عصر جدید تقابل انسان و ماشین
از وقتی نخستین ماشینها در داستانهای علمی ـ تخیلی پدیدار شدند، بذر ترس و نگرانی از طغیان و شورش ماشینی یا به عبارت بهتر، نافرمانی رباتیک در دل و فکر انسانها کاشته شده است، اما این دلهره و چشمانداز تهدیدگرانه در حالی است که امروزه کارشناسان و دانشمندان هشدار و توجه دیگری را علیه تهدیدی افزونتر یا در واقع خائنانه مطرح میکنند که ما ممکن است بیش از حد مایل به زندگی کردن با آنها باشیم و این همان چشمانداز مبهم و بیمناکی است که تأمل و تفکر کارشناسان را برانگیخته است.
سال 1997 رباتی با نام سارکوز با قابلیت انجام اشارات و حرکات هنگام سخن گفتن و با هدف ارتباط برقرار کردن و صحبت با کودکان درباره فناوری در مرکز علوم کارنگی ساخته و پرداخته شد، اما آن سالها با وجود توجه زیادی که چنین رباتهایی برانگیخت و با تغییراتی متفاوت به شخصیت اصلی برخی فیلمهای مشهور با موضوع چالش میان انسان و رباتها بدل شد. کسی از جایگاه آینده این ماشینها و نفوذشان به ارکان اصلی زندگی روزمره انسان هزاره سوم تصور نزدیک و ملموسی نداشت. پیشروی و همهگیری رباتهای اجتماعی در آینده نزدیک در حالی است که انتظار میرود تا سال 2015 این کلاس از رباتها صنعتی 15 میلیارد دلاری را رقم بزنند.
البته رباتها از مدتها پیش تراژدی به هراس افکندن ما را آغاز کرده بودند. سال 1921 در نمایشنامهای از کشور چک با عنوان رباتهای عالمگیر روسام(. R. U. R) همزمان واژه ربات و تهدید یک مکاشفهگر رباتی برای نخستین بار به ادبیات جهان معرفی شد.
در بیانیه صادر شده در پرده اول نمایش، رباتها که بهعنوان کارگران ارزان و مصرفشدنی به شمار میروند، قصد و غرضشان را بصراحت بیان میدارند: «رباتهای جهان، ما شما را به قلع و قمع نوع بشر امر میفرماییم. از مردان مضایقه نکنید. از زنان مضایقه نکنید.» خاستگاه بد و شرورانه رباتیکی را میتوان حتی جلوتر از این نیز دنبال کرد، اما ظهور کلی گونههای نوین رباتهای عالمگیر در هیاتی مبتنی بر هیولا یا مایه ترس و وحشت، به داستانهای علمی ـ تخیلی دهههای 40 و 50 میلادی و زمانی پیش از حوزه پژوهش حقیقی دانش رباتیک بازمیگردد. درواقع، آیساک آسیموف، نویسنده نوول «من، ربات» عبارت «رباتیکس» را در همان زمانی که کار تهیه و بسط قوانین اخلاقی برای رباتها را در داستانهای کوتاهش آغاز کرده بود، ابداع کرد.
تا سال 1984 که در فیلم ترمیناتور، آرنولد شوارتزنگر و شخصیت T-800 وی، کل یک حوزه استحفاظی پلیس را به توپ بست، تمرد و یاغیگری ربات به یکی از قرص و محکمترین کلیشههای فرهنگ عامه بدل شد. این فیلم از همان زمان در حکم عبارتی اختصاری برای نوعی هراس و دلهره مخصوص مطرح میشود: این که هوش مصنوعی آنچنان هوشمند خواهد شد که تنها به حفظ بقای خود میاندیشد. فیلم ترمیناتور توانست به شیوه تفکر ما درباره رباتها، هوش مصنوعی و حتی توسعه سریع کسب و کار جنگورزی خودکار و بدون نفر رنگ و بویی متفاوت ببخشد. در همین رابطه، اداره تحقیقات نیروی دریایی آمریکا این موضوع که رهنمودهای اخلاقی برای رباتهای نظامی لازم هستند یا خیر را مورد مطالعه قرار داد و سال 2008 طی گزارشی مقدماتی درخصوص این پایان بازی بسیار ملالانگیز و بیسرانجام احتمالی فکری کردند و قرار شد در مورد سناریوهای ترمیناتوری که در آن ماشینها علیه ما کار میکنند، کمتر از انسان استفاده شود.
اما براساس گزارش پاتریک لین، دانشیار پیوسته فلسفه در دانشگاه پلیتکنیک کالیفرنیا و اخلاقگرایی که کار برنامهریزی برای توسعه رهنمودها و مقررات اخلاقی در مورد رباتهای اجتماعی بهیار را نیز برعهده دارد، نیاز به مقررات اخلاقی برای رباتها به میادین جنگ محدود نمیشود. رباتهای اجتماعی در مقایسه با یک ربات نظامی احتمالا ریسک بزرگتری را درخصوص افراد مطرح میکنند. رباتهای اجتماعی مسلح نخواهند بود، ولی خیلی زودتر از تصور ما با آنها چهره در چهره خواهیم شد. البته این صحبتها تا اینجای کار در حد نقلقولهایی بیشتر نیست و جزییات داغتر درباره خطر فرضی خودسازماندهی هوش مصنوعی و جنبه غیرمسوولانه و غیراخلاقی رباتها در تهدید مسلحانه غیرنظامیان در میان رسانهها مطرح است، اما تهدیدهای واقعی مطرح شده از سوی رباتها ممکن است ربطی به سناریوهای ترمیناتوری نداشته باشد؛ چون رباتها در مقام مقایسه با یاغیان مسلح گنگ و لال عملا مغزهای مرده محسوب میشوند. مثلا اگر ربات نکسی را به عنوان یکی از پیشرفتهترین رباتهای اجتماعی جهان مورد ملاحظه قرار دهیم، میبینیم که تنها میتواند مقدماتیترین ساختارهای آوایی را بفهمد. وقتی چشمان شما رباتی از همان انواعی که ما فکر میکنیم، موجودیتی خودکار است را میبیند ـ یعنی متحرک، کنشگر و کارکردپذیر تحت قدرت و اراده خودش ـ سلولهای عصبی آیینهای ما به حالت شلیک عصبی درمیآیند. این سلولها درواقع همان سلولهای عصبی ما هستند که به وقت تماشای سایر جانوران در حرکت نیز فعال میشوند و شک دانشمندان عصبشناس مبنی بر رابطه آنها با یادگیری از راه تقلید را برانگیخته است. سلولهای عصبی آیینهای درباره مجسمهای مومی یا یک هواپیمای مدل کنترل از راه دور میتوانند کمتر مراقبت و توجه کنند و این ربات خودکار است که فیوزها را طوری روشن کند و ذهن را چنان فریب دهد تا در روبهرو شدن با دستگاهی مکانیکی آن را در حکم چیزی زنده تلقی کند.
یک ربات میتواند درباره احتمالات و امکانات فکر کند، امافعلا نمیتواند هیچ تفکری درباره پیامدها و نتایج تصمیمگیریهایش داشته باشد
و هنوز مثل بسیاری از جنبههای رابطه متقابل انسان ـ ربات، کل این فرآیند بازگردانی و واکنش انعکاسی ناشناخته است. نویسندگان داستانهای علمی ـ تخیلی ممکن است چیزی در حدود نیم قرن نظریهپردازی را درباره تاثیرات بلندمدت زندگی با رباتها از سر گذرانده باشند، اما برای علم تنها گام نهادن در آغاز راه محسوب میشود.
در حالی که حوزه پژوهش رابطه متقابل انسان ـ ربات به کار جمعآوری دادهها و مرتب کردن روششناسیهای آن سرگرم است، ترسیم و بیرون کشیدن نتایج محکم میتواند غیرممکن یا دستکم غیرمسوولانه و نامعتبر جلوه نماید. مثلا درخصوص همین سلولهای عصبی انعکاسی، دانشمندان علم اعصاب میتوانند تا حد ناخنکزدنی به آنها نزدیک شوند، اما نتیجهگیری و اظهارنظر در مورد هدف و مقصد دقیق این سلولهای عصبی هنوز محل شک و تردید دانشمندان است. مثال بارز و معمولتر، راجع به پاسخ اسرارآمیز مغز به رباتها به عبارتی تحت عنوان دره مرموز و ناشناخته اشاره دارد که میگوید رباتها غیرعادی و مرموز هستند.
این عبارت سال 1970 طی مقالهای توسط ماشاهیرو موری، دانشمند حوزه رباتیک مطرح شد و نموداری را توصیف میکند که نشان میدهد انسانها احساس خودمانیتر و احتمالا راحتتری با ماشینهای انساننما دارند. براین اساس همانقدر که ماشین به انسان شبیهتر میشود، همان هشدارهای روانشناختی را آزاد میسازد که با دیدن انسانی مرده یا ناخوش مرتبط است. در همین نقطه است که نمودار در سراشیبی قرار میگیرد و سپس دوباره با واکنش به یک وجود انسانی حقیقی یا به لحاظ نظری با نام یک ماشین آدمنما صعود میکند. در واقع این وضعیت مبهم هر تعریفی که داشته باشد، نمیتواند صرفا ترس خشک و خالی به شمار رود، اما آمیزهای از صمیمیت و خودمانی بودن و ترس یا جاذبه و دافعه خواهد بود.
به باور روانشناسان، هنگام رویارویی انسان با ربات انسانی لحظهای از ناهماهنگی یا ناهنجاری شناختی است که مغز نمیتواند تطبیق دهد، مثل مواجه شدن با یک درخت سخنگو یا جسدی خندان که مغز ما نمیتواند واقعیت آن لحظه را برای ما تعریف کند.
در همین خصوص کوین وارویک، دانشیار علوم سایبرنتیک دانشگاه ردینگ انگلستان معتقد است برای یک هوش مصنوعی خیلی کار دشواری خواهد بود که با حس و شعوری جسمانی به کار نقشه کشیدن و طرحریزی بپردازد. به باور وی، یک ربات میتواند درباره احتمالات و امکانات فکر کند، اما نمیتواند درباره پیامدها و نتایج تصمیمگیریهایش حتی گامی رو به جلو فکر کند. این در حالی است که مثل هر تقابل انسان و ماشین که تاکنون در سابقه زندگی انسان معاصر میتوان پیگرفت، توجه روزافزون به مقوله استقبال از رباتهای همقطار و همیار نیز بیش از هر چیز، لایههای سطحی و جذابیتهای ماشینی آن بر سایر چالشهای آینده فراگیر شدن این رابطه سایه افکنده و با مقوله ترس روانشناختی از ماشینی که در خلوت ما حضور دارد و احیانا چند فیلم و داستان در این ژانر، سخت میتوان باور عمومی نسبت به این مهم را هشیار کرد.
به باور کارشناسان حوزه سایبرنتیک و رفتارشناسان، زمانی که یک ماشین میتواند دکمههای غریزی ـ زیستی ما را به این راحتی فشار دهد، پس باید انتظار داشت قیود و ملاحظات عمیقا نهادینه شده خویش را با تنها یک لرزش بموقع پلکهای مصنوعی ربات از یاد برده و تسلیم شویم، شاید در روابط متقابل آینده انسان و رباتهای اجتماعی، مساله هراس و ترسیدن از این پس همچون واکنشی از روی ندانستن و جهل نباشد و شاید ما تنها از چیزی غلط و اشتباهی ترسیده بودیم.
منبع: روزنامه جام جم ۱۳۸۹/۰۱/۲۵
مترجم : مهریار میرنیا
نظر شما