جایگاه عدالت در سوءتفاهمهای تاریخی
ایلنا: برخی مورخان امروز؛ انوشیروان عادل را ظالمترین پادشان ایران باستان میدانند. بررسی همین گروه نشان میدهد آقامحمدخان قاجار تنها با انگیزه خدمت و محافظت از تمامیت ارضی ایران با بیست هزار جفت چشم از حدقه بیرونآمده کوه ساخت.
در حوزه تاریخ، به سبب معیار قرار گرفتن اشیاء یا متون باستانی که درنظر تاریخشناسانُ؛ راوی حقایقی متفاوت از یکدیگرند، درک حقیقت؛ ماهیتی چندبعدی پیدا میکند که پذیرش هرکدام، انسان معاصر را با انواع سردرگمی روبرو میکند.
این تفاوت نظرات درمیان کارشناسان تا آنجا پیش میرود که یکی انوشیروان را عادلترین و دیگری ظالمترین پادشاه ایران میشناسد. شاید هم اصولا بررسی تاریخ اقوام و ملل کاری عبثو غیرممکن باشد اما مگر میشود بدون تاریخ هم زندگی کرد؟!
سردرگمیها و هجمه سیلآسای باورهایی متضاد با یکدیگر، بهانهای شد تا ردپای عدالت در حکومتهای ایرانی از باستان تا معاصر را در کلام چند پژوهشگر و آگاه به مسائل تاریخی جستجو کنیم. از این رو پای سخنان رضا مرادی غیاتآبادی(تاریخدان)، سیدمحمد بهشتی(فعال در حوزههای فرهنگی)، مرتضی ثاقبفر(تاریخدان و کارشناس علوم اجتماعی) و صادق زیباکلام(کارشناس علوم سیاسی) نشستیم و نظراتشان را جویا شدیم.
اول: رضا مرادی غیاثآبادی؛
انوشیروان؛ ظالمترین پادشاه ایران باستان و باقی قضایا…
رضا مرادی غیاثآبادی(مورخ و پژوهشگر) معتقد است؛ اگرچه در حکومتهای باستانی ایران همواره از عدل و راستی صحبت بوده است، اما عدلی که از آن یاد شده با مصادیقی که امروزه از واژه عدل استنباط میشود، تفاوتهای ماهوی فراوانی دارد.
وی که عدل را درقالب حکومتها تنها درقالب شعار(!) ارزیابی میکند، تاریخنگاریهای انجام شده در طول سالیان گذشته که در آنها از عدالت و راستی سخن بهمیان آمده را ملاک واقعی وقوع عدالت در پادشاهیهای ایران نمیداند و میگوید: تاریخنگار در تمام اعصار باستانی ایران، فردی است که در دربار و به فرمان پادشاه کار میکند و تاریخ را به ذائقه پادشاهان مینوشته است.
وی میافزاید: باوجود آثار بجامانده از باستان از قبیل مفاهیمی که بر کتیبهها و سنگنوشتهها موجود است، در هیچ دورهای؛ مصادیق عینی عدالت را ندیدهام. هرچند که پادشاهان همواره خود را عادل و دادگر معرفی کردهاند.
غیاثآبادی که حکومتهای باستان را حاصل تجمیع پادشاهان و روحانیون زرتشتی میداند، اعتقاد دارد: ادیان، که در این حوزه دین زرتشت در ایران باستانی موضوع سخن ماست، همواره از حکومتها حمایت میکرده و خود نیز مورد حمایت حکومتها بودهاند.
مرادی غیاثآبادی ادامه میدهد: بسیاری از روحانیون زرتشت؛ شعارهای عدالت و راستیمحوری سردادهاند اما فیالواقع عدالت را در نابودی مخالفان خود میدیدند و خود را پیروز در عرصههای راستی و عدالت میدانستند. آنها سنگ راستی و راستگویی را به سینه میزدند و هر فرد یا جریانی که با آنها ضدیت داشت را منحط، دروغگو و فاسد معرفی میکردند و بهوسیله قدرت حامیان اصلیشان یعنی پادشاهان؛ به نابودی جریانهای معترض مبادرت میورزیدند.
این تاریخدان درباره دستگاههای حکومتی این دوران نیز میگوید: پادشاهان هم رویکردی مشابه حاکمان دینی نسبت به عدالت داشتند و با قتلعام معترضین، خود را عادلترین و صادقترین متولی اجرای عدالت میخواندند و سرانجام جالبتر اینکه انوشیروان، که در تمام کتیبهها از او با صفت عادل و باعنوان انوشیروان عادل یا انوشیروان دادگر یاد شده، خود فردی مستبد و خونخوار بود که در قتلعام مخالفان خود لحظهای درنگ نمیکرد.
غیاثآبادی میگوید: در زمان ساسانیان؛ جنبشهای متعددی ازجمله جنبش مانی و مزدکیان اتفاق افتاد که انوشیروان به جریحترین و شدیدترین شکل ممکن؛ آنان را سرکوب کرد. او در مبارزه با جنبش عدالتخواه مزدکیان، هزاران مزدکی را در سراسر ایران به قتل رساند و از این طریق؛ حکومت خود را استحکام بخشید.
وی درباره رویکرد موبدان زرتشتیبهعنوان مظاهر دینخواهی به مزدکیان نیز میگوید: موبدان زرتشتی با تهمت و پروندهسازی به بدنام کردن مزدکیان پرداختند و به دروغ آنان را مروجان آزادیهای نامشروع جنسی و خائنان به دین و کشور معرفی کردند.
* اردشیر بابکان؛ دومین ظالم در تاریخ باستان ایران
بهاعتقاد غیاثآبادی؛ بسیاری معتقدند که اردشیر بابکان از پادشاهانی بود که هویت ایران و ایرانی را زنده کرده است اما این اشتباه بزرگی است. چون او با انهدام سلسله اشکانیان؛ بزرگترین لطمه را به ایران باستان وارد کرد.
غیاثآبادی میگوید: اردشیر بابکان که حاکم شهرگور بود؛ علیه اشکانیان وارد جنگ شد و آنان را شکست داد و در سنگوارههای بجامانده از این واقعه، به دستور وی آخرین پادشاه اشکانی درشمایلی، زیرپای اسب اردشیر، حک شده است. اردشیر درادامه این پیروزی؛ دستور داد تمام اسناد و گواههای تاریخی بر چگونگی حکومت اشکانیان را نابود کنند. و امروز هرچند آثار چندانی از اشکانیان برجا نمانده اما حکومت حدود ۵۰۰ ساله اشکانیان و دفاع آنان از ایران در متجاوز از ۱۰۰ حملهای که رومیان به ایران داشتهاند و همچنین عدم وجود نشانهای مبنی بر قیام یک جریان مخالف با اشکانیان، خود گواه این مطلب است که حکومت آنان، حکومتی آرام و توام با عدالت اجتماعی بوده است.
* داریوش؛ مدیری قابل، پادشاهی قهار!
غیاثآبادی میگوید: داریوش که در حوزه مدیریت اقتصادی و سیاسی نباید از ذکر تواناییها و اقتدارش غافل شد، در کتیبه نقش رستم، در شرح عدالت و داد آورده است که من راستی را دوست دارم و از دروغ بیزارم. اما توضیح چنین سخنانی را در کتیبه بیستون، به وضوح میشود دید. درآنجا داریوش اشاره کرده که چگونه با جنبشهای مخالف خود در سغد، کرمان و بابل برخورد کرده و تمام آنان را به دروغگویی و انحطاط محکوم کرده است. او؛ دست و پای مخالفان را از بدنهاشان جدا میکرده و به طرز وحشیانهای آنان را میکشته اما درحاشیه این جنایتها؛ همواره خود را عادل و دادگر میخوانده است.
* کورش؛ نابودکننده تمدنهای ماد، لیدی و بابل
این کارشناس درباره کورش هم اعتقاد دارد: کورش البته درمقایسه با نبوکد نسر یا آشور بانیپال که درمقابله با مردم و جوانان شوش برخوردهای جنایتکارانهای داشته و با تجاوز به شهرها؛ نیایشگاههای آنان را ویران کردهاند، در مواجهه با مردم رفتاری انسانیتر داشته است. با این وجود نمیتوانیم عدل موردنظر کورش را با مفاهیم امروزی انسانی مقایسه کنیم. کورش درواقع جنگجویی است که درسر اندیشه کشورگشایی داشته است و با همین روحیه هم سه تمدن ماد، لیدی و بابل را نابود کرد. این پادشاه چون دیگر پادشاهان ایران باستان در منشور معروف خود دم از عدالتزده و گفته که بدون جنگ و خونریزی و بدون آزار مردم؛ وارد بابل شده و بر تخت نشسته است اما این مساله بهجهت عدل کورش نیست، زیرا او در راه عزیمت به بابل چندین شهر را با خاک یکسان کرد و خونهای فراوانی ریخته بود بنابراین طبیعی بود که مردم بابل از ترس کشته شدن؛ هیچ مقاومتی درمقابل کورش از خود نشان ندهند.
این کارشناس میگوید: در طول تاریخ؛ برخی افراد همواره قصد داشتهاند کورش را تخریب کنند و عدهای نیز از او یک قدیس ساختهاند اما باید واقعگرا بود و حقایق را پذیرفت.
* خلط اسطوره و تاریخ، اشتباه بزرگیست
غیاثآبادی درباره خلط نابجای اسطورهها و وقایع تاریخی میگوید: نباید مرز میان اسطورهها و تاریخ را فراموش کنیم. اینکه یک اسطوره را تحلیل تاریخی کنیم، یا بالعکس، اشتباه بزرگی است زیرا اسطوره؛ زائیده ذهن مردم است و مسائل مختلفی ازجمله ویژگیهای جغرافیایی سرزمینها بر نوع اسطورهسازی آنان نقش داشته است. درست مانند ستاره تشتر. این ستاره در شش ماه دوم سال، یعنی در آغاز افزایش بارندگیهای جوی در آسمان ظاهر میشود بنابراین مردمی که در سرزمینهای خشک و محتاج به باران زندگی میکردند به ستایش آن میپرداختند اما مردمی که در سرزمینهای معتدل و بارانزا زندگی میکردند و از افزایش باران بیزار بودند، از آن بهعنوان یک دیو در آسمان یاد کردهاند.
این تاریخدان درنهایت؛ انوشیروان و اردشیر بابکان را بهترتیب، مستبدترین و مجموعه پادشاهان سلسه اشکانیان را عدالتمحورترین حکومتهای ایران باستان میداند.
دوم: سیدمحمد بهشتی؛
تناقض دروغ با زیرساختهای حکومتی در ایران…
سیدمحمد بهشتی که همواره از دریچه فرهنگ به بستر تاریخی ایران مینگرد، برخلاف رضامرادی غیاثآبادی معتقد است؛ عدالت و راستی یکی از ارکان رکین حکومتهای پادشاهان ایران باستان بوده است.
بهشتی، سخن خود را با روایت یک خط از کتیبه بیستون آغاز کرده و میگوید: در کتیبه بیستون آمده است که داریوش در پیشگاه خداوند دعا میکند که سرزمینش از سه چیز دروغ، خیانت و خشکسالی درامان بماند.
وی که این سه چیز را بهمثابه چشم اسفندیار در حکومتهای باستانی ایران قلمداد میکند؛ معتقد است: در هر دورهای که یکی از این سه محور به مخاطره میافتاد، متعاقبا کیان پادشاهان نیز به خطر میافتاد. بهعبارت دیگر اساس موجودیت حکومتها مبتنی بر راستی و آبادانی بوده است و دروغ، اگرچه از نگاه اخلاقی در تمام ادوار پدیدهای قبیح است اما در چنین فرهنگی؛ وقوع آن علاوه بر ابلاغ وقاحتش، با زیرساختهای حکومتی و اجتماعی ضدیتی شدید داشته است.
* آبادانی؛ آزمون عدالت در ایران
سیدمحمد بهشتی میگوید: در متون قدیمی هرجا از سرزمینی آباد و امن سخن بهمیان آمده؛ لزوم برقراری آن را آب که سمبل آبادانیست و عدالت در عرصههای حکومتی و اجتماعی دانستهاند. یعنی این دو عنصر حتی به فناوری، صنعت، اقتصاد و… نیز ارجحیت داشته و تنها در سایه عدالت است که آبادانی متصور بوده است.
وی درمقام نمونه هم میگوید: در نیمه دوم حکومت سلسله سامانیان، ایرانیان به لحاظ فناوری و قدرتهای نظامی در درجه بالایی قرار داشتند اما درمقابل سپاه اسلام تن به شکست دادند. این شکست بهدلیل ضعف در حوزه قدرت و حکومت رخ نداد بلکه شیوع بیعدالتی در ایران زمینهساز شکست شد. درمقابل اشکانیان که حدود ۴۸۰ سال بر ایران حکومت کردند؛ تنها بهدلیل رعایت عدالت اجتماعی به چنین مهمی دست یافتند.
* پادشاهان اشکانی؛ عادلترین پادشاهان ایران بودند
این محقق درباره ویژگیهای اشکانیان میگوید: پادشاهان اشکانی کمتر درپی ساخت کاخها و بناهای تجملاتی بودند و بیشتر به تقویت بدنه اقتصادی جامعه مبادرت داشتهاند. گواه این گفته، کشف سکههای بسیار ریز از این دوره است که نشان میدهد در آن زمان با مبلغی بسیار ناچیز مردم میتوانستند خرید و فروش کرده و نیازهای حیاتی خود را برآورده سازند.
وی بااشاره به کشف سندی درحوالی تاکستان امروزی اشاره میکند: در این سند که مربوط به یک باغ انگور است، معاملات و انتقالات این باغ طی ۱۰۰ سال، مرقوم شده است. جالب اینکه بدانیم قیمت این باغ در این صدسال که به دوره اشکانیان برمیگردد همواره ثابت بوده و این یعنی نرخ تورم در این صدسال، صفر بوده است.
بهشتی به نمونه دیگری هم اشاره کرده، میگوید: یکی از نخستین موارد مردان نمکی در زنجان امروزی کشف شد و برداشتهای اولیه باستانشناسان از مرغوبیت لباسها، چکمهها و زیورآلات طلا(گوشواره) این بود که احتمالا این مرد نمکی یکی از شاهزادههای ایران بوده است اما با تحقیق بیشتر و کشف مردان نمکی دیگر روشن شد که مرد نمکی اول در دوره اشکانیان میزیسته و یک انسان معمولی از سطوح پائین جامعه بوده و این نشان میدهد که مردم در دوره اشکانیان از ثروت و رفاه خوبی برخوردار بودهاند.
* جایگاه عنصر خرد در جوامع ایرانی
این کارشناس فرهنگی معتقد است؛ برخلاف کشورهایی چون یونان که در آنها فلسفه نقش چشمگیری داشته، در ایران باستان؛ خرد و حکمت همواره نقش کلیدی را ایفا میکرده و جوهره خرد در ایران را عقل، اخلاق و دینداری تشکیل میدهد.
بهشتی در شرح تاثیر حکمت و خرد در حکومتها میگوید: در تاریخ ایران به کرات دیده میشود که شاهزادگان برای رسیدن به پادشاهی؛ آموزشهای خاص میدیدهاند. چنین سنتی حتی در دوران پادشاهان اسلامی نیز در اغلب کتابها ازقبیل سیرالملوک یا نصیحتالملوک کاملا مشهود است. بهعبارتی این کتب،(hand book) هندبوکهای پادشاهی در ایران بودهاند.
وی درباره جایگاه دین در حکومتهای ایرانی اظهار میکند: ما در هیچ دورهای از تاریخ باستان ایران، حکومتی را نمیبینیم که به دین تمسک نداشته باشد البته قرائتهای مختلفی از دین وجود داشته اما درمجموع عمیقترین لایه حکومتها را دین تشکیل میداده است.
این پژوهشگر اضافه میکند: در پرداختهای دینی، این نکته جالب توجه است که در حکومتها و جوامع ایرانی، بعد معنوی دین بسیار مهمتر بوده و مردم همواره در مسیر رسیدن به حقیقت گام برمیداشتند و اکتفاء به ظواهر دین نمیکردند. در ایران باستان؛ حکومتها همواره داعیه دین داشتند و اگر فرد یا گروهی صاحب درک و ایمان دینی نبود، نمیتوانست به جایگاه حکومتی برسد. مصداق بارز پدیده دینداری دربین پادشاهان دینباور این بوده که پادشاه؛ فره ایزدی یا حلقه پادشاهی را از زرتشت میگرفته و تحت تاثیر خدایگان، حکومت خود را آغاز میکرده است.
بهشتی درباره حقانیت مذاهب مرسوم در ایران هم میگوید: همانگونه که در قرآن آمده، دین ماهیتی واحد دارد و شریعتهای مختلف همه در این واحد؛ که از آن بهعنوان دین یاد شده؛ قرار میگیرند بنابراین تمام شریعتها و مکاتبالهی پیش از اسلام، حقانیت داشته و راوی مبانی الهی بودهاند.
* عدالت؛ دستمایه تقلید و تقلب
این محقق درباره بروز بیعدالتیها در طول تاریخ هم اظهار میکند: تجربه نشان داده هر چیزی که اصیل و ارزشمند باشد، مورد تقلب و تقلید قرار میگیرد مانند سکههای اصل که انگیزه قلب کردن را در متقلبان بوجود میآورد. عدالت نیز یک پدیده اصیل و باارزش است و طبیعی است که گونههای تقلبی آن نیز بهوجود بیاید. اما نکته جالب اینکه ناعادلان نیز از عادل خواندن خود ناگزیر بودهاند زیرا در باورهای ایران باستان، تنها عادلان؛ لیاقت حکومت بر ایران پهناور را داشتند. اما آزمون عدالت در تاریخ، همان آبادانی است یعنی در هر دوره که ایران آباد بوده، قطعا عدالت وجود داشته و اگر ایران دچار ویرانی شده، قطعا بیعدالتی در سطوح جامعه نفوذ کرده است.
سوم: مرتضی ثاقبفر؛
درمیان پادشاهان پیش از اسلام، دادگری قاعده بودهاست و ستمگری استثنا
مرتضی ثاقبفر معتقد است آنچه سرشت یا ماهیت حکومتها را در سراسر تاریخ جهان ساختهاست و اکنون نیز میسازد، در درجهی نخست ایدهئولوژی یا مینوشناسی آنها بودهاست و نقش این ایدهئولوژی را همواره و بهویژه در دوران باستان، «دین» ایفا میکردهاست. به عبارت دیگر، جهانبینی، آرمان، الگو و مینوشناسی هر حکومت را دین آن حکومت تعیین میکردهاست.
به اعتقاد او، در علوم انسانی ازجمله علوم اجتماعی، نه مفاهیم به دقت علوم زیستی و طبیعی است و میتواند باشد و نه اعمال. ازاین رو هیچ چیز کاملا سیاه و سفید نیست بلکه همهچیز آمیخته و خاکستری است.
* شناخت حکومتها در سایهی شناخت دینها
این تاریخدان میگوید: برای آنکه ماهیت حکومتها را بشناسیم باید به دینی که به آن باور میداشتهاند رجوع کنیم و آنگاه این دین را با واقعیت بسنجیم و ببینیم در جهان واقعی تا چه اندازه اعمال این حکومتها با الگوها و باورهای دینی آنها سازگار بوده یا نبودهاست. زیرا جامعهها برای ادارهی خود، هیچ الگویی جز آنچه درقالب تصورات دینی از ادارهی جهان میانگاشتهاند دراختیار نداشتهاند.
ثاقبفر میگوید: برای شناخت هر دین نباید به آیینها و مراسم ظاهرا خرافی آن پرداخت، بلکه باید چهار اصل برای شناخت درست هر دین درنظر گرفت: ۱ - صفاتی که هر دین به خدا یا خدای برتر خود(درصورت چندخدایی) به عنوان آفریننده و فرمانروای کل جهان نسبت میدهد. ۲ - فلسفه و هدف آفرینش در آن دین. ۳ - رابطهی انسان با خدا و چهارم، دریافت انسان طبق باورهای آن دین از گیتی یا جهان مادی و زندگی در آن. اما میدانیم که ما در ایران با دو دین اصلی و مسلط سر و کار داشتهایم که یکی دین زرتشت و دیگری اسلام است. بنابراین در اینجا تنها به الگوهایی که این دو دین برای فرمانروایی زمینی ارائه میکردهاند، توجه داریم.
* مذهب فرمانروایان هخامنشی بدون هیچ تردید زرتشتی بودهاست
این پژوهشگر معتقد است: ایران قبل از اسلام، نخست آنکه برخلاف پندار برخی محققان غیرایرانی و ایرانی، مذهب فرمانروایان هخامنشی بدون هیچ تردیدی زرتشتی بودهاست و چون در این باره در کتاب زیرچاپ دین هخامنشیان به تفصیل سخن گفتهام، اکنون میگذرم.
دوم آنکه در مورد دین اشکانیان اطلاع دقیقی در دست نداریم و تنها میتوان حدس زد که در کنار باورهای زرتشتی، گرایشهای مهرپرستی در آنان وجود و حتی غلبه داشتهاست، هرچند نمیدانیم ماهیت مهرپرستی آنان آیا دقیقا همان چیزی بودهاست که به غرب(آسیای صغیر، یونان و امپراتوری روم) راه یافته یا تفاوتهای بنیادی با آن داشته است.
درمورد ساسانیان البته مطلب روشن است؛ زیرا دین زرتشتی(هرچند به صورتی تازه و تا اندازهای تجدیدنظرشده) دین رسمی و دولتی بودهاست.
* در اندیشهی زرتشتی، خداوند «قادر متعال بالقوه» است
این کارشناس تاریخ دربارهی بررسی اندیشهی زرتشتی میگوید: دربارهی چهار اصلی که برای شناخت شالودههای هر دین اشاره کردم، باید بگویم که نخست در اندیشهی زرتشتی خداوند «قادر متعال بالفعل» نیست که هر لحظه هرچه بخواهد بتواند انجام دهد، بلکه «قادر متعال بالقوه» است؛ زیرا حریفی چون اهریمن(هرچند در ذهن خود) دارد که مانع از تحقق فوری خواستههای خداوند است و از این رو اهورامزدا بهعنوان خداوند هستی و خرد و نیکی، جهان مادی و انسانِ آزادکام را میآفریند(که در اینجا به فلسفهی آفرینش این دین میرسیم) تا با اعمال نیک خود به او در پیکار با اهریمن(که مظهر نیستی و بدی و بیخردی است) یاری رساند.
مدت این پیکار میان نیکی و بدی، طبق استوره نمادین زرتشتی(و نه البته خود زرتشت) سههزار سال با معیار انسانی(که با معیار خداوندی چهبسا لحظهای بیش نیست) تعیین شده و مقدر است که در پایان، اهورامزدا و پیروان او بر اهریمن پیروز خواهند شد. بدینترتیب به اصل سوم یعنی رابطهی میان انسان و خدا میرسیم که نه رابطهای مبتنی بر عبودیت و تسلیم محضبودن یعنی «بردگی و سرسپردگی کامل» بلکه استوار بر «بندگی» یعنی بستگی و وابستگی انسان به خداوند است.
ثاقبفر دربارهی اصل چهارم نیز میگوید: این جهان مادی و زندگی شاد و خوش در آن نهتنها زشت نیست، بلکه شادی و زندگی و هستی مقدساند و برعکس، مرگ و نیستی پدیدههای اهریمنی محسوب میشوند(برای بحثمشروحتر بنگرید به شاهنامهی فردوسی و فلسفهی تاریخ ایران نوشتهی خودم فصل ۲ ص ۹۵ تا ۱۵۲).
از همین روست که شاهان ایرانی پیش از اسلام با چنین ایدهئولوژی و الگویی برای فرمانروایی بر جهان، کمتر از فرمانروایان دیگر در سایر نقاط گیتی میتوانستهاند زورگو، دارای قدرت مطلقه، ستمگر و بیاعتنا به مردم و سرنوشت آنان و آبادانی کشور و دفاع از امنیت آن باشند و در واقعیت نیز وقتی بررسی میکنیم، میبینیم که شاهانِ نیک در اکثریت بودهاند و شاهانِ بد در اقلیت. یعنی دادگری قاعده بودهاست و ستمگری استثنا.
* ورود اسلام به ایران؛ دگرگونی ایدهئولوژیک
این محقق در حوزهی تاریخ میگوید: پس از شکست ساسانیان و حملهی مسلمانان به ایران، وضع بهکلی دگرگون و حتی واژگون و وارونه میشود. الگوی جدید ایدهئولوژیک، خداوند را «قادر متعال بافعل» میداند(کن فیکون: میگوید بشو و میشود) و فرمانروایان زمینی از این نمونه فرمانرواییِ آسمانی الگوبرداری میکنند(حال میگذریم از موضوع درست نامها! مثلا نام اصلی دین زرتشتی که «مزدسینی» است یعنی «نیایشگر و پرستشکننده ایزد دانایی» و نام مذهب جدید که بهدرستی «اسلام» است یعنی «فرمانبردار و تسلیم محض خداوند بودن»)
در طول دوره ۱۴۰۰ سالهی پس از اسلام در ایران با چهار مرحلهی اصلی روبرو هستیم و این چهار مرحله به این قرار است:
* فرمانروایانی که به لقب «امیر» قناعت کردند
مرحلهی یکم: دورهی پایداری نظامی در برابر اعراب و سپس رستاخیز فرهنگی و علمی از سدهی یکم تا پنجم هجری؛ ویژگیهای برجسته این دوره عبارتند از:
(الف) شور و اشتیاق به مقاومت در برابر مهاجمان که به دلیل فقدان ایدهئولوژی منسجم سیاسی و سردرگمی در برابر اندیشههای جدید دینی، جنبشهای فراوان دینی در برابر اسلام، همگی شکست میخورند، ولی سرانجام رهایی سیاسی ایران از چنگ اعراب و حکومت، کمابیش همزمانِ دودمانهای بویه و زیار و صفاری و سامانی در مناطق مختلف ایران که گرچه همگی درضدیت با خلفای بغداد هماندیشهاند ولی نه وحدت دینی دارند و نه انسجام ایدهئولوژیک و سیاسی، رخ میدهد.
ثاقبفر اضافه میکند: با آنکه بیشتر این دودمانها وقتی وزیران آنان برای مشروعیتبخشی به خود، خویشتن را به یکی از دودمانهای شاهی بزرگ پیش از اسلام پیوند میدهند، اما هیچیک جسارت نهادنِ نام «شاه» بر خود ندارند. چون نام و لقب «شاه» در ذهن ایرانی چنان والا و مقدس است که میتوان آن را بر عارفان و حتی امامزادههای شیعی نهاد. اما این فرمانروایان به لقب «امیر» قناعت میکنند.
(ب) تلاش بزرگ فردوسی برای شناخت و معرفی تاریخ و فرهنگ ایران پیش از اسلام.(ج) به اوج رسیدن رستاخیز علمی و فرهنگی ایرانیان در همهی زمینهها، هرچند که جای نظریهی سیاسی خالی است.
* آغاز تباهی با فرمانروایی غزنویان
مرحلهی دوم: آغاز تباهی با فرمانروایی غزنویان و سپس یورش ترکان و مغولان و تارتاران از سدهی پنجم تا سدهی دهم و ظهور صفویان؛ ویژگیهای برجستهی این دوره عبارت است از:
(الف) انحطاط نظریهی سیاسی و تباهی کامل نهاد پادشاهی(تبدیل درست لقب «شاه» به «سطان»)، حفظ پوستهی ظاهری پادشاهی و تبدیل هستهی آن به خودکامگی خداگونه و از این رو، قاعده عبارت است از بیداد و ستم و ارادهی مطلق سلاطین.
(ب) جنگهای دائمی؛ قدرت میان ایلات مهاجم و مدعیان سلطنت و ناامنی و زبونی همیشگی در ایران و میان ایرانیان و از این رو پناهبردن بیشتر ایرانیان در زمینهی دینی به تفکر شیعی و اسماعیلی و فرقههای گوناگون باطنی با تکیه بر معصومیت ذاتی خاندان پیامبر و باور به حقانیت آنان که اندیشهای است در اصل ایرانی و ادامهی آن اندیشهی سنتیای که شاهان باید نسب از خاندانهای شاهی فرهمندی داشته باشند که ریشهشان به کیومرثمیرسد و در زمینهی فکری و فلسفی، پناهجستن به اندیشههای صوفیانه و عرفانی و ترس از خدا را تبدیل به عشق به خدا و شریعت را تبدیل به طریقت کردن.
ثاقبفر معتقد است با این حال با دو روند در عرفان ایرانی روبرو هستیم؛ یکی اهورایی یعنی هستیگرا که هستی و زندگی را میستاید و دیگری اهریمنی یا نیستیگرا که هستی و زندگی را نفی میکند.
* از انحطاط صفویان تا قاجاریان و مشروطه
مرحلهی سوم: از صفویان تا انقلاب مشروطه؛ صفویان که ادعای صوفیگری دارند و تبار خود را بنا به سنت باستانی ایران به خاندان پیامبر میرسانند تا بدینگونه مشروعیت کسب کنند، مانند زمان ساسانیان تشیع را به مذهب رسمی ایران تبدیل میسازند و رونق و پرورش و شکوفایی فقه شیعه از این دوران آغاز میشود. این وحدتبخشیدن دینی و سرزمینی و ایجاد امنیت و رفاه پس از هزار سال آشفتگی و ناامنی جنبهی مثبت صفویان و یک روی سکه است، اما روی دیگر سکه آن است که فرمانروایی صفویه درست از زمانی آغاز میشود و ایران را به دوران باور پرشور دینی تازهای میکشاند که اروپاییان دوران تیرهی قرون وسطایی و جهل خود را به پایان رسانده و دورهی «نوزایی›› خود را آغاز کردهاند و با این دوران به شکوفایی ناگهانی فکری، علمی و هنری تازهای دست مییابند که هنوز خوشهچین پیامدهای آن هستند.
وی میافزاید: دورهی صفویان با انحطاطی دردناک پایان میگیرد و آشوبهای ۵۰سالهی پس از آن تا به قدرت رسیدن قاجاریان و سپس تا زمان انقلاب مشروطه، ما را روزبهروز از نظر اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و فکری بیشتر به واپس میراند که ملموسترین نتیجهی فیزیکی آن دو دوره جنگ با روسیهتزاری و سپس از دستدادن سرزمینهای قفقاز و آسیای میانه و هرات و بلوچستان است.
این تاریخدان معتقد است: این شکستها و ارتباطهای فرهنگی با غرب، آخرین ضربهی هشداردهنده به روح ایرانی است که آن را به سوی انقلاب مشروطه سوق میدهد.
* پهلویان در استقرار دموکراسی ناکام ماندند
مرحلهی چهارم: دورهی پهلویان است که به همهی آرمانهای فکری و فرهنگی و تا حدی اقتصادی مشروطیت تحقق میبخشد، ولی در استقرار دموکراسی ناکام میماند که بحثی است جداگانه و تنها به اشاره میتوان گفت که علت اصلی آن فقر فرهنگی جامعهی ایران و نیروهای بهاصطلاح اپوزیسیون بودهاست.
چهارم: صادق زیباکلام؛
پادشاهان قبل یا بعد از اسلام؛ تفاوتی ندارند…
صادق زیباکلام(محقق و پژوهشگر در علوم سیاسی) نگاهی به مراتب خاصتر بر حکومتهای ایران دارد و معتقد است: پادشاهان پیش از اسلام با پادشاهان پس از اسلام تفاوتهای چشمگیری نداشتهاند.
در نگاه او؛ پس از ورود اسلام به ایران تنها نام حاکمان از شاه و پادشاه به القابی همچون خلیفه، امیر، والی و سلطان تغییر کرد و هیچ تغییری در چگونگی رویکرد پادشاهان در عرصه کشورداری و حکومتی به وجود نیامد و همین امر؛ حقایقی مانند عدالت و راستگویی را نیز شامل میشده است.
زیباکلام میگوید: همانطور که پادشاهان ایران باستان، حکومت و قدرت را نه ازسوی مردم! که مدعی به اعطاء این مقام ازسوی خداوند بودند، پادشاهان پس از اسلام نیز با داشتن چنین ادعایی، مشروعیت حکومت خود را با ضرب شمشیر اثبات و حفظ میکردند. پس همانطور که داریوش و کورش خود را برگزیده اهورامزدا میدانستند و هیچ فردی جرات مخالفت با او را نداشت، در ایران پس از اسلام نیز همین وضعیت جریان داشت و مردم هرگز اجازه و توان بیان اعتراض به پادشاهان را نداشتند.
* قدرت مطلق؛ بارزترین ویژگی پادشاهان
این پژوهشگر ضمن مطلق خواندن قدرت نزد پادشاهان میگوید: هیچ مانع قانونی بر رفتارهای حاکمان و پادشاهان وجود نداشته است و ما در هیچ دورهای از تاریخ نمیبینیم که حاکمی برای انجام کاری از قانون کسب اجازه کند یا بگوید حیف که قانون دستم را بسته، والا…!
این پژوهشگر سیاسی درباره جایگاه عدالت در حکومتهای ایرانی میگوید: تمام پادشاهان ایرانی مدعی عادل بودن و انجام خدمت به جامعه و کشور بودند. آنان هرگونه رفتاری که میخواستند درقبال جامعه و کشور داشتند و همواره کار خود را عدل محض میدیدند. گواه این مطلب هم اینکه هیچ پادشاهی در طول تاریخ به اشتباهات خود اعتراف نکرده و از مردم حلالیت نطلبیده است.
زیباکلام نفس این تفکر که عدالت در رفتارهای پادشاه جریان دارد و مخالفان در هر زمانهای محکوم به نابودی هستند را درتضاد عینی با مفهوم عدالت عنوان میکند و معتقد است؛ عدالت با قانون شروع میشود و سرپیچی از قانون بیعدالتی است. در هیچ جای تاریخ ندیدهام که پادشاهی بهدلیل احساس ضعف، جای خود را به پادشاه دیگری بدهد و بر ضعف خود معترف باشد. در چنین نظامی، عدالت مفهومی ندارد.
* عدالت پادشاهی امری نسبی است
این کارشناس علوم سیاسی با نسبی خواندن درجه عدل در پادشاهیهای ایران میگوید: باید پذیرفت که نمیتوان در این مورد صریح و مطلق سخن گفت. البته پادشاهانی در طول تاریخ ایران بودهاند که ویژگیهای مثبتی در حکومت داشتهاند بهعنوان مثال کورش در مواجهه با مردم برخوردهای خوبی از خود نشان داد یا پادشاهان پس از اسلام(کریمخانزند، شاهعباس، سلطان سنجر و ملکشاه سلجوقی) شخصیتهایی به مراتب بهتر از دیگر پادشاهان داشتند اما مشکل اصلی همواره پابرجا بوده است و آن مشکل نظام پادشاهی است. البته نباید این مسئله را ازیاد برد که برخی از پادشاهان در دورهای به تخت تکیه زدند که کشور دچار هرج و مرج بوده و شیرازه ایران درمعرض خطر بوده است بنابراین پادشاهان مجبور بودند برای بازگرداندن وحدت و حفظ تمامیت ارضی، متوسل به زور و خشونت شوند.
* چکمه نادرشاه؛ چکمه رضاخان میرپنج
زیباکلام که نادرشاه را از این جمله پادشاهان میداند درباره وضعیت ایران در دوره رضاخان میگوید: رضاخان زمانی که با کودتا به تهران وارد شد، عملا تهران به هیچ وجه بر نقاط مختلف کشور اشراف و قدرتی نداشت و هرج و مرج سراسر ایران را فراگرفته بود درمقابل این وضعیت، رضاشاه، چکمه از پای بیرون نیاورد، تا وقتی که یکپارچگی و وحدت ایران دوباره ایجاد شود.
وی که از این حیثچکمه رضاخان را همسان با چکمه نادرشاه میداند، اضافه میکند: چه بسا اگر خشونتها و سرکوبهای رضاخان نبود، استانهایی همچون خوزستان، کردستان و آذربایجان، امروز جزء ایران نبودند. آقا محمدخان قاجار نیز تنها به ضرب شمشیر توانست به انقیاد حکومت خود بر ایران دست یابد و در این راه خونهای فراوانی ریخت.
* منحط خواندن مشروطه، تحریف تاریخ است
زیباکلام در ادامه سیر حکومتی پادشاهان پس از اسلام درباره واقعه مشروطیت در ایران میگوید: بسیار گفته میشود، مشروطه یک جریان شکستخورده و منحط بوده که اندیشهاش خارج کردن قدرت و حکومت از ایران و انداختن آن به دامان غرب بوده است. حتی بسیاری گفتهاند که مشروطهخواهان به مبانی سکولاریزم غربی تمایل داشتند و روحانیون که این مسئله را فهمیدند، مانع انجام چنین هدفی شدند. این گفتهها، تحریف روشن تاریخ است، در پاسخ به کسانی که چنین باورهای غلطی را منتشر میکنند، باید پرسید: کدامیک از مصوبات قانون اساسی در مجلس اول خلاف شرع بوده است؟! هدف اصلی مشروطه ایجاد حکومتی در ایران بود که اختیارات و قدرتمطلق، محدود به قانون باشد و یک نفر به عنوان شاه اجازه نداشته باشد هرکاری خواست بکند که این دقیقا همان انتقادی است که به پادشاهان قدیم ایران وارد بود. اگرچه جریان مشروطه در زمان خود به ظاهر شکست خورد اما از جهات بسیاری موفق بود و اگر مشروطه نبود، بسیاری از مبانی سیاسی و قانونی امروزی بوجود نمیآمد.
از نگاه وی؛ مشروطه؛ مفهوم دوهزار و پانصدسالهای که در آن حکومت ازسوی خداوند به پادشاهان اعطا شده بود را تغییر داد و این مسئله را مطرح کرد که پادشاهان حکومت خود را از مردم میگیرند و اگر مردم از آنها راضی نبودند، قدرت این را دارند که حکومت را بازپس بستانند.
این کارشناس علوم سیاسی ضمن بیان این مطلب که پادشاهی یک مقوله خونی یا مادرزادی به شمار میآمد و مشروطه این ذهنیت را به چالش کشید، افزود: سیدمحمد طباطبایی که یکی از مشروطهخواهان بود، علنا اعلام کرد که مردم خودشان باید شاه را انتخاب یا عزل بکنند. این درحالی بود که میرزای قمی ۵۰ سال پیشتر از وی گفته بود جایگاه شاه بر زمین، جایگاهی خدایی است و اراده پادشاه عین اراده خداوند است.
وی معتقد است؛ مقولاتی همچون تفکیک قوا، پاسخگویی حکومت به مردم، تغییر رئیسجمهوری به صورت چهار سال یکبار، پاسخگو بودن وزرا به نمایندگان مجلس و… همه و همه از تاثیرات جریان مشروطه هستند و این مبین موفقیت آن جریان است.
او، همچنین مهمترین دستاورد مشروطه در ایران را برهم زدن این قاعده که حکومتها باید از قدرت مطلق برخوردار باشند، دانسته و از این رو خواستگاههای مشروطه را قائم بر عدالتخواهی و دموکراسی میبیند.
گزارش: هادی حسینی نژاد
نظر شما