روشهای جنگ تبلیغاتی معاویه علیه امیر المومنین (ع)
مجله ژرفا شماره چهارم، سال اول، زمستان 1391
نویسنده : تحمیلی، مرتضی
چکیده
در مباحث دشمن شناسی، علاوه بر شناسایی جریان های کلی، باید به عناصر دشمنی نیز توجهی ویژه نمود. زوایای پیچیده، و پنهان و آشکار دشمنی های معاویه، به عنوان یکی از برجسته ترین عناصر دشمنی با اهل بیت، همواره مورد توجه تاریخ نگاران قرار داشته است.
نویسنده، در این اثر تلاش دارد با بازخوانی و مرور اسناد تاریخی، به دو شیوه اساسی معاویه که در دشمنی با حضرت از آنها بهره برد، بپردازد.
ایجاد جهالت در مردم و سعی در استمرار آن و تخریب چهره و شخصیت امام علی (علیه السلام)، دو شیوه ای است که معاویه از آنها برای پیش برد اهداف خود، در رسیدن به حاکمیت مطلق بر ممالک اسلامی وقبضه کردن خلافت وتبدیل آن به سلطنت و وراثت، بهره جست. نویسنده، با تأکید بر بازخوانی شیوه نخست، در تلاش است، اقدامات خصمانه معاویه را مورد توجه بیشتری، قرار دهد.
مقدمه
قال أمیرالمومنین (علیه السلام): «ألا وإنّ أخوف الفتن عندی علیکم فتنه بنی أمیه فإنها فتنه عمیاء مظلمه». (سید رضی، 1390: خطبه 93)؛ آگاه باشید که نزد من، بیمناکترین فتنه ها برای شما فتنه بنی امیه است؛ زیرا که آن فتنه ای کور و تاریک است.
معاویه در میان خلفای بنی امیه، بی اندازه کیاس و سیاستمدار بوده است، تا جایی که او را «داهیه العرب» نامیدند. او آنقدر در سیاست فریبکاری کرد، تا بعضی بی خردان به غلط، در مقایسه ای کور، امام علی (علیه السلام)، را به بی سیاستی و یا ضعف سیاست متهم ساختند.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) در جواب این عده فرمودند: «والله ما معاویه بأدهی منی ولکنه یغدر ویفجرو لَوْ لَا کرَاهِیهُ الْغَدْرِ لَکنْتُ مِنْ أَدْهَی النَّاس» (همان: خطبه 200)؛ به خدا قسم معاویه از من باهوشتر، با تدبیرتر و با سیاست تر نیست، ولی تقوا، مانع من می شود که هر کاری را انجام دهم.
ایجاد جهالتی عمیق در مردم و تخریب چهره و شخصیت امام علی (علیه السلام) دو رکن اقدامات خصمانه ای بود که معاویه برای پیش برد اهداف خود، برای رسیدن به حاکمیت مطلق بنی امیه بر ممالک اسلامی وقبضه کردن خلافت وتبدیل آن به سلطنت و وراثت، از آنها بهره می جست.
دو رکن اصلی جنگ روانی معاویه علیه امیرالمؤمنین (علیه السلام)
الف) جهالت مردم شام
مهمترین هدف او از پرورش جامعه ای که بر پایه جهالت رشد می کند، انقیاد محض در برابر خلیفه مسلمین است. او در شام فضایی به وجود آورده بود که احدی در برابر حکم خلیفه، و لو اینکه به ناحق باشد، اعتراض نکند واین فرهنگ استعماری در فضای جامعه اموی تا بدانجا رسید که اطاعت از خلیفه واجب شد، حتی اگر خلیفه، کسی همچون یزید باشد که به اندازه پدرش هم ظواهر دینی را مراعات نمی کرد وعلنا به فحشاء ومنکر می پرداخت.
ب) فضا سازی وتخریب چهره امیرالمؤمنین (علیه السلام)
یکی دیگر از ارکان سیاستهای شیطانی، تخریب وترور شخصیت است. در جایی که ترور فیزیکی شخص ممکن نباشد، ترور شخصیت، جای آن را خواهد گرفت. معاویه با ترفندهای مختلفی، سعی داشت جایگاه وشخصیت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را مخدوش کند وبنا داشت احب الخلق در نزد پیامبر را ابغض الخلق در نزد مردم قرار دهد تا مردم از دور علی وآل علی (ع) متفرق شوند.
«معاویه در مرحله اول تلاش دارد جلوی انتشار حق را بگیرد تا حقیقت به گوش کسی نرسد ودر مرحله دوم، باطل را به صورت حق جلوه دهد، تا حق جای خود را به باطل دهد.
پشت پرده این حوادثِ زنجیره ای، نشان می دهد که معاویه پس از هر حادثه، گامی بلند بسوی غصب خلافت وحکومت بر تمام قلمروی اسلامی برمی داشت. روزی با تعلل در یاری رساندن به عثمان، زمینه قتل او را فراهم ساخت ومانع بزرگ را از سر راه خود برداشت؛
روز دیگر با تحریک طلحه و زبیر، نقش پشت صحنه جمل را بازی کرد وباعث قتل دو رقیب اصلی خود شد و در گام بعد، چون از یک سو ادعای خونخواهی عثمان را داشت واز دیگر سو، راه شوراندن بر ضد خلیفه مسلمین پس از جنگ جمل باز شده بود، لذا به جنگ مستقیم با امام برخاست.
تمایلات درونی وی برای کسب قدرت وسلطه بر سرزمینهای اسلامی، حتی در زمان خلیفه دوم هم قابل پیش بینی بوده است. بطوری که نوشته اند: در دوران حکومت معاویه بر شام، عمر بدان جا مسافرتی کرد تا به مصر برود،
روزی که بدمشق پای نهاد، معاویه با یک موکب عظیم و تشریفاتی فراوان به استقبال او رفت. عمر چون آن همه جلال و شکوه مادی معاویه را ملاحظه کرد، گفت: «هذا کسری العرب» یعنی این مرد کسرای عرب است». (عسکری، 1387 ش: ج3/ ص 64).
«معاویه، پیوسته تلاش می کرد تا اهالی شام با عراق و حجاز ارتباط اندکی داشته باشند و مردم شام، اسلام را از منظر او ببینند. او با حصر فرهنگی مناطق حاکمیتی خود، از این روش استفاده فراوانی برد؛ برای مثال می توان به منع از رفت و آمد محدثین سایر بلاد اسلامی به حوزه حکومتی خود، جلوگیری از خروج واقامت شامیان در خارج از شام به مدت طولانی، جلوگیری از کتابت ونقل احادیث نبوی (علیه السلام) در شام وترویج علوم وفنون دیگر بجای علم حدیث (که منشأ ورود بسیاری از اسرائیلیات وفرهنگ ساختگی یهود به کتب اسلامی شد) اشاره کرد.
معاویه سخت مراقب بود تا مردم شام، از ناحیه ای جز خود او تغذیه فکری نشوند. عدم اجازه وی به ابوذر که تبعیدی عثمان به دمشق بود، برای ماندن در این منطقه، به همین دلیل بود. بعدها نیز هر کسی که به شام میآمد ومعاویه متوجه می شد که افکار او ممکن است ذهن مردم شام را، به قول او، فاسد کند، وی را از شام بیرون می کرد».[1]
«ازین روی با قاریان کوفه که به شام تبعید شده بودند، نیز درگیری شدید پیدا کرد. او می ترسید که اینان حقائقی از اسلام را که از مردم پنهان مانده بود، برایشان بازگو کنند و احکام خدا را به مردم بشناسانند، آنوقت دیگر معاویه نتواند چون گذشته همانند جباران روزگار قیصرها وکسری ها زندگی خودکامه خویش را ادامه دهد.» (همان: ص 85).
جهالت اجتماعی وعدم بصیرت، همان بیماری اجتماعی خطرناکی است که به بیان زیارت اربعین، امام حسین (علیه السلام) خونش را بذل کرد تا جامعه مسلمین را از جهالت نجات دهد وبنی امیه کار را به جایی کشاندند که این بیماری با غیر از ریخته شدن خون سبط پیغمبر، مداوا نمی شد:« وبذل مهجته فیک لینقذ عبادک من الجهاله وحیره الضلاله».
در ادامه به چند نمونه از اقدامات معاویه، در به تحمیق کشاندن جامعه اشاره میشود:
1. تهمتهای ناروا
معاویه دو تهمت سنگین و ناروا، به ساحت مقدس امیرالمؤمنین (علیه السلام) زد:
الف) اتهام کفر و الحاد
جاحظ میگوید:
«معاویه در آخر نطق هایش میگفت: خدایا! ابوتراب ملحد گشته و راه دین تو را بست، بنابراین او را لعنت کن بدترین لعنت ها! واو را عذاب کن عذابی دردناک! واین را به همه جا نوشت تا انجام دهند واین سخن تا دوره عمربن عبد العزیز از فراز منبرها گفته وپخش می شد» (امینی، 1356: ج 20/ ص 139).
ب) اتهام ترک نماز
أبومخنف از أبوسلمه چنین نقل می کند:
هاشم بن عتبه زُهری در بعد ازظهر لیله الهریر در ماجرای صفین، برای اصحاب ویارانش صحبت وآنها را بر قتال با دشمن و صبر در برابر آنها، ترغیب کرد. آنگاه خودش همراه گروهی از قراء، به میدان رفتند.
در این بین، جوانی از قبیله غسّان به جنگ با آنها آمد که بسیار در جنگ ثابت قدم بود ودر رجزهایش از خونخواهی عثمان سخن می گفت. لشکر امیرالمؤمنین (علیه السلام) را طبق تبلیغات معاویه، قاتل خلیفه مسلمین میدانست و بر علی(علیه السلام) دشنام می داد.
هاشم، جوان را به خاطر سخنان ودشنام هایش انذار.. .جوان غسانی، در پاسخ عتاب هشام می گوید: من از روی اعتقاد با شما می جنگم چرا که به من گفته اند، رهبر شما نماز نمی خواند وعامل ریخته شدن خون عثمان است!
هشام که متوجه شد، جوان در میدان سیاست معاویه فریب خورده و هدف را گم کرده، علی بن ابی طالب (علیه السلام) را برایش معرفی می کند تا بداند که به جنگ با چه کسی آمده!
« قال: و أما قولک: إن صاحبنا لا یصلی، فهو أول من صلی مع رسول الله و أفقه خلق الله فی دین الله و أولی بالرسول. و أما کل من تری معی فکلهم قاریء لکتاب الله، لا ینام اللیل تهجدا» وریشه گمراهی جوان را در آخرین کلام به او متذکر میشود که: «فلا یُغوینّک عن دینک هؤلاء الأشقیاء المغرورون.» در نهایت این گفتگو جوان غسانی، مستبصر شده وتوبه می کند. (طبری، 1424 ق: ج 3/ ص 94).
این جلوهای از تبلیغات معاویه است که نشان می دهد جوانی که با شور وشدت بر علیه کسی در حال جنگ است، حتی نمی دانسته دشمنش کیست! وآنگاه در میان کارزار جنگ متوجه می شود با چه کسی می جنگد. معاویه تا این حد نیروهای خود را از شناخت فضائل علی محروم کرده بود.
حداقل صفت عادی صحابی پیامبر (علیه السلام) این است که اهل نماز باشد ولی این نیروی تربیت یافته معاویه می گوید: «لأن صاحبکم لا یصلی» یعنی رهبر شما اصلاً نماز نمی خواند، ودر ادامه میگوید: «کما ذُکر لی» یعنی این چنین به من آموخته اند. گویی اصلاً نامی از علی (علیه السلام)، نفس پیامبر، کسی که مال و جان خود را در راه اقامه نماز فدا کرده است، به گوش این جوان نرسیده است!
2. اگر خلیفه بگوید: نر، ماده است، همه میپذیرند
مسعودی می نویسد:
بعد از جنگ صفین در بیابان نزدیک شام یک عراقی سوار بر شتر در حال حرکت به سمت شام.. . یک شامی جلو رفت و شتر او را گرفت و گفت این ناقه، ناقه من است که آن را در صفین به غارت بردند و حالا به دست تو افتاده است.
فرد عراقی هر چه گفت که این شتر مال من است، شامی نپذیرفت و گفت: ناقه من است. کار به شهر شام کشیده شد. خدمت خلیفه معاویه رفتند، این شامی پنجاه شاهد آورد و شهادت دادند که این ناقه، ناقه آن فرد است.
معاویه هم بر طبق شهادت اینها حکم کرد و گفت که ناقه را بردار و برو...وقتی مجلس خلوت شد، معاویه به او گفت: جلو بیا! شترت چه قدر قیمت داشت؟ گفت: فلان مقدار می ارزید.
معاویه بیش از آن، به او داد و راضیاش کرد. بعد گفت: میخواهم پیغامی به تو دهم! وقتی به کوفه رفتی از قول من به علی بگو: معاویه گفت صد هزار مرد شمشیر زن در شام دارم که اگر به آنها بگوید: «جمل، ناقه است»، همه می گویند: بله؛ ناقه است! ولذا برای امیرالمؤمنین (علیه السلام) چنین پیغامی فرستاد که: أبلغ علیا أنی أقابله بمأه ألف ما فیهم من یفرق بین الناقه والجمل (مسعودی، 2010 م: ج3/ ص 41-42).
نکته قابل توجه این است که شخص کوفی در همان مجلس قضاوت و در حضور مدعی و با وجود پنجاه بینه، اعتراض کرد که این شتر، جمل است و نه ناقه! و در عین حال صدای کسی در نیامد وبه اطاعت از خلیفه، حکم صادره مقبول واقع شد. این اوج اطاعت کورکورانه شامیان از معاویه بود، اطاعتی که معاویه، مردم را بر آن تربیت کرده بود.
3. نماز جمعه در روز چهارشنبه
به عنوان نمونه در مروج الذهب چنین آمده است که:قد بلغ من أمرهم فی طاعتهم له أنه صلی بهم عند مسیرهم إلی صفین الجمعهَ، یوم الأربعاء (همان: ص 42).
یعنی در صفین معاویه روز چهارشنبه، إقامه نماز جمعه کرد وگفت: چون به جنگ می رویم وفرصت نداریم، پس نماز جمعه را در روز چهارشنبه می خوانیم وتمام شامیان هم ایستادند وپشت او نماز خواندند.
این قضیه نیز حاکی از اطاعت جاهلانه مردم شام، از معاویه است!
4. نمیدانند چه کسی را لعن میکنند
این مطلب نه تنها برای عوام، بلکه نسبت به برخی از خواص جامعه آن زمان، نیز صدق میکند. ذکر بعض الأخباریین أنه قال لرجل من أهل الشام من زعمائهم وأهل الرأی والعقل منهم: مَن أبو تراب هذا الذی یلعنه الإمام علی المنبرَ؟ قال: أراه لُصّا من لصوص الفتن!!! نقل شده که به یکی از زعما وعقلای شام گفته شد: ابوترابی که بر سر منابر، لعن می شود را، می شناسی؟ گفته بود: او دزدی از دزدان فتنه هاست! (همان: ص 42).
5. از قرآن، فقط کاغذش را میشناسند
«در جنگ صفین، وقتی معاویه احساس شکست می کند، با مذهب به جنگ مذهب می رود و از جهالت مردمی که اطراف أمیرالمومنین (علیه السلام) راگرفته بودند، استفاده می کند.
به پیشنهاد عمرو عاص قرآنها را بر نیزه کرده وبا فریب وخدعه، ادعای حکمیت قرآن را مطرح می کند. عمرو می گوید: فقط همین حیله است که به وسیله آن می توانی بازوهای آنها را سست وشمشیرهایشان را غلاف کنی!
اینجاست که دشمن خودی را به جنگ با خودی وادار می کند به طوری که نقل کرده اند: فتنازع الأشتر والأشعث حتی کاد أن یکون الحرب بینهم وحتی خاف علی (علیه السلام) أن یفترق عند أصحابه».
«اینجاست که امیرالمؤمنین (علیه السلام) ماهیت این کار معاویه را روشن می کنند ولی جهالت آنها نمی گذارد که حقیقت را بفهمند وامیرالمومنین (علیه السلام) بین یک عده جهال بظاهر قرآن خوان، گرفتار می شوند. فقال علی (علیه السلام): إنها مکیده ولیسوا بأصحاب القرآن» (یعقوبی بغدادی، 1425 ق: ج 2/ ص 131).
6. پشت پرده جنگ جمل
«هنگامی که عثمان به معاویه نامه نوشت واز او مدد ویاری خواست، معاویه تعلل کرد تا عثمان بدست مردم کشته شود. (عسکری، 1387 ش: ج3/ ص 90). بلاذری مورخ معتبر قرن سوم معتقد است که عمل معاویه بدون دلیل ونقشه نبود. او می خواست عثمان درگیرودار حوادث کشته شود، آنگاه خود به نام عموزادگی او ادعای خلافت کند». (همان: ص 57-58).
«بر خلاف خواست معاویه، مردم گرد امیرالمؤمنین (علیه السلام) جمع شده، و او را به خلافت بر خود خواندند. از طرفی معاویه می دانست که علی (علیه السلام) او را نخواهد پذیرفت و کارشان حتماً به جنگ خواهد کشید؛
پس به راه انداختن جنگی ناخواسته فرا روی علی (علیه السلام)، زمان رویارویی او را با امیرالمؤمنین (علیه السلام) به تعویق می افکند و فرصتی نیز به دست می آورد تا تجهیز سپاه نماید.
لذا فعالیت تبلیغاتی خود را در فریب مردم آغاز کرد. اومی دانست که برای پیشبرد اهدافش، ابتدا باید یک سری از خواص و نزدیکان پیامبر را با خود همراه کند تا چهره موجه و قابل قبولی از خود در اذهان عمومی بسازد؛
بنابراین در این راستا شروع به همراه کردن زنان پیامبر(علیه السلام) با خود در جریان فتنه کرد که در میان زنان پیامبر، عایشه به همراهی معاویه پرداخت. او از این کار سود بسیار زیادی برد زیرا جمعیت مسلمانان را بین امیرالمؤمنین (علیه السلام)، داماد پیامبر(علیه السلام) و عایشه زن پیامبر دچار اختلاف کرد تا مردم نتوانند
حقیقت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را دریابند. در مرحله بعد به چهره هایی که حاضر به بیعت با امیرالمؤمنین (علیه السلام) نشده بودند، نامه نوشت وآنها را در امر خلافت تحریک وتطمیع کرد، من جمله طلحه و زبیر. معاویه کوشید تا آرزوی خلافت را چون بذری در دلهایشان بکارد، و چون ایندو شیرینی ثروت و مکنت را در ایام خلافت عثمان چشیده بودند، بزودی طرح سیاه کارانه معاویه را پذیرفتند. (همان: ص 90-91).
در نامه ای که به آن اشاره خواهد شد معاویه برای زبیر می فرستد، او را با نام امیرالمؤمنین (علیه السلام) خطاب می کند که این نوع خطاب کردن معاویه، باعث به وجود آمدن یک طوفان بزرگ روانی در وجود زبیر شد.
«معاویه با دادن وعده حکومت، زبیر را به آمدن به کوفه و بصره به بهانه خونخواهی عثمان، تشویق می کند. او به عنوان مرکز جریان برانداز، زبیر را به عنوان حاکم انتخاب می کند ولی در مکه طلحه به عنوان حاکم انتخاب می شود.
زمانی که ما به واکاوی بیشتر این موضوع می پردازیم با توجه به تاریخ وقوع ماجرا، متوجه می شویم که این جریان از یک جا مدیریت می شود ولی مخصوصاً دو گزینه مطرح می شود تا مردم اگر درتضعیف امیرالمؤمنین (علیه السلام) موضع مشترک دارند، در این موضوع که چه کسی خلافت را به عهده بگیرد اجماع نظر نداشته باشند و مردم باهم دچار اختلاف و تفرقه باشند. این همان خواسته ای بود که معاویه داشت و سیاستی بود که او تعقیب می کرد.
معاویه در نامه به زبیر چنین می نویسد: به بنده خدا زبیر امیرالمؤمنین، از معاویه بن ابی سفیان سلام بر تو. پس از... من برای تو از مردم شام بیعت گرفتم و موافقت نموده سر فرود آوردند.
کوفه وبصره نزدیک توست نگذار پسر ابوطالب پیش از تو به آن دست یابد، و اگر این دو شهر به فرمان تو درآمد چیزی دیگر باقی نمی ماند. من با طلحه بن عبید الله بعنوان جانشین تو بیعت کردم
بنابراین به خون خواهی عثمان برخیزید و مردم را به خونخواهی او دعوت کنید. وباید شما دو نفر جدیت وتلاش بسیار خرج دهید. خدا شما دو نفر را پیروز گرداند و دشمنانتان را خوار سازد» (امینی، 1356: ج 2، ص 196-197).
بررسی حوادث جنگ جمل نشان می دهد که طلحه و زبیر بازیچه معاویه شدند. آن دو، گرچه از علی (علیه السلام) ناخشنود بودند، ولی به اندازهای نبود که بر ضد او سر به شورش بردارند. نامه های معاویه و دسیسه های مروان و نیز مخالفت و حسد عایشه نسبت به علی (علیه السلام)، همه چیز را برای رویارویی اصحاب جمل با سپاه علی (علیه السلام) فراهم کرد.
تدبیر بسیار زیرکانه معاویه نیز بنیامیه را در کنار طلحه و زبیر قرار داد. استقامت معاویه در فریبکاری و به دام انداختن دیگران، کلام علی (علیه السلام) درباره معاویه را به یاد میآورد که فرمودند: «إنَّ معاویه یأتی الانسانَ مِنْ بین یدیه و مِنْ خَلْفِه و مِنْ یَمینه و مِنْ شِماله...»[2]
معاویه می دانست که در صورت وقوع جنگ میان طلحه و زبیر از یک سو و علی (علیه السلام)از سوی دیگر، نتیجه هر چه باشد به نفع او خواهد بود، زیرا شکست هر یک از طرفین به معنای از بین رفتن بخشی از موانع خلافت معاویه و ثمره دیگر این جنگ ناخواسته، تحلیل قوای سپاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود.
7. خون خواهی عثمان
«ماجرای جمل، فرصت تبلیغاتی دیگری برای معاویه فراهم کرد. او توانست، با استناد به شورش طلحه، زبیر و عایشه به عنوان همسر پیامبر (علیه السلام) دخالت امام را در قتل عثمان، بهتر از پیش در اذهان شامیان تثبیت کند.
اگر تا امروز شامیان علی (علیه السلام) را قاتل عثمان می دانستند، اکنون قاتل صحابه پیامبر (علیه السلام) نیز تلقی می کردند؛ کسی که در برابر همسر پیامبر (علیه السلام) که در ضمن دختر خلیفه اول نیز هست، ایستاده است.
با بررسی قضایا روشن میشود که خونخواهی عثمان، نردبان وصول به حکومت و مقام سیاسی شده بود که معاویه این نردبان را نخست به طلحه و زبیر نشان داد وتوصیه کرد» (امینی، 1356: ج 2/ ص 198).
امیرالمؤمنین (علیه السلام) هم به این مطلب اشاره می کنند ومی فرمایند:
معاویه از شام برای آنان نامه نوشت وفریبشان داد اما آنان این مسئله را پنهان داشتند و با شعار خون خواهی عثمان، سبک مغزان را فریفتند.[3]
ودر جای دیگر خطاب به معاویه می فرمایند:تو درباره قاتلان عثمان زیاد حرف زدی. ابتدا همچون باقی مسلمانان با من بیعت کن، آنگاه درباره آنان از من داوری بطلب تا تو ودیگران را به پذیرفتن کتاب خدا وادارم.
اما آنچه را که تو میخواهی چنان است که به هنگام گرفتن کودک از شیر او را بفریبند. تعبیر امیرالمونین (علیه السلام) کاملاً روشنگر هدف معاویه از خونخواهی عثمان است به اینکه: خدعه الصبی عن اللبن فی أول الفصال. (سید رضی، 1390: نامه 64).
8. نامه ساختگی
پس از آنکه أمیرالمومنین (علیه السلام)، قیس بن سعد بن عباده انصاری را بعنوان والی مصر، منصوب و او را به مصر فرستاد (طبری، 1424 ق: ج 3/ ص 63)، معاویه از راههای مختلف همچون ارسال نامه، قصد داشت او را در هدف خودیعنی خون خواهی عثمان بر علیه امیرالمؤمنین (علیه السلام)، همراه کند. (همان: ص 64).
اما وقتی با برخورد محکم قیس روبرو شد واز تطمیع او نا امید گشت، از حربه کلیدی خود یعنی تخریب شخصیت و فضا سازی علیه او استفاده کرد. لذا نامه ای از طرف سعد، جعل کرد وبرای مردم خواند به این مضمون که قیس با من بیعت کرده و به اهل شام گفت: به قیس دشنام ندهید چرا که او از پیروان ما است.
در نتیجه در شام شایعه شد که قیس، با معاویه هم پیمان شده. معاویه بعدها در مورد ماجرای قیس میگفت: ما ابتدعتُ مکایده قطّ کانت أعجبَ عندی من مکایده کدتُ بها قیسا (همان: ص 65)؛ «از عادات همیشگی معاویه، همین صحنه سازیها و نامه جعل کردن ها بوده است» (امینی، 1356: ج 3/ ص 178).
9. ترویج فرهنگ سبّ
«معاویه می خواست هیچ نشانی از علی (علیه السلام) وشیعیانش، نباشد و لذا در نامه هایش به فرماندهان، دو چیز را متذکر می شد:
هر که را بر دین و نظریه علی یافتید، بکشید! وجسدش را مثله وتکه وپاره کنید.
دستور می داد که بر روی منابر، علی (علیه السلام) را لعن کنند. معاویه واستاندارانش، این روش را چندان ادامه دادند تا کودکان با آن خو گرفتند و به پیری رسیدند (امینی، 1356: ج 20/ ص 103-104).
در ابتدای کار، کسانی یافت می شدند که تن به چنین دشنام ناروا وسنگینی نمی دادند مثل سعد که ماجرایش خواهد آمد. لکن معاویه و استاندارانش بقدری در اجرای این بدعت، جدیت وسخت گیری نمودند که لعنت فرستادن بر علی (علیه السلام) به صورت رسمی عمومی درآمد.
این رسم شوم دولتی از شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) تا صدور فرمان عمر بن عبد العزیز، یعنی مدت چهل سال بطول انجامید. در دوره سیاه سلطنت امویان هفتاد هزار منبر بر پا کرده بودند که از آن به امیرالمؤمنین (علیه السلام) دشنام داده می شد؛ تا جایی که این عمل خلاف، تبدیل به سنت قطعیه شد.
بطوری که وقتی عمربن عبدالعزیز به منظورهای سیاسی یا تدابیر مصلحتی آن را منع کرد، عامه مردم پنداشتند گناهی بزرگ مرتکب گشته وبدعتی نو نهاده است. البته آنچه از سخن مورخین بر میآید این است که عمر بن عبدالعزیز هم، فقط لعن کردن را در خطبه از فراز منبر منع کرده است.
اما اینکه بطور کلی از دشنام دادن به امیرالمؤمنین (علیه السلام) منع کرده و مرتکب آنرا مجازات نموده باشد، در تاریخ اثری از آن مشهود نمیباشد. در صفحات تاریخ هست که عمر بن عبدالعزیز کسانی را که به عثمان یا معاویه دشنام دادهاند تازیانه زده وکیفر داده است. اما ازاینکه کسی را به جرم دشنام دادن به امیرالمؤمنین (علیه السلام) تازیانه زده باشد، خبری نیست». (همان: ص 103-104).
حافظ ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق مینویسد:
«حدثنا خالد بن یزید عن معاویه قال: کان لا یقوم أحد من بنی أمیه إلا سبّ علیا (تعبیر کان لا یقوم، ماضی استمراری است که دلالت بر دوام و استمرار دارد)».[4]
یاقوت حموی، تاریخ نویس مشهور اهل سنت می نویسد:
«لُعن علی بن أبی طالب رضی الله عنه، علی منابر الشرق والغرب.. . منابر الحرمین مکه والمدینه».
مسلم وترمذی از طریق عامر بن سعد بن ابی وقاص چنین ثبت کردهاند: معاویه به سعد بن ابی وقاص گفت: چرا به ابوتراب فحش نمی دهی؟ گفت: چون سه سخن از پیامبر صلی الله علیه وآله در حق او شنیدم که هرگز به او بد نخواهم گفت. سه سخنی که اگر یکی از آنها متعلق به من می بود بهتر از آن بود که گرانبها ترین نعمت های مادی را می داشتم. آنگاه سه حدیث «منزلت، رایت و مباهله» را بازگفت.[5]
10. جعل وتحریف احادیث
از زمان معاویه روایات جعلی و دروغین در مدح بنی امیه و قدح بنی هاشم شایع شد. که در اینجا به سه نمونه اشاره می شود:
2- زهری از امام سجاد (علیه السلام)، حدیث جعل نموده که: امام سجاد (علیه السلام) از پدرش حسین بن علی و او هم از پدرش علی بن ابی طالب (علیه السلام)، نقل کرده که:
شبی پیامبر با او و دخترش فاطمه (س)، اطراق کرد. پیامبر به علی وفاطمه فرمودند: نماز نمیخوانید؟ من گفتم: یا رسول الله! نفوس ما بدست خداست پس اگر بخواهد ما را بیدار خواهد کرد برای نماز، وقتی این سخن را گفتم پیامبر رفتند ودیگر به من چیزی نگفتند ولی می شنیدم که با حالت افسوس بر پاهایش می زد و می گفت: «وکان الإنسان أکثر جدلا».[6]
3- خطیب بغدادی در تاریخ بغداد می نویسد:
«اسماعیل بن عیاش می گوید: در مسیر مصر به سمت مکه با حریز هم سفر شدم. او مدام علی (علیه السلام) را لعن می کرد و می گفت: این روایتی که نقل می کنند پیامبر به علی (علیه السلام) گفت: «انت منی بمنزله هارون من موسی»حق است ولکن شنونده اشتباه کرده. گفتم: پس صحیحش چیست؟ گفت: در واقع این چنین بوده: «أنت منی بمکان قارون من موسی» به حریز گفتم از چه کسی نقل می کنی؟ گفت: از ولید بن عبد الملک بر بالای منبر شنیدم».[7]
11. ترویج قصه سرایی
کعب الاحبار یکی از مقربین درگاه معاویه بوده است. «معاویه او را برای خود برگزید واز اصفیای خود نمود تا آنچه میخواهد از اکاذیب واسرائیلیاتش در میان قصص وداستانهایش برای تأیید حکومت معاویه وتثبیت قوام دولتش روایت نماید».[8]
ابن حجر عسقلانی درأصابه آورده است که معاویه بود که به کعب الاحبار امر کرد تا در شام داستان قصه سرایی را به کار اندازد.[9]
او قصد داشت تا مردم را از علی (علیه السلام) وافکارش دور کند، و از این روی، به ترویج افکار و قصص باطل میپرداخت.
12. شاهدان دروغین
«زمانی که جریر بعنوان نامه رسان، از جانب امیرالمؤمنین (علیه السلام) نامه بیعت را برای معاویه برد، معاویه مردد ومتحیر بود که با او چه کند. چونکه به معاویه گفته شد: «أن جریرا قد ردّ بصائر أهل الشام فی أن علیا (علیه السلام) قد قتل عثمان.» یعنی جریر رأی مردم شام را دراینکه علی قاتل عثمان باشد،
عوض کرده و باید کسی را برای نقض سخنانش بفرستی تا با او مناظره کند. وبهترین گزینه، «شرحبیل بن سمط» است که با جریر دشمنی دارد. معاویه او را خواند و مردانی را در نزدش حاضر کرد تا شهادت دهند که قاتل عثمان، علی است و معاویه عده ای از معتمدین شام را بمنظور شهادت تطمیع کرد وآنها شهادت بر علیه امیرالمؤمنین (علیه السلام) دادند.
در نهایت شرحبیل به مدائن رفت و بر علیه علی (علیه السلام) تبلیغ کرد و ندای خونخواهی عثمان سر داد و مردم را به قتال با علی (علیه السلام) تحریک کرد که در نهایت موجب ریخته شدن خون مسلمین در جنگ صفین شد».[10] عمروبن عاص در وصف مردم شام، چنین می گوید: إن أهل الشام أطوع الناس للمخلوق فی معصیه الخالق.[11]
نتیجه
شالوده تمام فعالیت های بنی امیه، و در رأس آنها، معاویه، بر دو رکن به جهالت کشاندن مردم و تخریب شخصیت و مقام طرف مقابل، استوار بود. معاویه برای ضربه زدن به منصب و مقام حضرت امیر (علیه السلام)، با به تحمیق کشاندن مردم و تلاش بر استمرار جهالت آنها، سود جست. م
عاویه، با هر آنچه که ممکن بود بر بصیرت و آگاهی مردم بیفزاید، به شدت مخالفت می نمود. او ابتدا جایگاه الهی معصومین(ع) را مورد هجمه قرار داد و پس از آنکه منصب الهی ایشان را در اذهان مردم تخریب نمود، براحتی توانست دست به ترور و حذف فیزیکی نیز بزند و در آخر زخم کین خود را با به شهادت رساندن حضرت علی (علیه السلام)، تا ابد بر پیکر بشریت نشاند.
کتابنامه
*نهج البلاغه، (1390)، سید رضی، تهران: چاپ ونشر آثار علامه جعفری.
1. امینی، عبد الحسین، (1356)، الغدیر، تهران: چاپ اتحاد.
2. بخاری، محمد بن اسماعیل، (2033 م)، صحیح البخاری، بیروت: دارالحزم.
3. طبری، (1424 ق)، تاریخ الامم والملوک، بیروت: دارالحزم.
4. طهرانی، سید محمد حسین، (1385)، امام شناسی، تهران: نشر معارف.
5. عسکری، سید مرتضی، (1387 ش)، نقش عایشه در تاریخ اسلام، تهران: دانشکده اصول الدین.
6. فیروزآبادی، سید مرتضی، (1390 ش)، السبعه من السلف، قم: ضیاءالفیروزآبادی.
7. قمی، شیخ عباس، (2010 م)، مفاتیح الجنان، بیروت: دارالعلم.
8. مسعودی، علی بن الحسین (م 346 ق)، مروج الذهب ومعادن الجواهر، بیروت، موسسه الاعلمی.
9. یعقوبی بغدادی، احمد بن اسحاق، (1425 ق)، تاریخ الیعقوبی، قم: دارالاعتصام.
پی نوشت ها:
[1] الفتوح، ابن اعثم کوفی
[2] الإیضاح، فضل ابن شاذان، ص 546؛، تاریخ مدینه دمشق، ابوالقاسم علی بن حسن ابن عساکر، ج 19، ص 176
[3] ر.ک به: بحار الانوار، ج 32، ص 63
[4] سایت ولی عصر بنقل از ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 50، ص 96
[5] صحیح مسلم، ج 7، باب فضائل علی رضی الله عنه، ص 121
[6] صحیح بخاری، محمد بن اسماعیل بخاری، ابواب التهجد، باب 5، ح 1127، ص 197
[7] تاریخ بغداد، خطیب بغدادی ج 8، ص 262
[8] امام شناسی، ج 18، ص 339
[9] ر.ک به: ابن حجر عسقلانی، الإصابه، ج 5، ص 323
[10] السبعه من السلف، ص 224 بنقل از استیعاب، ج 2، ص 589
[11] السبعه من السلف، ص 225 بنقل از الاوسط طبرانی و المجمع هیثمی
نظر شما