در باب پدر
روزنامه شرق، دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۸۲ - ۱۹ ذیقعده ۱۴۲۴ - ۱۲ ژانویه ۲۰۰۴
امید مهرگان
پدر همه جا حضور دارد. بسته به جامعه ای که در آن هستیم، عرصه تجلی انتزاعی و جسمانی او متفاوت است. پدر فرآورده منظومه فرهنگ و کارگزار اعظم فرهنگ است (البته کارگزاری اغلب ناآگاه از نقش خود). فرهنگ نه به معنای ایده آلیستی و آرمانی و «والا»ی آن. بلکه همان فرهنگی که تاریخ خونباری دارد، در قالب نهادهای مقتدر اجتماعی عینیت یافته است و فعلیت تام و فراگیر خود را در زندگی روزمره آدمیان به رخ می کشد. پدر وارث آپولون است، رب النوع رویا و هنرهای تجسمی. رب النوع «تجسم بخشیدن ها» و در مرحله بعد صلب و منجمد کردن ها. در جوامع استبدادی و واجد ساختارهای بسته و محافظ وضع موجود، پدر حتی در شکل «تجسد» یافته و حی و حاضر خود (منظور همین پدر ملموس و زنده است، پدر من که در خانه یا شهری دیگر، همچنان بر من پدری می کند) نیز ناخواسته یا بهتر بگویم نادانسته از فرمان حفظ شکل های فرهنگی تبعیت می کند و در مقام کارگزاری کوچک در حوزه ای کوچک (خانواده) ایدئولوژی تداوم وضع موجود را بازتولید می کند. البته این سخن در مورد پدر ملموس و لاجرم محدود خانواده، قابل تعمیم به همه پدرها نیست ولی در مورد آن پدر انتزاعی همواره موجود، سخت تعمیم پذیر است. تکوین «پدر» محصول یک فرآیند تاریخی مشخص است، البته گذشته از اینکه مبین یکی از شرط های عمده تکوین هر تمدنی است. شکل های فرهنگی و نظام های ارزشی، صرفاً تجلی ناب «روح» بشری در گستره آفرینش الهی نیست. تبار ارزش ها و فرهنگ اغلب خونبارتر و وحشیانه تر از آن چیزی است که ایدئولوگ های «فرهنگ دوست» با آب و تاب فراوان روایت می کنند. فرهنگ بیش از آنکه دستاورد «ذوق» و «فطرت» او باشد دستاورد «نیاز» و «استیصال» و «ترس از مرگ» و «اراده معطوف به قدرت» اوست.
این نیاز و اراده و... هم صرفاً از گونه ای ایده آلیستی و ناب و «معصومانه» نیست بلکه در شرایط تاریخی _ اجتماعی، بیانگر خواست سلطه بر طبیعت و انسان هم هست. آنجا که دم از تداوم و حفظ ارزش ها زده می شود، منظور نه همیشه والایی انسان و تحقق کمال او، بلکه همچنین تداوم سلطه و تحقق قدرت است. تمام نقاط این منظومه فرهنگی پهن شده بر بستر تاریخی را «نیاز» و ضرورت و تنگنای وضع بشری به هم پیوند می زند، پس حفظ این منظومه و اشکال فرهنگی ناشی از روبه رویی با ضرورت های عینی و ریشه دار است. ضرورت «نان خوردن»، بنابراین ضرورت «زمین و محصول خوب داشتن»، بنابراین ضرورت «تقسیم اراضی» و بنابراین ضرورت «نظارت بر چگونگی تقسیم اراضی.»
اینجاست که ارزش ها و ایدئولوژی های اربابان سر برمی آورد. اینجاست که «اخلاق بردگان» پدید می آید. تاریخ مادی، همزمان روایتی است از تاریخ تکوین ارزش ها و شکل های فرهنگی. از دل این آشوب، پدر، در مقام کارگزار فرهنگ برمی خیزد. پدر از خلال اعمال اقتدار در محدوده خانواده، می کوشد ارزش های مفهوم نهاد و خانواده را حفظ کند. این اتفاق در سطح دیگر نهادهای کلان اجتماعی هم می افتد.
در دوران فئودالیسم، خاصه در نمونه استبداد شرقی، نهادهای خارج از خانواده هم، خود واجد پدرهای عینی و مشخص هستند. در جوامع مبتنی بر نظام سرمایه داری پیشرفته پدر این بار در کسوتی انتزاعی و اشاره ناپذیر سر برمی آورد. در حکمت های عامه و اقوام و فرهنگ های مختلف همواره پندها و دستورهایی یافت می شوند در این باره که به پدر و مادر خود احترام بگذاریم. این پند بیش از آنکه به نفع پدر ملموس من و تو باشد، پندی است به سود خود فرهنگ. فرهنگ برای تداوم خویش (خاصه فرهنگی فرسوده و ایستا) به چنین پندهایی نیازمند است. اصرار «بیش از حد» بر احترام به معلم، پدر، ریش سفیدان و «بزرگ ترها» مبین ایستایی و جمود فرهنگی است.
پدر همه جا هست. نام های مختلفی دارد، کسوت های مختلفی دارد. در نهادهای مختلفی به سر می برد. هرچه فرهنگ، لاغرتر و نحیف تر باشد، «پدر» فربه تر و فراگیر است. پدر حافظ پیوستار فرهنگ است. او با حفظ اشکال فرهنگ و صور تجربه، جلوی از هم پاشیدن این پیوستار را می گیرد. یکپارچگی این پیوستار وابسته است به یکپارچگی و مهارپذیری تجربه فردی. در محدوده نهاد خانواده، فرزند هر کاری که بخواهد مجاز نیست انجام دهد، در واقع یعنی مجاز نیست هرآنچه را می خواهد «تجربه» کند. تجربه امر ممنوعه، پیوستار فرهنگ خانواده را از هم می گسلاند و مایه «رسوایی و بی آبرویی» می شود. این اتفاق در سطح جامعه هم می افتد. پدر همواره «مخزنی از تجربه ها» است. تجربه های «پیشاپیش» صورت گرفته. اقتدار این امر پیشین و لاجرم «ارزشمند و تعیین کننده»، از طریق جملاتی نظیر «پسر، تو هنوز تجربه نداری» بر فرزند اعمال می شود. جملاتی از این دست، تجربه فردی را فرو می بندد. شور بشری (یا به واقع دیونوزوس درونی او) همواره در برابر شکل های فرهنگی تثبیت شده برمی خیزد. تاریخ فرهنگ، به یک اعتبار، تاریخ ستیز دیونوزوس ها و شکل های آپولونی است. آنجا که پدر در مورد فرزند، از کلمه «جوان» به عنوان مفهومی تحقیرکننده استفاده می کند، به بهترین شکل ایده حفظ و تداوم وضع موجود را به بیان در می آورد.
پدر من ممکن است این طور باشد یا هم نباشد. من او را دوست دارم. می دانم اگر بخواهد جوابی به این نوشته پسرش بدهد، با این «زبان» مطنطن نمی تواند. روی سخن بیش از آنکه با او باشد با مفهوم «پدر» است که همه جا حضور دارد و دامن اقتدارش را پهن تر می کند. این یادداشت در پی اصالت بخشیدن به مفهوم «جوانی» هم نیست. این یادداشت خود حامل سبکسری و گهگاه «نکبت» جوانی است و چنانچه بسط یابد (از طریق نقدی بر این نوشته) سویه های دیگری از قضیه را آشکار تواند کرد.
نظر شما