گزارشی از کتاب (آمریکا و اسلام سیاسی)
مجله رواق اندیشه رواق اندیشه، شماره 41، اردیبهشت 1384
نویسنده : سروریان، سید محمدکمال
نویسنده: فوازای جرجین
ناشر: پژوهشکده مطالعات راهبردی
سال نشر: 1383 محل نشر: تهران
مترجم: سید محمدکمال سروریان
تلخیص و بررسی: مرتضی شیرودی
چکیده:
متن پیش رو، خلاصه کتاب آمریکا و اسلام سیاسی است. در این کتاب، سیاستهای آمریکا در برابر اسلام گرایان، از زمان کارتر تا کلینتون مورد بررسی قرار می گیرد. موضوع اصلی کتاب، نظریه های سیاست مداران آمریکایی در قبال کشورها و گروه های اسلامگراست. همچنین، آثار عملکرد آمریکا بر مردم مسلمان و دولتهای اسلامی، بررسی و در پایان نیز، مواردی پیشنهاد شده که در صورت عمل به آن، جنگ و تنش موجود میان آمریکا و اسلام گرایان سیاسی، به صلح تبدیل می شود.
با پیروزی انقلاب اسلامی، دولت کارتر به این نتیجه رسید که باید اسلام گرایان سیاسی را سرکوب کند. به همین دلیل، آمریکا از رژیمهای سکولار در خاورمیانه پشتیبانی نمود و تبلیغات گسترده ای را مبنی بر این که اسلام گرایان، خشونت گرا و ضد غرب هستند، از طریق تمام رسانه هایی که در اختیار داشت، به راه انداخت.
البته، این جمله امام خمینی نیز، که اسلام مرز ندارد و همه ما مسلمانیم، آمریکا را وحشت زده تر ساخت و آن کشور را بیش از گذشته، وادار کرد تا تلاشهای بیشتری برای جلوگیری از تقویت هر چه بیشتر اسلام گرایان واقعی انجام دهد، از جمله، حمایت از کشورهایی مانند عربستان، مصر، تونس و ترکیه که اسلام غیرسیاسی بر آنها حاکمیت دارد.
سیاست خارجی آمریکا مثل پاندول ساعت است که در موقع صلح و آشتی در نقطه ای مخفی می شود و در زمان جنگ، فعال و پرنوسان عمل می کند. هرچند آمریکا اجرای دموکراسی را اجرای صلح می داند، اما گاه این عقیده را با تجاوز تحمیل می کند.
با این الگوی دوگانه، آرمانهای دموکراتیک در جایی که به سود آمریکا نباشد، قربانی می شود. این شیوه سیاسی آمریکا، فقط در برابر اسلام گرایان نیست، بلکه در قبال همه جنبشها و دولتهایی است که برای صلح و امنیت خود تلاش می کنند.
آمریکایی ها و دو دیدگاه در باره مسلمانها
در باب ارائه نظر و عقاید در آمریکا، دو گروه عمده وجود دارد: یک گروه، سیاست گذاران هستند. این گروه به دلیل وابستگی به نهادها و سازمانهای دولتی، در ارائه نظریه خود دچار محدودیتند، اما گروه بعدی که دانشگاهی ها و روشنفکران را تشکیل می دهد، محدودیت زیادی ندارند.
این دو گروه، در برخورد با اسلام، خود به دو دسته تقابل گرایان و سازش گرایان تقسیم می شوند که در پی دست رسی به پاسخ دو سؤال زیر هستند: 1- آیا دموکراسی که در آمریکا وجود دارد، همان چیزی است که جوامع اسلام گرا دم از آن می زنند و آیا می خواهند به این دموکراسی برسند؟ 2- شیوه دست یابی اسلام گرایان به قدرت چگونه است؟
نظر تقابل گرایان این است که اسلام و دموکراسی، در عمل ضد یکدیگرند و اختلاف آنها، صرفا بر سر منافع مادی و سیاسی نیست، بلکه برخورد فرهنگها و تمدنهاست. به گفته ساموئل هانتینگتون، در جهان جدید، منبع اصلی تعارض ایدئولوژی اقتصادی نخواهد بود، بلکه رویارویی تمدنها سیاست جهانی را تحت الشعاع قرار خواهد داد.
بر طبق نظر وی، تفاوت و اختلاف بین جهان غرب با اعراب و مسلمانان، به جنگ خلیج فارس در 1991 منجر شد. از نظرگاه این گروه، اسلام به شکل یک تهدید پس از جنگ سرد، جانشین کمونیسم شد. اردوگاه غرب معتقد است که 51 مردم جهان، مسلمانند. آنها، هم خشن و هم ضد دموکراتیکند و به همین دلیل، یک ویروسند و این ویروس، یک دشمن جدی است.
بر طبق پیش بینی تقابل گرایان، این ویروسها تصمیم دارند که از طریق مهاجران و جهان گردان مسلمان به آمریکا نفوذ کنند و بر آن کشور چیره شوند. تقابل گرایان در مورد جلوگیری از ورود جهان گردان مسلمان به ایالات متحده، پیشنهادهایی را مطرح می کنند. آنها معتقدند غرب باید به این نکته توجه داشته باشد که ممکن است گرایش اسلامی جایگزین بقیه ایده ها و عقاید شود.
آنان به آمریکا توصیه می کنند که نباید بر کشورهای خاورمیانه که جزء متحدین آمریکایند، در اجرای حقوق بشر، فشار بیاورد؛ زیرا فشار بر کشورهای موافق آمریکا، باعث به قدرت رسیدن اسلام گرایان واقعی می گردد؛ یعنی در صورت فشار آمریکا، نیروهای ضد دموکراسی زودتر به قدرت می رسند.
حتی جنگ در خاورمیانه برای کشورهای موافق آمریکا و همچنین، برای به دست گرفتن قدرت در این منطقه، مناسب نیست؛ چرا که پس از جنگ با کمونیسم و فروپاشی آن، غرب قصد یکپارچه سازی قدرت خویش را داشت، اما اسلام گرایان واقعی جلوی غرب ایستادند و نگذاشتند آمریکا تنها قدرت حاکم بر جهان شود.
سازش گرایان معتقدند اسلام کاملاً ضد غرب نیست، بلکه گروه های کوچکی از آن، ضد غرب و تروریست هستند. در واقع، اکثریت اسلام گرایان، میانه رواند، و نشانه هایی از دموکراسی و انعطاف پذیری در آنها مشاهده می شود. به همین جهت، برخی از صاحب نظران غرب، دموکراسی اسلامی را به جای حکومت نظامی در الجزایر ترجیح می دهند.
سازش گرایان، بر این نکته تاکید دارند که افزایش سلاح های هسته ای در خاورمیانه توسط آمریکا، به دلیل کنترل نفت و به دست آوردن امنیت منطقه ای است نه کنترل اسلام گرایان. یکی از توصیه های این گروه به آمریکا، برخورد مسالمت آمیز و عدم مقابله مستقیم با برنامه های اسلام گرایان است. آنها عقیده دارند آمریکا باید از دموکراسی اسلامی طرفداری کند.
طبق نظر این گروه اسلام گرایان واقعی در چارچوب سیاست، فعالیت صلح آمیز دارند و حساب این گروه از اسلام گرایان واقعی را باید از اسلام گرایان افراطی جدا کرد؛ زیرا این عمل باعث می شود منافع آمریکا در منطقه تثبیت شود و از بین نرود. به هر روی، هر چه بدبینی آمریکا به مسلمانان بیشتر شود، نفرت مسلمانان از غرب بیشتر می شود و این به ضرر ایالات متحده خواهد بود.
نتیجه این که در جامعه آمریکا نظرات مختلفی در باره اسلام وگرایان وجود دارد که خود، موضوعی جذاب و پرطرفدار در محافل دانشگاهی و سیاست گذاری تبدیل شده است. از آنجا که تفکر خاصی در آمریکا حاکم است، فقط یک فکر در آنجا گسترش پیدا می کند و نمی توان نظر هر دو گروه سازش گرایان و تقابل گرایان را در موضوعی واحد به کار بست؛ در نتیجه در مواردی نظریات تقابل گرایان پذیرفته می شود مانند اصرار ایالات متحده در به رسمیت شناختن اسرائیل توسط اسلام گرایانی چون ایران و گاهی هم، نظریات سازش گرایان مورد قبول قرار می گیرد مانند تاکید بر وجود همبستگی فرهنگی و پیوندهای مشترک در بین هم تمدنها.
اسلام و مسلمانان در اندیشه آمریکایی ها
بنا بر اعتقاد مسیحیت غرب اسلام یک دین ساختگی است و از طرف خدا نیامده و حضرت محمد صلی الله علیه و آله هم نماینده خداوند نیست؛ به عنوان مثال، یک کشیش قرن سیزدهم ادعا کرد که اسلام با شمشیر آغاز شد، با شمشیر ادامه پیدا کرد و با شمشیر فراگیر گردید. البته این یک نظریه در مسیحیت است، ولی مسیحیان واقعی با مسلمانان، پیوندهای مشترک مادی و معنوی دارند.
با آن که کشورهای انگلیس، فرانسه و آلمان با دولتهای اسلامی چون عثمانی جنگیدند، اما آمریکا برخلاف اروپا، هیچ وقت با کشورهای اسلامی جنگی نداشته است؛ مثلاً در قرن بیستم، ایالات متحده روابط قوی ای با اعراب و مسلمانان داشت، تا حدی که مسلمانان بر این عقیده بودند که آمریکایی ها پیشرفته تر از اروپاییان هستند. امروز، به دلیل فراوانی مسلمانان مهاجر در آمریکا، آن کشور از اتحاد مسلمانان مقیم در هراس نیست و این کشورهای اروپایی هستند که از تهدید مهاجران می ترسند.
البته این ترس بر مردم آمریکا نیز بی تأثیر نبود، ولی آمریکا دیدگاهش در مورد جهان اسلام و تحولات موجود در آن پس از جنگ جهانی دوم، تغییر کرد. از این رو، در پایان دهه 1940 از رژیمهای هوادار غرب پشتیبانی کرد و برای سرکوب شوروی تلاش بسیار نمود، تا بتواند نظر جهان اسلام را به طرف خود جلب کند.
در دهه های 1950 و 1960 آمریکا قصد داشت جهان اسلام را در مقابل کمونیسم قرار دهد و دولتهای مسلمان حامی کمونیسم را سرکوب نماید. به همین جهت، خود را مدافع اسلام بدون گرایشهای کمونیستی معرفی می کرد، ولی در دهه 1970، نظر و سیاست آمریکا تغییر کرد، بویژه پس از سال 1973 و تحریم نفتی اعراب و پیروزی انقلاب اسلامی ایران در 1979. آنچه آمریکا را خشمگین می نمود، به خطر افتادن منافعش بود.
از جمله تحولات دهه 1970، گروگان گیری کارکنان سفارت آمریکا بود که 52 نفر به مدت 444 روز توسط دانشجویان خط امام به اسارت در آمدند و این مسأله آمریکا را سخت عصبانی کرد؛ زیرا برای او از منظر جهانی، خوشایند نبود که کشور کوچکی مثل ایران، در مقابل آمریکا ایستادگی کند.
جمله تاریخی حضرت امام رحمه الله که لقب شیطان بزرگ را به آمریکا می داد، باعث شد تا ایالات متحده بر ضد ایران در کشورش تبلیغ کند. بر طبق یک نظرسنجی که در 1981 از مردم آمریکا انجام شد، 76% مردم اعتقادی به بقای ایران نداشتند و نیز 56% با شنیدن اسم ایران، واژه خشونت و نفرت در ذهنشان تداعی می شد.
اتفاقات بعد از انقلاب اسلامی مانند اشغال دو هفته ای مسجدالحرام در مکه از سوی شورشیان اسلام گرا، ترور انوار سادات رئیس جمهور مصر، حملات اسلام گرایان به پایگاه های آمریکا در کشورهای مختلف، هراس آمریکا و نگرانی آن را از قدرت اسلام گرایان و مردم ایران بیشتر کرد.
شاید به همین روست که آمریکا عقیده دارد ایران جزء کشورهای تروریست است و آرامش فکری آنها را بر هم زده است. از این رو، هر بمب گذاری که در جهان رخ می دهد، به ایران نسبت می دهد.
آنها اسلام را یک فرهنگ متحجر و تروریستی به مردمشان معرفی می کنند و عقیده دارند یک شبکه بین المللی از گروه های تروریستی اسلامی در آمریکا وجود دارد که منافع آن کشور را به خطر می اندازد. انفجار مرکز تجارت جهانی در فوریه 1993 و توطئه برای کشتن رئیس جمهور مصر حسنی مبارک، را برگردن مسلمانان انداختند.
این مسائل فرصت خوبی برای دولت کلینتون ایجاد کرد که بیشتر، اسلام گرایان را در فشار قرار دهد. البته دولت کلینتون همواره از سوی تقابل گرایان تحت فشار بود تا در مورد مسلمانان شدت عمل بیشتری به خرج دهد.
به طور کلی هر اقدامی که بر ضد آمریکا در جهان انجام می شود، دولت آمریکا ابتدا آن را به ایران و انقلاب اسلامی نسبت می دهد. از آنجا که رسانه ها وابستگی شدیدی به دولت دارند به تبعیت از دولت، تصویری منفی از اسلام به جهانیان ارائه می کنند؛ به این صورت که اسلام به ایالات متحده ضربه می زند.
آمریکاییان تشدید منازعه اعراب و اسرائیل را به گروه های اسلام گرا نسبت می دهند و مرتب آن را تبلیغ و تقویت می کنند. در مجموع، تبلیغ منفی از اسلام، جزء سیاستهای آمریکا است، تا افکار جهانی درباره اسلام گرایان واقعی بدبین شود. بعد از فروپاشی شوروی، اسرائیلیها کوشیدند که اسلام را دشمن اروپا و آمریکا معرفی کنند. آنها، اروپا و آمریکا را متقاعد کردند که اسلام فقط برای یهودیان خطر نیست، بلکه برای کل بشر خطر است.
نخست وزیر وقت اسرائیل عقیده داشت که دشمنیهای اسلام کمتر از نازیسم و کمونیسم نیست. در پی این تبلیغات، آمریکا به اسرائیل نزدیک تر شد و با اسلام بنیادگرا، بیشتر مخالفت کرد. برای مثال در 1995 کلینتون تحریم تجاری ایران را شدت بخشید که از فشار سیاسی اسرائیل ناشی می شد. کنگره آمریکا نقش تعیین کننده ای در خاورمیانه داشته و دارد، بویژه در سه دهه اخیر. سخنرانیهای اعضای کنگره آمریکا بیشتر بر گرد این محور می چرخد که اسلام گرایان برای ما تهدیدند.
دلیل شان این ادعا، تروریست خواندن اسلام گراها و دست یابی آنها به سلاح های هسته ای و به رسمیت شناخته نشدن اسرائیل توسط آنان و تهدید امنیت اسرائیل است. به عقیده کنگره، گروه های اسلامی برای جنگ با شیطان بزرگ قسم یاد کرده اند.
به همین دلیل، به دولت کلینتون فشار آوردند تا قوانین مهاجرت را تغییر دهد و تروریستهای مسلمان را هر چه زودتر از کشور آمریکا خارج نماید. از جمله مصوبات دیگر بر ضد اسلام گرایان، تعیین بودجه 20 میلیون دلاری برای تغییر حکومت ایران بود که در سال 1995 به صورت کمک پنهانی تصویب شد. کنگره معتقد بود که این آغاز راه، در اقدام بر ضد ایران است. در سال 1996 هم تصویب کردند هر شرکتی که بیش از 40 میلیون دلار از ایران نفت خریداری کند، مجازات شود.
کارتر، ریگان، بوش و مسأله اسلام گرایان
در زمان کارتر، شاه به عنوان ژاندارم خلیج فارس، منافع آمریکا را حفظ می کرد. هیأت حاکمه آمریکا به او وعده داده بود که هر گونه سلاحی را که بخواهد در اختیارش قرار می دهد و شاه هم در مقابل، منافع آمریکا را در خلیج فارس تأمین می کرد.
هنگامی که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید، دولت کارتر با روحانیون وارد مذاکره نمی شد و آنها را شایسته مذاکره نمی دانست! مفسران سیاسی بر آن بودند که مردم ایران عجیب هستند و نمی توان به آنها اعتماد کرد؛ زیرا از روحانیون پیروی می کنند.
در همان زمان، امام خمینی رحمه الله در سخنرانیهایشان بیان می کردند که اسلام مرز ندارد، ولی مقامات آمریکا هنوز قدرت روحانیون را جدی نگرفته بود. عدم درک اوضاع ایران، ناشی از آن می شد که بین ارزش خداسالاری اسلامی امام خمینی و دیدگاه غربی کارتر تضاد شدید برقرار بود.
ایالات متحده از حکومت جمهوری اسلامی امام خمینی در تعجب بود؛ چرا که با معادلات جهان غرب تطابق نداشت. از زمانی که گروگان گیری در سفارت آمریکا انجام شد، آمریکا این اعتقاد را ترویج کرد که امام خمینی، قانون ملتها را زیر پا می گذارد. این مسأله به احساسات علیه مسلمانان در آمریکا دامن زد؛ به گونه ای که وقتی دانشجویان ایرانی برای تأئید انقلاب اسلامی در مقابل کاخ سفید تجمع کردند، آمریکا تصمیم گرفت این دانشجویان را از کشور اخراج کند و با ایران قطع رابطه نماید. زمانی که مسجد الحرام به طور موقت توسط مسلمانان تسخیر شد، آمریکا از جانب اسلام سیاسی احساس خطر بیشتری کرد و مصمم شد به مقابله جدی با آن بپردازد.
گروگان گیری در زمان کارتر اتفاق افتاد و به طول انجامید؛ در نتیجه کارتر در انتخابات مجدد ریاست جمهوری شکست خورد. ریگان بر خلاف کارتر با اسلام گرایان با تندی برخورد کرد و شیعیان را متعصب و ضد غرب نامید. او مدعی شد که مسلمانان معتقدند در صورتی به بهشت می روند که یک مسیحی یا یهودی را بکشند.
ریگان تلاش کرد تا شوروی را از میان ببرد، اما بر خلاف انتظارش وقتی کمونیست از میان رفت، اسلام سیاسی جای آن را گرفت؛ چرا که آمریکا گروه های مجاهدین اسلامی را تقویت کرد که شوروی را از میان ببرند، ولی بعدها همین گروه های اسلامی، سلاحی شدند بر ضد آمریکا. آنها فکر می کردند با فروپاشی شوروی، ایران هم از بین می رود؛ زیرا ایران از شوروی اسلحه خریداری می کرد.
با مشاهده بقای انقلاب اسلامی، ریگان دریافت ایران جایگزین دشمن سابقش شوروی شده است. این کشمکش ها ادامه داشت تا جرج بوش به قدرت رسید. پس از به قدرت رسیدن بوش، جنبشهای اسلامی در برخی از کشورهای اسلامی به پیروزی رسیدند (مانند انتخابات پارلمانی مصر - اردن - تونس و جبهه نجات بخش الجزایر در 1991). بر اثر این پیروزیها، واشنگتن احساس خطر کرد و وارد میدان شد و به وسیله ارتش، جبهه نجات بخش الجزایر را منحل و صدها عضو آن را بازداشت کرد، تا اسلام گرایان واقعی در الجزایر به قدرت دست نیابند. این کار به مردم و مسلمانان فهماند که آمریکایی ها از مردم حمایت نمی کنند. پس از آن، دولت بوش از رژیم عراق حمایت کرد تا شیعیان عراق را سرکوب نماید.
طرح جرجیان بیانگر این است که گروه های افراطی اسلامی تندرو و تروریست، در ایران و سودانند، و سایر اسلام گرایان، تندرو نیستند و سازش پذیرند. او می گفت: اسلام گرایان افراطی ذاتا ضد غربند، اما جرجیان نظریه «اسلام گرایان دشمن آمریکا هستند.» را رد می کرد.
به نظر او، آمریکاییان، اسلام را یک نیروی تمدن ساز تاریخی می دانند که حتی در فرهنگشان نفوذ کرده است. جرجیان در مورد مسأله الجزایر دو پهلو حرف می زند و درباره این که عملکرد آمریکا درست بوده یا خیر، اظهارنظر نمی کند. شاید از آن رو که بیشتر سیاست مداران و نظریه پردازان آمریکا صهیونیست هستند و هر جا، به ضرر اسرائیل و آمریکا باشد، موضع متفاوتی می گیرند، بویژه اگر طرف مقابل آنها، مسلمانان آزادی خواه باشند.
اجلاس «مریدین» نیز راهکار مشخصی تعیین نکرد. بیانیه اجلاس که مورد قبول دولت بوش اعلام بود به اصل انتخابات آزاد معتقد است، ولی اگر برنده آن، اسلام گرایان باشند، آن را نمی پذیرد. این، نشان دهنده دو پهلو بودن بیانیه است. با این که جرجیان، اسلام را یک آیین جهانی و تمدن ساز می داند، ولی اگر اسلام گراها بخواهند حکومتی را اداره کنند، توصیه می کند از به قدرت رسیدن آنها جلوگیری شود؛ مثلاً غنوشی رهبر مسلمانان تبعیدی تونس، از جرجیان خواست تا اسلام را دینی انعطاف پذیر و مسلمانان را صلح طلب نشان دهد. این درخواست می توانست سرآغاز یک رابطه مناسب و خوب بین اسلام و غرب مسیحیت باشد، ولی مقامات آمریکایی تمایلی به این گفتار نشان ندادند و یک فضای باز سیاسی ایجاد نشد.
دولت کلینتون و پدیده اسلام سیاسی
هر چند در دوره ریاست جمهوری بوش پدر، سه اتفاق مهم(فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، وحدت دو آلمان شرقی و غربی و جنگ خلیج فارس)روی داد، اما پس از او، دوره جنگ سرد پایان یافت. بر این اساس، کلینتون به سیاست خارجی اهمیت زیادی نمی داد؛ در حالی که گروه های سیاسی حامی وی به او توصیه می نمودند به سیاست خارجی، توجه بیشتری نشان دهد. در این زمان، مذاکرات صلح اعراب و اسرائیل پیش آمد، که مورد توجه آمریکا بود، ولی برای کشورهای ایران و سودان، خوشایند نبود.
کلینتون نسبت به رئیس جمهورهای دیگر از ایران بیشتر حمایت می کرد و این ناشی از عقیده حزبی او بود (دموکراتها بیشتر از جمهوری خواهان، به آزادی اهمیت می دهند). در این دوره، اسلام گرایان در مصر، الجزایر و نوار غزه، اردن، عربستان و تونس به مبارزات خود هم چنان ادامه می دادند که این کارها، برای سیاست مداران آمریکا هضم شدنی نبود. به همین جهت، وزارت امورخارجه آمریکا، کنفرانسی تشکیل داد که موضوع آن، چگونه برخورد با اسلام گرایان بود.
کلینتون در 1994 در مجلس اردن گفت: در خاورمیانه رقابت بین استبداد، آزادی، وحشت، امنیت و... مبارزه ای قدیمی است. اما حرفی از اسلام نزد. او همچنین عقیده داشت جنگ خاورمیانه، ربطی به اسلام ندارد، بلکه افرادی هستند که خود را در رقابت الفاظ مذهبی و ملی قرار می دهند؛ در صورتی که نه مذهبی هستند نه ملی. او اسلام سنتی را قبول داشت و می گفت که اسلام خانواده ها را پاک نگه می دارد و چون سیاسی نیست، برای آمریکا هم خطری ندارد و ما با اسلام سنتی به صورت مسالمت آمیز رفتار می کنیم.
با این بیان، باید اسلام سنتی را از اسلام فعال و مبارزه جدا کرد. به علاوه، او عقیده داشت می خواست کشور پاکستان برای خاورمیانه الگو باشد، ولی بوش پدر ترکیه را برای الگو بودن در نظر داشت. سیاستگذاران آمریکا ایران را هرگز به عنوان الگو قبول نمی کنند؛ زیرا در ایران، گروهی آمریکایی به گروگان گرفته شدند و همچنین، شعارهای ضد آمریکایی در آن شنیده می شود.
آمریکا با این که خوب می داند، اسلام دینی تاثیرگذار در فرهنگ جهانی است و از تعالیم آزادی بخش آن آگاه است، اما به این نکته اعتراف نمی کند که اسلام، دینی کامل است. مفسران آمریکایی اسلام را دو بعدی و به دو قسمت تقسیم کرده اند: بعد سنتی بی خطر و بعد افراطی و سرکوبگر. از سخنرانیهای کلینتون می توان نتیجه گرفت که کلینتون ابتدا خودش را مدافع اسلام می دانست؛ حتی با ایران رابطه تجاری برقرار کرد. با این وصف، تحت فشارهای اسرائیل و پارلمان آمریکا، در روابط خود با ایران تجدید نظر کرد و همان رویه رئیس جمهورهای قبلی را در پیش گرفت، بویژه در دوره دوم ریاست جمهوری اش.
مطالعات موردی: ایران، مصر، الجزایر و ترکیه
1- ایران: رابطه ایران با آمریکا در سال 1979 ضعیف شد. آمریکا عقیده داشت ایران، دولتی یاغی، تروریست و قانون شکن است؛ زیرا ایران با صلح اعراب و اسرائیل مخالفت می کند و در عمل، آن را محکوم می نماید. علاوه بر آن که رهبری انقلاب اسلامی، روحانی است. اگر گستره این انقلاب به حوزه خلیج فارس کشیده شود منافع آمریکا در این منطقه به خطر می افتد؛ در نتیجه، روابط آمریکا با ایران تیره شود.
از دیگر سو، ظلم آمریکا همگانی است و شعارهای دروغین، سر می دهد و دموکراسی را تنها برای خودش می خواهد و برای کشورهای دیگر، ارزشی قائل نیست و فقط به منافع اقتصادی خودش فکر می کند.
از این رو، نمی پسندد که ایران مجهز به سلاح های هسته ای شود؛ چرا که تهدیدی برای اسرائیل می شود. افزون بر آن، از فتوای روحانیت می ترسد؛ زیرا اگر روحانیت فتوا دهد، مسلمانان تا شهادت پیش می روند و آن را برای خود فیض می دانند که این، خطری جدی برای آمریکا و اسرائیل است.
از سال 1989 تا 1993، صادرات آمریکا به ایران از صفر به یک میلیارد دلار رسید و شرکتهای آمریکایی، بزرگترین خریداران نفت از ایران بودند. این موضوع ادامه داشت تا این که ماجرای مذاکره مجدد صلح اعراب و اسرائیل پیش آمد.
ایران با آن مخالفت کرد و این امر باعث شد، کنگره آمریکا با طرح راکتور هسته ای ایران که بین روسیه و ایران در سال 1995 به امضا رسید، بشدت مخالفت کند؛ زیرا آمریکا معتقد است ایران مجهز به سلاح هسته ای، تهدیدی برای کل منطقه خواهد بود. آمریکا در قبال ایران، سیاست دوگانه ای دارد.
پس از تحریم ایران، به کشورهای اروپایی نیز اعلام کرد نباید با ایران رابطه تجاری داشته باشند. اروپاییان چنین اندیشیدند که اگر به حرف آمریکا گوش کنند، به استقلال اروپا لطمه وارد می شود؛ در نتیجه، اروپاییان، زیر بار تحریم آمریکا علیه ایران نرفتند.
دولت کلینتون معتقد بود اگر رژیم روحانی ایرانی موفق شود، منطقه توسط اسلام گرایان ناامن خواهد شد. از این رو، همه جنبشهای اسلامی را الهام گرفته از ایران می دانست.
جنگ عراق علیه ایران که عامل اصلی آن آمریکا بود، به این دلیل آغاز شد که انقلاب نوپای اسلامی در معرض خطر قرار گیرد تا نتواند پابرجا بماند. هدف دیگر آنها از به راه انداختن جنگ این بود که به دیگران نشان دهند شیعه، با همکیش خود می جنگند. عدم توانایی ایران در کسب حمایت هم مذهبهای شیعه عراق باعث می شد انقلاب اسلامی در چشم مردم جهان ناتوان نشان داده شود اما برخلاف تصور آمریکاییان، هدفهای آمریکا تحقق پیدا نکرد.
در 1997 وقتی آقای خاتمی به قدرت رسید، به تمام کشورها از جمله، آمریکا پیام صلح و آشتی فرستاد. در همین سال بود که ایران میزبان کنفرانس سران کشورهای اسلامی شد. در این زمان روابط ایران و اروپا بهبود یافت؛ حتی کلینتون به پیام صلح آقای خاتمی پاسخ مثبت داد، اما از آن که تفکرات صهیونیستی بر سیاست آمریکا حاکم است، روند دوستانه میان ایران و آمریکا ادامه نیافت.
دشمنی اسرائیل با ایران به این دلیل است که ایران حامی ملت مظلوم فلسطین است و اسرائیل را به رسمیت نمی شناسد. این عوامل باعث شد تا اسرائیل همیشه بر ضد ایران عمل کند، حتی در سیاست دیگر کشورها.
به دلیل اتفاقاتی که در ایران برای آمریکا افتاد، نباید انتظار داشت که آمریکا نسبت به ایران کاملاً مثبت بیندیشد. آقای خاتمی در پیام صلح، خواستار آن بود که این روابط حسنه شود؛ حتی در دولت قبلی (ریاست جمهوری آقای هاشمی) یک قرارداد به ارزش یک میلیارد دلار با شرکت نفتی آمریکایی منعقد شد.
با وجود این، آمریکا ادعا می کرد که روحانیون با روابط ایران و آمریکا مخالفت می کنند. با توجه به پیش زمینه های فکری که بین ایران و آمریکا وجود داشت، پیام گفتگوی تمدنها هم موجب بهتر شدن روابط نشد؛ زیرا ایران خرابیهای بعد از انقلاب را ناشی از کارشکنیهای آمریکا می داند و آمریکا نیز، از ترس این که ایران در قالب گفتگوی تمدنها، موارد مورد اختلاف این دو کشور را به بیان آورد همچنان از نزدیک شدن به ایران خودداری می کند.
2- الجزایر: با پیروزی اسلام گرایان در کشور الجزایر، امنیت اروپا به خطر می افتاد. علاوه بر آن، مسلمانان در دیگر کشورهای مجاور مانند مصر، لیبی و تونس به قدرت بیشتری دست می یافتند. به همین جهت، همچنین برای جلوگیری از عمل اسلام گرایان، آمریکا با دقت بیشتری عمل کرد؛ زیرا اگر مستقیما با الجزایر وارد جنگ می شد، ممکن بود مردم الجزایر نیز، او را شیطان بزرگ خطاب کنند.
بنابراین، به طور مخفی با حکومت الجزایر وارد گفتگو شد، تا رأی مسلمانان را به حساب نیاورند و آنها را باطل اعلام کنند. پس از آن، بین گروه های اسلامی و حکومت اختلاف انداخت که حاصل آن حدود 000/40 کشته ظرف یک سال بود. درگیری در الجزایر به نفع اروپا نبود؛ چرا که آوارگان (به دلیل مهاجرت به اروپا) برای اروپاییان دردسرساز می شدند.
با وجود این، درگیری در الجزایر روی داد که البته دولت کلینتون ادعا کرد، فساد ناشی از نابرابری اقتصادی و تبعیض سیاسی، بحران الجزایر را بیشتر کرد.
3- مصر: با بالا گرفتن بحران در الجزایر، سیاست مداران آمریکایی از اوضاع مصر غافل شدند. در اوایل دهه 1990، درگیری بین اسلام گرایان مصری و دولت شروع شد که خسارات زیادی را هم به بار آورد. این موضوع آمریکا را نگران ساخت؛ زیرا مصر یکی از حامیان پروپا قرص صلح اعراب و اسرائیل است.
از آن جا که آمریکا مثل همیشه در سیاست کشورهای دیگر دخالت می کند، این بار نیز خود را وارد صحنه مصر کرد، اما به طور مخفیانه؛ به این صورت که پنهانی به دولت حسنی مبارک کمک می کرد که فعالان سیاسی اسلام گرا را به دو دسته میانه رو و تندرو تقسیم کند؛ با میانه روها وارد مذاکره شود و تندروها را نیز سرکوب کند.
با این کار مبارک، درگیری بین اسلام گرایان و دولت بالا گرفت و بمب گذاری و ترورها در مصر شدت یافت مانند حمله به جهانگردان در قاهره که به دلیل پیامدهای سیاسی، برای دولت مبارک بسیار گران تمام شد. آمریکا برای کمک به دولت مبارک در سرکوب اسلام گرایان، این طور وانمود کرد که مصر کشور فقیری است و درگیری در آن زیاد است. به همین جهت، فعلاً نمی تواند عضو سازمان تجارت جهانی شود.
این مساله باعث گردید دولت مبارک سران اخوان المسلمین را زندانی کند. البته این کار را بسیار خشن انجام داد؛ به گونه ای که احساسات مردم را بر ضد خود برانگیخت و اعتراضهای شدیدی را موجب شد. با وجود این، اسلام گرایان همچنان به فعالیت خود ادامه می دهند و گفته اند تا اقتصاد و سیاست مصر اصلاح نشود، آنان رژیم مبارک را رها نخواهند کرد.
4- ترکیه: در سال 1995 اسلام گرایان ترکیه 121 درصد آرا و 158 کرسی از 550 کرسی مجمع ملی ترکیه را به خود اختصاص دادند. این پیروزی برای آمریکا غیر منتظره بود؛ زیرا بعد از انقلاب اسلامی، ترکیه لقب ژاندرام خلیج فارس را برای آمریکا یدک می کشید. آمریکا نیز، در زمینه های نظامی و اقتصادی به ترکیه، کمکهای فراوان می کرد.
برای نمونه، به هنگام تحریم عراق، ترکیه خطوط نفتی اش را بر روی عراق بست و کشورش پایگاه نظامی آمریکا شد؛ در نتیجه، ترکیه پر شد از اجناس آمریکایی. این وضعیت ادامه داشت تا این که اربکان، رهبر حزب رفاه، به نخست وزیری رسید. اربکان، هم با آمریکا و هم با اسلام گرایان، رفتار مسالمت آمیز داشت.
به ایران و الجزایر نیز سفر کرد و در سفر به ایران قرارداد خرید گاز ایران را امضا کرد، اما نظامیان ترکیه مخالف این موضوع بودند. به همین جهت، با کمک آمریکا برای سرنگونی اربکان چاره ای اندیشیدند و بعد از یک سال اربکال را کنار گذاشتند و ترکیه دوباره تبدیل شد به یکی از پایگاه های غرب. اما بار دیگر اسلام گرایان در ترکیه سر بر آورده اند، البته اسلام گرایان جدید، میانه روتر از اریکانند.
سخن فرجامین
پس از بررسی عملکرد ایالات متحده، به این نتیجه می رسیم که غرب با اسلام گرایان میانه رو سازش دارد و آنها را تقویت می کند؛ زیرا اسلام میانه رو در سیاست دخالت نمی کند. از نظرگاه غربیان اسلام تندرو در ایران، اخوان المسلمین مصر و کشور سودان وجود دارد.
مسلمانان وقتی می بینند، ستم زیاد است و روشهای مسالمت آمیز کارآمد نیست مجبور می شوند، دست به ترور بزنند. البته ترور در نظر اسلام گرایان شرایطی دارد. وقتی دولت آمریکا مانع آزادی اسلام گرایان می شود و به دشمنانشان، کمک مالی می کند، اسلام گرایان نیز، واکنش نشان می دهند که البته به مزاج آمریکا، خوشایند نیست.
آمریکا از اقدام برضد اتباع و منافعش، به هیچ وجه راضی نیست. بنابراین، برای پایان دادن به درگیریهای یاد شده، آمریکا باید خواسته های اسلام گرایان را بپذیرد؛ مثلاً در مورد ایران، آزاد کردن دارایی های ایران، برقراری رابطه فرهنگی مناسب، پایبندی به تعهدات و به رسمیت شناختن فلسطین از مسائل مهم است.
اگر آمریکا به این موارد عمل کند، ایران با آمریکا دشمنی نخواهد داشت. در مورد سایر کشورهای اسلام گرا، اگر آمریکا به تعهداتش در قبال آنها هم عمل کند و قوانین را زیر پا نگذارد، آنها نیز با آمریکا دشمنی ندارند.
نظر شما