تاریخیّت روشنگری
وشنگری گاه برای نامیدن یک عصر به کار میرود و گاه نهضتی فکری و فرهنگی تلقی میشود. چنین نگرشهایی در جای خود درست است.
روشنگری به معنای یک عصر، دوره ی «ظهور تام تجدّد در هیئت نخستین» است. مجموعه تحولاتی که طی سه قرن در اروپا رخ داد، اعم از ظهور جنبش رنسانس، رشد شهر و نیروهای اجتماعی جدید، پیدایش دولت های ملی و اندیشه ی سیاسی جدید، جنبش اصلاح دینی، تحول اندیشه ی فلسفی و رهیافت علمی، مانند آبراهه های متمایزی که از سرچشمه هایی متنوع آغاز شده بودند، بدون طرح و نقشه ای از پیش موجود، چنان با هم جفت و جور شدند که گویی یک هیئت یا پیکره ی منسجم را تشکیل می دهند. در آستانه ی قرن هیجدهم، مکانیک نیوتنی این امکان را فراهم کرد تا این هیئت یکپارچه بر محوریت آن، به نوعی خودآگاهی دست یابد و خود را در غالب کلیتی مستقل و واقعیتی گسسته از گذشته دریابد؛ ازاینرو، روشنگری عصر خودآگاهی اولیه ی تجدد است.
همچنین، روشنگری در اشاره به نهضتی فکری و فرهنگی به کار برده می شود که در دهه های آغازین قرن هیجدهم میلادی اروپا را فرا گرفت و دو کانون اصلی آن فرانسه و بریتانیا (اسکاتلند) بودند. تجددگرایانی چون هابرماس، که از احیای آرمان های روشنگری سخن می گویند، به شعارها و ایده های محوری در این نهضت فکری و فرهنگی، ازجمله انسان گرایی، عقلمداری، آزادی خواهی و برابریطلبی، نظر دارند.
اما واقعیت آن است که این تعاریف و درکل مباحث رایج و متعارف متجددان درباره ی روشنگری استعداد آن را دارد که وجه مهمی از مسئله را به دست غفلت و بی توجهی بسپارد. توجه به مختصات و ارکان فکری اندیشمندان و «فیلوزوف های روشنگری» نباید ما را از بستر و زمینه ی اجتماعی که این نهضت فکری از آن برآمده است، غافل سازد. اگر چنین پنداشته شود که پروژه ی اندیشمندان روشنگری پروژهای فکری و خالی از مقاصد اجتماعی بوده است، ره به خطا بردهایم. درواقع، همزمانی نهضت فکری روشنگری با عروج تاریخی و تسلط کامل بورژوازی اروپایی در قرن هیجدهم را نمی توان فقط به تصادف و اتفاق نسبت داد.
بورژوازی، طبقه ی نوظهور سرمایهدار شهری، از قرن پانزدهم بدین سو از قِبَل گسترش تولید مازاد، شهرنشینی، تجارت و دریانوردی، آهسته و پیوسته، مسیر تسلط بر شریان های اقتصاد و اجتماع اروپا را پیموده بود. بورژواها خود را شهرنشینان آزادی قلمداد می کردند که نه از اشراف هستند و نه دهقانان. بورژوازی صاحبان مشاغل و حِرَف گوناگونی ازجمله بازرگانان، بانکداران، پیشهوران، ماهیگیران و معدنکارانی را که در شهرهای نوپا مجتمع شده بودند دربرمیگرفت. در عین این تنوع همه ی اینها کموبیش در این موضوع با هم متفق بودند که «اگر مکنت و شوکت اشراف محصول خون و نسب و تاریخ است، ما این پایه را به جهد و تدبیر و تهوّر خود به دست آوردهایم». حتی اگر از این نگرش و نگاه منفی نسبت به اشراف و اشرافیت بگذریم، روشن است که با رشد مداوم و شتابیابنده ی این نیروی اجتماعی جدید، مناسبات فئودالی و اشرافی کهن حاکم بر اروپا بیش از پیش به صورت نوعی مانع و قفس در مقابل این حرکت پدیدار می گردید و به ناگزیر این تضاد در منافع، از لایه های زیرین جامعه میگذشت و به سطح آن می رسید و ظاهر می شد.
این وضعیت، یعنی ظهور و بروز تضاد در منافع بورژوازی با اشراف و نهادهای اشرافی، از اواخر قرن هفدهم و اوایل قرن هیجدهم خود را نشان داد و صحنه ی سیاسی و اجتماعی اروپا را به آوردگاهی تاریخی برای این دو نیروی کهنه و نو بدل کرد. نهضت روشنگری باید در متن این صحنه ی نبرد فهمیده شود.
نهضت روشنگری از متن طبقه ی جدید بورژوا برخاست و به یک معنا، زبان و بیان آن بود؛ چنانکه بسیاری از اندیشمندان روشنگری از قضا خود دستی هم در کار تجارت و سوداگری داشتند؛ برای مثال نقل شده که ولتر، فیلسوف و مورخ شهیر فرانسوی این عصر، در سفتهبازی و کسب و کار زبردست بوده است! 1 اما اصل مسئله فراتر از این اشتغال عینی به تجارت و سوداگری است. پیش از هر چیز، چهره ی سیاسی روشنگری است که در نسبت با شرایط اجتماعی و تاریخی خودنمایی می کند. مروری گذرا بر شعارهای سیاسی روشنگران از میزان مناسبت آن با منافع بورژوازی در حال رشد و نیز معارضهاش با اشراف فئودال و حکومت مطلقه ی اشرافی حکایت میکند: «تساوی حقوق و تساوی در برابر قانون (که البته شامل تساوی در مالکیت نمی شد)، حق آزادی بیان در امور سیاسی (دستکم برای فرهیختگان)، حق آزادی تجارت و آزادی شغل با پاداشی بر حسب لیاقت فرد» نمونهای از این شعارهاست. طنز ماجرا آنجاست که این اندیشه های آزادی خواهانه و برابری طلبانه گاه با توجه به منافع خاص طبقاتی و تمدنی تبصره می خورد؛ برای مثال هیوم (فیلسوف تجربه گرای انگلیسی و از چهره های شاخص روشنگری) تصریح کرده است: «من آمادهام که دربارة سیاهان و به طور کلی درباره ی دیگر انواع انسان (چون چهار یا پنج نوع وجود دارد) ظن ببرم که طبعاً فروتر از سفیدان اند». موارد دیگری نیز از دفاعیات اصحاب روشنگری از استعمار و بردهداری و نیز عقاید نژادپرستانه وجود دارد که از مصادیق تبصره خوردن اصول آزادیخواهانه و انسانگرایانه براساس مصالح طبقاتی و تمدنی است.
مناسبت میان روشنگری و بورژوازی اروپایی به حوزه ی اندیشه ی سیاسی محدود نمی شود. همواره باور مؤمنانه به اندیشه ی پیشرفت و ترقی تاریخ یکی از ارکان مهم اندیشه ی روشنگری تلقی گردیده و بر آن تأکید شده است. از خلال توجه به زمینه ی اجتماعی یادشده، شاید بتوان بخشی از اعتمادبهنفس و خوشبینی اندیشمندان روشنگری را در سایه ی کامیابی های خیرهکننده ی طبقه ی متبوعشان در این دوره فهم کرد: انقلابات صنعتی نیمه ی قرن هیجدهم (که خود محصول گسترش و کاربست مکانیک نیوتن در عرصه ی فنون و صنعت بود) چهره ی اروپا را به کلی متحول ساخت. نظام تولید کارخانه ای به افزایش باورنکردنی حجم تولید و رشد خیرهکننده ی بهروری انجامید. این همه به شکل گیری وضعیت اقتصادی ـ اجتماعی جدید منجر شد که بعدها «نظام سرمایه داری» نام گرفت. به نظر می-رسید «غول از چراغ جادو خارج شده است!».
درواقع، روشنگران بدان سبب سیر حرکت تاریخ را متضمن صعود و ترقی درک می کردند که در رویدادی که نسل و اجتماع نزدیک به خود با آن روبهرو شد جز صعود و ترقی نمی دیدند؛ حال آنکه در همین دوره، آثار و ادبیات مرتبط با بخش رو به اضمحلال نظام اجتماعی (اشرافیت و کلیسا)، سیر تحولات تاریخی را به سوی سقوط، زوال و ویرانی ارزیابی میکرد.
درعینحال، از خلال مقایسه ای میان ویژگی ها و ارکان دو الگو و دو خاستگاه اصلی روشنگری (فرانسه و بریتانیا) نیز می توان مناسبت میان روشنگری و توسعه ی سرمایه دارانه یا بورژوایی را به خوبی دریافت. تفاوت شرایط بورژوازی در این دو سرزمین، تناسبی معنادار با ویژگی های اندیشه ی روشنگری در آنها دارد.
در فرانسه بورژوازی هنوز به اندازه ی کافی «وارد گود نشده بود» و با دو مانع اساسی روبهرو بود: از یکسو محوریت کلیسای کاتولیک و از سوی دیگر اقتدار بزرگ ترین سلطنت مطلقه ی اروپایی. شاید از همین روست که «در حال ستیز بودن»، عمده ترین ویژگی روشنگری فرانسوی به شمار میآید. انعکاس این وضعیت را می توان در سویه های رادیکال روشنگری فرانسوی به خوبی مشاهده کرد.
در مقابل، طبقه ی بورژوازی بریتانیایی ـ اسکاتلندی از موقعیت مستحکم و تثبیتشده تری برخوردار بود و به همین دلیل روشنگری آن دیار با طمأنینه ی بیشتری سخن می گفت. این روشنگری در سرزمینی بالید که از اواخر قرن هفدهم، از حکومت مشروطه بهره برده و به یمن انقلابات صنعتی، بورژوازی را در بالاترین موقعیت در مقایسه با دیگر همتایان اروپایی اش دیده بود. در انگلستان، هرچند «نبرد اساسی به پیروزی رسیده بود»، ولی «هنوز پاکسازی میدان به طور کامل پایان نیافته بود». در آنجا بورژوازی با مسائلی چون مشکلات استقرار آزادی کامل تجارت و صناعت، پایان دادن به بقایای تسلط دولت بر اقتصاد و رفع قوانین «دست وپاگیر» حمایت از فقرا روبهرو بود و به همین دلیل روشنگران اسکاتلندی (همچون آدام اسمیت و آدام فرگوسن) علم اقتصاد را توسعه دادند.
نتیجه
آنچه بیان شد، بعضی از شواهدی بود که بر وجود مناسبتی میان اندیشه های متفکران نهضت روشنگری و شرایط اجتماعی اروپای قرن هیجدهم (بهویژه منافع بورژوازیِ در حال سلطه و استقرار) دلالت میکند. از این مناسبت چیزی در نفی و اثبات درستی آرا و اندیشه های یادشده نمی توان استنتاج کرد. درواقع، آرا و اندیشه ها، بهویژه اگر در دوره ی مشخصی منشأ آثار عینی بوده، نمی توانند فاقد نسبت با زمینه ی اجتماعی خود باشند. بحث درباره ی اعتبار و درستی اندیشه ها نه به قلمرو تحلیل تاریخی و جامعهشناسانه، بلکه به حوزه ی تأمّل فلسفی و منطقی مربوط است.
امّا درعینحال، توجه نسبت به این مناسبت، برای ما غیر غربی ها و دیگران، که همواره از روشنگری روایتی قالبی و تقدس گرایانه داشتهایم، درسهای مهمی دربردارد؛ روایتی که این تحول را نوعی بیداری فکری و جوشش معنوی و انسانی محض تصویر می کند که گویی بیانگر نهایت دستاوردهای فکری بشر و گرانیگاه سرتاسر تاریخ است. در این تصویر، اندیشه ی روشنگری، که این همه مرتبط با زمینه ی خاص تاریخی و بخشی از صحنه ی منازعه ای طبقاتی است، مبنایی برای آرمان های عام و جهانشمول انسانی معرفی می گردد. برای مقابله با این تصویر معوج، ما عمیقاً نیازمند تذکر به تاریخیّت روشنگری هستیم.
پینوشتها:
1- سیدنی پولارد، «اندیشه ترقی»، تهران: امیرکبیر، 1353، ص 55.
2- همان، ص 44.
3- الکس کالینیکوس، «درآمدی تاریخی بر نظریه اجتماعی»، آگه، 1383، ص 66.
4- سیدنی پولارد، همان، ص 32.
5- همان، ص 66.
منبع: سایت باشگاه اندیشه ۱۳۹۰/۰۹/۱۰
نویسنده : سجاد صفارهرندی
نظر شما