موضوع : پژوهش | مقاله

وجوه معانى نفس در قرآن

فهرست عناوین

فهرست عناوین

چکیده0
1 . مقدمه1
2 . معناى اصلى نفس از نظر لغت پژوهان2
3 . در جستجوى معناى اصلى!4
4 . وجوه معانى نفس در قرآن کریم5
4 . 1 . ذات حق تعالى6
4 . 2 . انسان با تشخص فردى7
4 . 3 . انسان با تشخص جمعى8
4 . 4 . طبیعت اولیه حاکم بر انسان9
4 . 5 . عقل11
4 . 6 . قلب12
4 . 7 . وجود برزخى انسان13
5- نتیجه14
منابع و پى‏نوشت‏ها:15

دکتر محمدکاظم شاکر

استادیار گروه علوم قرآن و حدیث دانشگاه قم

چکیده

 

نفس از اصطلاحات رایج در حوزه‏هاى فلسفه، عرفان، اخلاق و روان شناسى است . در قرآن کریم بارها این کلمه و مشتقات آن به کار رفته است . پرسش اساسى آن است که آیا این واژه در قرآن به همان معانى مصطلح در علوم پیش گفته به کار رفته است و یا معناى خاص دیگرى مراد است .

 

مقاله حاضر عهده‏دار تبیین موارد کاربرد نفس در قرآن کریم است . نویسنده بر آن است که این واژه در عین حال که داراى یک معناى اصلى است، در وجوه مختلفى به کار رفته است . این وجوه در قرآن به هفت وجه مى‏رسد که عبارت‏اند از: «ذات حق تعالى‏» ، «انسان با تشخص فردى‏» ، «انسان با تشخص جمعى‏» ، «طبیعت اولیه انسان‏» ، «عقل‏» ، «قلب‏» و «وجود برزخى انسان‏» .

 

کلید واژه‏ها: نفس، روح، انسان‏شناسى، مفردات قرآن، وجوه و نظایر . تفسیر موضوعى، لغت‏شناسى .

 

1

 

 

1 . مقدمه

 

واژه نفس از واژه‏هاى کلیدى در حوزه انسان شناسى است . این اصطلاح در متون دینى و نیز فلسفه و عرفان و اخلاق کاربردى نسبتا وسیع دارد . در اصطلاح حکما جوهرى است که ذاتا مستقل است و در فعل نیاز به ماده دارد و متعلق به اجساد و اجسام است و به بدن تعلق تدبیرى دارد . (1) اصطلاحاتى چون نفس عاقله، ناطقه، کلى، قدسى، فاکره، منطبعه، نباتى، حیوانى، حسى، از اصطلاحات رایج در این حوزه است . (2) علماى اخلاق نیز انسان را داراى نفوس مختلفى چون نفس اماره، بهیمى، شهوانى، لوامه، مطمئنه و ملهمه دانسته‏اند . (3) همچنین در برخى از متون دینى و اخلاقى نوعى تقابل بین عقل و نفس دیده مى‏شود .

 

بى‏گمان، حکما، عرفاى مسلمان و علماى اخلاق در کاربرد و بسط این اصطلاحات، متاثر از قرآن کریم و روایات بوده‏اند . با این حال نمى‏توان گفت که این اصطلاحات بر موارد کاربرد نفس در قرآن مطابقت کامل دارد .

 

در مقاله حاضر بعد از بیان معناى لغوى این واژه، به معناشناسى و مصداق یابى آن در قرآن کریم پرداخته‏ایم .

 

2

 

 

2 . معناى اصلى نفس از نظر لغت پژوهان

 

برخى از لغت پژوهان واژه‏هاى «نفس‏» و «نفس‏» و مشتقات آن دو را داراى یک ریشه دانسته، تلاش کرده‏اند یک معنا را به عنوان معناى اصلى و وضعى این کلمات معرفى کنند و بقیه معانى را به نحوى به آن معناى اصلى مرتبط سازند . درباره معناى اصلى این کلمه دو نظریه مطرح شده است .

 

2 . 1 . نظریه نخست: برخى از علماى لغت، «خارج شدن نسیم هوا» را معناى اصلى این کلمه مى‏دانند . ابن فارس در معجم مقاییس اللغة مى‏نویسد:

 

نفس: اصل واحد یدل على خروج النسیم کیف کان من ریح او غیرها، والیه یرجع فروعه; (4) [کلماتى که از سه حرف ] نفس [تشکیل یافته‏اند ] داراى یک معناى اصلى است و آن خروج نسیم است، چه باد باشد یا غیر آن، معناى تمام واژه‏هاى مشتق از این کلمه به همین معنا برمى‏گردد .

 

وى در ادامه مى‏گوید که جان آدمى را از آن جهت نفس گفته‏اند که پایدارى آن به نفس است و نیز خون را از آن رو «نفس‏» گویند که هرگاه خون از بدن انسان یا حیوان برود، نفس او قطع مى‏شود . (5)

 

ابن منظور نیز بر همین نظر است وى مى‏نویسد:

 

سمیت النفس نفسا لتولد النفس منها; (6) جان را از آن جهت نفس نامیده‏اند که نفس از آن برمى‏آید .

 

2 . 2 . نظریه دوم: برخى دیگر از لغت پژوهان و نیز مفسران، نفس را کلمه‏اى مى‏دانند که در آغاز از خود معنایى مستقل نداشته است، بلکه با اضافه به کلمه دیگر صرفا داراى نقش تاکیدى بوده است . در این نظریه، «نفس الشى‏ء» معادل با «ذات الشى‏ء» و «عین الشى‏ء» است .

 

از سیبویه نقل شده است که وقتى عرب مى‏گوید: «نزلت‏بنفس الجبل‏» یا «نفس الجبل مقابلى‏» ، مراد از «نفس الجبل‏» خود کوه است . (7)

 

علامه طباطبائى (ره) ضمن تایید نظریه دوم، سیر تطور در معناى این لفظ را نیز برشمرده است . وى مى‏نویسد:

 

با تامل در موارد استعمال لفظ «نفس‏» به دست مى‏آید که این کلمه معنایى ندارد جز معناى کلمه‏اى که بدان اضافه مى‏شود بنابراین «نفس الشى‏ء» همان «شى‏ء» و «نفس الانسان‏» همان «انسان‏» و «نفس الحجر» همان «حجر» است اگر این لفظ را جداى از مضاف الیه به کار برند، معناى محصلى ندارد، لذا براى تاکید به کار مى رود مانند «جاءنى زید نفسه‏» . یعنى زید خودش نزد من آمد و به همین معناست که بر هر چیزى قابل اطلاق است‏حتى بر خداوند متعال، مانند «کتب على نفسه الرحمة‏» ، [انعام (6)، 12 ] بعدا استعمال این لفظ در مورد انسان شیوع یافته و حتى بدون اضافه، بر شخص انسان که مرکب از بدن و روح است اطلاق شده است مانند: هوالذى خلقکم من نفس واحدة [اعراف (7)، 189 ] یعنى از یک شخص انسان . و گاهى هر دو معنا در یک آیه به کار رفته است مانند، کل نفس تجادل عن نفسها [نحل (16)، 111 ] یعنى هر انسانى از خودش دفاع مى‏کند . بعدا این کلمه معادل روح به کار رفته است چون آنچه مایه قوام شخصیت انسان است مانند «حیات‏» ، «علم‏» و «قدرت‏» ، از روح است، نظیر «اخرجوا انفسکم‏» ، [انعام (6)، 93 (8) ] ایشان به عکس لغت پژوهانى چون ابن فارس و ابن منظور، موارد دیگر چون نفس (به معناى خون و نطفه) و نفس را به این معنا (ذات الشى‏ء) برمى‏گردانند! وى دراین‏باره مى‏نویسد:

3

 

 

چه بسا منشا نامگذارى دم و بازدم به نفس و نیز خون و نطفه به نفس ، این باشد که این امور در قوام انسان نقش اساسى دارند یعنى انسان دیده است که آنچه به حسب ظاهر فارق بین زنده ومرده است، همین نفس است‏یا دیده که حس وحرکت انسان، به جریان خون در بدن وابسته است، لذا آن را نفس نامیده است و یا دیده که این نطفه است که به انسان تبدیل مى شود و به این نتیجه رسیده است که نفس انسان همان اجزاى اصلى موجود در نطفه است (9) .

 

4

 

 

3 . در جستجوى معناى اصلى!

 

اگر بخواهیم تمام کلماتى را که سه حرف اصلى آنها «ن - ف - س‏» است‏به یک معناى اصلى برگردانیم، هیچ کدام از این دو نظریه پاسخگوى همه موارد کاربرد این کلمه نیست . به طور مثال، در نظریه اول که اصل این کلمه را خارج شدن هوا مى‏دانست، کلمه «نفسه‏» که براى تاکید به کار مى‏رود مانند «جاء زید نفسه‏» چگونه توجیه مى شود؟ همچنین بسیارى از موارد کاربرد با نظریه دوم قابل توجیه نیست . (10)

 

در مواردى که معنا یا معانى وضعى واژه‏اى دچار تردید است، یکى از روش‏هایى که مى‏تواند به تشخیص آن کمک کند، بررسى موارد استعمال آن واژه است . باید دید که آیا مى‏توان بین همه موارد کاربرد، ارتباط معنایى برقرار کرد یا خیر . در صورت نخست، لفظ داراى یک معناى وضعى است و در صورت دوم از چند اصل معنایى برخوردار است .

 

از بررسى معانى کلماتى که از سه حرف «ن - ف - س‏» مشتق شده‏اند به دست مى‏آید که آنها داراى دو اصل مجزا هستند; برخى از «نفس‏» مشتق شده‏اند و برخى از «نفس‏» . و این دو، هر یک داراى معنایى مستقل از دیگرى است .

 

کلمه نفس که جمع آن انفس و نفوس است‏به معناى ذات و حقیقت‏شى‏ء است و با کلمه نفس و مشتقات آن ارتباطى ندارد . کلماتى چون نفس، نفیس، تنفس و تنافس داراى یک معناى اصلى‏اند و آن یا «خروج نسیم هوا» و یا «فسحت و وسعت‏» است .

 

به نظر نگارنده معناى اصلى این کلمات، فسحت و وسعت در شى‏ء است نه خارج شدن نسیم . جریان دم و بازدم را نیز از آن جهت تنفس نامیده‏اند که موجب گشایش و راحتى روح انسان مى‏شود و اگر این جریان دچار مشکلى شود انسان در تنگنا قرار مى‏گیرد . کاربرد شایع کلمه نفس و مشتقات آن در معناى وسعت و فسحت، شاهد بر این ادعا است . که در اینجا به بیان چند نمونه اکتفا مى‏کنیم .

 

- انت فی نفس من امرک یعنى «فی فسحة وسعة‏» . (11)

 

- کتبت کتابا نفسا یعنى «طویلا» . (12)

 

- بلغک الله انفس الاعمار یعنى «اطول الاعمار» . (13)

 

- دارک انفس من دارى . یعنى «اوسع‏» (14)

 

- هذا الثوب انفس من هذا، یعنى «اعرض و اطول‏» (15)

 

5

 

 

4 . وجوه معانى نفس در قرآن کریم

 

برخى از مفسران و لغت‏شناسان، در صدد تعیین وجوه معانى نفس برآمده‏اند . طبرسى در مجمع‏البیان مى‏نویسد:

 

«نفس در کلام بر سه وجه است: 1) به معناى روح; 2) به معناى تاکید; 3) به معناى ذات که این وجه، معناى اصلى نفس است‏» . (16)

 

وى در توضیح معناى اصلى نفس (ذات) مى‏گوید:

 

«نفس آن حقیقتى از شى‏ء را گویند که ویژه آن است که اگر جز آن، چیزهاى دیگر نابود شود آن از بین نرود، در واقع نفس هر چیز معادل ذات آن چیز است جز آنکه لفظ نفس براى تاکید به کار مى‏رود ولى لفظ ذات براى تاکید به کار نمى‏رود» . (17)

 

البته طبرسى در جاى دیگرى «اراده‏» و «غیب‏» را نیز از معانى نفس برشمرده است . (18) آنچه در این بخش مورد نظر ماست، معانى کاربردى نفس در قرآن کریم است، گرچه ممکن است این واژه در کلام عرب در وجوه دیگرى نیز به کار رفته باشد .

 

کلمه نفس، 140 بار وکلمه نفوس، 2 بار وکلمه انفس، 153 بار در قرآن کریم آمده است . در همه این موارد «نفس‏» به معناى ذات وحقیقت‏شى‏ء آمده، گرچه مصادیق آن متفاوت است . از این رو شاید بهتر باشد به جاى «وجوه معانى‏» بگوییم «وجوه مصادیق‏» ! اینک به ذکر برخى از این وجوه مى پردازیم .

 

6

 

 

4 . 1 . ذات حق تعالى

 

در چند مورد کلمه نفس به حق تعالى اضافه شده است . همان‏طور که علامه طباطبایى فرمودند: «نفس الشى‏ء» همان «شى‏ء» است و معنایى جداى از مضاف‏الیه ندارد و از این رو بر هر چیزى، حتى خداوند متعال، قابل اطلاق است، از این رو در آیات زیر، نفس خداوند به معناى ذات خداوند است .

 

«کتب على نفسه الرحمة‏» [انعام (6)، 12] «کتب ربکم على نفسه الرحمة‏» [انعام (6)، 54] «و یحذرکم الله نفسه و الى الله المصیر» [آل عمران (3)، 28] «و یحذرکم الله نفسه و الله رءوف بالعباد» [آل عمران (3)، 30] طبرسى در مورد دو آیه نخست مى‏نویسد: کتب على نفسه یعنى «اوجبها على ذاته‏» (19) در مورد آیات سوم و چهارم نیز برخى لغت‏شناسات و مفسران تصریح کرده‏اند، که مراد از آن، ذات خداوند است . (20) در این آیات مراد از «حذر» از خداوند، خوف از ذات و مقام پروردگار است . توضیح آنکه خوف از خداوند بر دو قسم است: الف) خوب از عذاب خداوند ب) خوف از مقام خداوند، چنانکه در سوره ابراهیم آمده است: «ذلک لمن خاف مقامى و خاف وعید» [ابراهیم (14)، 14] و خوف از مقام، بسیار باارزش‏تر از خوف از عذاب است، از این رو خداوند متعال مى‏فرماید: «ولمن خاف مقام ربه جنتان [رحمان (55)، 46] شاید بتوان گفت ذکر عبارت «والله رؤوف بالعباد» به دنبال «یحذرکم الیه نفسه‏» ، بیشتر با خوف از مقام مناسبت دارد تا خوف از عذاب .

 

7

 

 

4 . 2 . انسان با تشخص فردى

 

در مواردى از آیات، مراد از نفس ، فردى از افراد انسان است، صرف نظر از توجه به روح یا جسم ومحتویات درونى انسان، مانند موارد زیر:

 

«من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فى الارض فکانما قتل الناس جمیعا» [مائده (5)، 32] «هو الذى خلقکم من نفس واحدة و جعل منها زوجها» [اعراف (7)، 189] «کل نفس ذائقة الموت‏» [ انبیاء (21)، 35] «و نضع الموازین القسط لیوم القیامة فلا تظلم نفس شیئا» [انبیاء (21)، 47] «و لا یقتلون النفس التى حرم الله الا بالحق‏» [ فرقان (25)، 68] «و ما تدرى نفس باى ارض تموت‏» [لقمان (31)، 34]

 

8

 

 

4 . 3 . انسان با تشخص جمعى

 

گاهى مراد از نفس، خود جمعى است . خود جمعى به اوصافى اطلاق مى‏شود که مشترک بین افراد یک گروه، قوم یا نوع باشد . نفس در آیات زیر در این معنا به کار رفته است:

 

«لقد جاءکم رسول من انفسکم‏» [توبه (9)، 128] «و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها» [روم (30)، 21] «لقد من الله على المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم‏» [ آل عمران، 164] پیداست که در این آیات ، مراد از نفس ، خود فردى نیست، بلکه خود جمعى و نوعى است‏یعنى اگر مى‏فرماید پیامبر از میان خودتان انتخاب شده است‏به این معناست که او خصوصیات نوعى و جمعى شما را دارد یعنى شما اگر عرب هستید پیامبر نیز عرب است، شما اگر امى هستید، پیامبر هم امى است و . . . .

 

در اینجا ذکر دو نکته را لازم مى‏دانیم:

 

نخست آنکه در بعضى از آیات، واژه «انفسکم‏» به معناى «همدیگر» است . این قبیل آیات نیز در وجه دوم قرار مى‏گیرد، مانند آیه «فاذا دخلتم بیوتا فسلموا على انفسکم‏» [نور (24)، 61 ] برخى پنداشته‏اند که منظور آیه آن است که اگر در خانه‏اى وارد شدید بر خود سلام کنید! در حالى که مراد آن است که بر یکدیگر سلام کنید; (21) همچنین است آیات ذیل:

 

«ولا تخرجون انفسکم من دیارکم‏» [بقره (2)، 84] «ولا تقتلوا انفسکم‏» [نساء (4)، 29] «ولا تلمزوا انفسکم [حجرات (49)، 11] دوم آنکه نباید پنداشت که هر جا نفس به صورت جمع (نفوس یا انفس) آمده، مراد از آن خود جمعى و نوعى است . بلکه نفس در آیاتى نظیر «و اذا النفوس زوجت‏» [تکویر (81)، 7] و «المطلقات یتربصن بانفسهن ثلاثة قروء» [بقره (2)، 228] به معناى شخص است .

 

9

 

 

4 . 4 . طبیعت اولیه حاکم بر انسان

 

در بعضى از آیات ، نفس بر طبیعت انسان اطلاق شده که داراى فعل وانفعالاتى است، از جمله آنکه داراى خواهشهایى است، کارهاى زشت را براى انسان زیبا جلوه مى دهد، امر به بدى مى کند و . . . . نفس در آیات زیر در این معنا به کار رفته است:

 

«ان یتبعون الا الظن و ما تهوى الانفس‏» [ نجم (53)، 23] «و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى . . .» [ نازعات (79)، 40] «و فیها ما تشتهیه الانفس و تلذ الاعین‏» [زخرف (43)، 71] «و من یوق شح نفسه فاولئک هم المفلحون‏» [ حشر (59)، 9] «و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه‏» [ق (50)، 16] «ان النفس لامارة بالسوء» [ یوسف (12)، 53] باید توجه داشت که نفس در این آیات به معناى قوه‏اى از قواى انسان نیست که در مقابل آن نفس هاى دیگرى وجود داشته باشد، بلکه انسان داراى یک حقیقت واحد است که از آن به «نفس‏» تعبیر مى‏شود . اما این حقیقت واحد قابلیت آن را دارد که حالات مختلف به خود گیرد . گاهى در پى لذت است و هوى وشهوت در او شعله ور مى شود . این حالت، اماره نامیده مى شود . پس از نیل آدمى به مقصود ، کشش نفس خاموش مى شود وهوى در او فرو مى نشنید . بنابر این نفس از تب وتاب مى افتد وخود را مى یابد (وجدان) و در پى این خودیابى ، مى تواند خارج از فرمان هوى ، ناراستى هاى عمل خویش را باز یابد . حاصل کار ، ملامت‏خود است . در این حالت ، نفس به اعتبار لباس تازه اى که به تن کرده، نام دیگرى به خود مى گیرد و آن، لوامه است . حالت دیگر نفس، هنگامى ظهور مى کند که آدمى به خدا توجه پیدا کند . توجه یافتن به خدا ، آرامش عمیق در نفس پدید مى آورد . با ظهور چنین آرامش واطمینانى در نفس، صفت مطمئنه، زیبنده آن مى شود . (22)

 

آنچه در اینجا حائز اهمیت است اینکه «نفس‏» به خودى خود اماره است ومیل به بدى دارد واین طبیعت اولیه اوست وتنها در سایه تربیت الهى وانسانى است که نفس از هوى وشهوت باز داشته مى شود وصفات نیک به خود مى گیرد . با این تفسیر، علت نسبت دادن رفتارهایى نظیر ظلم، کفران و حرص به انسان در آیاتى مانند «ان الانسان لظلوم کفار» [ابراهیم (14)، 34] و «ان الانسان خلق هلوعا» [معارج (70)، 19] روشن مى‏شود . (23) از همین رو است که در قرآن تنها صفت اماره بودن به مطلق نفس نسبت داده شده است: «ان النفس لامارة بالسوء» . در این آیه، «نفس‏» موضوع است و «اماره‏» محمول . یعنى خود نفس طبیعتا اماره است . اما طبیعتا مطمئنه نیست لذا در جایى نداریم «ان النفس مطمئنة‏» چنانچه نفس بخواهد زیور مطمئنه بودن بر تن گیرد باید ابتدا آن را کسب کند تا با این وصف کمالى شایسته خطاب «یا ایتها النفس المطمئنة . . .» گردد . (24)

 

این تعبیر از نفس در روایات نیز به کار رفته است . در برخى از روایات، نفس در مقابل عقل قرار گرفته است، در حالى که عقل خود از شؤون نفس است . به طور مثال ، در نهج البلاغه - در وصف سالک طریق خدا - آمده است: «قد احیى عقله و امات نفسه; (25) همانا خرد خود را زنده گرداند ونفس خویش را میراند .» در این حدیث وموارد مشابه آن ، مراد از نفس، هواى نفس است که به طور طبیعى بر نفس حاکم است و او را به انحطاط مى‏کشاند . بنابراین در واقع عبارت چنین بوده‏است: «قد احیى عقله و امات هوى نفسه‏» همان طور که در جاى دیگرى از نهج البلاغه آمده است:

10

 

 

«فرحم الله رجلا نزع عن شهوته و قمع هوى نفسه، فان هذه النفس ابعد شى‏ء منزعا و انها لا تزال تنزع الى معصیة فى هوى; (26) پس خدا بیامرزد کسى را که شهوت را مغلوب کند، وهواى نفس را سر کوب; که نفس را به دشوارى توان از شهوت کندن، که پیوسته خواهان نافرمانى است وهوس راندن .» بنابر این روایاتى که در ذم نفس وارد شده است، نفس را از جهت‏حالات بدى که بر آن حاکم شده - که به تعبیر امام على (ع) به دشوارى مى توان آن حالات را از آن کند - مورد مذمت ونکوهش قرار داده است . دو روایت ذیل را نیز باید در همین مورد ارزیابى کرد:

 

«المؤمن . . . اوسع شى‏ء صدرا و اذل شى‏ء نفسا ; (27) مؤمن، سینه اش هر چه فراخ تر است و نفسش هر چه خوارتر» «و اعلموا عباد الله ان المؤمن لا یصبح و لا یمسى الا و نفسه ظنون عنده ; (28) بندگان خدا، بدانید که مؤمن شب را به روز و روز را به شب نمى‏رساند جز آن که نفس خود را نزد خویش متهم مى داند» .

 

11

 

 

4 . 5 . عقل

 

عقل مظهر خودیت مطلوب در انسان است و از این جهت مى توان به عقل نیز، نفس اطلاق کرد . به عنوان نمونه در آیات زیر مراد از نفس، عقل است:

 

«و من یرغب عن ملة ابراهیم الا من سفه نفسه‏» [بقره (2)، 130] «فرجعوا الى انفسهم فقالوا انکم انتم الظالمون‏» [انبیاء (21)، 64] در آیه اول روشن است که سفاهت و حماقت‏به معناى کم‏خردى است . آیه دوم گویاى این معنا است که بت‏پرستان بعد از شنیدن سخن حضرت ابراهیم به خود آمدند، یعنى به فکر فرو رفتند و پس از آنکه عقاید خرافى خود را مخالف اندیشه و خرد یافتند، خود را مورد ملامت قرار دادند . علامه طباطبایى در این‏باره مى‏نویسد: «این جمله کنایه از تنبه و تفکر آنها است‏» . (29)

 

در لسان العرب آمده است: ابن خالویه گفته است: النفس ما یکون به التمییز . (30) و از ابن عباس نیز نقل شده که گفته است: لکل انسان نفسان احداهما نفس العقل الذى یکون به التمییز والاخرى نفس الروح الذى به الحیاة . (31)

 

در آیه کریمه «الله یتوفى الانفس حین موتها والتى لم تمت فى منامها» ، [زمر (39)، 42 ] برخى گفته‏اند مراد از نفسى که هنگام مرگ گرفته مى‏شود، روح است (که در وجه هفتم به آن خواهیم پرداخت) و مراد از نفسى که در خواب گرفته مى‏شود، قوه عقل است . (32)

 

12

 

 

4 . 6 . قلب

 

گاهى مراد از نفس ، قلب و درون انسان است، مانند موارد زیر:

 

«و ان تبدوا ما فى انفسکم او تخفوه یحاسبکم به الله‏» بقره، 284 .

 

«فاسرها یوسف فى نفسه و لم یبدها لهم‏» یوسف، 77 .

 

«و اذکر ربک فى نفسک تضرعا و خیفة‏» اعراف، 205 .

 

«. . . الا حاجة فى نفس یعقوب قضاها» یوسف، 68 .

 

سیاق این آیات گویاى این معنا است که مراد از نفس، ضمیر و قلب انسان است که از دیده دیگران پنهان است . گاهى این کلمه با این معنا در مورد خداوند هم به کار رفته است که صرفا از باب مشاکله است مانند «تعلم ما فى نفس ولا اعلم ما فى نفسک‏» [مائده (5)، 116 (33) ]

 

13

 

 

4 . 7 . وجود برزخى انسان

 

در برخى از آیات ، مراد از نفس ، حقیقت انسان است که در دنیا، بدن مادى به عنوان ابزار فعل آن است و در هنگام مرگ تعلقش را از آن قطع کرده و به عالم دیگر سفر مى کند . آیات زیر ، ناظر به این حقیقت است:

 

«الله یتوفى الانفس حین موتها . . .» [زمر (39)، 42] «ولو ترى اذ الظالمون فى غمرات الموت والملائکة باسطوا ایدیهم اخرجوا انفسکم . . .» [انعام (6)، 93] «یا ایتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربک . . .» [فجر (89)، 27] «انما یرید الله لیعذبهم بها فى الحیوة الدنیا و تزهق انفسهم و هم کافرون [توبه (9)، 55] باید گفت که این اصطلاح از نفس در عرف دینى، «روح‏» گفته مى شود مثلا مى‏گویند: فلانى قبض روح شد . در حالى که در قرآن، روح به این معنا به کار نرفته است . توضیح آنکه: روح موجودى آسمانى است که به دلیل شرافتش به خداوند نسبت داده شده است (روحى - روحه - روحنا). (34) این موجود آسمانى مانند فرشتگان داراى وجودى مستقل است و در قرآن، افعالى چون «عروج‏» ، «نزول‏» و «قیام‏» به آن نسبت داده شده است . (35)

 

و پس از رشد و کمال جسم - که تسویه نام گرفته - (37) خلقتى دیگر در او ایجاد مى‏شود: وانشاناه خلقا آخر [مؤمنون (23)، 14 این آفرینش دوم، چیزى جز ایجاد حیات انسانى نیست که توسط روح صورت مى‏گیرد: «نفخ فیه من روحه‏» [ . سجده (32)، 9] پس از تعلق روح به بدن، حقیقت انسان شکل مى‏گیرد که این حقیقت، در زبان قرآن به «نفس‏» نامبردار است . در این صورت است که انسان خود را مى‏یابد و خداوند او را بر خودش گواه مى‏گیرد: اشهد هم على انفسهم [اعراف (7)، 172 ] و همین شهود بر نفس است که او را به معرفت پروردگار مى‏رساند: «من عرف نفسه فقد عرف ربه . (38) این حقیقت، در نهایت از بدن مادى مفارفت مى‏کند . در آن صورت یا با زیور آرامش و اطمینان و رضا به درگاه حق بار مى‏یابد: «یا ایتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربک راضیة مرضیة‏» [فجر (89)، 27- 28] ویا با صفت ظلم: «الذین تتوفیهم الملائکة ظالمى انفسهم‏» [نحل (16)، 28] که در این صورت نیز مورد خطاب فرشتگان مرگ قرار مى‏گیرند که: «اخرجوا انفسکم الیوم تجزون عذاب الهون بما کنتم تقولون على الله غیر الحق . . .» [انعام (6)، 93]

 

14

 

 

5- نتیجه

 

از مباحث گذشته نتایج ذیل به دست مى‏آید .

 

الف - بر خلاف آنچه برخى از لغویون و مفسران گفته‏اند، «نفس‏» و «نفس‏» داراى معناى مشترک نیستند .

 

ب - نفس در اصل لغت‏به معناى ذات و حقیقت‏شى‏ء است و در قرآن در مورد خدا و انسان به کار رفته است .

 

ج - هرگاه کلمه نفس و مشتقات آن در مورد انسان به کار رفته است، ذات و حقیقت او مراد است که در زبان فارسى از آن به «خود» تعبیر مى‏کنیم .

 

این خود یا حقیقى است و یا مجازى; هرگاه تمام حقیقت انسان مراد باشد، کلمه نفس به نحو حقیقى به کار رفته است و هرگاه غیر از آن باشد به نحو مجازى به کار رفته است، به طور مثال گاهى عقل بر انسان غالب مى‏شود، آنگاه عقل مظهر خودیت فرد مى‏شود وگاهى شهوات و هواها بر انسان غالب مى‏شود، در آن صورت گویى هوا و هوس جانشین نفس و خود انسان مى‏شود! از این رو کلمه نفس به جاى عقل یا هوس به کار مى‏رود .

 

د - در اصطلاح قرآن، بین روح و نفس تفاوت وجود دارد . روح موجودى مجرد و آسمانى است که خداوند به سبب آن، حیاتى دیگر در انسان پدید مى‏آورد . نفس در اصطلاح قرآن به وجود تشخص یافته هر انسانى پس از تعلق روح به بدن اطلاق شده است که هنگام مرگ از بدن مادى مفارقت مى‏کند . (39) والله اعلم

 

15

 

 

منابع و پى‏نوشت‏ها:

 

 

 

1) ر . ک: سیدجعفر سجادى: فرهنگ معارف اسلامى، شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، 1363ش، چاپ اول، جلد 4، ص 467 .

 

2) ر . ک: همان، ص 467- 476 .

 

3) ر . ک: همان .

 

4) احمدبن فارس: معجم مقاییس اللغة، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه، قم، 1404ق، ج 5، ص 460، (ماده نفس .) 5) ر . ک: همان .

 

6) ابن منظور: لسان‏العرب، داراحیاء التراث العربى، بیروت، 1408ق، ج 14، ص 234، (ماده نفس .) 7) همان .

 

8) محمدحسین طباطبایى: المیزان فى تفسیر القرآن، دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1372ش، چاپ پنجم، ج 14، ص 312، ذیل آیه 35 سوره انبیا، (با اندکى تلخیص .)

 

9) همان، ج 6، ص 191، ذیل آیه 105 سوره مائده، بحث علمى، (با اندکى تلخیص .)

 

10) مواردى چون «بلغک الله انفس الاعمار» ، «انت فى نفس من امرک‏» ، «دارک انفس من دارى‏» و نظایر آن ارتباطى با معناى ذات الشى‏ء ندارد .

 

11) ابن منظور: پیشین، ج 14، ص 236 (ماده نفس .)

 

12) همان .

 

13) همان .

 

14) همان .

 

15) همان .

 

16) طبرسى: مجمع‏البیان فى تفسیرالقرآن، انتشارات ناصرخسرو، تهران، 1416ق، (افست از نسخه دارالمعرفة)، ج‏1- 2، ص 133 .

 

17) طبرسى: پیشین، ج 5- 6، ص 206، (ذیل آیه 100 سوره یونس .)

 

18) ر . ک: همان، ج 3- 4، ص 412- 413، (ذیل آیه 186 سوره توبه .)

 

19) طبرسى: جوامع‏الجامع فى تفسیرالقرآن المجید، دارالاضواء، بیروت، 1412ق، چاپ دوم، ج 1، ص 377 .

 

20) ر . ک: مجمع اللغة العربیة معجم الفاظ القرآن الکریم، انتشارات ناصرخسرو، تهران، بى‏تا، چاپ دوم، ج 2، ص 70 .

 

21) ر . ک: طبرسى: پیشین، ج 7- 8، ص 246، ذیل آیه 61 سوره نور .

 

22) ر . ک: خسرو باقرى: نگاهى دوباره به تربیت‏اسلامى، انتشارات مدرسه، تهران، 1374ش، چاپ سوم، ص‏13- 14 .

 

23) مرحوم علامه طباطبایى در ذیل آیه «فاما الانسان اذا ما ابتلیه ربه فاکرمه و نعمه فیقول ربى اکرمن‏» [فجر (89)، 15 ] مى‏فرماید: «مراد از انسان در این آیه، نوع انسان به حسب طبیعت اولى است‏» . البته باید توجه داشت که مراد از طبیعت اولیه انسان، فطرت او نیست . علامه طباطبایى در ذیل آیه «و اذا مسکم الضر فى البحر ضل من تدعون الا ایاه . . .» [اسراء (17)، 67 ] مى‏فرماید: از رویه‏هاى انسان، کفران است چون داراى طبیعتى است که به اسباب ظاهرى وابستگى دارد، لذا سبب‏آفرین را فراموش مى‏کند و شکر خدا به جا نمى‏آورد . این آیه مى‏فهماند که اعراض انسان از پروردگارش در غیر حالت اضطرار بر مبناى یک امر غریزى و فطرى نیست، بلکه صرفا یک رویه و عادت بد است که انسان را در ورطه کفران نعمت فرو مى‏برد .

 

24) از همین نکته مى‏توان به اهمیت تربیت و مشکل‏بودن آن پى برد; زیرا انسان باید با حالت اولیه نفس که بى هیچ پیش‏نیازى میل به بدى دارد، مقابله کند و با جد و جهد آن را به حالت جدیدى وارد کند و بر دوام آن بکوشد .

16

 

 

25) نهج البلاغة، با ترجمه سید جعفر شهیدى، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، تهران، 1370ش، چاپ دوم، ص 252، (خطبه 220 .)

 

26) همان، ص 182 (خطبه 176 .)

 

27) همان ، ص 421، (قصار الحکم 333 .)

 

28) همان، ص 182، (خطبه 176 .)

 

29) ر . ک: محمدحسین طباطبایى: پیشین، ج 14، ص 330 .

 

30) ابن منظور: پیشین، ج 14، ص 234، (ماده نفس .)

 

31) همان .

 

32) همان . نیز ر . ک: میرزا ابوالحسن شعرانى: نثر طوبى (دایرة‏المعارف لغات قرآن مجید)، کتابفروشى اسلامیه، تهران، بى‏تا، ص‏468 .

 

33) ر . ک: طبرسى: جوامع الجامع فى تفسیر القرآن المجید، پیشین، ج 1، ص 371، ذیل آیه 116 سوره مائده .

 

34) ر . ک: سجده (32)، آیه 9، حجر (15)، آیه 29 و انبیاء (21)، آیه 91 .

 

35) ر . ک: معارج (70)، آیه 4، قدر (97)، آیه 4 و نبا (78)، آیه 38 .

 

36) بدء خلق الانسان من طین; و آفرینش انسان را از گل آغاز کرد» [ . سجده (32)، آیه 7] .

 

37) ر . ک: سجده (32)، آیه 9، ، حجر (15)، آیه 29 و ص (38)، آیه 72 .

 

38) محمد باقر مجلسى: بحار الانوار، مؤسسة‏الوفاء، بیروت، 1403ق، چاپ دوم، ج 2، ص 35، ، ج 58، ص 91 و 99 و ج 92، ص‏456 .

 

39) برخى از مفسران نیز به این نکته اشاره کرده‏اند که «روح‏» ، اصل و ماده نفس است و نفس، مرکب از روح و بدن است، از این رو اطلاق نفس بر روح از باب مجاز است . ر . ک: ابن کثیر: تفسیرالقرآن‏العظیم، دار احیاء التراث العربى، بیروت، بى‏تا، ج 5، ص 102- 103، ذیل آیه 85، سوره اسراء .

نظر شما