نقد نظریه نسبیت فهم متون دینی
مجله رواق اندیشه رواق اندیشه، شماره 39، اسفند 1383
نویسنده : فیروزجایی، اسدالله
اسدالله کرد فیروزجایی[1]
چکیده:
یکی از نظریه های متأثر از هرمنوتیک غرب، نسبیت فهم متون دینی و یا هر متن دیگر می باشد. صاحبان این نظریه در تلاشند، متد هرمنوتیک غرب را در تفسیر متون دینی به کار ببرند. آنها با صامت انگاری شریعت و دخالت پیش فرضهای ذهنی مفسّر در فهم متن و روبرو شدن با قرائتهای گوناگون بر این باورند که فهم صریح متن، دست نیافتنی است.
این مقاله در صدد است با اثبات ناطقیت شریعت به عواقب نسبیت فهم پرداخته و آن را مورد نقد و ارزیابی قرار دهد.
مقدمه
علم تفسیر، یکی از دانشهای متداول است که رسالتش، تبیین و شکافتن متون دینی(کتاب و سنت) و یا هر متن دیگر می باشد؛ به عبارت دیگر، رسالت آن، فهمیدن مراد نگارنده متنها است؛ یعنی تفسیر کننده باید منظور و قصد متن را دریابد.
اگر مفسری درصدد مراد گوینده نباشد و با فرضیاتی که در ذهن خود دارد به تفسیر متن بپردازد، آن دیگر تفسیر متن نیست؛ بلکه تفسیر چیز دیگری است. لذا «فهم کتاب و سنت، یعنی فهمی که مستند و منسوب به کتاب و سنت باشد، غرض این است که به فهمی از کتاب و سنت برسیم که بتوان گفت: کتاب و سنت بدان دلالت کرده است.»[2]
بنابراین، مراد از تفسیری که از عصر صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله تاکنون رواج داشته، همین معناست. به عبارت دیگر، می توان آن فهم را متن محور نامید؛ یعنی تفسیر کننده دنبال فهم مراد متکلم است. در مقابل این رویکرد، رویکرد دیگری است که متأثر از هرمنوتیک[3] غرب می باشد که به آن فهم می توان مفسّر محور نامید.
در این رویکرد، مفسر دیگر دنبال مراد متکلم نیست؛ بلکه متکلم در عالمی است و مفسر در عالم دیگر؛ مفسر خودش با پیش فرضهایی که در ذهن دارد، متن را تفسیر می کند، گویا متن را به نطق می آورد.
ما در این نوشتار درصددیم با مقبول دانستن رویکرد اول(متن محوری) به نقد و بررسی رویکرد دوم (مفسر محوری) بپردازیم.
تبیین نسبیت فهم
یکی از خطرناکترین[4] عامل برای نابودی دین، پذیرش فرضیه نسبیت فهم است. با قبول این فرضیه، هیچ تضمینی برای دین و ضروریات آن وجود نخواهد داشت. ما در اعتقادات دینی، قائل به یک سری از مسائلی هستیم که از ضروریات دین محسوب می شوند؛ مانند وجود خدا، توحید، نبوت، عصمت، معاد و.. .؛ در وجود اینها، قطع لازم است و اگر در حقانیت این گزاره ها قطع و یقین نداشته باشیم، از ما پذیرفته نیست.
اگر چه مواردی از اینها عقلی هستند؛ مانند وجود خدا، اصل نبوت و...؛ ولی خیلی از موارد، از متون دینی (کتاب و سنت) فهمیده می شوند و با مراجعه به متون دینی استخراج می شوند. لذا اگر قائل شویم به اینکه ما نمی توانیم از متن، فهم قطعی داشته باشیم و هر کس فهم مخصوصی نسبت به آن متن داشته باشد، در این صورت، دیگر فهم یقین آور نخواهیم داشت؛ چون فهمها (قرائتها) متعدد می شوند و هر کدام، برای صاحب خود حجت می باشند. با این بیان، فهم نسبی می شود؛ یعنی هر کس با مراجعه به کتاب و سنت، با پیش فرضهایی که دارد، آن را به دلخواه معنا می کند. به عبارت دیگر، فهم و شناخت حقیقی به شریعت، دست نیافتنی خواهد بود.
این فرضیه (نسبیت فهم)، معنای همان تفسیر به رأی است که ائمه معصوم علیهم السلام ما را از از آن برحذر داشتند.[5] اگر چه قائلین این فرضیه، خودشان را از تفسیر به رأی به دور می دانند.
نسبی گراهایی که قائل به نسبیت در فهم هستند[6]، معتقدند حقیقت دین، واحد و غیرقابل تشکیک بوده و تناقض را بر نمی تابد؛ ولی به علت عدم دسترسی به حقیقت آن، آنچه از دین می دانیم، فهم آن است. فهم دین هم به خاطر بشری بودن، خالی از خطا و لغزش نخواهد بود.[7] به عبارت دیگر، حقیقت دین، مقدس است؛ ولی معرفت دینی این طور نیست.[8]
آنها معتقدند فهم دین و به عبارت دیگر، علم دین، غیر از خود دین است و به سبب عدم دستیابی به حقیقت آن، قرائتهای گوناگون را برمی تابد.
با توجه به تن دادن به قرائتهای گوناگون، قطعاً ردپای شکاکیت در آن یافت خواهد شد.
بنابراین، نسبیت فهم، نوعی شکاکیت است؛[9] اگر چه صاحبان[10] این فرضیه، خودشان را از شکاکیت هم بدور می دانند؛ ولی در واقع دارند شکاکیت را تبلیغ می کنند؛ چون کسی که فهم را نسبی می داند، یعنی نسبت به آن فهم مشکوک است.
اگر به او بگویند:آیا لااله الاالله، دلالت بر توحید می کندیانه؟ می گوید:نمی دانم؛ نه رد می کند و نه قبول.
مشکلات نسبیت در فهم
نسبیت در فهم یا همان شکاکیت، دارای مشکلاتی است؛ به چند مورد از آنها اشاره می شود[11]:
1- خود شمولی قضیه:
برخی عقیده دارند همه قضایا فهمشان نسبی و مشکوک هستند؛ این دسته، اگر بگویند مشکوک بودن قضایا، شامل این قضیه (همه قضایا فهم شان نسبی و مشکوک هستند) نمی شود، یعنی فقط این قضیه یقینی است، در این صورت، مدعایشان که می گفتند همه قضایا مشکوکند، نقض می شود. پس بعضی از گزاره ها یقینی هستند. اگر هم بگویند: حتی این قضیه را هم شامل می شود، در این صورت می گوییم: چگونه با گزاره مشکوک، ادعای یقین می کنید.
2- مخالفت با ایمان:
ایمان به هر چیز، خصوصاً در آموزه های دینی، مانند: وجود خدا، نبوت، امامت، معاد و.. . از سنخ اعتقاد است و اعتقاد هم همیشه با یقین همراه است؛ یعنی ایمان به خدا، پیامبر و.. . قطعاً با قطع و یقین عجین شده است. بدون یقین، ایمان معنا نخواهد داشت.[12]
اگر کسی مدعی باشد که من ایمان دارم، ولی نسبت به هر چیز شک می کنم، حتی در وجود خدا، نبوت و.. . در این صورت می گوییم: چگونه به چیزهایی ایمان داری ولی در وجودش شک می کنی؟
در ذم شکاکیت روایاتی وارد شده اند که برای نمونه، چند تا از آنها ذکر می شود:
1- امام علی علیه السلام در خطبه ای می فرمایند: «لا ترتابوا فتشکوا و لاتشکوا فتکفروا»؛ تردید (درباره دین و احکام آن) بخود راه ندهید تا به شک افتید، پس کافر شوید.»[13]
2- امام صادق علیه السلام می فرمایند: «ان الشک و المعصیه فی النار لیسا منا»؛ شک و نافرمانی در آتشند نه از ما هستند و نه به سوی ما توجه دارند.»[14]
3- در حدیثی دیگر می فرمایند: «من شک او ظن فاقام علی احدهما احبط الله عمله ان حجة الله هی الحجة الواضحه؛ هر که شک کند و یا گمان برد و بر یکی از آندو بایستد، خداوند عملش را هدر کند بدرستی که حجت خدا همان حجت روشن است.»[15]
استدلال نسبی گرایان در نسبیت فهم
صاحبان فرضیه نسبیت فهم برای اثبات مدعای خود ادله ای ارائه می دهند که به چند نمونه از آنها اشاره می شود:
دلیل اول نسبیت در فهم: شریعت صامت:
یکی از ادعاهای مهمی که آنها ارائه می دهند، این است که شریعت، گنگ و ساکت بوده و خود به خود، بدون تفسیر مفسّر، معرفت بخش نخواهد بود؛ بلکه مفسر با تفسیر خود آن را به سخن می آورد.
از آنجایی که مفسرین در فهمشان از پیش فرضهای ذهنی خود استفاده می کنند، امکان قرائت واحد و قطعی میسور نخواهد بود؛ بلکه مجبورند به قرائتهای متعدد تن دهند، در نتیجه موجب نسبیت در فهم می شود.
آنها معتقدند، فهم ما از متن، دائر مدار پرسشهایی است که ما از آن (متن) می کنیم؛ به طوری که اگر ما سؤلی را برای متن طرح نکنیم، چیزی از آن به ما تفهیم نمی شود. هر چه سؤل ما نسبت به شریعت، عمق بیشتری داشته باشد، فهم ما نسبت به آن فربه تر خواهد بود؛ به طوری که ما با پرسشهای جدیدتر خود می توانیم بر فهمهای خود نسبت به شریعت بیافزاییم.[16]
آقای سروش می گوید: «شریعت، صامت نشسته است تا ما از او بپرسیم و به قدر پاسخهایی که از او می شنویم او را می شناسیم.»[17] «دین یا به عبارت دیگر وحی، صامت است.»[18]
از بیان آنها (نسبی گرایان) فهمیده می شود که شریعت از تحول هر علومی حتی علوم غیردینی مانند: فیزیک و شیمی تأثیر پذیرفته و متحول می شود.
بنابراین می توان گفت معارف دینی، بدون معارف بشری وجود مستقلی نخواهد داشت.[19] آنها معتقدند ارتباط شریعت با طبیعت(علوم طبیعی، مانند فیزیک، شیمی و.. .) به این است که، همان طور که طبیعت صامت است و خود سخن نمی گوید و باید او را به سخن آورد، شریعت هم همین طور است؛ هر دو مانند جسد بی جانی هستند که باید به آنها روح معنا دمید تا به سخن آیند.
با این بیان، فهم ثابتی از شریعت نخواهیم داشت. همان طوری که فهم طبیعت در حال تحول است، فهم شریعت هم متحول خواهد بود؛[20] چون فهم شریعت، متأثر از فهم طبیعت است. قائلین به نسبیت فهم، متون دینی را مطلقاً صامت می دانند و قائلند همه متون دینی اگر چه نص هم باشند، نیاز به تفسیر دارند.
مجتهد شبستری می گوید: «هرگاه فرضاً از فهمیدن معنای یک «نص» هیچ اختلافی بروز نکند این موضوع به سبب دلالت خود به خود متن بر معنا و بی نیازی آن از تفسیر نیست؛ بلکه بدین سبب است که همگان آن را به گونه ای واحد تفسیر می کنند.»[21]
نقد و بررسی، فرضیه صامت بودن شریعت
پیش از پرداختن به نقد و بررسی این فرضیه و اثبات ناطقیت شریعت، لازم است به دلالت الفاظ متن به معنا بپردازیم.
دلالت الفاظ بر معانی در محاورات عرفی چگونه است؟ آیا همیشه همه الفاظ یک متن، دلالت صریح بر معانی می کنند، یا هیچگاه دلالت بر معانی نمی کنند، یا قسم سومی هم هست که بعضی الفاظ دلالت صریح بر معانی کنند و بعضی دیگر خیر؟
با اندکی توجه درمی یابیم که دلالت الفاظ بر معانی همیشه مطلق نیست؛ یعنی اینطور نیست که همیشه دلالت صریح داشته باشند تا متن «نص» باشد یا اصلاً دلالت صریح نداشته و به صورت گنگ و صامت باشد؛ بلکه شق سومی هم وجود دارد و آن هم قول به تفصیل است.
چگونگی دلالت الفاظ متن بر معانی
در محاورات عرفی، دلالت الفاظ بر معانی به سه شکل می باشد:
1- بعضی از الفاظ دلالت صریح بر معانی می کنند؛ مانند گزاره «روز جمعه تعطیل است» که به آن نص هم می گویند. در این صورت، چنین گزاره ای نیاز به تفسیر ندارد و شک در چنین گزاره هایی، نوعی بدفهمی است. متون دینی ما، اعم از کتاب و سنت، خالی از این نوع گزاره ها نیستند.
2- بعضی از الفاظ، دلالت صریح بر معانی ندارند، بلکه ظهور در معانی دارند؛ به طوری که در حدّ «نص» نیستند؛ ولی قابل اعتماد بوده و احتمال خلاف در آن بسیار ضعیف است و عقلای عالم در محاوره عرفی خود، بنابر حجیت ظواهر به آن اعتماد کرده و عمل می کنند[22] و نیاز به چاره جویی ندارد.
3- دلالت بعضی از الفاظ بر معانی مبهم است؛ به طوری که مراد متکلم، دستگیر خواننده نمی شود. در این صورت باید برای فهم آن متن، دنبال چاره جویی رفت. در همین قسمت است که متشابهات مطرح می شوند؛ یعنی بعضی از الفاظ، دلالتشان بر معانی برای ما مشتبه می شود.
نه دلالت صریح دارند که نص باشد و نه دلالت بر ظهور که قابل اعتماد باشند. در این صورت باید متن را به نحوی تفسیر کرد که مراد متکلم آشکار گردد. باید دانست که راه آن، قول به تعدد قرائت نیست؛ بلکه باید به روشی که از طرف معصومین علیهم السلام تعیین شده مراجعه کرد و آن روش، گاهی ارجاع متشابهات به محکمات است و در غیر این صورت، رجوع کردن به روایات اهل بیت علیهم السلام عصمت می باشد که خود، در بردارنده بحث جداگانه ای است که در این نوشتار نمی گنجد.
صاحبان فرضیه مذکور(شریعت صامت)، صامت بودن متن را به همه متن سرایت دادند و این فرضیه ای ناصواب است؛ چون ما گزاره هایی از متن داریم که «نص» می باشند و نیاز به تفسیر ندارند؛ بویژه قرآن کریم که بیشتر آیاتش، صریح و نص صریح الدلاله هستند و بخشی هم ظهور در معانی دارند که قابل اعتمادند. فقط بخش کمی از آیات، به عنوان متشابهات باقی می مانند که نسبت به بقیه خیلی کمتر هستند. بنابراین، ادعای کلیت در فرضیه(شریعت صامت) مردود است.
با بر ملا شدن خطای نظریه صامت بودن شریعت به نحو موجبه کلیه، باید بپذیریم که شریعت ناطق است.
ادله ناطقیت شریعت
برای اثبات ناطق بودن شریعت، از دو دلیل عقلی و نقلی استفاده می کنیم:
الف) دلیل عقلی:
بدیهی است که هدف شریعت، هدایت انسانها به کمال و سعادت دنیا و آخرت است و هدایت شریعت هم منوط است به اینکه همه مردم، پیام آن را بفهمند. شارع حکیم، در صورتی می تواند ادعای هدایتگری کند که بتواند پیام خودش را که همان وحی باشد، به همه بفهماند؛ ولی اگر شریعت(وحی) صامت باشد، شارع نمی تواند پیامش را به همه تفهیم کند؛ در نتیجه، ارتباط شارع با مردم قطع شده و این خلاف حکمت است.
بنابراین، حکمت شارع اقتضا می کند، شریعت او ناطق و پرسخن باشد تا بتواند آنچه هدایت حقیقی برای انسانها محسوب می شود، به آنها ارائه شود.
ب) دلیل نقلی:
1- قرآن:
قرآن مجید در آیات متعدد، با واژه های مختلف، دلالت بر صراحت متن شریعت می کند و بر کسی پوشیده نیست:
1- «تِلْک آیاتُ الْکتابِ الْمُبِینِ[23]؛ آن آیات کتاب (قرآن) آشکار است». «مقصود از «کتاب مبین» همین قرآن است؛ چون این قرآن هم خودش واضح و روشن است و هم روشن کننده معارفی الهی و حقایقی که متضمن مبدأ و معاد است.»[24]
2- «وَ نَزَّلْنا عَلَیک الْکتابَ تِبْیاناً لِکلِّ شَیءٍ[25]؛ این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز است.»
3- «لَقَدْ یسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکرٍ[26]؛ ما قرآن را برای تذکر آسان ساختیم. آیا کسی هست که متذکر شود؟»
همه این آیات مبین این هستند که شریعت طوری بنا نهاده شده که همه با وجود شرائط، می توانند آن را بفهمند.
2- روایات:
معصومین علیهم السلام، صحت و سقم روایات را ارجاع می دهند به قرآن. این بیانگر آن است که دلالت الفاظ آن بر معانی قطعی می باشد.
1- امام صادق علیه السلام: «فَما وافَقَ کتاب اللّهِ فُخُذُوه وَ ما خالَفَ کتابَ اللّهِ فَدَعوه؛ هر خبری که موافق قرآن بود بگیرید و هر خبری که مخالف قرآن بود رهایش کنید.»[27] وقتی امام معصوم علیه السلام صحت خبر را منوط به موافقت با قرآن می داند، چگونه ممکن است قرآن، صامت و گنگ باشد؟
2- امام علی علیه السلام: «وَ کتابُ اللّهِ بَینَ أَظْهَرِکمْ ناطِقٌ لایعیا لسانه؛ کتاب خداوند در میان شما ناظقی است که هیچگاه زبانش از حق گویی خسته نمی شود.»[28]
3- امام علی علیه السلام در خطبه ای دیگر می فرماید: «ان الله بعث رسولاً هادیا بکتاب ناطق و امر قائم؛ خداوند، پیامبری راهنما با کتابی گویا و دستوری استوار برانگیخت.»[29]
4- امام باقر علیه السلام: «فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ کتابَ اللّهِ مُبْهَمٌ فَقَدْ هَلّک وَ أَهْلَک؛ کسی که گمان کند قرآن مبهم است، هم خود هلاک شده و هم دیگران را هلاک کرده است.»[30]
با توجه به ادله یاد شده، می توان نتیجه گرفت فرضیه صامت انگاری شریعت، فرضیه ای ناکارآمد و فرضیه ناطقیت شریعت، کارآمد و مورد پذیرش خواهد بود.
دلیل دوم نسبیت در فهم: تأثیر بیش فرضهای مفسر در فهم
یکی از استدلالهای نسبی گرایان در نسبیت فهم متون، تأثیرپذیری مفسر از پیش فرضهای ذهن خود می باشد. برای اینکه آنها متن را صامت و گنگ می دانند، معتقدند اگر بخواهیم آن را به سخن آوریم، باید از پیش دانسته های خود کمک بگیریم.
هر نوع پیش دانسته ای پیرامون آن متن که در ذهن مفسر باشد، طبق آن پیش دانسته، مفسّر متن را می فهمد. از طرفی، چون پیش دانسته های بشر همیشه در حال تحولند، فهم از شریعت هم متحول خواهد بود.
در نتیجه، به علت متغایر بودن پیش دانسته های هر مفسر نسبت به مفسر دیگر، فهم واحد نخواهیم داشت؛ بلکه دارای فهمهای متعدد خواهیم بود.
آقای سروش می گوید: «متون دینی از این قاعده(دخالت پیش دانسته در تفسیر متن) مستثنی نیستند؛ بنابراین، تفسیر آن متون هم در تلاطم با مفروضاتی که مقدم برآنهاست و نیز به تناسب پرسشهایی که در برابر آنها می نهند، قبض و بسط می یابند... لذا معرفت دینی یا علم دین که محصول فهم بشری است، دستخوش تحول مستمر می شود و چون شخص فقط به واسطه پیش فرضها می تواند سخن وحی را بشنود، پس دین، خود، صامت است.»[31]
نقد و بررسی فرضیه «تأثیر پیش فرضهای مفسر در فهم»
در نقد و بررسی این فرضیه نکاتی وجود دارد که بیان می شود:
الف) صاحب این فرضیه، نیازمندی مفسر به پیش دانسته و یا پیشداوری در تفسیر متن را در همه متن و به نحو کلیت سرایت دادند؛ با توجه به دلالت الفاظ متن بر معانی که قبلاً گذشت، باید بین نص و غیرنص تفکیک قائل شد.
آن دسته از متونی که الفاظشان با صراحت دلالت بر معانی می کنند که اصطلاحاً نص نامیده می شوند، به طور قطع، نیاز به تفسیر موردنظر صاحب فرضیه ندارند.
فقط آن قسمت از متونی که نه نص و نه ظاهر می باشند، مورد بحثند که آیا پیش دانسته های مفسر در تفسیر آنها نقش دارند یا خیر؟
بنابراین، تأثیر پیشداوری در تفسیر متن، اگر متن نص و یا ظاهر باشد پذیرفتنی نیست.
ب) پیش دانسته های مؤر در تفسیر متن را می توان به دو قسم تقسیم کرد:
1- پیش دانسته های موجه
2- پیش دانسته های غیرموجه
بعضی از پیش دانسته ها برای فهم متن، ضروری و لازمند؛ به عنوان مثال، مفسر یک متن باید پیش از تفسیر آن از علوم موردنیاز در آن متن برخوردار باشد، به زبان متن آشنا باشد، با روحیات و اهداف مؤف آشنایی کافی داشته باشد و.. . تا بتواند مراد مؤف را درک کند. این قسمت از پیش دانسته ها برای فهم هر متنی لازم است و در آن مناقشه ای نیست. به این نوع پیش دانسته ها، پیش دانسته های موجه گفته می شود.
بعضی دیگر از پیش دانسته ها نه تنها نقش کلیدی در فهم مراد متکلم ندارند بلکه نوعی تفسیر به رأی محسوب می شوند.
این نوع پیش دانسته ها عبارتند از چیزهایی که مفسر به دلخواه خود درست می کند. به عنوان مثال، کسی که نظرش درباره خداوند، تجسد و یا تثلیث باشد، اگر او با این پیشداوری بخواهد آیات توحید را تفسیر کند و پیش دانسته خود را در تفسیرش دخالت دهد، این، نوعی تفسیر به رأی است. در نتیجه، این آیات را طبق پیش دانسته خود تفسیر می کند. بنابراین، هر نوع پیشداوری که برخلاف مراد مؤف باشد، نمی تواند در تفسیر مؤر باشد و این نوع پیشداوری در تفسیر متن، ناموجه بوده و قابل پذیرش نخواهد بود.[32]
آنها(نسبی گرایان یا قائلین به نسببت فهم) معتقدند چون شریعت صامت است و هر مفسر با پیش فرضهای ذهنی مخصوص به خود، متن را به سخن می آورد، متن طبق درخواست و سؤلهای مفسر سخن می گوید. در این صورت، دیگر فهم قطعی واحدی از متن نخواهیم داشت؛ برای اینکه شاید برای هر مفسری، پیش دانسته مخصوصی باشد که برای مفسر دیگر نباشد؛ در نتیجه، فهم آن(مفسر اول) غیر از فهم آن دیگری می شود و امکان فهم قطعی و حجت آور، وجود پیدا نخواهد کرد و موجب نسبیت در فهم و تعدد قرائت می شود.
پیامد تعدد قرائتها
یکی از خطرناکترین عواملی که دین را تهدید می کند، مسأله تعدد قرائتها است. این فرضیه با اهداف همه پیامبران الهی که مبلغ دین حقیقی و واحد بودند، در تناقض است.
معتقدان این فرضیه، هیچگاه به پذیرش سنتهای دینی پیامبران الهی تن نمی دهند؛ آنها در علت عدم پذیرش، قائلند ما در این مسأله، قرائت دیگری داریم و قرائت خودشان را حتی بر قرائت معصومین مقدم می دارند.
بنابراین،این فرضیه (تعدد قرائتها) دارای پیامدهای فراوانی است که به بعضی از آنها اشاره می شود.
1- احیای بدعتگذاری و ترک سنتها
یکی از خطرهای نابودی حقیقت دین، بدعت در آن است. بدعت در دین یعنی: چیزهایی که از دین نیستند، داخل در دین شوند. در فرض تعدد قرائتها، سنت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله که جای هیچ خطایی در آن نیست، ترک خواهد شد؛ چون آنها سنت اسلامی را طبق برداشت خود تفسیر می کنند و نتیجه آن ترک سنت حقیقی و بدعت خواهد شد.
بر فرض اگر از آنها خواسته شود که به سنت اسلامی عمل کنند، در جواب می گویند: به کدام قرائت از اسلام عمل کنیم. در نتیجه، حداقل احتمال این وجود دارد که به آن قرائتی که عمل می کنند، برخلاف سنت اسلام باشد و موجب ترک سنت اسلامی شده باشد.[33]
2- نابودی اصل دین
پیامد دیگر تعدد قرائتها، دین زدایی و نابودی اصل آن است. دینی که تفاسیر مختلف را برتابد و هر کس اراده کند آن را به دلخواه خود تفسیر کند، بتدریج اصل آن به فراموشی سپرده خواهد شد.
اگر بنا باشد همه قرائتها درست باشند و اعتقاد به توحید و شرک و تثلیث، همه صحیح باشند، پس پیامبران الهی برای چه مبعوث شدند و قرائت مقدس که همان کلام خداست کدام خواهد بود.[34]
3- بی تأثیر بودن دعوت انبیا علیهم السلام
در میان پیامبران الهی، تعدادی از پیامبران (مانند حضرت نوح، حضرت ابراهیم، حضرت موسی، حضرت عیسی، حضرت محمّد صلی الله علیه و آله صاحب شریعت بوده و به آنها پیامبران اولوالعزم گفته می شود و تعدادی دیگر از پیامبران، صاحب شریعت نبوده، بلکه مبلغ شریعت می باشند. وظیفه آنها فهم دین پیامبران تشریعی است. به عبارت دیگر، پیامبران تبلیغی هیچ نقشی در پیدایش دین نداشته و صرفاً وظیفه آنها این بوده که دین پیامبران تشریعی را بفهمند و به مردم عرضه کنند.
در این صورت، اگر هر قرائتی از دین را معتبر بدانیم، وجود پیامبران تبلیغی لغو و بیهوده خواهد بود؛ چون هر کسی می تواند از دین فهمی داشته باشد و دیگر نیاز به پیامبران تبلیغی نبوده تا بیایند دین پیامبران تشریعی را بفهمند و بعد برای مردم تبلیغ کنند. در صورتیکه سنت الهی برخلاف این است. یعنی خداوند، پیامبران تبلیغی را فرستاد تا دین را بفهمند و به مردم عرضه نمایند؛ لذا هر قرائتی جز قرائت پیامبران تبلیغی معتبر نخواهد بود. بنابراین، فلسفه وجودی پیامبران تبلیغی این خواهد بود که قرائتی از دین ارائه دهند تا مردم از آن تبعیت نمایند و بدیهی است که اگر قرائتی از دین معتبر باشد، دیگر نیازی به پیامبران تبلیغی نخواهد بود.[35]
4- عبث بودن وجود ائمه علیهم السلام
فلسفه وجودی ائمه معصوم علیهم السلام این است که فهمی از دین به مردم ارائه دهند تا مردم با تبعیت از آنها، راه درست را بیابند و از انحرافها نجات یابند؛ چنان که پیامبر صلی الله علیه و آله در حدیث معروفش(حدیث ثقلین) می فرماید: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی؛ من دو چیز گرانبها را نزد شما به امانت می سپارم؛ قرآن و عترت.»[36] با توجه و تأمل در این حدیث، وجود ائمه علیهم السلام در کنار قرآن لازم و ضروری بوده و تفسیر مفاهیم قرآن، بی توجه به آرا و قرائت ائمه علیهم السلام، چنگی به دل نمی زند.
حال با قبول فرضیه تعدد قرائتها و معتبر دانستن آنها، ائمه علیهم السلام چه جایگاهی خواهند داشت؟ در این صورت، چه نیازی به وجود امامان است؟ بنابراین، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله با قرار دادن عترت در کنار قرآن اعلام کرده که هیچ قرائتی از دین،غیر از قرائت اهل بیت علیهم السلام معتبر نخواهد بود، در غیر این صورت، وجود ائمه علیهم السلام عبث خواهدبود.[37]
نتیجه گیری
با اندکی تدبر در مطالب یاد شده(پیامد تعدد قرائتها) در می یابیم که حق، جز واحد نخواهد بود و بقیه همه باطلند؛ چون قرآن می فرماید: «فماذا بعد الحق الّا الضلال[38]؛ بعد از حق چه چیزی جز گمراهی خواهد بود».
با توجه به مطالب یادشده می توان نتیجه گرفت که شریعت مقدس اسلام، شریعتی است گویا و ناطق و فهم صریح آن برای آحاد مردم با وجود شرایط میسر است.
تن دادن به نسبیت فهم، ضمن این که نوعی شکاکیت نسبی است، موجب بروز قرائتهای متعدد می شود و با تعدد قرائتها نمی توان به مراد حقیقی شرایع دست یافت و ملازم با عبث بودن بعثت انبیاء علیهم السلام و نصب امامان معصوم علیهم السلام می شود. در نتیجه، نوعی دین زدایی و بدعت خطرناک خواهد بود.
پی نوشت ها:
[1] محقق و نویسنده.
[2] صادق لاریجانی، معرفت دینی، ص 155.
[3] ر.ک.: نیچه، هیدگر و دیگران، هرمنوتیک مدرن، ترجمه: بابک احمدی و دیگران، ص 9؛ ریچارد، ابالمر، علم هرمنوتیک، ترجمه: محمد سعید حنایی کاشانی، ص 9.
[4] ر.ک.: مصباح یزدی، تعدد قرائتها، انتشارات مؤسه آموزشی پژوهشی امام خمینی، 1382.
[5] امام علی علیه السلام: «ایاک ان تفسّر القرآن برأیک» برحذر باش از اینکه قرآن را تفسیر به رأی کنی؛ کافی، ج 89، ص 69.
[6] ر.ک. عبدالکریم سروش، تفسیر متین متن، کیان، شماره 38، ص 3.
[7] ر.ک.: عبدالکریم سروش، قبس و بسط تئوریک شریعت، ص 504.
[8] ر.ک. همان، ص 246.
[9] ر.ک. شهید مطهری، مجموعه آثار، ج 6، ص 175؛ جوادی آملی، شریعت در آینه معرفت، ص 271.
[10] ر. ک. عبدالکریم سروش، قبض و بسط تئوریک شریعت؛ مجتهد شبستری، هرمنوتیک کتاب و سنت.
[11] ر.ک.: جوادی آملی، پیشین، ص 274؛ صادق لاریجانی، معرفت دینی، مرکز ترجمه و نشر کتاب، صص 184 و 1370.
[12] اگر شک، مقدمه برای یقین واقع شود، به طوری که انسان را وادار به تحقیق بیشتر کند تا به مرحله بالاتری از یقین برسد مفید است و مراد ما از شک این نوع شک نیست؛ بلکه منظور آن شکی است که به همه ضروریات دین سرایت کند.
[13] اصول کافی، ج 4، باب الشک، حدیث دوم، ص 117.
[14] همان، حدیث هشتم، ص 119.
[15] همان، ص 69.
[16] ر.ک. عبدالکریم سروش، قبض و بسط تئوریک شریعت، ص 270.
[17] همان، ص 506.
[18] عبدالکریم سروش، تفسیر متین متن، پیشین، ص 3.
[19] ر.ک. عبدالکریم سروش، قبض و بسط تئوریک شریعت، ص 506.
[20] ر.ک. هادی صادقی، درآمدی بر کلام جدید، ص 85.
[21] هرمنوتیک کتاب و سنت، طرح نو و پیراسته دوم، ص 15.
[22] آخوند خراسانی، کفایه الاصول، جامعه مدرسین، ص 323؛ علامه طباطبائی، شیعه در اسلام، ص 74؛ صادق لاریجانی، معرفت دینی، صص 159-158.
[23] یوسف / 1.
[24] ترجمه تفسیر المیزان، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، ج 11، ص 10.
[25] نحل / 89.
[26] قمر / 17، 22 و 32.
[27] اصول کافی، دفتر نشر فرهنگ اهل بیت علیهم السلام، ج 1، ص 88؛ ملاصدرای شیرازی، شرح اصول کافی، صص 377ـ376.
[28] نهج البلاغه، خطبه 133، ترجمه محمد دشتی و سید کاظم محمدی، ص 69.
[29] همان، خطبه 169، ص 92.
[30] بحار الانوار، مؤسه الوفاء، ج 89، ص 9.
[31] عبدالکریم سروش، تفسیر متین متن، پیشین، ص 3.
[32] ر.ک. محمدحسن قدردان قراملکی، کلام فلسفی، ص 255.
[33] مصباح یزدی، تعدد قرائت ها، ص 85.
[34] همان، ص 86.
[35] سیدمحمود نبویان، قرائت دین، مقاله «نقد مبانی تئوری تعدد در قرائت»، ص 296.
[36] محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج 3، ص 355.
[37] سید محمود نبویان، پیشین، ص 297.
[38] یونس / 32.
نظر شما