موضوع : پژوهش | مقاله

روشنفکری و مؤلفه های آن در فرهنگ اسلامی

مجله  رواق اندیشه  رواق اندیشه، شماره 41، اردیبهشت 1384 

نویسنده : سلمان پور، محمدجواد
دکتر محمدجواد سلمان پور[1]

چکیده:
روشنفکری به معنی واقعی کلمه از ارزشهای والای فرهنگ اسلامی است. شروع خط روشنفکری و روشنگری در تعلیم انبیای الهی، بویژه پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و معصومین علیهم السلام بوده و استمرار صحیح نیز در تعالیم آنان نهفته است.

متأسفانه در دو قرن اخیر واژه روشنفکر از بدو ورود به جوامع اسلامی از جمله ایران، دچار بیماری شده و مورد سوء استفاده قرار گرفته است و به تاری از شبکه عنکبوتی مفهومی استعمارگران تبدیل شده است. بسا کسانی که از نظر فرهنگ اسلامی فاقد بصیرت و روح روشنفکری هستند؛ اما نام خود را روشنفکر گذاشته اند.

اگرچه در قرآن و احادیث واژه ای که به طور دقیق به روشنفکر ترجمه شود یافت نمی شود؛ اما واژه هایی را می یابیم که مفهوم درست روشنفکری را در خود دارند و محتوا و مؤفه های دینی روشنفکری را بیان می کنند.

می توان در فرهنگ اسلامی ده عنصر و مفهوم ارزشی (رحمت، سلام، رشد، صلح، شرح صدر، ابدی بودن، جامع گرایی، یقین گرایی، حق گرایی و دشمن شناسی) را در مؤفه های روشنفکری دینی ذکر کرد که جمع آنها در یک متفکر، نشان دهنده یک روشنفکر حقیقی است.

فقدان هر یک از مؤفه های مزبور، آفتی در روشنفکر پدید می آورد که جامعه به سبب آن دچار زیان می شود. در واقع، آفات روشنفکری در ایران در دو قرن اخیر ناشی از فقدان همین عناصر، بویژه حق گرایی و جامع گرایی بوده است. در این مقاله ضمن تبیین مؤفه های نام برده، بیان شده که چگونه جمع آن عناصر، روشنفکر الهی و حقیقی را به وجود می آورد و فقدان هر یک در روشنفکرنماها منشأ چه آفات و آسیبهایی است.

مقدمه
خصیصه روشنفکری نه تنها مورد تأکید ادیان الهی بوده و هست، بلکه منشأ پیدایش چنین مقوله ای در اجتماع بشری، تعالیم پیامبران، بویژه پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و معصومین علیه السلام بوده است و می توان شخص پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را در رأس روشنفکران الهی و حقیقی عالم قرار داد.

اگرچه در قرآن و احادیث واژه معادل و قابل ترجمه دقیق به روشنفکر نمی یابیم؛ اما واژه هایی یافت می شود که مفهوم صحیح و الهی روشنفکری را در خود دارند؛ بلکه رسایی و عمق و محتوای بیشتری را دارا هستند.

با بررسی و ترکیب مفاهیم مزبور می توان تصدیق کرد که یکی از انگیزه های تعالیم اسلامی، ایجاد زمینه روشنفکری در هر انسان مسلمان و موحدی است و برای متفکران و قشر دانشگاهی به جهت هویت خاص آنان، نه تنها مد نظر دین است؛ بلکه امری ضروری است.

متأسفانه، کلمه روشنفکر از بدو ورود به کشورهای مورد هجوم استعمار قرار گرفته و در قرن اخیر نیز دچار بیماری و تنگ نظری فراوانی شده است. علاوه بر این در جهان اسلام خصوصاً ایران مورد سوء استفاده قرار گرفته و جنبه ابزاری پیدا کرده است.

به همین جهت، یک مفهوم ناقص و اغوا کننده و دردسر آفرین برای مردم، بویژه قشر تحصیل کرده و دانشگاهی پیدا کرده است و ابزاری برای حکومتهای جائر و بیگانه در جهت ستیزه با دین و دین گرائی و یا نفوذ در نخبگان در راستای فریفتن و وابستگی آنان به غرب شده است.

اگر زندگی آنان را که در ایران روشنفکر نام گرفته اند یا خود را بدین عنوان ستوده اند، مشاهده کنیم، چیزی جز خیانت به ملّت و خدمت به بیگانه نمی یابیم.[2] بیگانگان چنین روشنفکران مصنوعی را به وجود آوردند.[3] این روشنفکران نه تنها خدمت قابل توجّهی به اسلام نکرده اند؛ بلکه عاملی برای جدا کردن دین از سیاست و ابزاری در جهت تفرقه انداختن بین قشر دانشگاهی و حوزوی بوده اند.

اگر روشنفکران در مملکت ما بیشترین نقش را در ایجاد بستر تهاجم فرهنگی داشته اند و یا عامل مؤری در ایجاد تردید در اعتقادات مذهبی و سست کردن ایمان مردم و زدودن غیرت دینی بوده اند؛ اگر روشنفکرنمایان از بدو پیدایش در ایران، هم دچار بحران هویت بوده اند و هم خود بحران هویت ایجاد کرده اند و روحیه «خود هیچ انگاری» و «غرب را همه چیز انگاری» و خود باختگی و غربزدگی را ترویج کرده اند.

اگر امروز برخی روشنفکران مروج ارتباط با آمریکایند و در رؤای آن نیز مفرحند؛ یا بر دست کشیدن از اصول و آرمانهای اسلام و انقلاب و امام رحمه الله اصرار می ورزند؛ یا بحث قرائت یا قرائتهای جدید از اسلام را برای خلاصی از حدود الهی و وارد کردن عقاید و آراء باطل خود در اسلام مطرح می کنند و آن را ابزاری برای ترفندی نو برای زدودن اسلام ناب و کوبیدن روحانیان اصیل و فقها و دورکردن مردم به خصوص قشر دانشگاهی از آنها قرار داده اند، نتیجه همین نقص در مفهوم روشنفکری و ابزاری شدن آن است. افزون بر این که اصطلاح وارداتی روشنفکر یکی از تارهای شبکه عنکبوتی مفاهیم برای به دام کشیدن ممالک جهان سوم است.[4]

آنچه گذشت نشان می دهد که ما با دو رویکرد در خصوص واژه روشنفکر مواجه هستیم: اول روشنفکری به معنی مصطلح که بعد از انقلاب اسلامی بشدت مورد مذمت و انتقاد امام رحمه الله قرار گرفت.[5] آن روشن بین الهی، از این قبیل روشنفکرنماها در سخنان خود با تعابیری همانند تفاله غرب[6]، روشنفکر مصنوعی[7]، وارداتی[8]، غربزده و اجیرشده[9]، عمال ابرقدرتها[10]، ناآگاه[11]، فاقد رشد[12]... یاد نمودند همواره، خطر وجود آنان را گوشزد می کردند. تا زمانی که به طور مطلق آنان را نفی کرده و فرمودند:

«ما انسان رزمنده می خواهیم؛ ما جوانهای حماسه جو می خواهیم؛ ما روشنفکر نمی خواهیم.»[13] و در جای دیگر اظهار داشتند که اکثر ضربه های مهلکی که به این اجتماع وارد شده از دست همین روشنفکران بوده است و آنان علّت تمام عقب ماندگیها... هستند.[14] سخن مقام معظم رهبری نیز در خصوص تولد بیمار روشنفکری در ایران[15]، توجه به همین رویکرد اول است.

رویکرد دوم واژه روشنفکری مربوط به معنی حقیقی و الهی آن است که همواره مد نظر مقام معظم رهبری بوده است. از دانشجویان و قشر دانشگاهی می خواهند که هر یک روشنفکر متدین و تمام عیار مسلمان باشند.[16] بزرگان حوزه را با عنوان روشنفکر می ستایند.[17] و حتی فضلا و طلاب جوان[18] و ملت مسلمان ایران را که بین تجدد و سنن الهی جمع می کنند[19] روشنفکر می دانند.

این رویکرد از روشنفکری، مطلوب اسلام و دغدغه متدینان دانشگاهی و متفکران الهی است که رسول اکرم صلی الله علیه و آله در رأس آنان است و باید با رجوع به منابع اسلامی مؤلفه های آن را شناخت و تبیین نمود تا بتوان به تعریفی دقیق از آن دست یافت.

بنابراین، امروزه می توان اولین رسالت روشنفکر الهی و دینی را تأمل و بازبینی در خود واژه روشنفکر و باز گرداندن، بلکه اعطای محتوای انسانی و دینی به آن دانست.

با تدبر در آیات قرآن و احادیث معصومین علیه السلام می توان مؤفه های روشنفکری را ده عنصر و مفهوم دانست که عبارتند از: 1- رحمت؛ 2- سلام؛ 3- رشد؛ 4- صلح؛ 5- شرح صدر؛ 6- ابدیت گرائی؛ 7- یقین گرائی؛ 8- دشمن شناسی و دوست شناسی؛ 9-حق گرائی و 10- جامعیت.

از تلفیق مفاهیم فوق، مفهوم و معنی صحیح و الهی روشنفکری به دست می آید؛ چه بسا، روشنفکر را باید شخصی دانست که از هر ده خصلت یاد شده حظ و بهره وافری داشته باشد. هریک از خصیصه های مزبور، آثار و علایمی در شخص روشنفکر دارد؛ همچنان که فقدان هر یک می تواند نتایج زیانباری از روشنفکر بر جای گذارد.

در این گفتار، ابتدا مؤفه های ده گانه مزبور با توجه به آیات و روایات تبیین می شود. سپس آثار و علائم آنها را در روشنفکر دینی را بیان کرده و پی آمدهای فقدان هر یک را در شخص روشنفکر بیان می نماییم. و زیان چنین روشنفکری را برای جامعه مورد اشاره قرار می دهیم.

1- رحمت
این مؤفه با محتوای عمیق آن مختص به فرهنگ اسلامی است. قرآن و روایات، رحمت را از اوصاف فعل خداوند متعال دانسته اند.[20] قرآن خود را رحمت معرفی کرده است؛[21] همانگونه که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را رحمت برای عالمیان دانسته است.[22] درتفسیر و شأن نزول برخی آیات، علی علیه السلام نیز رحمت نامیده شده است.

در جای دیگر آیه ای در مورد رحمت بین زن و شوهر آمده است.[23] برخی مفسّران گفته اند: رحمت یک امر فطری در جان همه انسانها بوده[24] و سراسر عالم خلقت را رحمت خداوند، فراگرفته است.[25] اهل لغت رحمت را رقت قلب که نتیجه آن عطوفت، احسان و نیکی است دانسته اند.[26]

از مجموعه تعالیم قرآن و احادیث درباره این واژه و کاربردهای مختلف آن می توان فرهنگ و محتوای خاصی را از آن درک کرد. اصولاً رحمت بین دو موجود هم تحقق پیدا می کند. بدین صورت که موجودی که قویتر است یا دست کم از یک جهت برتری دارد؛ سعی می کند تا با کمک به موجود ضعیفتر، او را به قوّت و درجه خود برساند.

بدون این که طمعی در کارش داشته باشد. در اینجا گونه ای از محبت، تحقق یافته است. یا شخص عالمی وقتی سعی می کند علمش را به دیگری که فاقد آن است بدون هیچ ترس و چشم داشتی، انتقال دهد. در واقع محبت را به او ارزانی داشته است.

این که خداوند را دارای رحمت عامه و خاصه می دانیم بدین معنی است که موجودات معدوم را وجود بخشید و آنها را یک قدم به خود نزدیک کرد. به آنها حرکت داد و هدایت نمود[27] تا شاید به کمال مطلق نائل شوند و در این زمینه باب وحی تکوینی و تشریعی خود را بر موجودات و انسانها گشود.

اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و مولا علی علیه السلام رحمت برای عالمیان معرفی شده اند از این جهت است که آنان بدون ترس و طمع به تلاش طاقت فرسا[28] دست زدند تا بشر را به مقام و منزلت عصمت و طهارت والای خود نزدیک سازند.

اگر آیه ای از قرآن در باب رحمت بین زن و شوهر نازل شده، شاید بدین جهت باشد که زن و شوهر بدون ترس یا طمع، تمامی تلاش خود را به کار می برند تا ضعفهای یکدیگر را جبران کنند و قوت و برتری خود را به دیگری منتقل سازند و یکدیگر را همسر و همسنگ هم سازند.

با این معنی روشنفکر کسی است که دارای رحمت باشد؛ چرا که اولاً روشنفکر باید از جهاتی جلوتر و قویتر از سایر افراد جامعه باشد؛ مثلاً در فهم، علم، شناخت دوست و دشمن، مصالح و مفاسد، دشمن ستیزی و دوست گرایی و اصلاح... ثانیاً بدون ترس و یا طمع تمامی همّت خود را به کار بندد تا دیگران را به درجه خود در آن نقطه قوت برساند.

بدون شک اگر شخصی دارای نقطه قوت خاصی نباشد یا نقطه قولی داشته باشد؛ اما در صدد انتقال آن به دیگران برنیاید، یا به دلیل ترس از دیگران و یا ترس از دست دادن چیزی و یا به انگیزه دست یابی به مال و مقامی و شهرتی در انتقال برجستگی خود به دیگران تلاش نماید، وی فاقد رحمت بوده و روشنفکر نیست.

روشنفکری که صاحب رحمت است دارای 3 ویژگی است: 1- حداقل در یک امر قویتر و جلوتر از بقیه افراد جامعه است؛ 2- در یک تلاش مستمر و دلسوزانه به دنبال بهره گیری از آن امر به نفع جامعه است؛ 3- هرگز جامعه و اشخاص را به عنوان طعمه برای نیل به مقاصد دنیایی و یا دفع ضرر از خود نمی پندارد. اگر مؤفه رحمت از یک روشنفکر رخت بربست هر سه ویژگی یاد شده نه تنها از بین می رود، بلکه عکس آن در وجود روشنفکرنما پدید می آید. بسا در لوازم روشنفکری از سایر احاد جامعه ضعیفتر باشد و یا در پیشبرد جامعه و رساندن دیگران به موقعیت خود بخل ورزد و مانع تراشی کند؛ یا از سر طمع و به انگیزه نیل به شهوتها و ترس از دست دادن میلهای مادی خود به تلاش و ایفای وظایف روشنفکری مبادرت ورزد.

2- سلام
سلام از مفاهیم مختص فرهنگ اسلامی است و از مجموع مواردی که در قرآن و روایات آمده؛ استنباط می شود که دارای فرهنگ و محتوای عمیقی است. قرآن سلام را یکی از صفات و نامهای خداوند معرفی کرده است، «السلام المؤن».[29] برخی مفسرین گفته اند: «هو السلام» یعنی: «ذوالسلام»! چرا که خداوند از هر عیب و آفت و نقص و فنا سالم است.[30]

خداوند، در آیه ای دیگر بهشت را «دارالسلام»[31] نامیده است که برخی گفته اند: بدین جهت قرآن، بهشت را دارالسلام نامیده که ساکنان آن از هر آفت و گزندی در امان هستند. یا در آیه ای دیگر می خوانیم: اهل بهشت با دریافت سلام وارد بهشت می شوند[32] و به یکدیگر جز سلام چیزی نمی گویند و با سلام، با یکدیگر گفتگو می کنند.

در روایات نبوی آمده است که بهترین اخلاق اهل دنیا و آخرت، علنی کردن سلام در عالم است[33] و همچنین نقل شده است که سلام از اسماء خداست پس بین خود افشا نمایید و ترویج کنید.[34] اسلام اصرار زیادی دارد که مردم در مواجهه با یکدیگر به هم سلام نمایند؛ زیرا در حقیقت این سلام یک ابلاغی مبنی بر آسایش و امنیت از ناحیه یکدیگر در جامعه است.

از مجموع موارد یاد شده در می یابیم که سلام حاوی یک پیام و یک ویژگی در اشخاص است. و آن این که، جامعه و افرادش از جانب شخص صاحب سلام در امنیت هستند. از ناحیه اعضا و جوارحش؛ از گفتارش از قلمش و از اهل و خانواده اش به آنها گزندی نمی رسد.

روشنفکر کسی است که ویژگی سلام را دارا باشد تا بتواند جامعه خود را به سوی دارالسلام هدایت کند و سلام را در عالم و جامعه خود علنی نماید. ویژگی سلام در روشنفکر موجب می شود اولا خود از عیوب و آفات و نقایص سالم باشد و ثانیاً در ارتباط اجتماعی از ضرر و زیان رساندن به دیگران سالم باشد و جامعه و اشخاص از قلم و زبان او ایمن باشند و امنیت اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و نظامی جامعه از ناحیه روشنفکر به مخاطره نیفتد. فقدان ویژگی سلام در روشنفکر، موجب می شود هر از گاهی قلم خود را به سان نیش زهرآگین در بدن جامعه یا اشخاص فرو نماید و سلامت و امنیت آنان را به مخاطره اندازد و زبان خود را در محفلی علیه دیگران به کار بندد. یا قلم و زبان او ابزاری به دست دشمنان هم کیش و هم وطنش قرار گیرد و او مبدل به روشنفکر خود فروخته یا خودباخته شود.

3- صلح
صلح مفهومی است که صالح، اصلاح و مصلح از آن ریشه و نشأت می گیرد. اگر چه این واژه مختص فرهنگ اسلامی نیست؛ اما اسلام محتوای خاص و متعالی بدان بخشیده و از مسلمانان خواسته است که اهل صلح، اصلاح و صلاح و بالاخره، صالح باشند. بدون تردید باید دارا بودن مؤفه صلح را یکی از ویژگیهای مهم روشنفکر ذکر نمود که به دنبال آن روشنفکر اهل اصلاح و صلاح و خود یک مصلح و صالح خواهد بود.

در قرآن قریب شش آیه وارد شده که خبر از صلح و صلاح می دهد و بدان امر می کند. فقها از مجموع این آیات - مشروع بودن عقد صلح به عنوان مادر قراردادها و وسیع ترین آنها - نتیجه گرفته اند که در هر نزاع و اختلافی چه مالی، چه جانی، چه خانوادگی چه سیاسی و اجتماعی می توان از آن بهره گرفت.[35] با توجه به روایات وارده و سایر آیات که در خصوص صالحان آمده می توان نتیجه گرفت که صلح یک فرهنگ و ویژگی خاص در تعالیم اسلامی است؛ زیرا کسی که از صالحان است اولاً هیچ گاه با اهل حق، اختلاف پیدا نمی کند و فقط نزاعش با باطل و اهل آن خواهد بود، چون در معنی صالح گفته اند:

«کسی که فرائض خدا و حقوق مردم را ادا می کند».[36]

ثانیاً اهل اصلاح و صلاح است. در ذیل آیه شریفه «لا خَیرَ فِی کثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلاّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَینَ النّاسِ»[37] یعنی: هیچ خیر و فایده ای در بسیاری از گفتگوهای آنان نیست مگر آن که به نحوی امر به صدقه یا معروف یا اصلاح بین مردم باشد.

علی علیه السلام فرموده اند:

«خداوند همان گونه که زکات مال را برای شما واجب کرده است زکات جاه و مقام را نیز بر شما واجب کرده است و آن عبارت است از اصلاح بین مردم؛ بدین صورت که بین آنان الفت و مودت بر قرار کنید».[38] در آیه دیگر آمده است که «از خدا بترسید و آنچه بین خود دارید اصلاح کنید»[39] و یا «إِنَّمَا الْمُؤمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَینَ أَخَوَیکمْ».[40]

اما اهل صلح بودن یعنی این که در نزاعهای خود با دیگران راه صلح را در پیش گرفتن؛ بدین ترتیب که روشنفکر اهل صلح ادعای خود را به صورت شفاف و خالی از کذب بیان و آشکار می کند و ادعای طرف مقابل را از سر صفا و صمیمیت می شنود؛ وجوه مشترک ادعای خود و دیگری را می پذیرد.

در عمل به آن پایبند است و تا قانع شدن طرف مقابل در وجوه افتراق به آن وجوه مشترک اکتفا نموده و آن را بستر ادامه گفتگوهای خود قرار می دهد؛ اما به آن قسمت از ادعای مخالف که با ادعای خودش موافق نیست به دیده احترام می نگرد و از موارد ادعایش که مورد قبول طرف مخالف نیست استفاده ابزاری بر ضد وی نمی کند.

بدین ترتیب اهل صلح به راحتی می توانند با مخالفان خود از اهل حق کنار آیند و زندگی توأم با سلام داشته باشند و از نزاعهای خانمان سوز جامعه دور بمانند.اهل اصلاح بودن یعنی: همین مفهوم صلح را در بین دو مخالف از اهل حق جاری ساختن و آنها را در مسیر صلح و صلاح و همزیستی مسالمت آمیز قرار دادن. بدین بیان، روشنفکر اگر اهل صلح، صلاح و اصلاح بود می تواند بستر زیستن مسالمت آمیز توأم با صفا را در جامعه خود فراهم آورد.

نظرها و اندیشه های خود را به طور شفاف از سر صدق با دیگران و برای جامعه مطرح سازد، اندیشه های مشترک با مخالفانش را برجسته نماید و به وجوه افتراق احترام بگذارد و از تخطئه کردن آن بپرهیزد و از وجه افتراق آرای خود، استفاده ابزاری علیه دیگران و کوبیدن و قلع و قمع معنوی آنان ننماید و وسیله مباهات و یکه تازی خود قرار ندهد.

از طرف دیگر روشنفکر اهل اصلاح در رویارویی و نزاع فکری دیگران خود را متعهد به دخالت می بیند و تمام تلاش خود را برای جاری ساختن صلح بین آنان به کار می بندد. بدین ترتیب یک روشنفکر نه تنها خود منشأ اختلاف و تنازع منفی در جامعه نیست؛ بلکه باعث ایجاد وفاق و مدارا و نزدیکی مخالفان با یکدیگر است.

امری که توسعه و تعالی جامعه بدان وابسته است؛ اما اگر روشنفکر فاقد روح صلح، اصلاح بود اولا دائم در نزاع بی سرانجام با دیگران است. ثانیاً از وهن هر اندیشه مخالف ابایی ندارد و ثالثاً یا نسبت به اختلاف دیگران بی تفاوت است یا قادر به برقراری صلح بین اشخاص در نزاعهای فکری و سیاسی نیست؛ البته اگر خود موجب تشدید نزاع دیگران نشود.

4- رشد
رشد یکی از مفاهیم مختص فرهنگ اسلامی است و در قرآن و روایات به شکلهای مختلفی درباره آن سخن گفته شده است. بررسی یک پارچه جمیع آیات و روایات و مطالبی که در فقه و اخلاق و تعالیم اجتماعی اسلام درباره رشد وارد شده است نشان دهنده مهم بودن این ویژگی است.

اگر چه در فقه و نظام حقوقی و اقتصادی اسلام و در مرحله بعد احکام اجتماعی و روابط انسانی بیشتر و پررنگتر به کلمه رشد برمی خوریم؛ اما این مفهوم در سرتاسر فرهنگ اسلامی جریان دارد. در فقه و حقوق اسلامی نیز یکی از شرایط مهم دو طرف معامله، به شمار می آید.[41] در موارد مختلفی، وجود این ویژگی شرط شده است؛ رشد دختر و پسر به هنگام ازدواج[42]؛ وجود صفت رشد برای وکیل، وصی، حاکم، قاضی و... و این که وجود صفت رشد، حجر را بر می دارد.[43]

فرهنگ اسلامی مفهوم رشد را توسعه داده و بیش از آنچه در فقه آمده برای آن محتوا قائل است؛ مثلاً قرآن رشد را به عنوان یک راه و شیوه در زندگی اجتماعی[44] در مقابل راه غی،[45] معرفی کرده است. در روایات آمده است که سنت پیامبر صلی الله علیه و آلهرشد بود[46] و اساساً پیامبر صلی الله علیه و آله به سوی رشد هدایت می نمود.[47]

از مجموع تعالیم و مسائلی که در قرآن و سنت به خصوص در فقه پیرامون رشد آمده؛ می توان رشد را چنین تعریف کرد: «قدرت، هنر، لیاقت و استعداد بهره برداری و به سود رساندن سرمایه ها.»[48] و می توان بر اساس همان تعالیم نکات زیر را درباره آن مطرح کرد:

اولاً: رشد یک امر اکتسابی بوده[49] و مانند عقل یا بلوغ نیست که در یک جریان غریزی تکامل پیدا می کند، بلکه در پرتو شناخت و پرورش و تعلیم و تربیت صحیح به دست می آید.

ثانیاً: رشد هم درباره فرد مطرح است هم در خصوص جامعه.

ثالثاً: رشد امری تشکیکی و دارای مراتب و درجه های مختلفی است و حد معین و محدودی ندارد و انسان به هر درجه از رشد که برسد مراتب بالاتری در جلوی وی قرار دارد.

رابعاً: رشد و راه رشد درباره سرمایه ها مطرح است.

خامساً: سرمایه ها که در بستر رشد به جریان می افتند و به سود می نشینند منحصر به سرمایه های مادی نیست؛ بلکه سرمایه های معنوی را هم در بر می گیرد،[50] اموری مانند علم و دانش؛ فرهنگ و تمدن؛ دین و قانون؛ نیروی انسانی؛ آثار باستانی و تاریخ گذشته ملتها؛ حساسیتها... همه سرمایه مورد نظر در مسأله رشد و تعریف آن هستند.

با توجه به آنچه گذشت باید یکی از ویژگی ها و مؤفه های مهم روشنفکر حقیقی و دینی را رشید بودن در نظر گرفت. در پرتو رشد است که روشنفکر قادر به درک و شناخت صحیح سرمایه های مختلف خود و جامعه است. چه بسا همین ویژگی است که به روشنفکر توانایی می دهد تا سرمایه ها را در جای مناسب، در زمان مناسب با شرایط و وضعیت مناسب به جریان اندازد و آنها را به نفع جامعه خود به مرحله سوددهی برساند.

روشنفکر فاقد رشد یا در شناخت سرمایه ها ضعیف ظاهر می گردد یا در حفظ و بهروری از آنها ناتوان است و در اولویت بندی در پرداختن به سرمایه ها دچار کج روی می شود. مشکل روشنفکرنمایان در دهه های اخیر در تک بعدی آنها نسبت به سرمایه هاست؛ به طوری که روی یک مسأله حساسیت نشان می دهند و از صدها امر ضروری دیگر غافل می مانند و به تبع آنها، مردم نیز به غفلت دچار می شوند. اینها نشان فقدان رشد در این روشنفکرهاست.

ناتوانی روشنفکران ما در اولویت بندی دقیق و صحیح مسائل و پرداختن به موقع و مناسب به آنها و غفلت عمده آنها از سرمایه های معنوی در مواجهه با امریکا و سایر قدرتهاست که سبب رعب و ذلت پذیری آنان مقابل این قدرتها شده است. این ناتوانی در حقیقت نوعی سفاهت و ناتوانی در به بار نشاندن سرمایه است.

این که روشنفکرنمایان ما در رژیم پهلوی در فضای اختناق مشغول تفرج بودند و هرگز دم از نبود آزادی بر نمی آوردند؛ اما بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب اسلامی که فضای استثنایی آزادی برای همه به ارمغان آورد؛ داد فقدان آزادی سر دادند نتیجه مستقیم سفاهت آنان یا نتیجه عقده گشایی آنان که خود نوعی سفاهت است؛ بود، در هر حال عدم درک درست از بود یا نبود آزادی و عدم بهره مندی درست از آزادی که مهمترین سرمایه معنوی یک جامعه است ناشی از فقدان رشد است که هم اکنون نیز روشنفکران غیر دینی ما به آن دچارند و موجب رنج جامعه و مردم می شوند.

5- شرح صدر
شرح صدر و یا سعه صدر از مفاهیم خاص فرهنگ اسلامی بوده و در قرآن حکیم آمده است که فقط کسانی که دارای شرح صدر هستند، اهل هدایت و نجاتند و فقط اینان می توانند به درک، تبیین و دفاع از اسلام بپردازند.[51] مهمترین ویژگی پیامبراکرم صلی الله علیه و آله که با آن توانست بار سنگین رسالت را به پیش ببرد، شرح صدر معرفی شده[52] و نیز حضرت موسی علیه السلام وقتی به وظیفه خطیر حرکت به سوی فرعون و دعوت او به سوی عبودیت پروردگار امر شد، از خداوند در خواست شرح صدر نمود.[53] قرآن عاقبت کسانی که فاقد شرح صدر بلکه دچار ضیق صدرند را انحراف و کفر دانسته است.[54]

صاحب المیزان در بیان شرح صدر می فرماید:«قلب به نحو مخصوصی انبساط پیدا می کند و در نتیجه بدون هیچ سختی قول حق را پذیرفته، به عمل می گراید و از تسلیم بودن در برابر امر خدا و اطاعت از حکم او ابایی ندارند. دین، این حالت را نور خداوند خوانده است، چون قلب با داشتن این حالت نسبت به این که چه چیزهایی را باید در خود جای دهد و چه چیزهایی را قبول نکند روشن و بیناست»[55]

راغب می فرماید: کلمه شرح در اصل به معنی باز کردن گوشت و امثال آن است. بنابراین، شرح صدر یعنی باز شدن و گستردگی سینه به نور الهی و آرامشی از ناحیه خدا و روحی از اوست.[56]

صاحب المیزان در ذیل آیه «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَک صَدْرَک» می فرماید:«شرح صدر رسول خدا گستردگی و وسعت نظر وی است؛ به طوری که ظرفیت تلقی وحی را داشته باشد و نیز نیروی تبلیغ آن و تحمل ناملایماتی را که در این راه می بیند را داشته باشد، به عبارت دیگر، نفس شریف آن جناب را طوری نیرومند کند که نهایت درجه استعداد را برای قبول فرمایشهای الهی پیدا کند.»[57]

در تفسیر نمونه در بیان شرح صدر آمده: «سعه صدر یکی از مواهب بزرگ و ضیق صدر یکی از کیفرهای الهی شمرده شده است. برخی روحشان آن چنان گشوده است که آمادگی پذیرش هر واقعیتی هر چند بزرگ باشد را دارند؛ اما برعکس، بعضی روحشان آنچنان تنگ و محدود است که گویا راهی و جایی برای نفوذ هیچ حقیقتی در آن نیست؛ افق دید آنها محدود به زندگی روزمره و خواب و خور آنهاست؛ اگر به آنها برسد در نظر آنان همه چیز درست است و اگر کمترین تغییری در آن پیدا شود گویا همه چیز پایان یافته و یا خراب شده است.»

با توجه به آنچه اهل لغت و مفسران گفته اند و در آیات قرآن آمده است، شرح صدر یک ویژگی روحی و روانی است که

اولا: نفس انسان را آماده پذیرفتن حق و دفع باطل می نماید.

ثانیاً: انسان را در راه تحمل سختیها و گرفتاریهای ناشی از پایبندی به حق و حقیقت و ترویج آن تقویت کرده و صبور می سازد.

ثالثاً: به انسان قدرت حفظ اسرار مردم و عیبهای آنان می بخشد.

رابعاً: افق دید را از زمان حال و فردی بودن خارج می سازد و به سوی آینده، ابدیت و بی نهایتها باز می نماید.

بدون شک یک شخص فاقد شرح صدر هرگز نمی تواند روشنفکر به معنی واقعی باشد. با برخورداری از این ویژگی، یک روشنفکر در فرهنگ اسلامی همواره آماده پذیرش حق و حقیقت، دفاع، تبیین، التزام و پایبندی به آن است. همانگونه که در راستای آن به مقابله با باطل و محو آن مبادرت می کند و روحی محکم و استوار و ثابت قدم در مقابل مصائب و گرفتاریهای این مسیر دارد.

روشنفکر با این ویژگی وقتی بر اسرار و عیبهای مردم و جامعه اش اطلاع پیدا کرد قادر به حفظ آنها می گردد و بی مهابا به افشا و پرده دری و هتک حیثیت نمی پردازد و اسرار جامعه را به هیچ وجه عمدی یا سهوی در اختیار دشمن قرار نمی دهد.

چنین روشنفکری قادر به هدایت جامعه و پیشبرد حق و حقیقت است و الا در صورت فقدان ویژگی شرح صدر، هم خود به باطل و ضلالت کشیده می شود و هم جامعه خود را به هلاکت می کشاند.

روشنفکرنمای فاقد شرح صدر یا کاری به دین ندارد و یا اگر خواست به دین بپردازد دچار کج فهمی و انحراف و التقاط می شود و در حد لقلقه زبان ادای دین داری و دفاع از دین درمی آورد و اساسا قادر به دفاع مؤر و تبیین صحیح از دین نیست.

تک بعدی بودن روشنفکران ما در دهه های اخیر و این که گاهی روی یک موضوع توقف کرده و ده ها موضوع دیگر را رها می کنند. یا به عیب و نقص خاص پرداخته و ده ها نقص دیگر را نادیده می انگارند. یا در مقابل یک مسأله نه چندان مهم با شتاب و عجله حساسیت و عکس العمل زیاد و غیر شایسته از خود نشان می دهند و از کنار مسائل بسیار مهم و اساسی به سادگی می گذرند، همه ریشه در عدم شرح صدر روشنفکرنماها دارد.

6- ابدی بودن
جاودانه طلبی ویژگی مهم فطری انسانهاست و اگر فطرت دچار خمودی نشده باشد هر خواسته ای و هر هدفی که انسان برای خود اتخاذ بکند. رنگ جاودانگی پیدا می کند. این واژه و خصلت منحصر به فرهنگ اسلامی نیست و سایر ادیان و حتی مکاتب بشری بدان اشاره و توجه کرده اند؛ مثلاً جبران خلیل جبران مسیحی در داستانهای خود بر آن اصرار دارد و در جایی می گوید:

«آن که از ابدیت نیامده است هرگز به سوی ابدیت باز نمی گردد.»[58]؛ اما معنی و مصداق واقعی آنرا باید در فرهنگ اسلامی جستجو نمود.

حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه در موارد متعددی بر جاودانه طلبی و ابدیت گرایی تأکید می ورزد:

«فاتقوا الله عباد الله... و ابتاعوا ما یبقی بما یزول عنکم و ترحلوا»

یعنی: آن چه باقی و ابدی است با آنچه زوال می پذیرد به دست آورید و معامله کنید.[59] یا در وصف متقین می فرماید: «فمن علامه احدهم... قره عینه فیما لایزول و زهادته فیما لایبقی.» یعنی: از علامت انسانهای وارسته و متقی این است که جاودانه طلبی و ابدیت گرایی نور چشم آنان است.[60]

همچنین در وصیت خود به امام حسن علیه السلاممی فرماید: «یا بنی ولتکن مسألتک فیما یبقی لک جماله.» یعنی: ای پسر خواسته و خواستگاه تو در حوزه ی اموری باشد که جمال و زیبایی و آثار آنها ابدی است.»[61]

قرآن کریم مصادیق امور جاودانه و ابدی به دست می دهد مانند: «وَ اللّهُ خَیرٌ وَ أَبْقی»[62] «وَ الْباقِیاتُ الصّالِحاتُ خَیرٌ عِنْدَ رَبِّک ثَواباً وَ خَیرٌ أَمَلاً»[63] یا «ما عِنْدَکمْ ینْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ»[64] یا «وَ الآْخِرَةُ خَیرٌ وَ أَبْقی»[65]در این آیات خداوند آخرت، اعمال صالح، آنچه در نزد خداست را اموری ابدی و جاودانه معرفی کرده و آنها را مطلوب واقعی انسانها دانسته است.

اگر روشنفکر به معنی صحیح و واقعی ابدیت گرا و جاودانه طلب شد؛ اهداف متعالی و ارزشمند را وجهه همت خود قرار می دهد و برای آنها تلاش می کند و از بند اسارت دنیا و لذتهای مادی خارج می شود. افق دیدش به آینده های دور گشوده می شود و از زمان خودش سالها بلکه قرنها جلوتر می افتد، از گذشته به نحوی عبرت می گیرد و زمان حال را در می یابد و آینده را درک می کند و بین گذشته، حال و آینده پیوند برقرار می کند.

گرفتار روزمرگی نمی شود. چنین شخصی می تواند آثار جاودانه در علم و عمل از خود بجای گذارد و راهی از حقیقت را به روی مردم بگشاید تا به قول علامه طباطبایی «از دنیا و چیزهای در آن برایش ارزنده تر باشد».[66]

اگر روشنفکر روح ابدیت گرایی نداشته باشد؛ اولاً پس از چندی فراموش می شود و نامی از او در قلبها و در ذهنها باقی نمی ماند و به تعبیر مرحوم امام رحمه الله محو خواهند شد.[67] ثانیاً به اهداف پست می اندیشد و دنیاطلبی را وجهه همت خود قرار می دهد، گرفتار شهوتها می شود و افق دیدش از زمان حالش هرگز فراتر نمی رود و درب گذشته نیز برای عبرت به رویش بسته می شود. چنین روشنفکری به سرعت ابزار دست دنیاطلبها و قدرت گرایان می گردد. ضرری که چنین روشنفکری به جامعه و مردم وارد می کند از جانیان بی سواد و عادی به مراتب بیشتر است.

7- یقین گرایی
اسلام به شدت از تکیه بر ظن، گمان و تخمین نهی کرده است. بویژه در عقاید، اندیشه ها، نظریه پردازی و قضاوت کردن درباره آراء و اندیشه های حقیقی بر پیروی کردن از علم و یقین بیشتر پافشاری کرده است. قرآن می فرماید: «إِنَّ الظَّنَّ لا یغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیئاً»[68] راه ظن و گمان به حق و حقیقت ختم نمی شود و طی نمودن راهی بر اساس آن ما را از حق و حقیقت بی نیاز نمی سازد و در جای دیگر آمده «لا تَقْفُ ما لَیسَ لَک بِهِ عِلْمٌ».[69] قرآن از بنا نمودن آرا و اندیشه ها و قضاوتها بر پایه بسترهای غیر علمی به شدت نهی می کند.

قرآن در جاهای مختلف تأکید کرده که دین و تمسک به کتاب باید به قوّت باشد: «یا یحْیی خُذِ الْکتابَ بِقُوَّةٍ»[70] یا «فَاسْتَمْسِک بِالَّذِی أُوحِی إِلَیک إِنَّک عَلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ»[71] یا «وَ الَّذِینَ یمَسِّکونَ بِالْکتابِ»[72] یا «خُذُوا ما آتَیناکمْ بِقُوَّةٍ»[73]، مفسران در خصوص آیه اول گفته اند:

مراد آیه این است که ای یحیی، حقیقت کتاب را با قدرت علمی و عملی بگیر و در خصوص آیه اخیر چنین نظر داده اند که خداوند فرموده: معارف و احکام الهی را با قوت علمی و عمل بگیرید.[74]

خلاصه این که دریافت مسائل علمی بدون برهان و استدلال و یقین، اخذ به قوت نیست و راه القای شبهه را نمی بندد.

از مجموع آنچه گذشت، در می یابیم که روشنفکر واقعی از نظر اسلام کسی است که یقین گرا باشد. چنین شخصی با قلم و اندیشه بازی نمی کند و مردم را به بازی نمی گیرد. دردش در نوشتن و گفتن نیست؛ زیرا ارائه اندیشه ها و آرای مبنی بر یقین، مجال بازی و بازی دادن اندیشه و قلم برای روشنفکر باقی نمی گذارد و زمینه بیماری نوشتن و گفتن را می خشکاند.

روشنفکر یقین گرا، عمیق می فهمد؛ عمیق می گوید و عمیق می نویسد؛ به همین جهت، برای اندیشه خود ارزش واقعی قائل است و به سادگی از آن دست نمی کشد؛ حتّی خون خود را نیز نثار اندیشه های متقن خود می کند.

اگر برخی از روشنفکرنمایان با کوچکترین تطمیع یا تهدیدی دست از عقاید و اندیشه های خود بر می دارند، غالباً ریشه در عدم یقین گرایی آنان در فهم و ابراز عقایدشان دارد و چنانچه روشنفکرنمایی در همان برخورد اول با اندیشه ها و آرای دیگر به نقد، تفکیر و توهین دست می زند و آنها را تخطئه می کند یا ناروا یا نادرست می شمرد.

اگر تاریخ روشنفکری در ایران را همواره در مخالفت با وضع و عقاید موجود یا گذشته می بینیم و اکنون شاهد تنور داغ نواندیشی یا دگراندیشی هستیم همه ریشه در قدم نهادن روشنفکر نمایان در وادی ظن و فقدان روحیه یقین گرایی آنان دارد.قصه تکثرگرایی دینی و پلورالیزم و قرائتهای متعدد در دین و نسبی گرایی روشنفکران غیردینی نیز به نوعی به فقدان روح یقین گرایی آنان بستگی دارد. این ضایعه نیز ریشه در شکاکیت غربی و علم زدگی به معنای تجربی آن و نفوذ آن در حوزه مسائل عقلی دارد.

8- دشمن شناسی و دوست شناسی
از ضعفهای اساسی عامه مسلمانان از صدر اسلام - بویژه زمان حکومت امیر المؤنین علیه السلام - تاکنون، ناتوانی در شناخت دشمن بوده است. همین امر موجب شکست و از دست دادن حکومت و بر جای ماندن بسیاری از احکام اسلامی شده است.

دشمن شناسی در تعالیم اسلام آنقدر اهمیت دارد که قرآن کریم در آیات متعدد[75]به بیانهای مختلف به این موضوع پرداخته است. سخنان معصومین علیهم السلام بویژه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام مملو از بحث دشمن شناسی و هشدار نسبت به خطرهای آنان است. از این رو امام خمینی آن را یک تکلیف شرعی[76] دانسته و همواره بر آن تاکید نموده است. امام رحمه الله، عدم شناخت و درک ماهیت دشمن را توسط مسلمانان دنیا، مستضعفان؛ مردم ایران بویژه قشر جوانان دانشگاهی روشنفکر را یکی از بزرگترین موانع و آفت برای رسیدن به اهداف متعالی اسلام و انقلاب اسلامی می دانستند. ایشان در موردی فرمودند:

«... سران، روشنفکران، علمای بلاد و کشور باید توجه بکنند به این که دشمن چه کسی است و دوست کیست؟»[77] یا «توصیه این جانب آن است که نسل حاضر و آینده غفلت نکنند. دانشگاهیان و جوانان برومند، هر چه بیشتر با روحانیان و طلاب علوم اسلامی پیوند دوستی و تفاهم را محکمتر و استوارتر نمایند و از نقشه ها و توطئه های دشمن غدار غافل نباشند.»[78] یا «هر قشر محترم که متفکر جامعه هستند؛ باید مواظب باشند؛ باید هوشیار باشند و بیدار و مراقب باشند که سیاست بازان پیوسته به غرب و شرق با وسوسه های شیطانی، شما را به سوی این چپاولگران بین المللی نکشند»[79].

عامه مردم ایران بویژه قشر روشنفکر، دانشجویان و جوانان ما از این نقص مبرا، نیستند، بویژه در درجه بندی دشمنان و اولویت بندی در مقابله و درک اهداف، ماهیت و روش های آنان دچار یک ناتوانی اساسی هستند.

ضعف روشنفکران ما در مسأله دشمن شناسی عامل بسیاری از مشکلات و نقصها و بیماریهای روشنفکران در ایران بوده و هست، تا جایی که به گفته امام راحل:«در نیم قرن اخیر، آنچه به ایران و اسلام ضربه مهلک زده است قسمت عمده اش از دانشگاه ها که محل رویش غالب روشنفکران است؛ بوده است.»[80]

یکی از کارهای مهم بزرگان روحانی در دو قرن اخیر شناخت دوست و دشمن بوده است. از باب نمونه می توان امام راحل را نام برد که در کنار براندازی رژیم منحوس پهلوی، توانست توطته های دشمنان را در قبال انقلاب خنثی نماید و این نشان دهنده شناخت عمیق ایشان از دشمنان بوده است.

اصولاً یکی از عوامل وابستگی روشنفکران و خدمات آگاهانه یا ناآگاهانه آنان به دشمنان و غرب، همین ضعف در دشمن شناسی و دوست شناسی بوده و هست. اگر امروزه برخی از روشنفکران مسأله توطئه خارجی را توهم دانسته و دنبال تسامح و تساهل با همه حکومت های دنیا هستند و آمریکا و اسرائیل را خطر جدی برای ایران و انقلاب اسلامی نمی دانند.

اگر خود را به شکل جدید، برده غرب می کنند، همه ریشه در ضعف روشنفکران در مقوله دشمن شناسی؛ عدم درک صحیح از نقشه ها و شیوه های دشمنان دارد. از این رو یکی از مهمترین مؤفه های روشنفکری در فرهنگ اسلامی، توانایی زیاد در امر دشمن شناسی است که غالب روشنفکران امروزی ما از آن محرومند.

9- حق گرایی
حق و حق گرایی جایگاه بسیار والایی در فرهنگ اسلامی دارد. قرآن، خداوند و افعال او را حق نامیده است.[81] در قرآن رابطه خداوند با عالم مخلوقات بر اساس حق و حق گرایی معرفی شده است،[82] همان طور که خلقت عالم[83]، انسان، ارسال پیامبران و نزول رحمت و غضب. همه بر اساس حق بنا شده است. فرهنگ اسلامی، حق گرایی را امری فطری و حکم مسلم عقل می داند[84] و قبول حق را از امور فطری انسان دانسته،[85] از آنها خواسته که براساس حق مشی کنند و در جامعه خود نیز توصیه به حق نمایند. و اصولاً عنصر صبر را در جریان توصیه و تواصی به حق مطرح می کند.[86]

قرآن، غیر از حق و حق گرایی را چیزی باطل و ضلالت و کفر گرایی می داند.[87] حق گرایی اگر چه نتیجه قهری مؤفه های پیشین است و چنانچه عناصر و خصیصه های قبلی در شخص جمع شد، مؤفه حق گرایی نیز پدید می آید؛ اما به جهت تاکید و طرح مستقل آن در قرآن و روایات، باید آن را در کنار سایر مؤفه های یک روشنفکر واقعی دانست؛ بلکه یکی از اساسی ترین و مهمترین آنها به حساب آورد.

از آنجا که یک روشنفکر باید خود را از خسران عمومی که قرآن در سوره عصر بدان اشاره می کند، «إِنَّ الإِْنْسانَ لَفِی خُسْرٍ»؛ برهاند و حق گرایی را که مرحله سوم سلوک و راه رهایی از خسران است را وجهه همت خود قرار دهد، باید همواره در مدار حق و حقیقت نیز باشد.

این ویژگی عامل بسیار مهمی در اصلاح روشنفکری در ایران است. اگر ادعا کنیم غالب زیانهایی که در یک قرن اخیر از ناحیه روشنفکرنمایان یا روشنفکران غیر دینی به این مملکت وارد شده است. یا دانشگاه و حوزه از یکدیگر فاصله گرفته و روشنفکر نمایانی نیز در فکر جدایی بین حکومت و سیاست، دین و علم، حوزه و دانشگاه، روحانی و دانشجو هستند، ناشی از فقدان حق گرایی آنان است، حرفی نامربوط نزده ایم.

10- جامع گرایی
بحث جامع گرایی در اسلام، یک مقوله پردامنه و وسیع است که خود می تواند گفتار و کتاب مستقلی تشکیل دهد. خدواند متعال در شدیدترین درجه جامع گرایی که قابل قیاس با غیر نیست؛ قرار دارد و در وصف قرآن و پیامبر صلی الله علیه و آله و معصومین صلی الله علیه و آله، عباراتی از قبیل جوامع الکلم[88]، کلمه تامه[89]، نعمت تمام و کمال[90]،... آمده که همه از جامع گرایی قرآن، پیامبر صلی الله علیه و آله و معصومین علیهم السلام حکایت می کند. اگر علی علیه السلام را جامع اضداد معرفی کرده اند[91] و قرآن خود را جامع رطب و یابس دانسته همه اشاره به جامع بودن علی علیه السلام و قرآن دارد.

با توجه به آنچه در این خصوص در تعالیم اسلامی آمده، می یابیم که جامع بودن یک وصف است که موصوف آن موجودی همه جانبه و همه بعدی. از جمیع صفات جمال و جلال در حد رتبه وجودی خود بهره دارد، قادر به دیدن همه جهات جلال و جمال عالم، جامعه و انسان هاست. هم جاذبه دارد و هم دافعه؛ هم شدت دارد و هم رحمت؛ هم اثبات می کند و هم نفی؛ هم تساهل و تسامح و مدارا دارد هم شدت، دقت و ستیز؛ هم دوست دارد و هم دشمن؛ هم تولی دارد و هم تبری؛ هم گرایش دارد و هم گریز.

متأسفانه فقدان آن در روشنفکران ما در یک قرن اخیر، همواره روشنفکران را چون خاشاک، گاهی فقط به سوی ستیز، خشونت، نفی، دفع، شدت، کشانده و گاه دیگر، فقط در وادی تساهل، تسامح، اثبات، گرایش، تولی... انداخته است.

این که روشنفکرنمایان همواره مخالف وضع موجود بوده اند و فرقی بین رژیم ستمشاهی و رژیم عدالت جوی فقهی امروز قائل نیستند و در هر دو رژیم تسلیم و خود باخته غرب هستند؛ ریشه در عدم جامع گرایی این قشر دارد. از این رو می توان این خصیصه را از ضروری ترین مؤفه های روشنفکر واقعی در فرهنگ اسلامی دانست.

جامع گرایی و حق گرایی با سایر مؤفه های قبلی یک ارتباط و تأثیر دوسویه دارند، بدین معنی که این دو ویژگی مؤفه های قبلی را پدید می آورند و مؤفه های قبلی این دو را تشدید و تقویت می نمایند.

نتیجه گیری
روشنفکر دینی دارای ویژگیهایی است که وی را از سایر اقشار ممتاز می کند. اسلام از تمام افراد جامعه خواسته تا با تبلور آن ویژگیها در خود، روشنفکر دینی باشند.

رحمت از این جهت که سبب می شود روشنفکر دغدغه مردم را داشته باشد، جلوتر از دیگر خصیصه های روشنفکری است. روشنفکر با برخورداری از سلام، امین جامعه و مردم قرار می گیرد و هرگز از ناحیه وی ضرر یا زیانی به کشور و مردم نمی رسد. روح صلح، رشنفکر را صالح در جامعه و مصلح در اجتماع می گرداند.

با وجود خصیصه صلح نه تنها روشنفکر منشأ تفرقه و اختلاف نیست؛ بلکه همواره محور وفاق و وحدت است. روشنفکر رشید تمام سرمایه را درک می کند و در حفظ و به سود رساندن آنها دچار تحجر و تک بعدی نمی شود.

شرح صدر به روشنفکر، اهداف متعالی می بخشد و به وی در رسیدن به آنها، قوت و پایداری می دهد و حساسیتهای وی را متناسب و بجا می نماید. ویژگی ابدیت گرایی برای روشنفکر اهداف متعالی می سازد و وی را از بند اسارت دنیا و لذات مادی خارج می کند و او را عبرت پذیر از گذشته، یابنده حال و آینده می گرداند.

عنصر یقین گرایی، روشنفکر را از پرتگاه ظن و گمان دور می نماید و از نسبتهای نادرست علمی و عملی به غیر باز می دارد. باعث می شود عمیق بفهمد و به سداد بگوید و بنویسد.

دو عنصر جامع گرایی و حق گرایی اگرچه نتیجه مؤفه های پیشینند اما بسیار مهم و اساسسیند که باید به طور مستقل مورد بحث و توجه قرار گیرند. جامعیت باعث می شود روشنفکر زمان و مکان شناس باشد و موقعیت های مردم، کشور و دینش را درست بازشناسی کند.

به وی هم روح جاذبه و هم روح دافعه و هم شأن تولی و هم شأن تبری می بخشد. عدم جامعیت باعث شده که همواره روشنفکران، مخالف وضع موجود جامعه خود در گفتار و قلم باشند. حق گرایی باعث می شود روشنفکر از تحجر روشنفکری رایج دور بماند و ابزار قرار نگیرد و یک اصلاحگر واقعی باشد. همچنین نبود حق گرایی باعث شده این قشر غالباً فریفته و تسلیم در مقابل غرب و ابر قدرتها و بیگانه و ابزار آنان شوند.

پی نوشت ها:

[1] استادیار دانشگاه شیراز، محقق و نویسنده.

[2] ر.ک.: جلال آل احمد، خدمت و خیانت روشنفکران، انتشارات فردوس، تهران، 1376، ص76؛ شفیعی سروستانی، تهاجم فرهنگی و نقش روشنفکران؛ صحیفه نور، ج15، صص203ـ150 و ج14، ص144.

[3] صحیفه نور، ج17، صص55ـ36 و ج15، ص145.

[4] در آغاز قرن نوزدهم زعمای صهیونیست طی جلساتی خط مشی خود را برای غلبه نهایی بر جهان و اعمال سلطه جهانی خود مشخص کرده اند. این برنامه های سرّی تحت عنوان پروتکلهای جلسه های زعمای صهیونیزم به دست شخصی روسی به نام سرگی نیلوسن افتاد. وی آن را در 1905 میلادی در روسیه منتشر کرد. در این پروتکلها محور اساسی استراتژی صهیونیستها تسلط بر رسانه ها، سیاست و اقتصاد دنیا طی چند قرن آینده بیست و بیست و یک برای سلطه جهانی یهود معرفی شده است. مفاد پروتکلها نشان می دهد صهیونیستها نقشه خود را ابتدا از اروپا و آمریکا شروع کردند و تا پایان قرن بیست بر آمریکا و اروپا بویژه انگلیس سلطه پیدا کردند. در اینجا ابتدا قسمتی از پروتکلها که ـ غالباٌ سخنان هرزل بنیانگذار صهیونیست است ـ استراتژی آنها در صادر کردن مفاهیم پر جاذبه ای مانند روشنفکر، آزادی، دموکراسی، توسعه، پیشرفت و... و تبدیل آنها به ابزاری برای اعمال سیاستهای خود به کشورهای مورد نظر آورده می شود. آنان ازدهه آخر قرن بیستم به طور جدی به دنبال عملی کردن اهداف خود و ایجاد زمینه های لازم برای اعمال سلطه و برداشتن موانع آن در خارج از اروپا بویژه خاورمیانه هستند. در پروتکلهای زعمای صهیونیسم آمده است: «نقشی را که آزادی خواهان، لیبرالیست، خیال پردازان، افراد رویائی باید ایفا کنند تا زمان قبول همگانی حکومت ما بر جهان باید در جوامع غیر صهیونیست به اجرا درآید. ما می کوشیم که ذهن اینگونه افراد را به مسائل بیهوده و تئوریهای خیالی و به ظاهر مترقیانه مشغول کنیم. ما باید آنقدر غیر صهیونیستها را به مسائلی چون پیشرفت سرگرم کنیم تا سرانجام از فهم هر مسأله ای اظهار عجز کنند. کلمه پیشرفت مانند یک عقیده سفسطه آمیز حقیقت را لوث می کند و این موضوع را کسی جز ما، قوم برگزیده خدا، نمی تواند درک کند صهیونیست چه می خواهد، ص63. «واژه پیشرفت و توسعه، آزادی از هر نوع قید و بندی را در ذهن ایجاد می کند و هر نوع محدودیتی را می شکند. اگر این اصل در همه موارد صدق نکند، لااقل در زمینه هرج و مرج فکری مصداق دارد. در چنین شرایطی هر کس به تصور آزادی به شکار رقیب خویش می پردازد و همگی در شبکه ای از هرج و مرج گرفتار می شوند و همه به یکدیگر اعتراض می کنند. (همان، ص58). «سیاست ما ایجاب می کند هنگامی که درباره مسائلی چون تفویض اختیار، آزادی بیان، آزادی مطبوعات، آزادی مذهب، تساوی در برابر قانون، احترام به مالکیت فردی، آزادی انتخاب مسکن، عدالت و تعیین مالیاتها صحبت می کنیم؛ باید به معنی دقیق این واژه ها توجه داشته باشیم؛ اما برای دیگران به طور صریح و بی پرده و قاطع از آنها اسم نبریم، بلکه خیلی سربسته و بدون ذکر جزئیات درباره آنها صحبت کنیم تا غیر صهیونیستها تصور دقیقی از آنها نداشته باشند. در این صورت قطعاٌ دستمان باز خواهد بود که هر چه خواستیم به آنها اضافه یا کم کنیم بدون آن که مردم متوجه چنین تغییراتی شوند». (همان، ص48). «کلماتی چون آزادی، برابری و برادری در واقع اسمهای مستعاری هستند که فراماسونرهای ما آن را به کار می برند» (همان ص44) «ما باید پیچیده ترین واژه های حقوقی را از میان کتب قانونگذاری بیرون بکشیم تا به هنگام داوری و قضا از آنها استفاده کنیم. کادر رهبری جامعه ما باید خود را به تمام مظاهر تمدن دنیا مجهز کنند.» ( همان ص42). صهیونیستها پس از پیشرفت در تسلط بر آمریکا و انگلیس از اواسط قرن بیست به طور جدّی با ترفندهای خود برای بسط و تکمیل سلطه خود بر جهان به سراغ کشورهای اسلامی و جهان سوم آمدند. از جمله آن ترفندها صدور مفاهیم مدنظرشان بود. هر کدام از این مفاهیم صادراتی وقتی وارد کشورهای هدف می گردد؛ آنان را وارد یک شبکه به هم پیوسته مفاهیم می کند که گریزی از آن شبکه نیست. در این شبکه یا باید تسلیم قالبها و تعریفهای از پیش ساخته سازمانهای صهیونیستی یا صهیونیست زده سازنده این مفاهیم بشوند یا با دست و پا زدن در ترجمه های کتابها و مقاله های علوم انسانی غرب صهونیست زده و همایشها و سمینارها، به تعریف هر یک از این واژه های شبکه ای بپردازند و قالبی جدید برای آنها بسازند که خود تولید نابهنجاری و تضاد درون نظام آنان می کند. گذشته از آن که هرگز نخبگان و مدیران چنین نظامهایی بر سر تعریفهای این مفاهیم به وحدت نظر نمی رسند در نتیجه، سبب فرسایش همدیگر می شوند و فرصتها را از دست می دهند. بنابراین، کشورهای هدف با اخذ این واژه ها وارد دامی شده اند که به سلطه پذیری صهیونیسم آمریکایی می انجامد. یکی از کاراترین این مفاهیم که در آغاز شبکه عنکبوتی مفهومی قرار دارد اصطلاح روشنفکر است. استعمارگران و صهونیست با صادر کردن این اصطلاح به کشورهای مورد هدف و ساختن اشخاصی طبق همان مفهوم صادراتی به نام روشنفکر، موفق به صادر کردن بقیه تارهای شبکه عنکبوتی مفهومی خود به دست روشنفکرنمایان به کشورهای هدف شدند. متأسفانه در دهه اخیر این واژه ها چون سیل سرازیر محافل فرهنگی، سیاسی و اجتماعی ما شد، واژه های مبهمی که هرگز نخبگان ما با همه تلاش علمی خود نتوانسته اند بر سر تعریف و قالب آنها به وحدت برسند؛ حتی در اولویت بندی آنها دچار اختلاف و فرسایش و هدر دادن سرمایه ها و فرصتها شدند. ر.ک.: محمدجواد سلمانپور، کجروی و کج نگری در توسعه سیاسی و نقش آن در اعمال منافی عفت، بازتاب، 1383. این است که ما از این قبیل مفاهیم به شبکه عنکبوتی مفهومی استعمار تعبیر کرده ایم.

[5] ر.ک.: صحیفه نور، ج 17، ص 36، 55 و 70؛ ج 15، ص 145، 150 و 203؛ ج 14، ص 144؛ ج 13، ص 83، 171 و 196؛ ج 12، ص 232، 119، 84 و 22؛ ج11، ص 130؛ ج 10، ص 272، 203 و 27؛ ج 7، صص 58ـ24.

[6] همان، ج 8، ص 27.

[7] همان، ج 17، صص 55ـ36.

[8] همان، ج 7، ص 58.

[9] همان، ج 13، ص 83.

[10] همان، ج 13، ص 196.

[11] همان، ج 15، ص 203.

[12] همان، ج 9، ص 168.

[13] همان، ج 8، ص 272.

[14] همان، ج 12، ص 12.

[15] مقام معظم رهبری فرموده اند: «روشنفکری در ایران، بیمار متولد شد و هنوز هم گریبان روشنفکرها در قبضه همان بیماری است.» سخنان در دیدار با اعضای شوراهای فرهنگ عمومی استانها، 19/4/74. در دیدار مطبوعاتی مورخ 13/2/75 فرمودند: «... جریان روشنفکری به طور کلی در ایران، بیمار متولد شد.» یا در دیدار با دانشجویان و استادان دانشگاه تهران مورخ 22/2/77 فرمودند: «... روشنفکری در ایران اصولاً بیمار متولد شد.»

[16] سخنان مقام معظم رهبری در دیدار با دانشجویان ممتاز دانشگاهها مورخ 7/9/81 و در دیدار مسؤولان نمایندگی ولی فقیه در دانشگاهها (مورخ 15/9/75).

[17] مقام معظم رهبری از کسانی مانند شهید مفتح خطبه نماز جمعه 26/9/78 و آیه الله شاهرودی (در دیدار مسؤولان قوه قضائیه مورخ 7/4/80) به عنوان روشنفکر یاد نمودند.

[18] مقام معظم رهبری از فضلای جوان و بلند همت و دل گرم و پرامید حوزه علمیه به عنوان روشنفکر حوزه یاد کردند در نامه خطاب به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 25/8/71

[19] ایشان، ملت و جامعه اسلامی ایران را سبب این که در این قرن توانستند بین تجدد و دینداری جمع کنند، روشنفکر می دانند (در دیدار با اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی مورخ 15/10/77).

[20] سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، مؤسسه اسماعیلیان، چاپ دوم، 1390 ق.، ج 17.

[21] انبیاء / 107.

[22] سید محمدحسین طباطبایی، پیشین، ج 10، ص 141.

[23] روم / 21.

[24] سید محمدحسین طباطبایی، پیشین، ج 5، ص 299.

[25] همان، ج 7، ص 589.

[26] طریحی، مجمع البحرین، مکتبة المرتضوی، تهران، 1362، ج 6، ص 70.

[27] فصلت / 11؛ طه / 50.

[28] فصلت / 41؛ نجم / 53؛ اعراف / 117.

[29] حشر / 23.

[30] طریحی، پیشین، ص 127.

[31] یونس / 10.

[32] طریحی، پیشین، ص 71.

[33] محمد محمدی ری شهری، میزان الحکمه، مکتب الاعلام الاسلامی، قم، 1403 ق.، ج 4، ص 535.

[34] همان، ص 525.

[35] کنز العرفان، ج2، ص67؛ بجنوردی، قواعد الفقهیه، مطبع الاداب، نجف، چاپ دوم، 1402 ق.، ج 5، ص 7.

[36] طریحی، پیشین، ج 2، ص 387.

[37] نساء / 114.

[38] طریحی، پیشین، ص 388.

[39] انفال / 1.

[40] حجرات / 49.

[41] شیخ انصاری، المکاسب، انتشارات علامه، قم، چاپ دوم، 1367.

[42] شهید ثانی، شرح لمعه، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1403 ق.، ج 5، ص 176.

[43] همان، ج 3.

[44] اعراف / 146.

[45] اعراف / 146؛ بقره / 256.

[46] نهج البلاغه، خطبه 94.

[47] نهج البلاغه، خطبه 195.

[48] مرتضی مطهری، امدادهای غیبی در زندگی بشر، انتشارات صدرا، قم، ص 130.

[49] همان، ص 128.

[50] همان، ص 147.

[51] انعام / 125.

[52] انشراح / 1.

[53] طه / 20.

[54] انعام / 125.

[55] سید محمدحسین طباطبایی، پیشین، ج7، ص463.

[56] راغب اصفهانی، مفردات، کتابفروشی مرتضوی، تهران، چاپ دوم، 1362، ص 264.

[57] سید محمدحسین طباطبایی، پیشین، ج20، تفسیر سوره انشراح.

[58] جبران خلیل جبران، حمام روح، ترجمه حسن حسینی، انتشارات حوزه هنری، 1364، ص 33.

[59] نهج البلاغه، خطبه64.

[60] نهج البلاغه، خطبه193.

[61] نهج البلاغه، نامه 31.

[62] طه / 73.

[63] کهف / 46.

[64] نحل / 96.

[65] اعلی / 17.

[66] عبدالکریم سروش، یادنامه شهید مطهری، سازمان انتشارات انقلاب اسلامی، تهران، 1360، ج 1، ص106.

[67] صحیفه نور، ج 9، ص 170.

[68] نجم / 28.

[69] اسراء / 36.

[70] مریم / 12.

[71] زخرف / 43.

[72] اعراف / 170.

[73] اعراف / 171.

[74] عبدالله جوادی آملی، هدایت در قرآن، انتشارات دفتر تبلیغات، قم، 1365، ص 57.

[75] سید محمد حسین طباطبایی، پیشین، ج 4، ص 433 و ج 2، ص 60.

[76] ر.ک.: محمدجواد سلمانپور، دشمن شناسی و دشمن ستزی از دیدگاه امام خمینی، فصلنامه مصباح، ش 20، صص82ـ59.

[77] صحیفه نور، ح 6، ص256.

[78] وصیت نامه امام، ص14.

[79] صحیفه نور، ج6، ص245.

[80] همان، ص 23.

[81] یونس / 108؛ حج / 62؛ سید محمدحسین طباطبایی، پیشین، ج14، ص441.

[82] ابراهیم / 19؛ حجر / 8.

[83] نحل / 3؛ حجر / 15؛ ابراهیم / 19.

[84] سید محمدحسین طباطبایی، پیشین، ج 6، ص 175.

[85] همان، ج اول، ص 438.

[86] عصر / 2.

[87] یونس / 32؛ سید محمدحسین طباطبایی، پیشین، ج 10، ص 49.

[88] کلینی، اصول کافی، دارالتعارف، بیروت، 1401 ق.، ج 2، ص 303؛ عباس قمی، مفاتیح الجنانزیارت جامعه، نشر حر، تهران، ص 852.

[89] کلینی، همان، ج 1، ص 112ـ528؛ ج 2، ص 569، 571 و 577.

[90] مائده / ر.ک.: محمدجواد سلمانپور، علی قرآن ناطق و فاطمه نور علی نور، عابد، تهران، 1380.

[91] مرتضی مطهری، جاذبه و دافعه علی علیه السلام، انتشارات صدرا، ص22.

نظر شما