موضوع : پژوهش | مقاله

جستاری در کفرآور بودن انکار ضروری دین

مجله  رواق اندیشه  رواق اندیشه، شماره 33، شهریور 1383 

نویسنده : نیکزاد، عباس
عباس نیکزاد[1]

چکیده:
بحث از کفرآور بودن انکار ضروری دین یا نبودن آن از مباحث مهم و پرتأثیر در فقه اسلامی است. آیا می توان مسلمانی که یکی از ضروریات دین را انکار کرده است، محکوم به ارتداد دانست؟ آیا در انکار ضروری فرقی میان عالم و جاهل و جاهل قاصر و مقصر نیست؟

به طور کلی، ملاک کفر و اسلام چیست؟ در چه صورتی به شخصی، مسلمان و در چه صورتی کافر گفته می شود؟ تقابل میان اسلام و کفر چگونه تقابلی است؟ این مقاله به صورت منطقی به ذکر ادلّه طرفین و نقد و بررسی آنها پرداخته است.

بحث از این که آیا منکر ضروری دین کافر است یا نه؟ از مباحث اختلافی در فقه شیعه است. اهمیت این بحث بویژه در حال حاضر - با عنایت به مباحثی که از جانب بعضی از نویسندگان و نظریه پردازان درباره برخی از مسلّمات و ضروریات دینی مطرح می شود - بر کسی پوشیده نیست. آنچه که ما در این رابطه مطرح می کنیم با مطالعه و ملاحظه مجموع ادلّه ای است که طرفین برای اثبات نظریه خویش اقامه کرده اند.

نتیجه ای که از ملاحظه و نقد و بررسی مجموع ادلّه به دست آوردیم این است که انکار ضروری دین فی حدّ نفسه کفرآور نیست؛ بلکه تنها در صورتی کفرآور است که مستلزم انکار خدا و یا رسول خدا صلی الله علیه و آله باشد.

ملاک کفر چیست؟
از جهت منطقی اولین مسأله ای که جا دارد مورد تحقیق قرار گیرد این است که ملاک کفر چیست و کافر کیست؟

مفهوم کفر گاهی در برابر ایمان مطرح می شود و گاهی در برابر اسلام به کار می رود؛ به تعبیر دیگر نقطه مقابل کافر گاهی مؤمن به کار می رود و گاهی مُسلم. آنچه که در اینجا مورد نظر ماست کفر در برابر اسلام و کافر در برابر مسلم است نه چیز دیگر.

تقابل میان کفر و اسلام در ارتکاز متشرعه همان گونه که فقها گفته اند، تقابل عدم و ملکه است؛ یعنی، هر غیر مسلمانی، کافر است. بنابراین برای فهمیدن معنای کفر به ناچار باید مفهوم اسلام دانسته شود.

طبق ارتکاز متشرعه و نیز روایاتی که خواهد آمد، مسلمان به کسی گفته می شود که به خدا و یگانگی او و رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اعتقاد داشته باشد و یا گواهی دهد. بنابراین کسی که به خدا و یا یگانگی او و یا رسالت پیامبر اسلام، اعتقاد نداشته باشد مسلمان شمرده نمی شود. در این که اعتقاد به این سه چیز در صدق اسلام دخیل است از جهت ارتکاز متشرّعه و روایات شکی نیست؛ اما این که غیر از این امور، چیز دیگری نیز دخالت دارد محل اختلاف است.

برخی از فقهای معاصر[2] اعتقاد به معاد را نیز در صدق اسلام لازم دانسته و به آیاتی که در کنار ایمان به خدا، ایمان به معاد (یوم آخر) را مطرح کرده است، استدلال کرده اند. ولی حقیقت این است که اوّلاً، این نظریه با روایاتی که در صدق اسلام، تنها شهادتین (شهادت به یگانگی خدا و رسالت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله) را کافی دانسته اند سازگاری ندارد؛ زیرا در هیچ یک از روایات، ایمان و اعتقاد به معاد ذکر نگردیده است.

ثانیا، اگر بنا باشد به آیاتی که در کنار ایمان به خدا، ایمان به معاد را مطرح کرده اند استدلال کنیم، باید ایمان به کتب الهی و فرشتگان و همه پیامبران را نیز لازم بدانیم؛ زیرا در چندین آیه، در کنار ایمان به خدا، ایمان به این امور نیز لازم دانسته شده است. به نظر می رسد منظور آیات، ایمان به معنای خاص است نه ایمان به معنای اسلام؛ به تعبیر دیگر اعتقاد به این امور در ایمان دخیل است نه اسلام.

هر چند امام خمینی رحمه الله در جایی با تأمل، احتمال دخالت ایمان و اعتقاد به معاد را در صدق اسلام مطرح کرده است،[3] اما در جایی دیگر تقریبا به صراحت دخالت ایمان به معاد را در صدق اسلام، انکار می کنند و می فرمایند:

«ثم ان اندراج منکر المعاد ایضا فی الکفار حقیقة و دعوی کون الاسلام عبارة عن الاعتقاد بالأرکان الأربعة و الأعتقاد بالمعاد داخل فی ماهیته ایضا لا یخلو من اشکال بل منع، لأطلاق الأدلّة المتقدّمة الشارحة لماهیة الاسلام الّذی به حقنت الدّماء و قوة احتمال ان یکون الأرتکاز المدّعی لأجل وضوح عدم الجمع بین الأعتقاد بالنّبوة و انکار المعاد الذی لأجل کمال بداهة کونه من الأسلام عدّ من الأصول.»[4]

یعنی: این که منکر معاد را حقیقتا در زمره کافران قرار دهیم و اسلام را عبارت از اعتقاد به ارکان چهارگانه (خدا، یگانگی او، رسالت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و معاد) بدانیم خالی از اشکال نیست؛ بلکه قابل منع است؛ چون ادلّه ای که حقیقت و ماهیت اسلام را شرح می دهد اطلاق دارد و غیر از امور سه گانه مذکور، چیز دیگری را مطلقا نفی می کند. احتمال قوی است که ادعای ارتکاز بر این که معاد نیز داخل در حقیقت اسلام باشد به این خاطر است که معاد از مسلّمات و واضحات دین اسلام می باشد، به گونه ای که انکار آن با اعتقاد به نبوّت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله قابل جمع نیست.

انکار امامت و ولایت
سؤالی که در اینجا مطرح می شود این است که آیا اعتقاد به امامت و ولایت در صدق اسلام دخیل است؟ به تعبیر دیگر آیا انکار امامت و ولایت کفرآور است؟

برخی از فقها مانند صاحب حدائق، حکم به کفر منکرین امامت کرده و این قول را به مشهور از قدما نیز نسبت داده اند و از سید مرتضی نیز نقل کرده اند که قائل به نجاست آنها بوده است.[5] ادلّه ای که برای کفر آنها ذکر شده است به شرح زیر می باشد:

1- اجماع منقول

2- انکار امامت، انکار ضروری دین است و انکار ضروری دین مستلزم کفر است.

3- روایات فراوانی بر کفر مخالفین امامت وجود دارد. به عنوان نمونه به برخی از این روایات اشاره می شود:

در موثقه فضیل بن یسار از امام باقر علیه السلام آمده است:

خداوند متعال علی علیه السلام را به عنوان نشانه میان خود و مردم قرار داد؛ هر کس او را بشناسد مؤمن است و هر کس او را انکار کند کافر است...[6]

ابو حمزه می گوید شنیدم از امام باقر علیه السلام که فرمود:

بدرستی که علی علیه السلام دری است که خداوند آن را گشوده اند؛ هر کس به آن داخل شود مؤمن و هر کس از آن خارج شود کافر است.[7]

از امام صادق علیه السلام نقل شده است که:

هر کس ما را بشناسد مؤمن و هر کس ما را انکار کند کافر است و هر کس که نه ما را بشناسد و نه انکار کند گمراه می باشد.[8]

ولی در پاسخ باید گفت که حقیقت این است که انکار ولایت مستلزم کفر و ارتداد نیست. در ردّ دلیل اول می گوییم: نه تنها اجماعی بر کفر منکرین امامت و ولایت در کار نیست، بلکه اجماع بر خلاف آن است؛ معروف و مشهور و بلکه از واضحات نزد علما و فقهای امامیه این است که مخالفین امامت مسلمانند و احکام اسلام بر آنها بار می شود. به همین خاطر در طول تاریخ با آنها به عنوان مسلمان برخورد می کردند و آثار اسلام را بر آنها بار می کردند. بنابراین اگر گاهی در برخی از کلمات، از آنها تعبیر به کفر شده است یقینا منظور کفر در برابر ایمان است نه کفر در برابر اسلام.[9] روایات متعددی نیز بر اسلام آنها دلالت دارد که خواهد آمد.

و در ردّ دلیل دوم می گوییم: اولاً، امامت هر چند از ضروریات مذهب شیعه امامیه هست، اما از ضروریات دین اسلام نیست؛ زیرا منظور از ضروری دین، آن چیزی است که همه فرقه های اسلامی آن را پذیرفته باشند و حال آن که امامت چنین نیست. ثانیا، چنان که خواهد آمد صرف انکار ضروری دین باعث کفر نیست؛ مگر این که مستلزم انکار خدا و یا رسول او باشد و می دانیم که اهل سنّت به خدا و رسول او عقیده دارند.

البته باید گفت با توجه به این که ملاک کفر و ارتداد، انکار خدا و یا رسول او است و در این جهت فرقی میان ضروری دین و غیر آن نیست - چنان که خواهد آمد - اگر کسی در باطن بداند که امامت علی علیه السلام از جانب پیامبر اسلام ابلاغ گردیده و در عین حال انکار کند، چنین انکاری مستلزم کفر و ارتداد است. به همین خاطر امام خمینی می فرماید:

ممکن است گفته شود: اصل امامت در صدر اول از ضروریات اسلام بوده است و طبقه نخستین (صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله) که منکر امامت امام علی علیه السلام بوده اند در حقیقت منکر ضروری دین بوده اند. این سخن در مورد اهل حلّ و عقد صدق بیشتری دارد... شاید به همین خاطر در پاره ای از روایات از ارتداد مسلمانها پس از مرگ پیامبر صلی الله علیه و آله سخن به میان آمده است...[10]

و در ردّ دلیل سوم (روایات) باید گفت: منظور از کفر در این روایات کفر در برابر ایمان است نه کفر در برابر اسلام. بر اساس آیات و روایات، کفر در برابر ایمان غیر از کفر در برابر اسلام است. ممکن است کسی مؤمن نباشد اما مُسلم باشد. چنان که در قرآن آمده است:

«قالَتِ الأَْعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤمِنُوا وَ لکنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا یدْخُلِ الإِْیمانُ فِی قُلُوبِکمْ...»[11]

یعنی: اعراب گفتند که ما ایمان آوردیم، بگو به آنها که ایمان نیاوردید؛ ولی بگویید اسلام آوردیم و هنوز ایمان در دلهای شما وارد نشده است.

شاهد بر این که منظور از کفر در روایات مذکور، کفر در برابر ایمان است نه اسلام، این است که:

اولاً: در این روایات در برابر کفر، ایمان و در برابر کافر، مؤمن مطرح شده است.

ثانیا: در روایات متعدّدی آمده است که اسلام همان شهادتین و همان چیزی است که جمهور مردم واجد آن هستند. به عنوان نمونه: در روایت موثقه سماعه که بعدا خواهد آمد به صراحت آمده است که اسلام، همان شهادتین می باشد و آن غیر از ایمان است. و یا در روایت دیگری آمده است:

«الاسلام هو الظاهر الّذی علیه الناس: شهادة ان لا إله الاّ الله و ان محمّدا رسول الله و اقام الصلاة و ایتاء الزکاة و حجّ البیت و صیام شهر رمضان فهذا الأسلام.»[12]

اسلام همان ظاهری است که مردم بر آنند؛ یعنی، شهادت بر توحید و رسالت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و انجام نماز و پرداخت زکات و حج خانه خدا و روزه ماه رمضان؛ اسلام همین است.

و یا در روایت دیگری آمده است:

«الاسلام ما ظهر من قول او فعل و هو الّذی علیه جماعة الناس من الفرق کلّها و به حقنت الدّماء و علیه جرت المواریث و جاز النکاح...»[13]

یعنی: اسلام همان قول و یا فعل ظاهر است. همان چیزی است که همه فرقه های مختلف مردم دارای آن هستند و با آن خونها محفوظ می ماند و ارث، نکاح و... بر اساس آن شکل می گیرد.

ثالثا: روایات متعددی بر طهارت آنچه که از دست آنها گرفته می شود - اعم از مایعات و جامدات - دلالت دارد. این روایات در حدّ تواتر است.[14]

بنابراین به صورت قطع می توان به مسلمان بودن مخالفین امامت و منکرین ولایت اهل بیت علیهم السلام حکم کرد. و آثار اسلام را در مورد آنها جاری دانست. هر چند نمی توان بر آنها نام مؤمن نهاد.

تبیین محلّ نزاع در بحث
جا دارد قبل از ذکر ادلّه طرفین در موضوع بحث - انکار ضروری دین - محل نزاع روشن شود. به نظر می رسد برخی از اظهار نظرهایی که در موضوع بحث صورت گرفته است حکایت از این دارد که محلّ نزاع در بحث برای عدّه ای چندان واضح نبوده است.

محل بحث در اینجا این است که آیا صرف انکار ضروری دین باعث کفر است یا نه؟ بنابراین انکار ضروری در مواردی که به انکار خدا و یا رسول خدا صلی الله علیه و آله منتهی می شود از محلّ بحث خارج است؛ زیرا در چنین مواردی آنچه که باعث کفر می گردد انکار این دو اصل اصیل اعتقادی است نه انکار ضروری دین. پس در حقیقت بحث این است که علاوه بر این که انکار خدا و رسول او موجب کفر است، انکار ضروری نیز به صورت مستقلّ کفرآور است یا نه؟

به عنوان مثال تازه مسلمانی که شهادتین را بر زبان جاری کرده است اما هنوز از برخی از ضروریات اسلام آگاهی ندارد و نسبت به آنها شاک و یا منکر است آیا کافر شمرده می شود؟ آیا کسی که واقعا خدا و یگانگی او و رسالت پیامبر او را قبول دارد اما به خاطر برخی شبهات، برخی از ضروریات دینی را انکار می کند، کافر شمرده می شود؟

ادلّه قائلین به کفر آور بودن انکار ضروری
قائلین به کفر آور بودن انکار ضروری دین، به ادلّه ای تمسک کرده اند که به مهمترین آنها اشاره می شود:

1- اسلام در نگاه عرف و شرع عبارت است از تدین و اعتقاد به این دین خاص با همه آموزه ها و احکام و معارف آن. چنان که در قرآن آمده است: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ الإِسْلامُ»[15] یعنی: دین در نزد خدا اسلام است. بنابراین کسی که بخشی از آموزه ها و احکام اسلام را انکار کند مسلمان نامیده نمی شود.

2- برخی از فقها بر کفر منکر ضروری، ادعای اجماع کرده و بلکه آن را جزء مسلّمات دانسته اند.

3- اگر ملاک کفر آور بودن انکار ضروری، کشیده شدن آن به انکار خدا و یا رسول باشد، چه وجهی داشت که فقها، قید ضروری بودن را بیاورند. هر حکمی از احکام اسلام - چه ضروری و چه غیر ضروری - اگر با علم و عمد انکار شود منتهی به انکار خدا و یا رسول او می شود. این امر نشان می دهد که انکار ضروری دین بدون هیچ گونه قید و شرطی کفرآور است.

4- پاره ای از روایات بر کفر منکر، دلالت دارد. به عنوان مثال:

در روایت صحیحی، ابی الصباح از امام باقر علیه السلام نقل می کند که فرمود: به امام امیرالمؤمنین گفته شد: آیا کسی که به یگانگی خدا و رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله گواهی داد مؤمن است؟ فرمود: پس فرائض خدا چی؟ اگر ایمان صرفا کلام بود در این رابطه نه نماز و روزه ای واجب می شد و نه چیزی حرام می گشت؛ راوی می گوید به امام باقر علیه السلام گفتم: در منطقه ما گروهی هستند که می گویند، اگر شخص به یگانگی خدا و رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله گواهی دهد مؤمن است، امام فرمود: اگر به صرف شهادتین شخص مؤمن می گردد، پس چرا به او حدّ زده می شود و دستش قطع می گردد؟ خداوند گرامی تر از مؤمن، موجودی نیافریده است؛ زیرا ملائکه خادمان مؤمنانند و همسایگی خدا به مؤمنان تعلق دارد. بهشت و حورالعین متعلّق به مؤمنان است. سپس فرمود: پس چرا کسی که فرائض را انکار می کند کافر است؟[16]

در روایت عبدالله بن سنان آمده است:

کسی که کبیره ای را انجام دهد و گمان برد که حلال است، او را از اسلام بیرون می سازد و به بدترین عذاب دچار می شود؛ اما اگر اعتراف کند که گناه است و بر این گناه بمیرد او را از ایمان خارج می سازد نه از اسلام...[17]

در روایت داود بن کثیر رقّی آمده است: هر کس فریضه ای از فرایض دین را ترک کند و انکار کند کافر است.[18]

پاسخ دلیل اول
لازمه این دلیل آن است که اگر کسی یکی از احکام و آموزه های اسلام را - اعم از این که ضروری باشد یا نباشد و اعمّ از این که منجّز باشد یا نباشد و اعم از این که اعتقادی باشد یا عملی - انکار کند، محکوم به کفر باشد، چه این که انکارش از روی علم باشد یا از روی جهل، و چه این که جهل او قصوری باشد یا تقصیری؛ زیرا در همه این حالات، ملاک اسلام که همان تدین به جمیع احکام و آموزه هاست، تحقق پیدا نکرده است؛ ضروری بودن و یا نبودن، منجز بودن حکم و نبودن آن، اعتقادی بودن یا عملی بودن آن، و حتی انکار از روی علم و عمد باشد یا نباشد تأثیری در این جهت ندارد؛ و حال آن که چنین چیزی نزد فقها، حتی خود شیخ انصاری که آورنده این دلیل است پذیرفتنی نیست. جالب این است که شیخ انصاری تنها به کفر منکر ضروری، آن هم در صورت علم و یا جهل تقصیری حکم کرده است؛ اما در صورتی که انکار شخص مربوط به احکام و آموزه های غیرضروری و یا از روی جهل قصوری باشد را کفرآور نمی داند. و حال آن که دلیلی که آورده است در صورت صحت آن، دلالتی بیش از این دارد. از این گذشته این دلیل با روایاتی که صرف شهادتین را برای صدق اسلام کافی می داند منافات دارد.

پاسخ دلیل دوم
اولاً: حقیقت این است که تحصیل اجماع در این مسأله ناممکن است؛ زیرا قدمای اصحاب اصلاً به صورت روشن متعرض این مسأله نشده اند. بنابراین حتّی تحصیل شهرت در این مسأله نیز ممکن نیست؛ مگر این که گفته شود از این که قدمای اصحاب بر نجاست خوارج و نواصب تسالم دارند و بر نجاست آنها به انکار ضروری دین استناد و استدلال می کنند، حاکی از این است که به نظر آنها انکار ضروری به نحو مطلق باعث کفر است.

اما حقیقت این است که این استناد و استدلال تنها از برخی از آنها نقل شده است نه همه آنها. ظاهر این است که به نظر آنها نجاست این دو گروه (خوارج و نواصب) به دلیل خروج و نصب آنهاست نه انکار ضروری؛ به همین خاطر با این که در کفرآور بودن انکار ضروری، اختلاف شده است، اما در نجاست این دو گروه اختلافی نیست.

ثانیا: برخی از فقهای بزرگ - مانند شیخ طوسی و محقق حلی - که به کافر بودن منکر ضروری حکم کرده اند، مراد و منظور آنها روشن نیست؛ احتمال می رود که منظور آنها آن صورتی باشد که با علم و آگاهی به ضروری بودن، انکار انجام گیرد که در این صورت، انکار، مستلزم انکار خدا یا رسول خدا صلی الله علیه و آله خواهد بود.

احتمال دیگر این است که سخن آنها ناظر به مقام ظاهر باشد نه واقع، یعنی، هر چند صرف انکار ضروری در واقع کفر آور نیست، اما در مقام ظاهر، حکم به کفر منکر ضروری می شود؛ زیرا ظاهر حال مسلمان این است که به ضروریات دین خود آگاهی دارد و استناد آنها را به شریعت مقدّسه می داند، مگر این که خلاف آن ثابت شود.

به همین خاطر می بینیم که محقق حلّی با این که در کتاب «شرایع الاسلام» باب حدود فرموده است: «کلمة الاسلام ان یقول: اشهد ان لا إله الاّ الله، و أنّ محمّدا رسول الله صلی الله علیه و آله»[19] یعنی: کلمه ای که شخص با گفتن آن وارد اسلام می شود این است که شهادتین را بر زبان جاری کند؛ در عین حال در همین کتاب فرموده است: کسی که با اعتقاد به حلال بودن شراب، آن را بیاشامد، توبه داده می شود، اگر توبه کرد حدّ بر او جاری می شود و گرنه کشته می گردد و گفته شده است که حکم او حکم مرتدّ است؛ که این نظریه، قوی است. اما در مورد بقیه مست کننده ها چنین حکمی نیست؛ زیرا درباره آنها میان مسلمین اختلاف است.[20]

میان این دو سخن به ظاهر ناسازگاری وجود دارد؛ جمع میان آنها به همان دو احتمالی است که بیان کردیم. برخی از متأخرین مانند محقق اردبیلی و صاحب کشف اللّثام به صراحت گفته اند که انکار ضروری تنها در صورتی که مستلزم انکار خدا و یا رسول خدا صلی الله علیه و آله باشد کفرآور است.

پاسخ دلیل سوم
معمولاً در کلام فقها، انکار ضروری به عنوان یکی از اسباب کفر، بر انکار توحید و رسالت، عطف نشده است؛ بلکه آنچه که در کلام برخی از فقها از جمله محقّق حلّی در شرایع آمده چنین است: «و ضابطة من خرج عن الأسلام او من انتحله و جحد ما یعلم عن الأسلام ضرورة»[21] یعنی: ضابطه کافر بودن شخص این است که از دین اسلام خارج شود یا مسلمان باشد، اما یکی از ضروریات دین اسلام را انکار کند و زیر بار آن نرود.

این عبارت نشان نمی دهد که به نظر این فقها، انکار ضروری به عنوان سبب مستقلّ باعث کفر است؛ بلکه از عبارت: «و جحد ما یعلم عن الاسلام ضرورة» استفاده می شود که با علم به اسلامی بودن حکم، آن را انکار کند که قهرا مستلزم انکار رسالت خواهد بود.

فرق میان معطوف ومعطوف علیه این است که منظور از معطوف علیه (من خرج عن الاسلام) کسی است که بکلی از دین اسلام برگشته و چه بسا دین دیگری را اختیار کرده است و منظور از معطوف (و جحد ما یعلم...) کسی است که بکلّی از دین اسلام خارج نشده، اما برخی از آموزه ها و احکام اسلام را با علم به اسلامی بودن آن انکار کند که نوعی مستلزم انکار رسالت و ناقص دانستن دین است. از این گذشته این گونه عبارات مختص برخی از فقهاست و حتی با فرض این که صرف انکار ضروری به نظر این فقها کفرآور باشد، باز برای دیگران حجّیتی ندارد.

پاسخ دلیل چهارم
مهمترین دلیل برای کفر آور بودن انکار ضروری دین، روایات وارده است، که برخی از آنها در دلیل چهارم گذشت. اما حقیقت این است که با تأمل در همه روایات، روشن می شود که دلالت آشکاری بر کفرآور بودن منکر ضروری، ندارند. نکاتی که در ارتباط با این روایات می توان یادآور شد امور زیر است:

الف) پاره ای از این روایات مانند مصححه ابی الصباح ناظر به ایمان کامل و در مراحل بالاست نه ایمان مرادف با اسلام.

روایت ابی الصباح ناظر به ایمان کاملی است که با ترک فرائض الهی و انجام کاری که موجب حدّ می شود سازگاری ندارد. به همین خاطر در وصف مؤمن، اوصافی بیان شده است که مربوط به مؤمن کامل است.

هر چند ذیل این روایت که می گوید: «فما بال من جحد الفرائض کان کافرا.» ظاهر در این است که انکار فرائض الهی کفرآور است؛ اما به قرینه صدر آن باید بر این معنا حمل گردد که مقصود، کفر مقابل ایمان است، نه کفر مقابل اسلام.

جالب این است که در آیات قرآن نیز کفر به این معنا استعمال شده است؛ مثلاً حمران بن اعین می گوید از امام صادق علیه السلام درباره تفسیر آیه «إِنّا هَدَیناهُ السَّبِیلَ إِمّا شاکراً وَ إِمّا کفُوراً.»[22] پرسیدم، ایشان فرمودند: «اما آخذ فهو شاکر و امّا تارک فهو کافر»[23] یعنی: شخص یا بر اساس هدایت خدا (آموزه های الهی) عمل می کند شاکر است و یا ترک می کند که در این صورت کافر است.

و یا عبیدبن زرارة می گوید از امام صادق علیه السلام درباره آیه: «وَ مَنْ یکفُرْ بِالإِیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ»[24] پرسیدم، امام فرمود: منظور عمل نکردن به همان چیزی است که بدان اقرار و اعتراف کرده است؛ مانند کسی که بی عذر و بی جهت و با عمد نماز نمی خواند.[25]

و یا در روایت ابی عمر زبیری از امام صادق در ذیل آیه: «فَتُؤمِنُونَ بِبَعْضِ الْکتابِ وَ تَکفُرُونَ بِبَعْضٍ.»[26] آمده است: خداوند این گروه را به خاطر ترک دستورات الهی به کفر نسبت داده است.[27]

در بسیاری از روایات نیز آمده است که تارک نماز، مانع زکات، تارک حج و... کافر است که قطعا مقصود از کفر در این روایات - که بسیارند - کفر در برابر اسلام نیست.

شاید با توجه به این همه آیات و روایات که در آنها کفر در برابر ایمان و یا اطاعت و عمل به کار رفته است، بتوان حکم کرد روایاتی که بر کافر بودن منکر ضروری دین دلالت دارند نیز ناظر به کفر در برابر ایمان باشند نه کفر در برابر اسلام؛ حتی اگر احتمال این معنا وجود داشته باشد لازمه اش شک در کافر بودن و یا نجس بودن منکر ضروری است و با عنایت به این که حکم به کفر و یا نجاست خلاف اصل و اطلاقات است، نمی توان به آن تن داد.

ب) در پاره ای از روایات جحد و جحود آمده است.[28] ظاهر کلمه جحود این است که انکار از روی علم صورت بگیرد.

آیت الله خوئی درباره این گونه روایات چنین می فرماید:

«و امّا الطائفة الثانیة فالظاهر انها ایضا کسابقتها لأن ظاهر الجحد هو الأنکار مع العلم بالحال کما فی قوله عزّ من قائل: و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم و قد عرفت ان انکار اتی حکم من الأحکام الثابتة فی الشریعة المقدّسة مع العلم به یستلزمه تکذیب النبی صلی الله علیه و آله و انکار رسالته سواءً کان الحکم ضروریا ام لم یکن و لا ریب انه یوجب الکفر و الارتداد فهو خارج عن محلّ الکلام...»[29]

یعنی: اما دسته دوم از روایات (مقصود روایاتی است که کلمه جحود در آنها آمده است) مانند دسته اول، دلالتی بر مدّعا ندارند؛ زیرا ظاهر کلمه «جحد» انکار با علم و آگاهی است چنان که خداوند در وصف فرعونیان فرمود: آنها با این که در دل یقین داشتند، جحد و انکار ورزیدند. و مشخص است که انکار هر حکمی از احکام اسلامی - اعم از این که ضروری باشد یا نباشد - در صورتی که با علم و آگاهی باشد تکذیب پیامبر و انکار رسالت او را به همراه دارد و شکی نیست که چنین چیزی باعث کفر و ارتداد است و این مورد از محل بحث ما خارج است.

ج) هر چند دسته ای از روایات به صورت مطلق بر این معنا دلالت دارد که صرف انکار حکمی از احکام اسلامی باعث کفر است، اما نمی توان به اطلاق این روایات عمل کرد؛ زیرا:

اولاً: لازمه این اطلاق این است که در انکار، فرقی نباشد که از روی علم صورت گیرد یا جهل، و در صورت جهل نیز فرقی میان جهل تقصیری و قصوری نباشد. یقینا به این اطلاق نمی توان تن داد؛ زیرا لازمه آن این است که فقها و مجتهدان که در پاره ای از موارد بر اساس اجتهاد خود به خلاف حکم واقعی فتوا می دهند و حکم واقعی را آن گونه که هست انکار می کنند، کافر و مرتد باشند، و حال آن که کسی به این امر ملتزم نمی شود.

ثانیا: لازمه اطلاق این روایات آن است که فرقی میان حکم ضروری و غیر ضروری نباشد؛ یعنی، انکار کوچکترین حکمی از احکام اسلام هر چند از روی جهل و بدون این که مستلزم انکار خدا و یا رسول باشد کفرآور است؛ که قائلان به کفرآور بودن ضروری، به هیچ وجه به این قول تن نمی دهند.

بنابراین بناچار باید این دسته از روایات را به گونه ای توجیه کرد و توجیه آن به یکی از سه صورت زیر ممکن است:

1- مقصود از کفر در این دسته از روایات همانند روایات دیگر، کفر در برابر ایمان است، نه کفر در برابر اسلام؛ به تعبیر دیگر، بقیه روایات را - که تعداد آنها بسیار است - قرینه بر این روایات بگیریم و همه این روایات را در یک راستا، همانند و هماهنگ هم بدانیم.

2- روایات متعددی که کلمه «جحود» در آنها به کار رفته و یا کلمه «جحود و انکار و استحلال» با هم در آنها آمده است را قرینه بر این روایات بگیریم و مقصود از این روایات را این بدانیم که تنها در صورتی که انکار از روی علم و عمد باشد باعث کفر و ارتداد است.

3- این دسته از روایات را بر حکم ظاهری حمل کنیم؛ به این معنا که هر چند انکار ضروری دین مستقلاً در واقع کفرآور نیست، اما در ظاهر باعث کفر می شود؛ به عبارت دیگر با عنایت به این که ظاهر حال مسلمان این است که ضروریات دین خود را می داند،در ظاهر،منکر ضروری محکوم به کفر می شود، مگر این که خلاف آن ثابت شود؛ یعنی، ثابت شود که این فرد به ضروری بودن آن علم و آگاهی نداشته است.

امام خمینی علیهاالسلام پس از ذکر این سه احتمال، احتمال اول را اقرب به واقع می داند.[30]

از مجموع آنچه که گذشت روشن شد که دلیل قاطع و قابل قبولی برای کفرآور بودن انکار ضروری دین وجود ندارد. بنابراین نمی توان، مسلمانی را که یکی از ضروریات دین را انکار کرد، در صورتی که احتمال جهل و شبهه در حق او وجود داشته باشد محکوم به کفر و ارتداد نمود؛ بلکه اصل عملی، یعنی استصحاب مسلمان بودن و جریان احکام اسلام بر او اقتضا می کند که او را مسلمان بدانیم.

از این گذشته اصل لفظی نیز دالّ بر این نکته است؛ زیرا پاره ای از روایات به صراحت بیان کرده اند که هر کس شهادتین را بر زبان جاری کند مسلمان است؛ مثلاً در موثقه سماعه آمده است: به امام صادق علیه السلام گفتم: آیا اسلام و ایمان با هم تفاوت دارند؟

فرمود: ایمان همراه و مشارک اسلام است؛ اما اسلام همراه و مشارک ایمان نیست؛ گفتم: برای من توضیح فرمایید، فرمود: اسلام، شهادت به یگانگی خدا و تصدیق رسول خدا صلی الله علیه و آله است که به سبب آن، خونها از ریختن محفوظ می ماند و زناشویی و میراث بر آن اجرا می گردد و جماعت مردم بر طبق ظاهر آن رفتار می کنند؛ ولی ایمان هدایت می باشد و آن چیزی است که در دلها از صفت اسلام پا بر جا می شود و عمل بر اساس آن آشکار می گردد. ایمان یک درجه از اسلام بالاتر است...[31]

ارتداد واقعی و ارتداد ظاهری
نکته مهمی که تذکر آن در اینجا لازم می باشد این است: آنچه که گذشت مربوط به مقام واقع و ثبوت بود؛ یعنی، در مقام واقع، صرف انکار ضروری کفرآور نیست. انکار ضروری در صورتی کفرآور است که با علم به ضروری بودن آن در دین صورت گیرد؛ زیرا در این صورت به نوعی مستلزم انکار رسالت است؛ اما این سخن، منافاتی با این ندارد که در جامعه اسلامی هر مسلمانی که اقدام به انکار ضروری دین کند، در ظاهر محکوم به کفر و ارتداد باشد؛ چون ظاهر حال مسلمان این است که به ضروریات دین خود آگاهی دارد، و به احتمال جهل و یا وجود شبهه خاص اعتنا نمی کند.

امام خمینی علیهاالسلام در این رابطه می فرماید:

«کلامنا هاهنا فی مقام الثبوت و الواقع، و الاّ فمنکر الضروری محکوم بالکفر ظاهرا، و یعدّ منکرا للألوهیة او النبوّة، بل لایقبل قوله اذا ادّعی الشّبهة الاّ فی بعض اشخاص، او بعض امور، یمکن عادة وقوع الشّبهة منه او فیه، کما انّ انکار البدیهیات لدی العقول لایقبل من متعارف الناس، فلو ادّعی احد: انّ اعتقاده ان الاثنین اکثر من الألف، لایقبل منه بل یحمل علی انّه خلاف الواقع الاّ ان یکون خلاف المتعارف.»[32]

یعنی: سخن ما در اینجا در مقام ثبوت و واقع است و گرنه منکر ضروری، در ظاهر محکوم به کفر است و منکر الوهیت یا نبوّت به شمار می آید؛ بلکه اگر هم ادّعای شبهه کند از او پذیرفته نمی شود؛ مگر از بعضی از اشخاص و یا در بعضی از امور که عادتا وقوع شبهه از او یا در آن مورد ممکن باشد. همان گونه که انکار بدیهیات عقلی از افراد معمول مردم پذیرفته نیست. اگر کسی ادعا کند که اعتقادش این است که عدد دو از عدد هزار بیشتر است از او پذیرفته نمی شود؛ بلکه بر خلاف واقع حمل می شود؛ مگر این که این شخص خلاف متعارف باشد.

در مورد ذیل کلام امام دو خدشه قابل ذکر است:

الف) تشبیه ضروریات دینی به بدیهیات عقلی، آن هم مانند بزرگتر بودن عدد هزار از عدد دو، خالی از تسامح نیست؛ زیرا تفاوت آشکاری میان این دو وجود دارد؛ مسائل دینی جنبه نقلی دارد، بر خلاف بدیهیات عقلی که کاملاً جنبه عقلی دارد. ممکن است مسأله نقلی به کسی نرسد و یا آنقدر واضح و شفاف نرسد که به حدّ ضرورت و بداهت برسد، اما این احتمال در مسائل بدیهی و واضح عقلی وجود ندارد.

به همین دلیل ممکن است، شخص مسلمان باشد، اما از برخی از آنچه که در دین آمده است آگاهی نداشته باشد و یا به ضروری بودن آن مطلع نباشد؛ و یا ممکن است به خاطر برخی محاسبات و استنباطات و یا شبهات، بدیهی و ضروری بودن آن در نظر او مخدوش گردد، خصوصا این که در مسائل دینی، ممکن است انگیزه ها و عواملی حتی به صورت ناخودآگاه در دیدگاه انسان دخالت و تأثیر کند و عامل انکار آن گردد.

چنان که نمونه های آن را در سالهای اخیر از برخی از نویسندگان و روشنفکران مشاهده کرده ایم. حکم به ارتداد در همه این موارد کار دشواری به نظر می آید. جالب این است که امام خمینی رحمه الله نیز در جایی دیگر خود چنین چیزی را محتمل و ممکن دانسته اند:

«اذا فرض الجمع بین الاعتقاد بتلک الاصول و عدم الاعتقاد بغیرها لشبهة بحیث لایرجع الی انکارها یکون مسلما نعم لایمکن الجمع بین الاعتقاد بالنبوّة مع عدم الاعتقاد بشی ء من الأحکام و هذا بخلاف بعضها - ضروریا کان او غیره - لأجل بعض الشبهات و الاعوجاجات. فأذا علم ان فلانا اعتقد بالأصول و التزم بما جاء به النبی صلی الله علیه و آله اجمالاً الّذی هو لازم الاعتقاد بنبوّته، لکن وقع فی شبهة من وجوب الصّلاة او الحجّ و تخیل انّهما کانا واجبین فی اوّل الاسلام مثلاً دون الأعصار المتأخّرة، لا یقال: انّه لیس بمسلم فی عرف المتشرّعة و تدلّ علی اسلامه الأدلّة المتقدمة الدّالة علی انّ الاسلام هو الشهادتان.»[33]

یعنی: اگر فرض شود در جایی اعتقاد به آن اصول - الوهیت، توحید و نبوّت - با عدم اعتقاد به غیر آن جمع شود، مثلاً شخصی به خاطر شبهه ای غیر آن اصول را انکار کند به گونه ای که مستلزم انکار آن اصول نباشد، شخص مسلمان به حساب می آید. البته نمی توان میان اعتقاد به نبوّت و عدم اعتقاد به هیچ یک از احکام دین جمع کرد، اما چنین چیزی در مورد بعضی از احکام دین قابل فرض است؛ زیرا ممکن است شخص به خاطر برخی شبهات و کج اندیشیها، برخی از احکام دین - اعم از ضروری یا غیر ضروری - را انکار کند.

اگر دانسته شود که فلان شخص به اصول عقیده دارد و اجمالاً به آنچه که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله آورده است التزام دارد، اما به خاطر شبهه ای در وجوب نماز یا حج شک کند و گمان کند که وجوب این دو، اختصاص به صدر اسلام داشته است و برای اعصار بعدی واجب نیست، به چنین شخصی در عرف متشرعه نامسلمان گفته نمی شود. و دلیل بر مسلمان بودن این شخص، همان ادلّه ای است که دلالت بر این دارد که اسلام همان «شهادتین» است.

حال سؤال این است که اگر واقعا چنین چیزی ممکن و محتمل است، چرا حتی با ادّعای خود شخص که به خاطر شبهه ای، یکی از ضروریات را انکار کرده است، او را به ارتداد محکوم نماییم و به ادّعای او ترتیب اثر ندهیم؟

ب) از جهت دیگری نیز میان احکام دینی و مسائل عقلی تفاوت وجود دارد. و آن این است که بر انکار ادعای شبهه در مسائل عقلی، چیزی بار نمی شود. اما اگر ادعای شبهه را از جانب شخص در مسائل دینی، انکار کنیم و او را به ارتداد محکوم کنیم، آثار سنگین و جبران ناپذیری مانند کشتن شخص و جدا کردن همسر از او و تقسیم اموال او میان ورّاث، بار می شود، طبیعی است که به راحتی نمی توان این همه آثار سنگین را با وجود احتمال خلاف - خصوصا در صورت ادّعای شخص بر این که دچار شبهه بوده است - بار کرد. به همین خاطر در فقه اسلام، قاعده: «الحدود تدرأ بالشّبهات» (با شبهات حدود ساقط می شود) به رسمیت شناخته شده است.

بنابراین جا دارد روی مبنای کسی که انکار ضروری را کفرآور نمی داند و تنها عامل کفر و ارتداد را انکار، تکذیب خدا، توحید و رسالت می داند و جمع میان اعتقاد به این اصول را با عدم اعتقاد به پاره ای از ضروریات در برخی از احوال و اشخاص ممکن می داند چنین گفته شود: اگر شخص مسلمانی یکی از ضروریات دین را انکار کند و قرائن و شواهدی وجود داشته باشد که منشأ انکار او، انکار خدا و یا توحید و یا رسالت است، محکوم به کفر و ارتداد است؛ در غیر این صورت - اعم از این که علم به خلاف، وجود داشته باشد و یا این که واقعا مشتبه باشد - در ظاهر حکم به ارتداد نمی گردد، هر چند ممکن است در واقع شخص مرتدّ باشد.

پی نوشت ها:

[1] مدرس حوزه و عضو هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی بابل، محقق و نویسنده.

[2] سید ابوالقاسم خویی، التنقیح فی شرح العروة الوثقی، مؤسسه آل البیت، چاپ دوم، ج 3، ص 62.

[3] امام خمینی، کتاب الطهاره، مؤسّسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ اول، 1379، ج 3، ص 428.

[4] همان، ص 445.

[5] سید محسن حکیم، مستمسک العروة الوثقی، ج 1، صص 392ـ391.

[6] محمدبن حسن حر عاملی، وسائل الشیعه، ج 18، ص 567، باب 10 از ابواب حدّ المرتد.

[7] همان، حدیث 49.

[8] همان، ص 566، حدیث 43.

[9] امام خمینی، پیشین؛ مستمسک العروة الوثقی، پیشین، ص 394.

[10] امام خمینی، پیشین، ص 446.

[11] حجرات / 14.

[12] محمد بن یعقوب کلینی، کافی، دار الکتب الاسلامیه، چاپ چهارم، 1365، ج 2، ص 24، حدیث 4.

[13] همان، ص 26، حدیث 5.

[14] ر.ک.: سید محسن حکیم، پیشین، صص 395ـ394؛ امام خمینی، پیشین، صص 438ـ428.

[15] آل عمران / 19.

[16] محمد بن حسن حر عاملی، پیشین، ج 1، ص 34، کتاب الطهارة از ابواب مقدّمات عبادات، باب 2، حدیث 13.

[17] همان، حدیث 10.

[18] همان، حدیث 2.

[19] محقق حلی، شرایع الأسلام، انتشارات استقلال، تهران، چاپ دوم، 1409 ق.، ج 4، ص 964.

[20] همان، صص 158ـ157.

[21] محقق حلّی، پیشین، ج 1، ص 42.

[22] الانسان / 3.

[23] محمد بن حسن حر عاملی، پیشین، ج 1، ص 31، کتاب الطهارة، باب 2 از ابواب مقدمه عبادات حدیث 5.

[24] مائده / 5.

[25] محمد بن حسن حر عاملی، پیشین، حدیث 6.

[26] بقره / 85.

[27] محمد بن حسن حر عاملی، پیشین، حدیث 9.

[28] همان، صص 37ـ30.

[29] سید ابوالقاسم خویی، پیشین، ص 61.

[30] امام خمینی، پیشین، ص 452.

[31] محمد بن یعقوب کلینی، پیشین، ص 25.

[32] امام خمینی، پیشین، صص 446-445.

[33] همان، 444.

کلمات کلیدی:

نظر شما