انسان و آزادی
مجله رواق اندیشه رواق اندیشه، شماره 7، قزوزدین - اردیبهشت 1381
نویسنده : آیة اللّه استاد جوادی آملی
چکیده:
نوشتار حاضر که به مقوله آزادی انسان از منظر قرآن، برهان و سنت پرداخته، تفاوت و تعدد معنا و مفهوم وصف آزادی را تابع انسان شناختی اشخاص، جوامع و مکاتب گوناگون دانسته، تأثیر جهان بینی الهی و مادی، باورها و ناباوریها در نگرش به آزادی را مورد بررسی قرار داده و حدّ آن را برای هر موجودی تابع خود او و برای غیر ذات حق بویژه زندگی اجتماعی انسان، محدود برشمرده است.
طبیعت انسان را مغایر با فطرت او، طغیانگر و خواهان آزادی مطلق و خداوند را تنها تعیین کننده محدوده آزادی انسان در شوؤن گوناگون می داند. همچنین با استناد به قرآن، عقیده را امری علمی و منوط به تحقق مبادی و مقدمات آن در نزد انسان و غیر قابل تحمیل و انسان را در پذیرش آن آزاد دانسته است.
جنگ و جهاد ابتدایی را موافق آزادی عقیده برای رفع موانع آزادی و رهایی فطرت اسیر شده بشر نه تحمیل دین و عقیده، قلمداد کرد و حمایت قرآن از آزادی اندیشه و دعوت و تشویق به آن، در قالب امر به تفکر، تعقل، تدبّر و مانند آن را در بیش از سیصد آیه قرآن یادآور شده با استناد به قرآن، هدف از نزول آن را همین امر برشمرد و رفتار اربابان کلیسا در قرن پانزدهم و شانزدهم میلادی را از ساحت قرآن کریم به دور و یک فاجعه بزرگ انسانی دانست.
در بخش های پایانی، کعبه به عنوان سمبل آزادی جامعه انسانی و انبیا، اولین آزادی خواهان جهان، معرفی و آزادی برای انسان به عنوان یک امر ضروری و مورد نیاز و مقدمه حیات شایسته مادّی و معنوی او دانسته شده است و با اشاره به عوامل بردگی روح و عقل و علم انسان، عبودیت نسبت به ذات اقدس خداوند، تنها عامل اوج و عروج انسان اعلام گردید.
مقدمه
از آن جا که آزادی، وصفی از اوصاف نفسانی انسان است، با تعدد و تفاوت انسان شناسی ها، معنا و مفهوم آن نیز متعدد می گردد. هستی شناسی و جهان بینی هر شخص، انسان شناسی او را تحت تأثیر خود قرار می دهد و هر انسان شناسی خاص، مفهوم ویژه ای از آزادی به ما عرضه می کند. از این رو آزادی از نظر اسلام با آزادی مورد نظر مکاتب غربی، غیر دینی و غیر اسلامی تفاوت فراوان دارد؛ زیرا پایه های شناختی اسلام و مکاتب دیگر درباره جهان و انسان و سعادت او متفاوت می باشند.
روشن است که آزادی، هیچ گاه نمی تواند مطلق و نامحدود باشد؛ چرا که اوصاف هر موجودی، تابع خود آن موجود است؛ موجود محدود، وصف محدود دارد و موجود نامحدود، وصف نامحدود. ذات اقدس خداوند که وجودی است مطلق و نامحدود، همه اوصاف ذاتی او نیز مطلق و نامحدود می باشد و انسان که موجودی محدود و متناهی است، به ناچار اوصاف کمالی او مانند حیات و آزادی و علم و قدرت و اراده نیز محدود و متناهی می باشد. اگر هستی یک شی ء، محدود باشد و ما برای او اوصاف نامحدودی فرض کنیم، لازمه اش «تجاوز وصف از موصوف» می شود که امر محالی است؛ یعنی وصف، در جایی حضور داشته باشد که موصوفش حضور ندارد و این فرض، فرض محال است.
بنابراین، ممکن نیست که انسان محدود، آزادی نامحدود داشته باشد و وصفش تابع خود او نباشد. خداوند گرچه انسان را آزاد آفریده و به او اراده و اختیار داده است، اما اراده و اختیاری محدود نصیب او کرده است. از این رو انسان این قدرت و توانایی را ندارد که با اراده خود، هر آنچه را که می خواهد محقق سازد. و همسان همین محدودیت طبیعی و تکوینی، وقتی که انسان در محیط اجتماعی خود زندگی می کند، محدودیت قانونی و حقوقی و اجتماعی نیز جلوی رهایی مطلق و آزادی بی قید و حصر او را می گیرد. چگونه ممکن است که هر فردی در اجتماع از آزادی نامحدود برخوردار باشد و در عین حال، چنین جامعه ای دچار هرج و مرج نگردد و به سعادت و کمال شایسته خویش نایل گردد؟
آزادی و طبع طغیانگر انسان
آنچه تا کنون تاریخ بشر نشان داده و آنچه که انسان درباره افراد عادی و انسان های عصر خود دیده و می بیند، این است که بیشتر انسان ها از روی طبع خود به تعدی و افزون گرایی مایلند. در درون بسیاری از انسان ها شعله «هل من مزید»[1]افروخته است و به هیچ حدی قانع نیستند، البته در کنار این زیاده خواهی طبیعی، در فطرت همه انسان ها گرایش به قسط و عدل تعبیه شده است. بر اساس بحث های تفسیری که برهان عقلی نیز تا حدودی مؤید آن است، در فطرت انسان - نه در طبیعت او- مساله دین خواهی و توحید و حق و قسط و عدل الهی نهاده شده و این که خدای سبحان فرموده است: «فطرت الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله»[2]یا این که فرمود: «فالهمها فجورها وتقویها»[3]، ناظر به همین مطلب است.
قرآن کریم، افزون طلبی طبیعت انسان و «هل من مزید» گویی او را تصدیق نموده و در بیش از پنجاه مورد، انسان ها را مذمت کرده است که نکوهش در همه آن موارد، به طبیعت انسان برمی گردد. صفاتی مانند هلوع، جزوع، منوع، قتور، ظلوم، جهول، عجول، همه به طبع انسان مربوط است نه فطرت او.
درباره فطرت وی می فرماید: «لقد کرمنا بنی ادم»[4]یا «فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها»[5]و همه اینها، ستایش از انسان و فطرت توحیدی اوست. این که در اولین خطبه نهج البلاغه آمده است که انبیا علیهم السلام آمده اند تا گنجینه های عقل بشری را شکوفا کنند: «ویثیروا لهم دفائن العقول»[6]، ناظر به فطرت اوست. در وجود انسان، دفینه ها و گنجینه هایی است که برخی به علوم و معارف و دانش مربوط است و برخی به گرایش های پاک و الهی انسان که انبیا علیهم السلام این استعدادهای علمی و عملی را شکوفا می کنند.
از آنچه گفته شد روشن گردید که اگر طبیعت بر زندگی انسان حکومت کند نه فطرت او، هیچ حد و مرزی برای خواسته هایش وجود ندارد و به هیچ محدوده ای راضی نمی شود و آزادی مطلقی می خواهد که هیچ کس در برابرش نباشد و همه چیز از آن او باشد و بس. و چنین وضع نابسامانی، غیر از هرج و مرجِ تحمل ناپذیر نخواهد بود.
از این رو هیچ قانونی در جهان وجود ندارد چه قانون شرعی، چه قانون الحادی و چه غیر الحادی مگر آن که برای انسان محدودیت هایی قرار داده و آزادی او را مقید نموده و برای تخلف و تعدی او مجازاتی مقرر کرده است.
پس این چنین نیست که انسان، آزاد مطلق باشد و هر کاری را که خواست، انجام دادنش صحیح باشد. «ایحسب الانسان ان یترک سدی»[7]آزادی به معنای بی بندوباری و رهایی مطلق را نه عقل می پذیرد، نه فطرت، نه دین، و نه جوامع انسانی. انسان در عین آزاد بودن، در ابعاد اخلاقی، حقوقی، اقتصادی، سیاسی و نظامی، حد و مرزهایی دارد که باید آنها را رعایت کند و اگر نکند، در همه جای دنیا برای او تنبیه و مجازاتی وجود دارد و اگر چنین نباشد، هرج و مرج و فساد، همه جوامع را به نابودی می کشاند.
چه کسی آزادی را محدود می کند؟
پس از اثبات لزوم محدودیت آزادی انسان و ضرورت کنترل خواسته های طبیعی انسان ها، سخن به این جا می رسد که تعیین کننده محدوده آزادی انسان در شؤون اعتقادی، حقوقی، اعمال، احوال و سنت و سیرت کیست؟
پاسخ منطقی سؤال فوق این است که تنها، کسی می تواند حدود آزادی انسان را معین سازد که برای اصل هستی او حد و مرزی قرار داده و او را محدود و متناهی آفریده است؛ زیرا تنها او به مخلوق خویش آگاه است و می تواند آزادی متناسب با کمال را برای او مشخص سازد؛ خداوندی که برای هر چیز، اندازه ای خاص قرار داده است: «انا کل شی ء خلقناه بقدر»[8]خدایی که انسان موصوف را دارای حد آفریده، محدوده آزادی او و دیگر اوصافش را نیز خود او معین می سازد.
اگر تصویر درست آزادی چنین است، انسان هرگز خود را مالک آزادی نمی داند بلکه امانت دار حریت و آزادی می یابد. آزادی که از زیباترین چهره های حقوقی است ملک انسان نیست بلکه ودیعه و امانت الهی است که به او سپرده شده. از این رو انسان، موظف است که در حراست از آن کوتاهی و هرگز آن را به رأی خویش تفسیر نکند و بر اساس هوای خود تحریف نسازد؛ چه این که هیچ انسانی حق ندارد خود را بفروشد و خود را بنده دیگران و آزادی اش را به بردگی تبدیل کند، همان گونه که حیات انسان، ودیعه الهی است و هیچ شخصی حق ندارد دست به خودکشی بزند؛ زیرا انتحار، خیانت در امانت حیات است.
بنابراین، تفسیر علمی تحریف نشده آزادی و اعمال درست آن در مقام عمل، هر دو از ودایع الهی اند و انسان متعهد، امانت دار آنهاست.
«آزادی» در جهان بینی الهی و مادی
همان گونه که در آغاز گفته شد تفسیر آزادی به انسان شناسی بستگی دارد و انسان شناسی نیز به جهان شناسی وابسته است و با تفاوت جهان بینی و انسان شناسی، تفسیر آزادی نیز متعدد و متفاوت می گردد.
جهان بینی الهی می گوید: جهان دارای مبدأ و معاد است و برای انسان، وحی و رسالتی آمده و انسان در عین طبیعی بودن، دارای حیثیت وجودی فراطبیعی می باشد و مسافری است که عوالمی را پشت سر گذاشته و عوالمی را پیش رو دارد و با مرگ، نابود نمی شود بلکه روحش از عالمی به عالم دیگر منتقل می گردد.
در مقابل این بینش، جهان بینی مادی است که می گوید: جهان هستی، چیزی جز همین جهان محسوس مادی نیست و آغاز و انجامی ندارد و زندگی انسان نیز میان میلاد و مرگ خلاصه می شود و پس از مرگ، نابود می گردد و پاداش و کیفری وجود ندارد. قرآن کریم، سخن این گروه را چنین نقل می کند: «ان هی الا حیاتنا الدنیا نموت ونحیا»[9]یعنی: جز همین حیات دنیوی و زندگی و مرگ آن، چیز دیگری نیست.
بر اساس این دو جهان بینی و این دو منطق، دو گونه تفسیر درباره آزادی انسان پدید می آید. کسانی که جهان و انسان را در ماده خلاصه می کنند، آزادی را همان رهایی مطلق و بی قید و شرط می دانند، البته تا آن جا که نسبت به دیگران تعدی نشود. آنان معتقدند که آزادی انسان به معنای توان همه جانبه او در انتخاب هر چیز و از جمله بردگی برای انسان های دیگر است.
در نگاه آنان انسان، آزاد است که دین را بپذیرد یا نپذیرد و اگر نپذیرد هیچ ملامتی بر او نیست؛ زیرا هیچ حقیقتی را از دست نداده است، اما در مکتب وحی، این رهایی مطلق، به معنی بردگی است؛ زیرا چنین آزادی مطلقی برای انسان، معلول اسارت او در دست آرزوها و هوس ها می باشد و او در واقع، از هوای درونی اش پیروی می کند: «افرایت من اتخذ الهه هواه»[10]یعنی: آیا دیدی آن کس را که هوس خود را بندگی کرد؟
باید عنایت داشت که اگر چه خداوند انسان را «تکوینا» آزاد آفریده است و او در انتخاب هیچ دینی مجبور نیست، ولی «تشریعا» موظف است که دین حق را که خواسته فطرت پاک و الهی اوست بپذیرد. راه رشد و کمال و هدایت از بیراهه و گمراهی و ضلالت جدا و متمایز گشته است و هر انسان خواهان سعادت و کمال، باید هدایت الهی را مغتنم شمارد و از طغیان و طاغوت دوری ورزد و به خداوند ایمان آورد که در آن صورت، به دستگیره هدایت و طناب الهی دست یافته که هیچ گاه او را در میان راه نمی گذارد و از هدایت محروم نمی سازد: «قد تبین الرشد من الغی فمن یکفر بالطاغوت ویؤمن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقی لاانفصام لها»[11]
بر پایه جهان بینی اسلامی، هر باور انسان و هر گونه عمل او، در برزخ و در جهان آخرت به شکلی خاص ظهور می کند و انسان، موجودی است که همواره در حال هجرت از دنیا به برزخ و از برزخ به آخرت است. و در این میانه، کفر و الحاد و حق ستیزی، به چهره مار و عقرب ظهور می کند و این، نشانگر آن است که اندیشه نادرست، سم کشنده روح انسان است و خداوند هرگز راضی نیست که انسان با آزادی مطلقش، دین حق را نپذیرد و با سمّ کفر و الحاد، خود را هلاک سازد.
بنابراین اگر چه انسان تکوینا موجودی مجبور نیست، ولی آزادی او، در دایره دین الهی و دستورهای حیات بخش آن است نه فوق آن. هیچ گاه کسی نباید بگوید من حق دارم دین الهی را نپذیرم؛ زیرا با نپذیرفتن دین خداوند که مطابق با فطرت انسانی اوست در واقع، از انسانیت و عقل گرایی اش خارج می گردد.
قرآن کریم، از سویی، قلمرو آزادی عقیده را کاملا تبیین کرده و چنین می فرماید: «فبشر عبادِ * الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه»[12]
یعنی: (ای پیامبر،) به آن بندگان من که سخن را می شنوند و از بهترینش تبعیت و پیروی می کنند مژده برسان.
از سوی دیگر، «سخن احسن» را نیز معرفی کرده است: «و من احسن قولا ممن دعا الی الله و عمل صالحاً و قال إنّنی من المسلمین»[13]
یعنی: سخن چه کسی بهتر از گفتار شخصی است که به سوی خدا فراخوانده، کار نیک را انجام دهد و بگوید من از مسلمانانم.
به این ترتیب، اگر چه قرآن کریم انسان ها را تشویق می کند تا سخن های گوناگون را بشنوند و سخن بهتر را برگزینند، در عین حال، سخن بهتر را معرفی و انسان را تشویق می کند که بر اساس گرایش فطری خود، به آن سخن بهتر بگرود و مسلمانی باشد که کار نیک، انجام داده و به سوی خداوند دعوت می کند.
و اما آیاتی مانند «وقل الحق من ربکم فمن شاء فلیؤمن ومن شاء فلیکفر»[14] و نیز «إنا هدیناه السبیل إما شاکراً وإما کفوراً»[15]که بیانگر آزادی انسان می باشند، پیام آنها درباره آزادی تکوینی انسان است نه آزادی تشریعی. و معنایش این است که راه و چاه، از یکدیگر مشخص شده اند و انتخاب هر یک، به دست شماست؛ زیرا شما مجبور نیستید و در عمل می توانید هر یک از این دو را اختیار کنید. اگر راه حق را رفتید، به بهشت و سعادت ابدی خواهید رسید و اگر راه باطل را پیمودید، به آتش و جهنم منتهی خواهید شد. نظیر آزادی انسان در انتخاب «سمّ» و «شهد» که تکوینا آزاد است، ولی در شریعت و عقل، هرگز آزاد و رها نیست.
آزادی عقیده
دین، مجموعه ای از اعتقادات ویژه است که هرگز نمی توان آن را بر کسی تحمیل کرد. اگر اصول و مبادی دیانت برای کسی حاصل نشود، دین نیز در قلمرو جانش وارد نمی شود. از این رو قرآن کریم، در یکی از درخشنده ترین آیاتش می فرماید: «لا اکراه فی الدین».[16]دین رانباید با اکراه و اجبار به مردم تحمیل نمود.
ذات اقدس اله، دل انسان را به گونه ای آفریده است که تنها به «برهان» سرمی سپارد. از این رو می فرماید: «ان الظن لا یغنی من الحق شیئا»[17]. این آیه، بیانگر این حکم ارشادی است که «سخن مظنون نگویید؛ زیرا اثری در دل دیگران ندارد». «عقیده» که امری علمی است نه عملی، اگر مبادی و مقدماتش در نفس انسان پیدا شود خود او نیز متحقق می گردد و اگر چنین نشود، قابل تحمیل نیست.
افکار انسان بر برهان و دلیل تکیه دارد. از این رو نه خود انسان می تواند عقیده ای را بر خود تحمیل کند و نه دیگران توان تحمیل بر او را دارند. اثبات و سلب فکر و عقیده، به دست کسی نیست و نیازمند مبادی و مقدمات علمی خویش است. اگر مقدمات علمی مطلبی فراهم شد، اعتقاد به آن مطلب منعقد می شود و اگر نه، آن را به صورت حقیقی باور نمی کند. عقیده، با «عقد» و «گره خوردن» ارتباط دارد و خود عقد با تصدیق علمی و یقینی مرتبط است.
در اعتقاد، دو عقد و گره لازم است؛ یکی میان موضوع و محمول که به همین جهت، «قضیه» را «عقد» می نامند و دیگری میان محصول قضیه و نفس انسان که این عقد دوم را «اعتقاد» می نامند. البته می شود انسان با تصوراتی خیالی زندگی کند بدون آن که آنها را از طریق دلیل و برهان به دست آورده باشد؛ مانند بچه ها که غالبا در خیالند و با خیال خود زندگی می کنند و این امر به اقتضای حکمت الهی و مناسب با مقطع سنی آنهاست. و یا مانند افرادی که با «مد» زندگی می کنند و روش و منش و شیوه زندگی آنان را مدهای وارداتی تعیین می کند.
چنین افرادی، زندگی خیالی دارند و به جای شکوفایی عقل، خیالشان به فعلیت درآمده است و به اصطلاح علمی، «متخیل بالفعل» هستند و «عاقل بالقوه»؛ زیرا برای کار خود فاقد هر گونه برهان و دلیل منطقی می باشند.
انسان وقتی به کمال می رسد که بر اساس حسن اختیار خود، حق را بپذیرد. اکراه و اجبار، اختیار را از انسان می گیرد و به همین دلیل، خدای سبحان درباره اندیشه و عقیده، آزادی را محور قرار داده و اکراه در دین را جایز نمی داند و وظیفه انبیاء علیهم السلام را عرضه و ابلاغ دین می داند: «ما علینا الا البلاغ المبین»[18]و به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: «لعلک باخع نفسک الا یکونوا مؤمنین ان نشا ننزل علیهم من السماء آیة فظلت اعناقهم لها خاضعین»[19]
یعنی: گویا تو قالب تهی می کنی بر این اندوه که چرا اینان ایمان نمی آورند. اگر ما بخواهیم، چیزی را از آسمان نازل می کنیم تا ایشان برای آن خاضع و فروتن شوند.
پس خدای سبحان، ایمان اجباری را سعادت نمی داند و برای آن در کمال انسان اثری قائل نیست.
آزادی عقیده و جهاد ابتدایی
گاهی از سوی دشمنان آگاه یا دوستان نادان گفته می شود که اسلام، با شمشیر پیشرفت کرده و عقیده اسلام، به وسیله جنگ و جهاد بر مردم تحمیل شده است.
بررسی تاریخ صدر اسلام شهادت می دهد که اسلام، با برهان و استدلال پیشرفت کرده است؛ زیرا رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و همراهان ایشان، در مدت سیزده سالی که در مکه بودند، فشارهای بسیاری را تحمل کردند و در این مدت، عده ای از مکه و اطراف آن مسلمان شدند عده ای نیز که از مدینه در مراسم حج به حضور ایشان می رسیدند، بر اساس دعوت و تبلیغ صحیح، اسلام را می پذیرفتند.
زمانی هم که آن حضرت وارد مدینه شدند، پیش از آنکه قدرتی داشته باشند، از همه اطراف مورد تهاجم قرار گرفتند و جنگهای «بدر صغری»، «بدر کبری»، و اُحُد صورت گرفت و پس از آنکه حکومت اسلامی شکل یافت، خدای سبحان، با «اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا»[20]، اجازه دفاع را به مسلمانان مظلوم داد تا بتوانند برای حفظ حکومت اسلام و مسلمین و برای نجات محرومان و مظلومان دیگر از شر کافران بی منطق و فتنه گر، به جهاد در راه خدا نایل شوند.
در اسلام، جهاد بر دو نوع است؛ یکی «جهاد دفاعی» و دیگری «جهاد ابتدایی». «جهاد دفاعی» آن است که مسلمانان برای دفاع از خود، در برابر هجوم و حمله دشمن، دست به شمشیر و سلاح می برند؛ و «جهاد ابتدایی»، جهادی است که به دستور ولی مسلمین به سوی کافران رفته، آنان را به پذیرش اسلام دعوت می کنند و برای این دعوت، موانع غیرمنطقی را به وسیله جنگ، از میان برمی دارند.
علامه طباطبایی رحمه الله در این باره تحلیلی دارند که نتیجه اش بازگشت جنگ ابتدایی به جنگ دفاعی است.[21]
توضیح مطلب اینکه اولین و اساسی ترین حق انسان ها، حق حیات سالم است که از آزادی فطرت پاک انسانی سرچشمه می گیرد، فطرتی خدایی که تبدیل پذیر نیست: «فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله»[22]سران ستم و سردمداران کافر کشورهای غیرمسلمان، این حق را از مردم سلب کرده با شیوه های گوناگون و تبلیغات نادرست خود بر ضد حق، اجازه و فرصت تفکر و اندیشه صحیح را به آنان نمی دهند و با فتنه و آشوب در برابر ارشاد و تبلیغ اسلام نمی گذارند چراغ هدایت دین که خواسته فطرت همه انسان هاست به محدوده کشور شرک و کفر برسد.
و این کاری است که همه دشمنان بی منطق انبیاء علیهم السلام در طول تاریخ بشر انجام داده اند. و در این حال است که فرمان «قاتلوهم حتی لاتکون فتنه»[23]برای از میان برداشتن فتنه و آشوب، صادر می شود تا به دنبال آن و پس از رفع موانع یعنی سردمداران کفر، فطرت اسیرشده مردم آن دیار آزاد شود و سخن منطقی دین به صورت «بلاغ مبین» به آنان عرضه گردد: «وما علینا الا البلاغ المبین»[24]. و خود مردم بتوانند چهره واقعی حق را بیابند و آزادانه آن را اختیار کنند: «فمن شاء فلیؤمن ومن شاء فلیکفر»[25]و از آن جا که دین حق در کمال روشنی و بدون هر ابهامی، هماهنگ با فطرت انسان هاست: «فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها»[26]مردم با میل و رغبت قلبی، آن را می پذیرند و دین الهی فراگیر می شود: «ویکون الدین کله لله»[27]
بنابراین، جنگ و جهاد ابتدایی برای تحمیل دین بر مردم نیست، بلکه ستیزی با سران بی منطق کشورهای بی دین و با فتنه گری و تبلیغات فریبنده و بی اساس آنان است و نه تنها برای تحمیل عقیده نیست، بلکه موافق آزادی عقیده و برای مهیاسازی آن است. پیامبران الهی، همگی پاسداران دلهای مردم و شکوفاسازان فطرت آنان هستند: «ویثیروا لهم دفائن العقول»[28]فکر و دل مردم، امانت های الهی اند که پیامبران از آنها محافظت می کنند. از این رو موسای کلیم علیه السلام خطاب به فرعونیان چنین گفت: «أن أدّوا الی عباد الله انی لکم رسول امین»[29]یعنی: بندگان خدا را به من بسپارید که من برای شما رسول امین پروردگارم.
قرآن و آزادی اندیشه
قرآن کریم گشودن بند و زنجیرها را از دست و پای مردم و آزاد کردن آنان را یکی از بهترین نعمت ها و ره آورد رسالت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله می داند:
«ویضع عنهم اصرهم والاغلال التی کانت علیهم»[30]
بدترین زنجیرها، زنجیر جهل و نادانی یا زنجیر بردگی و بندگی است که انسان گرفتار آنها، نمی تواند حقایق را بشناسد و یا پس از شناختن به سبب اسارت، نمی تواند نظر خود را بیان کند و بر فرض اظهارنظر توان اجرای مصوبات الهی را ندارد.
آزادی اندیشه در قالب امر به تفکر، تعقل، تدبر و مانند آن، در بیش از سیصد آیه از آیات قرآن کریم مطرح شده است. و مهمتر آن که ذات اقدس اله، نزول قرآن را، برای هدف تعقل و تدبر معرفی می فرماید: «انا انزلناه قرانا عربیا لعلکم تعقلون»[31]یعنی: ما کتاب خود را به صورت قرآن عربی نازل کردیم تا شاید شما تعقل کنید. «کتاب انزلناه الیک مبارک لیدبروا ایاته ولیتذکر اولوالالباب»[32]یعنی: قرآن کتاب مبارکی است که به سوی تو نازل کردیم تا در آیاتش تدبر کنند و تا صاحبان عقل ها متذکر شوند. در آیه دیگر، بی تدبران را چنین توبیخ می کند: «افلا یتدبرون القران ام علی قلوب اقفالها»[33]یعنی: چرا برخی در قرآن تدبر نمی کنند مگر بر آن دل ها قفل زده شده است؟
خدای سبحان در این آیه کریمه، علاوه بر توبیخ بی تدبران، مانع تفکر و تدبر را نیز معرفی می فرماید. «گناه»، مانع تدبر انسان است که نخست، سبب رَین و تیرگی قلب او می شود: «کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون»[34]و سپس، سراسر قلب را می گیرد و آن را بسته و بی فهم می سازد: «وطبع علی قلوبهم فهم لا یفقهون»[35]از این رو اگر کسی نخواهد در معارف الهی فکر و در فضای روشن قرآن سیر کند، باید بداند که در باصره قلبش مشکلی وجود دارد که مانع از تفکر و تدبر او می شود.
علاوه بر این آیات و نیز آیه کریمه «لا اکراه فی الدین»[36]که ذکر آن گذشت، قرآن کریم با طرح شبهات ملحدان و مخالفان و بحث و مناظره پیامبران با آنان، همگان را به آزادی اندیشه تشویق می کند. بحث و جدل شیطان با خداوند، گفتگوی هابیل و قابیل، مناظره ابراهیم علیه السلام با نمرود، مناظره موسی علیه السلام با فرعون،... و نیز شبهات فراوان مخالفان پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله، همگی فضایی مناسب و آزاد برای تلاوت کنندگان قرآن مهیا می سازد تا به اندیشیدن در جهان خلقت و آفریدگار آن بپردازند.
یکی از شبهات ملحدان زمان پیامبر صلی الله علیه و آله درباره معاد این بود که می گفتند: آیا شنیده اید که یک خبر مهم در مکه منتشر شده و یک مدعی نبوت، ادعا می کند که شما پس از آن که مردید و قطعه قطعه و متلاشی شدید، دوباره زنده می شوید؟ «وقال الذین کفروا هل ندلّکم علی رجل ینبئکم اذا مزقتم کل ممزق انکم لفی خلق جدید»[37]خبر معاد، واقعا خبر مهمی است و خود قرآن به عنوان «نبأعظیم» از آن یاد می کند: «عم یتسائلون* عن النباء العظیم»[38]این خبر، سریعا در حجاز منتشر شد و قرآن کریم از این مساله مهم، بارها سخن گفته و شبهات منکران را نیز آورده است و فضایی باز برای تفکر آزادانه و منطقی در این باره به وجود آورده است.
آنچه که در قرن پانزدهم و شانزدهم میلادی در میان ارباب کلیسا به عنوان «تفتیش عقاید» گذشت، یک فاجعه بزرگ انسانی بود که از ساحت قرآن کریم و اسلام و بلکه همه شرایع الهی به دور است. آنان، سخن گفتن بر خلاف ظاهر انجیل را جرم می دانستند و فهم انجیل را نیز مخصوص خود کرده بودند. این سیره و روش آنان سبب شد که آزادی و اندیشه از دین جدا گردند و مردم آن سامان را به سوی دین گریزی و علم پرستی سوق داد.
قرآن کریم، در پایان سوره آل عمران، به طور خاص، همه مؤمنان را به صبر و پایداری و مرابطه دعوت می کند:
«یا ایها الذین ءامنوا اصبروا وصابروا ورابطوا واتقوا لعلکم تفلحون»[39]
روشن است که بهترین راه برقراری رابطه میان انسان ها همان آزادی فکر است؛ زیرا موجودی متفکر به نام انسان، اگر بخواهد با همنوع خود رابطه برقرار کند، اصیلترین راه ترابط، ترابط فکری است.
برای ارتباط متقابل باید تفاهم صورت گیرد و انسان ها سخن یکدیگر را درک کنند و درک سخن دیگران با تدبر وتفکر در مکتب و عقیده آنان صورت می پذیرد. ارتباط دو انسان، تنها با دانستن زبان یکدیگر مقدور نمی گردد؛ مثلا برای فهمیدن سخن یک عرب زبان، دانستن زبان عربی به تنهایی کفایت نمی کند، بلکه علاوه بر آن، لازم است که از فکر و مکتب و عقیده او نیز باخبر بود و این دستور قرآن به ترابط انسان ها، یکی از بهترین تشویق ها برای تفکر و آزادی اندیشه و تعامل فرهنگهاست.
آزادی در بیت عتیق
آزادی به بیانی که گذشت، در نگاه قرآن، ارزشی بسیار والا دارد. این ارزش تا بدان حد است که قرآن کریم، انسان ها را دعوت می کند تا به سوی «سمبل آزادی» نماز بخوانند و بسیاری از دیگر کارهای ارزنده را رو به همان سو انجام دهند. آن سمبل آزادی، «کعبه» است که آن را «بیت عتیق» می خوانند.
برخی گفته اند این نامگذاری از آن روست که کعبه، دارای قدمت و تاریخی کهن و ارزنده و گرانبها می باشد، اما بر اساس برخی از روایات، امام باقر علیه السلام این نامگذاری را چنین بیان فرمود که کعبه، بیت آزادی است که هیچ گاه از آنِ کسی نبوده است: «لانه بیت حر عتیق من الناس ولم یملکه احد»[40]به بیان دیگر، این خانه همواره آزاد بوده و هیچ ستم پیشه ای نتوانسته است بر آن تسلط یابد. از این رو آن را «عتیق» به معنای آزاد نامیده اند و به این ترتیب می توان «کعبه» را «سمبل آزادی» نامید.
اینک بنگریم که قرآن کریم، چگونه به این سمبل آزادی ارج نهاده و جامعه انسانی را برانگیخته است که به سوی آن رو کند. از سویی، انسان ها را فراخوانده که گرداگرد این آزادی مجسم بگردند و آن را تقدیس کنند: «ولیطوفوا بالبیت العتیق»[41]و از سوی دیگر به آنان دستور داده است که در زندگی خود، به سوی مسجدالحرام توجه کنند که بیت عتیق در آنجاست:
«فول وجهک شطر المسجد الحرام وحیث ما کنتم فولوا وجوهکم شطره»[42]
یعنی: پس (ای پیامبر،) روی خود را به سوی مسجدالحرام کن و هر جا که باشید، روی خود را به سوی آن بگردانید.
در کنار این رویکرد همیشگی به سوی کعبه، بسیاری از کارهای انسان با این سمبل آزادی ارتباط دارد. برخی از امور بسیار ارزشمند همانند «نماز» باید به سوی بیت عتیق انجام گیرد و برخی دیگر همانند «تلاوت قرآن کریم» اگر چه واجب نیست، ولی مستحب است که به سوی آن بیت رفیع باشد. در طرف مقابل، انجام برخی از کارهای نازل و فرومایه بدان سو، حرام است و برخی ناپسند. پس همگان در طول زندگی خویش به گونه ای با این بیت آزاد ارتباطی تنگاتنگ داریم و حتی در لحظه واپسین حضور خود در دنیا و جهان خاکی فرموده اند که رو به سوی همان خانه کنیم.
این توجه ژرف به بیت عتیق و پاسداری از کیان آن بدین معناست که انسان مسلمان، همواره باید از حیات آزاد خود پاسداری کند و هرگز آزادی آسمانی خویش را فدای افسون های اسارت آور طبیعت وخاک نسازد و روشن است که از برجسته ترین این افسون ها، اندیشه های ناقص و بعضا ناروای بشری اند که در پیکره قوانین و تعالیم فلسفی، اخلاقی، حقوقی، سیاسی و... جلوه گری می کنند و گروهی را در پی سراب خود، به این سو و آن سو می کشانند.
از همه آنچه تا کنون گفته شد، روشن گردید که اولین آزادی خواهان جهان، انبیای الهی اند که وجود مبارک رسول اکرم صلی الله علیه و آله در حلقه آنان، همچون «خاتم» می درخشد و آزادی را به معنای واقعی و انسانی اش برای بشر به ارمغان آورده است.
استاد علامه طباطبایی رحمه الله در تفسیر بزرگ المیزان می فرماید: عده ای خیال می کردند که آزادی و دموکراسی و حقوق بشر را غربیان برای انسان به ارمغان آورده اند در حالی که اسلام پیش از دیگران در هزار و چهارصد سال پیش با معارف قوی خود و در بهترین وجه این امور را به بشریت عرضه کرده است، ولی غرب با تبلیغات نادرست خود به جوامع و ملت ها تلقین کرد که حقوق بشر را آنان آورده اند.[43]
این سخنان استاد علامه رحمه الله، تقریبا به نیم قرن پیش مربوط است و روزی که این گونه سخن ها در حوزه های علمیه بسیار مستور بود، ایشان به صورت مشهود و مبرهن و عقلی و تحلیلی، آنها را بیان کردند و از این جهت، حق حیات علمی بر ما دارند. و اکنون، سخن روز و گذشت زمان این مباحث را کهنه نساخته است و به تعبیر لطیف مرحوم شهید مطهری رحمه الله:
«صدسال باید بگذرد تا عمق ره آورد علمی حضرت استاد رحمه الله برای جامعه ما هضم شود»[44]
آزادی و حیات انسانی
دین اسلام برای انسان، هم حق حیات و زندگی قائل است و هم حق آزادی، ولی آزادی را مقدمه حیات برین انسانی می داند. همه آزادی های انسان برای دستیابی به حیات مادی و معنوی شایسته اوست و به همین دلیل، وی نیازمند آزادی است و برای رسیدن به این آزادی باید خود را از بند هوس ها برهاند. همه انسان ها در گرو رفتار خود می باشند و تنها کسانی از این قید آزادند که در صف «اصحاب یمین» و پاک کرداران با ایمان قرار گیرند: «کل نفس بما کسبت رهینة الا اصحاب الیمین»[45]اکنون باید دید که «اصحاب یمین» چگونه خود را از این وامداری رهانیده اند.
پاسخ این سؤال را می توان در سخن پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله در آخرین جمعه ماه شعبان یافت که خطاب به مردم فرمودند: «ان انفسکم مرهونة باعمالکم ففکوها باستغفارکم» [46]یعنی: ای انسان ها، جان های شما در بند اعمالتان است، پس جان های خود را به وسیله استغفار و آمرزش خواهی از خدا، آزاد سازید. از این رو آزادی حقیقی انسان در این است که با استغفار، خود را از بند گناهان گذشته آزاد سازد و با ایمان و عمل صالح، در زمره «اصحاب یمین» درآید. این آزادی معنوی است که می تواند مقدمه حیات اصیل انسانی باشد که «فک رقبة»[47]و آزادسازی حقیقی انسان، همین است.
اسلام برای انسان ها بیان کرده که دارای دو حق حیات و آزادی اند، ولی این نکته را نیز فهمانده است که حیات روح از حیات جسم مهمتر است و آزادی معنوی و درونی از آزادی بیرونی و اجتماعی، برتر و سبب و منشأ آن است. روح انسان، وقتی زنده است که از بردگی شهوت و غضب برهد و عبد و پرستشگر هوایش نباشد. اگر انسان بگوید: «هر چه می خواهم می کنم»، «هر جا بخواهم می روم»، «هر چه دوست دارم می خورم»، «هر گونه که میل داشته باشم زندگی می کنم و هیچ قید و بندی ندارم»، چنین شخصی، روح و جان خود را برده و اسیر شهوت و غضبش قرار داده و فطرت خود را زنده به گور کرده است «قد خاب من دسّیها»[48]و در حقیقت، حیات انسانی خود را از دست داده است و در زمره مردگان درآمده و «میت الاحیاء»[49]گشته است.
به همین دلیل قرآن کریم مؤمنان را زنده می داند و کافران را مرده معرفی می کند. در سوره مبارکه «یس» چنین می فرماید:
«ان هو الا ذکر وقران مبین* لینذر من کان حیاً ویحق القول علی الکافرین».[50]
در این آیه کریمه، خدای سبحان بین انسان زنده و فرد کافر، تقابل قائل شده و می فرماید: قرآن برای انذار و بیم دادن به زندگان نازل شده و برای کافران، سبب اتمام حجت است. این سخن بدان معناست که انسان ها دو گروهند: برخی زنده اند و انذار می پذیرند و برخی که انذار نمی پذیرند مرده اند. از این تقابل، روشن می شود که مؤمنان، زندگان انذار پذیرند و کافران، انذارناپذیران مرده اند؛ زیرا حیات انسانی انسان، به فطرت توحیدی اوست و اگر این فطرت توحیدی در زیر خاک طبیعت و شهوت و غضب مدفون شود، انسان، حیات انسانی اش را از دست می دهد و می میرد، هر چند از حیات حیوانی و طبیعی بهره مند باشد. به همین دلیل خدای سبحان درباره سیاه قلبان کافر به پیامبر گرامی خود می فرماید:
«وما انت بمسمع من فی القبور»[51]«انک لاتسمع الموتی و لاتسمع الصم الدعاء اذا ولوا مدبرین * و ما انت بهادی العمی عن ضلالتهم ان تسمع الا من یؤمن بایاتنا فهم مسلمون»[52]
یعنی: تو نمی توانی اهل قبور را شنوا کنی. در قدرت تو نیست که مردگان را شنوا سازی. تو نمی توانی کران را که از گفتارت روی می گردانند شنوا کنی. و در توان تو نیست که کوران را از ضلالت به سوی نور هدایت سازی. تو فقط می توانی مؤمنانِ به آیات ما را به حق و حقیقت شنوا سازی و ایشانند که تسلیم امر خدایند.
بردگی روح انسان برای غرایز
شهوت و غضب که ابزار خوبی برای روح انسانند اگر تربیت نشوند و تحت کنترل عقل درنیایند به دلیل اشتهای بی حد و حصری که دارند در اولین قدم، روح انسان را به بردگی خود درمی آورند. هوای نفس، امیر می شود و عقل انسان، اسیر می گردد: «کم من عقل اسیر تحت هوی امیر»[53]حضرت علی علیه السلام در کلمات قصار نهج البلاغه فرموده اند:
«الدنیا دار ممر لا دار مقر والناس فیها رجلان: رجل باع فیها نفسه فاوبقها ورجل ابتاع نفسه فاعتقها»[54]
یعنی: دنیا دار مرور و گذشتن است نه خانه قرار و ثبات و ماندن. و در این دنیا مردم دو گروهند: گروهی جان خود را به هوا و هوس می فروشند و خود را به هلاکت می اندازند و گروهی جان خود را از هوس خریده، حقیقت خویش را آزاد می گردانند. انسانی که به خود رحم نکرد و در جبهه جهاد اکبر، حقیقت خود را به بردگی و بندگی شهوت و غضب درآورد، عقل و علمش، اسیر و خادم هوسش می گردد و اگر بخواهد مثلا شهری را ویران کند، همه رهاوردهای علمی و دانش و تحصیلات او دست به دست هم می دهند تا خواسته چنین شهوت و غضبی را برآورده سازند. ابزاری می سازند تا او بتواند هر آنچه را که می خواهد به آتش کشد و هر آن که را در مقابلش ایستاد، نابود سازد. چنین شخص هواپرستی اگر دین خدا و انبیای الهی را نیز مانع هوس خود ببیند برای خاموش نمودن آن با همان ابزار علم و عقل به جنگ پیامبران می رود و سعی می کند که مذهب و دین و شریعت و منهاج آنان را نسخ و مسخ سازد؛ در مقابل انبیاء علیهم السلام ادعای نبوت می کند و در برابر ملت های انبیاء، فرقه ها و نحله ها می سازد و گاه به وسیله همین عقل و علم اسیر شده، کتابی از پیش خود می بافد و می نگارد تا آن که معاذالله آن را ناسخ قرآن و کتاب آسمانی معرفی کند.
عبودیت و آزادی
آنچه از قرآن کریم درباره عبادت انسان ها برمی آید این است که کاملترین و برجسته ترین وصف برای انسان، همان است که او بنده ذات اقدس اله باشد؛ زیرا انسان و سایر موجودات، مخلوق خدایند و هر موجود مخلوقی، عبد خالق خود است و این عبودیت را عقل انسان حکم می کند. از این رو ذات اقدس اله، وقتی که می خواهد عبادت الهی را در قرآن طرح سازد، براهین عقلی بر آن اقامه می کند و خطابش به «اولی الالباب» و «ذوی االعقول» است.
قرآن کریم کسانی را که از عبادت خداوند سر باز می زنند، «سفیه» می داند: «ومن یرغب عن ملة ابراهیم الا من سفه نفسه»[55]عقل، حکم می کند که هر مخلوقی باید مطیع خالق خود باشد و هر معلولی، مطیع علتش. کمال هر موجودی در این است که بر اساس نظام تکوینی خویش حرکت کند و چون از این مسیر و هدف آن اطلاع کاملی ندارد خداوند باید او را راهنمایی کند. انسان با پدیده های جهان در ارتباط است، ولی درباره حقیقت خود و حقیقت جهان و نیز درباره کیفیت ارتباط انسان با جهان، آگاهی زیادی ندارد و همین امر، ضرورت رهنمایی از سوی خدای دانا و عالم مطلق را مشخص می سازد.
اگر انسان، خالقیت و مولویت خداوند را دریافت و آگاهی او از همه شؤون زندگی و هستی انسان و جهان را پذیرفت و در عمل نیز عبد مطیع خداوند بود، آن گاه به بهترین کمال خود می رسد. از این رو خدای سبحان، مهمترین کمالی را که در قرآن مطرح می فرماید، همین عبودیت انسان برای خداست. قرآن کریم، هم اسراء و عروج انسان کامل را بر اساس عبودیت او می داند: «سبحان الذی اسری بعبده»[56]و هم نزول وحی و کتاب الهی را بر مدار عبودیت وی یاد می فرماید: «الحمدلله الّذی انزل علی عبده الکتاب»[57]، «فاوحی الی عبده ما اوحی»[58]و علاوه بر شریعت و علوم ظاهر، خدای سبحان، پیامبری مانند خضر علیه السلام را که از «علم لدنی» طرفی بسته و بر اساس «باطن» حکم ولایی می کند، عبدی می داند که به وسیله عبودیتش به این مقام رسیده است: «فوجدا عبداً من عبادنا»[59]
بنابراین اگر انسانی خضرِ راه می شود و اگر انسان مقربی، خاتم پیامبران الهی می گردد، همگی به دلیل عبودیت و بندگی خداوند است: «کیست مولی؟ آنکه آزادت کند.»
عبودیت انسان برای خداوند، او را نسبت به غیر خداوند آزاد می سازد و پس از آن، هرگز برده و بنده درون و بیرون خود نخواهد بود. فطرت توحیدی انسان بر دو چیز گواه است: یکی بنده خدا بودن و دیگری از غیر او آزاد گشتن؛ زیرا اگر انسان، عبد محض خالق خود باشد و عبودیت خویش را به خداوند اختصاص دهد، بی شک زمینه ای برای عبودیت و بندگی غیرخدا نمی ماند. و اگر انسان، خداوند را به بزرگی و عظمتش دریافت، همه چیز برای او کوچک و بی مقدار می شود، چنانکه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه متقین می فرماید:
«عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم»[60]
یعنی: خالق به عظمتش در جان های متقین جلوه گر می شود و در نتیجه، هر چه غیرخداست در چشمان آنان کوچک می گردد.
امیرالمؤمنین علیه السلام خطاب به فرزندش امام مجتبی علیه السلام می فرماید: «ولا تکن عبد غیرک وقد جعلک الله حرا»[61]یعنی: بنده جز خدا مباش؛ زیرا خداوند تو را آزاد آفریده است. و به همین دلیل است که امام علی علیه السلام، عزت و افتخار خویش را در عبودیت برای خدا می بیند: «الهی کفی بی عزّاً ان اکون لک عبداً و کفی بی فخراً ان تکون لی رباً»[62]
خدایا، مرا این بزرگواری بس است که بنده توام و این افتخار مرا کافی است که تو پروردگار منی.
پی نوشت ها:
[1] ق / 30.
[2] روم / 30.
[3] شمس / 8.
[4] اسراء / 70.
[5] روم / 30.
[6] نهج البلاغه، خطبه 1، بند 37.
[7] قیامت / 36.
[8] قمر / 49.
[9] مؤمنون / 37.
[10] جاثیه / 23.
[11] بقره / 256.
[12] زمر / 17 و 18.
[13] فصلت / 33.
[14] کهف / 29.
[15] انسان / 3.
[16] بقره / 256.
[17] یونس / 36.
[18] یس / 17.
[19] شعراء / 3 و 4.
[20] سوره حج، آیه 39.
[21] علامه طباطبایی، تفسیر المیزان؛ ج 2، ص 99 ـ 89.
[22] روم / 30.
[23] انفال / 39.
[24] یس / 17.
[25] کهف / 29.
[26] روم / 30.
[27] انفال / 39.
[28] نهج البلاغه، پیشین.
[29] دخان / 18.
[30] اعراف / 157.
[31] یوسف / 2.
[32] ص / 29.
[33] محمد / 24.
[34] مطففین / 14.
[35] توبه / 87.
[36] بقره / 256.
[37] سبا / 7.
[38] نبأ / 1 و 2.
[39] آل عمران / 200.
[40] محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، دار احیاء التراث، بیروت، 1403 ق.، ج 99، ص 58، حدیث 16.
[41] حج / 29.
[42] بقره / 144.
[43] سید محمدحسین، طباطبایی، تفسیر المیزان، موسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، قم، 1412 ق.، ج 6، ص 506.
[44] شهید مرتضی مطهری، احیای تفکر اسلامی، انتشارات صدرا، ص 86.
[45] مدّثر / 38.
[46] بحارالأنوار، پیشین، ج 56، ص 220، حدیث 85 خطبه شعبانیه.
[47] بلد / 13.
[48] شمس / 10.
[49] بحارالأنوار، پیشین، ج 2، ص 56، حدیث 36.
[50] یس / 69 و 70.
[51] فاطر / 22.
[52] نمل / 80 و 81.
[53] نهج البلاغه، حکمت 211.
[54] همان، حکمت 133.
[55] بقره/130.
[56] اسراء / 1.
[57] کهف / 1.
[58] نجم / 10.
[59] کهف / 65.
[60] نهج البلاغه، خطبه 193، بند 5.
[61] همان، نامه 31، بند 87.
[62] بحارالأنوار، پیشین، ج 71، ص 402
نظر شما