن، به پیامبر اکرم (ص) شکایت بردند و این فرمان در تأکید بر اصل حرمت زنا، پاسخى به خواست چنین کنیزانى بود که خود، خواهان پاکدامنى و پرهیز از این کار شرمآور بودند ولى خود را مجبور به آن مىدیدند.
چرا فرمان مشروط؟
بنابراین، اگر آیه به دنبال شکایت و درخواست این دسته کنیزان نازل شده باشد، جمله «ان اردنَ تحصّناً» مىتواند اشاره به همین خواست باشد ولى روشن است که حرمت زنا مشروط به اجبار آنان نیست؛ اصل این کار حرام است چه با خواست خود کنیزان باشد و چه به اجبار صاحبانِ خود، به آن تن دهند. بنابراین این پرسش را باید پاسخ گفت که چرا فرمان «لا تکرهوا» به همراه چنین شرطى آمده است؟ آیا به این معناست که اگر خود آنان راضى باشند، اکراه و اجبار از سوى صاحبانشان مانع ندارد؟!
پاسخ این پرسش به روشنى پیداست. اگر با تمایل خود مرتکب چنین کارى شوند، اجبار صدق نمىکند و به اصطلاح از قضایایى خواهد بود که «سالبه به انتفاء موضوع» است؛ یعنى دیگر اکراهى در میان نیست چون موضوعى براى آن وجود ندارد. بنابراین موضوع «اکراه» همواره جایى است که خود کنیزان، خواهان «تحصّن» و پاکدامنىاند.
ولى این پرسش همچنان باقى است که چه نیازى به ذکر این شرط وجود داشته است؟
برخى نکته آن را در این شمردهاند که این امر در واقع تحریک صاحبان کنیزان و بیدار کردن حس غیرت و جوانمردى در آنان است تا اگر کمى جوانمردى و غیرت در آنان وجود داشته باشد به خود آیند که این کنیزها با اینکه ظاهراً از نظر فرهنگى و اجتماعى در سطح پایینترى قرار دارند، اما مایل به این آلودگى نیستند؛ آن وقت چگونه است که صاحبان آنان چنین مسیرى را پیش روى آنان مىگذارند! (4)
این نکته را به عنوان پاسخ مىتوان پذیرفت، ولى نکته دیگرى که مىتوان یا باید در جهت تکمیل پاسخ به آن افزود این است که این کنیزان با آگاهى از حرمت زنا و مجازاتى که براى مرتکبان آن مقرّر شده، تنها چیزى که علىرغم خواستشان و به رغم حرمت و مجازات مقرر، مىتوانست آنان را به این گناه بکشاند خواست و اجبار صاحبان آنها بود و این مىتوانست به عنوان عذرى براى آنان تلقى شود، چنان که به احتمال زیاد وعده مغفرت و رحمت الهى که در فراز بعدى آیه به آن تصریح شده مربوط به آنان است، ولى اگر اجبارى در میان نباشد دیگر هیچ گونه عذر و بهانهاى نداشتند و ترس از گناه و مجازات مىتوانست آنان را از ارتکاب این گناه باز دارد. پس تأکید بر این است که وقتى خودشان راضى به این کار نیستند، شما مجبورشان نکنید تا معلوم شود هر کس مرتکب شد، مسئولیت آن به گردن خودِ وى است و خودش خواهان پاکدامنى و «تحصّن» نبوده است. در عین حال اگر علىرغم خواست آنان، به اکراه و اجبار صاحبان خود، چارهاى جز تن دادن به این کار زشت نداشتند، معذورند که ادامه آیه مىتواند ناظر به همین شرایط باشد.
* و من یُکرِهْهُنَّ فانَّ اللَّه مِن بعد اِکراهِهِنَّ غفورٌ رحیمٌ
پس از بازداشتن بردهداران از واداشتن کنیزان به فحشاء یادآور مىشود که «هر کس آنان را مجبور کند، (بداند) که همانا خداوند، پس از واداشته شدن آنان، بخشنده مهربان است».
خداوند وعده بخشش و رحمت داده و آن را مرتبط به واداشتن کنیزان ساخته است؛ پرسش این است که این وعده به کیست؟ کنیزکان بیچارهاى که به این گناه واداشته شدهاند، بردهدارانى که اینان را مجبور ساختهاند، یا هر دو گروه؟
این پرسش چه بسا در نگاه اول، مایه شگفتى باشد، چرا که همان گونه که از ظاهر آیه نیز به روشنى پیداست جایى براى تردید نیست که وعده براى کنیزکانى است که به ناچار تن به این کار دادهاند. ولى با این حال برخى وعده را مربوط به صاحبان آنان شمردهاند؛ به گمان قوى به این دلیل که کسى که از سرِ اجبار و اکراه مرتکب گناهى شود، اساساً گناهکار نیست تا وعده مغفرت و رحمت به او داده شود. بنابراین معنا ندارد وعده مغفرت مربوط به این دسته از کنیزان باشد؛ به ناچار باید آن را شامل صاحبان آنان شمرد.
ولى در پاسخ باید گفت چگونه مىتوان پذیرفت بردهداران زشتکردارى که کنیزان خود را به اجبار به فحشا مىکشانند، پیشاپیش مژده بخشش گناهشان در واداشتن دیگران به گناه، داده شده است. این مىتواند خود تشویق به گناه و مایه دلگرمى بردهداران زورگو باشد. علاوه اینکه اگر منظور آنان بودند، نیازى به تکرار «مِنْ بَعْدِ اِکراهِهِنَّ» نبود، و همین خود قرینه است که وعده مغفرت مربوط به کنیزان مىباشد و علت آن نیز این است که به خواست اربابان خود به این گناه تن دادهاند. پس اساساً وعده آمرزش و رحمت به خاطر مجبور بودن آنان است نه اینکه با وجود آن، آمرزش معنا ندارد. مفسّران ارجمندى چون على بنابراهیم قمى، طبرسى و طباطبایى نیز در تفاسیر خود همین گونه گفتهاند. شاهد آن نیز روایتى از ابىالجارود است که بازگو خواهیم کرد. مفاد آن روایت، اگر پذیرفته شود، این است که این فراز آیه، با نزول آیه فسخ شده است: «فَاِنْ أَتَیْنَ بفاحشةٍ، فعلیهِنَّ نصفُ ما على المُحْصَناتِ مِن العذاب؛ (5) اگر کنیزان، مرتکب فحشایى شدند، نصف کیفر و حدّى که زنان آزاده دارند را خواهند کشید». کما اینکه این روایت مؤید پاسخى است که زمخشرى به اشکال یادشده داده است. وى در پاسخ به این سخن که نیازى نیست وعده آمرزش را مربوط به کنیزها بدانیم، چون با فرض اکراه، گناهى نکردهاند تا سخن از غفران آن رود، مىگوید منظور از اکراه یادشده، مرحله قوى و شدید آن مثل تهدید به قتل و ضرر جانى نیست که خود عذر شرعىاند، بلکه مراد مراحل پایینتر است. (6) که طبعاً به خاطر ارفاق و سهولت کار بر آنان، با اینکه مىتوانست عذر شرعى نباشد، وعده شمول رحمت الهى به آن داده شده است.
روایت یادشده از این جهت مىتواند مؤید این پاسخ باشد که فسخ وعده مغفرت، مربوط به ارتکاب فحشاء به خاطر تهدید شدن به قتل و امثال آن نمىباشد و از این بابت چیزى «رفع» نشده است، یعنى در واقع حکمى وضع نشده بود تا اینک به دنبال نزول این آیه برداشته و فسخ شده باشد. بر این اساس، آنچه در مراحل بعد برداشته شده، ارفاق یادشده است. و اجبارى که با مثل تهدید به قتل باشد، آن هم براى یک کنیز قطعاً مانع حدّ و کیفر است. البته به صورت کلى، کیفر و حدّ بردگان، چه زن و چه مرد، همان گونه که در آیه یادشده نیز به صراحت آمده، نصف حدّى است که براى افراد آزاد، مقرر گشته است.
* وَ لَقَدْ اَنْزَلْنا الیکمُ آیاتٍ مبیِّناتٍ و مَثَلاً مِنَ الّذینَ خَلْوا مِنْ قبلِکُم و مَوْعظةً لِلْمتّقینَ
در پایان، مجموعهاى از آیات که احکام و فرمانهاى چندى را متوجه جامعه اسلامى کرد، این آیه، به عنوان تکملهاى بر آن آیات و در توجه دادن به آیات روشن الهى که مایه آگاهى، هدایت و خوشبختى آدمیان است و براى کسانى که در پى تقوا و ارزشهاى دینى و انسانى باشند، پندهایى راهگشاست، به نکتهاى توجه مىدهد که در موارد دیگرى از قرآن نیز به همین مضمون به آن تأکید شده است. تا جایگاه قرآن و آیات هدایت و نزول وحى و خاستگاه بعثت پیامبران بویژه پیامبر خاتم (ص) از یاد نرود.
علم ممتاز و بىبدیل پیامبران که آن را از وحى گرفتهاند، بر گرد هدایت انسان مىچرخد و در واقع «موضوع» علم آنان «انسان» است. انسان نیز از این جهت که نیازمند هدایت است و باید کسى باشد که همزبان با نداى فطرت خرد وى، او را به آنچه سعادت واقعى او است، راهنمایى کند، موضوع و محور علم پیامبران (ع) قرار گرفته است. پس در واقع «هدایت انسان»، موضوع دانش وحیانى پیامبران است و قرآن، کتاب هدایت و سعادت است. و پیامبر اکرم (ص) که آموزگار و مربى بشر است، قرآن را محور تزکیه و تعلیم و کتاب هدایت و رسالت خویش شمرده است. خداى حکیم نیز به فراخور نیازهاى هدایتى بشر، روشهاى چندى را در کتاب هدایت خویش به کار برده است؛ گاه برهانهاى خردپسند و عقلىِ صِرف را ارائه مىکند، گاه حقایق موجود در عالم را منبع اندیشه و موضوع تأمل معرفى مىکند، گاه بازگویى گزارش کار گذشتگان و به کار بردن زبان تهدید و برحذر داشتن از نتایج اعمال و عقوبت کردار را براى دستهاى از آدمیان راهگشا و مفید دیده است، زمانى، زبان پند و مهربانى را پیشه کرده است، حتى احکام و مقررات و فرمانهاى شرعى خود را نیز در قالبهاى مختلف بیان کرده است. اینها همه برخاسته از رحمت بیکران الهى و لطف و عنایت ویژهاى است که آفریدگار به انسان به عنوان برترین مخلوق داشته و او را از نعمتهاى بیکران مادى و معنوى برخوردار کرده است و به راستى چه نعمتى بالاتر از اینکه ابزار هدایت و خوشبختى جاودانه در اختیار انسان قرار گیرد. در همین مجموعه آیاتى که از آغاز سوره نور تاکنون فرا روى ما قرار گرفته، چقدر دستورهاى راهگشا و فرمانهاى حیاتبخش و سعادتآفرین، ارزانى بشر شده است. آیا این به جز لطف حکیمانه و تدبیر عالمانه خداوندى است که از فیض بیکران خویش، آدمى را بهرهمند ساخته است.
این است که قرآن بارها بر این عنایت و نعمت ویژه خداوند تأکید مىکند و مؤمنان را به شناخت و اهتمام نسبت به آن فرا مىخواند. اینک نیز پس از آن همه احکام و دستورهاى حیاتبخش خود، یادآور مىشود که ما به سوى شما آیاتى روشن فرو فرستادیم و نیز مثل و نمونهاى از مردمانى که پیش از شماها زندگى مىکردند و نیز پندى براى تقواپیشگان.
«مبیِّن»، هم به معناى روشن و آشکار آمده و هم روشنگر و آشکارکننده. برخى مفسّران گفتهاند در اینجا، معناى نخست مورد نظر است. (7) در این صورت، هممعنا با «آیات بیّنات» خواهد بود؛ هر چند روشن، به وصف نور بودنش، روشنگر نیز مىباشد.
معلوم است که قرآن، هدایت و شفاى براى همه مردمان است، چنان که فرمود: «هُدىً للناس» (8) و فرمود: «و شفاءٌ لِما فى الصُدُور» (9) ولى این تنها مؤمنان و پرواپیشگان هستند که از آنها بهره مىبرند، چنان که فرمود: «هدىً للمتّقین» (10) و باز فرمود: «و نُنَزِّلُ مِن القرآنِ ما هو شفاءٌ و رحمةٌ للمؤمنین». (11) بنابراین آیات بیّنات الهى، براى همه «موعظه» است و خطاب قرآن فقط متوجه مؤمنان و پرهیزگاران نیست ولى تنها براى اینان است که به فراخور ایمان و تقوایشان، سودمند مىافتد. براى کسانى که از سرِ عناد و لجاجت با آیات قرآنى و هدایتهاى الهى رفتار مىکنند، نه تنها آیههاى شفابخش و هدایتگر قرآن سودمند نخواهد بود بلکه مایه گمراهى بیشتر و خسارت فزونتر آنان خواهد شد، چنان که در همین آیه که قرآن را مایه شفا و رحمت مؤمنان مىشمارد، آمده است: «و لا یزید الظالمین الّا خساراً؛ (قرآن) ستمکاران را جز زیان نمىافزاید.»
بنابراین اگر در آیه مورد بحث، آیات الهى، پند براى پرهیزگاران معرفى شده از این باب است.
روایات:
روایاتى که در این بخش بازگو مىکنیم به تناسب این مقاله و مقاله پیش است که به شرح و تفسیر جمله «و لیستعفف الذین لا یجدون» به بعد اختصاص داشت.
1- پیامبر اکرم (ص):
«یا معشر الشُبّان! مَنِ استطاعَ منکم الباءةَ فَلْیَتَزَوَّجْ و من لم یستطع فعلیه بالصوم فانّه له وجاءٌ؛ (12)
اى گروه جوانان! هر کس از شما توان ازدواج داشت، ازدواج کند و هر کس نتوانست، بر او باد که روزه بگیرد، چرا که (روزه) برایش مایه کاهش و دفع شهوت است.»
2- محمد بنمسلم در باره تفسیر جمله «فکاتبوهم ان علمتم فیهم خیراً»، از امام صادق (ع) نقل کرده است:
«الخیر أن یشهد أن لا اله الا اللَّه و انّ محمداً رسولاللَّه، و یکون بیده عملٌ یکتسب به، او یکون له حرفةٌ؛ (13)
خیر (که در آیه آمده) این است که به وحدانیت خداوند و رسالت محمد گواهى دهد، و کارى در دست داشته باشد که با آن کسب کند، یا داراى حرفهاى باشد.»
3- باز از امام صادق (ع) در باره جمله «فکاتبوهم ان علمتم فیهم خیراً»، نقل شده است:
«کاتبوهم ان علمتم انّ لهم مالاً؛ (14)
(معناى جمله این است که) اگر مىدانید مالى دارند با آنان قرار مکاتبه بگذارید.»
4- همین مضمون در روایت دیگرى از آن امام، با افزوده «دین» نیز رسیده است:
«فى قول اللَّه عزّ و جلّ «ان علمتم فیهم خیراً» قال: ان علمتم لهم دیناً و مالاً؛ (15)
اگر ایمان و مالى در آنان سراغ داشتید.»
5- قاسم بنسلیمان گفته است از امام صادق (ع) در باره این جمله: «و آتوهم من مال اللَّه الذى آتاکم» پرسیدم. امام در پاسخ فرمود: از پدرم شنیدم مىگفت:
«لا یُکاتِبُه على الّذى أرادَ أن یکاتِبَه ثمّ یزید علیه ثم یَضَعْ عنه و لکنّه یضعُ عنه ما نَوى أن یکاتبه علیه؛ (16)
با برده خویش بر اساس قیمتى که مورد نظرش بوده و افزودن مقدارى به آن و سپس کم کردن همان مقدار، قرار نبندد، بلکه با توجه به مقدارى که واقعاً قصد مکاتبه بر آن را داشته، مقدارى از آن کم کند.»
اینکه مولا، بر مبلغ واقعى مورد نظر خویش بیفزاید و آن را به عنوان مبلغ مورد نظر جلوه دهد و آنگاه همان را کم کند، کمکى به عبد نکرده است و جز منّتگذارى چیزى نصیب عبد نشده است!
روایات دیگرى نیز با همین مضمون نقل شده است که نشان مىدهد منظور از اعطاى کمک مالى به چنین بردگان، کاهش و تخفیف در مبلغ مکاتبه مىباشد که صاحب برده، قصد دارد در مقابل آزادى او بگیرد. ولى چنان که در شرح آیه آوردیم این کمک، مصداقى روشن از عمل به دستور یادشده است ولى منحصر به آن نیست.
6- ابىجارود در باره جمله «و من یکرههنّ فان اللَّه من بعد اکراههن غفورٌ رحیمٌ»، از امام باقر (ع) نقل کرده است که این آیه نسخ شده و نسخ آن به واسطه آیه «فان أتین بفاحشة فعلیهن نصف ما على المحصنات من العذاب» مىباشد:
هذه الآیة منسوخة نَسَخَتْها «فان أتین بفاحشة...». (17) ادامه دارد.
پىنوشتها:
1) از جمله نک: شرایعالاسلام، ج3، ص124 - 137.
2) توبه، آیه 60.
3) نک: المیزان، ج15، ص118.
4) نک: تفسیر نمونه، ج14، ص462.
5) نساء، آیه 25.
6) کشاف، ج3، ص67.
7) نک: کشاف، ج3، ص67.
8) بقره، آیه 185.
9) یونس، آیه 57.
10) بقره، آیه 2.
11) اسراء، آیه 82.
12) کنزالعرفان، ج2، ص138. این حدیث در کتابهاى حدیثى چندى از اهل سنّت مثل مستدرک حاکم، ج1، ص591 و صحیح بخارى، ج1، ص326 و ج3، ص238 نیز نقل شده است.
13) وسائلالشیعه، ج16، ص84.
14) کافى، ج6، ص187؛ وسائلالشیعه، ج16، ص83.
15) همان.
16) وسائلالشیعه، ج16، ص94.
17) نورالثقلین، ج3، ص602.
منبع: ماهنامه پیام زن / 1382 ۱۳۸۲/۴/۰۰
نویسنده : سید ضیاء مرتضوى
نظر شما