آسیب شناسی سرمایه داری در ایران از بنیان ها تا رویکردها
مجله پگاه حوزه 12 مرداد 1381، شماره 60
نویسنده : نوروز، مهدی
سرمایه داری به مفهومی که پس از انقلاب صنعتی، اصلاح دینی، فلسفه های دنیاگرای غربی، استعمار و... پدید آمد و هم چنین بر طبق تعریف «وبری» یعنی، فعالیت بنگاه های بزرگ اقتصادی با مالکیت و به صورت عقلانی شده، با هدف کسب سود و سرمایه گذاری مجدد و بیشتر، (کسب سود و درآمد در این تعریف نه به معنی یک ابزار، بلکه هدف تلقی شده است)[1]، پدیده ای است که در محدوده ی جغرافیایی غرب رخ داد، لیکن پیامدها و اثرات آن خیلی زود دامنگیر سراسر جهان و ازجمله ایران گردید. اگرچه نظام اقتصادی آن خیلی دیرتر در دیگر نقاط جهان پذیرفته شد، ولی شکل ناقصی از آن عمدتا، خواسته یا ناخواسته، متضمن سود و منفعت همان غرب بود.
به هر حال، پیدایش سرمایه داری برای حیات و حیطه ی سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی ایران، پیامدهای گسترده و ژرفی را به همراه داشت. لذا این آثار را می توان از دو زاویه نگریست:
الف) از زاویه ی اثرگذاری پیامدهای این پدیده، که در این نگاه پیامدهای سرمایه داری برای ایران یا بار منفی داشته است و یا بار مثبت. در این مقاله صرفا پیامدهای منفی یا آسیب شناسی سرمایه داری را در رابطه با ایران بررسی می کنیم.
ب) از زاویه ی سرچشمه یا منبع، از یک سو می توان اثرگذاری ها - که طبق این نگاه، تأثیر و پیامدهای پیدایش سرمایه داری در غرب بر ایران و از سوی دیگر پذیرش نظام اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، سرمایه داری توسط ایران را پی گرفت. به عبارت ساده تر، یکبار پیامدهای ناشی از پیدایش سرمایه داری در اروپا و بار دیگر پیامدهای حاصل از چیرگی نظام سرمایه داری بر نظام اجتماعی ایران را مورد بررسی قرار می دهیم.
از نظر ترتیب زمانی، سرمایه داری پس از دوره ی فئودالیسم پدیدار شد. در این دوران، طبقه ی بورژوا توانست حضور و نفوذ زمین داران را در سیاست و کانون های قدرت محدود نماید و با ایجاد پادشاهی های مطلقه و یکپارچه، بسیاری از قیود دوران فئودالیسم را پاره نماید؛ در نتیجه بورژوازی از تحقیر و سرزنش رها گردید و به عنوان طبقه ی پیشرو و برتر مطرح گشت و ارزش های خود را بر جامعه، فرهنگ، سیاست خارجی، اقتصاد، سیاست عمومی و همه ی حوزه های دیگر زندگی غالب نمود؛ سرمایه داری از دل چنین تحولاتی بیرون آمد.
در جهان سوم و به ویژه ایران، بسترهای اجتماعی سرمایه داری به وقوع نپیوست و بلکه چرخش این گونه کشورهای جهان سوم به سوی سرمایه داری یک امر گزینشی و فرمایشی بوده است. برای نمونه، رژیم پهلوی در برهه ای از تاریخ، تصمیم به اجرای یک نظام سرمایه داری در ایران می گیرد. در نتیجه تحولات مربوطه نیز به صورتی کاملاً کذایی ایجاد می شوند. نظام سنتی کشاورزی و گله داری در ایران، در پی یک فرمان با اتکا به فن آوری غربی تبدیل به یک نظام بازرگانی - تولیدی می شود. حال آنکه این تحولات در غرب، با اتکا به نیروهای درون اجتماعی و در نتیجه ی دگرگونی ها و رویدادهای کاملاً و یا تقریبا طبیعی روی داده اند.[2] حداقل نتیجه گیری از این مقدمه، چنین است: که زیرساخت ها، بسترها و فرهنگ، مستلزم بنیان سرمایه داری در ایران، هرگز پا نگرفتند و یا این که به آن حدّ از رشد نرسیدند که پایه های یک نظام سرمایه داری واقعی را پی ریزی نمایند. اما از آنجا که از سال های 40 به بعد گرایش حکومت ایران و سرمایه داران این سرزمین به چنان نظامی بود، و تلاش می شد که ایران به عنوان یک کشور سرمایه داری قلمداد شود و می کوشید تا سیاست های خود را در همین راستا تعیین کند، می توان پذیرفت که ایران در این دوران، یک نظام سرمایه داری داشته است. و به همین علت هانتینگتون، در این دوران ایران را به عنوان کشوری از بلوک کشورهای «آزاد» معرفی می کند.[3]
الف) پیامدهای پیدایش سرمایه داری غربی بر ایران
هرکس نگاهی گذرا به ادبیات چپ و به ویژه مباحث امپریالیسم بیندازد، با خیلی از مطالعات و مطالب مربوط به آثار ویرانگر سرمایه داری و استعمار بر جهان سوم و ازجمله ایران روبرو خواهد شد. در این مباحث از یک سو بر چپاول و غارت دارایی ها، ذخایر و منابع کافی این سرزمین ها که مواد خام مورد نیاز استعمار سرمایه داری را تشکیل می داد و از سوی دیگر تغییر در بافت تولیدی - بارآوری تأکید شده است. طبق این مباحث، کشورهای جهان سوم از یک اقتصاد پویا، به یک اقتصاد ایستا، وابسته و مصرف کننده خودبسنده و تولیدکننده تبدیل شدند که صرفا با اتکا به صدور، فروش و حراج منابع کانی و مواد خام خود، درآمدهای لازم را تهیه می کنند.[4] ضمن آنکه صنایع، کشاورزی و شبکه ی اقتصادی آن ها نابود شد، در نتیجه جهان سوم اقدام به صدور مواد خام برای واردات کالاهای مصرفی، کم دوام و گران بهای غرب نمودند و در این فرایند، پیوسته فقیرتر و وابسته تر شدند. این فرایند در این ادبیات صرفا ناشی از تلاش سرمایه داری برای دستیابی به سود بیشتر - یعنی هدف ذاتی سرمایه داری - تلقی شده است.[5]
لذا، ضمن احترام به مباحث فوق، از آنجا که مطالبِ دیرآشنایی می باشند، توجه خود را معطوف خواهیم کرد به جنبه های کمتر کاویده شده، اما بسیار آشنای حیات سرمایه داری در غرب و پیامدهای آن بر ایران:
1) تلاش برای وابسته کردن دولت ایران: مسأله ی گسترش صنایع و انباشت سرمایه در غرب، باعث نیاز به بازارهای تازه تر شد، در نتیجه دولت های اروپایی ناچار به بسط استعمار شدند و یا گسترش شتابان دولت های اروپایی، زمینه های مناسبی را فراهم کرد تا سرمایه داری اروپایی به بازارهای پررونق و تازه ای دست یابد و این از همان دسته مسایلی است که به درستی نمی توان یکی را علت و دیگری را معلول خواند، درست مانند حکایت تخم مرغ و مرغ و اولویت بندی یکی از آن ها. اما یک واقعیت را همه اذعان دارند و آن این که: رشد سرمایه داری و استثمار، لازم و ملزوم یکدیگر بوده اند. سرمایه داری در مناطق گوناگون، راه های گوناگونی را برگزید، ازجمله تصرف سرزمینی با لشکرکشی مانند( هند، لیبی و...) که به عنوان شایع ترین روش قرون 18 و 19 نیز تلقی می شود، و هم چنین قیمومیت (برخی از کشورهای عربی خاورمیانه) ایجاد دولت های دست نشانده (مانند اردن) و یا نفوذ در دولت ها و وابسته کردن آن ها و در صورت امکان، دست نشانده نمودن آن دولت ها.
دولت های غربی - در دوره ی صفوی - ایران را به عنوان قدرتی بزرگ می نگریستند که جانشین بزرگترین پادشاهی های تاریخ شده است، قدرتی بزرگ که توانسته بود ابرقدرتی هم چون حکومت عثمانی را از پیش رو بردارد. بی جهت نبود که وقتی «موسی بیگ» به عنوان سفیر ایران وارد هلند شد، حتی بیش از سفیران اروپایی از او پذیرایی شد،[6] ولی در مقابل، با کمال نخوت و غرور با سفیران اروپایی برخورد می شد. حتی در دوره ی کریمخان زند نیز (که یک سلسله پیش از قاجار بر ایران حکومت می کرد) فرستاده ی دولت انگلیس با میانجی گری درباریان و انتظار بسیار، اجازه ی حضور در برابر کریمخان را یافت.[7]
بنا بر قول «رستم التواریخ» ایلچی دولت انگلیس در زمان کریمخان زند به ایران آمد. نکته ی جالب، مسأله ی تفسیر وکیل الرعایا از اهداف و انگیزه های این سفیر است: هنگامی که درباریان به کریمخان می گویند: حاجت ایلچی انگلیس، دوستی با ایران، پیشکش نمودن هدایا و تحفه ها، «بنای معامله» و واردات پارچه و ظرف و کالا از فرنگ و هند به ایران است، ایشان در جواب می گوید: دانستم مطلب ایشان را یعنی حاجت سفیر را «می خواهند با ریشخند و لطایف الحیل، پادشاهی ایران را مالک و متصرف گردند، چنانکه ممالک هندوستان را با خدعه و تزویر و نیرنگ و دستان خود به چنگ آورده اند... اهل ایران را به هیچ وجه من الوجوه احتیاجی به امتعه واقمشه و اشیای فرنگی نیست... آنان هرچه می خواهند خود ببافند و بپوشند و اگر چنانچه شکر لاهوری نباشد، شکر و عسل و شیره ی انگور و خرما، اهل ایران را کافی است... فرنگی، از ترس ایرانی با هندوستانی خوش سلوکی می کند اگر... ایران را مالک شود... اسلام را برمی اندازد و اکابر... را خوار و ذلیل می سازد و بدانید که فرنگی با عقل و تدبیر و زیرکی هندوستان را به چنگ آورد نه به زور و مردانگی...»[8]
پس از ظهور آقامحمدخان قاجار، ایران به دست ترکمان های قجری افتاد، و پیش بینی های کریمخان زند به حقیقت پیوست: از زمان فتحعلی شاه قاجار، نفوذ دولت های غربی در ایران آغاز و بسیار شتابان گسترش یافت.[9] پژوهشگران معتقدند: شاه، دربار و سفارت های روس و بریتانیا سه ضلع اصلی قدرت و تصمیم گیری ایران قاجاری بوده اند. با این حال، واقعیت این است که شاه و دربار نیز به شدت متأثر از خواست سفارت های بیگانه بودند و سفارت ها نیز صرفا بنا بر مصالح و منافع ملی خود که همان اراده ی سرمایه داران آن ها بود، تصمیم گیری می نمودند. لذا سفرا در هرچه بیشتر تحت کنترل و نفوذ درآوردن بزرگان ایرانی، برای حفظ منافع سرمایه دارانه ی خود کوشیدند.
نفوذ روس و انگلیس بر درباریان، زیان های ژرف و گسترده ای را برای ایران و ایرانی - در بلندمدت - در پی داشت. علاوه بر بندبند آسیب هایی که در پی می آید (و نفوذ بیگانگان بر بزرگان دولتی ایران که یکی از عوامل آنها است) حفظ استبداد، عقب ماندگی ایران و فقر این سرزمین از دیگر اثرات این مهم است. درباره ی قدرت این نفوذ، ذکر جمله ی معروف ناصرالدین شاه کافی است: «به شمال ایران می روم، سفیر انگلیس ناراحت می شود، به جنوب ایران می روم، سفیر روس ناراحت می شود، مرده شوی این سلطنت را ببرد که شاه حق ندارد به شمال و جنوب مملکتش برود».
نفوذ بیگانگان تا پایان دوران رژیم پهلوی ادامه یافت. پس از انقلاب اکتبر روسیه از معادلات ایران عقب کشید و انگلیس ترکتازی پیشه کرد. آن ها در انحلال سلسله ی قجری و پادشاهی رضاخان مؤثر بودند؛ رضاخان کوشید آلمانی ها را جایگزین انگلیسی ها نماید، اما شکست خورد، ولی بالاخره پسرش محمدرضا با دعوت از امریکا، نفوذ کهنسال انگلیس را در ایران کم رنگ کرد؛ اما حتی تا آخرین روزهای عمر خودش نیز باور نمی کرد که انگلیسی ها واقعا کنار رفته باشند! از همین رو، با آغاز انقلاب اسلامی، گاهی فکر می کرد، انگلیسی ها می خواهند از او انتقام بگیرند.[10]
به هرحال در همه ی این دوران، بیگانگان نقشی بسیار مهم در ایران بازی می کردند و تلاش آن ها برای این نفوذ، ناشی از فشار سرمایه داری بالنده و محتاج به بازارهای تازه تر و هم چنین منابع خام، گسترده تر بود.
2) تحمیل امتیازهای گوناگون: در راستای دو نیاز مذکورِ (بازار و منابعِ) سرمایه داری غربی، امتیازهای بی شماری به ایران تحمیل کرده و به عبارت صحیح تر: از ایران گرفته شد. درباره ی زیان های این امتیازها به اندازه ی کافی قلم فرسایی شده است. امتیاز رویتر، تنباکو، شیلات جنوب و شمال، نفت و... همین بس که دو نهضت مهم در این دوران (تحریم تنباکو و ملی شدن صنعت نفت) علیه چنین امتیازهایی شکل گرفتند. به عبارتی: آسیب های ناشی از آن ها به حدّی آشکار بود که حتی در زمان خودشان نیز ایرانیان را به واکنش واداشت. به علاوه اعطای حق قضاوت کنسولی یا کاپیتولاسیون و قرارداد 1919 نیز در همین راستا و با کمک عوامل نفوذی آنان شکل گرفت. این امتیازها کشاورزی و صنایع تولیدی ایران را ناتوان می کردند، بازرگانان را ورشکست می نمودند، بازارهای ایران را بر روی بیگانگان می گشودند و منابع ترمیم ناپذیر ایران را به دست یغما می سپردند.
3) تجزیه ها و اشغال ها: هرگاه سخن از تجزیه ی ایران به میان می آید، همگان به یاد شمال ایران می افتند، جایی که روسیه ی تزاری، سرزمینی به وسعت ایران امروزی از تاجیکستان تا آران (آذربایجان) را بلعید، و اما از آن طرف دست سرمایه داری انگلیس نیز بخش هایی از خاک ایران را به یغما برد.
وقتی سرمایه داری بریتانیا هندوستان را تصرف نمود، پیوسته نگران هجوم ایرانی ها بود، که هر زمان فرصت می کردند لشکری به هند می کشیدند. به واسطه ی همین نگرانی بود که کریمخان مدعی شد، انگلیسی ها از ترس ایرانیان با هندی ها خوش برخوردی می کنند، در نتیجه انگلیسی ها برای رهایی از این هراس، کوشیدند حایلی میان ایران و هند برقرار نمایند. در نهایت دسیسه های آنان منجر به استقلال افغانستان شد، تا ایران همسایه ی هند بریتانیا نباشد. به علاوه جنوب ایران قرن ها تحت سیطره ی بیگانگان بود، اگرچه دلاوری تنگستانی ها و دشتستانی ها به آنان فهماند که ایران هند نیست و فتح و حفظ آن، جز با هزینه های فراوان مقدور نخواهد بود.
4) غارت ذخایر ایران: ایران کشوری «سرشار» از منابع است. سرشار از منابع معدنی، فرآورده های کشاورزی، آثار باستانی - فرهنگی و... و یکی از نیازهای سرمایه داری، منابع خام است. در تاریخ معاصر ایران، حضور بیگانه مترادف است با چپاول این منابع، چیزی که تحت عنوان امتیاز و قرارداد، یا در لفافه ی آن ها صورت گرفته است.
امتیازهای اعطایی تقریبا همه ی داشته های ایران را به باد یغمای سرمایه داری جهانی می سپرد. در نتیجه، در این دوران منبع اصلی درآمد ایران از صادرات فرآورده های ساخته شده به صادرات مواد خام تغییر می کرد.[11] بلایی که هنوز اقتصاد ایران را زیر تازیانه های بیرحم خود دارد.
در این میان از یکصد سال پیش، زمانی که در مسجدسلیمان نفت کشف شد و تا ملّی شدن صنعت نفت در سال 29 - یعنی حدود 50 سال - نفت ایران عملاً به رایگان به یغما می رفت. بی جهت نیست که ناوگان دریایی کشور اول سرمایه داری جنگ جهانی نخست، یعنی بریتانیا، حفظ ناوگان خود را مدیون نفت ایران می داند. شرح چپاول منافع کافی و مواد خام ایران، مثنوی هفتاد من کاغذ است که همگان آن را می دانند.
5) تبدیل ایران از یک کشور تولیدی به یک کشور مصرفی: در راستای نیاز به مواد خام و بازار مصرف، سرمایه داری کوشید کشورهای غنی (از نظر منابع کانی و مواد خام) را از تولید بازدارد و آن ها را صادرکننده ی مواد خام نماید. در برخی کشورها هم چون هند، این عمل با فتح جنگی صورت گرفت، ولی در ایران از طریق دسیسه های گسترده ی سیاسی - اقتصادی این کار انجام گرفت. در بند چهارم دیدیم که صدور مواد خام در قرن هجده و نوزده به تدریج جای صدور فرآورده های تولیدی را گرفتند. درآمدهای ناشی از این صادرات نیز صرف تهیه ی مواد مصرفی می شد.
واقعیت این است که ایران، اگرچه اقتصاد معیشتی داشته است، لیکن به هرحال در همان اقتصاد، افراد خودبسنده و تولیدکننده وجود داشتند و حتی از دیرباز اقلام صادراتی از ایران نیز از کالاهای ساخته شده بوده است.[12] از یک سو سرمایه داری موفق به تولید کالاهای ارزانتر و انبوه تر می شد که توان رقابت با کالاهای تولیدی ایران را داشتند و نیاز به مواد خام، راه صدور آن ها را باز کرد و از سویی دیگر که از همه نیز مهم تر است، با امضای قراردادها، تحمیل امتیازها و ایجاد دسیسه ها، امکان مبادله ی نابرابر را فراهم آورد. در آن سال ها ترتیباتی اتخاذ شده بود که کالای غربی ارزانتر و سریع تر از کالاهای ایرانی به دست مصرف کننده برسد. اگر به یاد بیاوریم: گمرکات، اخذ مالیات، راهداری، راه آهن، پلیس و انحصارات بیشمار دیگری در اختیار بیگانگان بود، آنگاه فهم این شکست برایمان آسانتر می شود.
6) تلاش برای حذف عناصر انقلابی تشیع و سنت های ملی: تشیع دارای عناصر ویژه ای است. نظریه های موجود در این مذهب، مانع تصاحب آسان اقتصاد و خاک ایران می شود. باورهایی؛ هم چون قاعده ی «نفی سبیل» که راه را بر سلطه ی غیرمسلمان بر مسلمانان می بندد، به شدت مغایر مطامع سرمایه داری است. لذا حذف چنین عناصری، بی شک خواسته ی جدّی سرمایه داری خواهد بود. وقوع حوادثی هم چون فتوای جنگ علیه روس ها، فتوای تحریم تنباکو، مهاجرت های صغرا و کبرا و... نشانگر اهمیت عنصر مبارزه جویی شیعی است.
در این رابطه مقالات و کتاب های فراوانی موجود هستند. ضدیت سرمایه داری با عناصر مذهبی - سنتی مَثَل روشنتر از آفتاب است.
7) یک سلسله آسیب های مستقیم و غیرمستقیم دیگر در این رابطه وجود دارد که برای دوری از اطاله ی کلام، به یادآوری آن ها صرفا در حد نام می پردازیم: تضعیف دولت مرکزی ایران، ایجاد ناامنی، ایجاد تفرقه های قومی - مذهبی، گسترش مفاسد اخلاقی - اجتماعی، تضاد سنت - مدرنیسم، تحمیل جنگ های ناخواسته و....
ب) آسیب شناسی رویکرد اقتصاد ایران به سرمایه داری
جدای از همه ی زیان هایی که پیدایش سرمایه داری در غرب، در قالب استعمار، امتیاز، سیاست های اقتصادی - فرهنگی، شرکت های اقتصادی و... برای ایران داشته، تلاش ایران برای ایجاد نظام اقتصادی، سرمایه داری در ایران نیز آسیب هایی در پی آورده است.
سرمایه داری در ایران را باید، از سال 1342 به بعد پیگیری نماییم.[13] رویکرد برگزیده ی ایران در این راستا، نه اقتصاد بازار آزاد، بلکه «سرمایه داری سازمان یافته» بود. سرمایه داری سازمان یافته که توسط افرادی هم چون «رودولف هیلفردینگ»[14] عنوان و شناخته شده است، خواهان جلوگیری از هرج و مرج ها و رکودهای اقتصاد مبادله ی آزاد است. این امر به طور عمده توسط بانک ها و مؤسسه های بزرگ اقتصادی انحصاری و در رأس آن ها دولت (که در سرمایه داری سازمان یافته باید دولتی نیرومند باشد) انجام می گیرد. پژوهندگان بعدی اتحاد صنایع، تجارت و سرمایه ی بانک ها، تغییر در ساختار طبقاتی جامعه (مدیر، کارمند و...) افزایش تضاد طبقاتی سازمان یافته و... را از اجزای این نظام می دانند.[15]
ایران، نه برای جلوگیری از بی ثباتی های ذاتی مبادله ی آزاد و نظام سرمایه داری، بلکه برای ایجاد چنین نظامی، دانسته یا ندانسته از قواعد سرمایه داری سازمان یافته پیروی کرد، منتهی از نوع غربی؛ این حرکت توسط صنایع و بانک ها آغاز شد و با تقویت بنیه، دولت آن را در رأس این رویکرد قرار داد؛ لیکن در ایران، کار از دولت آغاز شد و کوشید با ایجاد مؤسسه های بزرگ اقتصادی انحصاری این مدل را بنا نهد. به عبارتی: زیرساخت های اصیل سرمایه داری، هرگز در ایران پای نگرفته بود. از همین رو به محض گریز سردمدار، دنباله ها نیز فروخوابیدند.
ذکر نتیجه گیری «جرج ناتانیل کوزن»[16] از دیدار ویرانه های تخت جمشید خالی از لطف نیست. «کوزن» می نویسد: «تخت جمشید حاکی از شکوه و جلال روزگار آن پادشاهان بوده است. ولی زمینه ی آن محدود و به همین دلیل نیز بی دوام بود، چراکه به ظاهر و در باطن، چاشنی اصالت نداشت، هم فاقد اثرات شوق و رغبت بود و هم عاری از الهامات ناشی از طبقه ی عامه. پس همین که پایه گذاران - که نگهدار و حامی آنها نیز بودند - از میان رفتند، آن مآثر هم راه شکست و نیستی پیمود».[17] آری! آنچه گسترده و همه گیر نباشد، ماندنی هم نیست. همان طور که داریوش سوم شکست خورد و شاهنشاهی هخامنشی از هم گسست، کاخ ها رو به ویرانی نهادند. و همین که محمدرضا پهلوی رفت، نظم سرمایه دارانه ی او نیز رفت و حال آن که، در غرب با همه ی رفتن ها و آمدن ها، جنگ و صلح ها، سرمایه داری برقرار ماند.
1) پیدایش دو قطب طبقاتی فراثروتمند - تهیدست: از آنجا که سرمایه داری ایران فرمایشی، وابسته به نفت و به توزیع منافع و امتیازها توسط شاه و دولت بود، ایران به کشوری با دو طبقه ی کاملاً متفاوت تبدیل شد: وابستگان و جیره خواران و رأفت گیران کم تعداد، اما بسیار ثروتمند و توده ی مردم بی تکیه که نسبت به رانت خواران بسیار تهیدست بودند. طبقه ی «بالادستان» که یا از قبل دارای سرمایه، جایگاه، تحصیل و نقش های مهمی بودند و در نظام جدید، از مزایای بیشماری نیز بهره مند شدند و یا طی فرایند «پایگاه جویی» پهلوی شکل گرفتند و شامل مدیران، تکنوکرات ها و آرتش سالاران می شدند و به نوکیسگان نیز نام آور بودند، قطب اصلی دریافت امتیازات بودند. اینان با تمرکز سرمایه بر بخش زمین های شهری، ساخت وساز و بورس بازی، به تورم این بخش که در نهایت به انباشت بیشتر ثروت می انجامید پرداختند. در نتیجه، ضمن آنکه بازار کاری برای سیل مهاجران روستایی ایجاد می شد (اگرچه به طور موقت) و دستمزدها بالا می رفت، لیکن تورم این بخش و تمرکز ساخت وسازها بر خانه های تجمّلی، این توده جمعیت را از دست یابی به حداقل استانداردهای زندگی شهری محروم می کرد.[18]
درباره ی ثروت های افسانه ای «هزار فامیل» - که شاید به راستی به دویست خاندان هم نمی رسیدند - به کرات ذکر شده است. در برابر وضع سوءتغذیه ی توده ها به خوبی نشان می دهد که فاصله ی درآمدها تا چه حد بوده است: در سال (1351)، 4 میلیون ایرانی، که (حدود 13 درصد جمعیت ایرانی را تشکیل می دادند) و عمدتا روستایی بودند، به شکل بسیار خطرناکی دچار سوءتغذیه بوده اند؛ به عبارتی: حتی قادر نبوده اند دوسوم از حداقل نیاز کالریک خود را تأمین کنند. حداقل نیاز کالریک، در حقیقت همان قوت لایموت و نان بخور و نمیر است. یک پنجم ایرانیان صرفا قادر به تهیه ی دوسوم این حداقل نیاز کالریک بوده و 20 درصد آخر نیز هنوز به عنوان افراد دارای سوءتغذیه تلقی می شوند. یعنی جدای آن 4 میلیون ایرانی «مطلقا گرسنه» 40 درصد دیگر (12 میلیون نفر) نیز دارای سوءتغذیه بوده اند.[19] مقایسه ی این وضع با وضع یکصدوپنجاه خانواده طبقه ی سرمایه دار دست پرورده ی دولت که حدود 67 درصد کل صنایع و مؤسسات مالی ایران را در مالکیت خود داشتند، به راستی همه چیز را روشن خواهد نمود.[20]
2) تخریب کشاورزی ایران: ایران از دیرباز کشوری کشاورزی - گله داری بوده است. این نوع فعالیت ها تکاپوی مصرف داخلی را به خوبی می داده، و آنقدر تولید مازاد بر مصرف داشته که بتواند به ایجاد سدها، بندها، کاریزها، دژها، آسیاب ها و... نیز بپردازد. اوج شاهکار کشاورزی ایران قنات است، که به نظر می آید هنوز هم کارایی داشته باشد. به هرحال تا سال 1347 نیز تراز بازرگانی کشاورزی ایران (صادرات منهای واردات) مثبت بود. یعنی کشاورزی با آنکه ضربه ای سخت از اصلاحات ارضی خورده بود باز نیاز به عایدی نفت نداشت.[21] به علاوه ادامه ی سیاست تخت قاپو کردن، به نیاز واردات دامی نیز انجامید.
عواملی هم چون: پرداخت یارانه به اقلام وارداتی کشاورزی - دامی، عدم سرمایه گذاری مناسب در کشاورزی، ایجاد صنایع نامربوط با کشاورزی سنتی ایران و صنایعی که به محصولات کشاورزی سرمایه بر و زمین های گسترده نیاز داشت، (مانند کشت آفتابگردان) - و با این که در اصلاحات ارضی زمین ها به روستاییان بی سرمایه و با زمین های کوچک تحویل شده بود - وارداتِ بی اندازه ی این کالاها و... کمر همّت بستند تا کشاورزی ایران که روزی رسان 60 تا 70 درصد مردم بود، به زوال برود.
کشاورزی در ایران نابود شد، چون ایران دوست داشت ژست یک کشور سرمایه دار و پیشرفته را به خود بگیرد،[22] و از آن مهمتر به نظر سیاستگذاران، سرمایه داری نیاز به صنعتی شدن، شهرنشینی، توده ی کارگران (که می بایست از میان روستاییان مهاجر تأمین شود) کارخانه های بزرگ و بازار مصرف داشت. حال آنکه کشورهایی هم چون ژاپن با انقلاب میجی و شوروی پس از انقلاب اکتبر از طریق کشاورزی به سوی صنعتی شدن گام برداشتند[23] و همین طور کشوری مثل امریکا، بزرگترین تولیدکننده ی محصولات استراتژیک کشاورزی است.
در این فرایند، ایران از یک کشور خودبسنده، به کشوری واردکننده تبدیل شد که باز هم نفت می بایست، منبع تأمین هزینه های آن باشد. متأسفانه هنوز پس از سه دوره برنامه ی 5 ساله در جمهوری اسلامی نیز، همان اعتقاد بر کارشناسان اقتصادی - که عموما متأثر از تحصیلات غربی هستند - وجود دارد. مثلاً میلیاردها دلار سرمایه گذاری در بخش خودرو، منجر به ایجاد کارخانه هایی ناتوان و ناقص الخلقه شده است، که مشغول به تولید خودروهایی غیراستاندارد و با ارزبری بالا هستند، ضمن آنکه تأمین راه ها و وسایل راهداری، بنزین و قطعات یدکی خودروها و کارخانه ها نیز به اتلاف بیشتر ارز می انجامد. همین سرمایه گذاری در بخش کشاورزی احتمالاً می توانست خیلی سریع تر از صنایع خودروسازی به بازدهی برسد و در بازارهای خارجی و به ویژه منطقه کسب درآمد کند، و با ایجاد اشتغال و جلوگیری از مهاجرت روستاییان، از بسیاری ناهنجاری های اخلاقی - اجتماعی نیز ممانعت به عمل آورد. ایران کشوری است گسترده، پرآفتاب و مستعد کشاورزی. با این همه، ما هنوز نیازمند واردات گندم و برنج (نامرغوب آسیای جنوب شرقی) و گوشت و چای و... هستیم.
3) زمینه سازی خودکامگی: در غرب وقتی طبقه ی بورژوازی، اشراف فئودالی را واپس می زد، ناچار شد دست اتحاد به پادشاهان مطلقه[24] دهد. برعکس در ایران، وقتی اشراف زمین دار نتوانستند در برابر شاه بایستند، در کنار او ایستادند. به عبارتی: بورژوازی ایران، از دل زمین داران و اشراف بیرون آمد.[25]
زمین داران ایرانی با پیدایش حقوق و ثبت اسناد، به تدریج به طور قانونی مالک زمین های خودشناخته می شدند و از آن جا که هنوز مشکل غالب اقتصاد ایران کشاورزی بود، آن ها صاحبان اصلی ابزار تولید نیز به شمار می رفتند. این مالکیت به آن ها قدرت می داد؛ زیرا آن ها صاحب ابزار اصلی تولید و روابط اقتصادی و هم چنین دارای ثروت های بزرگی بودند؛ به علاوه در املاک خود از استقلالی نسبی نیز برخوردار بودند. لذا جدای از گروه های سیاسی هم چون جبهه ی ملی و حزب توده، اصلی ترین طبقه ی خطرناک برای آزادی مطلق عمل شاه به شمار می رفتند.
شاه با گردش به سوی اقتصاد سرمایه داری، پای زمین داران را از رفت وآمد به روستاها برید (زیرا زمین داران ایران برعکس اروپا در شهرها می زیستند) و آن ها را به سوی بازرگانی و یا کارخانه های صنعتی سوق داد. این هردو عمل، آن ها را محتاج به امتیازهای توزیع شده از سوی دولت می نمود. در نتیجه قدرتمندترین گروه ایران (حداقل از نظر اقتصادی) از استقلال و بی نیازی خارج شد و برای ادامه ی حیات و افزایش درآمدهای خود، متکی به دولت و درآمدهای نفتی آن شد. چنین گروهی شاید دوستی خوب نباشد، ولی در درجه ی اول دشمن نخواهد بود و به علاوه ناگزیر متحدی خوب نیز خواهد شد، زیرا سرنوشت او به سرنوشت منبع توزیع امتیازها (شاه) گره خورده است.
در همین حال، شاه در سال 42 به سرکوب معترضان پرداخت و در نتیجه با این اقدام به خیال خود، آخرین محور احتمالی مقاومت در برابر خودکامگی خود را از پا درمی آورد.
4) دیگر محورها: با نگاهی آسیب شناسانه، محورهای خرد و کلان دیگری را نیز می توان به این فهرست افزود. تعیین درجه ی اهمیت آن ها نیز ممکن است نسبت به زاویه ی نگاه هر فرد متفاوت باشد. تبدیل ایران به یک کشور مصرفی - تجمّلی، از کشوری قانع و کاربردی که در نتیجه به بهای فروش منابع بدون جایگزین، بازار ایران مملو از اشیا و کالاهای لوکس و تجمّلی و جانبی شد و البته حضور اینگونه کالاها به رواج فرهنگ تجمّل گرایی انجامید. یا ایجاد مفاسد اجتماعی - اقتصادی که می تواند دو جنبه داشته باشد: یکی فساد ناشی از تحرّک یک دولت توزیع کننده ی امتیاز در بازار مبادله ی آزاد و البته بی ریشه، و دوم پیامدهای ناشی از رویکرد شتابان ایران به سرمایه داری و هم چنین افزایش تضادهای طبقاتی، سنت - تجدّد، نسل ها و....
اما جدای از فهم آسیب های وارده به جامعه ی ما، مسأله ی مهمتر این است که تا چه اندازه پس از پیروزی انقلاب اسلامی، موفق به آسیب زدایی شده ایم؟ شناخت تاریخ و علل آسیب های وارده، صرفا اگر به امید درمان و چاره گزینی باشد، کنکاشی سزاوار خواهد بود؛ وگرنه لعن و نفرین گذشته جز آنکه استخوانی لای زخم این مردم باشد، سودی نخواهد داشت. پی جویی روند یادشده در این مقاله در سال های پس از شکست شاه، امری لازم و ضروری است. چنانچه مداوایی صورت گرفته خوب است که تبلیغ شود و اگر زخمها هم چنان باقی می باشد، نیک است شناسایی و چاره جویی گردد؛ که این مطلب مقالی دیگر و همّتی بزرگ می طلبد.
پی نوشت ها:
[1] نگاه ک ب: «ماکس وبر»: اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری، ترجمه ی عبدالکریم رشیدیان و پریسا منوچهری کاشانی، (تهران: علمی و فرهنگی، 73).
[2] نگاه ک به: مهدی نوروز: نگرشی تاریخی بر تحولات سرمایه و برخورد ایران با سرمایه داری، پگاه حوزه، شماره 55.
[3] «ساموئل هانتینگتون»: برخورد تمدنها، ترجمه ی محمدعلی حمید رفیعی (تهران: دفتر پژوهش های فرهنگی، 78)، ص 32.
[4] برای مثال، مارکس انگلیسی های غاصب و کارخانه داران انگلیسی را مسؤول نابودی کارگاه های دستی هند می خواند. «رونالد چیلکوت»: نظریات توسعه و توسعه نیافتگی، ترجمه ی احمد ساعی، (تهران: نشر علوم نوین 75)، ص 22.
[5] «رونالد چیلکوت»: ص ص 61-54 رونالد چیلکوت: نظریه های سیاست مقایسه ای، ترجمه ی وحید بزرگی و علیرضا طیب (تهران: رسا، 77)، ص ص 450-422 و 479-474.
[6] «ویلم فلور»: اولین سفرای ایران و هلند. ترجمه ی داریوش مجلسی و حسین ابوترابیان، (تهران: طهوری، 1356)، ص ص 45-43.
[7] جواد شیخ الاسلامی: افزایش نفوذ روس و انگلیس در ایران عصر قاجار، (تهران: کیهان، 69)، ص 4 و 5.
[8] همان. ص 4 و 5: این لحن سخن، انسان را یاد شعارهای برخی انقلابی های دهه ی 50 می اندازد و عجیب تر آنکه حدس کریمخان از انگیزه های بریتانیا به حقیقت پیوست و تلاش های او بی نتیجه ماند.
[9] همان: ص ص 23-8. برای فهم بهتر به کتاب ایرانیان در میان انگلیسی های «دنیس رایت» مراجعه کنید.
[10] صادق زیبا کلام: مقدمه ای بر انقلاب اسلامی (تهران: روزنه، 72)، ص 27.
[11] محمدعلی همایون کاتوزیان: اقتصاد سیاسی ایران، ترجمه محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی (تهران: نشر مرکز، 72)، ص 83.
[12] صادق زیباکلام: ما چگونه ما شدیم، (تهران: روزنه، 73)، ص ص 137-130.
[13] ر ک به: مهدی نوروز، همان، ص 137-130.
[14] Rudolf Hilferding: وزیر دارایی سوسیال دمکرات جمهوری وایمار آلمان.
[15] «ویلفرید روریش»: سیاست به مثابه ی علم، ترجمه ی ملک یحیی صلاحی، (تهران: سمت، 72)، ص ص 38-36.
[16] George Nathaniel Curzon: انگلیسی، 1925-1859. جوان ترین نایب السلطنه هند (در 39سالگی - 1898) و وزیر خارجه ی بریتانیا.
[17] «جرج. ن. کوزن»: ایران و قضیه ی ایران، ترجمه ی وحید مازندرانی (تهران: علمی و فرهنگی، 73)، ص ص 242-241.
[18] نگاه ک به: محمدعلی همایون کاتوزیان: نه مقاله در جامعه شناسی تاریخی ایران، ترجمه ی علیرضا طیب (تهران: نشر مرکز، 77)، مقاله نظریه ی اقتصاد سیاسی کشورهای صادرکننده ی نفت. ص ص 152-127.
[19] محمدعلی همایون کاتوزیان: اقتصاد سیاسی ایران، ص ص 320-316.
[20] حسین بشیریه: جامعه شناسی سیاسی (تهران: نی، 74)، ص ص 158-157.
[21] همایون کاتوزیان: اقتصاد سیاسی ایران، ص 355.
[22] همان، ص 355.
[23] همان: ص 325-324.
[24] همایون کاتوزیان: نه مقاله در جامعه شناسی تاریخی ایران، مقاله ی حکومت خودکامه. وی پادشاهی مطلقه ی اروپای آن دوران را استبدادی نمی داند، زیرا معتقد است یک سنت حقوقی - قانونی بر کردار پادشاه ناظر بوده است.
[25] حسین بشیریه، ص 158-157.
نظر شما