پدیدارشناسی و گرایش توصیفی، تبیینی در دین پژوهی
مجله پگاه حوزه 01 تیر 1381، شماره 54
نویسنده : جعفری، محمد
پدیدارشناسی دین در طی قرن بیستم، هم به عنوان شاخه ی عمده ای از دین پژوهی و هم به عنوان رهیافت مؤثّری به دین به کار رفته است. پدیدارشناسی دین در شمار دانش هایی است که درباره ی «دین در مقام تحقق» به تحقیق می پردازد و کاری به صدق و کذب گزاره های دینی ندارد. پدیدارشناسی دین، روشی است که در آن پدیدارهای دینی به همان شکل که ظاهر و نمایان هستند، مورد مطالعه قرار می گیرند. این شاخه دو هدف مهمّ را تعقیب می کند: یکی توصیف پدیدارهای دینی، و دیگری یافتن عناصر تشکیل دهنده ی ساختار دین. از این رو در پرتو این دو پیامد می تواند ضعف ها و آفت هایی را که در دین ایجاد شده است، نمایان کرده و ما را در ترمیم و تطبیق دین با هدف غایی اش یاری دهد. در راستای نیل به این اهداف، پدیدارشناس دین باید شاخص های شهود ذات، درک همدلانه، گرایش به توصیف و مخالفت با تحویل را همواره مدّنظر داشته باشد.
پدیدارشناسی
گرایش های فلسفی در غرب به یک معنا به دو دسته ی تبیینی و توصیفی قابل تقسیم اند. فلسفه های تبیینی علاوه بر توصیف، به تبیین و چرایی پدیده ی مورد بررسی نیز می پردازند، اما فلسفه های توصیفی، غایت خود را در توصیف محدود می کنند و پرداختن به تبیین را مانع درک حقیقت پدیده ی مورد بحث می دانند، یا اساسا آن را لازم نمی دانند.
پدیدارشناسی یکی از مکاتب جدید فلسفی است که در اواخر قرن نوزدهم توسط «ادموند هوسرل» پایه گذاری شده است.[1] از این رو پدیدارشناسی از آن دسته گرایش های فلسفی است که به توصیف اشیا دل بستگی دارد، نه به تبیین آنها و به منظور نیل به این هدف، شرایط و مقرراتی را وضع کرده است. محور فلسفه ی پدیدارشناسی، کشف ماهیت پدیده از طریق شناخت شهودی است.
هوسرل کوشش نمود که روش فلسفی عامی را به وجود آورد که کشف حجاب از معانی ذاتی را ممکن سازد و صرفا بر روی پدیده ها و توصیف آن ها متمرکز شود. روش پدیدارشناسانه، نه روش قیاس منطق است و نه روش تجربی علوم طبیعی، بلکه پدیدارشناسی عبارت است از پی بردن به حضور و وجود یک موضوع و توصیف و توضیح معنای آن از طریق شهود.[2]
پدیدارشناسی، هم در زمان حیات هوسرل و هم پس از آن توسط شاگردان و پیروان مستقیم و غیرمستقیم وی و متناسب با گرایش های مختلفِ هریک از آنان در زمینه ها و شاخه های متنوع علوم انسانی بسط و نشر یافت. یکی از حوزه هایی که پدیدارشناسی در آن رخنه کرد، حوزه ی دین و پدیده های دینی بود. پدیدارشناسی دین (Phenomenology of Religion) از آنجا اهمیت و ضرورت یافت که برای دین وجه مستقلی را قائل بود که متعلق به خود آن بوده و همچون هر پدیده ای، ماهیت و هستی خاص خود را دارد. دین همواره در برابر همه ی علومی که درصدد بوده اند تا آن را بخشی از قلمرو خود کنند، استقلال خود را حفظ کرده است. این که دین در روان شناسی به صورت محتوای روان معرفی شود و در جامعه شناسی همچون پدیده ای اجتماعی و امثالهم، این مسأله بدان معنا نیست که دین در نهایت یک پدیده ی روانی یا لایه ی اجتماعی باشد، بلکه دین همان گونه که دارای بعد اجتماعی است، از بعد روان شناسانه نیز برخوردار بوده و این بدان سبب است که دین به تمامیت آدمی مربوط است.[3]
پدیدارشناسی دین
پدیدارشناسی دین در طی قرن بیستم، هم به عنوان رشته ی عمده ای از دین پژوهی و هم به عنوان رهیافت مؤثری به دین به کار رفته است که این اصطلاح دارای سه کاربرد رایج است:[4]
1. پژوهش درباره ی پدیده ی دین؛
2. مطالعه ی تطبیقی و رده بندی انواع مختلف پدیدارهای دینی؛ (در این کاربرد، توجه ناچیزی به مفاهیم پدیدارشناسی خاص، روش ها و شیوه های تحقیق پذیری منعطف می گردد.)
3. رشته یا حوزه، یا شیوه ی خاصی در دین پژوهی.
آنچه در این مقاله مورد بحث و بررسی است، کاربرد سوم است که طرفدارانی؛ نظیر «وِ.برد.کریستِنْسِن» (W.BredeKristensen) و «یواخیم واخ» (JoachimWach) دارد و در روزگار ما توسط کسانی، چون «میرچا الیاده» (MirceaEliade) تداوم یافته و هنوز یکی از رایج ترین و پرطرفدارترین روش های دین شناسی است.[5]
صرف نظر از تاریخچه، پدیدارشناسی دین روشی است که در آن پدیدارهای دینی به صورتی که ظاهر و نمایان هستند، مورد مطالعه قرار می گیرند. در این روش، آنچه پشت پدیدار است (محیط، تاریخ و غیره) مورد توجه نیست. پدیدارشناس، پدیدارهای دینی را طبقه بندی کرده و به آنها نظم می بخشد. او با مقایسه ی میان متون، اسناد و پدیدارهای دینی، ساختار (Structure) مفهوم و معنای آنها را درک می کند.[6]
پدیدارشناسی دین در شمار دانش هایی است که درباره ی «دین در مقام تحقق» به تحقیق می پردازند و کاری به صدق و کذب گزاره های دینی ندارند. «این رهیافت به جای پرسش از این که آیا باورهای دینی خاص، صادق اند یا نه، می پرسد که دین چیست؟ پدیدارشناسی دین با طرح این پرسش که پدیده هایی که ما آنها را پدیده های دینی تلقی می نماییم، چه چیز مشترکی دارند که آن امر مشترک، آن پدیده ها را از هنر، اخلاق، جادو و علم متمایز می گرداند، سعی در عمق بخشیدن به درک ما از حیات دینی دارد... نوعا فلسفه ی دین تفکری خطیر و هنجاری درباره ی صدق و معقولیتِ باورهای دینی است. در مقابل پدیدارشناسی دین موقّتا این گونه مسایل را کنار می نهد و در عوض نقطه ی آغازین حرکت او، این واقعیت است که دین یک پدیده ی قابل مشاهده ی حیات بشری است و وظیفه ی پدیدارشناسی، یاری رساندن به ما در درک بهتر این پدیده با کمک تحلیل های توصیفی است. در این تلقی، پدیدارشناسی دین به شدّت شبیه فلسفه ی علم و فلسفه ی هنر می شود که وظیفه شان نه تمجید از علم و هنر است و نه کنار گذاشتن و دفن آن ها؛ بلکه وظیفه ی آن ها بصیرتی عمیق تر نسبت به ساختارها و کارکردهای فعالیت های انسانی است».[7]
اهداف پدیدارشناسی دین
با توجه به مطالب ذکرشده، به درستی روشن می شود که پدیدارشناسی دین به کمک مقایسه ی پدیده های دینی به دنبال اهداف زیر است:
الف) توصیف پدیدارهای دینی و نظام بخشیدن به آن ها؛
ب) یافتن عناصر تشکیل دهنده ی ساختار دین (هم عناصر ثابت در ادیان و هم عناصر خاص هر دین).
بر این اساس روشن می شود که روش پدیدارشناختی دین با روش تاریخی دین (علم شناخت ادیان) در برخی اصول مشترکند و می توان گفت که پدیدارشناسی و تاریخ دو جنبه ی مکمل از دین پژوهی اند.[8] چرا که در بررسی هر دین باید آن را هم از درون و هم از بیرون مطالعه کرد. با نگاهی درونی به آن می باید خود را به جای مؤمنِ به آن دین گذاشت و روح آن را دریافت و معانی، باورها و آداب آن را درک کرد. و از طرفی با نگاه بیرونی می باید آن دین را به منزله ی یک کل در نظر گرفت و سیر عقاید، تکوین و تبیین اصول آن را در طول تاریخ بررسی کرد و این دو مهم به ترتیب در پرتو روش پدیدارشناسی و تاریخ دین به منصه ی ظهور می رسند.[9]
بنابراین، هدف پدیدارشناسی دین، آن است که از طریق مطالعه ی همدلانه و تطبیقی دین و با پرهیز از ارزش داوری (Value Judgement) به بررسی تجلّیات دین در رفتار و روان آدمی پرداخته و توصیفی منسجم از پدیدارهای مختلف دین ارایه دهد.
از این رو خدمت قابل ستایشی که پدیدارشناسی دین به دین شناسان و دین باوران می کند، آن است که ضعف ها و آفت هایی که در دین ایجاد شده را نمایان می سازد و در نتیجه آنها را در ترمیم و تطبیق دین با هدف غایی اش یاری می دهد.
ویژگی ها و مشخصات
پدیدارشناسی دین همانند مردم شناسی دین، طلیعه های فلسفی دارد و نمی توان انکار کرد که پدیدارشناسی دین به گونه های مختلف از پدیدارشناسی فلسفی تأثیر پذیرفته است.[10] می توان ادعا کرد که پدیدارشناسی دین چهار شاخه ی مهم را از فنومنولوژی وام گرفته است که در ذیل به توضیح آن می پردازیم:
1. گرایش به توصیف به جای تبیین: همان گونه که فنومنولوژی می کوشد که از تبیین علّی و سایر تبیین های دیگر پرهیز کند و از پدیدارها، توصیفی مستقیم و دقیق ارایه کند، پدیدارشناسی دین نیز عزم آن دارد که دانش، رشته یا رهیافت توصیفی دقیقی باشد که درصدد توصیف دقیق مظاهر دینی است. اساسا شرط اول درک صحیح پدیدارها این است که از نظریه ها و مفاهیم فلسفی که به کار تبیین می آیند، دوری گزینیم و صرفا در پی شهود و توصیف مستقیم پدیدارها از طریق تجربه ی بی واسطه باشیم. فی المثل یک پدیدارشناس برای درک عمیق تجربه ی دینی دینداران در مشاهدِ مشرّفه یا در نماز و اطّلاع یافتن از آنچه که در درون ضمیر مؤمنان در این حالت ها می گذرد، باید خود را به جای آنان بگذارد و ببیند که در ضمیر خود او چه اتفاقی رخ می دهد.[11]
البته همانطور که «کانت» کندوکاو بسیاری بر روی پدیدارها به عنوان داده های تجربه - یعنی چیزهایی که بر اذهان ما پدیدار می شوند - انجام داد و آن ها را متمایز از فنومن ها (ذوات مکنون) در نظر گرفت؛ در پدیدارشناسی توصیفی دین نیز بسیاری از محققّان، تمایز مشابهی بین پدیدارهای دینی به عنوان نمودها، و واقعیت فی نفسه ی دینی گذارده اند.
ناگفته نماند که پدیدار شناس دین در کار توصیفی خود نباید صرفا بر جنبه ی ذهنی دین (مانند باور) متمایز از جنبه ی عینی دین (مانند خدا) متمرکز گردد، بلکه وی باید دقیقا نظر خود را بر روی موضوع تجربه ی دینی (با تمام عناصرش) جلب کند و با این حال نباید از ترسیم چگونگی موقعیت های انضمامی غفلت کند.
2. شهود ذات یا رجوع به عین اشیا: پدیدارشناس دین در جست وجوی ذاتی و ماهوی پدیدارهای دینی و توجه به معانی و کشف ساختار آن ها است. پدیدارشناس پس از گردآوری نمونه های متنوعّی از پدیدارهای خاص، در طلب هسته ی نامتغیری که تشکیل دهنده ی معنای ماهوی پدیدارهاست برمی آید. وقتی که ماهیت کلی دریافت شود، پدیدارشناسان به شهود ذات نایل شده اند.
3. عدم قضاوت یا درک همدلانه: هر چند هر رهیافتی پیش فرض هایی دارد، ولی پدیدارشناس دین باید از هر نگرش پیشینی فارغ باشد. او باید تفاهمی همدلانه و توأم با احترام و مدارا نسبت به همه ی تجربه های دینی و حقیقت دینی نهفته در داده ها داشته باشد. پدیدارشناس باید ایمان مؤمنان را به عنوان تنها واقعیت دینی بپذیرد و با قبول این که مومنان یک دین کاملاً بر حق اند، از تحمیل ارزش گذاری های خویش بر تجربه های آن مؤمنان پرهیز کند. البته داشتن ایمان یا تعهد کلامی، شرط لازم برای توصیف های دقیق پدیدارشناختی نیست، بلکه تعهد در قبال پدیدارهای دینی برای درگیرشدن و تفاهم لازم است. مؤمنان و نامؤمنان به یکسان می توانند چنین تعهدی داشته باشند. مثلاً یک مسیحی اگر بخواهد مراسم عاشورا و احساسات مذهبی مسلمانان را درک کند، باید خودش را در فضای فکری و روحی مسلمانان وارد کند و نباید پیش فرض ها و معتقدات خود را در این پدیده دخالت دهد. پس تمرکز اصلی و اوّلی ما در پدیدارشناسی مان، توصیف این امر است که آن مومنان، ایمانشان را چگونه می فهمیده اند.
4. مخالفت با تحویل یا فروکاهش: تحویل یا فروکاهش بدین معناست که یک پدیده ی مرکب و پیچیده، به اجزا یا شرایط آن تحلیل رود و تفاوت کیفی آن پدیده با اجزا و شرایطش نادیده گرفته شود. مثلاً اگر پدیده های روانی را در قالب مفاهیم زیست شناسانه بریزیم و آن ها را چیزی بیش از پدیده های مادی، زیستی و طبیعی ندانیم، روان شناسی را به زیست شناسی تحویل کرده ایم. پدیدارشناسان به حق مدعی اند که اصالت تحویل مستلزم نوعی پیش داوری است که مانع درک خصوصیت و تنوع پدیدارهاست. از این رو آن ها با مخالفتی که با ساده سازی های افراطی دارند، درصدد آن هستند که به صورت امین تر با پدیدارها به عنوان پدیدار سروکار داشته باشند.
بر این اساس روشن می گردد که پدیدار دینی نیز باید در خودش و برای خودش و در ذهن و روح انسان مذهبی درک شود و نباید در درک این پدیدار به دنبال عوامل روانشناختی و یا اجتماعی رفت. پدیدارشناسان همواره از فروکاهش داده های دینی که کوشش شده با نظرگاه های غیر دینی؛ نظیر جامعه شناسی، روان شناسی یا اقتصاد رونق پیدا کنند، انتقاد کرده اند و هم چنین تحویل پدیدارهای دینی به صورت طرح های تعبیرگرایانه ی تحلیل زبانی و مردم شناختی، مورد تخطئه ی پدیدارشناسان دین بوده است. این انتقادات از آنجا ناشی می شود که یک پدیده ی دینی تنها در صورتی بر ما آشکار خواهد شد که در چارچوب خاص خود بررسی گردد و تمایل به محدود کردن چنین پدیده ای به روان شناسی، جامعه شناسی، اقتصاد، هنر و مانند اینها به معنای خیانت به آن بوده و سبب می شود که به طور کامل عنصر یگانه و ثابت پدیده های دینی و به طور اخص خصلت قدسی آن نادیده گرفته شود.[12]
البته این نکته نباید مورد بی مهری قرار گیرد که همه ی داده های دینی تاریخی اند و هیچ پدیداری ممکن نیست که در خارج از تاریخش فهمیده شود. پدیدارشناسان باید حتما از زمینه ی خاص تاریخی، فرهنگی و اجتماعی که پدیدارهای دینی در درون آن ظاهر می گردند، آگاه باشند و مخالفت با تحویل نباید موجب غفلت از این مهم شود.
چالش های فرارو
الف) گفتیم که پدیدارشناس به جای تبیین، باید به سوی توصیف گام بردارد، اما چه بسا این هدف پدیدارشناسی، آرزویی دست نیافتنی باشد؛ زیرا اگر امکان تجربه ی خالص و فارغ از تأثیر دیدگاه های پیشینی را بپذیریم، تأثیر چنین دیدگاه هایی را در مقام تعبیر آن تجربیات نمی توان انکار کرد. «منتقدان غالبا برآنند که پدیدارشناسی دین از سویی با فرض ها و استنباط های پیشینی غیرتجربی آغاز می گردد و روشی به کار می گیرد که بر تجربه استوار نیست و از سوی دیگر ساختارها و معانی دینی را از زمینه های خاص تاریخی و فرهنگی شان جدا می کند. پدیدارشناس دین نمی تواند معیارهای تجربی، تاریخی و استقرایی را که برای رهیافت علمی لازم است، برآورد نماید و نوعا دارای استنباط های پیشینی و کلامی است».[13]
ب) پدیدارشناسان در مورد ویژگی «شهود ذات» هم کارنامه ی موجّهی ندارند. آنچه باعث دغدغه ی بسیاری از افراد است، آن است که پدیدارشناسان مختلف، در عین حال که پدیدارهای واحدی را می پژوهند و مدّعی هستند که روش پدیدارشناختی به کار می برند، ولی همواره شهودهای ذاتی مختلفی عرضه داشته اند.
ج) سومین انتقادی که به پدیدارشناسان دین وارد می گردد آن است که تقریبا همه ی پدیدارشناسان پا را از حد توصیفِ صرف داده ها فراتر گذارده و در باب ساختارهای عام و معانی ماهوی پدیدارها، اقدام به مقایسه و ارزشیابی می کنند. باید دید که حتی خود پژوهش چگونه آغاز می شود؟ و چه بوده ها یا امور واقعی را باید به عنوان امور واقع دینی جمع آوری کرد؟ همین اصول انتخابگری پژوهشگر نیز همواره فارغ از ارزش گذاری نیست[14].
اینها برخی از چالش هایی است که فرا روی پدیدارشناسان دین قرار دارد، ولی منصفانه باید گفت که پدیدارشناس دین به انبوه داده های دینی، سروسامان بخشیده است و البته باید کوشش بیشتری کند که با دست و پنجه نرم کردن با مسایل مربوط به تحقیق پذیری، بر اتهامات ذهنیت محض و نسبیت غلبه کند. این مهم زمانی عملی می گردد که روندهای دقیقی برای آزمون کشف ساختارها و معانی تدوین شود و این روندها باید شامل معیارهای پیش گفته باشد تا زمینه برای تحقیق دقیق و علمی و قابل عرضه بر آزمون های تجربی فراهم گردد.
پی نوشت ها:
[1]نگاهی به پدیدارشناسی و فلسفه های هست بودن، روژه ورنو و دیگران، ترجمه ی یحیی مهدوی، (تهران: خوارزمی، مهر 1372)، ص 19-13.
[2] the Columbia Encyclopedia, Columbia University Press. Fifth Edition, S.V. "Phenomenology"
[3] ر.ک: کیهان فرهنگی، مقاله ی مفهوم دین در اندیشه ی الیاده، سال یازدهم، ش 6، شهریور 1373، ص 31.
[4] برای مطالعه ی تفضیلی در مورد تاریخچه ی اصطلاحات «پدیدارشناسی دین»، ر.ک: دین پژوهی، ترجمه ی بهاءالدین خرمشاهی، (تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول، 1372)، جلد اول ص 207-201.
[5] برای مطالعه در این باره ر.ک: دین پژوهی، ص 223-211.
[6] مجله وارش، ش 8و9، حمید درخشانی، ص 24-16.
[7] Routledge Encyclopedia of Philosophy, by Edward Craiy, LONDON AND NEWYORK, 1998, Volume 7, pp 352-353
[8] الیاده نیز بر این مطلب مهر تایید می زند. ر.ک: کیهان فرهنگی، سال یازدهم، ش 6، ص 35.
[9] وارش، ش 8و9، ص 24-16.
[10] این تاثیرپذیری، هم در اصطلاحات و هم در روش شناسی پدیدارشناسی جریان داشته است. ر.ک: دین پژوهی، ج اول، ص 211.
[11] درآمدی بر فلسفه ی دین و کلام جدید، ابوالقاسم فنایی، (قم: انتشارات اشراق، چاپ اول، 1375)، ص 68.
[12] کیهان فرهنگی، سال یازدهم، ش 6، ص 35.
[13] دین پژوهی، جلد اول، ص 232.
[14] همان، ص 231.
نظر شما