موضوع : پژوهش | مقاله

ایمان و خردورزی از دیدگاه امام علی

مجله  رواق اندیشه  رواق اندیشه، شماره 40، فروردین 1384 

نویسنده : خلیلی، مصطفی
مصطفی خلیلی[1]

چکیده:
قلب و عقل، دو منع درک در انسانند. قلب خاستگاه ایمان است و عقل منشأ خردورزی. به تعبیری، با قلب، می یابند و با عقل، می بافند. همین دوگانگی، باعث شده است که برخی گمان کنند ایمان و خردورزی، جمع شدنی نیستند.

این گمان، نویسنده این نوشتار را بر آن داشت که به واکاوی این شبهه، از منظر الگوی خردورزی و مجسمه ایمان، حضرت امیرمؤمنان علیه السلام، بپردازد.

درآمد
ایمان به چه معناست؟ مراتب و درجاتِ ایمان چیست؟ علائم و نشانه های آن کدام است؟ تجلی و ظهور ایمان در حیات مادی انسان چگونه می باشد؟ ترابط ایمان و تعقل تا چه حد است؟ آیا ایمانِ دینی با عقل ورزی قرین است یا با عقل ستیزی؟ آیا باورهای دینی، با خردورزی تشدید و تقویت می شود یا به تزلزل و سستی می گراید؟

در قلمرو اعتقادات دینی، احساسات و عواطف درونی نهفته است یا عقلانیت و تأملات فکری؟ آیا ممکن است ایمان با شک و تردید همگام و همراه باشد یا خیر؟ و آیا تعالیم و دستورات دینی، عقلایی اند و فهم دینی، فهم منطقی و عقلی است یا نه؟ همه این مسائل پرسشهایی است که پاسخ آن را در کلمات گهربار علی علیه السلام جستجو می کنیم. تردیدی نیست که بیانات و سخنان علی علیه السلام دریایی از معارف و علوم است که در هر زمان اندیشمندان می توانند به فراخور اندیشه خود، پاسخ شبهه ها و اشکالها را در آن دریای بیکران بیابند.

این نوشتار، حاصل سیری اجمالی در کلمات آن امام همام و خطبه ها و حکمتهای نهج البلاغه است و مقصود از آن، پاسخ به برخی از پرسشهای یاد شده و مناقشه هایی است که در حقیقت، حجم زیادی از شبهه های نسل فرهنگی امروز جامعه اسلامی را تشکیل می دهد.

هر چند که در این زمینه، برخی از محققان محترم مباحثی را طرح کرده اند ولی وجود برخی کاستیها در آنها، پژوهشی جدید را می طلبید. در این نوشتار، تلاش شده است اساس و محور بحث، سخنان اولین پیشوای اسلام، امام علی علیه السلام باشد و آنچه را که آن امام بزرگوار، پیش روی پیروانِ خویش ترسیم نموده اند، مورد استناد و استفاده قرار گیرد.

تعریف ایمان
ایمان در لغت به معنای گرویدن، خضوع و انقیاد، تصدیق و اطمینان به خدا، اقرار به خداوند، اسمی برای جمیع طاعات و در اصطلاح متکلمان و علمای علم دین به معنای تصدیق آنچه از جانب خداوند به پیامبر صلی الله علیه و آله رسیده (کلُّ ما جاء به النبی)، است.[2]

این واژه در کتاب و سنت بسیار به کار رفته و بیشتر به معنای یاد شده و یا در مقابل لفظ کفر آمده است و درباره حقیقت ایمان و مسمای اعتقاد به خدا، به حدیث معروف علی علیه السلام استناد شده که در پاسخ به سؤال از حقیقت ایمان، فرمودند:

«الایمان معرفةٌ بالقلب و اقرارٌ باللسانِ و عملٌ بالارکان.»[3]

یعنی: ایمان، شناخت و معرفت قلبی و اقرار و اعتراف به زبان و عمل به اعضا و جوارح را گویند.

در این که آیا هر سه مورد مذکور، جزء حقیقت و ماهیت ایمان است یا این که عمل به اعضا و جوارح شرط کمال ایمان می باشد، میان علمای مذهبها و فرقه ها اختلاف است.

ایمان از دیدگاه معتزله
ابن ابی الحدید معتزلی یکی از شارحان بزرگ نهج البلاغه در تفسیر و شرحِ این کلام حضرت علی علیه السلام می گوید:

این سخن امام علیه السلام همان چیزی است که اصحابِ ما بدان معتقدند؛ زیرا عمل به ارکان نزد ما داخل در حقیقت ایمان است و کسی که به واجبات دینی عمل نکند مؤمن نیست؛ هر چند شناخت قلبی به خدا داشته و اقرار زبانی هم بنماید و این عقیده خلاف قول اشعریه و امامیه و حشویه است.[4]

و برخی از معتزله گفته اند: «هو التصدیق بالقلب و اللسان معا.»[5] یعنی: ایمان، اقرار و تصدیق قلب و زبان با هم را گویند یا ایمان اسمی است که برای همه اطلاعات اطلاق می شود.

بعضی دیگر از علمای معتزله گفته اند که ایمان به انجام همه واجبات با اجتناب از کبائر، اطلاق می شود.

ابوالهذیل و واصل بن عطاء نقل کرده اند که ایمان، انجام همه واجبات و مستحبات است.

و در یک جمله از دیدگاه معتزله، حقیقت ایمان همان اعتقاد به قلب و اقرار به زبان و اجتناب از گناهان کبیره است.[6] که در حقیقت، به عقیده فرقه خوارج تمایل دارند که مرتکب کبیره را خارج از ایمان می دانند و هر دو فرقه اتفاق دارند بر این که مرتکب کبیره اگر بدون توبه بمیرد جزء خالدین در جهنم است.[7]

معتزله و ماتریدیه بر اهمیت تعقل و تفکر در ایمان تأکید بلیغ دارند و می گویند که ایمان حقیقی باید مبتنی بر تعقل باشد.[8]

دیدگاه اشاعره
در باب معنا و حقیقت ایمان، علمای اشاعره چنین عقیده دارند:

همانا ایمان تصدیق خداوند و پیامبران و فرستادگانش است که این تصدیق جز از طریق معرفت حاصل نمی شود.

ابوالحسن اشعری می گوید:

آنچه مورد رضایت نزد ما می باشد، این است که همانا حقیقت ایمان، تصدیق به خداست.»[9]

غزالی گفته است:

ایمان یعنی اعتقاد و تصدیق به خدا و ملائکه و کتب و رسل الهی و روز قیامت و بر انگیخته شدن بعد از مرگ و حسابرسی اعمال انسانی و قضا و قدر الهی و خیر و شر او.[10]

دیدگاه مرجئه
این فرقه معتقدند که ایمان به معرفت قلبی، محدود است؛ نه شامل فعالیت زبانی می گردد و نه شامل فعل بدنی. از این جهت، کسی که قلبا به این امر شناخت پیدا نماید که خدا یگانه و یکتاست و چیزی همانند او نیست خواه به جانب شرق نماز بگذارد و یا به جانب غرب، مؤمن راستین است.[11] البته این نظر برخی از مرجئه است و برخی دیگر از بزرگان و تابعین این فرقه، ایمان را تصدیق به زبان می دانند.[12]

دیدگاه کرامیه و جهمیه
کرامیه یکی دیگر از فرقه های اسلامی است که پیروان آن، ایمان را صرف گفتار زبانی می دانند. جهمیه گویند: ایمان اعتقاد باطنی است و بس (عقد بالقلب).[13]

ابن تیمیه ضمن رد قول کرامیه و جهمیه می گوید: ایمان مترادف با تصدیق نیست بلکه معنای «اطمینان» هم می شود.[14]

به نظر می رسد که همه فرقه های یاد شده به گوشه ای از معنای ایمان اشاره کرده و هیچ کدام تعریف و معنای دقیقی از آن ارائه نداده اند و آنچه در آیات و روایات تبیین شده، خلاف تلقی و برداشت این گروه ها و فرقه هاست.

حقیقت ایمان از دیدگاه شیعه
بزرگان شیعه در تفسیر حقیقت ایمان گفته اند که ایمان همان تصدیق قلبی و زبانی است ولی عمل به ارکان را برخی، جزء حقیقت ایمان دانسته و بعضی دیگر آن را جزء مراتب بالای آن فرض کرده اند.

خواجه نصیرالدین طوسی، از بزرگترین متکلمان شیعه، می گوید:

«ایمان مشتمل بر این تصدیق خاص است و این قدر، قابل زیادت و نقصان نباشد؛ چه اگر کمتر از این باشد، ایمان نباشد و اگر زیادت از این باشد، کمال ایمان است.»[15]

تصدیق، تصدیق قلبی و زبانی را گویند. تصدیق قلبی و باطنی لازم است؛ زیرا اظهار ایمان به زبان، به نص قرآن که فرمود: «قالَتِ الأَْعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤمِنُوا وَ لکنْ قُولُوا أَسْلَمْنا» کافی نیست. و نیز اعتقاد قلبی بدون التزام عملی کامل نیست؛ چرا که خداوند فرمود: «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ»[16]

خواجه طوس، عمل به ارکان را که در روایت آمده از کمال ایمان می داند؛ نه جزء ایمان اما نظرش به تفصیل عقاید و اعمال است نه به دو اصل اوّلی. همچنین معتقد است افراد ناقص و عاجزی که مقصر نباشند، از عذاب الهی در امان هستند. مقابل ایمان، کفر است و کفر آن است که شخص، دارای ایمان نباشد یا معتقد به ضد ایمان باشد یا غافل از آن. فسق آن است که فرد، مؤمن باشد و از اطاعت الهی بیرون و نفاق آن است که شخص ایمانش را آشکار کند و کفر را پنهان بدارد.[17]

آنچه نزد علمای شیعه درباره حقیقت ایمان مسلّم پنداشته شده، چنین است:

«صرف علم و تصدیق به این که چیزی حق است در حصول ایمان کافی نیست بلکه باید به مقتضای آن علم ملتزم بوده و آثار عملی در زندگی او ظاهر باشد؛ به عنوان مثال کسی که علم دارد به این که خداوند متعال خدایی است که غیر او پروردگاری نیست، باید به مقتضای همین علم که عبودیت اوست ملتزم باشد و به همین اندازه اگر التزام نداشته باشد، مؤمن نیست. پس با این بیان، قول دو گروه باطل می شود:

1ـ قول کسانی که ایمان را مجرد علم و تصدیق دانسته اند؛ چون چه بسا علم با کفر قابل جمع باشد.

2ـ قول آنان که ایمان را در عمل خلاصه کرده اند؛ چون عمل، با نفاق قابل جمع است. انسان منافق، بظاهر عمل دارد و لیکن ایمان ندارد.

چون که ایمان همان علم به چیزی همراه با التزام عملی را گویند، به همین خاطر قابل شدّت و ضعف است و این است قول حق که اکثر علما گفته اند و قول ابو حنیفه و امام الحرمین و دیگران که ایمان را همان تصدیق جزمی گرفته اند، باطل می شود؛ به دلیل آیه «لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم» و آیات و روایات دیگر.»[18]

برخی از علمای شیعه گفته اند حقیقت ایمان همان تصدیق قلبی است و عمل از مظاهر ایمان است؛ نه از مقوّمات آن. البته این بدان معنی نیست که تصدیق قلبی و معرفت باطنی، بدون التزام عملی موجب نجات انسان باشد بلکه فقط او را از زمره کافران خارج می کند.[19]

چنان که بعدا خواهد آمد قول یاد شده خالی از اشکال نیست و موارد نقض آن از نظرگاه عقل و نقل ظاهر است. اما بعضی دیگر ایمان را دارای اصل و فرع دانسته و معتقدند: اصل آن، تصدیق به دل است و فرع آن، مراعات امر. هر کس که اطاعت بیشتر نماید امن او از عقوبت زیادتر باشد. پس علت اَمن و ایمان، مراعات نمودن اوامر الهی است. اما در مقابل، عده ای گفته اند که علت اَمن از عقوبت، معرفت است نه اطاعت و اگر اطاعت بدون معرفت باشد، سودی ندارد و اگر معرفت بدون طاعت باشد، عاقبتِ او را نجات باشد.»[20]

شیخ مفید، در آثار خویش، ایمان را معادل معرفت دانسته و در تصحیح الاعتقاد، گفته است:

هیچ عارف به خدا و رسولی، کافر نیست و هیچ جاهل به خدا و رسولی مؤمن، نیست.[21]

شیخ طوسی، سید مرتضی، شهید ثانی، علامه مجلسی و علامه حلّی همین دیدگاه را ارائه نموده و معتقد به تعادل ایمان و معرفت هستند.[22]

البته مراد ایشان از معرفت، همان معرفت قلبی است؛ زیرا همان گونه که گفته شد، محل ایمان، قلب است نه عقل (توضیح بیشتر این مطلب در باب ایمان و معرفت و نقد نظریه برابری ایمان و معرفت خواهد آمد.)

با توجه به دیدگاه های مختلف درباره حقیقت ایمان، نگاه علی علیه السلام مؤید این است که ایمان به معنای معرفت به حق (مبدأ، معاد و نبوت) و عمل بر طبق آن است. حضرت علی علیه السلام در چند مورد به این نکته اشاره دارند که ایمان به آرزو و تمنّی حاصل نمی شود: «اَلا انّ الایمان لیس بالتمنی و لکنّه بالحقائق» یعنی: آگاه باشید که ایمان با آرزو به دست نمی آید بلکه با عمل به حق حاصل می شود.[23]

و در بیان دیگر می فرمایند:

«ای فرزند آدم! هرگاه به حقیقت ایمان رسیدی، از مردم عیب جویی نکن. به عیوبی که در تو وجود دارد و به اصلاح نفس خود مشغول باش و آن را از عیب، پاک ساز.»[24]

و نیز در خطبه ای دیگر فرمودند:

«ایمان راهی است روشن و واضح، با چراغی پرتوافکن. به ایمان است که به کارهای نیکو راه توان برد و به کارهای نیکوست که انسان به سوی ایمان هدایت می شود. ایمان سبب آبادانی علم است و مردم به واسطه علم است که از مرگ می ترسند و به مرگ، زندگی دنیا به پایان می رسد و به وسیله دنیا، آخرت بدست می آید.»[25]

پس نمی توان گفت که ایمان، صرفا یک حالت بسیط درونی و باطنی بوده و حقیقت ایمان آدمی در همین امر خلاصه می شود. متون دینی چنین مطلبی را تأیید نمی کند.

علائم و آثار ایمان
هرگاه حقیقت امری مبهم باشد؛ به گونه ای که نتوان به حقیقت آن پی برد، می توان با شناخت علائم و خصائص آن، به حقیقتش، نزدیک شد. شه مُلک لا فتی، در تبیین علائم ایمان و توصیف مؤمن می فرمایند:

«علامة الایمان ان توثر الصدق حیث یضرک علی الکذب حیث ینفعک و الاّ یکون فی حدیثک فضل عن علمک و ان تتّقی الله فی حدیث غیرک.»

یعنی: نشان ایمان این است که راست را بر دروغی که سود تو در آن است ترجیح دهی؛ هر چند به زیان تو باشد و گفتارت از علمت افزون نیاید و از خدای بترس هنگامی که از دیگری سخن می گویی.[26]

و در بیانی دیگر می فرمایند:

امر نمازتان را مراعات کنید و به حفظ آن بکوشید و بسیار به جای آورید و به وسیله آن به خدا تقرّب جویید که نماز فریضه ای است بر مؤمنان که حتما باید در وقت خود آن را به جای آرند. و نیز مؤمنان کسانی هستند که زکات می دهند و هیچ تجارت، آنان را از یاد خدا غافل نمی سازد و نیز امانتدار می باشند.[27]

در قرآن کریم نیز به این اوصاف اشاره شده است. خداوند در آیه ای می فرماید:

«وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْداداً یحِبُّونَهُمْ کحُبِّ اللّهِ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ»[28]

یعنی: و برخی از مردم در برابر خدا همانندهایی برای او بر می گزینند و آنها را تا حدّ دوستی و محبت خدا، دوست دارند ولی کسانی که ایمان آورده اند، به خدا محبّت بیشتری دارند.

و در آیه دیگر آمده است:

«إِنَّمَا الْمُؤمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیتْ عَلَیهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً وَ عَلی رَبِّهِمْ یتَوَکلُونَ»[29]

یعنی: مؤمنان کسانی هستند که چون یاد خدا شود، دلهای آنان بترسد و چون آیاتش بر آنان خوانده شود، بر ایمانشان بیفزاید و بر پروردگار خود توکل کنند.

با توجه به قرآن و تطبیق روایات بر آیات، علائم ایمان عبارتند از: صداقت و درستکاری، کم گویی، تقوا و خداترسی، اقامه نماز، ادای زکات، امانتداری، عدم شرک به خدا، شدّت حب و دوستی به خداوند، ذکر و یاد خدا در دل، توکل به پروردگار و حب و بغض، وقار و متانت، صبر و شکیبایی، سپاس در مقابل نعمت، ترک ظلم و احسان به والدین و...[30] که بیشتر این اوصاف و علائم، به جهات عملی زندگی انسان مربوط می شود.

حقیقت ایمان، چیزی است که همه این اوصاف را در خود داشته باشد. بنابراین، نمی توان گفت که ایمان، منحصر در امور قلبی و معرفت باطنی است. بهترین تعریف برای حقیقت ایمان همان تعریفی است که علامه طباطبایی صاحب تفسیر گران سنگ المیزان ارائه کردند که ایمان، اعتقاد و معرفت قلبی همراه با التزام عملی را گویند که اتصاف به آن، دارای آثار و فواید دنیوی و اخروی است.

ارکان و آثار ایمان
در نگاه امیرالمؤمنین علیه السلام حقیقت ایمان بر چهار پایه استوار است که عبارتند از: صبر، یقین، عدل و جهاد (الایمان علی اربع دعائم: علی الصبر و الیقین و العدل و الجهاد.)[31] و کفر که نقطه مقابل آن است، بر چهار پایه بنیان نهاده شد. کنجکاوی بیهوده، خصومت و دشمنی کردن، انحراف از حق و ایجاد اختلاف (و الکفر علی اربع دائم: علی التعمق و التنازع و الزیغ و الشقاق.)[32]

از تقابل ارکان ایمان و کفر این نکته به دست می آید که هرگاه شخصیت فردی با ارکان ایمان شکل گیرد، اساس کفر از او دور می گردد و به عکس؛ زیرا همانگونه که ایمان و کفر قابل جمع نیستند، ارکان آن دو نیز جمع نمی شوند؛ حلم و بردباری با تعجیل در امور بی فایده، علم و دانایی با جهل و نادانی، عدل و برابری با ظلم و نابرابری و سعی با سستی، هرگز با هم جمع نمی شوند.

بنابراین، نمی توان ایمان را با جهل یا شک، مقارن دانست؛ زیرا یکی از ارکان ایمان، یقین است (قبلاً گفته شد که ایمان به معنای اعتقاد و تصدیق بوده و تصدیق، برترین مرتبه یقین است.) این ادعا پذیرفتنی نیست که حیات مؤمنانه، یک زندگی جاهلانه و همراه با شک و تردید است.

با قطع و یقین می توان گفت که چنین سخنی، بر مبنای علم و خردورزی استوار نیست؛ چرا که رکن اصلی و پایه اساسی ایمان در زندگی انسان، شناخت و یقین است و مؤمن واقعی، با همین ویژگی شخصیت حقیقی اش را در جامعه با زدودن جهل و اجتناب از محارم و کسب محاسن، به دست می آورد؛ این است معنای سخنان علی علیه السلام که فرمودند:

«الایمان شجرةٌ اصلها الیقین و فرعها التقی و نورها الحیاءُ و ثمرها السخاء.»[33]

یعنی: ایمان، درختی است که ریشه اش یقین و شاخه اش تقوا و شکوفه اش شرم و حیا و میوه اش، بخشندگی و سخاست.

«و بالایمان تکون النجاة.» یعنی: و در سایه ایمان، نجات و رستگاری نهفته است.[34]

«بالایمانِ یرتقی الی ذروةِ السعادةِ و نهایة الحبور.» یعنی: به واسطه ایمان، انسان به قله سعادت و نهایتِ شادیها دست می یابد.[35] «ثمرة الایمان، الفوز عند الله.»[36] یعنی: ثمره ایمان، رستگاری نزد خداوند است. امام صادق علیه السلام نیز می فرمایند: «ثلاث خصالٍ مزن لم یکن فیه لم ینفعه الایمان: حلمٌ یردّ به جهل الجاهل و ورعٌ یحجزه عن المحارم و خلق یداری به الناس.» یعنی: سه خصلت است که اگر کسی نداشته باشد، از ایمانش سودی نمی برد: حلمی که با آن، جهلِ جاهل برطرف می شود، ورعی که مانع اعمال حرام می گردد و اخلاقی که با مردم مدارا نماید.»[37]

تعقل و ایمان
بعد از ذکر مطالبی کوتاه در باب معنای ایمان، علائم و نشانه های آن، ارکان و آثار ایمان و تجلی و ظهور ایمان در زندگی انسان، به این موضوع می پردازیم که آیا ایمان، با تعقل ارتباط و پیوند دارد یا خیر؟ آیا باورهای اعتقادی و گرایشات دینی با خردورزی همخوانی دارند یا این که مبنای ایمان دینی، احساسات و عواطف انسانی است و با تعلیلهای عقلی، منافات دارند؟

به عبارت دیگر، بحث این است که آیا تعقل و تفکر، منشأ باورهای دینی شده یا احساسات و عواطف باعثِ رویکرد انسان به ایمان می شود؟ آیا صاحبان شریعت و مبلغان ادیان الهی؛ یعنی انبیا و امامان معصوم علیهم السلام و پیامبران تبلیغی، برای تبلیغ و ترویج دین، از احساسات مردم استفاده می کردند یا با عقل و اندیشه آنان ارتباط برقرار می کردند؟ این یک پرسش جدی است که برخی از محققان و اندیشمندان اسلامی را به چالش با یکدیگر وا داشته است.

پیش از پاسخ به این پرسش، لازم است به عنوان مقدمه، نگاهی اجمالی به احادیث ولی الله الاعظم علیه السلام داشته باشیم که در باب فضیلت و ارزش نهادن به عقل و علم بیان فرمودند؛ زیرا تا جایگاه عقل و اندیشه در فرهنگ علوی مشخص نشود، نمی توان به این سؤال، پاسخ درستی داد.

بنابراین، نخست به جایگاه عقل و فضیلت علم از دیدگاه علی علیه السلام اشاره می کنیم، سپس به پاسخ سؤال یاد شده می پردازیم.

جایگاه عقل از نگاه حضرت علی علیه السلام
شاید کمتر موضوعی، مثل به کارگیری عقل و اندیشه در بیانات علی علیه السلام مورد توجه قرار گرفته باشد. در سخنان گهربار ایشان، از عقل، به منشأ شرافت و شخصیت انسانی،[38] زیور و زینت آدمی،[39] ریشه و سرچشمه همه خوبیها،[40] عامل سعادت انسانی،[41] ابزار و سلاح همه کارها،[42] درمان و علاج ناکامیها،[43] حیات و زندگی روح،[44] اصل و ریشه دانش و انگیزه فهم و درک انسان[45] و در یک جمله سرچشمه ادب و دینداری[46] و عشق و تعهد و ایمان،[47] یاد شده است. تمام این تجلیلها از عقل، نشانه ارج و عظمتی است که آن حضرت، برای به کارگیری آن در حیات و زندگی انسانها قائل هستند.

درباره منزلت و جایگاه علم از نگاه علی علیه السلام نیز به اختصار بحث می کنیم.

جایگاه علم از دیدگاه علی علیه السلام
در باب فضیلت علم، سخنان و بیانات زیبایی از امیر بیان روایت شده که در حدّ گنجایش مقال به برخی از آنها اشاره می کنیم.

علم و دانش، میراثی است ارجمند،[48] دارای ارزشی بالاتر و برتر از مال و سرمایه،[49] موجب اجتناب و دوری از محارم و معاصی،[50] منشأ خضوع و فروتنی،[51] سرآمد رفق و مدارا،[52] برترین و زیباترین گنجها، زیبایی و زینت در میان مردم و بهترین انیس و همدم انسان در تنهایی،[53] اساس و پایه همه نیکیها،[54] اولین راهنما و آخرین مرحله کمال انسان [55]و در یک جمله، در سایه علم است که عزت دنیا و رستگاری عقبی حاصل می شود.[56] علم و ایمان دو برادر همزاد و دو دوستی هستند که هرگز از هم جدا نمی شوند.[57]

پس عقل و علم منشأ همه خوبیها، مایه فضیلت و موجب عزت و شخصیت و نیز وسیله ای برای وصول به کمال و سعادت است و در مقابل، جهل و نادانی سرچشمه همه ناکامیها، باعث جدال و درگیریها، میدان لغزشها و دردناکترین دردهاست.

با این مقدمه، به پاسخ سؤالی می پردازیم که در باب تعامل عقل و ایمان مطرح کردیم. برخی معتقدند میان ایمان دینی و تعقل و عقل گرایی، هیچ گونه رابطه ای وجود ندارد:

«ایمان، همانا شنیدن آن خطاب و پاسخ مجذوبانه دادن به آن است و رفتن به دنبال آن و آینده را هم با امید ـ نه با استدلال ـ پر کردن. مسأله معاد هم برای مؤمنان یک مسأله استدلالی فلسفی نیست بلکه امید است به این که این خبر، در نهایت ما را به جایی خواهد رساند.»[58]

یا این که ایمان را به معنای امید و دلبستگی که نتیجه تلقین و تجربه شخصی باشد، دانسته اند:

«ایمان عموم متدینان، ایمان با واسطه است؛ یعنی آنها کمتر تجربه مستقیمی از خداوند دارند و مواجهه با امر متعالی برایشان کمتر رخ می دهد اما از آنجایی که به پیامبر اعتماد دارند، از این طریق و به این واسطه، خداوند را می یابند و به او اعتماد می کنند.»[59]

در پاسخ باید گفت از متون دینی (آیات و روایات) به دست می آید که نه تنها هیچ گونه تضادی میان ایمان و تعقل نیست بلکه آن دو، ملازم و مکمل یکدیگر بوده و هرگاه با هم جمع شوند، مایه کمال فرد و جامعه خواهند شد. در کلمات و بیانات امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه بارها به این نکته تصریح شده است که تلفیق علم و دین، موجب رشد و تعالی جوامع انسانی و پیشرفت و توسعه جامعه بشری وام دار همین اتحاد و یگانگی است. به عکس، انفکاک و جدایی میان آن دو، موجب انحطاط و عقب ماندگی و گمراه ساختن فرد یا جوامع انسانی است. یکی از نکات مهم که علی علیه السلامدر نهج البلاغه، بر آن تأکید کرده و پیروان خویش را به آثار مخرّب آن توجه داده اند مسأله تفکیک آگاهی و ایمان، یا جدایی علم و دین است.

از دیدگاه آن امام بزرگوار، نه تنها پایه و اساس دین، معرفت و شالوده ایمان، علم و آگاهی است بلکه مهمترین هدف از بعثت انبیا، زدودن حجاب جهل و بارور ساختن قوه عقل و تقویت ایمان در سایه معرفت بوده است. در این باره، سخنان آن حضرت را در سه قسمت بیان می کنیم.

الف) نجات از جهل و برانگیختن عقول هدفِ بعثت انبیا
حضرت علی علیه السلام، در نهج البلاغه هدف از بعثت انبیا را چنین تبیین می کنند:

خداوند متعال از میان فرزندان آدم پیامبرانی را برگزید و از آنان پیمان گرفت که هر چه را که به آنها وحی می شود، به مردم برسانند و در امر رسالت او امانت نگه دارند. هنگامی که بیشتر مردم، پیمانی را که با خدا بسته بودند، شکسته و حق پرستش او را ادا نکردند و برای او در عبادت شریکانی قرار داده و شیطانها از شناخت خداوند منحرفشان کرده بودند و پیوندشان را از پرستش خداوندی بریده بودند که پیامبران را به میانشان فرستاد.

پیامبران از پی یکدیگر آمدند تا از مردم بخواهند که آن عهد را که خلقتشان بر آن سرشته شده به جای آرند و نعمت او را که از یاد برده اند، یاد آورند و از آنان حجت گیرند که رسالت حق به آنان رسیده است و خردهایشان را که در پرده غفلت مستور گشته بر انگیزند و نشانه های قدرتش را که بر سقفِ بلند آسمان آشکار است، به آنها نشان دهند.

و خداوند محمد صلی الله علیه و آله را برانگیخت تا آنان را از گمراهی نجات دهد و ننگ جهالت را از آنان بزداید.[60]

بنابراین، هدف اصلی و مهمترین رسالت انبیای عظام و پیامبران الهی، دیندار کردن مردم و توجه دادن آنان به خداوند و زنده کردن فطرت ایشان و نیز زدودن لکه ننگ جهالت و گمراهی از پیشانی قومهایی بود که در اثر گذشتِ زمان، این دو نعمت و موهبت عظیم الهی را از دست داده بودند. علی علیه السلام در این خطبه یادآور می شود که تقویت ایمان مردم و تکامل اندیشه و عقولشان، وظیفه اصلی همه فرستادگان الهی بود؛ یعنی انبیا فرستاده نشدند تا مردم را با همان جهل و ناآگاهی، به سوی خداوند سوق دهند. بلکه موظف بودند که پرده جهل را از آنان کنار بزنند و نور علم را در قلوبشان روشن کنند تا خود با درایت و به کارگیری اندیشه، در حدّ خویش خدا را شناخته و عبادت نمایند. نقش شناخت و معرفت و استفاده از عقل و اندیشه در دینداری و ایمان آدمیان، به اندازه ای است که اساس و شالوده دینداری و ایمان گرایی دانسته شد؛ چنان که در ابتدای همین خطبه آمده است: «اوّل الدین معرفته و کمال معرفته، التصدیق به و...»

ایمان اگر منشأ عقلانی نداشته باشد، ایمان واقعی و پایدار نیست؛ همان گونه امام صادق علیه السلام فرمودند:

«من دخل فی هذا الدین بالرجال اخرجه منه الرجال.»[61]

یعنی: کسی که دین خود را از حرف دیگران گرفت با حرف دیگران نیز از دست خواهد داد.

بالاتر از آن، اگر شخص، عاقل نباشد، مؤمن محسوب نمی شود؛ چنان که علی علیه السلام فرمودند: «ما آمن المؤمن حتی عقل»[62] یعنی: مؤمن تا خردمند و عاقل نشد ایمان نیاورد.

پس معرفت، چشمه جوشان ایمان است که همه پیامبران از جانب حق آمده اند تا بشر را به سوی آن رهنمون سازند، و درست است که گفته شود:

«کسی که به عقلانیت حداکثری قائل است، از سرِ احساسات، به ایمان متوسل نمی شود، بلکه صحت دیدگاهش را اثبات می کند.»[63]

ب) انحراف عقل؛ منشأ فساد دین و تباهی ایمان
این که برخی، از صراط مستقیم، منحرف شده و آخرت خود را تباه می سازند؛ از یاد حق غافل گشته و در دنیا خود را به گناه آلوده می سازند و گوهر گرانبهای شخصیت انسانی خویش را با متاع ناچیز دنیا به ثمن بخس، معامله می کنند، ناشی از عدم بهره گیری از عقل است؛ زیرا استفاده از عقل، به معنای پرستش خداوند رحمان و کسب و تحصیل بهشت و اصلاح دنیا و آخرت است؛ چنان که امام صادق علیه السلام در تعریف عقل فرمودند: «العقل ما عُبد به الرحمن و اکتسب به الجنان.»[64] یعنی: عقل چیزی است که خداوند رحمان، با آن عبادت شده و بهشت، با آن کسب شود.

امام اول علیه السلام در علل دوری از حق و تباهی ایمان می فرماید: «ضلال العقل یبعد عن الرشاد و یفسد المعاد.»[65] یعنی: گمراهی خرد، انسان را از راه راست، دور می سازد و آخرت را تباه می کند.

پس با سرمایه عقل است که دین، شناخته شده و تدین حفظ می گردد و با نبود جهل است که دین و آخرت تباه می شود. به دلیل اهمیت همین نکته، علی علیه السلام در وصیت به فرزند بزرگوارش امام حسن علیه السلام عقل را بالاترین سرمایه انسانی معرفی می کنند.[66] زیرا در سایه عقل، شخصیت انسان محفوظ می ماند و با فقدان و یا انحراف آن، هویت انسانی مخدوش می گردد.

ج) عقل و آخرتگرایی
نشانه جهل، سطحی نگری، نزدیک بینی، شهوترانی و در یک جمله، دنیاگرایی است و نشانه عقل، عمق نگری، دوراندیشی، دینداری و آخرتگرایی است؛ چنان که علی علیه السلام فرمودند: «العاقل من هجر شهوته و باع دنیاه بآخرته.»[67] یعنی: عاقل کسی است که از شهوتش دور گردد و دنیای خود را به آخرتش بفروشد.

بنابراین، دخالت عقل در عقاید دینی و ایمان مذهبی و پیوند وثیق میان آن دو بر هیچ اندیشمندی پوشیده نیست و با توجه به آیات و روایات عدیده ای که در این زمینه وجود دارد، کمترین تردید در این امر روا نیست:

«آنچه که قوام دین بر آن است ثبات و دوامی است که نتیجه تعین عقلی و یا شهود قلبی است.»[68]

رابطه ایمان و شک
برخی از روشنفکرانِ مسلمان، گاه به اشاره و گاه به تصریح، در وجود پیوند میان علم و ایمان تردید کرده و بسیار کوشیده اند تا ایمان مؤمنان را با شک قرین ساخته و علم و یقین را که شالوده ایمان می باشد، متزلزل سازند:

«شک کاملاً با ایمان دینی سازگاری دارد و نه فقط سازگاری دارد بلکه مؤلفه ایمان دینی است.»[69]

«ایمان با شک، کاملاً دست در آغوش است و ارزش مؤمن به این است که به رغم شک، از مقتضیات ایمانی اش دست بر ندارد. بنابراین، یک شخص شاک می تواند متدین باشد؛ چون برخی از گزاره های دینی قابل اثبات عقلانی نیستند.»[70]

«درباره ارتباط ایمان با یقین که محل بحث ماست، ایمان دینی را می توان نوعی امید به حساب آوریم؛ به شرط آن که امید را با خوش بینی اشتباه نکنیم. ایمان در خلأ معرفتی، به وجود می آید.»[71]

یکی دیگر از همین متفکران می گوید:

«مفهومی که در مقابل ایمان قرار می گیرد، یأس است نه شک فلسفی. حقانیت ایمان از سنخ حقانیت فلسفی نیست و... بنابراین، شک در ایمان، به معنای یأس است.»[72]

و دیگری گفته است:

«ایمان بیشتر به معنای توکل و اعتماد است تا به معنی قطع و یقین.»[73]

بیشتر این سخنان که برگرفته از شک دستوری دکارت [74]است اگر به این معنا باشد که شک، گذرگاهی برای رسیدن به یقین است؛ یعنی برای وصول به یقین باید از پل شک عبور کرد شاید مطلب درستی باشد و اگر غیر از آن باشد سخن نادرستی است. این که در صحت و درستی معنای اول هم، تردید کردیم، به این دلیل است که چنین معنایی در فرهنگ دینی ما نیامده است. در متون اسلامی، شک، بسیار مذمت و در برخی از روایات، از بین برنده ایمان و نتیجه جهل و نادانی معرفی شده است.

مولای متقیان، شک را نتیجه جهل،[75] محو کننده ایمان،[76] تباه کننده دین،[77] کفر به خداوند متعال،[78] خاموش کننده نورانیت دل،[79] باطل کننده دین و فاسد کننده یقین،[80] میوه حیرت و سرگردانی[81] و پدیدآورنده شرک و بت پرستی[82] می دانند. آن حضرت، هنگامی که صدای نماز و قرائت قرآن یکی از خوارج را شنیدند، فرمودند: خواب توأم با یقین بهتر از نماز خواندن با شک [در دین خدا] است.[83] همچنین فرمودند: از مجادله پرهیز کنید؛ زیرا جدال در بحث موجب شک در دین خدا می شود.[84]

این بیانات، خط بطلانی است بر عقیده شکاکان و همه کسانی که ایمان را از سنخ شک دانسته اند. قرآن هم در پاسخ این گروه می فرماید:

آیا اخبار گذشتگان از قوم نوح، عاد، ثمود و دیگرانی که بعد از آنها بودند و جز خداوند کسی از حالشان با خبر نیست، به شما نرسیده است؟ رسولان آنان با آیات روشن به سوی آنان می آمدند ولی آنها با دست. رسولان، دهانشان را می بستند [و یا با دست خود جلوی گفتار آنان را می گرفتند.] و می گفتند: ما در آنچه که شما ما را به آن می خوانید، شک و تردید داریم و رسولان آنان می گفتند: آیا در خداوندی که آفریننده آسمان و زمین است، می توان شک کرد؟![85]

البته ادعای ما این نیست که ایمانِ همه مؤمنان هم تراز یقین است ولی عدم پذیرش آن، موجب نمی شود که معتقد شویم ایمان با تردید و شک قرین است؛ چرا که التزام به این مطلب، دارای توالی فاسده ای است که عقل، پذیرش آن را قبیح می شمارد.

تقدم علم بر ایمان
پس از تحلیل و اثبات این مطلب که ایمان با علم مقارن است نه با شک، این سؤال مطرح می شود که کدام یک بر دیگری تقدم دارد؟ آیا ایمان مقدم بر علم است یا علم بر ایمان؟ (البته مراد از تقدم در اینجا تقدم زمانی نیست بلکه تقدم در کارآیی است.) پاسخ این است که علم جنبه ابزاری دارد و ایمان جنبه غایی. معرفت و آگاهی وسیله ای است که موجب تقویت ایمان می گردد و زمانی که ایمان تقویت یافت انسان در مسیر حق قرار گرفته و متصل به ذات حق می گردد و اتصال به حق، غایت کمال و کمال نیز غایت خلقت آدمی است.

البته با ایمان نیز درخت علم و دانش بارور می گردد و این زمانی است که مبنای ایمان، معرفت الهی باشد. علامه محمدتقی جعفری در پاسخ به پرسش یاد شده می فرماید:

«همان طور که علم، جنبه وسیله ای دارد و جنبه هدفی، ایمان همچنین است. جنبه وسیله ای علم، عبارت است از کشف واقعیات و جنبه هدفی آن، عبارت است از روشنایی درباره واقعیات. اما جنبه وسیله ای، ایمان عبارت است از نیرومند شدنِ نفس (شخصیت) آدمی برای تنظیم و اصلاح نهایی خویشتن و جنبه هدفی ایمان عبارت است از شکوفایی ذات آدمی در مسیر «انّا لله و انا الیه راجعون». ملاحظه می شود که جنبه هدفی ایمان بالاتر از جنبه هدفی علم است؛ زیرا ایمان است که عامل اصلی شکوفایی ذاتِ آدمی در مسیر حیات معقول الهی می باشد. ایمان می تواند علم را به مفیدیت، در حدّ اعلی برساند. آیا هیچ خردمندِ آگاهی می تواند این حقیقت را انکار کند که اساسی ترین عامل مخرّب حیات معقول انسانها، علم بی ایمان بوده است؟! اگر علم بی ایمان، در هر عرصه ظهور پیدا کند، انسان و انسانیت را تباه می سازد.»[86]

بنابراین، می توان گفت ریشه ایمان در دل همانا علم و یقین و شکوفه آن در زبان، کلمات زیبا و میوه اش در ظاهر، همان رفتار پسندیده است.

ایمان و معرفت
این مطلب مسلم است که ایمان با معرفت وشناخت گره خورده است. هر چند متون دینی این نکته را ثابت می کند امّا برخی تلاش دارند که ایمان را در حدّ معرفت و شناخت محدود نمایند. دقت در حقیقت ایمان، این دیدگاه را باطل می سازد:

«ایمان در قرآن گونه ای از علم و معرفت را داراست ولی تمام هویت آن از سنخ علم و معرفت نیست بلکه افزون بر آن، تسلیم و خضوع در برابر حق نیز می باشد.»[87]

مسأله ایمان چیزی بیش از علم است؛ ایمان خضوع و خشیت و تسلیم را در دل خود دارد و همین موجب می شود تا ارتباط تنگاتنگی با مقوله عمل داشته باشد.[88] در آیات و روایات، چنان پیوند عمل و ایمان محکم تلقی گردیده است که بسیاری از علمای علم کلام، عمل را جزء ایمان دانسته اند.

نقد نظریه برابری ایمان و معرفت
از میان اندیشمندان معاصر، برخی گفته اند که ایمان، برابر معرفت است و با استناد به گفتار بزرگانی چون شیخ مفید، سید مرتضی، شیخ طوسی، علامه حلی و ملا صدرا، بر این اندیشه پافشاری می کنند. نویسنده کتاب ایمان دینی در اسلام و مسیحیت بر این نکته تأکید دارد که ایمان، معادل معرفت است. او پس از بیان دیدگاه متفکران شیعه درباره ایمان، نتیجه می گیرد:

«ایمان از نظر متفکران و اندیشمندان شیعه، عبارت است از علم و معرفت به خدا و رسولش. معرفت در کلام غالب علما، به معنای معرفت فلسفی و عقلانی است.»[89]

و در مورد دیگر می گوید:

«از نظر علمای شیعه، اصل ایمان، معرفت است. یا معرفت حاصل است که ایمان وجود دارد و یا نیست که از ایمان هم خبری نخواهد بود.»[90]

باید گفت دیدگاه مزبور از چند جهت، دچار اشکال است. این ادعا که متفکران شیعه قائل به همین قول هستند، نیاز به دقت و تأمل بیشتری دارد؛ چه این که قول مشهور متفکران شیعه، این نیست. شیخ مفید می گوید: ایمان، تصدیق به قلب و زبان و عمل به جوارح را گویند و اصحاب ما امامیه معتقد به همین قول می باشند.[91] علامه طباطبایی قدس سره بر این عقیده تأکید دارد که عمل، جزء ایمان است.[92]

نویسنده کتاب نظریه ایمان در عرصه کلام و قرآن در نقد این دیدگاه به نکته ظریف و در خور توجهی اشاره می کند:

«ایمان، تصدیق است اما تصدیق، عنصری بیش از معرفت لازم دارد. عمل، لازم ایمان است و برخی از آیات مثل آیه 22 سوره مجادله بر این پیوند، تأکید دارد.»[93]

به نظر می رسد این اندیشه به صواب، نزدیکتر و با متون دینی سازگارتر باشد. هرچند این ادعا نیز نیاز به استدلال و اثبات دارد ولی در این مختصر، مجال آن نیست.

عقلانیت دین اسلام
بی گمان همه تعالیم و احکام دین، خودپذیر نیستند و تردیدی وجود ندارد که برخی از آن تعالیم و دستورات دینی، تعبدی محض بوده و عقل بشری از درک آنها عاجز و ناتوان است. اما این بدان معنا نیست که تعبّدیات دینی با عقل و استدلالات عقلی ناسازگارند. وقتی گفته می شود فلان حکم در دین تعبدی است، برخی چنین می پندارند که در واقع، دخالت عقل در دین یا رهیافت عقلی برای دین بیش از آن که موجب استحکام عقاید دینی افراد شود، باعث تزلزل و تضعیف ایمان و اعتقاد مؤمنین می گردد؛ زیرا در بسیاری از موارد، مسائل دینی با دقتهای عقلی سازگار و هماهنگ نیست. به همین جهت، راه دادن پای عقل در منطقه دین، جز این که افراد متدین را در هاله ای از سرگردانی و اضطراب قرار دهد، ثمره دیگری ندارد. پس بهتر آن است که دین و تعالیم و دستورات دینی را تعبدا بپذیریم نه تعقلاً و این دو؛ یعنی تعبد و تعقل، جمع شدنی نیستند. این چنین تلقی و برداشتی نسبت به ادیان تحریف شده شاید درست باشد ولی در مورد دین اسلام، به طور قطع، باطل است؛ زیرا در این دین، ویژگیهایی چون تمامیت، ابدیت و جامعیت نهفته است و این ویژگیها با چنین تصوری، در تنافی و تضاد است. در این دین، نه تنها در اعتقاداتش، جنبه عقلانی رعایت شده بلکه در بسیاری از فروع و تعبدیاتِ آن نیز، جهات عقلانی لحاظ شده است؛ چنان که امام رضا علیه السلام فرمودند:

خدای عزوجل پیغمبر ما را قبض روح نکرد مگر بعد از آن که دین را برای او تکمیل نمود و قرآن را که در آن بیان هر چیزی است، نازل فرمود و در آن، حلال و حرام و حدود و احکام و جمیع مایحتاج بشر را به طور کامل شرح داد و خودش در این کتاب فرمود: «ما فَرَّطْنا فِی الْکتابِ مِنْ شَیءٍ» ما در این کتاب هیچ چیز را فروگذار نکردیم.[94]

یعنی با تعقل و تأمل می توان همه نیازهای فردی و اجتماعی خود را از قرآن استنباط نمود و در زندگی به کار گرفت و جامعیت دین به همین معناست.

عقلانیت اسلام از نگاه حضرت علی علیه السلام
همانگونه که پیشتر اشاره کردیم، علی علیه السلام در بیاناتشان، بارها بر عقلانیت و برهانی بودن دین اسلام تأکید ورزیدند. گویا این خطر را برای دین احساس می کردند که برخی، دین را به انحراف می کشانند و تصویری نازیبا از اسلام، برای مردم صورت سازی می کنند. به همین جهت، در بیشتر سخنانی که درباره سیره رسول الله صلی الله علیه و آله و بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله داشتند مردم را به عقلانیت دین اسلام، توجه می دادند؛ مثلاً در مورد سیره صاحب شریعت اسلام می فرمایند:

همانا در روش رسول خدا صلی الله علیه و آله راهنمایی بر بدیها و زشتیهای دنیا باشد؛ زیرا آن حضرت در دنیا با اهل بیت خود شکم سیر نخورد و با بزرگی مقام و منزلتی که داشت از زخارف دنیا دوری جست. پس هر ناظری باید با عقل خویش بنگرد که آیا خدا او را گرامی داشت یا خوار نمود.»[95]

در این بیان نورانی، عقل را در تشخیص امور مادی و معنوی ملاک و معیار قرار دادند. و در بیانی دیگر می فرمایند:

«خداوند متعال پیامبر صلی الله علیه و آله را با نور نبوّت و برهان آشکار فرستاد.»[96]

یعنی صاحبان اندیشه و ارباب عقول که با برهان و استدلال مأنوسند، در هدف و انگیزه بعثت تردید نمی کنند و شبهه ای به دل راه نمی دهند. علت این امر را خود حضرت بیان می دارند:

خدای بزرگ اسلام را (بر همه خردمندان) واضح و آشکار نمود و برای کسی که در آن، وارد گردد (مسلمان شود) راه های سرچشمه آن را آسان گردانید و ارکان و پایه های آن را محکم و استوار نمود (اصول و فروعش را روی دو پایه عقل و علم بنا نهاد.) تا کسی نتواند بر آن دین غلبه و فزونی یابد. پس آن را امن قرار داد برای کسی که خود را به آن متصل نمود و برهان و دلیل برای کسی که به وسیله آن سخن گفت و نور برای کسی که از آن روشنی طلبید و فهم برای کسی که تدبر نمود و عقل و خرد برای کسی که تفکر کرد و....[97]

توضیح این که چون اساس و پایه اسلام بر تعقل و تفکر استوار است، همه اندیشمندان و خردمندان عالم آن را می پذیرند و به همین سبب کسی را یارای مقابله با آن نیست و نیز چنین شریعتی مغلوب فکر متفکران و اندیشمندان واقع نمی شود. بسیار روشن است دینی که رهبرانش این همه تأکید بر خردورزی و عقل گرایی داشته و از طرفی خودشان جزء بزرگترین اندیشمندان و متفکران باشند، در عقلانی بودن مفاد آن دین و خردپذیری تعالیم آن کمترین تردیدی روا نیست. با این وصف، بر هیچ صاحب اندیشه و فکری پوشیده نیست که اگر شبهه ای در این زمینه مطرح شود بی گمان، در عوامل دیگری، ریشه دارد. به گواهی تحقیقات تاریخی اکثر شبهات در این زمینه از ادیان تحریف شده بویژه مسیحیت سرچشمه می گیرد. برخی، ریشه دین توحیدی مسیح علیه السلام را متزلزل ساخته و در تحریف آن کوشیده و معجونی از گفتارهای بشری را به نام مسیحیت برای مردم تبلیغ و ترویج نموده اند. عالمانی که تمایلشان به دنیا، آنان را ابزار دستِ حاکمان قرار داده و دینِ الهی را آنچنان مطابق میل و خواسته قدرتمندان تفسیر کرده اند که دینداری مترادف تقلید کورکورانه و تدبر و اجتهاد در دین، مساوی با بی دینی یا ضدیت با دین تلقی شد.

متفکران مسیحی در غرب، به خوبی رسالت تغییر کلمات وحیانی را انجام دادند؛ چنان که قرآن هم این نکته را تأیید کرده است و فرمود: «یحَرِّفُونَ الْکلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ»[98]

پس از آن که آنان، حقایق دینی را به صورت غیرواقعی برای مردم عرضه کرده و به جای شریعت حقّه موسوی و عیسوی، موسی و عیسای ساختگی را به اذهان جوامع اروپایی القا کردند مردم به دین ساختگی پشت پا زدند نه به دین وحیانی و الهی. این که واقعیت اسلام محفوظ مانده و متن آن بدون هیچ گونه تحریفی در دست ماست، بخوبی بیانگر این است که هیچ یک از تعالیم آن، مخالفت با عقل ندارد و به همین دلیل، مناقشه هایی که در ادیان دیگر وارد است، بر اسلام وارد نیست و اگر نبود این وصفِ دین، قطعا پایه های آن به ضعف و سستی می گرایید. شاید بتوان ادعا کرد که یکی از مهمترین عامل در حفظ اسلام بُعد عقلانی آن بوده است.

امیرالمؤمنین علیه السلام مفسر معارف عقلی قرآن
اگر در علم کلام، دفاع عقلانی از گزاره های دینی، یکی از رسالتهای متکلمین به شمار آمده به دلیل تأکیداتی بوده است که پیشوایان دین در این زمینه داشته اند. در حقیقت، عالمانِ شیعی تداوم بخش همان سیره ای می باشند که رهبرانشان بر طبق آن طریق رفتار می کردند و این بدترین اهانت به شیعه است که گفته شود آنان به دلیل خردورزی و به کارگیری عقل و شیوه های عقلانی، از سنت نبوی و سیره علوی دور شدند. چگونه می شود چنین سخنانی را بر زبان آورد در حالی که اکثر علمای بزرگ شیعه و سنی اعتراف دارند که علی علیه السلام حکیم اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله بود و عقل و اندیشه آن حضرت با عقل دیگر اصحاب، قابل قیاس نبود. کلام زیبای بوعلی سینا در رابطه با علی علیه السلامتأییدی بر این نکته است: «کان علی علیه السلام بین اصحاب محمد صلی الله علیه و آله کالمعقول بین المحسوس.» یعنی: علی علیه السلام میان یاران پیامبر صلی الله علیه و آله مانند امری عقلی بود در میان اجسام مادی و محسوس.

پس شیعه در حقیقت، آینه همان تفکری است که پیشوای نخستین، امیرالمؤمنین علیه السلام بر آن تأکید داشتند. مباحث عقلی و فلسفی در نهج البلاغه چنان عمیق است که برخی آن را در حدّ اعجاز دانسته اند. استاد مطهری می گوید:

«بیشتر بحثهای نهج البلاغه درباره توحید، بحثهای تعقلی و فلسفی است. اوج فوق العاده نهج البلاغه در این مباحث، نمایان است. علی علیه السلام در این قسمت، دادِ سخن را داده است. نه پیش از او و نه بعد از او کسی به او نرسیده است.»[99]

قرآن کریم، دارای مفاهیم ساده ای است که بسیاری از آیاتش مورد فهم است و چون کتابِ زندگی است، باید تعالیم و دستوراتش این چنین باشد ولی برخی آیاتش دارای مفاهیم بلند عقلی است که هر کسی را یارای فهم آن نیست. مسائلی از قبیل توحید، قضا و قدر، لوح محفوظ، عالم ارواح، وحی و معاد از مباحث دقیق عقلی است که نیاز به تفسیر و تبیین دارند. همه این مباحث، در کلمات پیشوایان دین علیه السلام بویژه علی علیه السلام تبیین شده است. اگر نبود سخنان علی علیه السلام، شاید دریچه معارف عقلی قرآن هرگز گشوده نمی شد. به همین جهت، اگر بگوییم تفکر فیلسوفان بزرگ شیعی و اندیشه های بلند آنان، متأثر از سخنان علی علیه السلام است، گزاف نگفته ایم. فلسفه پیدایش حکمت و کلام در میان مسلمین به دلیل رویکرد عقل گرایی و خردورزی دین بود. در طول تاریخ اسلام، کسانی که در تقویت عقول و اندیشه خود کوشیده اند، بیش از کسانی که به ظاهر دین بسنده کرده اند، در تبلیغ دین تأثیر داشته اند؛ زیرا آنان که اهل تعقل و تدبرند، دین را که منبع وحیانی داشته و از خالق عقول سرچشمه گرفته است با چهره عقلی و منطقی اش معرفی می نمایند. اما کسانی که اهل تفکر و اندیشه نیستند، هم از فهم صحیح دین عاجزند و هم از معرفی چهره واقعی آن ناتوان.

با توجه به همین نکته است که اگر دین اسلام با زبان علی علیه السلام معرّفی شود، مغایر اسلامی خواهد بود که در گفتار دیگران تبیین گردد و شاید علتِ اصلی اختلاف و شکاف اسلام بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله در همین نکته نهفته باشد؛ زیرا حضرت علی علیه السلام با دقّت و تدبری که داشتند مغز اسلام و لُبّ دین را تشریح می کردند ولی نابخردان به دنبال پوسته و قشر آن بودند.

از بیانات نورانی آن خلیفه ظاهری و باطنی پیامبر صلی الله علیه و آله است:

عمق حکمت، با عقل و عمق عقل، با حکمت بیرون آید. و حسن تدبیر ادب شایسته را ثمر دهد. و نیز می فرمود: تفکر و تعقل، مایه زندگی دل شخص با بصیرت است. چنان که رونده در تاریکی، با نور گام بر دارد به خوبی رهایی یابد و اندکی در راه، درنگ نکند.[100]

ملازم با حق باشید و از شبهات و گفتار سُست پرهیز نمایید.[101]

علامه طباطبایی قدس سره در توضیح این حدیث می فرماید:

«ملازم حقیقت بودن، اصل و اساس حکمت است. دلایل واقعی را فرا گیرید و خود را با برهان و منطق مجهز سازید و از شبهه و مغلطه کاری بپرهیزید. علی علیه السلام در این سخنانش به نحوه اتخاذ روش علمی برای رسیدن به حقایق، اشاره می کند و آن عبارت است از روش استدلال و برهان که در آن، به اتفاق و اجماع رجال بر قولی و یا مسلّم بودن و شهرت آن نزد علما اعتماد نمی شود. پس حقیقت، حقیقت است؛ اعم از آن که مردم آن را بشناسند یا منکر آن باشند.»[102]

در پایان، بیان امیرالمؤمنین علیه السلام در تفسیر آیه 49 از سوره ذاریات را نقل می کنیم که یک مورد از شواهد متعددی است بر این که آن حضرت، مفسر معارف عقلی متون دینی بوده اند. در این آیه آمده است: «وَ مِنْ کلِّ شَیءٍ خَلَقْنا زَوْجَینِ لَعَلَّکمْ تَذَکرُونَ.» یعنی: هر چیزی را جفت آفریدیم تا شاید شما به یاد خدا باشید.

از این که در موجودات غرائزی گوناگون قرار داد، گواه آورد که صانع آنها چنین غرایزی را ندارد و چون اشیاء هر یک در وقت و زمانی واقعند معلوم گردید که خود او در محدوده زمان قرار نمی گیرد. بعضی از موجودات را از نظر برخی دیگر پنهان ساخت تا اثبات کند که میان او و بندگانش حجابی جز وجود ناقص خود آنها نیست. او پیش از آن که بنده پرورده یا پرستنده ای، روی زمین پیدا شود پروردگار و آفریدگار بود و قبل از آن که معلوم و یا مسموعی باشد او عالم و شنوا بود و.... [103]

سخن پایانی این که انسان با تعقل و خردورزی انسانیت خویش را می یابد و با ایمان گرایی و دین باوری بُعد انسانی اش را کامل می کند.

انسانِ بدون تعقل و بدور از تدین، دارای صورت آدمی ولی تهی از حقیقت انسانی است.

در فرهنگ علوی، انسان به «کون جامع» معنی شده است؛ یعنی انسان دارای هویتی است که آن هویت و شخصیت در قوسِ صعود که از مهدِ عالم طبیعت شروع می شود، با خردورزی و ایمان گرایی به مقامِ خلیفه اللهی بار می یابد؛ یعنی اگر با اندیشه خویش به سوی معارف حقه و سیر در آنها به سیر الی الله و فی الله گرایش پیدا کند، انسان است.[104]

پی نوشت ها:

[1] محقق و نویسنده.

[2] ر.ک.: سجادی، فرهنگ و معارف اسلامی، ص 364؛ شرح المصطلحات الکلامیه، ص 48.

[3] نهج البلاغه، حکمت 218.

[4] ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 19، ص 51.

[5] الذخیرة فی علم الکلام، ص 531.

[6] شرح المصطلحات الکلامیه، صص 49ـ48.

[7] جعفر سبحانی، بحوث فی الملل و النحل، جزء پنجم، ص 392.

[8] توشی هیکو ایزوتسو، مفهوم ایمان در کلام اسلامی، ترجمه زهرا پورسینا، ص 169.

[9] جعفر سبحانی، پیشین، ص 49.

[10] همان، ص 50.

[11] توشی هیکو ایزوتسو، پیشین، ص 151.

[12] شرح المصطلحات الکلامیه، ص 48.

[13] توشی هیکو ایزوتسو، پیشین، ص 206.

[14] همان، ص 225.

[15] خواجه نصرالدین طوسی، اوصاف الاشراف، ص 53.

[16] علامه حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص 339.

[17] ابوالحسن شعرانی، شرح تجرید الاعتقاد، ص 596ـ595.

[18] سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج 18، ص 264.

[19] بحوثٌ فی الملل و النحل، جزء پنجم، ص 398.

[20] سجادی، فرهنگ اصطلاحات عرفانی، ص 171 به بعد.

[21] مصنفات الشیخ المفید تصحیح الاعتقاد، ج 5، ص 119.

[22] ر.ک.: محمد تقی فعالی، ایمان دینی در اسلام و مسیحیت، ص 74 به بعد.

[23] ابن ابی الحدید، پیشین، ج 12، ص 13؛ توحید صدوق، صص 228ـ227.

[24] نهج البلاغه، خطبه 140.

[25] نهج البلاغه، خطبه 155.

[26] همان، حکمت 450.

[27] همان، خطبه 190.

[28] بقره / 165.

[29] انفال / 2.

[30] محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، کتاب الایمان و الکفر، باب خصائص المؤمن، ص 78.

[31] نهج البلاغه، حکمت 30.

[32] همان.

[33] آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ص 89.

[34] همان، ص 291.

[35] همان، ص 298.

[36] همان، ص 23.

[37] ابن شعبه حرّانی، تحف العقول، ص 324؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 78، ص 238.

[38] اسرار البلاغه، ص 90. «الشرف بالعقل و الادب لا بالاصل و النسب.»

[39] کراجکی، کنز الفوائد، ج 1، ص 199. «زینة الرجل عقله.»

[40] آمدی، پیشین، ص 35. «العقل ینبوع الخیر.»

[41] همان، ج 2، ص 114. «کمال المرء عقله.»

[42] همان، ج 1، ص 42.

[43] مستدرک نهج البلاغه، ص 184. «و کلّ الحرمانِ بالعقل.»

[44] ابن ابی الحدید، پیشین، ج 20، ص 287. «و العقل حیاة الروح.»

[45] آمدی، پیشین، ص 102. «العقل اصل العلم و داعیة الفهم.»

[46] آمدی، پیشین، ص 81. «الادب و الدین نتیجةٌ العقل.»

[47] همان، ج 2، ص 264. «ما آمن المؤمن حتی عقل.»

[48] نهج البلاغه، حکمت 5. «العلم وراثةٌ کریمةٌ.»

[49] همان، حکمت 147. «العلم خیرٌ من المال.»

[50] دستور معالم الحکم، ص 100. «سُئل من العالم؟ فقال علیه السلام: مَن اجتنب المحارم.»

[51] کراجکی، پیشین، ص 299. «خفض الجناح زینةٌ العلم.»

[52] دستور معالم الحکم، ص 16. «رأس العلم الرفق.»

[53] ابن ابی الحدید، پیشین، ص 339. «العلم افضل الکنوز و اجملها؛ فی الملأ جمال و فی الوحدة اُنسٌ.»

[54] آمدی، پیشین، ج 1، ص 42. «العلم اصل کل خیر.»

[55] همان، ج 1، ص 109. «العلم اول دلیل و المعرفة آخر نهایةٍ.»

[56] همان، ج 2، ص 112. «لطالب العلم عز الدنیا و فوز الاخری.»

[57] همان، ج 1، ص 89. «الایمان و العلم اخوان توأمان و رفیقان لا یفترقان.»

[58] ایمان دینی در گفتگو با محمد مجتهد شبستری، مجله کیان، ش 52.

[59] ایمان، و امید، ص 51.

[60] نهج البلاغه، خطبه اول.

[61] محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 2، ص 105.

[62] آمدی، پیشین، ج 2، ص 264.

[63] مایکل پترسون، عقل و اعتقادات دینی، ترجمه احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، ص 75.

[64] ابن ابی الحدید، پیشین، ج 18، ص 187.

[65] آمدی، پیشین، ج 1، ص 420.

[66] نهج البلاغه، حکمت 37.

[67] آمدی، پیشین، ص 86.

[68] عبدالله جوادی آملی، شناخت شناسی در قرآن، ص 334.

[69] مجله کیان، ش 52، ص 29.

[70] همان.

[71] همان، ص 35.

[72] همان، ص 14.

[73] همان، ص 48.

[74] برای تفصیل بحث، ر.ک.: محمدعلی فروغی، سیر حکمت در اروپا، ج 1، ص 178 و کتابهای تاریخ فلسفه غرب.

[75] آمدی، پیشین، ص 38. «الشک ثمرةُ الجهل.»

[76] همان. «الشک یحبط الایمان.»

[77] همان، ص 37. «الشک یفسد الدین.»

[78] همان، ص 16. «الشک کفرٌ.»

[79] همان، ص 60. «الشک یطفئ نور القلب.»

[80] همان، ص 97. «الشک یفسد الیقین و یبطل الدین.»

[81] همان، ص 321. «ثمرة الشک الحیرة.»

[82] همان، ص 295. «بدوام الشک یحدث الشرک.»

[83] ابو نعیم اصفهانی، حلیة الاولیاء، ج 1، ص 74. «و سمع علیه السلام رجلاً من الحروریة یتهجَّدُ و یقرأ. فقال علیه السلام: نوم علی یقین خیرٌ من صلاةٍ فی شک.»

[84] کراجکی، پیشین، ص 272؛ ابن ابی الحدید، پیشین، ج 20، ص 272. «ایاکم و الجدل فانّه یورث الشک فی دین الله.»

[85] ابراهیم / 10ـ9. برای تفصیل بحث، ر.ک.: عبدالله جوادی آملی، پیشین، فصل سوم.

[86] محمدتقی جعفری، شرح و تفسیر نهج البلاغه، ج 26، ص 15.

[87] محسن جوادی، نظریه ایمان در عرصه کلام و قرآن، ص 192.

[88] همان، ص 196.

[89] محمدتقی فعالی، ایمان دینی در اسلام و مسیحیت، ص 76.

[90] همان، ص 79.

[91] شرح المصطلحات الکلامیه، ص 49.

[92] سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج 15، صص 9ـ6 و ج 18، ص 281.

[93] محسن جوادی، پیشین، صص 199ـ155.

[94] سید محمدحسین طباطبایی، پیشین، ج7، ص 108.

[95] نهج البلاغه، خطبه 159.

[96] نهج البلاغه، خطبه 160.

[97] نهج البلاغه، خطبه 105.

[98] مائده / 13.

[99] مرتضی مطهری، سیری در نهج البلاغه، ص 37.

[100] محمد بن یعقوب کلینی، پیشین، ج 1، کتاب العقل و الجهل، ح 34.

[101] آمدی، پیشین، ج 4، ص 53.

[102] سید محمدحسین طباطبایی، علی و فلسفه الهی، صص 63ـ62.

[103] توحید صدوق، ص 309.

[104] حسن حسن زاده آملی، ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، ص 30.

نظر شما