به خاطر چند دلار بیشتر
روزنامه شرق، یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲ - ۱۸ ذیقعده ۱۴۲۴ - ۱۱ ژانویه ۲۰۰۴
حسن آزرم: «کنت تران» منتقد لس آنجلس تایمز، در «نشنال پابلیک رادیو» آمریکا برنامه ای دارد که منتقدان و همکاران خودش را دعوت می کند تا بنشینند و درباره فیلم هایی که روی پرده سینماها می روند حرف بزنند.البته گاهی هم بحث آن ها به مقوله «نقد» کشیده می شود.در یکی از این جلسه ها (ترجمه در همشهری جهان، ۱۸ تیر ۱۳۸۱) بین او و «دیوید انسن» که یکی از مدیران ارشد نیوزویک است بحثی درمی گیرد و انسن می گوید: «همه چیز دارد به گونه ای پیش می رود که ما حذف شویم.یا باید با کمپانی ها بسازیم...و یا محکوم به شکست هستیم.کمپانی ها ما را در حد همان یک جمله و ستاره ای که می دهیم می خواهند.بیشتر از آن ارزشی نداریم.
هر توضیحی درباره این حرف، لابد حرف و حدیث های دیگری را به راه می اندازد.اما قطعا می دانید که هیچ کمپانی بدون اجازه آن جمله ها و ستاره ها را استفاده نمی کند و در قبال هرکدام مبلغ قابل توجهی را پرداخت می کند.از این جاست که مشکل اصلی بروز می کند.فکرش را بکنید که جماعتی که از ریویو نویسان که بعضی شان مویی هم سفید کرده اند، به جای نوشتن آن چه واقعا در ذهن دارند چیزی را می نویسند که کمپانی ها پسند کنند.این گونه است که وقتی در یک ماه مثلا شش فیلم روی پرده سینماها می روند، ریویونویس به رغم آن که دوست ندارد، کمتر از سه ستاره بالای مطلبش نمی گذارد، چون به آن مبلغی که بعدا پشت جلد دی وی دی ها چاپ می شود نیاز مبرمی دارد.تعداد ریویوهای سالانه منتقدان آمریکایی آن قدر هست که شمردنش آسان نباشد.اما اگر کمی دقت به خرج بدهیم می بینیم که بعضی ریویونویس ها در طول یک سال به پنجاه درصد فیلم ها چهار ستاره می دهند.معنای چنین کاری قطعا این است که همه این پنجاه فیلم هم سطح و هم ارزش هستند.تازه برای خیلی از فیلم ها هم این جمله تکراری را می نویسند که:«یکی از بهترین فیلم های سال».اما دست این نویسندگان کی رو می شود و سلیقه شخصی شان کی بروز می کند؟یکی از این مجال ها انتخاب هایی است که هرساله انجام می شود و تقریبا هیچ ریویونویسی نیست که در این مسابقه (یک جور فخر فروختن برای اثبات این که چه کسی بیشتر فیلم تماشا کرده است) از دیگران عقب بماند.در فهرست این نویسندگان از بین آن پنجاه فیلمی که هم سطح بوده اند فقط ده فیلم را می بینید. (انتخاب کردن آیا این قدر ساده است؟) گاهی در کمال تعجب نام فیلمی را می بینید که اصلا جزء ریویوهای چاپ شده نبوده، دلیلش هم روشن است:آن فیلم از یک کمپانی عظیم بیرون نیامده و طبعا پولی هم در قبالش نمی توان گرفت.
خب، می شود پرسید که بین این انتخاب ها چه فرقی هست.ریویوهایی که چاپ می شوند قرار است تماشاگران را به دیدن یک فیلم تشویق کنند و گاهی ازشان بخواهند که فیلمی را نبینند.( این دومی البته به ندرت پیش می آید) اما فهرست سالانه ای که در پایان هرسال منتشر می شود فقط به درد آن هایی می خورد که می خواهند ارزیابی سالانه کنند یا این که بعد از یک سال فقط به تماشای چند فیلم خاص بروند و نسخه ای از آن را آرشیو کنند.اما به نظر نمی رسد (و شاید کمتر پیش بیاید) تماشاگری که در روزنامه ها به ستونی برمی خورد که در آن از او خواسته شده که به هزار و یک دلیل فیلمی را ببیند، در پایان سال هم سری به فهرست نهایی این ریویونویس بزند.ستاره دادن به فیلم ها و ارزش گذاری آن ها در نهایت یک بازی است.بازی جذابی که بیشتر از همه برای خود ریویونویس ها مهم است و از آن لذت می برند.یک زمانی برنامه تلویزیونی «سیسکل و ایبرت و فیلم ها» این قدرت را داشت که مردم را به دیدن یک فیلم بفرستد.به قول «ریچارد کورلیس»، وقتی که امپراتورهای روم انگشت شست شان را رو به پایین می گرفتند آن فیلم تقبیح می شد و موقعی که مشت شان را رو به بالا می بردند فیلم مورد حمایت قرار می گرفت.اما وضعیت در این سال ها به شدت تغییر کرده.فیلم ها به قول بسیاری از همین ریویونویس ها «ضد نقد» شده اند.وقتی از فیلم های خوب خبری نیست و سالی فقط ده، دوازده فیلم به دردبخور ساخته می شود چه توقعی می توان از جماعت ریویونویس داشت؟«ریچارد شیکل» (نویسنده سرسخت مجله تایم) یکی دو سال قبل گفته بود ریشه یک شکل شدن ریویوها در این چندسال را باید در یک شکل شدن فیلم ها جست و جو کرد.این هم حرف حسابی است که جواب ندارد.برای همین هم هست که بین ریویوی نیویورک تایمز و لس آنجلس تایمز گاهی نمی شود هیچ تفاوتی را پیدا کرد.
ریویونویسی محصول دوران ماست.قبل از این ها آن چه رواج داشت نقدنویسی بود، اما این روزها نقدنویسی طرفداری ندارد.خواننده روزنامه دنبال نوشته ای می گردد که داستان فیلم را برایش توضیح بدهد و بگوید بازیگران چه جوری بازی کرده اند.همین.ولی هیچ کدام از این اتفاق ها دلیل خوبی نیستند که فراموش کنیم نقدفیلم صاحب دورانی درخشان بوده است و منتقدان طوری از فیلمساز های مورد علاقه شان حمایت می کردند که انگار جزیی از خانواده آن ها هستند. (دعواهای اندرو ساریس و پالین کیل فقید نمونه این حساسیت ها بود) طبعا در چنین موقعیتی است که فیلمسازی مانند «مارتین اسکورسیزی» از راه می رسد و علاوه برآن که پله های پیشرفت را یکی یکی بالا می رود، به دردانه منتقدان هم تبدیل می شود.آشفتگی سینمای آمریکا و محصولات عجیب و غریبش به منتقدانی نیاز دارد که از ریشه همه چیز را قطع کنند و دوباره پایه ها را بنا کنند.بله، درست است که این تماشاگران حرفه ای هستند که سینماگران واقعی را کشف می کنند اما در کنار آن ها کسانی هم باید باشند که قواعد بازی را بهتر می شناسند.حق همیشه با مخاطب است، اما منتقد هم سهمی دارد.یازده سال قبل «ریچارد کورلیس» مقاله ای در «فیلم کامنت» نوشت (ترجمه رحیم قاسمیان در فصلنامه نقد سینما) و در پایانش آورد: «هنوز برای درک سینما به کلمه نیاز داریم»
چه کسی مسئول جدی گرفتن این حرف است؟
نظر شما