موضوع : پژوهش | مقاله

فلسفه ذهن جری الن فودر

فلسفه ذهن جری الن فودر"هی، به نظرت داری چیکار میکنی؟" سؤال خوبی است. وقتی یک بچه دبیرستانی بودم، فلسفۀ ذهن دو شاخۀ اصلی داشت: مسئلۀ ذهن و بدن، مسئلۀ اذهان دیگر. طرح این بود که این دو مسئله با تحلیل فلسفی حل شوند. کسی نمی دانست تحلیل فلسفی دقیقاً چیست؛ اما روشن می نمود که عمدۀ آنچه به عنوان فلسفۀ ذهن شناخته می شد (برای مثال، هیوم و کانت) نه فلسفه بود و نه اصلاً برازندۀ فلسفه. بلکه نوعی غلط از روانشناسی انتزاعی (armchair) بود که بهتر بود با چراغ زیر لحاف خوانده شود.
سبکهای فلسفی تغییر می کنند. دیگر باور به اینکه مسئلۀ خاصی دربارۀ معرفت به اذهان دیگر (در مقابل بقیۀ چیزهای دیگر) وجود دارد دشوارتر شده است؛ امروزه همۀ ما به همان دلیل ماده انگار هستیم که چرچیل دموکرات بود: سایر گزینه ها از این هم بدترند. همچنین طرح پژوهشی جدیدی وجود دارد: سازگار ساختن ماده انگاری با واقعیات روانشناختی و تبیین اینکه ذهن به عنوان یک شیء مادی می تواند ویژگیهایی را که دارد داشته باشد.
اما این پرسش منطقی است که آیا این یک طرح پژوهشی در فلسفه است یا نه. اگر شما بخواهید بدانید درختها و سنگها به عنوان اشیای مادی چگونه ویژگیهایشان را دارند کسی به شما توصیه نمی کند که به یک فیلسوف مراجعه کنید بلکه توصیه می شود به یک گیاه شناس و زمین شناس مراجعه کنید. تبیین اینکه فتوسنتز چگونه عمل می کند به معنای تبیین این است که یک گیاه به عنوان یک شیء مادی چگونه فتوسنتز می کند، پس بیان سازگاری میان مادی بودن گیاه و واقعیات مربوط به آن یک متمایز از طرحهای یک گیاه شناس نیست. به همین قیاس بیان سازگاری میان ماده انگاری ذهن و واقعیات مربوط به آن جدا از کارهایی که روانشناسان با آن درگیرند نیست پس روانشناسی به همان به فلسفه ذهن نیازمند است که گیاه شناسی به فلسفه گیاه. البته تعداد اندکی از فیلسوفان ذهن از این ایده جانبداری می کنند.
از سوی دیگر، برخی از ویژگیهای دامنه دار ذهن به اندازه ای مرموزند که پرسش کانتی امکان روانشناسی ماده انگارانه را مطرح می کند. بسیاری از حالات ذهنی التفاتی هستند و بسیاری از فرایندهای ذهنی عقلانی اند و این پرسش مطرح می شود که چگونه یک امر مادی می تواند یکی از اینها باشد. چنین پرسشی دربارۀ مثال گیاه شناسی مطرح نمی شود زیرا اگرچه امور بسیار مرموزی دربارۀ گیاهان وجود دارد، مادیت آنها چندان در معرض شبهه نیست.
به علاوه، «یک روانشناسی ماده انگارانه به چه نحو ممکن است؟» پرسشی است که ممکن است به علی الاصل به فیلسوفان مربوط باشد؛ پرسشی نیست که روانشناسان دربارۀ آن چیزی برای گفتن داشته باشند. زمانی که رفتارگرایی باب شده بود، روانشناسان فکر می کردند که روانشناسی ممکن نیست. در حال حاضر هم روانشناسان بدون هیچ استدلالی فرض می کنند که ابزار مفهومی تبیین روانشناسی عامیانه را می توان برای نیازهای علمی وفق داد. در واقع، جایگاه چنین فرضی تبدیل به موضوع اصلی فلسفۀ ذهن شده است.
دغدغه های فلسفی خود من به همین پرسش مربوط است پس آنچه در ذیل می آید عمدتاً به بحث از جایگاه کنونی آن مربوط است. "روانشناسی عامیانه" ابتدائاً یک تبیین التفاتی است: رفتار انسانها را می توان با اشاره به محتوای باورها و میلهایشان تبیین کرد. همچنین بحث روشی این است که آیا می توان التفاتی را برای طرد علم اتخاذ کرد. پرسشهای مشابهی را می توان دربارۀ قابلیتهای علمی سایر مفاهیم روانشناسی عامیانه پرسید (برای مثال، آگاهی)، اما من از آنها در اینجا بحث نمی کنم زیرا مجال این نوشته اندک است، به علاوه پیشرفت چندانی در این زمینه وجود ندارد که گزارش دهم.
آنچه تبیینهای التفاتی را بغرنج می سازد این است که حالات التفاتی را پیش فرض می گیرند. و آنچه حالات التفاتی را بغرنج می سازد این است که دو ویژگی را به نمایش می گذارند که (به استثنای یک مورد) در هیچ کجای دیکر با هم نمی آیند.
(۱) حالات التفاتی دارای قوای علّی اند. تفکر (یا به عبارت دقیقتر، داشتن تفکر) موجب وقوع اموری می شود؛ تفکرات نوعاً موجب وقوع رفتار می شوند. اندوه باعث اشک ریختن می شود همانطور که پیاز.
(۲) حالات التفاتی قابل ارزیابی معناشناختی هستند. باور، به عنوان مثال، دربارۀ این است که اشیاء چگونه اند و بدین ترتیب بسته به اینکه اشیاء همانطور که باور داریم، هستند یا نیستند می تواند صادق یا کاذب باشد. در مقابل امور ذهنی را درنظر بگیرید: میز، صندلی، پیاز، و روی موکت بودن گربه. هرچند همۀ اینها قوای علّی دارند، دربارۀ چیزی نیستند و به همین خاطر به عنوان صادق یا کاذب قابل ارزیابی نیستند.
اگر قرار باشد که یک علم التفاتی داشته باشیم، باید امور قابل ارزیابی معنایی وجود داشته باشند که قوای علّی دارند. به علاوه باید قوانینی دربارۀ این امور وجود داشته باشد از جمله قوانینی که باورها و میلها را به یکدیگر و به عمل مرتبط می سازد. اگر قوانین التفاتی وجود نداشته باشند، علم التفاتی هم وجود نخواهد داشت. این ادعا جانبدارانه است اما به نظر من بهتر است صدق این مدعا را مفروض بگیریم. شاید تبیین علمی همیشه تبیین با گنجاندن چیزی در ذیل قانون نباشد، اما مطمئناً اغلب اینگونه است و دلیل واضحی برای استثنا کردن علم التفاتی از این جهت نداریم. شاید یکی از بهترین دلایل صادق دانستن فهم عام درمورد وجود حالات التفاتی همین باشد که به نظر می رسد تعمیمهای التفاتی فراوان و قابل اعتمادی وجود داشته باشند که این حالات ذیل آنها واقع می شوند. من فرض می کنم بسیاری از بدیهیات (truisms) روانشناسی عامیانه یا قوانین التفاتی را بیان می کنند یا به چنین بیانی نزدیک می شوند.
برای مثال، این یکی از بدیهیات روانشناسی عامیانه است که تکرار به حافظه کمک می کند. (به طور کلیتر، تکرار عملکرد را بهبود می بخشد؛ "چه شد که خوب تئاتر بازی می کنی؟"، "تمرین، تمرین".) همین تعمیم محتوای آنچه را می آموزید با محتوای آنچه هنگام آموختن آن به خود می گوید مرتبط می سازد؛ پس آنچه بیان می کند به طور بدوی عبارت است از یک رابطۀ علّی قانونمند میان انواع حالات التفاتی. روانشناسی واقعی دربارۀ این موضوع چیزهای بیشتری برای گفتن دارد، اما از منظر کنونی بیشتر تکرار مکررات است. ارزیابی اولیه نشان می دهد که تکرار به حافظه کمک می کند و این کار هم قانونمند است.
به تعبیر ملایمتر، موارد فراوان دیگری از اینگونه تعمیمهای علّی التفاتی وجود دارد. همچنین موارد بسیار زیادی از تعمیمهای روانشناسی عامیانه دربارۀ همبستگیهای میان حالات التفاتی وجود دارد، و اینها هم گزینه های خوبی برای قوانین التفاتی هستند. برای مثال، هرکسی کهمی داند ۷+۵ چیست، می داند که ۷+۶ چیست؛ یا هرکسی که معنای "جان عاشق ماری است" را می داند معنای "ماری عاشق جان است" را هم می داند و همین طور.
نظرات فلسفی دربارۀ تعمیمهای التفاتی روانشناسی عامیانه بسیار گوناگونند از اینکه "هیچ تعمیم واقعاً قابل اعتمادی وجود ندارد" گرفته تا "همۀ این تعمیمها به صورت کلیشه ای نه تجربی قابل اعتمادند". در اینجا راجع به این موضوع استدلال نمی کنم. همین اندازه کافی است که ضرورتِ "اگر ۷+۵=۱۲، آنگاه ۷+۶=۱۳" با امکانِ "اگر کسی بداند که ۷+۵=۱۲، آنگاه می داند که ۷+۶=۱۳" کاملاً مطابق است، و از سوی دیگر، اگر بتوانم افرادی را پیدا کنم که حاضر باشند علیه قابل اعتماد بودن اینگونه حقایق روانشناسی عامیانه شرط ببندند، ثروتمند خواهم شد!
بنابراین، بخشی از این پرسش که "چگونه ممکن است یک علم التفاتی وجود داشته باشد؟" این است که "چگونه ممکن است قوانین التفاتی وجود داشته باشد؟" به زودی به این بحث بازمی گردم. اما قبل از آن اندکی دربارۀ خود قوانین.
● قوانین به خودی خود (فی نفسه)
تصور من این است که قوانینی را می توان تعمیم واقعی دانست که شرطیات خلاف واقع را پشتیبانی کرده، با مصادیق خود تأیید می شوند. من تصور می کنم که هر قانونی یا پایه است یا نیست. قوانین پایه یا بلااستثنا هستند یا به نحو لاینحلی آماری اند. تنها قوانین پایه قوانین فیزیک پایه هستند.
همۀ قوانین غیرپایه از جمله قوانین همۀ علوم غیرپایه به خصوص قوانین التفاتی روانشناسی قوانین "در شرایط یکسان (ceteris paribus) (از این پس: cp)" هستند؛ تنها در صورتی برقرارند همه امور مورد نظر دیگر یکسان باشند. یک گروه فلسفه علم وجود دارد که فقط روی تفسیر قوانین cp کار می کند، برای مثال، به منظور روشن کردن اینکه اینگونه قوانین چگونه می توانند تبیینگر باشند، شرطیات خلاف واقع را پشتیبانی کنند، چگونه می توانند حقایق علّی جزئی (singular) –که آنها را تحقق می بخشند- را در خود بگنجانند و همین طور. من این بحثها را در ذیل کنار می گذارم زیرا به روانشناسی فلسفی به خودی خود مربوط نیستند. اگر قوانین روانشناسی التفاتی قوانین cp باشند، این از آن رو خواهد بود که روانشناسی التفاتی یک علم خاص (یعنی غیرپایه) است نه به این خاطر که یک علم التفاتی است.
● اجرا (implementation)
خصوصیت کلی دیگری هم وجود دارد که قوانین cp را از قوانین پایه تفکیک می کند: قوانین غیرپایه برای اجرا شدن نیازمند سازوکارهایی هستند. فرض کنید که یک علم خاص (غیرپایه) می گوید F بودن علت G بودنِ x است. (برای مثال، درمعرض نور خورشید بودن علت فتوسنتز گیاهان است؛ نزدیک سطح زمین معلق بودن علت سقوط اجرام با شتاب یکسان است و همین طور.) پس قید قانونمند بودن این تعمیم آن است که پرسش "چگونه F بودن علت G بودن x است؟" پاسخی داشته باشد. این به نظر من یکی از تفاوتهای قوانین علوم خاص با قوانین پایه است. یک قانون پایه می گوید F علت G (یا همان G) است، پایان. اگر تبیین چگونه یا چرا یا به چه وسیله وجود داشته باشد، قانون به همین خاطر دیگر پایه نیست بلکه ثانوی خواهد بود.
نوعاً (نه همیشه) سازوکاری که قانون یک علم خاص را اجرا می کند از طریق ریزساختار اشیایی تعریف می شود که قانون را اجرا می کنند. پاسخِ "چگونه نور خورشید موجب فتوسنتز گیاه می شود؟" متضمن ساختار شیمیایی گیاهان است؛ پاسخ به "چگونه یخ زدن موجب جامد شدن آب می شود؟" ساختار مولکولی آب را دربردارد و همین طور. در نتیجه، نظریات مربوط به چگونگی اجرای یک قانون معمولاً بر واژگان دو (یا چند) سطح تبیین مبتنی هستند.
اگر به شگفتیهای توده های ماده در سطح L علاقه مندید (برای مثال، در گیاهان، اذهان یا کوهها) پس به احتمال زیاد به اجرای سازوکارهایی در سطح L-۱ (سازوکارهای اجرایی "مستقیم") هم علاقه مندید؛ زیرا ویژگیهای قوانین سطح L اغلب می توانند به وسیلۀ خصوصیات اجراهای سطح L-۱ تبیین شوند. شما می توانید با مطالعۀ ساختار شیمیایی گیاهان چیزهای زیادی راجع به گیاهان به عنوان گیاه بیاموزید. اما هرچند قوانین مربوط به گیاهان نهایتاً به صورت زیراتمی اجرا می شوند، شما با مطالعۀ ساختار زیراتمی گیاهان چیز اندکی راجع به آنها می آموزید. پس این مسئله مطرح می شود که کدام سازوکارها ممکن است به طور مستقیم قوانین التفاتی روانشناسی را اجرا کنند و در نتیجه ویژگیهای خاص آنها را تبیین کنند.
قوانین التفاتی درهم کنشهای علّی را در میان فرایندهای ذهنی می گنجانند؛ تا اینجا واضح است. اما یک امر اساسی وجود دارد که یک نظریۀ اجرای قوانین التفاتی باید آن را تبیین کند: به نظر می رسد فرایندهای علّی ای که حالات التفاتی وارد آنها می شوند ویژگیهای معناشناختی خود را حفظ می کنند. برای مثال، تفکرات صادق علت می شود که شخص به تفکرات بیشتری که آنها هم صادقند بیندیشد. این موضع کوچکی نیست: خود عقلانیت تفکر به واقعیاتی وابسته است همانطور که این تفکرهای صادق که (PàQ) و (P) علت این تفکر می شوند که Q.
بسیاری از آنچه در روانشناسی –به خصوص از زمان فروید- رخ داد این بود که موارد تازه و شگفت آوری یافت شوند که به لحاظ معناشناختی تحت توصیف التفاتی منسجم بودند. شهرت فروید از این جهت بود که این انسجام را حتی در رفتارهای پریشان و آشفته هم نشان داد: رؤیاها، سهو زبانی و مانند آن. اما روانشناسیِ فرایندهای ذهنی معمولی نیز عمدتاً به همین درد می خورند.
در اینجا خلاصه ای از پیشرفت این بحث ارائه می دهم. با این پرسش آغاز کردیم: "روانشناسی التفاتی چگونه ممکن است؟" و این ما را به این پرسش کشاند که "چگونه ممکن است قوانین التفاتی وجود داشته باشند؟" و این هم به نوبۀ خود این پرسش را پیش آورد که "چگونه قوانین التفاتی می توانند سازوکارهای اجرایی داشته باشند؟" ملاک یک پاسخ خوب به این پرسش اخیر این است که تبیین کند چرا فرایندهای ذهنی عموماً تحت بازنمود معنایی منسجمند (تقریباً اینکه چرا ویژگیهای معنای از قبیل صدق را حفظ می کنند). این همانجایی است که علم شناختی آغاز می شود.
نوشته: جری فودر
ترجمه: یاسر پوراسماعیل
http://phil-mind.blogfa.com/post-۱۵.aspx

نظر شما