مخمصه هویت
نیمه دوم قرن بیستم در واقع شاهد مرگ همه چیزهایی بود که فرهنگ آمریکایی نام داشتند.
جان گریر در مقاله مرگ فرهنگ برای آخرین شماره مجله یوتوپیا مینویس: ایده نژاد به مثابه منشاء هویت جمعی محصول بحرانهایی مربوط به سدههای گذشته است و نمیتوان آن را بدون در نظر گرفتن تاریخ ظهور و سقوط دولت - ملت مطالعه کرد. دولت - ملت احتمالاً متمایزترین نوآوری اجتماعی وستفالیا در 1648 تا دقیقاً دو قرن بعد که موج انقلابهای ملی سراسر اروپا را در اروپایی نوردید، پرسش بزرگ سیاستهای فرهنگی اروپایی بر تلاش دولت- ملتها برای تعریف خود در مقابل گرایشهای محلی متمرکز بود. این گرایشهای محلی از یکسو ریشه در نظام کهن فئودالی داشتند و از سوی دیگر به جامعه فراملیتی مسیحیت وابسته بودند.
اینها مردمانی بودند که مانند اجدادشان، از یکسو خود را کورنیش، پویتوین یا وستفالیا میدانستند و از سوی دیگر اعضای جامعه جهانی مسیحیت؛ و در مقابل شکلگیری واقعیت اجتماعی نوینی که از آنها میخواست خود را به مثابه انگلیسی، فرانسوی یا آلمانی تصور کنند مقاومت میکردند.
این فرآیند به هیچوجه سریع نبود و عاقبت وقتی موفق شد که برخی رویدادها و شرایط معین دیگر به یاریاش آمدند. شکلگیری دولت - ملت به مثابه منشاء هویت جمعی به کمرنگسازی عامدانه دستهبندیهایی نیاز داشت که جمعیت، فرهنگ، زبان یا نظام حکمرانی را در خیال افراد به صورت یک ماهیت واحد ملی تلفیق میکرد.
بر همین اساس نیمه دوم قرن بیستم در واقع شاهد مرگ همه چیزهایی بود که فرهنگ آمریکایی نام داشتند. اغلب مثالهایی که انسانشناسان از پدیده مرگ فرهنگ میآورند به مردمانی مربوط میشود که حین کارزار با شکست و گرسنگی وادار به ترک فرهنگهای سنتیشان شدهاند. اما آنچه تجربه مدرن آمریکایی نشان میدهد این است که میتوان با رفاه به مردم رشوه داد و به کمک تبلیغات وادارشان نمود که فرهنگشان را ترک کنند.
در یک جامعه شناور بر انرژی ارزان و فراوان، فرد به شکلی بهمراتب راحتتر و ارزانتر میتواند فرهنگ خود را به شکل پیشساخته از فروشگاهها خریداری کند؛ این کار بهمراتب راحتتر و ارزانتر از سرمایهگذاری زمان و انرژی برای خانواده و اجتماعی است که برای نگهداشت فرهنگ زیسته، به معنای واقعی کلمه، لازم است. به همین اهمیت، در جامعهای که مد، هدایتشده توسط کارزارهای رسانهای، جایگزین هر آنچه کمتر خریدنی است میشود، سیاه نمایی فرهنگ سنتی آمریکایی هم به بخش کوچکی از بازاریابیها تبدیل میشود.
مرگ فرهنگ تجربهای دردناک است و من فکر میکنم بخش بزرگی از خشم گوشخراش و خود دلسوزیهای اشکباری که این روزها جامعه آمریکا را پر کرده است ریشه در عدم تمایل ما به رویارویی با این زخم دارد؛ زخمی که در تحلیل نهایی خود ایجاد کردهایم. البته، همانطور که عصر انرژی ارزان به پایان خود نزدیک میشود، بیم آن دارم که زخمهای بزرگتری پیش روی ما باشد. ملتی که فرهنگ بومی خود را به نسخهای بدلی و پلاستیکی فروخته باشد، چنانچه آن بدل را همچون حبابی که بین دستهای جمعیاش میترکد از دست بدهد، خطر خسرانی دوگانه را به جان خریده است. به همین شکل، مردمی که نقش خود را بهعنوان مصرفکنندگان منفعل فرهنگ، و نه زایندگان و منتشرکنندگان فعال آن، تعریف کرده باشند، آن روز که شریانهای تأمین فرهنگ پیشساخته آماده مصرف قطع شود٬ گزینههای اندکی پیش رویشان خواهند داشت.
همانطور که فرهنگ مصنوعی مورد مصرف ما فرومیپاشد، با مخمصههایی روبهرو خواهیم شد که احتمالاً تأثیر شگرفی بر تخیل جمعی ما از هویتمان خواهند گذاشت. هماکنون نیز در جامعه معاصر آمریکا شاهد این پدیده هستیم که مردم به هر منبعی که به ذهن خطور میکند مراجعه میکنند تا دستاویزی دائمیتر ازآنچه بازاریابان ارائه میدهند برای هویت گروهی خود بیابند.
مذهب اغلب این نقش دیرینه را به عهده گرفته است، اما فانتزیهای نژادی، عادتهای جنسی، نظریههای اجتماعی آخرالزمانی و تعداد بیشماری دستآویز دیگر نیز در این میان نقش بازی میکنند. درعینحال، یافتن آمریکاییهایی که سعی دارند از طریق شناسایی خود بهعنوان اعضای یک فرهنگ دیگر درگذشته، حال یا مجاز، تعریف نوینی از خود ارائه دهند رو به افزایش است. اگرچه این موضوع هنوز یک پدیده حاشیهای محسوب میشود، اما در مقایسه با 20 سال پیش بهمراتب پررنگتر شده و بیست سال دیگر نیز، همراه با آشکار شدن عصر صنعتی زدایی بر جریانهای غالب اجتماعی تأثیر خواهند گذاشت؛ به شیوههایی که امروز نمیتوانیم آنها را پیشبینی کنیم.
با انتخاب لینک کانال تلگرام در قسمت «صفحه اینترنتی مرتبط» به ما ملحق شوید.
منبع: ماهنامه عصر اندیشه شماره 12
نظر شما