فداییان اسلام (معرفی عناصر اصلی، اندیشه های سیاسی و عملکردها)
مجله رواق اندیشه رواق اندیشه، شماره 13، دی 1381
نویسنده : رزاق پور، صادق
صادق رزاق پور[1]
چکیده:
نگارنده در این مقاله، که به معرفی عناصر اصلی فداییان اسلام و اندیشه های سیاسی و عملکردهای آنها پرداخته است، مباحث خود را در سه مبحث بیان نموده است. در مبحث اول ضمن معرّفی اجمالی عناصر اصلی فداییان، شرح حال زندگی، فعالیتهای سیاسی دوران تحصیل و اقدامات فرهنگی شهید نواب را در مقابل اندیشه های التقاطی کسروی، با تفصیل بیشتری بیان نموده است.
در مبحث دوم با بررسی اندیشه های سیاسی فداییان اسلام، شهادت، انتقام و قصاص را راه نهضت و برادری، استقامت و اتحاد را خطوط کلی آن و رسیدن به حاکمیت اسلام و قرآن را هدف آن، معرفی می کند و زیربنای فکری جنبش را چهار اصل: 1- حکومت اسلامی 2- اتحاد شیعه و سنی 3- عدم تضادّ بین اسلام و وطن پرستی 4- یگانگی جهان اسلام بیان کرده است. در مبحث سوم نیز به بررسی عملکردهای آن جمعیت می پردازد.
مبحث اول: تاریخچه و معرفی عناصر اصلی فداییان اسلام
1- شرح حال حجه الاسلام سید مجتبی نوّاب صفوی
سید مجتبی میرلوحی معروف به سید مجتبی نواب صفوی در سال 1303 در محله خانی آباد تهران و در یک خانواده متدین و روحانی متولد شد.
پدر سید مجتبی از روحانیان محترم زمان خود بود و مانند دیگر روحانیون به آموزش و تدریس علوم اسلامی مشغول بود. رضاخان میر پنج که به تازگی با حمایت دولت استعمارگر انگلیس به سلطنت رسیده بود. تلاش مستمری برای کنار زدن روحانیون از صحنه های سیاسی، اجتماعی و آموزشی به کار می برد؛ بر این اساس، آداب مذهبی را خلاف تجدد معرفی کرد، لباس روحانیت را خلاف رویه مملکت شناخت و محاضر شرعی را به محاضر رسمی تبدیل کرد.
در چنین شرایطی، آقا سید جواد میر لوحی، پدر سید مجتبی مجبور گردید از لباس روحانیت صرف نظر نماید؛ چون رضاخان دستور داده بود که مردم کشور از لباس متحدالشکل استفاده کنند. آقا سید جواد در چنین جوّی برای احقاق حقوق مظلومان، وکیل دادگستری شد.[2] مدتی نگذشت که با «داور» وزیر دادگستری وقت ـ سال 1315 یا 1314ـ درگیر شد و در پی گفتگویی اعتراض آمیز به نظام شاهنشاهی، گوش وزیر را با سیلی خود آشنا ساخت و خود روانه زندان گردید و بعد از سه سال در زندان رضاخانی به دیدار خدا شتافت. با رحلت پدر، سید محمود نواب صفوی، دایی سید مجتبی، سرپرستی خانواده خواهرش را بر عهده گرفت. سید مجتبی کودکی تیز هوش بود و با سؤلات خویش پدر و مادرش را به تعجب وا می داشت.
فعالیتهای سیاسی نوّاب صفوی در مدرسه
او هفت ساله بود که وارد دبستان شد و دوران تحصیلی ابتدایی را در «دبستان حکیم نظامی» گذرانیده، سپس وارد «دبیرستان صنعتی» که در آن زمان به آلمانیها تعلق داشت، گردید. وی سنین کودکی را در همان محله؛ یعنی خانی آباد تهران گذراند. سید مجتبی عشق و علاقه زیادی به دروس حوزوی داشت و علاقمند بود به دروس حوزوی بپردازد، اما دایی وی که سرپرستی او را بعد از مرگ مرموز پدرش در زندان رضاخانی، به عهده گرفته و قاضی دادگستری بود، با سید مخالفت می کند. سید در راستای این مخالفت، مجبور می شود که همزمان هم به دروس جدید در دبیرستان صنعتی آلمانیها بپردازد و هم در مسجد محل (خانی آباد) به دروس قدیم و حوزوی همت نماید.
سید در شرایطی، در یکی از مدارس غربی، «مدرسه صنعتی آلمانیها» مشغول به تحصیل علوم جدید بود که نظام آموزشی غرب در ایران به صورت بهترین نظام عرضه می شد، ولی او می دید در مدرسه مسائلی مطرح است که با آرمانهای اسلامی سازگار نیست. وی در فرصتهای مناسب اوضاع سیاسی، فرهنگی و اقتصادی کشور را برای همکلاسیهای خود شرح می داد.
سید مجتبی در 17 آذر 1321 در طی یک سخنرانی پرشور در مدرسه که سال آخر تحصیل وی در دبیرستان بود، به دانش آموزان می گوید:
«برادران! ما در مقطعی از تاریخ وطنمان قرار گرفته ایم که در برابر آینده مسؤلیم. هجوم اجانب، بخصوص فرهنگ غربی همه بنیادهای مذهبی ما را تهدید می کند و انسان عصر ما را به صورت برده در می آورد. در گذشته اقتصاد ما و اکنون شخصیت ما را می کوبند.»[3]
سپس، به اوضاع آشفته ای که قوای مهاجم روس و انگلیس فراهم آورده اند، اشاره می کند. قوای مهاجم نمی گذاشتند ارزاق از خارج، داخل مرکز شود، این بود که وضع مرکز از لحاظ تغذیه به خطر افتاده بود. مواد غذایی و آرد خیلی کم بود. سید مجتبی می گوید:
«پدران ما نمی دانند، به کارشان برسند یا ارزاق ما را تهیه کنند. بهتر این که ما حرکت کنیم و برویم جلوی مجلس و خواسته هایمان را به دولت بگوییم تا تکلیفمان را معین بکنند.»[4]
با سخنرانی سید، دانش آموزان مدرسه، دست به تظاهرات می زنند. از مدرسه آلمانیها به مدرسه ایرانشهر و از آن جا به دارالفنون رفته، مدارس را تعطیل و با هم به طرف مجلس حرکت می کنند که در بین راه عده ای از مردم به آنها ملحق می شوند. تظاهرات با شکوهی برگزار می شود و با تیر اندازی مأموران به سوی مردم یکی دو نفر کشته می شوند... دولت قوام بر اثر این تظاهرات سقوط می کند.[5]
سید مجتبی نواب صفوی در سال 1321 تحصیلاتش را در دبیرستان صنعتی آلمانیها به پایان رساند و در خرداد ماه سال 1322 در شرکت نفت استخدام گردید. بعد از مدت کوتاهی از تهران به آبادان انتقال یافت.
شش ماه از ورود سید مجتبی به شرکت نگذشته بود که یکی از انگلیسیها به کارگر ایرانی حمله کرده و وی را زخمی می کند. همان شب، جلسه ای تشکیل می شود و قرار می گذارند که صبح قبل از شروع به کار در پالایشگاه جمع شوند. سید، شروع به سخنرانی می کند و چنین نتیجه می گیرد که:
«چون ما مسلمان هستیم و قصاص یکی از احکام ضروری ماست، یا باید آن انگلیسی این جا بیاید در جلوی جمع از این برادر ما پوزش بخواهد و یا اگر این کار را نکند عین کتکی که به آن زده و یا عین جراحتی که به این وارد کرده ما باید به او وارد کنیم.»[6]
هنوز سخنان سید به پایان نرسیده بود که کارگران به خشم آمدند و به سالن آن انگلیسی رفته و سالن را خراب می کنند. پلیس دخالت کرده، انگلیسی موفق به فرار می شود و چند نفر از کارگران دستگیر می گردند. سید به خانه یکی از دوستانش رفته و شبانه توسط یکی از لنجها و قایقها از آبادان راهی نجف می شود.[7]
نوّاب صفوی در حوزه علمیه نجف
نواب صفوی در مدرسه قوام یا فتحیه از مدارس حوزه علمیه نجف اقامت گزید. در همان روزها علامه امینی در یکی از حجره های فوقانی مدرسه، کتابخانه ای دایر کرده و به تألیف کتاب «الغدیر» مشغول بود. این امر سبب شد که سید مجتبی با علامه امینی که از دانشمندان بزرگ ایران است، آشنا شود.[8]
نواب صفوی که علوم مقدماتی را در تهران به انجام رسانیده بود، در نجف دنبال استادانی بود که سطوح عالی را از آنها بیاموزد. وی علاوه بر تحصیل علوم متداول حوزه در فقه و اصول، در پی شناخت اصول سیاسی اسلام بود.
اقدامات فرهنگی نوّاب صفوی در مقابل اندیشه های کسروی
«سالهای بعد از شهریور 1320 که از فشار زیاد هرج و مرج، مردم به هر نقطه ای متشبث می شدند، موقعیت خوبی بود که شیادان اجتماع، دامهای سوء استفاده خود را بگسترند و هر کس بنابر استعداد و موقعیت و طرز تفکرش، چاهی فرا راه اجتماع بکند و غالب حزب سازیها و مسلک تراشیها نیز در همین سالها شروع شد.
در این موقع، احمد کسروی هم که در ایام جوانی بر اثر اختلافاتی از محیط روحانیت خارج شده و کینه روحانیت را به دل گرفته بود، فرصتی مناسب دید که انتقامی باز ستاند.
او در آغاز نشریاتی منتشر کرد. اندک اندک که بازارش رونقی گرفت، اهانت به مقدسات دینی را شروع کرد. این خود زنگ خطری بود که در گوش مسلمین به صدا در آمد. دستهایی نامریی که همیشه صداهایی را که ایجاد نفاق می کند تقویت می نمایند، شروع به فعالیت کردند و مسلک کسروی را روز به روز توسعه دادند و در اطراف آن سرو صدا راه انداختند، به امید آن که باز هم مسلمانان را به جنگ و نفاق داخلی مشغول کرده باشند.
در این موقع غالب نویسندگان مسلمان مبارزات قلمی خود را آغاز نموده و در فکر ریشه کن کردن نهال مفسدی بودند که داشت در اعماق قلوب بی خبران از معارف اسلام ریشه می دوانید، ولی کسروی مطالب مستدل آنان را با سفسطه و ناسزا پاسخ می داد.
کارهای کسروی کم کم در اثر تقویت بیگانگان غوغایی به پا کرد. مقداری از نشریاتش به نجف اشرف که آن روز مرکز اول روحانیت و حوزه علمیه تشیع بود، رسید. یکی از آن کتب در یکی از مدارس نجف به حجره ای راه می یابد. آن جا محل اقامت «سید مجتبی نواب صفوی» بود.»[9]
سید احمد کسروی در این کتاب به حضرت امام صادق(ع) توهین نموده بود. سید مجتبی کتاب را به چند تن از اساتید و مراجع عالیقدر نجف اشرف نشان می دهد، آیت الله العظمی حاج آقا حسین قمی کتاب را مطالعه کرد و بعد از آن با صراحت، حکم ارتداد نویسنده آن؛ یعنی سیداحمد کسروی را اعلام کرد.[10]
نواب صفوی، پس از اطلاع از حکم، جهت انجام وظیفه در سال 1324 عازم ایران شد. در این زمان یکی از فضلای پرهیزکار و پاکدامن نجف داوطلب شد هزینه سفر سید مجتبی را بپردازد و به همین منظور سیزده دینار پرداخت نمود. ایشان دانشمند محترم آقای سید اسدالله مدنی بود، بعدها به شهید محراب، آیت الله مدنی شهرت یافت. همچنین توسط حضرت آیت الله حاج سید ابوالقاسم خویی دو دینار و نیز مبلغ پنجاه تومان توسط یکی دیگر از علمای عالیقدر نجف برای مخارج سفر نواب صفوی کمک شد.[11]
«پیش از حرکت سید مجتبی از نجف به ایران، مردم تبریز و مراغه و گروهی از روزنامه ها به مقابله با احمد کسروی برخاستند و از دولت وقت درخواست نمودند تا وی را به جهت انتشار کتب گمراه کننده محاکمه نمایند. دولت قدرت چندانی نداشت و از طرفی برنامه های پهلوی با کارهای کسروی جنبه رو دررویی نداشت و در حقیقت هر دو در جهت اسلام زدایی گام بر می داشتند و کارهای کسروی، فعالیتهای دولت را تحت الشعاع قرار می داد. از این رو به مقابله با وی بر نیامد.»[12]
نواب صفوی به حکم وظیفه اخلاقی و دینی خود در صدد اصلاح او بر آمد و بدین منظور، در جلسات متعددی به مباحثه و مذاکره با کسروی پرداخت و با وجود این که از هدایت وی ناامید شده بود و حتی احتمال هدایت و ارشاد او را نمی داد، باز هم به امید این که اطرافیان او متنبّه شوند، در جلسات متعددی به مناظره و مذاکره با کسروی ادامه داد و چند بار هم به منزل کسروی رفته و در جلسات علنی آنها شرکت کرد و در حضور عموم، حقایقی را بیان کرد که در همان جلسات عده ای متوجه حقیقت گشته و باز گشت نمودند. سرانجام، تنها راه باقی مانده را در اجرای حکم ارتداد و حذف فیزیکی او یافت؛ چون در طول مذاکرات، مسأله ارتداد کسروی برای سید مجتبی مسلّم و مبرهن شده بود.
حذف فیزیکی کسروی توسط نوّاب صفوی
زمانی که دعوت مؤثر نیفتاد و مسأله ارتداد کسروی یقینی شد، نواب صفوی تصمیم گرفت که کسروی را نابود ساخته و از خطر انحراف جوانان بکاهد. البته سید از بدو ورود به تهران تا زمانی که تصمیم به کشتن کسروی گرفت جلساتی با جوانان متدین تهران تشکیل داده و عده ای از جوانان را آماده از خود گذشتگی کرده بود، ولی برای تقویت مبانی اعتقادی آنها لازم دیده بود که اولین قدم را خود در میدان نبرد و پیکار نهند، تا نمونه و الگوی جانبازی به دست آنها داده شود.
روز 24 اردیبهشت 1324 بنابه قول آقای سید مجتبی نوّاب صفوی و یا روز 23 اردیبهشت بنا به نقل آقایان سید علی رضا سید کباری و حاج مهدی عراقی، احمد کسروی ساعت 5/1 الی 2 بعداز ظهر به اتفاق گروه رزمنده اش به طرف منزل خود که در اطراف میدان حشمت الدوله و یا به نقل دیگر در اطراف چهار راه حشمت الدوله قرار داشت در حرکت بود، سید مجتبی با نقشه از قبل طراحی شده به همراهی یکی از دوستان ایام تحصیلی خود که محمد آقا نام داشت و در قسمت فنی راه آهن مشغول به کار بود، در چهار راه حشمت الدوله با کسروی برخورد کردند و سید با اسلحه کسروی را مورد اصابت گلوله قرار داد. بعد از شلیک تیر دوم، اسلحه از کار افتاد و تیرهای بعدی از اسلحه خارج نشد و احتمالاً فشنگ آن سالم نبوده و در لوله گیر کرده بود.[13]
گروه رزمنده برای نجات کسروی به سمت سید هجوم آوردند، ولی با اولین نهیب و حمله ایشان به سوی آنها، همگی فراری شده و کسروی را تنها گذاشتند. در این زمان، مأمورین انتظامی سر رسیده و کسروی را داخل درشکه ای گذاشتند و به بیمارستان رساندند، ولی نواب صفوی جهت اطلاع از مرگ کسروی آنها را تعقیب می کرد و در نتیجه همان تعقیب دستگیر و زندانی شد. و کسروی در بیمارستان «رضانور» بستری شد و چون گلوله به موضع غیر حساس اصابت کرده بود، بعد از سه ماه معالجه بهبود یافت و از بیمارستان خارج شد.[14]
هیجانی که ترور نافرجام کسروی توسط یک روحانی جوان، که حدودا 21 سال سن داشت، در مردم ایجاد کرد، به حدی بود که عموم متدینین را برای آزادی ایشان به فعالیت وا داشت. جلسات متعدد و پی در پی تشکیل می شد. طومارها و تلگرافهای پشت سر هم علیه کسروی و به طرفداری از نواب صفوی به دست زمامداران وقت می رسید. از همان روز دوم و سوم بازداشت سید، هیأتهای مختلف پایتخت برای دیدار با ایشان و ابراز حمایت و صمیمیت نسبت به ایشان، به زندان موقت مراجعه و با ایشان ملاقات کردند. علمای ایران و نجف خواستار آزادی سید مجتبی گردیدند. و سرانجام، فشار مردم، محافل مذهبی و علما به حدی بود که دولت وقت نتوانست در مقابل آن مقاومت کند و با قرار دوازده هزار تومان نواب صفوی را از زندان آزاد کردند. با آزادی از زندان، دست به تشکیل اولین هسته نهضت به نام «فداییان اسلام» زد و طی اعلامیه ای موجودیت آن را اعلام کرد.
بر این اساس، بقیه فعالیتهای مبارزاتی سید را همراه با مبارزات فداییان اسلام در مبحثی مجزا، پی خواهیم گرفت.
2- شرح حال حجه الاسلام سید عبدالحسین واحدی
سید عبدالحسین واحدی در سال 1308 در کرمانشاه و در خانواده ای روحانی متولد شد. پدرش ـ آیت الله سید محمد رضا واحدی بدلا معروف به سید محمد رضا مجتهد قمی ـ از علمای طراز اول کرمانشاه بود. او دوران کودکی را تحت تربیت پدر و مادرش و به عنوان یک مسلمان معتقد، زیر بنای فکری محکم و استواری یافت. وی سالهای اولیه نوجوانی را در زادگاهش سپری نمود و سپس برای ادامه تحصیل به تهران و به روایت دیگر به قم رفت و پس از مدتی جهت ادامه تحصیل به نجف اشرف هجرت کرد و در آن جا با جوانی به نام سیدمجتبی نواب صفوی آشنا شد و با او هم پیمان شده و از جمله اولین یاران وفادار سید به شمار آمد.[15]
پس از چندی، نواب صفوی به ایران باز می گردد و مبارزه خود را شروع می کند، واحدی نیز سنگر قم را که دارای موقعیتی بزرگ بود به عهده می گیرد. سید عبدالحسین واحدی جوانی زیبا و بسیار خوش بیان بود و در تشکیل گروه «فداییان اسلام» همگام با نواب صفوی سعی و کوشش فراوان نمود. نطقهای او در مدرسه فیضیه و دیگر اماکن قم، موجی به پا می کرد.
فداییان اسلام در تاریخ 11/12/1329 با اعلان میتینگ عمومی، جمعیت انبوهی از اقشار مختلف مردم تهران را به مسجد شاه سابق کشانیدند. و سید عبدالحسین واحدی مرد شماره دو فداییان اسلام طی دو ساعت سخنرانی، دولتهای شوروی، انگلیس و آمریکا را به خاطر مداخله در امور ایران به شدت محکوم نمود و گفت:
«اکثریت نمایندگان مجلس، نماینده واقعی این ملت نیستند؛ و شاه حق اعمال نفوذ در مجلس را ندارد و دولت رزم آرا دولت فرمایشی شاه، و غاصب است؛ و مردم ایران دولتی می خواهند که احکام اسلام را اجرا کند. وی در پایان سخنرانی پرشور و هیجان انگیز خود، تهدید نمود که اگر رزم آرا تا سه روز دیگر از دولت کنار نرود، او را کنار خواهند زد.»[16]
سه روز پس از این سخنرانی، رزم آرا توسط خلیل طهماسبی ترور شد و به قتل رسید. روز 25 آبان سال 1332 حسین علا نخست وزیر وقت یک روز قبل از شرکت در پیمان بغداد توسط شهید ذوالقدر ترور شد و فردای آن روز با سر باندپیچی شده به سمت بغداد حرکت کرد. به دنبال این ترور نافرجام، سید عبدالحسین واحدی به اتفاق سید اسدالله خطیبی راهی عراق شدند تا حسین علا را در آنجا به قتل برسانند و مأموریت را کامل کنند. شب بود که به اهواز رسیدند و جهت اقامه نماز وارد مسجد شدند. در همان مسجد اهواز توسط یک سرهنگ شناسایی و دستگیر شدند و به همراه اسلحه ای که با خود داشتند شبانه از اهواز به تهران انتقال داده شدند و شب هنگام سید عبدالحسین را داخل دفتر تیمسار تیمور بختیار بردند.[17] مهدی عراقی در این باره می گوید:
«به مجرد این که داخل اتاق می شود، بختیار شروع می کند فحش دادن، فحش مادر به او می دهد، مادر فلان، دست از این کارهایتان بر نمی دارید. آن هم می گوید مادر من زهراست، مادر فلان خودت هستی و صندلی که آن جا بوده بلند می کند که ول کند برای بختیار، بختیار هم از همان پشت میزش بلند می شود و اسلحه را می کشد و سه تا تیر به او می زند و جادرجا می کشد او را توی دفتر خودش.»[18]
روزنامه های آن زمان تاریخ شهادت واحدی را هفتم آذرماه سال 1334 اعلام کردند.
3- شرح حال سید محمد واحدی
سید محمد واحدی در سال 1313 در کرمانشاه متولد شد. وی در سن پنج سالگی پدر بزرگوارش را از دست داد و در آغوش مادری مهربان و با تقوی و برادرانی سلحشور و فدایی تربیت شد. او برادر سید عبدالحسین واحدی بود. سیدمحمد در سنقر کلیایی از توابع کرمانشاه شروع به تحصیل نمود و سپس در دبیرستان حکیم نظامی قم ادامه تحصیل داد.
از کودکی به فعالیتهای سیاسی روی آورد و به پخش اعلامیه ها مبادرت می ورزید و در مبارزات، همگام با برادر بزرگش سید عبدالحسین واحدی قدم بر می داشت. محمد به خاطر پخش اعلامیه ها توسط پلیس دستگیر و مضروب شده بود. او پس از اعدام انقلابی رزم آرا دستگیر شد و دفاعیاتش در دادگاه همه را مبهوت و متحیر ساخت.
پس از ترور دکتر حسین فاطمی باز هم دستگیر و زندانی شد و با آن که کم سن و نوجوان بود به بندرعباس تبعید گردید و سپس همراه با برادرانی که جهت آزادی رهبر فداییان اسلام ـ نواب صفوی ـ در زندان قصر متحصن شده بودند در دادگاه به محاکمه کشیده شد و در آخرین دفاع از محکمه تقاضا کرد که تمام برادرانش را آزاد و او را اعدام کنند.[19]
سید محمد بعد از ترور نافرجام نخست وزیر وقت حسین علا نیز به همراه رهبرش نواب صفوی در منزل حمید ذوالقدر دستگیر شد و در دادگاه قهرمانانه از موضع انقلابی و اسلامی خود، دفاع کرد تا حدی که سپهبد مجیدی به او گفت: جوان، مگر چند سال داری که می خواهی شهید شوی.
او گفت: شهادت تمام وجود مرا می سوزاند و من نمی توانم تحمل کنم. برادرانم شهید شوند و من آزاد باشم. سید محمد واحدی به عضویت کادر مرکزی فداییان اسلام درآمد و مورد علاقه شدید نواب صفوی بود. وی در زمان حکومت دکتر مصدق نیز دستگیر شد و مأمورین او را با دست بند قپانی در بیابانهای دولاب می دواندند.
نواب صفوی که با چند تن از یاران خود از جمله محمد واحدی، نخست در خانه مرحوم آیت الله طالقانی، و سپس در خانه حمید ذوالقدر مخفی شده بودند، در اول آذرماه 1334 دستگیر و به دنبال آن، اکثر سران فداییان اسلام نیز دستگیر شدند و پس از یک محاکمه نمایشی نواب صفوی، خلیل طهماسبی، مظفرعلی ذوالقدر و سید محمد واحدی در ساعت سه یا چهار بامداد 27 دیماه 1334 مطابق با سوم جمادی الثانی 1375 ه···. ق. سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) در حالی که صدای قرآن و تکبیرشان بلند بود تیرباران شدند. پیکر سید محمد واحدی در قبرستان وادی السلام، واقع در میدان الهادی شهر مقدس قم مدفون است.
4- شرح حال خلیل طهماسبی
استاد خلیل طهماسبی در سال 1303 در تهران متولد شد و دوران کودکی خود را در محلات قدیمی تهران از قبیل خیابان ری، کوچه آبشار و امامزاده یحیی طی کرده بود. او از دوران کودکی به نجاری اشتغال داشته و در محیط کارگری پرورش یافته بود. خلیل دارای قدی کوتاه و روحی بلند بود.[20] طهماسبی بسیار مقید به رعایت آداب مذهبی بود و همیشه امربه معروف و نهی از منکر می کرد. وی بسیار کم حرف و محجوب بود و اغلب اوقات فراغت خود را به عبادت می پرداخت. کمتر کسی با او برخورد کرده که از او نصیحتی نشنیده باشد. موقع اذان ظهر و مغرب تحت هر شرایطی با صدای بلند اذان می گفت. خلیل دوران نظام سربازی را نیز گذرانده بود. طهماسبی چون عاشق و شیدای قرآن بود در اندک مدتی تلاوت قرآن را آموخت و پس از آن خیلی به مطالعه قرآن و ترجمه آن علاقه نشان می داد و برای آن وقت صرف می کرد.[21] وی بسیار بی علاقه به مال و ثروت بود و اغلب اوقات خود را در سالهای آخر عمر به فعالیتهای سیاسی و مبارزه بر علیه دشمنان اسلام و ایران می پرداخت. پس از قتل هژیر توسط سید حسین امامی، خلیل طهماسبی نیز دستگیر شد و پس از 4 روز آزاد شد.
«در 16 اسفند ماه سال 1329 هنگامی که رزم آرا برای شرکت در مجلس ترحیم مرحوم آیت الله فیض به مسجد شاه (امام خمینی فعلی) می رفت در کنار حوض بزرگ به ضرب گلوله به قتل رسید. خلیل طهماسبی بعد از شلیک گلوله ها به اذان گفتن ایستاد و فریاد «الله اکبر» سر داد.»[22]
استاد خلیل طهماسبی پس از اعدام انقلابی نخست وزیر تیمسار علی رزم آرا، راه را برای ملی شدن صنعت نفت باز نمود و خود، دستگیر و زندانی شد. در سال 1331 عده ای از نمایندگان مجلس طرحی دایر بر عفو و آزادی خلیل طهماسبی تهیه کردند. این طرح در جلسه 16 مرداد 1331 مجلس شورای ملی مطرح و تصویب شد و متعاقب آن خلیل طهماسبی آزاد شد. در شب آزادی خلیل، در مسجد فاطمه علیهاالسلام دولاب، جهت آزادی وی جشنی برپا شد و مردم تهران و سایر محلات به دیدار او آمدند و به وی تبریک گفتند.[23] پس از آزادی از زندان، باز هم به یاری فداییان اسلام شتافت و تا آخرین لحظه عمر همراه با نواب صفوی به مبارزه خود تداوم بخشید. خلیل در روز 26 آذر 1334، برای آخرین بار دستگیر و زندانی شد و همراه دیگر سران فداییان، که نواب صفوی از جمله آنها بود، در یک محاکمه نمایشی در 25 دیماه 1334 به اعدام محکوم گردید و دو روز بعد، اجرای حکم از رادیو تهران اعلام گردید.[24] خلیل طهماسبی در سن حدود 31 سالگی در حالی که صدای تکبیرش بلند بود به جوخه اعدام سپرده شد. پس از قتل رزم آرا و دستگیری خلیل، آیت الله کاشانی اعلام کرد:
«قاتل رزم آرا باید آزاد شود زیرا کار او در راه خدمت به مردم ایران بوده است و در حقیقت حکم اعدام رزم آرا را ملت ایران داده و طهماسبی مجری آن بوده است و تا وقتی که خیانتکاری از طرف هیأت حاکمه ادامه داشته باشد و کسانی بخواهند به نفع اجانب و به ضرر ملت اقدام کنند، این ترورها ادامه خواهد داشت. ملل اسلامی باید آزاد شوند و این نهضت در سایر کشورهای اسلامی توسعه خواهد یافت.»[25]
5- شرح حال سید حسین امامی
سید حسین امامی در سال 1303 در جنوب شهر تهران و در خانواده ای متدین متولد شد. وی در جریان سرکوب کسروی توسط نواب صفوی با نواب آشنا می شود. او سنین جوانی را از ابتدای رشد و بلوغ در میدان جهاد و مبارزه علیه دشمنان اسلام و ایران گذرانده بود. وی جوانی بی اعتنا به مال و منال و دلسوز به حال ضعفا و فقرا بود. سید حسین در مراحل مختلف، شجاعت خود را به اثبات رسانیده و هیچ گاه موقعیتهای خطرناک، نتوانست تزلزلی در اراده او ایجاد کند.[26]
ده ماه از ترور نافرجام کسروی توسط نواب صفوی می گذشت و بار دیگر سید حسین امامی به همراهی جمعی از فداییان مأمور شد تا حکم ارتداد کسروی را که توسط مراجع نجف صادر شده بود به اجرا در آورد. روز بیستم اسفند ماه 1324 امامی و همراهانش به کاخ دادگستری تهران نفوذ کردند و احمد کسروی را در اطاق باز پرس به قتل رساندند. در جریان این درگیری تیری به دست سید حسین امامی اصابت کرده بود و آقای سید علی محمد امامی هم مجروح شده بود. سیدحسین با دست خونین و گره کرده شعار الله اکبر سر می داد. وی در بیمارستان «رازی» تهران دستگیر و زندانی شد و قریب به دو سال را در زندان به سر می برد، تا این که تلاش پی گیر نواب صفوی و اقشار متدین باعث آزادی او از زندان شد.[27]
امامی آخرین فداکاری خود را در تاریخ 13/8/1328، مطابق با روز جمعه دوازدهم محرم 1369هـ.ق. در مسجد سپهسالار تهران و در مجلس عزاداری امام حسین(ع)، انجام داد. مجلس عزاداری از طرف شاه برگزار شده بود و هژیر وزیر دربار شاه که قبلاً حدود صد روز نخست وزیر هم بود در این مجلس شرکت نمود. وقتی که عزاداری به اوج خود رسیده بود، عبدالحسین هژیر، توسط سید حسین امامی به وسیله اسلحه از ناحیه شکم مورد اصابت گلوله قرار گرفت و فردای آن روز؛ یعنی شنبه 14/8/1328 هلاک شد. امامی بعد از اعدام انقلابی هژیر دستگیر و در دادگاه نظامی محاکمه شد.
امامی در بازپرسی، تمامی مسؤولیتهای قتل هژیر را به تنهایی گردن گرفت و مشارکت دیگران را منتفی دانست و در تمام مراحل به عمل خود افتخار می کرد و میل به شهادت را چندین بار اعلام نموده بود. دادگاه نظامی به اتفاق آرا، حکم اعدام امامی را صادر کرد. از عصر روز دوازدهم محرم و 13 آبان که هژیر کشته شد تا شب شهادت امامی بیش از پنج شب طول نکشید، پس از ابلاغ حکم اعدام، به امامی اطلاع دادند که می تواند از رأی صادره فرجام بخواهد ولی او در ذیل پرونده نوشت:
«من آماده کشته شدن بوده و در انتظار شهادتم.»
در سحرگاه روز 17/8/1328 در میدان توپخانه تهران طناب دار را به گردن امامی انداختند و این در حالی بود که صوت دلنشین قرآن که با صدای بلند توسط امامی تلاوت می شد، سکوت شب را در هم می شکست و پای چوبه دار شعار لااله الاالله، الله اکبر و زنده باد اسلام سر می داد.
6- شرح حال مظفر علی ذوالقدر
مظفر علی ذوالقدر متولد سال 1304 می باشد. نام پدرش حمزه علی است. ترور نافرجام حسین علا در سال 1334 که آخرین اقدام نظامی و عملی فداییان اسلام محسوب می شود، توسط ذوالقدر انجام گرفت. این اقدام در آستانه سفر نخست وزیر حسین علا جهت شرکت در پیمان نظامی سنتو (پیمان بغداد) طراحی شده بود و از آن جا که فداییان اسلام این پیمان را خیانتی بزرگ و توطئه جدید دولتهای استعماری آمریکا و انگلیس برای گرفتن آخرین رمق ملتهای مسلمان منطقه می دانستند، در یک اقدام متهورانه، برای متلاشی کردن توطئه آمریکا نقشه قتل نخست وزیر را در جلسه ای که سران فداییان اسلام در آن حضور داشتند، طراحی کردند.
در این جلسه، بسیار مهم و سرنوشت ساز آقایان سید مجتبی نواب صفوی، سید عبدالحسین واحدی (مرد شماره 2 فداییان اسلام)، سید محمد واحدی، خلیل طهماسبی، مظفر علی ذوالقدر و محمدمهدی عبد خدایی (تنها بازمانده هسته مرکزی فداییان اسلام) شرکت داشتند. جلسه مذکور در آبان ماه 1334 در منزلی واقع در خیابان گرگان تهران برگزار شد.[28]
فداییان اسلام جهت انجام مأموریت، مظفر علی ذوالقدر را برگزیدند. و ایشان با آمادگی قبلی وارد صحنه شد، تا تصمیم جلسه را به اجرا در آورد. روز پنجشنبه بیست و پنجم آبان ماه 1334 مجلس ترحیمی به مناسبت درگذشت مصطفی کاشانی فرزند ارشد آیت الله کاشانی در مسجد شاه تهران برقرار بود، با توجه به موقعیت سیاسی مذهبی آیت الله کاشانی و نمایندگی خود آقا مصطفی در مجلس شورای ملی تعدادی از شخصیتها و همچنین اعضای دولت در مجلس ترحیم شرکت داشتند. ساعت 45/3 بعداز ظهر حسین علا (نخست وزیر) در حالی که به قصد شرکت در این مجلس وارد مسجد می شد و انبوه جمعیت پلیس او را محافظت می نمود، از سوی جوانی به نام ذوالقدر مورد اصابت گلوله قرار گرفت.
ذوالقدر مسلح به یک قبضه هفت تیر و یک خنجر بود، وی پس از شلیک یک تیر به سمت نخست وزیر متوجه شد که تیرش به هدف خورد ولی کارساز نبود، از این رو، اقدام به شلیک تیر دوم کرد اما فشنگ آن در لوله گیر کرد و مأموریت نافرجام ماند. وی در حالی که قصد داشت با خنجر به علا حمله کند و کارش را تمام کند، توسط محافظین نخست وزیر دستگیر شد و نخست وزیر که در صحن مسجد از ناحیه سر مجروح شده بود، توسط محافظین از صحنه خارج شد.[29]
شرح حال محاکمه و اعدام ذوالقدر به همراهی فداییان اسلام و خلیل طهماسبی و محمد واحدی پیش از این به اطلاع رسید، پیکر ذوالقدر در قبرستان وادی السلام، واقع در میدان الهادی شهرستان قم در کنار قبر سیدمحمد واحدی و در فاصله 50 متری قبر نواب صفوی مدفون است.
مبحث دوم: اندیشه های سیاسی فداییان اسلام
حجه الاسلام نواب صفوی در ادامه مبارزات پی گیر خود علیه دشمنان اسلام و ایران که کسروی نیز آلت دست آنها قرار گرفته بود، در سال 1324 دست به سازماندهی نیروها زد و تشکیلاتی منسجم به وجود آورد. و نام هسته این سازمان را «جمعیت فداییان اسلام» معرفی نموده و طی اعلامیه ای موجودیت آن را اعلام کرد و شهادت، انتقام و قصاص را راه نهضت، و برادری، استقامت و اتحاد را به عنوان خطوط کلی، و هدف را رسیدن به حاکمیت اسلام و قرآن معرفی نمود.[30]
در کتاب «فداییان اسلام، تاریخ، عملکرد، اندیشه» درباره علت نام گذاری «فداییان اسلام» آمده است:
«نواب صفوی پس از پیش آمد واقعه کسروی موقعیت را برای پی ریزی بنیاد مقصود خویش مناسب دید و جلساتی را که قبلاً از افراد متدین و پرشور تشکیل داده بود، توسعه داد و پایه یک جمعیت دینی فداکار را نهاد و چون یقین داشت که در راه مقصود بزرگی که در پیش دارد، همه گونه فداکاری لازم است و ممکن است که به فدا شدن عده ای از افراد منجر شود، لذا جمعیت را به نام «فداییان اسلام» نامید.»[31]
بخشهایی از اولین اعلامیه فداییان اسلام که توسط آن موجودیت خود را اعلام نمودند چنین بود:
هو العزیز
دین و انتقام
ما زنده ایم و خدای منتقم، بیدار. خونهای بیچارگان از سر انگشت خودخواهان شهوت ران که هر یک به نام و رنگی پشت پرده های سیاه و سنگرهای ظلم و خیانت و دزدی و جنایت خزیده اند، سالیان درازی است فرو می ریزد و گاه دست انتقام الهی هر یک از اینان را به جای خویش می سپارد و دگر یارانش عبرت نمی گیرند. «و اذا قیل لهم لاتفسدوا فی الارض قالوا انما نحن مصلحون الا انّهم هم المفسدون» ـ و اگر گفته شود برایشان دست از فساد و جنایت بردارید، می گویند ما مصلحیم، آگاه باشید که هم ایشان مفسدین هستند. ـ.. . تیشه ها بر پیکر دین و معارف قرآن به نام دین زدند، دزدیها، پاک و حرامها، حلال گردید، به حال پریشان فقرا رحم نگردید، بر خون مقدس حسین علیه السلامخاکها پاشیدید و هدف عالی و مقدسش را پوشیدید که خاک عالم سر و رویتان بپوشاند.... فساد اخلاقی جوانان امروزه و تنفرشان از دین را هنگام کاشتن از این تخم می دانستید... (فتربصوا حتی یأتی الله بامره) ـ منتظر باشید تا امر الهی فرا رسد.
در اندیشه های فداییان اسلام حکومتهای پادشاهی و سلطنتی غاصبان حکومت محسوب می شدند و منشأ حکومت را خداوند می دانستند و از آن جایی که خداوند صلاح و فساد بشر را به طور کامل توجه دارد، بهترین قانونگذار در جهت مصالحِ بشریت نیز اوست. رهبر فداییان اسلام در این باره می گوید:
«این حکومتها همگی غاصب هستند و هیچ پادشاهی حق سلطنت بر مردم مسلمان را ندارد و یا این که باید حقیقتا مطیع و فرمانبردار قوانین اسلام و بزرگان اسلامی گردد و چون پادشاهان حاضر به اطاعت از بزرگان دین و حتی حاضر به اطاعت از خدا هم نیستند پس باید آنها را کنار زد و حکومت را به دست خود مسلمین سپرد تا آنها نیز از طریق فقها و بزرگان و اندیشمندان غیرتمند و آگاه دین، خود مسیر اصلی سعادت خود را یافته و در راه عزّت و شرافت اسلامی خود قدم بردارند.»[32]
مصاحبه یک خبرنگار پاکستانی با نوّاب صفوی
در سال 1333 یک خبرنگار پاکستانی با نواب صفوی مصاحبه ای نمود و پس از آن چنین نوشت:
نوّاب صفوی مخالف سرسخت هیأت حاکمه در ایران بود و آن را بازیچه ای در دست استعمارگران می دانست. او به من گفت: نهضت اسلامی امروز احتیاج مبرمی به قطرات خون و اجساد این فداییان دارد و بدون آن نهضتی بر پا نخواهد گشت.
نوّاب صفوی برایم مبادی و زیربنای تفکر جنبش فداییان را در چهار اصل زیر خلاصه کرد:
1ـ اسلام، نظامی کامل برای زندگی است.
2ـ قومیت گرایی در میان مسلمانان نباید وجود داشته باشد و بایست همبستگی و اتحاد بین شیعه و سنی حفظ شود.
3ـ تضاد بین اسلام و وطن خواهی نیست.
4ـ یگانگی جهان اسلام فقط در سایه پیروی از اسلام می تواند تحقق یافته و مشکلات مسلمانان حل شود.
اندیشه های نوّاب صفوی
آقای سید حسین خوش نیت تحت عنوان «اندیشه های نوّاب صفوی» می گوید:
«اندیشه او این بود که حقیقت حق به قدری روشن و آشکار است و پیروی از دستورات خدا و دین به اندازه ای منطقی و مستدل می باشد که اگر چنانچه تمام خلق روی زمین هم در طرف مقابل قرار گرفته و به طور علنی مخالفت ورزند باز هم بایستی یک تنه ایستادگی کرد و از ملامت هیچ ملامت کننده ای هم بیمی نداشت.»[33]
فداییان اسلام و نوّاب صفوی از نظریات و راهنماییهای علما و مراجع وقت، سود می بردند. پس از قتل کسروی توسط فداییان اسلام، نوّاب صفوی به طور مخفیانه به مشهد عزیمت نمود و جهت مذاکرات سیاسی - اجتماعی به ملاقات آیت ا.. شیخ غلامحسین مجتهد تبریزی (پدر محمدمهدی عبدخدایی)، که از مبارزین زمان رضاشاه بود و مورد خشم رضاخان قرار گرفت و از تبریز به مشهد تبعید شد، شتافت.
نوّاب صفوی پس از ایراد چند سخنرانی در باره مفاسد سیاسی و اجتماعی در ساری ـ مرکز استان مازندران ـ که با دستگیری و 11 روز زندان خاتمه یافت؛ به دیدار آیت ا.. کوهستانی، که از علمای بزرگ ایران بود و در کوهستانِ شهرستان بهشهر حوزه علمیه تأسیس نمود، نایل شد.
«نوّاب صفوی نسبت به آیات عظامی چون آیت ا.. سید صدرالدین صدر [پدر امام موسی صدر]، آیت ا.. سیدمحمدتقی خوانساری، آیت ا.. فیض، آیت ا.. سیدهادی میلانی، آیت ا.. سیدمحمد حجت و آیت ا.. شیخ عبدالحسین امینی که به او سخت اظهار علاقه نموده و اندیشه و عمل او را در قبال دشمنان اسلام و ملّت مسلمان مورد تأیید قرار می دادند بی نهایت اخلاص می ورزید و در هر فرصتی که دست می داد به محضرشان شتافته، کسب فیض می نمود و با روحی سرشارتر و عزمی راسخ تر راهِ خود را در مبارزه با کفر و نفاق و الحاد ادامه می داد و برای برخی اقدامات نیز از آن مراجع بزرگوار فتوا می گرفت.»[34]
مبحث سوم: عملکرد فداییان اسلام
«استراتژی مشخص فداییان اسلام، براندازی رژیم شاهنشاهی و برقراری حاکمیت اسلام و شعار آنان «الاسلام یعلو و لایعلی علیه» بود و با همین ویژگی در داخل و خارج شناخته می شدند».[35]
اتّخاذ استراتژی مسلحانه، توسط فداییان اسلام، دلایل متعددی داشت که وجود حکومت دیکتاتوری، جو خفقان و سرکوب مخالفین توسط رژیم از جمله آنها بود. مهمترین نقش سیاسی فداییان اسلام در اوج نهضت ملی شدن صنعت نفت و موفّقیت آیت اللّه کاشانی و دکتر مصدق، ظاهر گردید. آیت اللّه کاشانی از بازوی نیرومند فداییان اسلام به عنوان یک عامل فشار در پیشبرد مقاصد خود سود برد.
«ولی همکاری فداییان اسلام با آیت اللّه کاشانی به معنی همسویی و موافقت در خط ومشی نبود؛ زیرا فعالیت مرحوم کاشانی بیشتر در چارچوب نظام مشروطه و قانون اساسی بود، ولی نواب صفوی شکستن این قالبها را هدف عملیات سیاسی - نظامی خود قرار داده و راه نظامی را برگزیده بود. فداییان اسلام معتقد بودند به جای شعارهای ملی، باید شعارهای اسلامی مطرح شود و حکومت قرآن و حاکمیت قوانین الهی جایگزین قوانین مخالف شرع گردد.
در حالی که آیت اللّه کاشانی اندیشه های نواب صفوی را تند، و هدفهای فداییان اسلام را حداقل در آن شرایط غیر قابل تحقق می دانست. نواب صفوی بر خلاف آیت اللّه کاشانی لحظه ای به شخصیتهای سیاسی - ملی چون مصدق دل نبست. هدف مشترک مبارزه با استعمار را برای همکاری کافی نمی دانست، معتقد بود، جبهه ملی پس از بهره گیری از نیروهای مسلمان و رهبری اسلامی، به آنها وفادار نخواهد ماند. فداییان اسلام اصولاً این گروه را غرب گرا و پیرو فرهنگ و آرمانهای غربی، و طالب برقراری یک سیستم حکومت غربی در ایران می دانستند و آنها را به فرصت طلبی و سوء استفاده از قیام ملت مسلمان متهم می نمودند.
با وجود این، نواب صفوی در جریان نهضتی که آیت اللّه کاشانی رهبری آن را به عهده گرفته بود، نقش مؤثری ایفا نمود. بارها در میتینگهایی که توسط مرحوم کاشانی تشکیل گردید سخنرانیهای آتشینی ایراد نمود. حمایت از فلسطینیها یکی از محورهای مشترک همکاری فداییان اسلام با مرحوم کاشانی محسوب می شد، به طوری که در سال 1327 به دنبال سخنرانی نواب صفوی در مسجد شاه سابق، 5000 جوان پرشور، داوطلب اعزام به فلسطین شدند.[36] »
آیت اللّه هاشمی رفسنجانی در کتاب «دوران مبارزه»، خود را از هواداران فداییان اسلام معرفی نمودند و از خاطرات دوران جوانی خود چنین نقل می کنند:
«برداشت ما این بود که فداییان اسلام بازوی آقای کاشانی هستند گرچه آنها نفوذ بیشتری در ما داشتند، با خصوصیاتی که در کارهایشان بود، با آن شجاعت و صراحت و درآمیختن صفیر گلوله ها با طنین تکبیر! و...
فداییان اسلام هم با آقای کاشانی هم آهنگ نبودند. آقای کاشانی در عرصه حاکمیت حضور داشت و تا حدودی با محذورها آشنا بود. اما شعار فداییان اسلام، اجرای مو به موی اسلام بود. در این میان آقای کاشانی از هر دو طرف در فشار بود، نه می توانست پاسخگوی همه توقعات فداییان اسلام باشد و نه تسلیم بی چون و چرای جبهه ملی بودن، برای او امکان پذیر بود. من در یکی از سخنرانیهای ایشان در مشهد حضور داشتم. می گفت: «من به این آقا مصدق گفتم: «این همه مسلمانان برای شما کار کردند، شما را آوردند سر کار. شما این مشروبات الکلی را ممنوع کنید.» پاسخ او این بود که در شرایط فعلی که درآمد نفت دچار مسائلی شده است، بخشی از درآمدهای ما از همین طریق است این ممّر عایدی را قطع نکنیم. به او گفتم: «شما پیشنهاد مرا قبول کنید، من مردم را آماده می کنم که شما کیلویی یک قران نرخ شکر را افزایش دهید.»[37]
فداییان اسلام خواهان اصلاح جامعه از طریق اجرای احکام اسلامی بودند و جهت دستیابی به این اهداف راه بسیار پر فراز و نشیبی را پیش رو داشتند؛ چون حکومت وقت نه تنها به اسلام و آیین شریعت دلبستگی خاصّی نداشت، بلکه از سرکوب آن نیز، تا جایی که منافع حکومت را به چالش نمی کشید، ابایی نداشت. در تضاد بین منافع دین و سلطنت، ترجیح با مصالح و منافع سلطنت بود.
فداییان اسلام جهت ایجاد حکومت اسلامی از هیچ تلاشی، دریغ نداشتند و هر کجا منافع اسلام و ایران را در خطر می دیدند موضع گیری نمودند و با جدّیت و سرسختی خاصی از مواضع خود دفاع می کردند. حتّی قبل از سازماندهی و اعلام موجودیت فداییان اسلام نیز نوّاب صفوی به اتفاق بعضی از اندیشمندان در مقابل مفاسد اجتماعی و بی دینی موضع گیری نمودند و جهت رفع این معضل، جمعیت مبارزه با بی دینی را تأسیس کردند که هدف نخستین آن جواب گویی به گفته های کسروی بود و نشریات متعددی هم در این زمینه به قلم آیت اللّه حاج سراج انصاری و دیگران منتشر شد.
طرح اتّحاد ملل اسلامی
اواخر زمستان 1326 و یا اوایل بهار 1327 بود که این طرح توسط نواب صفوی پیشنهاد شد. حجه الاسلام والمسلمین محتشمی پور در این باره می گوید:
«نواب صفوی... دارای روحیه ای بسیار قوی، اهدافی بلند و عالی و جرأت و شهامتی در خور ستایش و تحسین بود. افکار او در قفس مرزهای ایران محصور و زندانی نمی شد. او ایران را نقطه حرکت و سکوی پرش به سوی جهان اسلام می دانست، لذا یکی از مسائلی که ذهن ناآرام او را شدیدا به خود مشغول کرده بود، اتحاد ملل اسلامی به عنوان یک قدرت برتر در مقابل کفار و بیگانگان بود. بر این اساس نواب صفوی به فکر افتاد که ضابطه و مواد و اصولی برای اتحاد ملل اسلامی تهیه و آن را به سفرای ممالک اسلامی پیشنهاد کند. پس از تهیه برنامه مزبور با آقای فرید خانی ـ سفیر سوریه ـ ملاقاتهایی نمود. وی طرح را بسیار پسندید و برای اتخاذ تصمیم به سوریه فرستاد و نواب صفوی برای نزدیک شدن به مقصود، با سفرای دیگر ممالک اسلامی هم تماسهایی گرفت، ولی محدودیتهای بعدی که از طرف رژیم پیش آمد، مانع اجرای این نقشه گردید. از سفرای ممالک اسلامی «رحیم الله خان» ـ سفیر افغان ـ اظهار علاقه بسیاری می کرد و با ایشان رفت و آمد داشت.»[38]
فداییان اسلام و مسأله فلسطین
در سال 1327 (1948 م.) رژیم اشغالگر فلسطین به عنوان دولت اسرائیل رسما اعلام موجودیت کرد. شوروی و آمریکا اولین کشورهایی بودند که دولت غاصب اسرائیل را به رسمیت شناختند و کشورهای وابسته نیز یکی پس از دیگری به اقدام مشابهی دست زدند و سپس موضوع عضویت اسرائیل در سازمان ملل مطرح شد و علی رغم مخالفت کشورهای عربی و اسلامی به تصویب رسید. این واقعه ضربه بسیار سنگینی بر مسلمین و اعراب بود و جهان اسلام را به لرزه درآورد. نگرانی برای این حادثه، در بین کشورهای اسلامی به اوج خود رسید. رژیمهای وابسته و مزدور در کشورهای اسلامی تلاش می کردند که موضوع را بی اهمیت جلوه دهند. رژیم شاه نیز که تاج و تخت خود را مدیون غرب و آمریکا می دانست، با آنها همفکر بود.
اما ملت ایران بشدت بر آشفته بود و روحانیون کشور در منبرها راجع به آن صحبت می کردند. در تهران چندین برنامه راهپیمایی و تظاهرات و میتینگ برای دفاع از فلسطین به رهبری آیت الله کاشانی و کارگردانی نواب صفوی و حضور یکپارچه فداییان اسلام، برگزار شد و در پایان، قطعنامه هایی صادر گردید و طی آن از دولت خواسته شد که مقدمات لازم را برای داوطلبین جهاد مقدس برای آزادی فلسطین فراهم نمایند. محل هایی نیز برای ثبت نام داوطلبین جنگ با یهود در مراکز مختلف شهر افتتاح شد و پنج هزار نفر برای اعزام ثبت نام کردند و اعلامیه زیر از طرف فداییان اسلام صادر شد:
هوالعزیز
«نصرمن الله و فتح قریب»
«خونهای پاک فداییان رشید اسلام در حمایت از برادران مسلمان فلسطین می جوشد. پنج هزار نفر از فداییان رشیداسلام عازم کمک به برادران فلسطین هستند و با کمال شتاب از دولت ایران اجازه حرکت سریع به سوی فلسطین را می خواهند و منتظر پاسخ سریع دولت می باشند.»
از طرف فداییان اسلام سید مجتبی نواب صفوی
با هماهنگی فلسطینیها مقدمات اعزام فراهم شد تا جوانان ایران در داخل سرزمین فلسطین آموزش نظامی دیده و وارد عملیات شوند. اما دولت با حرکت آنها موافقت نکرد و اجازه خروج از کشور را به آنان نداد.[39]
نوّاب صفوی در عرصه جهان اسلام
همزمان با کودتای 28 مرداد سال 1332 نواب صفوی در ایران نبود. رهبر فداییان اسلام برای شرکت در اجلاس مؤتمر اسلامی به فلسطین رفت و در کنفرانس بین الملل اسلامی حضور یافت. رهبر فداییان اسلام با نطقهای آتشین خود به زبان عربی فریاد بیدار باش مسلمین جهان را سر داد و خطاب به سران و رجال کشورهای اسلامی گفت:
««وقت خوردن و خوابیدن به سر رسیده و باید برای اخراج بیگانگان از سرزمینهای اسلامی و برای نجات روح و فکر جوانان مسلمان و نسلهای آینده مسلمین از فرهنگ بیگانه، فداکاری و جانبازی کرد، باید قیام کرد و باید جنگید تا، کیان و عظمت از دست رفته را مجددا باز یافت.»[40]
نواب صفوی پس از پایان کنفرانس بین الملل اسلامی به کشورهای عربی مسافرت کرد. وی با دعوت قبلی «اخوان المسلمین»، به مصر رفت و در رفع اختلاف بین دولت انقلابی «افسران جوان» و اخوان المسلمین با رئیس جمهور (ژنرال نجیب)، و معاون رئیس جمهور (جمال عبدالناصر) مذاکره کرد و به آنان یاد آور شد که دولت مصر برای مبارزه با نفوذ بیگانه در آن سرزمین باید اخوان المسلمین را تقویت کند، نه سرکوب.
حجه الاسلام نواب از اردن، بیت المقدس، سوریه و لبنان هم بازدید نمود و با رجال سیاسی و مذهبی، علما و سران این کشورها در باره مسائل جهان اسلام و فلسطین به گفتگو پراخت. رجال سیاسی و مذهبی کشورهای اسلامی که با رهبر فداییان اسلام ملاقات کرده اند، بشدت شیفته و مجذوب شخصیت والا و روحیات متعالی و کمالات نفسانی بخصوص جرأت، جسارت و شجاعت کم نظیر او هستند و هنوز هم از نواب و فداییان اسلام با عظمت و احترام، یاد می کنند.[41]
پی نوشت ها:
[1] دانشجوی کارشناسی ارشد علوم سیاسی.
[2] سید حسین خوش نیت، سید مجتبی نواب صفوی اندیشه ها، مبارزات و شهادت او، بی جا، منشور برادری، 1360، ص 14.
[3] علی ربانی خلخالی، شهدای روحانیت شیعه، ج 1، ص 207 به نقل از سید علی رضا سید کباری، نواب صفوی سفیر سحر، بی جا، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، 1372، ص31.
[4] مهدی عراقی، ناگفته ها، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، تهران، 1370، ص 18.
[5] همان، ص 18؛ سید علی رضا سید کباری، پیشین، ص 32.
استخدام و فعالیت سیاسی نوّاب صفوی در محل کار
[6] مهدی عراقی، پیشین، ص21.
[7] همان، ص 21؛ سید علی رضا سید کباری، پیشین، ص 33.
[8] علی دوانی، نهضت روحانیون ایران، ج 2، ص 196 به نقل از: سید علی رضا سید کباری، پیشین، ص 45.
[9] سید مجتبی نواب صفوی، به کوشش سید هادی خسرو شاهی، فداییان اسلام تاریخ، عملکرد، اندیشه، انتشارات اطلاعات، تهران، 1375، صص 36 - 35.
[10] سید علی رضاسید کباری، پیشین، ص 52؛ مهدی عراقی، پیشین، ص 22.
[11] سید مجتبی نواب صفوی، به کوشش سید هادی خسرو شاهی، پیشین، ص 37.
[12] سید علی رضا سید کباری، پیشین، صص 54 - 53.
[13] سید مجتبی نواب صفوی، به کوشش سید هادی خسرو شاهی، پیشین، ص 42؛ رضا مرادی، زندگینامه پیشوایان انقلاب، بی جا، (بی نا)، 1361، ص 13.
[14] سید مجتبی نواب صفوی، به کوشش سید هادی خسرو شاهی، پیشین، صص 43 - 42.
[15] علی عقیقی بخشایشی، یکصدسال مبارزه روحانیت مترقی، دفتر نشر نوید اسلام،بی تا، قم، ج3، ص 152.
[16] عباسعلی عمید زنجانی، پیشین، صص 421 - 420.
[17] همان، ص 156؛ مهدی عراقی، پیشین، صص 131 - 130.
[18] مهدی عراقی، پیشین، ص 131.
[19] سید حسین خوش نیت، پیشین، صص 103ـ 101.
[20] سید هادی خسرو شاهی، پیشین، صص 120 ـ 118.
[21] همان، ص 119.
[22] علی عقیقی بخشایشی، پیشین، ص 155.
[23] همان، ص 156.
[24] عباسعلی عمید زنجانی، پیشین، ص 427؛ عقیقی بخشایشی، پیشین، ص 157.
[25] عمادالدین باقی، بررسی انقلاب ایران، نشر تفکر، بی جا، 1370، ج1، صص 146 - 145.
[26] سید حسین خوش نیت، پیشین، ص 43؛ سید مجتبی نواب صفوی به کوشش سیدهادی خسروشاهی، پیشین، ص 86.
[27] سیدهادی خسرو شاهی، پیشین، صص 53 - 52؛ سید حسین خوش نیت، پیشین، صص 44 - 43.
[28] عباسعلی عمید زنجانی، پیشین، ص 427؛ سید حسین خوش نیت، پیشین، صص 160 - 159.
[29] سید حسین خوش نیت، پیشین، صص 162 - 161.
[30] عباسعلی عمید زنجانی، پیشین، ص 417.
[31] سید مجتبی نواب صفوی، به کوشش سیدهادی خسروشاهی، پیشین، ص 46.
[32] سیدحسین خوش نیت، پیشین، ص 207.
[33] همان، صص 211-210.
[34] همان، صص 218 - 35.
[35] سیدعلی اکبر محتشمی پور، خاطرات سیدعلی اکبر محتشمی پور، مؤسسه انتشارات سوره،تهران،1376، ص 37.
[36] عباسعلی عمید زنجانی، پیشین، صص 419 - 418.
[37] اکبر هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه، دفتر نشر معارف انقلاب، تهران، 1376، ج1، صص 112 - 110.
[38] سید علی اکبر محتشمی پور، پیشین، ص 40.
[39] همان، ص 39؛ سید مجتبی نواب صفوی، به کوشش سید هادی خسروشاهی، پیشین، صص 71ـ69.
[40] همان، ص 136.
[41] سید علی اکبر محتشمی پور، پیشین، صص 47 - 46.
نظر شما