شناسایى از دیدگاه اسلام
«شناسایى از دیدگاه اسلام» از مباحث چالشبرانگیز حقوق بینالملل اسلامى است. اعتقاد به جهانى بودن اسلام، قانون جهاد، و تقسیم جهان به دو ناحیه «دارالاسلام» و «دارالکفر» موجب شده تا برخى گمان کنند که شناسایى در نظام حقوقى اسلام هیچ جایگاهى ندارد؛ چراکه اسلام سایر دولتها را به رسمیت نمىشناسد. عدم تبیین صحیح فقه روابط بینالملل، برداشت نادرست از جهاد اسلامى، پدید آمدن شکاف عمیق میان نظریه اسلام و عمل حاکمان کشورهاى اسلامى در طى زمان و قضاوت خاورشناسان بر اساس واقعیتهاى تاریخى، از جمله عواملى هستند که مسئله شناسایى از دیدگاه اسلام را در هالهاى از ابهام قرار داده است.
پژوهش حاضر، ضمن اشاره به حقیقت شناسایى، ماهیت جهاد، اصل صلح، تقسیمبندى بیگانگان، آزادى عقیده، جهانى بودن اسلام و استقلال ملتها، تلاش کرده تا حدى دیدگاه اسلام را نسبت به امر شناسایى بیان کند.
به رغم پندار خاورشناسان و بعضى نویسندگان مسلمان، شناسایى بیگانگان، بجز کافران حربى، هیچ منعى ندارد. دولت اسلامى مىتواند بر اساس اصل «احترام متقابل» و «اصل مقابله به مثل»، با سایر دولتها روابط داشته باشد و معاهداتى را منعقد نماید. جواز برقرارى روابط و انعقاد پیمان با کشورهاى بیگانه فرع بر شناسایى آنهاست. معیار شناسایى بیگانگان عملکرد آنان است. اهتمام اسلام به گسترش روابط بینالملل و تلاشهاى خستگىناپذیر پیامبر گرامى صلىاللهعلیهوآله در این زمینه مىتواند الهامبخش دولت اسلامى باشد. به اعتراف بسیارى از دانشمندان، حضرت محمّد صلىاللهعلیهوآلهبنیانگذار حقوق بینالملل در جهان است.
«شناسایى»1 یکى از مشکلترین و پیچیدهترین نهادهاى حقوق بینالملل به شمار مىرود که از اواخر سده هجدهممیلادى با تشریفات خاصى در روابط بینالملل معمول گردیده است. شناسایى از دیدگاه اسلام با توجه به جهانى بودن اسلام و قانون جهاد ابتدایى از یکسو، و تقسیمبندى جهان به «دارالاسلام» و «دارالکفر» از سوى دیگر، مورد بحث و بررسى قرار مىگیرد. مسلمانان بر این باورند که اسلام دین جهانى است و حاکمیت مطلق از آن خداوند. حاکمیت توحید در جهان و برپایى حکومت واحد جهانى آرمان هر مسلمان است؛ روزى باید جهان به دارالاسلام تبدیل شود. فلسفه تشریع جهاد در اسلام گسترش حاکمیت الهى و مبارزه با موانع آن است. برخى از حقوقدانان، بخصوص خاورشناسان، با این پندار که لازمه چنین اعتقادى عدم مشروعیت سایر دولتها و جوامع است، شبهاتى را مطرح کردهاند؛ از جمله:
ـ با توجه به تقسیمبندى جهان به دارالاسلام و دارالکفر و تصویر جنگ دایمى میان آن دو، اسلام نمىتواند سایر جوامع را به رسمیت بشناسد؛
ـ شناسایى دولتهاى بیگانه (غیر اسلامى) از سوى دولت اسلامى با اصل حاکمیت جهانى اسلام در تعارض است؛
ـ با در نظرداشت قانون جهاد ابتدایى، اصولاً جوامع دیگر یا باید مسلمان شوند، یا گردنهایشان را براى شمشیر مجاهدان آماده کنند.
بدینسان، از نظر ایشان، بحث شناسایى در نظام حقوقى اسلام هیچ جایگاهى ندارد.
شبهات مزبور نیازمند بحث و بررسى مىباشند. اجمالاً مىتوان گفت: بین آرمان زندگى و ضرورتهاىآن همواره تفاوت وجود دارد. هرچند از دیدگاه قرآن، اختلاف و تفرقه بین جوامع پدیده انحراف خود بشر است،2 اما واقعیتى است انکارناپذیر که نادیده گرفتن آن راه به جایى نمىبرد. پس با اذعان به واقعیت، باید تدبیرى اندیشیده شود. اسلام دین واقعنگر است، هرگز درصدد انکار واقعیتهاى جامعه بینالمللى نیست؛ انزوا و گوشهگیرى را هم برنمىتابد، بلکه نیل به آرمان نهایى (حکومت واحد جهانى) را از طریق شناسایى جوامع و ارتباطات با آنان به صورت بهترى قابل دسترسى مىداند.
در این نوشتار، ضمن مراجعه به منابع معتبر اسلامى تا حدى با این نظریه آشنا خواهیم شد.
سابقه شناسایى
اصطلاح شناسایى به صورت یک نهاد بینالمللى، روش و تشریفاتى است که از اواخر سده 18 میلادى در روابط بینالملل معمول شده؛ اما شناسایى به معناى اعتراف به شخصیت حقوقى یک جامعه سیاسى و اقدام عملى که به منزله شناسایى رسمى کشور است (مانند ارسال سفیر، برقرارى روابط تجارى، انعقاد پیمانهاى نظامى و مانند آن) از دیرباز وجود داشته؛ زیرا وجود روابط بینالمللى در گذشته، نوعى شناسایى عملى را ایجاب مىکرده است. پدیده شناسایى همانند دیگر نهادهاى حقوقى، به تدریج تحول یافته و امروزه در عرصه بینالمللى، جایگاه ویژهاى دارد.3
تعریف شناسایى
حقوقدانان هریک به تناسب رویکردى که دارند، شناسایى را تعریف کردهاند. به نظر مىرسد جامعترین تعریف را در این زمینه، مؤسسه حقوق بینالملل ارائه نموده است:
شناسایى عملى است که دولتهاى قدیمى وجود یک سازمان سیاسى مستقلى را که قادر به رعایت مقرّرات بینالمللى مىباشد، در سرزمینى تصدیق نموده و اراده خود را نسبت به شناسایى آن به عنوان عضو جامعه بینالمللى اعلام مىدارند.4
درباره شناسایى اصل بینالمللى وجود ندارد؛ اکثر قریب به اتفاق حقوقدانان عمل شناسایى کشورى را از سوى دیگر کشورها، امرى کاملاً اختیارى مىدانند.5 مؤسسه حقوق بینالملل نیز در قطعنامهاى که در سال 1936 صادر کرد با صراحت شناسایى را عملى آزادانه اعلام داشته است.6 کشورها اغلب بر مبناى منافع ملّى و انگیزههاى سیاسى، براى شناسایى کشور جدید اقدام مىکنند یا شناسایى خود را نسبت به کشورى پس مىگیرند؛ چنانکه برخى از کشورهاى اسلامى از شناسایى اسرائیل ـ به رغم شناسایى آن از سوى مجامع بینالمللى ـ خوددارى کردهاند و یا بعضى دیگر، نظیر دولت ایران، پس از سقوط رژیم شاهنشاهى و استقرار نظام جمهورى اسلامى، شناسایى خود را نسبت به این دولت غاصب پس گرفت. بدینسان، شناسایى همانگونه که از نخست امرى اختیارى است، ادامه آن نیز تابع اراده و مصالح دولتهاست.
شیوههاى شناسایى
همانگونه که اصل شناسایى عملى است کاملاً آزادانه، شیوههاى شناسایى نیز اختیارى و گوناگون است. در یک نگاه، شناسایى به صورت زیر تقسیم مىگردد:
الف. شناسایى صریح: این نوع شناسایى ممکن است فردى باشد؛ مثلاً کشورى از طریق تنظیم یک سند رسمى (اعلامیه، معاهده خاص، یادداشت دیپلماتیک) یا تلگرام، کشور جدید را به رسمیت مىشناسد. شناسایى کشورهاى جدید آفریقایى از سال 1960 بدین شکل بوده است. و یا امکان دارد به صورت جمعى یا چندجانبه، ضمن تنظیم یک سند رسمى (معاهده چندجانبه، اعلامیه چندجانبه، یادداشت دیپلماتیک چندجانبه، تصمیم یک کنفرانس یا کنگره بینالمللى) انجام بگیرد.
ب. شناسایى ضمنى: شناسایى ضمنى کشور جدید از سوى هریک از کشورها، نظیر برقرارى روابط سیاسى و کنسولى، و مکاتبات دیپلماتیک، یا توسط جمعى از کشورها؛ مانند الحاق به یک معاهده بینالمللى، پذیرش عضویت در یک اتحادیه بینالمللى، و شرکت در یک کنفرانس بینالمللى صورت مىگیرد.
در زمینه روشهاى شناسایى تقسیمبندى دیگرى نیز وجود دارد:
الف. شناسایى «دوفاکتو»7 (عملى، موقت و غیررسمى): شناسایى غیرکاملى است که در مورد کشورهاى فاقد ثبات سیاسىیا به دلیل ملاحظات سیاسى خاصى به کار مىرود.
ب. شناسایى «دوژوره»8 (دایمى و رسمى): شناسایى کاملى است که درباره کشورهاى مستقل و داراى ثبات سیاسى اعمالمىشود. شناسایى موقت مىتواند به دایمى تبدیل گردد؛ مثلاً اسرائیل در سال 1948م از سوى آمریکا و انگلستان به طور موقت مورد شناسایى قرار گرفت و به مرور زمان به شناسایى رسمى و دایمى تبدیل شد.9
آثار حقوقى شناسایى
هرچند شناسایى عملى است سیاسى، اما داراى آثار حقوقى مىباشد. نخستین اثر شناسایى، امکان راهیابى کشور شناخته شده به جامعه بینالمللى است. موقعیت بینالمللى کشور شناخته شده بستگى به تعداد کشورهایى دارد که آن را مورد شناسایى قرار مىدهند؛ چنانچه کشورهاىبیشترى آن را به رسمیت بشناسند، توان فعالیت و ارتباطات بینالمللى کشور شناخته شده بالاتر مىرود.
اثر دیگر شناسایى با توجه به دو نظریه «اعلامى» و «ایجادى»، قابل ارزیابى است. بنابر نظریه ایجادى، شناسایى یکى از عوامل سازنده شخصیت حقوقى «دولت ـ کشور» به شمار مىرود، اما در دیدگاه اعلامى چنین نیست، بلکه هر کشورى پس از شکلگیرى ـ بدون شناسایى رسمى از سوى دیگر کشورها ـ مىتواند وظایف داخلى و خارجى خود را طبق مقرّرات بینالمللى انجام دهد (هرچند در عرصه بینالمللى مادام که کشورها آن را به رسمیت نشناسند، نمىتواند کار مهمى انجام دهد.)10
انواع رویکردها درباره شناسایى
همانگونه که اشاره شد، مسئله شناسایى دولتها با توجه به اذعان مسلمانان به حاکمیت مطلق اسلام، تقسیم جهان به «دارالاسلام» و «دارالکفر» و تشریع قانون جهاد مورد بحث قرار گرفته و ابهامهایى را موجب گردیده است. برخى چنین پنداشتهاند که لازمه اعتقاد به حاکمیت مطلق اسلام، مشروع نبودن دیگر دولتهاست. از اینرو، پرسش اصلى که ممکن است در اذهان بسیارى تداعى کند، این است: در رویکرد اسلامى چگونه ممکن است سایر دولت ـ کشورها مورد شناسایى (با اقرار به مشروعیت آنها) قرار گیرند؟ در پاسخ به این پرسش، نظریههاى گوناگونى ارائه شده که به برخى از آنها به اختصار اشاره مىشود:
1. شناسایى اجبارى: خاورشناسان بدون توجه به مبانى نظرى نهاد شناسایى در اسلام، با مطالعه سیر تاریخى حکومت مسلمانان در دورههاى مختلف چنین پنداشتهاند که از نظر مسلمانان، کشورهاى بیگانه (غیراسلامى) هیچگونه مشروعیتى ندارند؛ در نتیجه، شناسایى آنها از لحاظ نظرى امکانپذیر نیست. این رویکرد با آغاز حاکمیت مسلمانان (در قرن هفتم میلادى) شروع و تا قرنها رسمیت داشت. براى نخستین بار، مسلمانان در جریان تسخیر «وین» در سال 1529 م. به نوعى شناسایى اجبارى تن دادند.
آنان مدعىاند که اسلام دین شمشیر است و روابط بینالمللى و اصل دیپلماسى در جهان اسلام، پدیدهاى کاملاً ناآشنا و بیگانه مىباشد. براى مثال، منتسکیو مىگوید:
... دیانت اسلام که به زور شمشیر بر مردم تحمیل شده، چون اساس آن متکى بر جبر و زور بوده، باعث سختى و شدت شده است و اخلاق و روحیات مردم را تند مىکند.11
برنارد لوئیس، خاورشناس انگلیسى، در این زمینه مىنویسد:
اسلام خود را تنها دین بر حق، نهایى و جهانى مىشناسد و بر اساس تفوق و برترى مسلمانان و کشور اسلامى، سیاستگذارى نموده است. اسلام جهان را به دو ناحیه «دارالاسلام» و «دارالحرب» تقسیم نموده و بین آن دو حالت جنگ دایمى برقرار ساخته است، تا زمانى که جهان را تحت کنترل خود درآورد... حکومت اسلامى همواره بر این عقیده است که همه مردم جهان یا باید مسلمان شوند، یا خود را براى جنگ با مسلمانان آماده کنند. این اعتقاد تا زمان شکست امپراتورى عثمانى و جریان تسخیر «وین» در سال 1529م. ادامه داشت؛ تنها در این زمان بود که اصل شناسایى دولتها از سوى حکومت اسلامى مطرح گردید، و ایجاد روابط دوستانه و دیپلماسى با جهان غیرمسلمان آغاز شد.12
مجید خدورى، مسیحى عراقىالاصل، نیز مىگوید:
هدف اسلام و مسیحیت، ایجاد دین واحد و امپراتورى وسیع جهانى مىباشد، به گونهاى که نه در حال جنگ و نه در حال صلح، دیگر دولتها (ى بیگانه) را به رسمیت نمىشناسد... هدف اسلام از رابطه، جز صعود به پله بعدى و تشکیل حکومت واحد جهانى نیست... اسلام چون از مسلمان کردن همه مردم عاجز بود، فرقههاى غیرمسلمانى که خارج از قلمرو اسلامى زندگى مىکردند، به تدریج با آنها رابطه برقرار مىکرد... روابط کشور اسلامى با دیگران بر اساس رضایت طرفین نبوده، بلکه مبتنى بر اندیشه سیاسى ـ اخلاقى دولت اسلامى و حاکمیت برتر آن و عدم شناسایى دیگران بوده است.13
در مجموع، خاورشناسان بر اساس برداشتى که از اسلام دارند، چنین پنداشتهاند که شناسایى دولتهاى بیگانه (غیراسلامى) از سوى دولت اسلامى حالت اجبارى دارد.
2. شناسایى موقت: برخى از حقوقدانانان مسلمانان معتقدند: شناسایى جوامع و دولتهاى بیگانه (غیر مسلمان) به صورت دوفاکتو (موقت و غیر رسمى) مانعى ندارد، اما شناسایى دوژوره (رسمى و دایمى) آنها ممنوع است؛ چون با اهداف اسلام سازگارى ندارد.14
3. نظریه تفصیل: در رویکرد تفصیلى، دولتها به سه دسته تقسیم مىشوند: دولتهاى اسلامى، دولتهاى دموکراتیک و دولتهاى غیراسلامى و غیر دموکراتیک. مطابق این نظریه، شناسایى کشورهاى اسلامى از نوع دوژوره؛ شناسایى دولت ـ کشورهاى مردمى که به لحاظ حقوقى مشروعند، از نوع دوفاکتو (غیر رسمى) و شناسایى دولت ـ کشورهاى غیراسلامى و غیرمردمى بر اساس اصل ضرورت امکانپذیر است.15
نویسنده دیگرى بر این باور است که:
شناسایى به منظور ایجاد یا بسط روابط سیاسى، اقتصادى و فرهنگى، مجاز است، اما شناسایى به معناى مشروعیت بخشیدن به نظامهاى غیراسلامى و غیرمردمى ممنوع است.16
4. شناسایى مطلق: بعضى از حقوقدانان مسلمان معتقدند که شناسایى دولت ـ کشورهاى بیگانه از نظر اسلام هیچ منعى ندارد. نهاد حقوقى «استیمان» که خاستگاه قرآنى دارد،17 این اجازه را به دولت اسلامى مىدهد که با کشورهاى دیگر رابطه صلحآمیز برقرار کند و آنها را به رسمیت بشناسد.18
مارسل بوازار محقق انیستیتوى عالى ژنو که در زمینه اسلام تحقیقاتى داشته، چنین اظهارنظر مىکند:
به عقیده محققان جدید اسلامى، اسلام نه تنها در زمینه روابط بینالمللى نوآورىهایى کرده، بلکه اولین نظام حقوقى منسجم در جهان به شمار مىرود که اندیشه شناسایى دوژوره (دایمى و رسمى) را به جوامع سیاسى بیگانه عرضه کرده است. اسلام حقوق ملل بیگانه را بر اساس یک تعهد مقدّس ـ چه در زمان جنگ و چه در زمان صلح ـ تضمین کرده است. درست است که روزى باید قانون خدا بر سراسر جهان حاکمیت پیدا کند؛ ولى براى تحقق این هدف باید از هرگونه وسایل ممکن استفاده کرد، به ویژه وسایل و روشهاى مسالمتآمیز. در منشور مدینه اجراى اصل رفتار برابر و مساوات در روابط مسلمانان با ملل بیگانه، صریحا مورد تصویب قرار گرفته است.19
عوامل ابهامساز در مسئله شناسایى
واقعیت این است که در فقه اسلامى بحثى تحت عنوان شناسایى ـ به مفهوم حقوقى آن ـ مطرح نشده است. کسانى که در این زمینه به تحقیق پرداخته و بررسىهایى انجام دادهاند، مسائل دیگرى را از فقه اسلامى، پیشفرض اولیه بحث قرار دادهاند. اصل صلح، جهاد ابتدایى، اصل اعتزال و بىطرفى، اصل وفاى به تعهدات و مانند آن، در این بحث نقش تعیینکنندهاى دارند.
در ذیل به عواملى که موجب ابهام و پیچیدگى این بحث شدهاند اشاره مىشود:
الف. عدم توجه به مفهوم شناسایى: از عواملى که در قضاوتهاى علمى نقش تعیینکننده دارد، دقت در معانى اصطلاحات است. برخى بدون توجه به معناى دقیق شناسایى مدعى شدهاند که اسلام چون خود را تنها دین حق، کامل و مشروع مىداند، مشروعیت سایر کشورها را قبول ندارد؛ به همین دلیل، آنها را به رسمیت نمىشناسد. این ادعا در صورتى درست است که شناسایى مساوى با تأیید حقانیت و مشروعیت باشد، اما همانگونه که بیان خواهد شد، چنین نیست.
ب. عدم تبیین فقه روابط بینالملل اسلام: فقه روابط بینالملل اسلام متناسب با مقتضیات زمان به گونهاى که پاسخگوى نیازهاى روابط بینالملل اسلامى باشد، تدوین و تبیین نشده است. از اینرو، طبیعى است که بحث شناسایى نیز در هالهاى از ابهام و پیچیدگى مطرح شود و شبهاتى را نیز موجب گردد.
ج. برداشت نادرست از قانون جهاد: بعضى چنین پنداشتهاند که اسلام در اولین فرصت خواهان برپایى حکومت واحد جهانى است، و جهاد اسلامى نیز به هدف کشورگشایى و تحقق حاکمیت اسلام در جهان تشریع شده است. همه مسلمانان وظیفه دارند که در این زمینه تلاش کنند و دیگران را به اسلام دعوت نمایند. در صورت امتناع دیگران از اسلام، چنانچه قدرت بر پیکار دارند، باید وارد جنگ شوند تا اسلام گسترش یابد. طبیعى است که با چنین رویکردى، شناسایى (بخصوص به شکل دایم و رسمى آن) جایگاهى در نظام حقوقى اسلام نخواهد داشت. ناگزیر چنین نظامى نمىتواند ـ جز بر اساس ضرورت و دوفاکتو ـ کشورهاى غیراسلامى را شناسایى کند.
د. شکاف میان نظریه و عمل: از مهمترین عواملى که پندار عدم شناسایى از دیدگاه اسلام را هماره تقویت کرده، شکاف عمیق میان نظریه و عمل است. متأسفانه عملکرد حاکمان کشورهاى اسلامى (بجز صدر اسلام) به تدریج از مبانى اعتقادى اسلام فاصله گرفته، و سیاست مبتنى بر قدرت و توسعه قلمرو جغرافیایى (در حد امکان) شیوه حکومتى آنها را تشکیل داده است.
ه . قضاوت شتابزده خاورشناسان: بدون شک، یکى از مهمترین عوامل انحراف یا اشتباه در مسئله قضاوت به طور عام، و در بحث «شناسایى» به طور خاص، عدم تفکیک میان نظریه و عمل است. خاورشناسان، از جمله برنارد لوئیس و مجید خدورى، و بعضى از حقوقدانان مسلمان به جاى مراجعه به منابع معتبر اسلامى (کتاب و سنّت)، بر اساس عملکرد حاکمان کشورهاى اسلامى و پندارهاى مبهم نظرى قضاوت کردهاند.
خلاصه منشأ ابهام و انحراف در بحث شناسایى از دیدگاه اسلام که به صورتهاى گوناگون مطرح شده، این است که از یکسو، مبانى فقهى مسئله شناسایى و جهاد اسلامى به شکل مدوّن و کامل بیان نشده و اهداف ارزشمند و انسانى جهاد مورد غفلت یا تغافل قرار گرفته است؛ از سوى دیگر، در اثر انحراف حکومت و تبدیل خلافت به سلطنت، به تدریج حاکمان کشورهاى اسلامى از اصول حاکم بر روابط بینالمللى فاصله گرفتند، و عدهاى آگاهانه و یا ناآگاهانه عملکرد حاکمان کشورهاى اسلامى (احیانا بیرون از معیارهاى اسلامى) را ملاک قضاوت قرار دادند. مهمتر از همه، بحث شناسایى بر محور واحدى تمرکز نیافته است.
اسلام و شناسایى بیگانگان
اسلام دین آسمانى است و واقعنگرى از ویژگىهاى این دین مبین. به دلیل آنکه توحید از حقوق اولیه و اساسى هر انسان مىباشد، هدف نهایى اسلام تحقق حاکمیت توحیدى در گستره جهان است. رسیدن به آرمان نهایى هرگز به معناى نادیده انگاشتن واقعیتهاى موجود جامعه بینالمللى نیست. اسلام نیز درصدد نادیده گرفتن واقعیتها نمىباشد. براى روشن شدن موضع اسلام در امر شناسایى و رفع شبهات، یادآورى عوامل ابهامساز و بررسى آنها ضرورت دارد.
1. مفهوم شناسایى
تبیین دقیق مفهوم شناسایى، از عواملى است که در شفافسازى بحث نقش تعیینکننده دارد. آیا شناسایى به معناى تأیید حقانیت است یا تصدیق یک واقعیت حقوقى؟ در حقوق بینالملل و عرف بینالمللى، شناسایى هرگز به معناى تأیید حقانیت و بر حق شمردن رژیم شناخته شده نیست؛ مثلاً شناسایى یک کشور مسلمان از سوى کشور کمونیستى و بعکس، هرگز به معناى بر حق شمردن ایدئولوژى حاکم آنها و اهدافشان نیست. مقصود این است که کشور شناخته شده، یک پدیده «سیاسى ـ حقوقى» و حایز موجودیت قانونى است و به صورت عضو جامعه بینالمللى صلاحیت شناسایى را دارد. اگر شناسایى به این معنا مراد باشد، شناسایى سایر کشورها از نظر اسلام نه تنها مانعى ندارد، بلکه بهترین راه گسترش اسلام است. اسلام دین حکمت است و برقرارى روابط با دیگران و دعوت آنان به توحید از رسالتهاى اصلى پیامبران و حکومتهاى اسلامى است. البته، شناسایى به معناى تصدیق حقانیت کشورهاى غیرمسلمان از نظر اسلام پذیرفته نیست.
2. استقلال ملتها
به رغم برخى برداشتها، جهانى بودن آیین اسلام تضادى با استقلال و شناسایى دیگر جوامع ندارد. اینکه پیامبر گرامى صلىاللهعلیهوآلهو مسلمانان وظیفه دارند این پیام جهانى را به گوش جهانیان برسانند، در حد دعوت است و شیوه قرآن این است:
«ادْعُ اِلِى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»(نحل: 125)؛ با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت نما، و با آنها به روشى که نیکوتر است استدلال و مناظره کن.
سیره پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله در این زمینه مىتواند الهامبخش کشورهاى اسلامى باشد. ایشان پس از تأسیس حکومت اسلامى، قراردادهاى متعددى با اقوام و قبایل معاصر خویش منعقد کردند؛ از جمله: منشور مدینه،20 معاهده صلح حدیبیه،21 قرارداد صلح دایمى با نصاراى نجران،22 پیمان با مسیحیان ایلالا23 و پیمان با مسیحیان سرزمین سینا.24 همینطور، نامهها و سفیرانى را نزد حاکمان دیگر کشورها فرستادند.25 اقدامات مزبور از شناسایى استقلال جوامع و اهتمام پیامبر گرامى صلىاللهعلیهوآله به ایجاد و گسترش روابط بینالملل حکایت دارد.
3. روح جهاد
از بررسى آیات در زمینه جهاد معلوم مىشود که روح جهاد در اسلام، دفاع است، نه تهاجم.26 اینکه دستور جهاد پس از هجرت نازل شده، نشان مىدهد که اساس جهاد در اسلام را دفاع تشکیل مىدهد. مسلمانان سیزده سال تمام در مقابل آزار و اذیت مشرکان، زندگى مشقّتبار و انواع فشارهاى سیاسى ـ اقتصادى در مکّه، صبر کردند، تا بلکه دشمن بر سر عقل آید، اما فایدهاى نداشت. از اینرو، پیامبر صلىاللهعلیهوآله با گروهى از مسلمانان به دستور خداوند مهاجرت اختیار کردند. پس از هجرت به مدینه نیز آن وضعیت خصمانه ادامه یافت تا سرانجام آیه جهاد براى دفاع از کیان اسلام و مسلمانان بر پیامبر صلىاللهعلیهوآلهنازل شد:
«أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ»(حج: 39)؛ به کسانى که جنگ بر آنان تحمیل شده، اجازه جهاد داده شد؛ چراکه مورد ستم قرار گرفتهاند و خدا بر نصرت آنان قادر است.27
مهمتر از همه آنکه لحن آیات جهاد، به گونهاى است که جهاد را نیازمند دلیل مىداند؛ مثلاً جهاد براى رفع موانع،28 حمایت از مظلومان و نجات ملتهاى تحت ستم29 تشریع شده است. این امر که جهاد نیازمند دلیل است، از اصالت صلح و امنیت و عارضى بودن جنگ حکایت مىکند.30
4. صلح جهانى
اسلام طرفدار صلح و امنیت جهانى است. به همین دلیل، اصل صلح را به عنوان یک اقدام برتر31 فراراه روابط اجتماعى و بینالمللى بشر قرار داده، و پیروانش را دعوت به سلم و صلح کرده و از جنگ و خونریزى برحذر داشته است. توصیه قرآن مجید این است:
«وَ إِن جَنَحُواْ لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ»(انفال: 61)؛ و اگر آنها (دشمنان) تمایلى به صلح نشان دهند، تو نیز از در صلح درآى، و بر خدا توکل کن که او شنوا و داناست.
جواز انعقاد پیمان صلح با کسانى که پیشتر سر جنگ داشتهاند و اکنون پیشنهاد صلح کنند، بهترین دلیل بر صلحطلبى اسلام است. خداوند اجازه تعرض به آنان را نداده است:
«فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقَاتِلُوکُمْ وَأَلْقَوْاْ إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلاً» (نساء: 90)؛ پس اگر آنان (کافران) از شما کنارهگیرى کرده و با شما پیکار ننمودند، (بلکه) پیشنهاد صلح کردند ، خداوند به شما اجازه نمىدهد که متعرض آنان شوید.
البته صلحطلبى اسلام هرگز به معناى نادیده گرفتن ضرورتهاى جنگ و جهاد نیست، بلکه قانون جهاد به صورت فریضه الهى مورد تأکید شارع مقدّس است. جهاد براى مقابله با ظالمان،32 و نجات مظلومان33 و اهداف ارزشمند دیگر از جایگاه خاصى برخوردار است.34
در روایات نیز بر هرگونه تلاش براى تأمین صلح در جوامع انسانى تأکید شده تا آنجا که در حدیثى آمده است:
«أجر المصلح بین الناس کالمجاهد فى سبیل اللّه»؛35 پاداش کسى که صلح و صفا در میان مردم ایجاد کند، همچون پاداش مجاهدان در راه خداست.
به نظر مىرسد، جامعترین و گویاترین بیان را در این زمینه شهید مطهّرى دارد. ایشان با طرح این پرسش که آیا اسلام دین صلح است یا دین جنگ؟ چنین پاسخ مىدهد:
به قرآن رجوع مىکنیم. در قرآن هم دستور جنگ رسیده، و هم دستور صلح. آیات زیادى راجع به جنگ با کفار و مشرکین داریم؛ و آیات متعددى در باب صلح وارد شده است... پس اسلام دین کدام یک است؟ اسلام نه صلح را به معنى یک اصل ثابت مىپذیرد و نه در همه شرایط جنگ را. اصولاً جنگ و صلح در همه جا تابع شرایط است. هدف، اسلام و تأمین حقوق مسلمانان است. اسلام به عنوان دین کامل، تحمل ذلت را اجازه نمىدهد، ولى در عین حال، طرفدار صلح است. تشریع قانون جهاد در اسلام به هدف دفع تجاوز است.36
ایشان در مقام مقایسه بین اسلام و مسیحیت اظهار مىدارد:
مىگویند مسیحیت این افتخار را دارد که هیچ اسمى از جنگ در آن نیست. ما مىگوییم اسلام این افتخار را دارد که قانون جهاد دارد. مسیحیت که جهاد ندارد؛ چون هیچ چیز ندارد. جامعه و قانون و تشکیلات اجتماعى بر اساس مسیحیت ندارد تا قانون جهاد هم داشته باشد... اسلام یک دینى است که وظیفه و تعهد خودش را این مىداند که یک جامعه تشکیل بدهد؛ آمده کشور، دولت و حکومت مستقل تشکیل بدهد، رسالتش اصلاح جهان است. چنین دینى نمىتواند بىتفاوت باشد، نمىتواند قانون جهاد نداشته باشد... مسیحیت دایرهاش محدود است، و اسلام دایرهاش وسیع است. مسیحیت از حدود اندرز تجاوز نمىکند، اما اسلام تمام شئون زندگى بشر را زیرنظر دارد؛ قانون اجتماعى دارد، قانون اقتصادى دارد، قانون سیاسى دارد... چطور مىتواند قانون جهاد نداشته باشد؟37
5. آزادى عقیده
آزادى عقیده و حق تدین در اسلام اهمیت ویژهاى دارد، و چه بسا مقدّم بر حق حیات مىشود. جهاد با نفس و شهادت در راه دین براى آزادى عقیده و حق تدین، دلیل بر این اهمیت است. با وجود این، اصل پذیرش دین اجبارى نیست و قرآن کریم اکراه در دین را منع کرده:
«لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ»(بقره: 256)؛ در پذیرش دین اکراهى نیست؛ (زیرا) راه درست از راه انحرافى روشن شده است.
خداوند در آیه دیگرى، به پیامبرش چنین توصیه مىکند:
«(پیامبرم!) وظیفه تو این است که که فرصت تفکر و اندیشه را براى بشر فراهم سازى.»38
«ادْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» (نحل: 125)؛ با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت نما و با آنها به روشى که نیکوتر است، استدلال و مناظره کن.
مردم باید آگاهانه ایمان بیاورند؛ زیرا ایمان اجبارى ارزشى ندارد:
«وَ لَوْ شَاء رَبُّکَ لآمَنَ مَن فِی الأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعا أَفَأَنتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّى یَکُونُواْ مُؤْمِنِینَ» (یونس: 99)؛ اگر پروردگار تو مىخواست، تمام کسانى که در زمین هستند (به اجبار) ایمان مىآوردند. آیا تو مىخواهى مردم را اجبار سازى که ایمان بیاورند؟ (ایمان اجبارى چه سودى دارد؟!)
مرحوم کاشفالغطاء چنین به تشریع دیدگاه اسلام مىپردازد:
حقیقت و گوهر اسلام ایمان و عقیده است و کسانى که ادعا مىکنند اسلام با جنگ و شمشیر پیام خود را نشر داده و بر ملتها چیره شده، اشتباه مىکنند. اسلام ایمان و عقیده است و آن با جبر و اکراه حاصل نمىشود، بلکه فقط در برابر حجت و برهان است که تسلیم و انقیاد ممکن مىشود. قرآن در آیات متعددى اعلام داشته که «اکراه و اجبارى در دین وجود ندارد»39 و اگر اسلام شمشیر به کار مىبرد، براى در هم کوباندن ستمگران و برداشتن شرّ آنها از سر ملتهاست؛ همان ستمگرانى که به حجت و برهان گردن نمىنهند. اسلام از زور براى رفع موانع از سر راه آزادى و آگاهى ملتها استفاده مىکند.40
چون دین با حقیقت انسان ارتباط دارد و فقط در باورهاى قلبى خلاصه نمىشود، داشتن دین و نداشتن آن یکسان نیست، چنانکه دین حقیقى با دین خرافى فرق مىکند. در این رویکرد، آزادى در پذیرش هر نوع عقیده و انجام هرگونه رفتار دینى مستلزم هرج و مرج و تعارض اجتماعى است که از نظر عقل و شرع مردود است.41
6. بیگانگان از نظر اسلام
بیگانگان در یک تقسیمبندى، به گروههاى ذیل تقسیم مىشوند:42
الف. اهل ذمّه: اهل ذمّه اقلیتهاى دینى هستند که در سرزمین اسلام با انعقاد قرارداد ذمّه، تابعیت حکومت اسلامى را مىپذیرند و در کنار مسلمانان به صورت شهروند زندگى مىکنند.43 حکومت اسلامى متعهد است جان، مال و ناموس آنها را حفظ کند، و از حقوق آنان دفاع نماید. آنها موظفند به حکومت اسلامى مالیات (جزیه) پرداخت نمایند. اسلام به دلیل احترام خاصى که به پیامبران الهى دارد، براى پیروان آنها نیز امتیاز ویژهاى قایل است.44
ب. بیگانگان بىطرف: جوامع و کشورهایى که مزاحمتى براى مسلمانان ندارند و شیوه اعتزال و بىطرفى را برگزیدهاند، بیگانگان بىطرف محسوب مىشوند. مسلمانان موظفند اصول انسانى و اخلاقى را در مورد آنان رعایت کنند و حق تعرض به آنان را ندارند. قرآن کریم مىفرماید:
«فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقَاتِلُوکُمْ وَأَلْقَوْاْ إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلاً» (نساء: 90)؛ پس اگر از شما کنارهگیرى نموده و با شما پیکار ننمودند، (بلکه) پشنهاد صلح کردند، خداوند به شما اجازه نمىدهد که متعرض آنان شوید.
ج. بیگانگان معاهد: «بیگانگان معاهد» به آن دسته از کشورها و جوامعى گفته مىشود که با انعقاد پیمانهاى صلح و عقد استیمان، با مسلمانان رابطه دارند و تعهداتى را به طور مستقیم یا غیرمستقیم (از طریق سازمانهاى بینالمللى در شرایط فعلى) نسبت به یکدیگر محترم مىشمارند. تعهدات بینالمللى بر اساس اصل احترام متقابل، الزامآور است. مادام که آنان به پیمانشان وفادار بمانند، مسلمانان نیز موظف به رعایت تعهدات هستند.45 در تعریف «امان» گفته شده:
امان کلام و یا چیزى در حکم کلام ا ست که در پاسخ به درخواست بیگانه ارائه مىشود و سلامت جانى و مالى او را تضمین مىکند.46
به بیان دیگر، عقد استیمان قرارداد کسب جواز ورود به کشورهاى اسلامى و احراز امنیت براى غیرمسلمانان است. مشروعیت این نوع قرارداد مورد اتفاق است47 و روایات متعددى بر آن دلالت دارند.48
د. بیگانگان حربى: کافرانى که همواره با اسلام سر ستیز داشته و به طور مستقیم یا غیرمستقیم، در حال جنگ با اسلام قرار دارند و مزاحم مسلمانان هستند، در فقه اسلامى بیگانگان حربى نامیده مىشوند. دستور اسلام مبارزه دایم و پیگیر مسلمانان با این دسته از بیگانگان است. قرآن کریم درباره آنان مىفرماید:
«فَإِن لَّمْ یَعْتَزِلُوکُمْ وَیُلْقُواْ إِلَیْکُمُ السَّلَمَ وَ یَکُفُّوَاْ أَیْدِیَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثِقِفْتُمُوهُمْ وَأُوْلَـئِکُمْ جَعَلْنَا لَکُمْ عَلَیْهِمْ سُلْطَانا مُبِینا»(نساء: 91)؛ اگر (بیگانگان) از درگیرى با شما کنار نرفتند و پیشنهاد صلح نکردند و دست از شما نکشیدند، آنها را هر جا یافتید اسیر کنید و یا به قتل برسانید. آنها کسانى هستند که ما براى شما تسلط آشکارى نسبت به آنان قرار دادیم.
روابط با بیگانگان (بجز کفار حربى) از طریق انعقاد قراردادهاى بینالمللى ـ خاص یا عام ـ مانعى ندارد. هرچند در فقه اسلامى شناسایى با این عنوان مورد بحث واقع نشده، اما وقتى فقها از قراردادهایى نظیر استیمان، عهد صلح (هدنه)، عقد ذمّه، قرارداد حکمیت، و سایر قراردادهاى مالى بحث به میان مىآورند، به طور ضمنى صلاحیت بیگانگان براى انعقاد قراردادهاى مزبور را پذیرفتهاند. پیمانهایى که بین حکومت اسلامى و بیگانگان در صدر اسلام منعقد شده است، از نوعى شناسایى آنها حکایت مىکند، بخصوص که بیشتر فقها معتقدند:
ادلّه عهد صلح (هدنه) مطلق است. محدود بودن صلح حدیبیه به مدت ده سال، این اطلاق را تقیید نمىکند؛ زیرا ممکن است در آن زمان، مصلحت چنین اقتضا مىکرده است.49
ملاک شناسایى بیگانگان
اسلام، بنیانگذار زندگى مسالمتآمیز ملتها در کنار یکدیگر بوده و قرآن کریم قریب هزار سال پیش از مکتب پروتستان، پیروان دیگر ادیان الهى را به تعاون و همزیستى مسالمتآمیز فراخوانده است:
«قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى کَلَمَةٍ سَوَاء بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئا وَ لاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضا أَرْبَابا مِن دُونِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُولُواْ اشْهَدُواْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ»(آلعمران: 64)؛ بگو: اى اهل کتاب ! بیایید به سوى سخنى که میان ما و شما یکسان است؛ که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزى را همتاى او قرار ندهیم؛ و بعضى از ما بعضى دیگر را ـ غیر از خداى یگانه ـ به خدایى نپذیرد. هرگاه (از این دعوت) سر باز زنند، بگویید: گواه باشید که ما مسلمانیم.
این موضع، در زمانى از جانب اسلام مطرح شد که دیگر ملتها (حتى پیروان ادیان الهى) کمترین حقوقى براى مخالفان عقیدهاى خود قایل نبودند و آنان را محکوم به فنا مىدانستند.
با توجه به منابع اسلامى، از نظر اسلام شناسایى بیگانگان امرى پذیرفته است. معیار شناسایى و برقرارى روابط با بیگانگان، عملکرد آنان است. بزرگان دین بر اساس کتاب و سنّت، ملاک شناسایى بیگانگان را بیان کردهاند: محمّدحسین کاشفالغطاء دراینزمینهمىنویسد:
«المیزان المعدل الذى وضعه لنا فى معاملتنا مع الدول الخارجیة و الامم الاجنبیه حیث یقول عزّ شأنه: «لَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُم مِن دِیَارِکُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ إِنَّمَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ قَاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ أَخْرَجُوکُم مِن دِیَارِکُمْ وَ ظَاهَرُوا عَلَى إِخْرَاجِکُمْ أَن تَوَلَّوْهُمْ وَمَن یَتَوَلَّهُمْ فَأُوْلَئِک هُمُ الظَّالِمُونَ»(ممتحنه: 8و9)»؛ ملاک واقعبینانهاى که قرآن در چگونگى روابط با دولتهاى خارجى و ملل بیگانه قرار داده، چنین است: خداوند شما را از نیکى کردن و رعایت عدالت نسبت به کسانى که در امر دین با شما پیکار نکردند، و شما را از خانه و دیارتان بیرون نراندند، نهى نمىکند؛ چراکه خداوند عدالتپیشگان را دوست دارد. تنها شما را از دوستى با کسانى نهى مىکند که در امر دین با شما پیکار کردند و شما را از خانههایتان بیرون راندند یا به بیرون راندن شما کمک کردند و هر کس با آنان رابطه دوستى داشته باشد، ظالم و ستمگر است.50
از آیات شریفهاى که مرحوم کاشفالغطاء به آن استناد جسته، یک اصل اساسى در زمینه چگونگى رابطه مسلمانان با غیرمسلمانان استفاده مىشود؛ اصلى که در همه زمانها ثابت است. بر اساس آن، دولت اسلامى موظف است در برابر هر گروه و هر کشورى که موضع خصمانه داشته باشند و بر ضد اسلام و مسلمانان قیام کنند، یا دشمنان اسلام را یارى دهند قاطعانه بایستد، و هرگونه رابطه و دوستى را با آنها قطع کند.
اما اگر آنها در عین کافر بودن نسبت به اسلام و مسلمانان بىطرف بمانند و یا به ایشان تمایل داشته باشند، مسلمانان مىتوانند با آنها رابطه دوستانه برقرار سازند. البته ارتباط با آنان نباید زمینه نفوذ و یا سلطه آنها را فراهم کند. معیار شناسایى و برقرارى روابط با بیگانگان وضع فعلى آنهاست. امام خمینى قدسسرهبا تکیه بر سیره پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله مىگوید:
ما باید همانگونه که در صدر اسلام پیامبر صلىاللهعلیهوآلهسفیر به این طرف و آن طرف مىفرستاد که روابط درست کند، عمل کنیم؛ و نمىتوانیم بنشینیم و بگوییم که با دولتها چه کار داریم؛ این بر خلاف عقل و بر خلاف شرع است. ما باید با همه رابطه داشته باشیم؛ تنها چند تا استثنا مىشود که الآن با آنها رابطه نداریم؛ اما این معنایش این نیست که با هیچ دولتى نباید رابطه داشته باشیم، هیچ عقل انسانى این را نمىپذیرد؛ چون معنایش شکست خوردن، فنا و مدفون شدن است تا آخر. و ما باید با دولتها و ملتها رابطه پیدا کنیم و آنها را که مىتوانیم ارشاد کنیم، و از آنهایى که نمىتوانیم ارشاد کنیم، سیلى نخوریم.51
ایشان در جاى دیگر با تکیه بر معیار اصیل قرآنى مىگوید:
تمام کشورها اگر احترام ما را حفظ کنند، ما هم احترام متقابل را حفظ خواهیم کرد؛ و اگر دولتها و کشورها بخواهند به ما تحمیلى بکنند، از آنها قبول نخواهیم کرد، نه ظلم به دیگران مىکنیم و نه زیربار ظلم دیگران مىرویم.52
این همان اصل روشن قرآنى است که مىفرماید:
«لاَ تَظْلِمُونَ وَلاَ تُظْلَمُونَ» (بقره: 279)؛ نه ستم کنید و نه بر شما ستم وارد شود.
شهید مطهّرى نیز در اینباره مىنویسد:
مسلمانان مىتوانند بر اساس مصالح عالیه اسلامى با کشورهاى مشرک، قرارداد صلح و پیمان عدم تعرض منعقد نمایند و یا در موضوع خاصى پیمان ببندند.53
در واقع، ایشان امر شناسایى را مسلّم فرض کرده است؛ چون انعقاد قرارداد، فرع بر شناسایى است.
اعترافات دانشمندان غیرمسلمان
در برابر پندار بعضى از خاورشناسان، افراد باانصافى از غیرمسلمانان هستند که در این زمینه به تحقیق و کنکاش پرداخته، و منصفانه به قضاوت پرداختهاند.
واگلرى، استاد ادبیات عرب و تاریخ تمدّن اسلامى در دانشگاه «ناپل» ایتالیا، چنین مىگوید:
ما در این کتاب (قرآن) مخزنها و ذخایرى از علوم مىبینیم که فوق ظرفیت و استعداد باهوشترین اشخاص و بزرگترین فیلسوفان و قوىترین مردان قانون و سیاست است. ما را شگفتى و حیرت از دینى است که نه تنها نظریهاى را دنبال مىکند که با نیازمندىهاى بشر سازگار است و شریعتى را ایجاد مىکند که از عالىترین قوانین تشکیل مىشود و انسان مىتواند در پناه آن زندگى کند، بلکه از این حدود نیز گام را فراتر مىنهد و فلسفه حیات را نیز عرضه مىدارد... و شریعت که به منزله قانون اسلامى به شمار مىرود فقط از آداب و تشریفات شکل نمىگیرد، بلکه تمام مظاهر حیات اجتماعى و شخصى نیز از احکام آن پیروى مىکند.54
ویل دورانت نیز مىگوید: اسلام طى پنج قرن (از سال 81 تا 597 ه . ق/ 700 تا 1200م) از لحاظ نیرو و نظم، بسط قلمرو حکومت، تصفیه اخلاق و رفتار، سطح زندگانى، وضع قوانین منصفانه انسانى، تساهل دینى، دانشورى، علم طب و فلسفه، پیشاهنگ جهان بود... چنان به نظر مىرسد که مسلمانان، شریفتر از مسیحیان بودهاند؛ پیمانها را بهتر رعایت مىکردند؛ نسبت به مظلومان رحیمتر بودند و در تاریخ به ندرت دست به آن نوع وحشىگرىهایى زدند که مسیحیان در هنگام تسلط بر بیتالمقدّس (493 ه . ق/ 1099 م) مرتکب شدند.55
وى همچنین تأکید مىکند:
اسلام در جهان مسیحى نفوذ گوناگون بسیار داشت. اروپاى مسیحى، غذاها، شربتها و دارو و درمان، اسلحه، استفاده از نشانهاى مخصوص خانوادگى، سلیقه و انگیزه هنرى، ابزار فنون صنعت و تجارت، و قوانین راههاى دریایى را از اسلام فراگرفت و غالبا کلمات آن را نیز از مسلمانان اقتباس کردند.56
گوستاولوبون مىگوید:
ما در تاریخ ملتى را سراغ نداریم که مانند اعراب و مسلمانان به این اندازه در دیگران تأثیر داشته باشند؛ زیرا تمام ملتهایى که به نحوى با آنها ارتباط پیدا کردند، تمدّن آنان را پذیرفتند.57
جرج برناردشاو انگلیسى با اینکه کمتر آیینى از حمله و انتقاد او در امان مانده است، درباره اسلام مىگوید:
یکى از علتهایى که اسلام را مورد قبول همگان قرار داده، طرفدارى جدى آن از حقوق انسان است. اسلام در این زمینه آنقدر قوى است که نظیر ندارد. یونان، روم و ممالک پیشرفته امروز، اروپا و آمریکا نمىتوانند در این جهت با اسلام برابرى کنند. من چنین پیشبینى مىکنم و هم اکنون نیز آثار آن پیداست که ایمان محمّد[ صلىاللهعلیهوآله] مورد قبول اروپاى فردا خواهد بود.58
مارسل بوآزار، محقق انستیتوى عالى «ژنو» هم مىگوید:
روش سیاسى و اصول حقوقى اسلام در قرون وسطا، دستمایه فلاسفه و حقوقدانان غرب در تدوین ضوابط و قوانین مربوط به عدالت اجتماعى و ضمانت حقوقى مستضعفان در برابر مستکبران بوده است. به جرئت مىتوان گفت که شریعت اسلام، بنیانگذار جهانى حقوق بینالملل در جهان است.59 وى تأکید مىکند:
ما هرگز نمىخواهیم تأثیر فلسفه فینیقى، یونانى، یهودى، و حتى مسیحیت را در این زمینه مورد ایراد قرار بدهیم، اما عینیت تاریخى و عدالت معمولى ایجاب مىکند که بگویم تمدّنى که فرهنگ مدیترانهاى را در قرون وسطا به مدت هفتصد سال زیر نفوذ قرار داد، تمدّن اسلامى بود، مگر ابنرشد و ابنسینا مانند بسیارى دیگر استادان اندیشه نسل متعدد اروپایى نبودند؟60
در تأثیر اسلام بر روابط بینالملل، همین بس که افرادى مانند ولتر، روسو، لوتر و همه آزادىخواهانى که در نهضت دینى و اصلاحات اجتماعى اروپا نقش داشتهاند، الگویشان را از نظام حاکم بر جامعه اسلامى گرفتهاند و کوشیدهاند در قبال انگزیسیون (محکمه تفتیش عقاید) آزادىموجود در جامعهاسلامىراحاکم سازند.61
نتیجهگیرى
نتیجه پژوهش حاضر را به صورت زیر مىتوان فهرست کرد:
شناسایى از مباحث مهم و چالشبرانگیز حقوق بینالملل اسلامى به شمار مىرود. اندیشه جهانى بودن اسلام، تشریع قانون جهاد به هدف رفع موانع گسترش حاکمیت توحیدى در گستره جهان، تقسیم جهان به دو ناحیه «دارالاسلام» و «دارالکفر» از یکسو؛ و عدم تبیین دقیق فقه روابط بینالملل اسلام، برداشت نادرست از جهاد اسلامى، و فاصله گرفتن عملکرد حاکمان کشورهاى اسلامى از اصول اسلام از سوى دیگر، بحث شناسایى از دیدگاه اسلام را در هالهاى از ابهام قرار داده است. بعضى از خاورشناسان آگاهانه یا ناآگاهانه به جاى مراجعه به منابع معتبر اسلامى بر مبناى وقایع تاریخى ـ احیانا خارج از دستورات اسلامى ـ به قضاوت نشسته و چنین پنداشتهاند که اسلام سایر کشورها را به رسمیت نمىشناسد و اصل دیپلماتیک و روابط بینالملل در اسلام امرى کاملاً ناشناخته است.
به رغم پندار برخى از خاورشناسان، اسلام دین منطق و حکمت است. واقعگرایى از ویژگىهاى این دین مبین به شمار مىرود. هدف اسلام گسترش توحید در اقصا نقاط عالم است. دعوت به آیین توحیدى بر اساس حکمت، موعظه و اندرز و جدال احسن در سرلوحه دستورات حیاتبخش اسلام قرار دارد.
اسلام دین صلح است؛ آیات، روایات و سیره رفتارى پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله و پیشوایان دین گواه بر مدعاست. فلسفه تشریع جهاد نیز تأمین امنیت و صلح در ابعاد گوناگون زندگى (داخلى و بینالمللى) بشر است. رهایى مستضعفان جهان، برداشتن موانع گسترش حاکمیت اسلام و در یک کلام، رفع فتنه از عالم از اهداف ارزشمند جهاد اسلامى است که با تحقق آنها به طور قطع امنیت و صلح جهانى نیز تأمین خواهد شد.
اسلام دین حق است، اما حقانیت اسلام هرگز به معناى تحمیل آن بر دیگران نیست؛ چراکه دین حق اکراهبردار نیست. وظیفه پیامبران الهى و مسلمانان وظیفهشناس فراهمسازى زمینه تفکر و اندیشیدن است تا مردم آگاهانه اسلام را اختیار نمایند. به همین دلیل، آزادى عقیده و حق تدین در اسلام از اهمیت خاصى برخوردار است و شهادت در راه دفاع از دین حق بالاترین افتخار است.
اسلام دین جهانى است و براى هدایت همه انسانها تشریع شده است. تحقق حاکمیت توحیدى در جهان آرمان هر مسلمان است، اما واقعیتهاى موجود جامعه بینالملل و استقلال جوامع را نمىتوان نادیده گرفت. بدینسان، اصل شناسایى و داشتن روابط با دیگران بر اساس کتاب و سنّت و سیره پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآلهو پیشوایان دین، امرى است پذیرفته که محدود به زمان و مکان خاص هم نمىباشد. منظور از شناسایى هرگز تأیید حقانیت و مشروعیت یک نظام سیاسى نیست، بلکه تصدیق یک واقعیت حقوقى در سرزمین معین است. کشورهاى اسلامى مىتوانند بر اساس اصل احترام متقابل و اصل مقابله به مثل، کشورهاى بیگانه را به رسمیت بشناسند و یا از شناسایى آنها خوددارى کنند. اهتمام اسلام در برقرارى روابط به اندازهاى است که مىتوان پیامبر گرامى صلىاللهعلیهوآله را از بنیانگذاران حقوق بینالملل به شمار آورد.
پى نوشت ها
1. Recognation.
2ـ بقره: 213 / یونس: 19.
3ـ رابرت بلدسو، بوسلاو بوسچک؛ فرهنگ حقوق بینالملل، ترجمه علیرضا پارسا، تهران، قومس، 1375، ص 62.
4ـ این تعریف در اجلاسیه بروکسل 1963م از سوى آن مؤسسه ارائه گردید: دائرهالمعارف حقوق بینالملل، ص 718، ش 7) به نقل از: محمّد صفدرى، حقوق بینالملل عمومى، به کوشش احمد هوشنگ شریفى، چ دوم، تهران، ابوریحان، 1342، ج 2، ص 57.
5ـ مؤسسه حقوق بینالملل در قطعنامه 1936م، بر اختیارى بودن شناسایى صحه گذاشته است.
6ـ محمّدرضا ضیایى بیگدلى، حقوق بینالملل عمومى، تهران، گنج دانش، 1375، ص 211.
7. De facto.
8. De jure.
9ـ رابرت بلدسو، پیشین، ص 67ـ68.
10ـ این نظریه به وسیله ژرژسل فرانسوى مطرح شد و در سال 1936 مورد تأکید جامعه بینالملل قرار گرفت.
11ـ منتسکیو، روحالقوانین، ترجمه علىاکبر مهتدى، تهران، امیرکبیر، 1362، ص 670.
12ـ برنارد لوئیس، نخستین مسلمانان در اروپا، ترجمه م. قاید، تهران، نشر مرکز، 1374، ص 82 / حمید بهزادى، «اصول روابط بینالملل و تحوّلات آن در اسلام»، مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسى، ش 12 زمستان 1351، تهران، دانشگاه تهران، ص 130.
13ـ مجید خدورى، جنگ و صلح در قانون اسلام، ترجمه غلامرضا سعیدى، اقبال، 1355، ص 72ـ73.
14ـ محمّدرضا ضیائى بیگدلى، اسلام و حقوق بینالملل عمومى، چ دهم، تهران، گنج دانش، 1375، ص 86.
15ـ خلیل خلیلیان، حقوق بینالملل اسلامى، چ ششم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1377، ص 185ـ187.
16ـ عبّاسعلى عمید زنجانى، فقه سیاسى، چ دوم، تهران، امیرکبیر، 1373، ج 3، ص 341.
17ـ «وَ اِن احد من المشرکین استجارک فأجره حتى یسمع کلام الله ثم یبلغه مأمنه ذالک بانهم قوم لا یعلمون» توبه: 6
18ـ احمد رشید، اسلام و حقوق بینالملل عمومى، ترجمه حسین سیدى، تهران، دانشگاه تهران، 1353، ص 69.
19ـ مارسل بوازار، اسلام در جهان امروز، ترجمه مسعود محمدى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1369، ص 255ـ267.
20ـ محمّدبن هشام، السیرة النبویه، بیروت، دار احیاءالتراث العربى، 1985، ج 2، ص 147ـ150.
21ـ همان، ج 3، ص 331ـ334.
22ـ احمد بلاذرى، فتوح البلدان، ترجمه محمّد توکل، نشر نقره، 1367، ص 99.
23ـ محمّدبن هشام، سیره رسولاللّه، ترجمه و انشا: اسحاق بن محمّد همدانى، تصحیح اصغر مهدوى، چ دوم، تهران، خوارزمى، 1361، ج 2، ص 947.
24ـ همان، ص 902.
25ـ عزالدین ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ط. الرابعة، بیروت، دار احیاء التراثالعربى، 1414، ج 1، ص 591ـ594 / على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، تهران، دارالحدیث الثقافیه، 1419، ج 2، ص 315ـ508.
26ـ سید محمّدحسین طباطبائى، ترجمه تفسیر المیزان، قم، اسلامى، ج 2، ص 99 ذیل آیه 190 سوره بقره / مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1378، ج 20، ص 240.
27ـ از کسانى که تصریح کردهاند که این آیه اولین آیه جهاد است، طبرسى در مجمعالبیان، علّامه طباطبائى در تفسیر المیزان، و بوسویى در روحالبیان، علّامه مشهدى در کنزالدقایق و آلوسى در روحالمعانى در ذیل آیه مزبور است. به نقل از: ناصر مکارم شیرازى و همکاران، پیام قرآن، قم، مطبوعاتى هدف، 1373، ج 10، ص 333.
28ـ انفال: 39.
29ـ نساء: 75.
30ـ سید محمّدحسین طباطبایى، پیشین، ج 2، ص 99 / مرتضى مطهّرى، پیشین، ج 20، ص 240.
31ـ «والصلح خیر» نساء: 128
32ـ حج: 39.
33ـ نساء: 75.
34ـ عبدالحکیم سلیمى، نقش اسلام در توسعه حقوق بینالملل، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى ره، 1382، ص 170ـ180.
35ـ ناصر مکارم شیرازى و همکاران، پیشین، ج 10، ص 371.
36ـ مرتضى مطهّرى، سیرى در سیره ائمّه اطهار علیهمالسلام، تهران، صدرا، 1368، ص 77ـ78.
37ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ص 222ـ223.
38ـ اعراف: 157.
39ـ بقره: 256/ یونس: 99/ کهف: 29/ زمر: 14و15.
40ـ کاشف الغطاء در پاسخ به ایوانزها یکنیزه نایب رئیس جمعیت دوستداران خاورمیانه وقت آمریکا در همایش «همکارى اسلام و مسیحیت در مبارزه با مادیگرایى» به تشریح دیدگاه اسلام پرداخته است. (ر.ک. محمّدحسین کاشفالغطاء، المثل العلیافى الاسلام لافى بحمدون، بیروت، دارالغدیر للطباعة، ص 43.)
41ـ عبدالحکیم سلیمى، پیشین، ص 311ـ312.
42ـ ناصر مکارم شیرازى و همکاران، پیشین، ص 401.
43ـ محمّدبن حسن نجفى، جواهرالکلام، چ هفتم، بیروت، داراحیاء التراث العربى، ج 21، ص 227.
44ـ محمّدبن حسن الطوسى، المبسوط فى فقه الامامیه، چ دوم، تهران، المکتبه المرتضویه، 1378، ج 2، ص 36.
45ـ مائده: 1/ توبه: 4/ نحل: 91.
46ـ زینالعابدین الجبعى العاملى، الروضة البهیة فى شرح اللمعة الدمشقیه، چ سنگى، ج 1، ص 259.
47ـ محمّدحسن نجفى، پیشین، ج 21، ص 92ـ110.
48ـ شیخ حرّ عاملى، وسائلالشیعه، بیروت، داراحیاءالتراث العربى، ج 11، ابواب جهاد العدو، ب 20، ح 1،2،3،4 و 6.
49ـ محمّدحسن نجفى، پیشین، ج 21، ص 299.
50ـ محمّدحسین کاشفالغطاء، پیشین، ص 48.
51ـ امام خمینى، صحیفه نور، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1368، ج 19، ص 73.
52ـ همان، ج 13، ص 31.
53ـ مرتضى مطهّرى، مقدّمهاى بر جهانبینى اسلامى، قم، صدرا، ص 232.
54ـ لوراواکچیا واگلرى، پیشرفت سریع اسلام، چ دوم، ترجمه غلامرضا سعیدى، تهران، انتشار، 1344، ص 53.
55ـ ویل دورانت، تاریخ تمدّن، ترجمه ابوالقاسم پاینده و دیگران، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1371، ج 4، ص 432.
56ـ همان، ص 433.
57ـ گوستاولوبون، تمدّن اسلام و عرب، ترجمه سیدهاشم حسینى، تهران، کتابفروشى اسلامیه، 1347، ص 701.
58ـ هادى خسروشاهى، اسلام دین آینده جهان، انتشارات نسل جوان، 1351، ص 28ـ29.
59ـ مارسل بوازار، اسلام و حقوقبشر، ترجمه محسن مؤیدى، ص 105.
60ـ همان، ص 102.
61ـ احمد رشید، اسلام و حقوق بینالملل عمومى، ترجمه حسین سیدى، تهران، دانشگاه نهران، 1353، ج 1، ص 9.
منبع: / ماهنامه / معرفت / شماره 118، ویژه نامه حقوق
نویسنده : عبدالحکیم سلیمى
نظر شما