موضوع : پژوهش | مقاله

تفکری نوین در مکتب استاد مطهری

مجله  رواق اندیشه  رواق اندیشه، شماره 40، فروردین 1384 

نویسنده : مظاهری سیف، حمیدرضا
حمیدرضا مظاهری سیف[1]

چکیده:
تفکر، گاهی شیطانی است و گاهی دینی. گاهی نیز تفکر دینی با حجابهایی از شیطنت آلوده می شود که نیازمند اصلاح و ارشاد است.

تفکر دینی با ایجاد و تقویت ایمان، حیات معنوی را برای انسان به دنبال خواهد داشت که فراتر از حیات محدود مادی است. احیای دینی، انسان را از حیوانیت تا قرب الاهی بالا می برد و در جهان بینی الاهی تحقق پیدا می کند.

در زمان حیات استاد شهید مرتضی مطهری رحمه الله، گروهی از روشنفکران با انگیزه های دینی آمدند و تفکر دینی را در چارچوب یافته های فکری و علمی جدید ارائه کردند؛ اما استاد، حقیقت تفکر و دین را به شایستگی درک کرده و بر احیای انسان در بُعد فردی و جمعی با تفکر دینی کوشید و به جای احیای تفکر دینی، به احیای دینی تفکر انسان همت گماشت.

در این پژوهش نشان می دهیم، شهید مطهری بر این عقیده بود که تفکر دینی، مرگ و احیا ندارد؛ بلکه دین، چشمه جوشان حیات است که از حَی قیوم سرچشمه گرفته و جریان یافته است و با فکر دینی می توان فرد انسانی و جامعه را زنده کرد.

او در این مسیر، تمام اندیشه های مادی را به چالش کشید تا با نشان دادن چهره مخدوش جهان بینی مادی، مردم را از محصور شدن در شؤون حیات مادی رهایی و تعالی بخشد و حیات معنوی را به جامعه معرفی نماید. و در این راستا، روشنفکران را به محور قرار دادن تفکر دینی فراخواند و نیروی سوم روشنفکری را پایه گذاری نهاد.

مقدمه
تمدن اسلامی پس از گذر از دوران طلایی خود، در سراشیبی افول فرو غلطید و همواره رو به پستی نهاد. در این سیر نزولی، اندیشمندانی آمدند تا ندای دین را برآورند و امت اسلامی را از این مصیبت بزرگ نجات دهند.

کسانی که در سوگ مرگ تمدن اسلامی ناله سر دادند بسیارند، اما همه را می توان در دو گروه عمده طبقه بندی کرد؛ نخست آنها که کوشیدند با وام گیری از تمدن غربی و محصولات دانش و اندیشه بشری، به احیای تفکر دینی بپردازند، اما راهی را در پیش نگرفتند که آنها را به سرمنزل مقصود برساند؛ زیرا حقیقت فکر دینی را به خوبی نشناختند و با شفقت و تعصب بر دین، به گمان خود در احیای تفکر دینی، تلاش کردند، و گروه دیگر که استاد مطهری نیز در این گروه بود کوشیدند تا با تفکر دینی، روح و حیات در کالبد به مردم بدهند. استاد مطهری با ژرف نگری دین شناسانه و تفکر خلاق و قوی خود، مکتبی را پایه گذاری کرد که احیای دینی جامعه و تحقق حیات معنوی را در صدر اهداف خود داشت.

ماهیت تفکر دینی
تفکر دو گونه است؛ یا بر پایه امور دنیایی و برای جلب منافع این جهانی است و یا بر پایه امور معنوی و برای شناخت و کشف حقیقت است.

تفکر دینی آن گاه رخ می دهد که انسان حداقل برای لحظه ای خود را از محدودیت در حواس مادی و هوسهای عادی رها می بیند و ندای حقیقت را می شنود. در تفکر دینی، حقایق هستی از حجاب غفلت و نادانی بیرون می آید. طنین ندای حق، حرکتی را پدید می آورد که استاد مطهری آن را چنین بیان می کنند: «تفکر دینی، از بسائط، مرکبات ساختن و از مفردات، قضایا ساختن و از قضایا، قیاسات تشکیل دادن و نتیجه گرفتن است.»[2]

فکر، نوعی حرکت باطنی است و محور اصلی بحث در سیر باطنی سه چیز است: متحرک، مسافت و هدف.

[بر این اساس] سیر باطنی سه گونه است:

1- این که این سه امر، جدای از یکدیگر باشد؛ مثلاً در جایی که انسان درباره نظم جهان برای پی بردن به توحید خالق می اندیشد، «روح اندیشمند» او متحرک، «نظم جهان» مسافت و «پی بردن به توحید خالق» هدف است؛ یعنی او نظم جهان را بررسی می کند و به این مقصد می رسد که خالق خدای یکتاست. هر متحرک، محرکی را طلب می کند و محرک کل، خدای واحد است...

2- این که متحرک و مسافت یکی و هدف، جدا باشد مانند انسانی که در راه معرفت نفس، تلاش و کوشش می کند و از راه خودشناسی، به خداشناسی می رسد... در این صورت، متحرک و مسافت، خود نفس و هدف، رسیدن به توحید خداست.

3- این که نفس از راه بررسی عمیق، هدف را از راه خود هدف می شناسد و مسافت و هدف یکی می شود، مانند کسانی که بر اساس «برهان صدیقین»، با تأمل در حقیقت هستی پی می برند که حقیقت هستی، خداست؛ چنان که امیرالمؤمنین علی علیه السلام در دعای «صباح» به خدای سبحان عرض می کند «یا مَنْ دَلَّ عَلی ذاتِهِ بِذاتِهِ». در این قسم از اندیشه و حرکت، مسافت و هدف یکی و متحرک، جداست؛ یعنی روح متحرک و اندیشمند در خود خدا نظر می کند و از خود خدا پی به وجود او می برد.»[3]

در هر سه گونه تفکر، محرک و راهنما خداوند است. اگر به نخستین و عامترین تعبیر جان دیویی از تفکر دقت کنیم، این واقعیت بهتر معلوم می شود؛ او می نویسد:«در وهله اول، فکر عبارت است از آنچه در ذهن می آید. در اینجا فکر به معنای آگاهی از آنچه به ذهن می آید است»[4]

در این عبارت، در گام اول، انسان منفعل است: «آنچه به ذهن می آید» ندای حق است؛ چنان که خداوند متعال در قرآن کریم فرمود «عَلَّمَ الإِْنْسانَ ما لَمْ یعْلَمْ[5]؛ خداوند به انسان، آنچه را که می دانست آموخت.»

اما گاهی انسان ندای حق را در صفا و خلوصش درک می کند و گاهی آلودگیهای نفس انسان، حجاب آن شده و پیام شیطان را در آن می شنود و گاهی حجابهای جهل یا هوس زیاد نیست و انسان، الهام الهی را با کج شنوی و دو بینی دریافت می کند.

در صورت اول، تفکر دینی پدید می آید، اما در صورت دوم، تفکر، تفکر دنیایی است؛ هر چند مضامین و ظواهر دینی داشته باشد. و در صورت سوم، اندیشه های معنوی نادرست و ناتمامی که نیاز به اصلاح و ارشاد دارد، رخ می نماید. شهید مطهری رحمه الله، در زمانی به تبلیغ و ترویج تفکر دینی پرداخت که از سویی تفکر مادی ترویج می شد و از دیگر سو، شکل ناتمام تفکر دینی در تلاش بود تا اندیشه دینی را احیا کند؛ یعنی تفکراتی از نوع دوم و نوع سوم که چه بسا با انگیزه های خوب، ولی آگاهی های نادرست نوع اخیر تفکر دینی را پدید آورده بود و می خواست با محصولات دانش و اندیشه بشری، اندیشه دینی را احیا کند. استاد در آثار متعدد خود کوشید تا تفکر دنیایی، جهان بینی مادی، شناخت حس محض و اندیشه های برآمده از آن را به نقد و چالش بکشند.

کارکرد تفکر دینی
تفکر دینی، جان و جامعه انسانی را زنده می کند و به عالیترین نوع حیات می رساند. امام حسن مجتبی علیه السلام فرموده اند: «التفکر حیاة قلب البصیر[6]؛ اندیشه، زندگی جان بیناست.» امام علی علیه السلام فرمودند: «لا حیاة الا بالدین[7]؛ زندگی نیست مگر با دین.» و نیز فرمودند: «التوحیدحیاهُ النفس»[8]

تفکر همان است که خدا و رسول صلی الله علیه و آله او مردم را به آن فرا می خوانند تا آنها را زنده کنند. چنان که در قرآن، هدف خداوند و پیامبر صلی الله علیه و آله، زنده کردن مردم معرفی شده است: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکمْ لِما یحْییکمْ، ای کسانی که ایمان آورده اید، خدا و رسول را اجابت کنید وقتی شما را فرا می خوانند تا زنده کنند.»

هم از این رو در دین اسلام بر تفکر بسیار تأکید شده است؛ تا آنجا که امام رضا علیه السلام می فرمایند: «لَیسَ الْعِبادَه کثْرةُ الصلوةِ و الصومِ، انّما العبادَةُ التَّفَکرُ فِی أمْرِاللّه؛[9] عبادت، در زیادی نماز و روزه نیست؛ بلکه در اندیشه برای معرفت خداوند است.» نیز روایات بسیاری که لحظه ای تفکر را از عبادت سالیان برتر معرفی می کند.

قرآن مجید، هدف از خلقت انسان را عبادت و بندگی می داند.[10] ولی عبادت، هدف متوسط آفرینش انسان است و هدف نهایی، رسیدن به معرفت و یقین است که با تفکر و دریافت انوار هدایت الهی حاصل می شود و قرآن مجید در این باره فرموده است «وَ اعْبُدْ رَبَّک حَتّی یأْتِیک الْیقِینُ[11]؛ عبادت و بندگی پروردگارت را به جای آور تا به اوج معرفت و یقین برسی.»

بنابراین، خداوند انسان را آفرید؛ به گونه ای که از درجات پایین حیات، یعنی زندگی مادی و دنیایی به بالاترین و نابترین مراتب زندگی یعنی حیات معنوی و الهی برسد و در مقام قرب خداوند، حیات ابدی پیدا کند و سیر این مراحل تنها با تفکر ممکن است؛ چون تفکر، انسان را زنده می کند و به حضرت حی قیوم ابدی می پیوندد.

مفهوم شناسی احیا
واژه «احیا» از ماده «حی» و بر وزن «افعال» است و معنای زنده کردن می دهد. یعنی چیزی که زنده است، چیز دیگری را که مرده است، زندگی می بخشد. اما زنده بودن و زندگی به چه معناست؟ بی تردید این لغت، دایره مفهومی گسترده ای دارد که از حیات گیاهی مبتنی بر عوامل فیزیولوژیکی تا حیات الهی را که یکی از صفات خداوند است، شامل می شود. هم از این رو استاد معتقدند:

«بسیاری از مسائل مربوط به حیات و زندگی هنوز برای بشر مجهول است. ما این مقدار می توانیم بفهمیم که حیات و زندگی یک نوری است که از افق عالیتر و بالاتری بر ماده تاریک ظلمانی می تابد»[12]

می توان شاخصهایی را جستجو کرد که مفهوم حیات در همه مصداقهایش، آن شاخصها را دارا باشد. علامه طباطبایی حیات را عبارت از منشایی می دانند که قدرت حرکت و اعمال ویژه ای را در موجود پدید می آورد و در انسان، حیوانات و گیاهان، به فراخور حالشان وجود دارد.[13]

اما حیات در انسان از سطوح مختلفی تشکیل می شود. زمانی، حیات انسان چیزی بیش از حیات حیوانی نیست، و گاهی دیگر استعدادهای انسانی، خود را آشکار نموده و رو به شکوفایی می رود و این حیات انسانی است. استعدادهای انسان در بعد بینش و گرایش، او را از سطح حیوانی به مقام حیات الهی می کشد و گام به گام او را در راه اوج گرفتن به پیش می برد.

«حیات، نحوه خاص از هستی است که مبدأ ظهور علم و قدرت شده و عامل هماهنگ کننده «اندیشه علمی» و «انگیزه عملی» است و به طوری که اندیشه علمی بر انگیزه عملی اشراف و نظارت داشته و انگیزه عملی تحت هدایت اندیشه علمی به صورت کوشش عینی ظهور می یابد.

«هر اندازه حیات قویتر باشد، موجب شکوه اندیشه علمی و قدرت انگیزه علمی خواهد بود و هر اندازه اندیشه و انگیزه نیرومندتر باشد، کاشف کمال حیات و شدت آن است.»[14]

برترین مرتبه حیات انسان با تفکر توحیدی تحقق می یابد؛ تفکری که اندیشه و انگیزه انسان را در توحید خالص می کند؛ «هنگامی که انسان، معارف توحیدی را فرا گیرد و از اندیشه ای استوار در آن برخوردار شد، حقیقت حیات در جانش نقش می بندد و آن حیات بی پایانی است که برای بعضی سعادت همیشگی و برای برخی دیگر، شقاوت پیوسته به دنبال دارد»[15]

استاد در کتاب «ولاءها و ولایتها»، حیات معنوی را که زاده تفکر معنوی است، چنین معرفی می کنند «انسان در باطن حیات ظاهری حیوانی خود یک حیات معنوی دارد. حیات معنوی انسان که استعدادش در همه افراد هست، از نظر رشد و کمال، از اعمال و اهدافش سرچشمه می گیرد.

کمال و سعادت انسان و همچنین سقوط و شقاوت او وابسته به حیات معنوی اوست که وابسته به اعمال و نیات و اهداف او و به این که با مرکب اعمال خود به سوی چه هدف و مقصدی پیش می رود.»[16] بنابراین، این تفکر اساس حیات حقیقی انسان در بعد فردی و اجتماعی است. تفکر، هم ساحت معرفتی انسان را رشد می دهد؛ چنان که امام علی علیه السلام فرمودند: «اَلْفِکرُ جَلاءُ الْعُقُول؛[17] فکر، عقل ها را صفا می دهد.» نیز فرمودند «اَلْفِکرُ یفیدُ الْحِکمَةَ؛[18] اندیشه، حکمت به بار می آورد.» و هم در بعد عملی موجب هدایت انگیزه و گرایش انسان می شود «التَّفَکرُ یدْعُو اِلَی الْبِرِّ وَ الْعَمَل بِه؛[19] اندیشیدن، به سوی نیکی و انجام آن فرا می خواند.»

بنابراین، تفکر دینی - که در مقابل تفکر شیطانی و دنیایی (نکرا) قرار دارد - موجب شکوه و صفای اندیشه و هدایت و خلوص انگیزه می گردد. و این دو، کاشف از این حقیقتند که با تفکر دینی، انسان به حیات الهی زنده می شود.

استعداد انسان برای حیاتی دیگر
استاد مطهری در کتاب انسان و ایمان به مقایسه انسان و حیوان در زمینه بینش و گرایش می پردازد و چهار تفاوت عمده را می شمارد: «آگاهی حیوان از جهان تنها به وسیله حواس ظاهر است؛ از این رو سطحی و ظاهری است، به درون روابط درونی اشیا نفوذ نمی کند؛ ثانیا فردی و جزئی است، از کلیت و عمومیت برخوردار نیست؛ ثالثا منطقه ای است، محدود به محیط زیست حیوان است و به خارج محیط زیست او راه پیدا نمی کند؛ رابعا حالی است، یعنی بسته به زمان حال است، از گذشته و آینده بریده است.... سطح خواسته ها و مطلوبهای حیوان، مانع شعاع شناخت و آگاهی اش از جهان و حداکثر به جفت و فرزندش.»[20]

استاد معتقدند انسان در شناختها و خواسته ها، هر چهار ویژگی حیوان را پشت سر نهاده و از آنها برتری یافته است: «آگاهی انسان و شناخت او، از ظواهر اشیا و پدیده ها عبور می کند و تا درون ذات و ماهیت آنها و روابط و وابستگیهای آنها و ضرورتهای حاکم بر آنها نفوذ می نماید.

آگاهی انسان نه در محدوده منطقه و مکان زندانی می ماند و نه زنجیره زمان آن را در قید و بند نگه می دارد؛ هم مکان را در می نوردد و هم زمان را. از این رو، هم به ماورای محیط زیست خویش آگاهی پیدا می کند، تا آنجا که دست به شناخت کرات دیگر می یازد و هم بر گذشته و آینده خویش وقوف می یابد، تاریخ گذشته خویش و جهان، یعنی تاریخ زمین و آسمان، کوهها، دریاها، گیاهان و جانداران دیگر را کشف می کند و درباره افقهای دوردست می اندیشد.

بالاتر این که انسان، اندیشه خویش را درباره بی نهایتها و جاودانگیها به جولان می آورد و به برخی بی نهایتها و جاودانگیها شناخت پیدا می کند. آدمی از شناخت فردیت و جزئیت پا فرا می نهد، قوانین کلی و حقایق عمومی و فراگیرنده جهان را کشف می کند و به این وسیله، تسلط خویش را بر طبیعت مستقر می سازد.

«انسان از نظر خواسته ها و مطلوبها نیز می تواند سطح والایی داشته باشد. انسان موجودی است ارزشجو، آرمان خواه و کمال مطلوب خواه؛ آرمانهایی را جستجو می کند که مادی و از نوع سود نیست؛ آرمانهایی که تنها به خودش و حداکثر همسر و فرزندش اختصاص ندارد،... گرایشهای والا و معنوی و فوق حیوانی انسان آنگاه که پایه و زیربنای اعتقادی و فکری پیدا کند، نام «ایمان» به خود می گیرد.

پس نتیجه می گیریم که تفاوت عمده و اساسی انسان با جانداران دیگر که ملاک «انسانیت اوست و انسانیت وابسته به آن است، علم و ایمان است.»[21] همانطور که خواندیم، استاد مطهری شاخصهای حیات انسانی را با دقت تبیین نموده و افق حیات انسانی را در منظر روشنی قرار می دهند.

پس از تبیین تفاوتهای حیات حیوانی و انسانی که استاد به طور مینیاتوری و با دقت، ظرایف آن را ترسیم نمودند، این مسأله پیش می آید که انسان هم از حیات حیوانی برخوردار است و هم از حیات ویژه انسانی؛ اینها چه نسبتی با هم دارند و چگونه در وجود انسان جمع می شوند؟

«حقیقت این است که سیر تکاملی انسان از حیوانیت آغاز می شود و به سوی انسانیت کمال می یابد.... انسان در آغاز وجود خویش جسمی مادی است، با حرکت تکاملی جوهری تبدیل به روح یا جوهر روحانی می شود. «روح انسان» در دامن جسم او زاییده می شود و تکامل می یابد و به استقلال می رسد.

حیوانیت انسان نیز به منزله لانه و آشیانه ای است که انسانیت او در او «رشد» می یابد و متکامل می شود. همانطور که خاصیت تکامل است که موجود متکامل به هر نسبت که تکامل پیدا می کند، مستقل و قائم به ذات و حاکم و مؤثر بر محیط خود شود... یک فرد انسان تکامل یافته، فردی است که بر محیط بیرونی و درونی خود تسلط نسبی دارد. فرد تکامل یافته وارسته از محکومیت محیط بیرونی و درونی و وابسته به عقیده و ایمان...»[22]

به نظر استاد، حیات حیوانی مقدمه ای است که زمینه های لازم برای احیای دیگر در آن فراهم می شود و آن حیات معنوی است؛ حیاتی که در اثر آن، قدرت و غلبه انسان افزایش می یابد، یعنی در بُعد عملی ارتقا پیدا می کند و این ارتقا در گرو ارتقای بعد نظری است و این دو با هم در ایمان جمع می شوند؛ زیرا ایمان و آگاهی راسخی است که انسان را به جهت خاصی می کشد؛ چنان که استاد در تبیین تفاوتهای میان علم که آگاهی تنهاست و ایمان که انگیزه ساز و گرایش خیز است، می نویسند: «علم، به ما روشنایی و توانایی می بخشد و ایمان، عشق و امید و گرمی؛ علم ابزار می سازد و ایمان مقصد، علم سرعت می دهد و ایمان جهت، علم توانستن است و ایمان خوب دانستن؛ علم می نمایاند که چه هست و ایمان الهام می بخشد که چه باید کرد»[23]

حیات انسانی زمانی تحقق می یابد که هم علم انسان توحیدی و بالنده باشد و هم عمل او صالح و با انگیزه توحیدی. علمی که تنها برای مادیات و بهره کشی از طبیعت و تمتع در حیات دنیایی باشد، نشانه حیات مادی و حیوانی، نه حیات معنوی و انسانی. از این رو استاد می نویسند: «بدون شک، بعضی از علوم هدف است؛ مثل معارف ربوبی و خداشناسی و آنچه از شؤون خداشناسی شمرده می شود.»[24] عبادتهای ظاهری هم که از روی علم نباشد، نشانه حیات انسانی نیست. ایمان، هم علم را بالنده می کند وهم دست به دست، عمل صالح و با انگیزه توحیدی انسان را بالا می برد. ایمان در هر دو شاخص حیات انسانی تأثیرگذار است و رشد ایمان در گرو تفکر است.

تفکر دنیایی و تفکر دینی
هر چه تفکر و قدرت تعقل و تدبیر انسان قویتر شود، از حیوانیت فاصله می گیرد. «انسان، کارهای تدبیری خویش را با نیروی عقل و اراده انجام می دهد، بر خلاف کارهای التذاذی که به حکم احساس و میل صورت می گیرد... انسان، هر اندازه از ناحیه عقل و اراده تکامل یافته تر باشد، فعالیتهایش بیشتر تدبیری است تا التذاذی و هر اندازه به افق حیوانیت نزدیکتر باشد، فعالیتهایش بیشتر التذاذی است تا تدبیری.»[25]

تدبیر تفکر به بیان استاد این است که: «نیروی حسابگر عقل، خیر و کمال یا لذتی را در دوردست می بیند و راه وصول به آن را که احیانا صعب العبور است کشف می کند و طرح وصول به آن را می ریزد»[26]. اما این تدبر و تفکر برای انسان شدن کافی نیست؛ زیرا ظرفیت و استعدادهای عظیم انسانی اگر با ایمان و تفکر دینی هدایت نیابد، انسان به زندگی بدتر از حیوانات دچار می شود. «جنایت آمیزترین فعالیتهای بشری احیانا با تدبیرها و تیزهوشیها و مآل اندیشیها و طرح ریزیها و تئوری سازیها صورت می گیرد... در اصطلاح اسلامی، نیروی تدبیر آنجا که از گرایشهای انسانی و ایمانی جدا می شود و در خدمت اهداف مادی و حیوانی قرار می گیرد، «نکرا» و «شیطنت» نامیده شده است.»[27]

اما وقتی تفکر با گرایشهای عالی انسان همراه می شود، انسان در راه شکوفایی استعدادهایش به درستی حرکت می کند. اندیشه انسان در جهان بینی دنیایی و مادی به حیوانات نزدیکتر می شود؛ زیرا ماورای این جهان را نمی بیند، اما در جهان بینی الهی و تفکر دینی، انسانیت شکوفا می گردد.

«مادی، واقعیت را در ماده، در آنچه جسم و جسمانی است، در آنچه به نحوی دارای طول و یا طول و عرض یا طول و عرض و عمق است، در آن چه قابل اشاره حسی است، در آنچه محسوس است، در آنچه محدود و نسبی است، محصور می داند و به واقعیتی ماورای این واقعیتها قائل نیست. اما الهی، واقعیت را در انحصار این امور نمی داند؛ به واقعیت غیرمادی و نامحسوس و مجرد از زمان و مکان و به واقعیت ثابت و جاودانه مطلق نیز ایمان دارد.»[28]

استاد در بخش عمده ای از آثار خود کوشیدند تا اسوه های برگزیده تفکر دینی و حیات یافته گان حقیقی را معرفی کنند. هم از این رو کتابهای متعددی را در زمینه سیره معصومین به رشته تحلیل درآوردند که در آنها زوایا و ویژگیها و آثار حیات انسانی آن بزرگان تبیین شده است.[29]

تفکر دینی، جهان بینی الهی را در منظر انسان می گشاید و عرصه عظیمی را برای حیات معنوی فراهم می کند؛ حیاتی که بر محور ایمان، این میوه گوارای شجره طیبه تفکر دینی می روید. «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکرٍ أَوْ أُنْثی وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحْیینَّهُ حَیاةً طَیبَةً؛[30] کسی که عمل نیک انجام دهد به شرط ایمان داشتن، همانا او را به حیاتی پاک زنده می کنیم». هم از اینرو، استاد در برنامه های احیای دینی جامعه بر ایمان تأکید بسیار داشتند؛ زیرا ایمان است که تفکر دینی را به حیات معنوی می رساند.

آزادی در تفکر دینی
دین، برای ایجاد تفکر در انسان و انتخاب راه حق از میان راههای نادرست و باطل آمده است؛ چنان که استاد در کتاب «امدادهای غیبی» می نویسد: «تفاوت تفکر مادی و تفکر الهی در همین جاست. از نظر یک فرد مادی، در حساب عالم هیچگونه تفاوتی میان راه حق و راه ناحق نیست؛ ولی از نظر انسان الهی، در حساب کلی جهان، میان این دو تفاوت است؛ حقیقتی در کار است و به حمایت مردان راه حق بر می خیزند.»[31]

اما این تفکر باید خودجوش و تربیت پذیر بار بیاید، نه با زور و تلقین و تقلید. «در قرآن کریم، ایمان را بر پایه تعقل و تفکر گذاشته است. قرآن همواره می خواهد که مردم از اندیشه به ایمان برسند.»[32]

با اجبار نمی توان کسی را هدایت کرده و به بهشت برد. با اجبار نمی توان کسی را به احیای دینی رساند؛ «یک جمله ای است که جزء آیه الکرسی و معروف است: «لا إِکراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی؛ در کار دین اجبار وجود ندارد، راه حق از راه باطل آشکار است»؛ یعنی شما راه را روشن برای مردم بیان کنید که حقیقت، خودش آشکار است. یعنی کسی را نباید مجبور کرد به این که دین اسلام اتخاذ کند.

آیه دیگر، آن آیه معروف است: «ادْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّک بِالْحِکمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ؛[33]مردم را بخوان به سوی پروردگارت...» با چه؟ با زور؟ با شمشیر؟ نه، با حکمت، با منطق، با برهان و دیگر با موعظه نیک...»[34]

اما چرا در اسلام به جنگ نیز اشاره شده است؟ استاد در کتاب «جهاد»، پاسخ این پرسش را چنین می دهند که جهاد برای رفع سلطه ستمگران است تا آزادی ترویج دین، آزادی تفکر و آزادی مردم در انتخاب حق به دست آید.[35] «ملتی را نمی شود به زور تحمیل کرد. نمی توانیم کسی را با زور به چیزی معتقد کنیم و ایمان به چیزی را در دل او با زور به وجود بیاوریم.»[36] «مسأله ایمان، قطع نظر از این که آیا از حقوق انسانی است یا نه، خودش به طبع خودش زوربردار نیست.

فرضا ما بخواهیم با زور، ایمان به وجود بیاوریم، خود ایمان با زور درست شدنی نیست. ایمان یعنی اعتقاد به گرایش. ایمان یعنی مجذوب شدن به یک فکر و پذیرفتن یک فکر. مجذوب شدن به یک فکر، دو رکن دارد؛ یک رکنش جنبه علمی مطلب است که فکر و عقل انسان بپذیرد، یک رکن دیگر، جنبه احساساتی آن است که دل انسان گرایش داشته باشد و هیچ کدامش در قلمرو زور نیست؛ نه جنبه فکری اش و نه جنبه احساسی اش. فکر، تابع منطق است. جنبه گرایش و احساساتی و محبتی همین جور است.»[37]

شخص باید با آگاهی کامل، حقیقت را بشناسد و بفهمد که چه می خواهد. در این صورت، به حیات معنوی احیا می گردد. ایمان و حیات، هر چند که از حقوق مسلم انسانی است، اما هر کس باید برای این حقوق، حرکت و قیام کند؛ هم در درون و هم در جامعه؛ درون خود را به آگاهی آراسته کند و بیرون را از ستمگرانی که جهل و هوس را ترویج می کنند و مردم را از حق ایمان و حیات معنوی و تفکر پاک دینی محروم می سازند، پیراسته می سازد.

اما باید دقت داشت که آگاهی بر اساس منطق روشن و برهان واضح و درست باشد. در غیر این صورت، از اصیلترین حقایق، با منطق نادرست و برهان ناتمام اثبات شود، می تواند مخرب و تباه گر حیات و انسانیت باشد؛ زیرا ممکن است بعدا ضعف منطق و برهان آن معلوم شود و تمام آن حقایق زیر سؤال برود و انسان به حیرت و تردید و شک که همانا مرگ معنوی است، دچار شود.

استاد با این که آزادی تفکر را بی تردید می پذیرند و به روشنی نسبت آن را با فرضیه مقدس جهاد تعریف می کنند، با دقت تمام که استادی ایشان را در مسائل فکری نشان می دهد، در کتاب «جمهوری اسلامی، میان آزادی فکر و عقیده فرق می گذارند. و آزادی عقیده را بر نمی تابند؛ زیرا عقیده هم می تواند بر اساس تفکر پدید آید و هم می تواند از تعصبها ریشه بگیرد. عقیده ای که با تفکر همراه است، قابل احترام بوده و از حق آزادی برخوردار می باشد، اما عقایدی که بر اساس جهل، خرافات و تعصبات پدید آمده، ویران گر انسان و حیات حقیقی اوست.

ایشان بین ملکه انگلستان و حضرت ابراهیم علیه السلام مقایسه ای می کنند، از این قرار که وقتی ملکه انگلستان به هندوستان رفت، پیش از رسیدن به کفشکن بتخانه ای، پای خود را برهنه کرد و گفت اینجا معبد است و برای بعضی مقدس و من به عقیده آنها احترام می گذارم؛ ولی حضرت ابراهیم علیه السلام بتها را شکست و آشکار و نهان مردم را از پرستش بتها و گرایش و پذیرش آنها باز می داشت؛[38]

زیرا حضرت ابراهیم علیه السلام، به راستی در پی آزادسازی انسانها بود تا زمینه احیای دینی از طریق تفکر دینی و ایمان برایشان فراهم شود؛ زیرا رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله این است که «وَ یضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الأَْغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیهِمْ؛ بندها و زنجیره های مردم را که بر آنها بسته شده، فرو ریزد».

آثار احیای دینی انسان
حیات معنوی، آثاری دارد که به خوبی می توان با دیدن این آثار، زندگان و مردگان حقیقی را از هم باز شناخت. استاد، تحت عنوان «آثار و فواید ایمان» که ستون خیمه حیات معنوی است، نشانه های آن را بر شمرده اند.

«ایمان مذهبی، آثار نیک فراوان دارد؛ چه از نظر تولید بهجت و انبساط، چه از نظر نیکو ساختن روابط اجتماعی و چه از نظر کاهش و رفع ناراحتیهای ضروری که لازمه ساختمان این جهان است.

1- بهجت و انبساط: انسان با ایمان که خود را در پیوند با معدن بی پایان حکمت، عدالت و زیبایی، قدرت و شادمانی می بیند، در حقیقت با عالمانی دیگر انس گرفته و حیاتی برتر از حیات خام مادی دارد. و آثار آن را می بیند.

1-1- خوش بینی: «حالت فرد با ایمان در کشور هستی، مانند حالت فردی است که در کشوری زندگی می کند که قوانین و تشکیلات و نظامات آن کشور را صحیح و عادلانه می داند.»[39]

1-2- روشندلی: «همین که انسان به حکم ایمان مذهبی، جهان را به نور حق و حقیقت روشن دیده، این روشن بینی، فضای روح او را روشن می کند و در حکم چراغی می گردد که در درونش روشن شده باشد؛ بر خلاف یک فرد بی ایمان که جهان در نظرش پوچ است، تاریک است، خالی از درک و بینش و روشنایی است. به همین سبب، خانه دل خودش هم در این تاریکخانه که خودش فرض کرده تاریک و مظلم است»[40]

1-3- امیدواری: «از نظر منطق مادی، جهان نسبت به مردمی که در راه صحیح و یا راه باطل، راه عدالت یا راه ظلم، راه درستی یا راه نادرستی می روند، بی طرف و بی تفاوت است؛ نتیجه کارشان بسته است به تنها یک چیز: «مقدار تلاش» و بس... ولی در منطق فرد با ایمان، جهان نسبت به تلاش این دو دسته بی طرف و بی تفاوت نیست؛ عکس العمل جهان در برابر این دو نوع تلاش یکسان نیست، بلکه دستگاه آفرینش، حامی مردمی است که در راه حق و حقیقت و درستی و عدالت و خیرخواهی تلاش می کنند: «إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ ینْصُرْکمْ[41]؛ اگر خدا را یاری می کنید (در راه حق گام بردارید) خداوند شما را یاری می کند».

1-4- آرامش خاطر: انسان با ایمان، روشن بینی و روشندلی، حیات بلند مرتبه ای را برای خود تصور می کند و با امیدواری به رسیدن به این همه سعادت و سرور، غرق آرامش و شادی می شود.[42]

1-5- لذت معنوی: «انسان دو گونه لذت دارد: یک نوع، لذتهایی است که به یکی از حواس انسان تعلق دارد که در اثر برقراری نوعی ارتباط میان یک عضو از اعضا با یکی از مواد خارجی حاصل می شود؛ مانند لذتی که چشم از راه دیدن و گوش از راه شنیدن و دهان از راه چشیدن و لامسه از راه تماس می برد؛ نوع دیگر، لذتهایی است که [به] عمق روح و وجدان آدمی مربوط است و به هیچ عضو خاص مربوط نیست... لذات معنوی از لذات مادی هم قویتر است و هم دیرپاتر. لذت عبادت و پرستش خدا برای مردم عارف حق پرست از این گونه است.»[43]

2- بهبود روابط اجتماعی: «انسان مانند برخی از جانداران دیگر، اجتماعی آفریده شده است. زندگی سالم اجتماعی آن است که افراد، ارزشهای اخلاقی را محترم بشمارند، با یکدیگر مانند اعضای یک پیکر، متحد و متفق باشند. آن چیزی که بیش از هر چیز حق را محترم، عدالت را مقدس، دلها را به یکدیگر مهربان و اعتماد متقابل را میان افراد برقرار می سازد، تقوا و عفاف را تا عمق وجدان آدمی نفوذ می دهد، به ارزشهای اخلاقی اعتبار می بخشد، شجاعت مقابله با سیستم ایجاد می کند و همه افراد را مانند اعضای یک پیکر به هم پیوند می دهد و متحد می کند، ایمان مذهبی است.»

3- کاهش ناراحتی ها: «ایمان مذهبی در انسان نیروی مقاومت می آفریند و تلخیها را شیرین می گرداند... از نظر روانشناسان، مسلم و قطعی است که اکثر بیماریهای روانی که ناشی از ناراحتیهای روحی و تلخیهای زندگی است، در میان افراد غیرمذهبی دیده می شود. افراد مذهبی به هر نسبتی که ایمان قوی و محکم داشته باشند، از این بیماریها مصونترند.»[44]

آثار ایمان و حیات معنوی در پرتو آن زمانی به شایستگی تحقق می یابد که به ایمان مذهبی با تفکر دینی درست و برهان قاطع و روشن، احیای دینی را رقم بزند. اما اگر تفکر دینی با سطحی نگری و سست اندیشیها و توهمات و جهلها و خرافات و تعصبات آلوده شود، بدون شک، احیای دینی به شایستگی ایجاد نمی گردد. حیرتها و تردیدها به درستی برطرف نمی شود.

بنیانگذار نیروی سوم روشنفکری
روشنفکری در جامعه ما سه جهتگیری متفاوت داشت که با نگاهی جامعه شناختی، سه نیروی اجتماعی متفاوت و بلکه متضاد را پدید آورده است:نیروی اول کسانی هستند که نظرشان پژواک طنین شیطان است و در «نکرا» فرو رفته اند؛ کسانی که غرق حجابهای نفسانی بوده و اوهام و هوسهای خود را در تفکر خود منعکس می بینند.

این نیروی اول روشنفکری است که سراسر مسحور و مفتون ظواهر و زخارف دنیایی و تمدن و تفکر غربی است و معتقد است باید از نوک پا تا فرق سر غربی شد. آنها با تکیه بر فرآورده های دانش و اندیشه بشری، به جنگ با دین و تفکر دینی و حیات معنوی می روند. نیروی اول روشنفکری را با عنوان غربزده می توان معرفی کرد.

نیروی دوم روشنفکری، ندای حق را از پس حجابهای جهل و اوهام خود می شنود و تفکر دینی را به نحوی ناتمام و نادرست عرضه می کند. اینها کسانی اند که می کوشند با تیغ اندیشه و دانش نوین بشر، نه به کشتار تفکر دینی، بلکه به مسلح کردن و تجهیز و تزیین تفکر دینی بپردازند.

آنها اندیشه دینی را رو به احتضار دیده و خود را فرشته ای می دانند که با دانشهای جدید و اندیشه های بشر، روح تازه ای بر این فرتوت رو به مرگ می دمد. هم از اینرو این گروه را که روشنفکران دینی می نامیم، از احیای تفکر دینی دم می زنند. و این دفاع غلط از دین شاید چند صباحی رونق کاذبی برای دین باشد، اما در آینده به حجاب انسان در برابر تعلیم و تفکر دینی تبدیل شده و حیات معنوی را به مخاطره می اندازد.

اما نیروی سوم روشنفکری که استاد مطهری و مکتب بحثی او پیش قراول و پرچمدار آن است، جریان «روشنفکری متدین است» که تفکر دینی را توانا بر نقد و اصلاح دانشها و اندیشه های بشری می بیند و می کوشد انسان مرده و محصور در حیات مادی را با تفکر دینی احیا کند و حیات معنوی را با احیای دینی برای جامعه ارمغان بیاورد.

استاد در تمام آثارشان بویژه در «فلسفه تاریخ، مسأله شناخت و پاورقی های اصول فلسفه و روش رئالیسم» و حتی در درسهای «شرح منظومه» و غیره، به نقد اندیشه های فلسفی، معرفتی و اجتماعی غرب پرداختند و کسانی چون هگل، مارکس، دکارت، کانت و بزرگان اندیشه غرب را در برابر تفکر دینی به چالش کشیدند.

او در زمانی قیام علمی و اجتماعی خود را آغاز کرد که هر دو نیروی روشنفکری در جامعه فعال بودند. خود او می گوید: «هجوم استعمار غربی با عوامل مرئی و نامرئی اش از یک طرف و قصور یا تقصیر بسیاری از مدعیان حمایت از اسلام در این عصر از طرف دیگر، سبب شده که اندیشه های اسلامی در زمینه های مختلف، از اصول گرفته تا فروع، مورد هجوم و حمله قرار گیرد.»[45]

ایشان تصریح می کنند: «این دین مقدس در حال حاضر بیش از هر چیز دیگر از ناحیه برخی از کسانی که مدعی حمایت از آن هستند، ضربه و صدمه می بیند.»[46]

در ادامه، دیدگاه استاد نسبت به هر دو گروه روشنفکران غربزده و روشنفکران دینی را بررسی می کنیم.

مکتب استاد در برابر نیروی اول روشنفکری
نیروی اول روشنفکری که غربزده است، هیچ حرفی از خود برای گفتن ندارد. هم از اینرو برای رد اندیشه های تقلیدی آنان که از تفکر و منطق کافی تهی است، می توان به منابعشان رجوع کرد و با نقادی آنها، ریشه اینها را نیز خشکاند. نیروی اول روشنفکری خود دو دسته اند که استاد درباره آنها می گویند:

«در مملکت ما گروه به اصطلاح روشنفکران خودباخته - که تعدادشان هم کم نیست - دو دسته اند؛ یک دسته می گویند ما باید مکتب غربیها را از کشورهای آزاد بگیریم - لیبرالیسم - و عده ای دیگر می گویند ما باید مکتب را از بلوکهای دیگر غربی بگیریم - کمونیسم -. »[47]

هم از اینرو، با این که استاد هدف خود را از نوشتن کتابها و مقالات، حل مسائل اسلامی می دانند، در بسیاری از آثار خود به اندیشه متفکرانی می پردازند که شرق و غرب بر اساس آرای آنها زندگی می کرد؛ مثلاً عمده مسائل کتاب «فلسفه تاریخ»، نقد تاریخ گرایی مارکس است؛ زیرا گروه گسترده ای از روشنفکران غربزده در آن زمان بر اساس آموزه های حزب توده به مارکسیسم و کمونیسم روی آورده بودند و استاد با نقد بزرگان اندیشه مادی، در حقیقت به مبارزه با نیروی اول روشنفکری در جامعه همت گماردند.

مکتب استاد در برابر نیروی دوم روشنفکری
این نیرو با آمیختگی و التقاط میان تفکر دینی و فراورده های دانش و اندیشه نوین، گویی حرفی تازه برای گفتن داشت. دست کم در صورت بیان مباحث، شیوه نوینی را پیش گرفته بودند. هم از اینرو، استاد مستقیم با این گروه مواجه شده و در نقد آرا و آثارشان می کوشید.

استاد پس از اشاره به دو گروه روشنفکری غربزده از نیروی اول به نیروی دوم روشنفکری توجه کرده و می نویسد: «بدبختانه گروه سومی هم پیدا شده اند که به یک مکتب التقاطی معتقد شده اند. اینها قسمتی از ریش کمونیسم را گرفته با چند تا مویی از سبیل اگز یستانسیالیسم ترکیب کرده اند و بعد هم به ریش اسلام چسبانده اند. آن وقت می گویند مکتب اصیل و ناب اسلام این است و جز این نیست.»[48]

برای نمونه، استاد در کتاب «وحی و نبوت»، به نقد نظریه دکتر شریعتی درباره معجزه[49] و در کتاب «اصول فلسفه» به رد نظریه دیالکتیکی وی در باب تاریخ ادیان پرداخته اند.[50] همچنین در کتاب «تجربه گرایی و سیانتیسم»، آرای مهندس بازرگان را در براهین توحید نقد کرده[51] و در کتاب «توحید»[52] و «نبوت»[53] و «معاد»[54] کتاب «راه طی شده» ایشان را مورد بررسی و انتقاد قرار داده اند.

حاصل پژوهش
استاد با محور قرار دادن تفکر دینی و سنجش اندیشه ها و علوم گوناگون با آن معیار متین، جریان تازه ای را در میان روشنفکران پدید آوردند که به مطالعه و پژوهشهای علمی بر اساس تفکر دینی می پردازد. ایشان نه با دانش و اندیشه بشر، به نقد و ارزیابی و تبیین دین می پردازد و نه این که تفکر دینی را یکسره با تکیه بر دانش و اندیشه بشری مخدوش و مردود به شمار می آورد.

بلکه معتقد است که در تفکر دینی باید ایمان و اندیشه توحیدی را با علم جمع کرد، اما مبنا و محور، توحید و تفکر دینی است. «اسلام دینی است که با توحید آغاز می گردد... و مدخل این منطقه هم از نظر قرآن تمام صفحه کائنات است، کارت ورودی اش علم و تحصیل است، ابزار و وسیله گردش در این منطقه، قوه تفکر و استدلال منطقی است.»[55]

او از برخی کارهای روشنفکران دینی تقدیر می کرد؛ مثلاً تحقیق علمی مهندس بازرگان با عنوان «باد و باران در قرآن» را تقدیر می نمود، هر چند که جای نقد را برای آن باز می گذاشت. اما به هر حال، آنچه را که می کوشید به نسل جوان و تحصیل کرده و روشنفکران اهل قلم آموزش دهد این بود که در کوششهای علمی و استفاده از علوم و اندیشه های گوناگون، تفکر دینی را ملاک قرار دهید تا از آن ایمان برآید و اندیشه شما و جامعه تان احیا شود. استاد معتقد بود ما باید نشان بدهیم جهان بینی اسلامی، نه با جهان بینی غرب منطبق است و نه با جهان بینی شرق و به هیچ کدامشان وابسته و محتاج نیست.

وی در این باره می گوید: «من به عنوان نصیحت می گویم، کسانی که این چنین فکر می کنند، یعنی می خواهند مکتب اسلامی را با مکاتب دیگر تطبیق دهند و یا عناصری از آن مکتب را در اسلام وارد کنند، چه بدانند چه ندانند، در خدمت استعمار هستند. خدمت اینها به استعمار از خدمت آنها که عامل استعمار سیاسی یا استعمار اقتصادی هستند، به مراتب بیشتر هست و به همین نسبت، خیانت آنها به ملت، بیشتر و عظیمتر؛ از این رو، با توجه به این خطرات، برای حفظ انقلاب اسلامی در آینده از جمله اساسیترین مسائلی که باید مد نظر داشته باشیم، حفظ و اشاعه استقلال مکتبی و ایدئولوژیک خودمان است.[56]

علت این که استاد وابستگی فکری را خطرناکتر می داند، این است که وابستگی سیاسی و اقتصادی، معلول نمود محدودیت انسان در حیات مادی و محرومیت از حیات معنوی و احیای دینی است. اما وابستگی فکری و علمی، علت از دست دادن حیات معنوی است.

تأکید استاد بر حفظ اشاعه استقلال مکتبی در واقع بنیانگذاری و اعلام اساسیترین اصل مانیفست نیروی سوم روشنفکری، یعنی روشنفکری متدین است که با هدف دستیابی به تفکر دینی و احیای دینی جامعه، کوشش علمی و اجتماعی می کند.

پی نوشت ها:

[1] محقق و نویسنده.

[2] مرتضی مطهری، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، چاپ چهارم، 1357، ج 6، ص 245.

[3] عبدالله جوادی آملی، مراحل اخلاق در قرآن، نشر اسراء، چاپ سوم، 1378، صص 273-272.

[4] Dewey, johg: How we think, New York, P.C. Heathand Co 1910, P. 1.

[5] علق / 5.

[6] محمدی ری شهری، میزان الحکمه، انتشارات دارالحدیث، چاپ دوم، ج 10، ص 4706، باب تفکر، حدیث 16191.

[7] همان، ج 3، حدیث 4509.

[8] همان، حدیث 4510.

[9] همان، حدیث 16212.

[10] وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الإِْنْسَ إِلاّ لِیعْبُدُونِ؛ جن و انس را نیافریدم مگر برای عبادت و بندگی زاریات / 56.

[11] حجرات / 99.

[12] مرتضی مطهری، پیشین، ج 3، صص 109-108.

[13] علامه سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات بیروت، 1417 ق.، ج 10، صص49-48.

[14] عبدالله جوادی آملی، حیات عارفانه، امام علی علیه السلام، نشر اسراء، چاپ اول، 1380، ص 15.

[15] علامه سید محمدحسین طباطبایی، پیشین، ج 6، ص 169.

[16] مرتضی مطهری، پیشین، ج 3، ص 293.

[17] محمدی ری شهری، پیشین، باب تفکر، حدیث 16175.

[18] همان، حدیث 16174.

[19] همان، حدیث 16193.

[20] مرتضی مطهری، پیشین، 1374، ج 2، ص 22.

[21] همان، صص 24-23.

[22] همان، ص 27.

[23] همان، ص 32.

[24] مرتضی مطهری، بیست گفتار، انتشارات صدرا، چاپ پنجم، 1358، ص 200.

[25] مرتضی مطهری، مجموعه آثار، پیشین، صص 53-52.

[26] همان، ص 52.

[27] همان، ص 54.

[28] همان، ج 3، ص 36.

[29] ر.ک.: مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج 16، 17 و 18.

[30] نحل / 79.

[31] مرتضی مطهری، مجموعه آثار، پیشین، ج 3، ص 350.

[32] همان، ص 59.

[33] نحل / 125.

[34] مرتضی مطهری، مجموعه آثار، پیشین، چاپ دوم، 1381، ج 20، صص 236-235.

[35] همان، ص 250.

[36] همان، ص 248.

[37] همان، ص 247.

[38] مرتضی مطهری، پیرامون جمهوری اسلامی، انتشارات صدرا، چاپ نهم، 1374، صص 103-100.

[39] مرتضی مطهری، مجموعه آثار، پیشین، ج 2، صص 44-43.

[40] همان، ص 24.

[41] محمد / 7.

[42] ر.ک.: مرتضی مطهری، مجموعه آثار، پیشین، ص 45.

[43] همان، ص 46.

[44] همان، صص 49-48.

[45] همان، ج 1، ص 38.

[46] همان، ص 380.

[47] مرتضی مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، دفتر انتشارات اسلامی، بی تا، ص 129.

[48] همان، ص 129.

[49] همان، ج 2، صص 208-197.

[50] همان، ج 6، ص 790.

[51] همان، ص 893.

[52] همان، چاپ دوم، 1374، ص 179.

[53] همان، صص 384-371.

[54] همان، صص 687-681.

[55] مرتضی مطهری، بیست گفتار، پیشین، ص 221.

[56] مرتضی مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، پیشین، ص 131.

نظر شما