وجوه معانى نفس در قرآن
فهرست عناوین
دکتر محمدکاظم شاکر
استادیار گروه علوم قرآن و حدیث دانشگاه قم
چکیده
نفس از اصطلاحات رایج در حوزههاى فلسفه، عرفان، اخلاق و روان شناسى است . در قرآن کریم بارها این کلمه و مشتقات آن به کار رفته است . پرسش اساسى آن است که آیا این واژه در قرآن به همان معانى مصطلح در علوم پیش گفته به کار رفته است و یا معناى خاص دیگرى مراد است .
مقاله حاضر عهدهدار تبیین موارد کاربرد نفس در قرآن کریم است . نویسنده بر آن است که این واژه در عین حال که داراى یک معناى اصلى است، در وجوه مختلفى به کار رفته است . این وجوه در قرآن به هفت وجه مىرسد که عبارتاند از: «ذات حق تعالى» ، «انسان با تشخص فردى» ، «انسان با تشخص جمعى» ، «طبیعت اولیه انسان» ، «عقل» ، «قلب» و «وجود برزخى انسان» .
کلید واژهها: نفس، روح، انسانشناسى، مفردات قرآن، وجوه و نظایر . تفسیر موضوعى، لغتشناسى .
1
1 . مقدمه
واژه نفس از واژههاى کلیدى در حوزه انسان شناسى است . این اصطلاح در متون دینى و نیز فلسفه و عرفان و اخلاق کاربردى نسبتا وسیع دارد . در اصطلاح حکما جوهرى است که ذاتا مستقل است و در فعل نیاز به ماده دارد و متعلق به اجساد و اجسام است و به بدن تعلق تدبیرى دارد . (1) اصطلاحاتى چون نفس عاقله، ناطقه، کلى، قدسى، فاکره، منطبعه، نباتى، حیوانى، حسى، از اصطلاحات رایج در این حوزه است . (2) علماى اخلاق نیز انسان را داراى نفوس مختلفى چون نفس اماره، بهیمى، شهوانى، لوامه، مطمئنه و ملهمه دانستهاند . (3) همچنین در برخى از متون دینى و اخلاقى نوعى تقابل بین عقل و نفس دیده مىشود .
بىگمان، حکما، عرفاى مسلمان و علماى اخلاق در کاربرد و بسط این اصطلاحات، متاثر از قرآن کریم و روایات بودهاند . با این حال نمىتوان گفت که این اصطلاحات بر موارد کاربرد نفس در قرآن مطابقت کامل دارد .
در مقاله حاضر بعد از بیان معناى لغوى این واژه، به معناشناسى و مصداق یابى آن در قرآن کریم پرداختهایم .
2
2 . معناى اصلى نفس از نظر لغت پژوهان
برخى از لغت پژوهان واژههاى «نفس» و «نفس» و مشتقات آن دو را داراى یک ریشه دانسته، تلاش کردهاند یک معنا را به عنوان معناى اصلى و وضعى این کلمات معرفى کنند و بقیه معانى را به نحوى به آن معناى اصلى مرتبط سازند . درباره معناى اصلى این کلمه دو نظریه مطرح شده است .
2 . 1 . نظریه نخست: برخى از علماى لغت، «خارج شدن نسیم هوا» را معناى اصلى این کلمه مىدانند . ابن فارس در معجم مقاییس اللغة مىنویسد:
نفس: اصل واحد یدل على خروج النسیم کیف کان من ریح او غیرها، والیه یرجع فروعه; (4) [کلماتى که از سه حرف ] نفس [تشکیل یافتهاند ] داراى یک معناى اصلى است و آن خروج نسیم است، چه باد باشد یا غیر آن، معناى تمام واژههاى مشتق از این کلمه به همین معنا برمىگردد .
وى در ادامه مىگوید که جان آدمى را از آن جهت نفس گفتهاند که پایدارى آن به نفس است و نیز خون را از آن رو «نفس» گویند که هرگاه خون از بدن انسان یا حیوان برود، نفس او قطع مىشود . (5)
ابن منظور نیز بر همین نظر است وى مىنویسد:
سمیت النفس نفسا لتولد النفس منها; (6) جان را از آن جهت نفس نامیدهاند که نفس از آن برمىآید .
2 . 2 . نظریه دوم: برخى دیگر از لغت پژوهان و نیز مفسران، نفس را کلمهاى مىدانند که در آغاز از خود معنایى مستقل نداشته است، بلکه با اضافه به کلمه دیگر صرفا داراى نقش تاکیدى بوده است . در این نظریه، «نفس الشىء» معادل با «ذات الشىء» و «عین الشىء» است .
از سیبویه نقل شده است که وقتى عرب مىگوید: «نزلتبنفس الجبل» یا «نفس الجبل مقابلى» ، مراد از «نفس الجبل» خود کوه است . (7)
علامه طباطبائى (ره) ضمن تایید نظریه دوم، سیر تطور در معناى این لفظ را نیز برشمرده است . وى مىنویسد:
با تامل در موارد استعمال لفظ «نفس» به دست مىآید که این کلمه معنایى ندارد جز معناى کلمهاى که بدان اضافه مىشود بنابراین «نفس الشىء» همان «شىء» و «نفس الانسان» همان «انسان» و «نفس الحجر» همان «حجر» است اگر این لفظ را جداى از مضاف الیه به کار برند، معناى محصلى ندارد، لذا براى تاکید به کار مى رود مانند «جاءنى زید نفسه» . یعنى زید خودش نزد من آمد و به همین معناست که بر هر چیزى قابل اطلاق استحتى بر خداوند متعال، مانند «کتب على نفسه الرحمة» ، [انعام (6)، 12 ] بعدا استعمال این لفظ در مورد انسان شیوع یافته و حتى بدون اضافه، بر شخص انسان که مرکب از بدن و روح است اطلاق شده است مانند: هوالذى خلقکم من نفس واحدة [اعراف (7)، 189 ] یعنى از یک شخص انسان . و گاهى هر دو معنا در یک آیه به کار رفته است مانند، کل نفس تجادل عن نفسها [نحل (16)، 111 ] یعنى هر انسانى از خودش دفاع مىکند . بعدا این کلمه معادل روح به کار رفته است چون آنچه مایه قوام شخصیت انسان است مانند «حیات» ، «علم» و «قدرت» ، از روح است، نظیر «اخرجوا انفسکم» ، [انعام (6)، 93 (8) ] ایشان به عکس لغت پژوهانى چون ابن فارس و ابن منظور، موارد دیگر چون نفس (به معناى خون و نطفه) و نفس را به این معنا (ذات الشىء) برمىگردانند! وى دراینباره مىنویسد:
3
چه بسا منشا نامگذارى دم و بازدم به نفس و نیز خون و نطفه به نفس ، این باشد که این امور در قوام انسان نقش اساسى دارند یعنى انسان دیده است که آنچه به حسب ظاهر فارق بین زنده ومرده است، همین نفس استیا دیده که حس وحرکت انسان، به جریان خون در بدن وابسته است، لذا آن را نفس نامیده است و یا دیده که این نطفه است که به انسان تبدیل مى شود و به این نتیجه رسیده است که نفس انسان همان اجزاى اصلى موجود در نطفه است (9) .
4
3 . در جستجوى معناى اصلى!
اگر بخواهیم تمام کلماتى را که سه حرف اصلى آنها «ن - ف - س» استبه یک معناى اصلى برگردانیم، هیچ کدام از این دو نظریه پاسخگوى همه موارد کاربرد این کلمه نیست . به طور مثال، در نظریه اول که اصل این کلمه را خارج شدن هوا مىدانست، کلمه «نفسه» که براى تاکید به کار مىرود مانند «جاء زید نفسه» چگونه توجیه مى شود؟ همچنین بسیارى از موارد کاربرد با نظریه دوم قابل توجیه نیست . (10)
در مواردى که معنا یا معانى وضعى واژهاى دچار تردید است، یکى از روشهایى که مىتواند به تشخیص آن کمک کند، بررسى موارد استعمال آن واژه است . باید دید که آیا مىتوان بین همه موارد کاربرد، ارتباط معنایى برقرار کرد یا خیر . در صورت نخست، لفظ داراى یک معناى وضعى است و در صورت دوم از چند اصل معنایى برخوردار است .
از بررسى معانى کلماتى که از سه حرف «ن - ف - س» مشتق شدهاند به دست مىآید که آنها داراى دو اصل مجزا هستند; برخى از «نفس» مشتق شدهاند و برخى از «نفس» . و این دو، هر یک داراى معنایى مستقل از دیگرى است .
کلمه نفس که جمع آن انفس و نفوس استبه معناى ذات و حقیقتشىء است و با کلمه نفس و مشتقات آن ارتباطى ندارد . کلماتى چون نفس، نفیس، تنفس و تنافس داراى یک معناى اصلىاند و آن یا «خروج نسیم هوا» و یا «فسحت و وسعت» است .
به نظر نگارنده معناى اصلى این کلمات، فسحت و وسعت در شىء است نه خارج شدن نسیم . جریان دم و بازدم را نیز از آن جهت تنفس نامیدهاند که موجب گشایش و راحتى روح انسان مىشود و اگر این جریان دچار مشکلى شود انسان در تنگنا قرار مىگیرد . کاربرد شایع کلمه نفس و مشتقات آن در معناى وسعت و فسحت، شاهد بر این ادعا است . که در اینجا به بیان چند نمونه اکتفا مىکنیم .
- انت فی نفس من امرک یعنى «فی فسحة وسعة» . (11)
- کتبت کتابا نفسا یعنى «طویلا» . (12)
- بلغک الله انفس الاعمار یعنى «اطول الاعمار» . (13)
- دارک انفس من دارى . یعنى «اوسع» (14)
- هذا الثوب انفس من هذا، یعنى «اعرض و اطول» (15)
5
4 . وجوه معانى نفس در قرآن کریم
برخى از مفسران و لغتشناسان، در صدد تعیین وجوه معانى نفس برآمدهاند . طبرسى در مجمعالبیان مىنویسد:
«نفس در کلام بر سه وجه است: 1) به معناى روح; 2) به معناى تاکید; 3) به معناى ذات که این وجه، معناى اصلى نفس است» . (16)
وى در توضیح معناى اصلى نفس (ذات) مىگوید:
«نفس آن حقیقتى از شىء را گویند که ویژه آن است که اگر جز آن، چیزهاى دیگر نابود شود آن از بین نرود، در واقع نفس هر چیز معادل ذات آن چیز است جز آنکه لفظ نفس براى تاکید به کار مىرود ولى لفظ ذات براى تاکید به کار نمىرود» . (17)
البته طبرسى در جاى دیگرى «اراده» و «غیب» را نیز از معانى نفس برشمرده است . (18) آنچه در این بخش مورد نظر ماست، معانى کاربردى نفس در قرآن کریم است، گرچه ممکن است این واژه در کلام عرب در وجوه دیگرى نیز به کار رفته باشد .
کلمه نفس، 140 بار وکلمه نفوس، 2 بار وکلمه انفس، 153 بار در قرآن کریم آمده است . در همه این موارد «نفس» به معناى ذات وحقیقتشىء آمده، گرچه مصادیق آن متفاوت است . از این رو شاید بهتر باشد به جاى «وجوه معانى» بگوییم «وجوه مصادیق» ! اینک به ذکر برخى از این وجوه مى پردازیم .
6
4 . 1 . ذات حق تعالى
در چند مورد کلمه نفس به حق تعالى اضافه شده است . همانطور که علامه طباطبایى فرمودند: «نفس الشىء» همان «شىء» است و معنایى جداى از مضافالیه ندارد و از این رو بر هر چیزى، حتى خداوند متعال، قابل اطلاق است، از این رو در آیات زیر، نفس خداوند به معناى ذات خداوند است .
«کتب على نفسه الرحمة» [انعام (6)، 12] «کتب ربکم على نفسه الرحمة» [انعام (6)، 54] «و یحذرکم الله نفسه و الى الله المصیر» [آل عمران (3)، 28] «و یحذرکم الله نفسه و الله رءوف بالعباد» [آل عمران (3)، 30] طبرسى در مورد دو آیه نخست مىنویسد: کتب على نفسه یعنى «اوجبها على ذاته» (19) در مورد آیات سوم و چهارم نیز برخى لغتشناسات و مفسران تصریح کردهاند، که مراد از آن، ذات خداوند است . (20) در این آیات مراد از «حذر» از خداوند، خوف از ذات و مقام پروردگار است . توضیح آنکه خوف از خداوند بر دو قسم است: الف) خوب از عذاب خداوند ب) خوف از مقام خداوند، چنانکه در سوره ابراهیم آمده است: «ذلک لمن خاف مقامى و خاف وعید» [ابراهیم (14)، 14] و خوف از مقام، بسیار باارزشتر از خوف از عذاب است، از این رو خداوند متعال مىفرماید: «ولمن خاف مقام ربه جنتان [رحمان (55)، 46] شاید بتوان گفت ذکر عبارت «والله رؤوف بالعباد» به دنبال «یحذرکم الیه نفسه» ، بیشتر با خوف از مقام مناسبت دارد تا خوف از عذاب .
7
4 . 2 . انسان با تشخص فردى
در مواردى از آیات، مراد از نفس ، فردى از افراد انسان است، صرف نظر از توجه به روح یا جسم ومحتویات درونى انسان، مانند موارد زیر:
«من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فى الارض فکانما قتل الناس جمیعا» [مائده (5)، 32] «هو الذى خلقکم من نفس واحدة و جعل منها زوجها» [اعراف (7)، 189] «کل نفس ذائقة الموت» [ انبیاء (21)، 35] «و نضع الموازین القسط لیوم القیامة فلا تظلم نفس شیئا» [انبیاء (21)، 47] «و لا یقتلون النفس التى حرم الله الا بالحق» [ فرقان (25)، 68] «و ما تدرى نفس باى ارض تموت» [لقمان (31)، 34]
8
4 . 3 . انسان با تشخص جمعى
گاهى مراد از نفس، خود جمعى است . خود جمعى به اوصافى اطلاق مىشود که مشترک بین افراد یک گروه، قوم یا نوع باشد . نفس در آیات زیر در این معنا به کار رفته است:
«لقد جاءکم رسول من انفسکم» [توبه (9)، 128] «و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها» [روم (30)، 21] «لقد من الله على المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم» [ آل عمران، 164] پیداست که در این آیات ، مراد از نفس ، خود فردى نیست، بلکه خود جمعى و نوعى استیعنى اگر مىفرماید پیامبر از میان خودتان انتخاب شده استبه این معناست که او خصوصیات نوعى و جمعى شما را دارد یعنى شما اگر عرب هستید پیامبر نیز عرب است، شما اگر امى هستید، پیامبر هم امى است و . . . .
در اینجا ذکر دو نکته را لازم مىدانیم:
نخست آنکه در بعضى از آیات، واژه «انفسکم» به معناى «همدیگر» است . این قبیل آیات نیز در وجه دوم قرار مىگیرد، مانند آیه «فاذا دخلتم بیوتا فسلموا على انفسکم» [نور (24)، 61 ] برخى پنداشتهاند که منظور آیه آن است که اگر در خانهاى وارد شدید بر خود سلام کنید! در حالى که مراد آن است که بر یکدیگر سلام کنید; (21) همچنین است آیات ذیل:
«ولا تخرجون انفسکم من دیارکم» [بقره (2)، 84] «ولا تقتلوا انفسکم» [نساء (4)، 29] «ولا تلمزوا انفسکم [حجرات (49)، 11] دوم آنکه نباید پنداشت که هر جا نفس به صورت جمع (نفوس یا انفس) آمده، مراد از آن خود جمعى و نوعى است . بلکه نفس در آیاتى نظیر «و اذا النفوس زوجت» [تکویر (81)، 7] و «المطلقات یتربصن بانفسهن ثلاثة قروء» [بقره (2)، 228] به معناى شخص است .
9
4 . 4 . طبیعت اولیه حاکم بر انسان
در بعضى از آیات ، نفس بر طبیعت انسان اطلاق شده که داراى فعل وانفعالاتى است، از جمله آنکه داراى خواهشهایى است، کارهاى زشت را براى انسان زیبا جلوه مى دهد، امر به بدى مى کند و . . . . نفس در آیات زیر در این معنا به کار رفته است:
«ان یتبعون الا الظن و ما تهوى الانفس» [ نجم (53)، 23] «و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى . . .» [ نازعات (79)، 40] «و فیها ما تشتهیه الانفس و تلذ الاعین» [زخرف (43)، 71] «و من یوق شح نفسه فاولئک هم المفلحون» [ حشر (59)، 9] «و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه» [ق (50)، 16] «ان النفس لامارة بالسوء» [ یوسف (12)، 53] باید توجه داشت که نفس در این آیات به معناى قوهاى از قواى انسان نیست که در مقابل آن نفس هاى دیگرى وجود داشته باشد، بلکه انسان داراى یک حقیقت واحد است که از آن به «نفس» تعبیر مىشود . اما این حقیقت واحد قابلیت آن را دارد که حالات مختلف به خود گیرد . گاهى در پى لذت است و هوى وشهوت در او شعله ور مى شود . این حالت، اماره نامیده مى شود . پس از نیل آدمى به مقصود ، کشش نفس خاموش مى شود وهوى در او فرو مى نشنید . بنابر این نفس از تب وتاب مى افتد وخود را مى یابد (وجدان) و در پى این خودیابى ، مى تواند خارج از فرمان هوى ، ناراستى هاى عمل خویش را باز یابد . حاصل کار ، ملامتخود است . در این حالت ، نفس به اعتبار لباس تازه اى که به تن کرده، نام دیگرى به خود مى گیرد و آن، لوامه است . حالت دیگر نفس، هنگامى ظهور مى کند که آدمى به خدا توجه پیدا کند . توجه یافتن به خدا ، آرامش عمیق در نفس پدید مى آورد . با ظهور چنین آرامش واطمینانى در نفس، صفت مطمئنه، زیبنده آن مى شود . (22)
آنچه در اینجا حائز اهمیت است اینکه «نفس» به خودى خود اماره است ومیل به بدى دارد واین طبیعت اولیه اوست وتنها در سایه تربیت الهى وانسانى است که نفس از هوى وشهوت باز داشته مى شود وصفات نیک به خود مى گیرد . با این تفسیر، علت نسبت دادن رفتارهایى نظیر ظلم، کفران و حرص به انسان در آیاتى مانند «ان الانسان لظلوم کفار» [ابراهیم (14)، 34] و «ان الانسان خلق هلوعا» [معارج (70)، 19] روشن مىشود . (23) از همین رو است که در قرآن تنها صفت اماره بودن به مطلق نفس نسبت داده شده است: «ان النفس لامارة بالسوء» . در این آیه، «نفس» موضوع است و «اماره» محمول . یعنى خود نفس طبیعتا اماره است . اما طبیعتا مطمئنه نیست لذا در جایى نداریم «ان النفس مطمئنة» چنانچه نفس بخواهد زیور مطمئنه بودن بر تن گیرد باید ابتدا آن را کسب کند تا با این وصف کمالى شایسته خطاب «یا ایتها النفس المطمئنة . . .» گردد . (24)
این تعبیر از نفس در روایات نیز به کار رفته است . در برخى از روایات، نفس در مقابل عقل قرار گرفته است، در حالى که عقل خود از شؤون نفس است . به طور مثال ، در نهج البلاغه - در وصف سالک طریق خدا - آمده است: «قد احیى عقله و امات نفسه; (25) همانا خرد خود را زنده گرداند ونفس خویش را میراند .» در این حدیث وموارد مشابه آن ، مراد از نفس، هواى نفس است که به طور طبیعى بر نفس حاکم است و او را به انحطاط مىکشاند . بنابراین در واقع عبارت چنین بودهاست: «قد احیى عقله و امات هوى نفسه» همان طور که در جاى دیگرى از نهج البلاغه آمده است:
10
«فرحم الله رجلا نزع عن شهوته و قمع هوى نفسه، فان هذه النفس ابعد شىء منزعا و انها لا تزال تنزع الى معصیة فى هوى; (26) پس خدا بیامرزد کسى را که شهوت را مغلوب کند، وهواى نفس را سر کوب; که نفس را به دشوارى توان از شهوت کندن، که پیوسته خواهان نافرمانى است وهوس راندن .» بنابر این روایاتى که در ذم نفس وارد شده است، نفس را از جهتحالات بدى که بر آن حاکم شده - که به تعبیر امام على (ع) به دشوارى مى توان آن حالات را از آن کند - مورد مذمت ونکوهش قرار داده است . دو روایت ذیل را نیز باید در همین مورد ارزیابى کرد:
«المؤمن . . . اوسع شىء صدرا و اذل شىء نفسا ; (27) مؤمن، سینه اش هر چه فراخ تر است و نفسش هر چه خوارتر» «و اعلموا عباد الله ان المؤمن لا یصبح و لا یمسى الا و نفسه ظنون عنده ; (28) بندگان خدا، بدانید که مؤمن شب را به روز و روز را به شب نمىرساند جز آن که نفس خود را نزد خویش متهم مى داند» .
11
4 . 5 . عقل
عقل مظهر خودیت مطلوب در انسان است و از این جهت مى توان به عقل نیز، نفس اطلاق کرد . به عنوان نمونه در آیات زیر مراد از نفس، عقل است:
«و من یرغب عن ملة ابراهیم الا من سفه نفسه» [بقره (2)، 130] «فرجعوا الى انفسهم فقالوا انکم انتم الظالمون» [انبیاء (21)، 64] در آیه اول روشن است که سفاهت و حماقتبه معناى کمخردى است . آیه دوم گویاى این معنا است که بتپرستان بعد از شنیدن سخن حضرت ابراهیم به خود آمدند، یعنى به فکر فرو رفتند و پس از آنکه عقاید خرافى خود را مخالف اندیشه و خرد یافتند، خود را مورد ملامت قرار دادند . علامه طباطبایى در اینباره مىنویسد: «این جمله کنایه از تنبه و تفکر آنها است» . (29)
در لسان العرب آمده است: ابن خالویه گفته است: النفس ما یکون به التمییز . (30) و از ابن عباس نیز نقل شده که گفته است: لکل انسان نفسان احداهما نفس العقل الذى یکون به التمییز والاخرى نفس الروح الذى به الحیاة . (31)
در آیه کریمه «الله یتوفى الانفس حین موتها والتى لم تمت فى منامها» ، [زمر (39)، 42 ] برخى گفتهاند مراد از نفسى که هنگام مرگ گرفته مىشود، روح است (که در وجه هفتم به آن خواهیم پرداخت) و مراد از نفسى که در خواب گرفته مىشود، قوه عقل است . (32)
12
4 . 6 . قلب
گاهى مراد از نفس ، قلب و درون انسان است، مانند موارد زیر:
«و ان تبدوا ما فى انفسکم او تخفوه یحاسبکم به الله» بقره، 284 .
«فاسرها یوسف فى نفسه و لم یبدها لهم» یوسف، 77 .
«و اذکر ربک فى نفسک تضرعا و خیفة» اعراف، 205 .
«. . . الا حاجة فى نفس یعقوب قضاها» یوسف، 68 .
سیاق این آیات گویاى این معنا است که مراد از نفس، ضمیر و قلب انسان است که از دیده دیگران پنهان است . گاهى این کلمه با این معنا در مورد خداوند هم به کار رفته است که صرفا از باب مشاکله است مانند «تعلم ما فى نفس ولا اعلم ما فى نفسک» [مائده (5)، 116 (33) ]
13
4 . 7 . وجود برزخى انسان
در برخى از آیات ، مراد از نفس ، حقیقت انسان است که در دنیا، بدن مادى به عنوان ابزار فعل آن است و در هنگام مرگ تعلقش را از آن قطع کرده و به عالم دیگر سفر مى کند . آیات زیر ، ناظر به این حقیقت است:
«الله یتوفى الانفس حین موتها . . .» [زمر (39)، 42] «ولو ترى اذ الظالمون فى غمرات الموت والملائکة باسطوا ایدیهم اخرجوا انفسکم . . .» [انعام (6)، 93] «یا ایتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربک . . .» [فجر (89)، 27] «انما یرید الله لیعذبهم بها فى الحیوة الدنیا و تزهق انفسهم و هم کافرون [توبه (9)، 55] باید گفت که این اصطلاح از نفس در عرف دینى، «روح» گفته مى شود مثلا مىگویند: فلانى قبض روح شد . در حالى که در قرآن، روح به این معنا به کار نرفته است . توضیح آنکه: روح موجودى آسمانى است که به دلیل شرافتش به خداوند نسبت داده شده است (روحى - روحه - روحنا). (34) این موجود آسمانى مانند فرشتگان داراى وجودى مستقل است و در قرآن، افعالى چون «عروج» ، «نزول» و «قیام» به آن نسبت داده شده است . (35)
و پس از رشد و کمال جسم - که تسویه نام گرفته - (37) خلقتى دیگر در او ایجاد مىشود: وانشاناه خلقا آخر [مؤمنون (23)، 14 این آفرینش دوم، چیزى جز ایجاد حیات انسانى نیست که توسط روح صورت مىگیرد: «نفخ فیه من روحه» [ . سجده (32)، 9] پس از تعلق روح به بدن، حقیقت انسان شکل مىگیرد که این حقیقت، در زبان قرآن به «نفس» نامبردار است . در این صورت است که انسان خود را مىیابد و خداوند او را بر خودش گواه مىگیرد: اشهد هم على انفسهم [اعراف (7)، 172 ] و همین شهود بر نفس است که او را به معرفت پروردگار مىرساند: «من عرف نفسه فقد عرف ربه . (38) این حقیقت، در نهایت از بدن مادى مفارفت مىکند . در آن صورت یا با زیور آرامش و اطمینان و رضا به درگاه حق بار مىیابد: «یا ایتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربک راضیة مرضیة» [فجر (89)، 27- 28] ویا با صفت ظلم: «الذین تتوفیهم الملائکة ظالمى انفسهم» [نحل (16)، 28] که در این صورت نیز مورد خطاب فرشتگان مرگ قرار مىگیرند که: «اخرجوا انفسکم الیوم تجزون عذاب الهون بما کنتم تقولون على الله غیر الحق . . .» [انعام (6)، 93]
14
5- نتیجه
از مباحث گذشته نتایج ذیل به دست مىآید .
الف - بر خلاف آنچه برخى از لغویون و مفسران گفتهاند، «نفس» و «نفس» داراى معناى مشترک نیستند .
ب - نفس در اصل لغتبه معناى ذات و حقیقتشىء است و در قرآن در مورد خدا و انسان به کار رفته است .
ج - هرگاه کلمه نفس و مشتقات آن در مورد انسان به کار رفته است، ذات و حقیقت او مراد است که در زبان فارسى از آن به «خود» تعبیر مىکنیم .
این خود یا حقیقى است و یا مجازى; هرگاه تمام حقیقت انسان مراد باشد، کلمه نفس به نحو حقیقى به کار رفته است و هرگاه غیر از آن باشد به نحو مجازى به کار رفته است، به طور مثال گاهى عقل بر انسان غالب مىشود، آنگاه عقل مظهر خودیت فرد مىشود وگاهى شهوات و هواها بر انسان غالب مىشود، در آن صورت گویى هوا و هوس جانشین نفس و خود انسان مىشود! از این رو کلمه نفس به جاى عقل یا هوس به کار مىرود .
د - در اصطلاح قرآن، بین روح و نفس تفاوت وجود دارد . روح موجودى مجرد و آسمانى است که خداوند به سبب آن، حیاتى دیگر در انسان پدید مىآورد . نفس در اصطلاح قرآن به وجود تشخص یافته هر انسانى پس از تعلق روح به بدن اطلاق شده است که هنگام مرگ از بدن مادى مفارقت مىکند . (39) والله اعلم
15
منابع و پىنوشتها:
1) ر . ک: سیدجعفر سجادى: فرهنگ معارف اسلامى، شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، 1363ش، چاپ اول، جلد 4، ص 467 .
2) ر . ک: همان، ص 467- 476 .
3) ر . ک: همان .
4) احمدبن فارس: معجم مقاییس اللغة، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه، قم، 1404ق، ج 5، ص 460، (ماده نفس .) 5) ر . ک: همان .
6) ابن منظور: لسانالعرب، داراحیاء التراث العربى، بیروت، 1408ق، ج 14، ص 234، (ماده نفس .) 7) همان .
8) محمدحسین طباطبایى: المیزان فى تفسیر القرآن، دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1372ش، چاپ پنجم، ج 14، ص 312، ذیل آیه 35 سوره انبیا، (با اندکى تلخیص .)
9) همان، ج 6، ص 191، ذیل آیه 105 سوره مائده، بحث علمى، (با اندکى تلخیص .)
10) مواردى چون «بلغک الله انفس الاعمار» ، «انت فى نفس من امرک» ، «دارک انفس من دارى» و نظایر آن ارتباطى با معناى ذات الشىء ندارد .
11) ابن منظور: پیشین، ج 14، ص 236 (ماده نفس .)
12) همان .
13) همان .
14) همان .
15) همان .
16) طبرسى: مجمعالبیان فى تفسیرالقرآن، انتشارات ناصرخسرو، تهران، 1416ق، (افست از نسخه دارالمعرفة)، ج1- 2، ص 133 .
17) طبرسى: پیشین، ج 5- 6، ص 206، (ذیل آیه 100 سوره یونس .)
18) ر . ک: همان، ج 3- 4، ص 412- 413، (ذیل آیه 186 سوره توبه .)
19) طبرسى: جوامعالجامع فى تفسیرالقرآن المجید، دارالاضواء، بیروت، 1412ق، چاپ دوم، ج 1، ص 377 .
20) ر . ک: مجمع اللغة العربیة معجم الفاظ القرآن الکریم، انتشارات ناصرخسرو، تهران، بىتا، چاپ دوم، ج 2، ص 70 .
21) ر . ک: طبرسى: پیشین، ج 7- 8، ص 246، ذیل آیه 61 سوره نور .
22) ر . ک: خسرو باقرى: نگاهى دوباره به تربیتاسلامى، انتشارات مدرسه، تهران، 1374ش، چاپ سوم، ص13- 14 .
23) مرحوم علامه طباطبایى در ذیل آیه «فاما الانسان اذا ما ابتلیه ربه فاکرمه و نعمه فیقول ربى اکرمن» [فجر (89)، 15 ] مىفرماید: «مراد از انسان در این آیه، نوع انسان به حسب طبیعت اولى است» . البته باید توجه داشت که مراد از طبیعت اولیه انسان، فطرت او نیست . علامه طباطبایى در ذیل آیه «و اذا مسکم الضر فى البحر ضل من تدعون الا ایاه . . .» [اسراء (17)، 67 ] مىفرماید: از رویههاى انسان، کفران است چون داراى طبیعتى است که به اسباب ظاهرى وابستگى دارد، لذا سببآفرین را فراموش مىکند و شکر خدا به جا نمىآورد . این آیه مىفهماند که اعراض انسان از پروردگارش در غیر حالت اضطرار بر مبناى یک امر غریزى و فطرى نیست، بلکه صرفا یک رویه و عادت بد است که انسان را در ورطه کفران نعمت فرو مىبرد .
24) از همین نکته مىتوان به اهمیت تربیت و مشکلبودن آن پى برد; زیرا انسان باید با حالت اولیه نفس که بى هیچ پیشنیازى میل به بدى دارد، مقابله کند و با جد و جهد آن را به حالت جدیدى وارد کند و بر دوام آن بکوشد .
16
25) نهج البلاغة، با ترجمه سید جعفر شهیدى، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، تهران، 1370ش، چاپ دوم، ص 252، (خطبه 220 .)
26) همان، ص 182 (خطبه 176 .)
27) همان ، ص 421، (قصار الحکم 333 .)
28) همان، ص 182، (خطبه 176 .)
29) ر . ک: محمدحسین طباطبایى: پیشین، ج 14، ص 330 .
30) ابن منظور: پیشین، ج 14، ص 234، (ماده نفس .)
31) همان .
32) همان . نیز ر . ک: میرزا ابوالحسن شعرانى: نثر طوبى (دایرةالمعارف لغات قرآن مجید)، کتابفروشى اسلامیه، تهران، بىتا، ص468 .
33) ر . ک: طبرسى: جوامع الجامع فى تفسیر القرآن المجید، پیشین، ج 1، ص 371، ذیل آیه 116 سوره مائده .
34) ر . ک: سجده (32)، آیه 9، حجر (15)، آیه 29 و انبیاء (21)، آیه 91 .
35) ر . ک: معارج (70)، آیه 4، قدر (97)، آیه 4 و نبا (78)، آیه 38 .
36) بدء خلق الانسان من طین; و آفرینش انسان را از گل آغاز کرد» [ . سجده (32)، آیه 7] .
37) ر . ک: سجده (32)، آیه 9، ، حجر (15)، آیه 29 و ص (38)، آیه 72 .
38) محمد باقر مجلسى: بحار الانوار، مؤسسةالوفاء، بیروت، 1403ق، چاپ دوم، ج 2، ص 35، ، ج 58، ص 91 و 99 و ج 92، ص456 .
39) برخى از مفسران نیز به این نکته اشاره کردهاند که «روح» ، اصل و ماده نفس است و نفس، مرکب از روح و بدن است، از این رو اطلاق نفس بر روح از باب مجاز است . ر . ک: ابن کثیر: تفسیرالقرآنالعظیم، دار احیاء التراث العربى، بیروت، بىتا، ج 5، ص 102- 103، ذیل آیه 85، سوره اسراء .
نظر شما