موضوع : پژوهش | مقاله

گفت و گو با استاد مجتهد شبسترى

فهرست عناوین

فهرست عناوین

منبع: فصلنامه پژوهشهای قرآنی4

نویسنده : مجتهد شبسترى

پژوهشهاى قرآنى: جناب استاد شبسترى ازاین که فرصتى فراهم آمد تا با شما گفت وگویى داشته باشیم متشکریم.

به نظر شما مهم ترین و بایسته ترین موضوع قرآنى که نیازمند پژوهش مى باشد،کدام موضوع است؟

استاد شبسترى: مبانى فهم و تفسیر قرآن، فکر مرا بسیار مشغول مى کند. با این که مسایل مربوط به مبانى فهم قرآن به صورت جسته و گریخته درتأملات ومباحثات قرآنى ودینى آمده است، اما بازهم ما امروز به شدت نیازمند گفت وگو و تحقیق درباره آن هستیم.

درنخستین گام ما باید مشخص کنیم که زبان قرآن، چه نوع زبانى است وگرنه طرح هر سؤال دیگرى از قرآن، بى مفهوم خواهد بود؟

پس نخستین سؤال این است که قرآن چگونه کتابى است و اصلاً قرآن چیست؟

اگر قرآن یک کتاب عادى بود، مثل کتاب فلسفه، کتاب اخلاق، یا کتاب فقه، مى توانستیم با همان ملاکهایى که در ذهن، نسبت به این موضوعات داریم، اهداف، موضوعات و زبان آنها را مشخص کنیم. زیرا موضوعات و نوشته هاى انسان بود و ما هم با معیارهاى انسانى درباره آنها سخن مى گفتیم، هرچند قابل نقد هم مى توانست باشد. امـا این نقد، باز هم دربـاره کار و فعل خود ما بود; چیزى که ما آن را مى شناسیم

مهم ترین مسأله این است که اصلاً قرآن چه نوع پدیده اى است؟ نمى خواهم بحث اعجاز را مطرح کنم، ولى به آن مسائل هم خواه ناخواه منتهى مى شود.

درگذشته ها به شکلى این مباحث مطرح بوده است، مانند مباحث کلام نفسى و کلام لفظى و کوششهایى که معتزله کردند تا بگویند اصلاً کلام خداوند یعنى چه؟

کوششهاى معتزله و اشاعره درحدّ زمان خودشان بود، (شهرستانى) مجموعه ى ازآنها را در (نهایة الاقدام) آورده است و بخشى ازاین حرفها را (اشعرى) در (مقالات الاسلامیین) یاد کرده است. (قاضى عبدالجبار) هم یک جلد از (مغنى) را به این مسأله اختصاص داده است که اصلاً کلام یعنى چه؟ و نسبت آن به خداوند چه معنایى دارد؟

مباحث آنها متناسب با زمان خود آنها بوده است، الآن درعصر ما مسأله به شکل دیگرى مطرح است وآن این که قرآن اصلاً چیست؟

1

 

ما مسلمانها معتقدیم که پیامبر قرآن را ننوشته است، بلکه آیات آن حتى با الفاظش براى او آمده است وایشان هم بازخوانده ونویسندگان وحى ـ کتّاب وحى ـ هم آنها را ثبت کرده ند. باید دید اصلاً تفسیرِ چیزى که هویّتش این است، چه معنایى دارد؟ پدیده اى که سنخش سنخ کلام است، با توجه به مسایلى که درفهم ومباحث مربوط به فهم وجود دارد، چگونه قابل فهم است؟ باید دید سخن از نظر ما و درعصر ما چیست؟ آیا مانند معتزله سخن را ترکیب چند صوت مى دانیم که نظمى یافته است، یا باید ازمغزى تراویده باشد، از سلسله اعصابى، مفاهیمى که از قبل توافق شده و با خطاب مأنوسى بیان گردد و بدون این مقدمات، سخن، سخن نمى شود. نمى خواهم دراین جا نظر بدهم، بلکه تنها مشکل اصلى را مى خواهم بگویم.

سخنى که آمده و به گوش پیامبر رسیده و خود او دعوى دارد، یا تجربه او این است که مخاطب الوهیت قرار گرفته است، واین سخن که ازخدا آمده به دست کتّاب وحى برسد و سپس از طریق آنها به دست دیگران، این پدیده براى بشر عادى نامأنوس است.

این آیات درطول بیست و سه سال آمده است و ما براى آن نوعى مضمون واحد قائل هستیم، این مضمون واحد ازکجا به دست آمده است و زمانى که مى گوییم باید بعضى از آیات را با بعضى دیگر تفسیر کرد، یعنى چه؟

ما این پرسشها را با توجه به مباحث زبان شناسى، فلسفه زبان و هرمنوتیک، درباره قرآن پاسخ نداده ایم، درحالى که مسیحیان درعرض دویست سال گذشته به شدّت روى متون دینى کار کرده اند و تکلیف کتاب مقدّس را روشن ساخته اند.

من نمى خواهم بگویم که اگر ما همان مطالعات را درباره قرآن انجام دهیم، به همان نتایج و پاسخهایى مى رسیم که مسیحیان درباره انجیل رسیده اند. آنها تکلیف را روشن کرده اند و به این نتیجه رسیده اند که مى شود جنبه هاى غیرعادى کتاب مقدّس را کنار بگذارند و آن را براى خود مفهوم کنند و درنهایت به اینجا رسیده اند که اینها یک سرى گزارشهایى است که یک عده گزارش دهندگان انجیلهاى چهارگانه ـ داده اند. این ها از ایمان خود گزارشى مى دهند و گزارش آنها شهادت ایمان است، گزارش از وضعیتى است که با آن روبرو شده اند.

2

 

شهادتى که ممکن است دیگر انسانها را تحت تأثیر قرار دهد، به طورى که احساس کنیم مخاطب خداوند قرار گرفته ایم. واین یک چیز مفهومى است. مفهوم بودنش به این معنى نیست که بشود برایش استدلال فلسفى کرد، بلکه بدان معنى است که انسان در همان حدى که طرف مقابل حرفش را مى زند، مى فهمد که محصل آن چیست. مااین تحقیق واین مطالعه رادرباره زبان قرآن نداشته ایم.

شاید درمیان حرفهاى گذشتگان، نظریه هایى داشته باشیم که امروز خیلى به کار ما بیاید. امّا در لابه لاى کتابها است. من شخصاً فکر مى کنم که ابن عربى حرفهایى دارد که من بخشى ازآنها را درکتاب هرمنوتیک آورده ام که وحى را به معناى خاصى گرفته است; معنایى که در ذهن دیگران و متکلمان مطرح نبوده است. سخن ابن عربى، خیلى شبیه نظریه مسیحیان درمورد کلام خداست، او کلام خدا را به اثر کلام، مترتب مى کند، نه به سنخ غیرعادى بودن کلام. و اثر کلام، همان اثرتکان دهنده اى است که در انسان برجاى مى نهد.

درکلام مسیحى، آنها مشکل را این طور حل کرده اند که بلى درانجیل تناقضى هست، زیرا آنچه به عنوان انجیل هاى چهارگانه به ما رسیده، فهمهاى انسانى است وانسان گرفتار تناقض مى شود. ولى باید دید در پشت این سخنان چه پیامى نهفته بوده است. وباید آن پیام هماهنگ مشترک را دریافت کرد.

درمیان کلامیان اسلامى هم موضوع بررسى شده است، ولى با انگیزه هاى دیگر و از زاویه اى دیگر. دغدغه این دو با هم فرق مى کند. قدماى علم کلام اسلامى انگیزه شان با متکلمین مسیحیت فرق داشته است. هرکدام درهمان زمینه اى بیشتر کارکرده اند که مورد سؤال واعتراض بوده اند. کلام اسلامى در زمینه نبوت، بیش تر کارکرده است، زیرا منکران نبوت را دربرابر خود مى دیده است. نبوت محور اساسى و اصلى شروع کلام اسلامى بوده و بعد به توحید رسیده و گسترش یافته است. مسأله اصلى ما در دنیاى امروز این است که تکلیف این موضوع روشن شود.

مشکل دیگر قضیه این است که کسى بگوید پیامبر، پیامبریش به این معنا است که آثار وجودى او مانند سایر پیامبران است واز تیپ انبیا است و فرض کنیم که به جاى شناخت پیامبر از روى مواعظ و عملکرد، درصدد بیان این نکته باشیم که انسانها به تیپهاى مختلف تقسیم مى شوند، یک تیپ، تیپ نبوى است. آنها داراى ویژگیهایى هستند که ما به آنها مى گوییم، نبى. او یک تجربه تاریخى دارد، یعنى در اولین وحى، احساس کرد که پیام الهى زمین و آسمان را پرکرده است، بعد هراسان آمد و گفت مرا بپوشانید. این یک تجربه است وبعدهم این تجربه را براى دیگران باز خواند و مى گفت آیات خداوند است، اینها واقعیات است.

3

 

اما ازاین به بعد نسبت به دیگران، گزاره هاى ایشان چگونه خواهد بود. آیا مى تواند همان تأثیر و توان یک تجربه را داشته باشد، یا یک داورى تاریخى خواهد بود؟ ما هیچ راهى براى اثبات صحت دعوى او نداریم، هیچ راهى! که بفهمیم تجربه او چه بوده است; یعنى راه استدلال نمى تواند تجربه شخصى را براى ما مشهود سازد. این تجربه شخصى مخصوص شخص پیامبر است. حال این پیامبر است که در گزاره هاى خود مى تواند آن گونه عمل کند که من هم خودم را مخاطب کلام الهى احساس کنم. اگراین احساس درمن به وجود آمد، مى توانم ازآیات، برداشتى داشته باشم و نکته هایى رادرک کنم که دیگران نمى توانند آن پاسخ را به من بدهند.

نتیجه این مى شود که اگر آن سخنان ـ آیات خواننده شده توسط پیامبر ـ براى دیگران به صورت وحى بالفعل درآیند، وحى هستند و آنها احساس مى کنند که این سخنان، همان وحى است و دیگر سخنان وحى نیست، این مطلوب همه هست، منتها دیگران نمى فهمند که وحى است، براى آن که در کشان نمى رسد. براى آنها این خط دراین مجموعه با هر خطى درهر مجموعه دیگر فرق نمى کند.

درک آیه بودن یک چیز، یا پیامبر بودن یک شخص، امرى تجربى است. اگر کسى بخواهد آیه خدا را درک کند و به آن برسد، این گونه اى تجربه است.

 

4

 

 

منبع: فصلنامه پژوهشهای قرآنی

نظر شما