موضوع : پژوهش | مقاله

بررسی مقوله عرفان و شخصیت عرفانی علامه قاضی

مجله  پلکان  شماره سوم، سال اول، زمستان 1390 

نویسنده : برزگر، محمد
چکیده:
شناخت خداوند متعال تنها آرزوی اهل یقین است لذاامیر مومنان (ع) در دعای شریف کمیل می فرماید: یا غایه آمال العارفین،اولیاءالله در پی ادراک حق هستند به نحوی که به معرفت اصیل نسبت به خداوند متعال برسند که تمام حقائق را با دیده الهی نظاره کنند،و بنا بر روایت شریف قدسی که خداوند متعال می فرماید:

عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی انا حی لااموت اجعلک حیا لاتموت و انا اقول للاشیاءکن فیکون و انت تقول للاشیاء کن فیکون؛ ای بنده من؛ مرا فرمان بر تا تو را همانند خود سازم.

من حی هستم و تو را نیز زنده می سازم. من به هرچیزی فرمان دهم خواهد شد، تو را نیز چنان می کنم که به هر چه فرمان دهی انجام پذیرد. در این مختصر مجال درموضوع تصوف وعرفان و حکمت به بررسی وجه افتراق حکیم وعارف وصوفی به صورت بسیار مختصر اشاره کرده ایم و بعضی از فرق تصوف را با ارائه آراء و نظریاتشان بیان کرده ایم و مورد نقد و انتقاد قرار داده ایم و در انتهاپیرامون شخصیّت بی نظیر واسوه سالکان کوی حق، عبد صالح خدا حضرت آیت الله سید علی قاضی طباطبائی تبریزی (قدس سره)مطالبی را عرض نموده ایم.

مقدمه
با استعانت از خداوند متعال صفحه دیگری در رابطه با عالمان وعارفان الهی ورق زده و دستور العمل های مردان خدا را که چراغی برافروخته از نور و معنویّت می باشد در زندگی خود سر مشق قرار می دهیم و از خداوند متعال خوا ها نیم مارا در مسیر عبودیّت وبندگی خود مورد عنایت وموفّق گرداند. در این مقاله در صدد نفی یا اثبات فرقه ها تصوف بر نیامده بلکه فقط به بررسی مختصر و ارائه دور نمایی از اندیشه ها و نحوه شکل گیری آنها بحث کرده ایم.

چون فرق و انشعابات تصوف بسیار مختلف و گوناگون می باشد در این مقاله برای نمونه به بررسی اجمالی چند فرقه پرداخته ایم در مجالی دیگر به نقد آنها می پردازیم.

در ابتدا مطالبی چنددرتوضیح کلمات عرفان، حکمت وتصوّف ارائه می کنیم تا وجه تمایز وتفاوت بین عارف و حکیم وصوفی روشن گردد.

المتصّرف بفکره الی قدس الجبروت مستد یما لشروق نور الحق فی سرّه یختصّ باسم ((عارف))و قد یترکبّ بعض هذه مع بعض.

((العارف))یریدالحق الاوّل لالشیءغیره ولا یوثّر شیئا علی عرفانه، وتعبّده له فقط لا نّه مستحقّ للعباده ولا نّها نسبه شریفه الیه،لا لرغبه او رهبه،و ان کانتا فیکون المرغوب فیه او المرهوب عنه، هوالداعی وفیه المطلوب ویکون الحق لیس الغایه بل الواسطه الی شی غیره هو الغایه وهو المطلوب دونه. [1]

حکیم:آن کسی است که می خواهد از راه دلیل وبرهان حقایق اشیاء را بفهمد چه مطابق با شرع باشد یا نباشد.مثلا می خواهد با برهان بفهمد که خدا موجود است یا نه؟خلا باطل است یا نه؟

عالم صانع و خالقی دارد یا نه؟تسلسل باطل است یا نه؟و نظر ندارد که دلیلش همیشه موافق یا مخالف شرع باشد وقصد مخالفت با شرع را هم ندارد.نهایت آنکه هرچه مطابق عقل و برهان باشد شرع هم مخالف نیست.(ما حکم به العقل حکم به الشرع)

صوفی:کسی است که با ملاحظه و مطابق با شرع ریاضت می کشد تا حقایق اشیا را درک کند.

عارف:کسی است که بدون نظر از مطابقه با شرع ریاضت می کشد پس صوفی در این طریقه مثل متکلم و عارف به منزله حکیم است و این دو طایفه به وسیله ریاضت وتزکیه وتصفیه نفس حقایق اشیا را در می یا بند.

الحکمه:هی العلم باحوال اعیان الموجودات علی ما هی علیها بقدر الطلقه البشریه،الحکمه خروج النفس الی کمالها الممکن فی جانبی العلم و العمل. حکمت دانستن چیزهاست چنانکه باید وکردن کار چنان شاید.

حکمت
1- نظری

2- عملی

حکمت نظری: دانستن چیزهایی است که مقصود از آنها عمل نیست بلکه فقط دانستن آنها مقصود است حکمت عملی: دانستن چیزهایی است که مقصود از آنها عمل است.

موجوداتی در عالم هستند که از دوحال خارج نیستند: یا تحت اختیار وقدرت ما هستندیا نیستند،علم به دسته اول حکمت عملی است مانند نماز، روزه و.. .وعلم به دسته دوم مانند علم به ذات خدا،افلاک،روح و...حکمت نظری است. [2]

صوفی آن است که او امر شریعت،چون نماز وروزه داشتن تطوّع،به جان ودل قبول کندو نفس را به انواع طاعات و تعبّدات مرتاض گرداند و دل را متخلّق به اخلاق رسول الله (ص) می گرداند.

بباید دانست که صوفی آن باشد که دایم سعی کند در تزکیه نفس و تصفیه دل و تجلیّه روح چنانکه لحظه ای از آن غافل نشود و اگر یک ساعت از آن غافل شود به حجاب های بسیار محجوب شود. [3]

معنای تصوّف:این گروه از مردم به سبب صفای قلب و تصفیه نفس (صوفی و متصوّف)نام گرفتند، یا از آن رو که صوف (پشمینه پوشی) را به عنوان نشان خویش برگزیدند،یا به این دلیل که صوفیان در نخستین صف نماز جای می گرفتند، یاآنکه صوفیان به اهل صفه -تهیدستان دوران پیامبر منسوبند؟

از متون بسیار واز جمله متن کهنه (اللمع فی التصوف) منسوب به سراج(متوفی378 هجری قمری) بر می آید واژه صوفی از دوران حسن بصری و سفیان ثوری شناخته شده بود، چرا که سراج می گوید:

از حسن بصری نقل کرده اند که گفت: یکی از صوفیان رادر طواف به او چیزی دادم اما نگرفت و گفت چهار دانکی که با خود دارم مرا بس است واز سفیان ثوری روایت کرده اند که گفت: اگر ابو هاشم صوفی نبود ریا ورزیهای ظریف و باریک را نمی شناختم. [4]

حکمت بمعنی کیف نفسانی اعتدال قوه وهوش و دانش است مانند ملکه تیر اندازی است که به هدف زند و چون این قوّه دانش وهوش را افراط پوید و از آنچه باید فهم کند تجاوز کرده وآنجا نایستد از آن به جربزه (ونکراء وشیطنت)تعبیر شود آن هوش مانند تیر اندازی است که از هدف تجاوز کند و بلندتر از آن نشان زند.

تعریف علم حکمت:
-خروج نفس از نقص و قوه به سوی کمال لایق او در جانب علم وعمل و این تعریف ما خوذ از علت مادی وعلت صوری حکمت است، اما علت مادی نفس قابل کمال و علت صوری کمال علم و عمل است و به وجهی کمال علت غائی نیز هست و چون هرنفس را به رهیدن از نقص و رسیدن موجب نشاط مستعدّین و شوق آنان به تحصیل حکمت گردد و در نیل به مقصود رنج ومتاعب طریق بر آنها سهل شود.

-گردیدن انسان عالم عقلی مطابق با عالم عینی یعنی انسان بواسطه تحصیل حکمت جهانی گردد مانند جهان آفرینش.

-علم به احوال اعیان موجودات بدان گونه که هستندبقدر حوصله بشر این تعریف علم حکمت را از علت صوری که احوال اعیان موجودات است اخذ شده است.

-حکمت شبه وصفی به الاه عالم است یعنی بواسطه این روح انسان متصف به صفات الله شود و متخلّق به اخلاق الهی گرددو این اتصاف و تخلّق روح را از حیات فانی بشریّت بمیراند و به نشئه باقی ابدیّت حیات بخشد.[5]

اما در هر حال بعد از شناخت مفهوم حکیم و عارف و صوفی به این مطلب پی می بریم که حکما علم حکمت را مقدمه ای برای رسیدن به کشف حقیقت قرار داده اند اما عرفا علاوه بر کشف حقیقت دنبال کسب معارف و چشیدن حقایق به صورت واقعی خود هستند و در این راه با تمام توان خود گام بر می دارند

اما صوفیه در گذشته به دنبال تزکیه ی نفس وزدودن حجاب از قلب بودند اما صوفیه ی عصر حاضر به دنبال منافع مادی و دنیوی بوده و از طریق ظاهر فریبی به کار خود ادامه داده و برای رسیدن به اهداف و اغراض خاص خود از هیچ راهی چشم پوشی نکرده ودیگران را به طلب اینکه در مسیر عرفان و سیر وسلوک به سوی خدا گام بردارند گمراه و به انحراف می کشانند.اما علمای ربّانی با عنایت خداوند متعال وکسب علم ورعایت تقوی به مراتبی از مقامات معنوی دست پیدا می کنند.

در ادامه به علت تفحص و بررسی دربعض فرق تصوف به صورت مختصر وجزیی به چند نمونه از این فرق: قادریه،نعمت اللهیه، اجمالاً اشاره می کنیم.

فرقه قادریه
فرقه قادریه ازپیروان جنید بغدادی وشیخ عبدالقادر گیلانی صوفی پر شهرت اهل سنت و جماعت است از این سلسله شاخه هایی بسیار به وجود آمده است. شیخ محی الدین ابو محمد عبدالقادر بنی ابی صالح به روایتی درشب اول رمضان (471 هجری قمری )در روستای بشتیر متولد شده است و وفات او را بسال (561 هجری قمری ) ذکر کرده اند.

وی در آغاز تحصیل نزدابوزکریای تبریزی علوم ادبی را فرا گرفت ودر سن هجده سالگی به بغداد رفت و نزد علمای آن سامان علم حدیث و فقه را آموخت و استاد وی در فقه حنبلی ابوالوفا بن عقیل بود. مبانی تصوف را نزد ابوالخیر حماد الدباس کسب کرده است. وی در طول این مدت به ریاضت و عزلت نشینی روی آورد از طرف علی بن ابی سعد مخرمی به تدریس در مدرسه خود ایشان پرداخت وبدین ترتیب در پی ارشادات وی شهرتش گسترش یافت وی خرقه مشایخ را از ابو سعید مخرمی گرفته است.

از القاب اوشیخ کل - شیخ مشرق - محی الدین می باشد وی سنی مذهب است وفقه حنبلی را از ابن عقیل آموخته دراویش قادری امروز بیشتر در ناحیه کردستان حضور دارند اگر چه در ایالات سند و بلوچستان و کشور مغرب نیز طرفدارانی دارند.

دراویش قادری عمدتاً دارای گیسوان بلند هستند و شارب بلند می گذارند و در هنگام ذکر موهای خود را باز نموده و پریشان می کنند.

پیروان این طریقت درک حقیقت وروشنی روح و وصول به حق را در قیل و قال و سماع می دانند و معتقدند که لذت جسم موجب شادمانی روح می شود

ذکر دراویش قادری بر دو نوع یکی نشسته و نام تلیل و دیگری ذکر ایستاده به نام هره است در ذکر نخست حلقه وار می نشینند و شیخ یا خلیفه رهبری ذکر را بر عهده می گیرد او در حلقه مریدان قرار می گیرد و در حالی که تسبیحی در دست دارد به رهبری ذکر دراویش می پردازد. برای ذکر ایستاده هر دراویش به طور ایستاده حلقه ای تشکیل می دهند و خلیفه در وسط ایستاده و رهبری ذکر را به عهده میگرد این ذکر با آهنگ طبل (طاس ) دف و شمشال همراه است.

این طریقت تاثیر زیادی از یوگی های هندی پذیرفته است درهنگام ذکر و سماع دست به اعمال خارق العاده می زنند.

برای عبدالقادر پیروانش کرامتها و داستانهای دروغ زیادی نقل می کنند که در تاریخ تصوف بی سابقه است.

شعرانی در طبقات الکبری (1:110) نوشته:شیخ عبدالقادر گیلانی رضی الله عنه می گفت مدت بیست و پنج سال تمام در بیانهای عراق تنها و بیکس اقامت کردم نه کسی را شناختم و نه کسی مرا شناخت طوایفی از مردان غیب و جن نزد من می آمدند و راه خداشناسی را به آنها تعلیم می دادم و خضر در آغاز ورودم به عراق با من همراهی و رفاقت کرد در حالی که من او رانمی شناختم

و شرط کرد که با او مخالفت نکن او به من گفت در اینجا بنشین و من سه سال در همان جا که او گفته بود نشستم هر سال می آمد و می گفت در همین جا باش تا نزد تو بیایم. می گوید: یک سال در خرابه های مداین ماندم و در این مدت به انواع مجاهده بانفس مشغول بودم آب می نوشیدم و ازچیزهای دو رریخته می خوردم یک سال نه می خوردم و نه می نوشیدم و نه می خوابیدم یک شب که هوا خیلی هم سرد بود در ایوان کسری خوابیدم ومحتلم شدم برخاستم و رفتم در شط غسل کردم سپس خوابیدم و محتلم شدم و رفتم در شط غسل کردم و این عمل در آن شب چهل بار تکرار شد که من غسل میکردم سپس به بالای ایوان صعود کردم که مبادا خوابم ببرد.

در جای دیگر عبدالقادر گیلانی می گوید آنگاه که جدم صلی الله علیه و آله درشب مرصاد معراج کرد و به سدره المنتهی رسید جبرئیل امین عقب ماند و گفت ای محمد هرگاه به قدر انگشتان نزدیک شوم آتش می گیرم خدای تعالی روح مرا در آن مقام پیش او فرستاد تا مگر از سید امام علیه و علی آله السلام استفاده بکنم من بحضور او مشرف شده و نعمت بزرگ وراثت و خلافت را نیکو داشتم آنجا که حضور رساندم منزلت براق را دیدم تا اینکه جدم رسول الله صلی الله علیه و اله بر من سوار شد و جل من در دست او بود تا اینکه به مقام قاب قوسین یا کمتر رسید به من گفت ای فرزند و ای نور چشمم این قدم من برگردن تو قرار گرفته و قدمهای تو برگردن همه اولیای خدا قرار میگیرد.

بعد می گوید به عرش با شکوه خدا بار یافتم و پرتوهای آن بر من نمایان شد و خدا این مقام را به من بخشید قبل از تخلق به اخلاق الهی به عرش خدا نگریستم و ملکوت او بر من آشکار شد و خدا مرا برکشد و تاج وصال را با نظر در احوال من بر من کرامت کرد و اوست که شرافت می دهد ومرا جامعه تقرب می پوشاند.

عبدالقادر گیلانی (در بغداد مدفون است. این طریقت که اصالتا متعلق به اهل سنت می باشد و از طریقت های اربعه اهل سنت می باشد اما میان شیعیان هم پیروان دارد.

پیروان مکتب قادری قائل به سماع و وجد هستند و شادی جسم را سبب پاکی روح می دانند.

• طریقت علیه قادریه کسنزانی

• طریقت علیه قادریه سوله ای

• طریقت علیه قادریه طالبانی

موسس فرقه نعمت اللهیه
منابع درباره محل و تاریخ ولادت شاه نعمت اللّه گزارش های متناقض ارائه کرده اند. آنچه مسلّم است پدرش، سیّد عبداللّه، از شام به ایران آمد و در کوه بنان کرمان مسکن گزید. [6]

این دودمان از سادات حسینی بودند. شاه نعمت اللّه از سن بیست و چند سالگی سفرهای دور و دراز خود را آغاز کرد که تا اواخر عمر ادامه داشت. در سفر مصر بود که با شیخ عبداللّه یافعی، عالم بزرگ شافعی، برخورد کرد و از مریدان او شد و هفت سال ملازم و شاگرد او بود. شیخ مذکور در بستر احتضار خلافت خویش را بدو سپرد. [7]

سفر به ایران و آغاز ارشاد مریدان
شاه نعمت اللّه سپس به ایران آمد و به ماوراءالنهر رفت و مریدان زیادی یافت. تیمور که در آن زمان می رفت تا قدرت برتر منطقه شود، از کثرت مریدان شاه نعمت اللّه به وحشت افتاد و به او پیام فرستاد: «مخدوم زاده! در یک شهر دو پادشاه نتوانند بودن، یا شما باشید یا من.» [8]

این پیغام باعث شد که نعمت الله به هرات رفته و با دختر سیّد حمزه ی دستاربند هروی ازدواج کند و هفت سال در آنجا بماند. بعد از آن شاه نعمت الله سفر خویش را به کرمان آغاز نمود و در حوالی سال 775ه. ق به یزد و از آنجا به تفت (20 کیلومتری یزد) رفت و خانقاه با شکوهی ساخت. [9]

او در حدود پانزده سال بین یزد و کوه بنان در تردّد بود، تا اینکه عاقبت رحل اقامت به ماهان افکند و بیست و پنج سال آخر عمر را در آن جا گذراند و در خانقاهی که احداث کرد، مریدانش را در تحت تربیت و ارشاد خویش گرفت.

طی این دوره شهرت و اعتبار او فراگیر شد و حتّی از مرزهای ایران گذشت. سلطان احمدشاه بهمنی (837ـ825ه. ق) و پسرش سلطان علاءالدّین شاه از زمره ی ارادتمندان سخاوت مند این پیر طریقت شدند. متأسّفانه منابع در مورد چگونگی آغاز روابط و شناخت پادشاهان دکن با شیخ نعمت اللّه اطّلاعی به دست نمی دهند.

گزارش های حاکم کرمان مبنی بر فزونی روزافزون مریدان باعث شد که شاهرخ تیموری به واهمه بیفتد؛ برای همین وی شاه نعمت اللّه را به هرات فراخواند، ولی عاقبت او را به حال خود گذاشت.

روابط شاه نعمت الله و پادشاهان دکن
اما از دیگر سو، مناسبات سلطان احمد بهمنی بدان پایه رسید که وی از شیخ درخواست کرد که یکی از فرزندانش را به هند فرستد. شیخ نوه ی خویش، میرزا نوراللّه، فرزند خلیل اللّه را روانه ی هند کرد.

چون وی «...به حوالی دارالخلافه رسید، با جمیع شاهزاده ها و امرا به پیشوازی او رفته، قرین اعزاز و اکرام به شهر احمدآباد بیدر درآورده و در جای ملاقات قریه و مسجد ساخته، موسوم به نعمت آباد گردانید و میر نوراللّه را ملک المشایخ خطاب فرموده، بر جمیع مشایخ مقدّم نشانید و دختر به وی داده به دامادی خویش معزّز و مقرّب گردانید.» [10]

زمانی که روابط حاکم کرمان (امیر ادکو) با حاکم شیراز و یزد (امیرزاده اسکندر) تیره بود، از طرف حاکم کرمان به شاه نعمت اللّه مأموریّت داده شد که واسطه دوستی آنان شود. وی به خوبی این مأموریت را انجام داد. منابع ذکر ننموده اند که در چه زمانی شاه نعمت اللّه به شیراز رفته است. شیخ روابط خوبی با میرزا اسکندر داشته است و او را، مقدّم بر تمام علما و عرفای شیراز، نزد خود می نشاند.

شاید زمانی که شاهزاده ی مذکور علیه عمویش، شاهرخ شورید، شیخ را جهت مقاصد سیاسی به شیراز فراخوانده باشد؛ زیرا شاهرخ به شیخ آزار رسانده بود. رساله سؤال و جواب شیخ که مریدانش منسوب به او می کنند، در واقع استفتاءآتی است که میرزا اسکندر در توجیه سرکشی خود از شاه نعمت الله سؤال می نماید و جواب می گیرد. [11]

شاه نعمت الله ولی در 22 رجب سال (834ه. ق )در ماهان درگذشت. زمانی که این خبر به گوش سلطان احمد شاه بهمنی رسید، به همراه هیئتی، مبالغ زیادی فرستاد تا بر سر مزار او بارگاه بلندی بسازند. بنای مذکور اکنون یکی از اماکن دیدنی در ماهان است. [12]

مذهب شاه نعمت الله ولیّ
شواهد بسیاری دلالت بر سنی بودن شاه نعمت الله دارد. گذشته از این که در قرن هشتم و نهم هجری؛ یعنی قبل از ظهور صفویّه مذهب تشیع در ایران چندان رواجی نداشته است، با توجه به اینکه شاه نعمت الله ولی مرید و معتقد شیخ عبدالله یافعی (متوفی 767 یا 768 ه.ق) بوده و هفت سال خدمت او را کرده است،[13]

بعید به نظر می رسد که این مرید صادق، در مذهب با مراد خویش که از بزرگان اهل سنت و فرقه ی شافعی در زمان خویش بوده، موافق نبوده یا لااقل او را تصدیق ننموده باشد.

از سوی دیگر سلسله مشایخ و نسبت خرقه ی شاه ولی به تصریح خود او به شیخ احمد غزّالی و حسن بصری می رسد که جایگاه آنان در میان علمای اهل سنّت، بر کسی پوشیده نیست. [14]

اما قراین و شواهدی که در آثار منظوم و منثور شاه نعمت الله به چشم می خورد فراوان است که به عنوان نمونه می توان به این شعر وی اشاره داشت:

ره سنی گزین که مذهب ماست

ورنه گم گشته ای و در خللی

رافضی کیست دشمن بوبکر

خارجی کیست دشمنان علی

هر که او چهار یار دارد دوست

امت پاک مذهب است و ولی

دوست دار صحابه ام به تمام یار

سنی و خصـم معتزلی

برای تحقیق بیشتر در این مورد، محققان و خوانندگان را به کتاب های شاه نعمت الله، ارجاع می دهیم. [15]

با این همه و با وجود شواهد فراوان مبنی بر سنی بودن شاه نعمت الله، نمی توان ارادت وی به محضر امیرمومنان علی (ع) و فرزندان بزرگوار و معصوم آن حضرت (ع) را منکر شد. [16] گرچه این امر را نیز می توان مرامی صوفیانه دانست که در میان بیشتر فرقه های صوفیه قابل مشاهده است.

شایان ذکر است که شاه نعمت الله دارای تألیفات منظوم و منثور بسیاری است که برخی از آنها هم چون دیوان وی شهرت بسزایی دارد.

شاه خلیل اللّه و فرزندانش در هند
تنها فرزند شاه نعمت اللّه، شاه خلیل اللّه است. شاهرخ تیموری احتمالاً به منظور کنترل فرقه ی نعمت اللّهی، خلیل-اللّه را به دارالسلطنه ی هرات فراخواند و ظاهرا مراتب احترام را به جا آورد،

امّا زمانی که اقبال عموم مردم را نسبت به شیخ مشاهده کرد (تا بدانجا که فرزندش، بای سنقر میرزا، با آفتابه طلا دست های شیخ را شست) دیگر نتوانست تحمّل نماید و بنای بدرفتاری نهاد. شیخ با هر عذر و بهانه ای بود، هرات را به سمت ماهان ترک کرد[17].

گویا در کرمان هم نتوانست آسوده باشد، لذا یکی از پسرانش، شاه شمس الدّین محمّد را به نیابت خود مسئول تولیت آستانه شاه ولی در ماهان گذاشت و خود به همراه بقیه ی اعضای خانواده به هند رفت.

در آن جا مورد استقبال قرار گرفت و به ارشاد مریدان در دکن پرداخت. شاهزاده علاءالدّین، پسر احمدشاه بهمنی یکی از دختران خود را به عقد شاه حبیب اللّه، پسر سوم شاه خلیل اللّه درآورد.

حبیب اللّه در زمره ی امرای معروف احمدشاه و سپس علاالدّین درآمد و فرماندهی جنگ ها را عهده دار شد و لقب غازی (جنگجو) گرفت.

در سال های بعد شاه محبّ الله به عنوان مرشد مریدان نعمت اللهی شناخته می شد. اعقاب شاه محب اللّه معتبرترین شاخه ی دودمان شاه نعمت اللّهی بودند که در مناسبات سیاسی سده های نهم تا دوازدهم هجری قمری، چه در هند و چه در ایران، از جایگاه ویژه ای برخوردار بودند. طیّ این چهار سده، تفت یزد و ماهان کرمان و احمدآباد هند از کانون های اصلی فعّالیّت دودمان نعمت اللّهی به شمار می رفت.

مشهورترین فرزندان شاه محب اللّه، شاهزاده عبداللّه و شاهزاده صفی اللّه و شاهزاده ظهیرالدّین علی و عطیه اللّه بودند. شاه کمال الدّین عطیه اللّه بعد از وفات پدر به مقام ولایت رسید. [18]

فعالیّت دوباره در ایران

بنا به گفته مولانا صنع اللّه، دوتن از فرزندان شاه محب اللّه به نام های عبداللّه و صفی اللّه «از طرف هند به دارالعباده یزد آمده در بقعه مبارکه تفت به ارشاد اهالی آنجا مشغولی داشتند و هم چنین شاه ظهیرالدّین علی بعد از مدّتی از هند به خطّه بهشت منزله یزد تشریف داده، دیده محبّان آن سلسله علیّه به جمالش روشنایی یافت.» [19]

مؤلّف مذکور تاریخ ورود آنان را به یزد ذکر نمی کند، امّا احمد کاتب، مؤلّف محلّی [تاریخ جدید یزد] در ضمن ذکر حوادث سال( 850 هـ ق) از حضور شاه ظهیرالدّین در یزد خبر می دهد. [20]

از این پس خانقاه تفت رونق زیادی می گیرد تا جایی که دانشمند برجسته ی آن زمان، یعنی شرف الدّین علی یزدی، صاحب ظفرنامه در خانقاه تفت مسکن می گزیند و با مرشدان نعمت اللّهی روابط نزدیک برقرار می کند.

کاتب در ذکر حوادث سال (855 ق )آورده است که شرف الدّین علی به همراه سادات نعمت اللّهی، در استقبال از میرزا ابوالقاسم بابُر، نمایندگان اهالی یزد بودند و در سال (858 ق )افراد مذکور در جریان محاصره شهر یزد توسّط امیرزاده خلیل، دخترزاده شاهرخ تیموری و دفع آن توسّط پیر بوداق میرزا، پسر جهانشاه، میانجی گری می کنند. [21]

ادامه ی فعالیت ها در هند و ایران
پس از خشم شاه عباس صفوی بر صوفیان و قتل عام آنان باقی مانده نعمت اللهی ها در ایران نیز فرار کرده و به هند رفتند و دیگر اثری از اینها در ایران نبود.

زمان نادر قلی افشار دو تن از صوفیان نعمت اللهی از سوی شاه علیرضا دکنی پادشاه وقت و قطب نعمت اللهی هند به ایران فرستاده شدند تا نعمت اللهیه را مجددا احیا کنند.

این مأموریت بر دوش معصومعلی شاه و شاه طاهر دکنی افتاد و این دو به ایران آمدند. بعدها نیز علیرضا شاه دوازده صوفی دیگر را مأمور کرد به ایران بیایند و این فرقه را احیا کنند.

در اوایل قرن سیزدهم با تشکیل دولت قاجاریه، علی رغم آزار و اذیت مخالفان، به تدریج بعضی از مشایخ این سلسله از هندوستان راهی ایران شده و به تبلیغ و ارشاد پرداختند و از این رهگذر طریقه ی مزبور که در شبه قاره هند پیشرفت شایان کرده بود، دوباره در ایران رونق یافت. [22]

سلسله های نعمت اللهی
سلسله نعمت اللّهی تا روزگار مجذوب علی شاه یک وحدت پر رنگ داشت؛ گو اینکه کوثرعلی شاه نیز کماکان بنا به دستوری که از طرف نورعلی شاه داشت به ارشاد فقرای سلسله مشغول بود و اختلافاتی میان این دو مرشد دیده نمی شد. امّا بعد از درگذشت مجذوب علی شاه در تبریز سلسله ی نعمت اللهیه رفته رفته به پنج شاخه زیر تقسیم شد که هریک مدعی قطبیّت و ولایت بود. [23]

1- کوثریه که پیروان حاج ملا محمدرضا همدانی ملقب به کوثر علی شاه است.

2- گنابادیه که پیروان ملا سلطان محمد ملقب به سلطانعلی شاه بودند که اقطاب این سلسله از اول تا امروز همه از خاندان وی هستند به این ترتیب: نورعلی شاه فرزند سلطانعلی شاه سپس صالح علی شاه سپس رضا علی شاه سپس محبوبعلی شاه و در حال حاضر مجذوب علی شاه.

3- شمسیه پیروان سید حسن استرآبادی که سلسله بنام جانشین وی شمس العرفا نام گرفت که حجت بلاغی قمی مدعی جانشینی این فرقه بود که امروز در فرقه های دیگر مستهلک شده است.

4- سلسله ذوالریاستین یا مونس علی شاهیه که اقطاب آن عبارتند از:

الف) حاج آقا محمد ملقب به منور علی شاه از مریدان و خلفای رحمت علیشاه.

ب) حاج علی آقا ملقب به وفاعلی شاه.

ج) سید اسماعیل اجاق کرمانشاهی که وی در زمان حیات خرقه ارشادش را به چهارمین قطب سلسله یعنی میرزا عبدالحسین ذوالریاستین فرزند وفا علیشاه واگذار کرد.

د) بعد از وی دکتر جواد نوربخش مدعی جانشینی شد که به دلیل پرونده های سنگینی که علیه وی در محاکم مختلف موجود بود از کشور خارج و در سال 1389ش درگذشت. [24]

5- سلسله صفی علی شاه یا انجمن اخوت.

پیروان میرزا محمد حسن اصفهانی ملقب به صفی علی شاه که وی از مریدان رحمت علی شاه بود. وی تألیفات و تصنیفات فراوانی دارد از جمله تفسیری منظوم بر قرآن کریم. بعد از وی یکی از رجال پر شهرت قاجار به نام علی خان ظهیر الدوله که دست ارادت به وی داده بود، با لقب صفاعلی شاه به خلافت او رسید و در ترویج و جانشینی او کوشید. [25]

نتیجه گیری
اما هنر اولیاءخدا در این است که آنها دنبال درست کردن انسان به معنای واقعی کلمه هستند به اینگونه که آنچه خداوند متعال از انسان توقّع دارد آن را به منصه ی ظهور برسانند وانسان را به سر حّدکمال خویش برسانند،به قول علامه بزرگوار آیت الله حسن زاده آملی (حفظه الله) عالم کارخانه آدم سازی است.که اولیاء انسان را تحت تعلیم و تربیت بر اساس مبانی روایی،قرآنی، فلسفی و عرفانی بار می آورند تا به کمال والای انسانی دست یابد،به قول شیخ اجل سعدی شیرازی:

صوفی وعارف وزاهد همه طفلان رهند

مرد اگر هست به جز عالم ربانّی نیست.

این بزرگان امثال مرحوم آیت الله قاضی در عین اینکه کوله باری از علم ومعنویت داشتند دارای زهد ومزاج عرفانی نیز بودند که این خود وجه تمایز این بزرگان از دیگران را نشان می دهد

.اما مختصری از زندگینامه آن اسوه علم وعمل را با هم مرور می نماییم

ولادت: 13ذی الحجه سال 1285هجری قمری

ارتحال: روز دوشنبه 4ربیع الاول سال1366هجری قمری

پدر ایشان آیت الله سید حسین قاضی از شاگردان برجسته آیت الله میرزا محمد حسن شیرازی بودند مقداری از علوم پایه و مقدمات را در شهر تبریز زادگاه خویش از محضر پدر بزرگوار خود ودیگر اساتید کسب فیض نموده است و از جمله در ادبیات و صنعت شعری از محضر میرزا تقی نیّر تبریزی استفاده کرده است و پس از مدتی اقامت در نجف از محضر اساتیدی چون آیت الله فاضل شربیانی، آیت الله محمد ممقانی، آیت الله فتح الله شریعت اصفهانی،آخوند خراسانی و...استفاده علمی کرده است.

پس از تربیت از محضر پدر بزرگوار از نزد آیت الله شیخ محمد بهاری، وآیت الله سید احمدکربلائی به کسب مکارم اخلاقی و عرفانی پرداخت.از تمام شاگردان که شراب گوارای معرفت بر کامشان ریخته و تاذروه ی قلّه ی عرفان بالا کشیده دقیقا معلوم نیست اما تعدادی از آنها شناخته شده اند،

مرحوم آیت الله شیخ عباس قوچانی، مرحوم آیت الله محمد تقی بهجت،مرحوم آیت الله محمد تقی آملی،مرحوم آیت الله سید محمد حسین طباطبایی،مرحوم آیت الله سید محمد حسن الهی طباطبایی، سید هاشم حداد و...آثار بر جای مانده از ایشان شرح دعای سمات که ناتمام است،

تفسیر بخشی از قرآن،برخی از اشعار که در دسترس نمی باشد،تصحیح وتعلیق ارشاد شیخ مفید.مر حوم آیت الله قاضی فرموده بودند:من هرچه دارم از زیارت سید الشهداءو قرآن دارم. آیت الله شیخ حسنعلی نجابت علت تاخیرفتح باب را اینچنین بیان فرموده اند:

کسی که خداوندجل وعلامرتبه ی علم را به او عطا فرمود و قلبش را به این علم منور کرد که (پشت وضعیت فعلی بشر )وجودی است که از هر جهت غنی است و شخص به او از هر جهت محتاج است اگر در این معنی خوب ماند و با آن خوب تمرین کرد تا ملکه وجودش شد حقیقت این شخص علمش می شود فاصله اش با حضرت حق جل وعلا کم می شود و این در واقع همان وصل است.

در نجف صاحب خانه به علت فقر ایشان را از خانه بیرون می کند و اسباب و وسایلش را بیرون می ریزد مرحوم قاضی مجبور می شود با خانواده به کوفه بیایدجایی که در کوفه پیدا می کندبا لا خانه ای است بالای مسجد کوفه که مخصوص افراد غریبه است علامه طباطبایی می گوید:

من به دیدن ایشان رفتم و دیدم که خانواده ایشان وخود آقای قاضی همه مریض هستند و تب دارند اما موقعی که ایشان مشغول نماز شدند با چنان طمانینه و آرامشی نماز خواندند و بعد از نماز هم مشغول تعقیبات و خواندن آمن الرسول شدند که انگار هیچ مشکلی برایشان پیش نیامده است.

روزی که صاحب خانه وسایلش را از خانه بیرون می ریزدمی گوید ((خدا هم گمان کرده ما هم آدمیم! )) و با آن همه مقامات به شاگردانش می گوید ((من لنگه کفش انسان های کامل هم نمی شوم)) روش ایشان در معرفت نفس بود

همان عبارت من عرف نفسه فقد عرف ربه، ایشان خودشان را خیلی کم می گرفت، خیلی می گفتند من چیزی بلد نیستم، حتی وقتی بچه ها یا نوه ها به ایشان می گفتند آیت الله می گفت نه، نه،

من آیت الله نیستم خیلی خودش را پایین می دانست اصلا عجیب بود بیشتر هم مشغول نماز و دعا و راهنمایی شاگردانش بود و به ما می گفت همین ها برای آدم می ماند چیز دیگری نمی ماند یا اگر کسی برای ایشان هدیه و پیش کشی می فرستاد می گفت ببر بده فلانی به من نده!

اصلا دنبال هیچ چیز نبود. آیت الله سید ابوالقاسم خوئی می گفت: من هر وقت مجلس آقای قاضی می رفتم کفشهایم را زیر بغلم می گذاشتم که مبادا کفشم آنجا باشد و آقای قاضی بیا ید آن را تمیز یا جفت نما ید.مرحوم قاضی می فرمودند:

دنیاتان را داشته باشید همسر و فرزندان و تنعمّات مادی خدادای را داشته باشید و در همین زندگی طبیعی و عادی سیر و حرکت به سمت خدا و معنویت هم باشد و از این رو ظاهر ایشان بسیار مرتب و تمیز بود، موها و دست هایشان را حنا می زدند و به تمیزی کفش خیلی اهمیت می دادند و عطر و بوی خوش استعمال می کردند و می فرمودند این بدن استر ماست و باید به آن رسیدگی کرد.

مرحوم آیت الله سید عبدالعزیز طباطبایی یزدی نقل کرده اند: که از استادم آیت الله خوئی شنیدم که فرمود: در ایام وفات استاد اخلاق آقا میرزا علی قاضی تبریزی تناثر نجوم رخ داد و این به جهت رفعت مقام آن مرحوم بود.

مرحوم طباطبایی یزدی نقل می کند:ما گفت ایم این اصلا محال است که ستاره ها بخاطر کسی ریزش کنند و سقوط نمایند استاد من آیت الله خوئی تاکید نمود شما انکار کنید من که خودم این واقعه شگفت انگیز را با چشمان خودم دیدم و نمی توانم چیزی را که در پیش من یقینی است انکار نمایم.

مرحوم آیت الله بهجت می فرمودند:شب قبل از وفات آقای قاضی کسی خواب دیده بود که تا بوتی را می برند که رویش نوشته بود (توفی ولی الله )فردا دیدند آقای قاضی وفات کرده است.

مرحوم آیت الله قاضی در کلمات بزرگان
امام خمینی (قدس سره): قاضی کوهی بود از عظمت و مقام توحید

علامه طبا طبایی(ره): ما هرچه داریم از مرحوم قاضی داریم.

[26]آیت الله کشمیری (ره): او مردی الهی و ملکوتی بود اهل این زمین نبود ما هرهمّ وغمّی از امور دنیا و معنویات داشتیم وقتی پیش آقای قاضی می رفتیم بر طرف می شد.

آیت الله حسن زاده آملی (حفظه الله): ایشان از اعجوبه های دهر بود.

اما در اینجا بخشی از وصیت نامه مرحوم آیت الله قاضی را که حاوی نکات قابل توجهی می باشد ذکر می نما ئیم:

الحمدلله الذی لا یبقی الا وجهه و لا یدوم الا ملکه والصلوه والسلام علی خاتم النبیین الذی هو البحر و الائمه الاطهار من عترته جواریه و فلکه صلی الله علیه وعلیهم ما سلک سلکه و نسک نسکه

وبعد وصیت از جمله سنن لازمه است وبنده عاصی، علی بن حسین الطباطبایی چندین مرتبه وصیت نامه نوشته ام واین که در این تاریخ که روز چهار شنبه، دوازدهم ماه صفر سنه هزارو سیصدوشصت و پنج است واین وصیت نامه در دو فصل است: یک فصل در امور دنیا،فصل دیگر در امور آخرت است مقدم دارم ذکر دنیارا چنان که حق تبارک وتعالی در خلقت و ذکر آخرت مقدم داشته است..

.دیگر آنکه از جمله قروض، پنجاه تومان است که مال الوصیه علیین رتبت، حاج سید قریش قزوینی است وبعد از ایشان به حاجی امامقلی رسیده است و از حاجی مکی به والد حقیر رسیده است رضوان الله علیهم اجمعین.

این وجه باید در دست کسی که اهلیّت آنرا داشته باشد برسد که در دهه محرم از فایده شرعیه آن عزاداری بکند چیزی از آن به روضه خوان برسد، به چای وقهوه و امثال این صرف نشود ان شاءالله تعالی. واگر شخص دیگری را معرفی کردم در حاشیه همین وصیت نامه می نویسم و بعد از این اگر تغییر و تبدّل به نظر رسید در ذیل ورقه نوشته می شود. وفصل دوم در امور آخرت و عمده آنها توحید است خدای تعالی می فرماید:(ان الله لا یغفر ان یشرک به و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء،نساء48)

همانا خداوند شرک به خود را نمی بخشد وجز آن را برای هرکه بخواهد می بخشد.واین مطلب حقیقتش به سهولت به دست نمی آید و از اولادهای بنده کسی تا حال مستعّد تعلیم آن ندیده ام و از رفقا هنوز وصّی آخرتی معیّن نکرده است که شما را به پیروی او امر کنم عجالتأ این شهادت را از بنده تحمّل نمایید.

اشهدان لااله الاالله وحدهلا شریک له کما شهدالله لنفسه و ملائکته و اولوالعلم من خلقه لااله الاهو العزیز الحکیم الها واحدا احدا صمدا لم یتخذصاحبه ولا ولدا ولا شریک له فی الوجود ولا فی الالوهیه ولا فی العبودیه و اشهد الله سبحانه و ملائکته و انبیاءه و سماءه و ارضه و من حضرنی من خلقه و ما یری ولا یری و اشهد کم یا اهلی و اخوانی علی هذه الشهاده،

بل کل من قرا هذاالکتاب و بلغه شهادتی و اتخذکم جمیعا شاهدا و اشهد ان اوصیا ءه من عترته اثنا عشر رجلا اوّلهم امیر المومنین علی بن ابی طالب و آخرهم الامام المنتظر لدوله الحق و انه یًظهر و یظهر دین الحق صلی الله علیه و علیهم و اشهد ان البعث حق و النشور حق و کلما جاء به رسول الله او قاله اوصیاءه.صلی الله علیه و علیهم حق لا ریب فیه. اسال الله الموت علی هذه الشهاده و هو حسبنا جمیعا و نعم الوکیل. الحمدلله رب العالمین.اما وصیت های دیگر،عمده آنها نماز است.

نماز را بازاری نکنید اول وقت بجا بیاورید با خضوع وخشوع اگر نماز را تحفّظ کردید همه چیزتان محفوظ می ماند و تسبیحه صدیقه کبری سلام الله علیها و آیه الکرسی در تعقیب نماز ترک نشود.. ..واجبات است ودر مستحبات تعزیه داری و زیارت حضرت سید الشهداءعلیه السلام مسا محه ننمایند و روضه هفتگی ولو دو سه نفر باشد

اسباب گشایش امور است و اگر از اول عمر تا آخرش در خدمات آن بزرگوار از تعزیت و زیارت و غیر هما بجا بیا ورید هرگز حق آن بزرگوار ادا نمی شود و اگر هفتگی ممکن نشد دهه اول محرم ترک نشود. دیگر آنکه اگر چه این حرف ها آهن سرد کوبیدن است ولی بنده لازم است بگویم، اطاعت والدین، حسن خلق، ملازمت صدق، موافقت ظاهر با باطن و ترک خدعه و حیله و تقدم در سلام و نیکویی کردن با هر برّو فاجر مگر در جایی که خدا نهی کرده است اینها را که عرض کردم و امثال اینها را مواظبت نمایید. الله الله الله که دل هیچکس را نرنجانید.

تا توانی دلی به دست آور دل شکستن هنر نمی باشد.

وعن تقریر الاحقر علی بن الحسین طباطبایی.[27]

محمد برزگر

پی نوشت ها:

[1] اشارات وتنبیهات ابن سینا، جلد3

[2] مجموعه رسائل فلسفی وعرفانی آیت الله فاضل تونی

[3] عوارف المعارف شیخ شهاب الدین سهروردی

[4] مبانی عرفان اسلامی آیت الله سید محمد تقی مدرسی

[5] حکمت الهی آیت الله مهدی الهی قمشه ای

[6] شیروانی، حاجی زین العابدین؛ بستان السیاحه، تصحیح سیّد عبداللّه مستوفی، تهران، سنایی، 1378ق، ص 526.

[7] واعظی، عبدالعزیز بن شیر ملک؛ رساله در سیر حضرت نعمت اللّه ولی، تصحیح ژان اوبن، مندرج در کتاب مجموعه در ترجمه احوال شاه نعمت اللّه کرمانی، تهران، طهوری، 1361، ص 274.

[8] همان، ص 281

[9] کرمانی، عبدالرزّاق؛ تذکره در مناقب حضرت شاه نعمت اللّه ولی، تصحیح ژان اوبن، مندرج در کتاب مجموعه در ترجمه احوال شاه نعمت اللّه ولی کرمانی، تهران، طهوری، 1361، ص 49.

[10] هندوشاه استرآبادی، محمّد قاسم فرشته؛ تاریخ فرشته، بمبئی، بی تا، 1832م، ج 1، ص 634.

[11] کرمانی، پیشین، ص 272.

[12] واعظی، پیشین، ص 321.

[13] همان، ص280

[14] دیوان شاه نعمت الله ولی، به اهتمام محمود علمی، تهران، 1328ش، ص369.

[15] دیوان شاه نعمت الله ولی، ص321 و ص549 و ص550.

[16] دیوان شاه نعمت الله، صص 7 -9 و 26-27 و 33-35 و.. .

[17] نعمت اللّهی کرمانی، مولانا صنع اللّه؛ سوانح الایّام فی مشاهدات الاعوام، نسخه خطّی، کتابخانه ملک، شماره 1162، ص 24.

[18] سراج شیرازی، یعقوب بن حسن؛ تحفه المحبّین، تصحیح کرامت رعنا حسینی و ایرج افشار، تهران، میراث مکتوب، 1376ش، ص 53.

[19] نعمت اللّهی کرمانی، پیشین، ص 44.

[20] نعمت اللّهی کرمانی، پیشین، ص 44.

[21] همان.

[22] کاتب، احمد بن حسین؛ تاریخ جدید یزد، تصحیح ایرج افشار، تهران، فرهنگ ایران زمین، 1357، ص 259.

[23] شیرازی، پیشین، ج2، 327

[24] مبلغی آبادانی، عبدالله، تاریخ صوفی و صوفیگری، انتشارات حر، اول،76، قم، ج2، ص679.[18]

[25] همان، ج1، ص550-552.

[26] روح مجرد آیت الله سید محمد حسین حسینی تهرانی

[27] عطش زندگینامه آیت الله قاضی طباطبایی تبریزی

نظر شما