درباره سکولاریسم(1)
درآمد
مسئلهای که همیشه با آن مواجه هستیم، تعریف و حدود معنوی سکولاریسم است. این مسئله، آن اندازه مهم و اساسی است که شاید بدون آن هر بحث دیگری دربارة سکولاریسم ناتمام باشد. در نتیجه به نظر میرسد پیش از هر کاری، اولویت با روشن شدن مقصود ما از سکولاریسم است. حتی در این باره میتوان گفت که امروزه نه تنها جامعة ایران بلکه در کل، جهان شرق و حتی فرهنگ غرب هم با بحران تعریف سکولاریسم مواجه است. البته دلایلی وجود دارد که مفهوم سکولاریسم تا این اندازه سیال و به تعبیر امروزیها یک دال میان تهی یا دارای چند معنا شده که مشکلات بسیاری را هم برای بحثهای نظری و کاربردی دربارة سکولاریسم فراهم کرده است.
در محضر تعریف
وقتی سخن از معنای سکولاریسم میشود، غالباً سلسلهای از تعاریف یا ریشهشناسی لغوی این واژه را در منابع میآورند. معمول این است که در ابتدا ریشههای لغوی و تعریف سکولاریسم را از منظر لاتین بررسی نموده و سپس به سراغ تعاریفی میآیند که امروزه رایج است.
تا امروز در بحثهای نظری و معرفتی، مشکل همین تشابه سازیها و تطبیقات معنایی سکولاریسم و دیگر واژهها بوده است. در نتیجه ابتدا بهتر است مشخص کنیم که سکولاریسم چه چیزهایی نیست.
آن چه نیست
الف) سکولاریسم با مجموعهای از روشها و رویههایی اجتماعی مانند دموکراسی، پلورالیسم، تسانح، حقوق بشر، آزادیهای فردی اشتباه گرفته شده است و این، خاص ادبیات ما نیست. بلکه در بسیاری از نقاط جهان مانند ترکیه یا حتی غرب چنین خلطی رخ داده است. برای نمونه گاه در کشوری مانند ترکیه آن را با لاییسیته یا در غرب با مردم سالاری مترادف میکنند. در حالی که واژة سکولاریسم، هیچ کدام از این ها نیست؛ نه به لحاظ دلالت معنایی و نه به لحاظ وقوع تاریخی سکولاریسم با این مقولات لزوماً تطبیق نداشته است. سکولاریسم به همان اندازه که با دموکراسی در معنا و در واقعیت تطبیق دارد، با فاشیسم، نازیسم و استبداد نیز همراه بوده است. جالب آن که در جهان سوم، سکولاریسم جنبة آزادی فردی را تبلیغ نکرده و اساساً با کودتا و استبداد همراه بوده است. در نتیجه از این جهت نمیتوان سکولاریسم را با این موارد شبیه دانست و امروزه در ادبیات رسمی و آکادمیک، تعریف سکولاریسم به مواردی از این دست شبیه دانست و امروزه در ادبیات رسمی وآکادمیک، تعریف سکولاریسم به مواردی از این دست که زمانی شایع بود، حذف شده و مورد اعتنا نیست.
ب) گاه سکولاریسم را بر مکاتبی مانند لیبرالیسم، کاپیتالیسم یا ناسیونالیسم تطبیق داده و گفته شده است که سکولاریسم در واقع همان مدعیات لیبرالیسم را دنبال میکند یا سکولاریسم با سرمایهداری نسبت و ارتباط نزدیکی دارد. یا برخی گفتند با مقولة ناسیونالیسم همخوانی و انطباق دارد.
تحقیقات نشان داده است که این نوع انطباق نیز صحیح نیست. باز نه از نظر معنایی، سکولاریسم با این مقولات نسبت پیدا میکندو دلالتی دارد و نه به لحاظ تطبیق تاریخی این گونه است. در تطبیق تاریخی به همان اندازه که نظامهای به اصطلاح لیبرال، سکولار هستند نظامهای سوسیالیستی هم میتوانند سکولار باشند و حکایت در جانب نظامهای ناسیونالیستی هم این گونه است.
پ) یکی از اشتباهات بزرگ و فراوانی که در تاریخ غرب صورت گرفته است مترادف تلقی کردن سکولاریسم با عقلگرایی (1) است در حالی که سکولاریسم میتواند ضدعقلگرا نیز باشد. جالب آن که نهضتهای مقابل امانیسم مانند نهضتهای طبیعتگرا هم سکولار بودند و اتفاقاً نشان دادند که آن چه در غرب بیشتر بستر عمومی سکولار را تشکیل داد، امانیسم نبود؛ یعنی در دایرة سکولاریسم، امانیسم به شکست میانجامد و در نتیجه همگان روی به طبیعتگرایی و طبیعت محوری میآورند.
ت) پارهای گفتند که سکولاریسم همان علمگرایی (2) است. در حالی که که این چنین نیست؛ سکولاریسم لزوماً از نظر معنایی با علمگرایی ارتباطی ندارد.
ث) باز هم میتوان مقولات دیگری را از سکولاریسم نفی کرد. برای نمونه برخی گفتهاند، سکولاریسم همان الحاد است؛ یعنی نفی خدا و نفی هرگونه عبودیت در عالم؛ باز این برابری هم برابری درستی نیست. سکولاریسم همانطور که میتواند با الحاد جمع شود میتواند با نوعی دین باوری و خداباوری هم همراه باشد. بله! درست است که نهضت سکولاریسم بیشتر در سمت و سوی الحاد و شکاکیت در غرب رشد کرده و این بستر مناسبتری است برای رشد سکولاریسم ولی این بدان معنا نیست که در درون معنای سکولاریسم مقولة الحاد نهفته است که اگر جایی ببینیم دین باوری و یا نوعی خداباوری وجود دارد، گمان کنیم خبری از سکولاریسم نیست. در حالی که تاریخ غرب هم نشان داده که بین این دو مقوله را میتوان جمع کرد. حالا این که چگونه دین باوری یا چه نوع خداگرایی درچهارچوب، سکولاریسم جاری میشود، این بحث جدایی میطلبد.
سیالیت یک مفهوم
در برابر سکولاریسم چه چیزی وجود دارد؟
پیش از این که بگوییم چه چیزی در برابر سکولاریسم وجود دارد، باید این مهم روشن شود که چرا تعریف سکولاریسم این همه تنوع و سیالیت دارد و چرا برخی این اشتباهات را دربارة معنای سکولاریسم کردهاند یا حتی آنهایی که درست اندیشیدند هم نتوانستند بر یک معنای مشخصی برای تعریف سکولاریسم به اجماع برسند.
چندین عامل مختلف را برای این نقصان میتوان برشمرد:
سکولاریسم یک مکتب و یک ایدئولوژی بستة دارای قواعد معرفتی و پیشنهادات عملی نیست. از این جهت تعریف این مقوله کار دشواری است. چرا که سکولاریسم یک رویکرد یا یک نگاه است. به تعبیر دقیقتر یک فلسفة زندگی یا یک پیشنهاد برای زندگی است. یک پیشنهاد برای تفکر است. این است که برخلاف اندیشههایی مانند لیبرالیسم یا سوسیالیسم که یک ادبیات بسیار غنی و مفصل پشت سر خود دارند، سکولاریسم در غرب یک ادبیات بسیار رنجور و کم مایهای را بر جای گذاشته است. به گونهای که مجموع آثاری که دربارة سکولاریسم نوشته شده شاید به اندازة یک صدم آن چیزی که دربارة لیبرالیسم نوشته شده نباشد. یعنی یک ایراد اصلی دربارة سکولاریسم همین عام بودن و کلی بودن آن است و این که فاقد تحدیدات معرفتی، معنایی و عملی است. به همین دلیل برخی پیشنهاد کردند که به جای واژة سکولاریسم، واژة قدسیت زدایی را به کار ببریم. چرا که این یکی دست کم واژهای روشنتر است. حتی برخی گفتند تطبیقات آن را نام ببریم تا منظور از واژة سکولاریسم مشخصتر شود. برای نمونه اگر از سکولاریسم عقلگرایی را قصد کردهاید چرا نمیگویید راسیونالیسم و …
به هر روی این پیشنهاد، امروز در دنیای غرب خیلی تکرار میشود که به جای واژة سکولاریسم یا لاییسیسم از واژههای دیگری استفاده کنیم که معنای روشنی دارند. دلیل آن همین خصوصیت رویکردی بودن این دو واژه است که نمیتوانند آن قاعدهمندی ایدئولوژی را رعایت کنند. البته دلیل دیگر این است که اساساً این مقولات در دانش اجتماعی غرب تعریف میشوند. چرا که بیشتر ایدئولوژیها را متفکران اجتماعی تعریف کردهاند.
منتقدان سکولاریسم به این مسئله اشاره کردهاند که دانشاجتماعی از تعریف سکولاریسم ناتوان است؛ به این دلیل که خود علوم اجتماعی در غرب زاییدة سکولاریسم هستند. در نتیجه وقتی دانشی درون یک پارادایم تولید میشود، نمیتواند باز گردد و چهارچوب خودش را تعریف کند. از سویی چون مفهوم و حقیقت سکولاریسم یک مقولة پویا و تاریخی است همین به واژة سکولاریسم نوعی سیالیت بخشیده است. در حقیقت سکولاریسم برای خود یک تاریخ دارد. تاریخی که به آن کمتر توجه شده است. این تاریخ، سکولاریسم را مشمول یک تکامل معنایی کرده است و اگر ما در معنای سکولاریسم تعدد و تغییر میبینیم، ناشی از گذشت مراحلی متعدد برای دست یافتن به سکولاریسم در تاریخ غرب است.
سکولاریسم جوهرة نظری مدرنیته است و به گمان ما بهترین معنا و بهترین چهارچوبی که میتوان در آن تکثر و پراکندگی مدرنیته را جمع نمود و نشان داد که آن چه در دوران مدرن در غرب اتفاق افتاده است و تمدنی که با همة تکثر خود و با همة اختلاف خود از یک سویة حرکتی بهرهمند بوده، اندیشة سکولاریسم است. در حقیقت سکولاریسم آن هستة مرکزی و هستة معنایی مدرنیته تلقی میشود و اگر مدرنیته در تاریخ خودش از رنسانس تا دوران ما که دوران پست مدرن است دچار تحولات عمیق و اساسی شده و یک تکامل تاریخی را پشت سر گذاشته است ناشی از جوهرة سکولاریسم بوده که این تحول و تغییر را تضمین کرده است.
به هر میزان که در مدرنیته تنوع و تکثر میبینیم، این تنوع و تکثر بر روی مفهوم سکولاریسم سایه افکنده است. اگر مدرنیته توانسته با همة کثرت، پراکندگی و با همة نقدهای درونی خود در نهایت یک مسیر تکاملی را طی کند مرهون اندیشة سکولاریسم است.
پس نباید انتظار داشته باشیم که سکولاریسم یک مقولة ثابت و کاملاً دارای چهارچوب باشد. اتفاقاً اهمیت سکولاریسم در همین پویایی، قابلیت تطبیق و قابلیت توسعه و تکامل آن است. کسانی که آمدهاند و گفتهاند سکولاریسم مربوط به دوران مدرنیسم است و پست مدرنیسم نقدی بر سکولاریسم است سخنشان درست نیست. اتفاقاً پست مدرنیسم اوج تکامل سکولاریسم است! چنان که باید گفت پست مدرنیسم اوج تکامل معنای مدرنیته است و به معنای نفی مدرنیسم نیست.
کسانی که پست مدرنیسم را نفی مدرنیسم میدانند، چون معنایی از مدرنیسم و مدرنیته اراده میکنند که معنای اولیة عصر روشنگری است یعنی یک تلقی اولیه از مدرنیته به لحاظ تاریخی دارند در نتیجه وقتی این تلقی را بر تاریخ امروز تطبیق میدهند احساس میکنند امروزه آن معنای اولیه از دست رفته و چیز جدیدی به وجود آمده است. در حالی که پست مدرنیسم ادامة مدرنیسم است وسکولارسیم رشتهای است که آغاز رنسانس تا دوران پست مدرنیسم را به همدیگر وصل میکند. چرا؟ چون در ذات سکولاریسم نوعی سیالیت و پویایی وجود دارد که میتواند این نقش را بازی کند.
پس چرا از واژة پست مدرنیسم استفاده میکنیم؟
این استعمال واژگانی، به معنای نفی سکولاریسم و نفی مدرنیسم نیست. تفسیر درست برای پست مدرنیسم این است که بشر، در عصری زندگی میکند که مدرنیته همة جوهرة درونی خود را بروز داده و به تمام لوازم عملی نظر خود دست یافته است. در نتیجه پست مدرنیسم یعنی پایان یک اندیشه و آغاز دورانی جدید با یک اندیشة نو و این به معنای تقابل و یا تضاد مدرنیسم و پست مدرنیسم نیست.
ادامه دارد ...
منبع: ماهنامه رواق هنر و اندیشه / 1387 / شماره 22، اردیبهشت ۱۳۸۷/۰۲/۰۰
نویسنده : محمد تقى سبحانى
نظر شما