موضوع : پژوهش | مقاله

خداباوری در عصر علم مداری

مجله  رواق اندیشه  رواق اندیشه، شماره 48، آذر 1384 

نویسنده : گلایری، علی
علی گلایری[1]

چکیده:
شکاف بین کلیسا و طرفداران علم و بررسی علل و عوامل آن، نگارنده را به قلم فرسایی درباره آن سوق داده است. بحث آشتی پذیری علم و دین و یا آشتی ناپذیری آن از مسائلی است که در عصر علم مداری یا به اصطلاح ساینتیسم مغرب زمین مطرح و شدت گرفت.

از این رو، ابتدا تعارض علم و دین و دفاعیات طرفداران آن و پس از آن حوزه های مختلف این تعارض مورد اشاره قرار گرفته است. نویسنده به دنبال روشن کردن این مطلب است که آیا علم خداباوری را نفی می کند یا علم بدنبال کشف واقع است و این انسان است که مغرور از این کشفیات خود را قیم عالم دانسته است.

پس از آن موضع قرآن تنها وحی الهی که از هرگونه تحریف مصون مانده را در تعامل بین علم و دین بررسی می کند و در نهایت با استمداد از نظریه های دانشمندان اسلامی به سؤال فوق پاسخ می دهد.

در سال 1616 توسط شورای مقدس کلیسای کاتولیک روم بیانیه ای منتشر شد که به موجب آن، عقیده ای که با زمین محوری مخالف بود باطل شمرده شد، و کتاب کپرنیک (1473-1543) که درباره خورشید محوری بحث می کرد ممنوع گردید و در همان دوره اولین برخورد بین گالیله که طرفدار نظریه کپرنیکی بود با اربابان کلیسا در گرفت[2] و این آغاز ماجرایی شد که با گذشت زمان موجب شکاف بیش تر بین طرفداران علم و طرفداران کلیسا گردید.

در سال 1925 بحث مشهوری با عنوان «محاکمه میمون» بین خلقت گرایان یعنی طرفداران کلیسا و قائلین به نظریه تکامل در گرفت[3]. عده ای به این باور رسیده اند که علم و دین دو مقوله آشتی نا پذیرند و هر گز امکان اجتماع آن دو وجود ندارد و این تفکر تا آن جا پیش رفت که ادعا می کند: «تمام طرز فکرهایی که برای رویدادها و برای نهادهای اجتماعی دنبال علل ماوراء طبیعی می گشت رفته رفته رو به تضعیف نهاد، علت طبیعی زلزله و ستاره دنباله دار، بیماری ها و بدی محصول روشن شد و این ها آشکارا بسیار مؤثرتر و نیرومندتر از توضیح های پیش می نموده.

هرچه این عادت بیش تر از سر مسیحیان افتاد که حوادث روزمره را قهر و مهر ایزدی بشمرند، اندیشه های آن ها درباره خدا از او کم تر موجودی ترسناک و مستقل و شخصی ارائه داد، و کم کم از مداخله خدا در کارها و از درهم و برهمی و ابهام او کاست.

خدا اینک چیزی نیست جز تجسم نوعی خوشبینی گسترده کیهانی»[4]. اما سؤالی که باید به آن پاسخ داد این است که آیا علم، انسان را به این باور کشانده است یا غروری که بر اثر پیشرفت علوم تجربی به دست آمد او را وادار به چنین قضاوتی نمود.

گرچه فی الجمله برای هر کدام از علم و دین حوزه خاصی وجود دارد اما این به این معنا نیست که نمی توان بین آن ها تعامل ایجاد نمود. البته علم مداران (ساینتیسم) برای تعارض علم و دین محکمه تشکیل می دهند و خود مسئولیت قضاوت آن را بر عهده می گیرند و روشن است که آن ها هیچ وقت خود را محکوم نخواهند نمود.

از این رو نسبت به دین بی مهری می کنند و از آن جا که خدا باوری در رأس هرم اعتقادات دینی قرار دارد طرفداران علم مداری آن را نشانه رفته و معتقدند هر چه علم عمیق تر به سرشت اشیا نگاه می کند کم تر به نظر می رسد جهان نشانی از یک خدای علاقه مند را در برداشته باشد[5].

از این رو لازم است روشن شود آیا در عصر ساینتیسم اعتقاد به خدا کم تر شده است، و آیا خداوند از جایگاهی که در بین بشر داشته است تنزل نموده است و آیا جایی برای خدا در عصر حاضر هست یا خیر.

قبل از ورود به بحث ذکر دو نکته لازم است:

متفکران علمی معتقدند اگر شما یک دانشمند هستید تصور آن سخت است که چگونه می توانید صادقانه دین دار - دست کم در معنای معتقد به خدا - نیز باشید و دلیل اصلی آن ها برای این نتیجه گیری آن است که دین ظاهرا نمی تواند حقیقت آرایش را به طور صریح نشان دهد، در حالی که علم می تواند.

نکته اول
بعد از پدید آمدن علوم جدید در غرب، واکنش های متعددی نسبت به برخورد پدیده علم با دین به وجود آمد که عبارت اند از:

1- تعارض علم و دین، و این که این دو اساسا آشتی ناپذیرند؛ متفکران علمی معتقدند اگر شما یک دانشمند هستید تصور آن سخت است که چگونه می توانید صادقانه دین دار - دست کم در معنای معتقد به خدا - نیز باشید و دلیل اصلی آن ها برای این نتیجه گیری آن است که دین ظاهرا نمی تواند حقیقت آرایش را به طور صریح نشان دهد، در حالی که علم می تواند.

2- تمایز؛ به این معنا که هر یک از این ها در حوزه کاملاً تعریف شده پژوهش خود معتبر است. ما نباید دین را با معیار علم بسنجیم و بالعکس؛ زیرا سؤالاتی که هر یک می پرسند و محتوای جواب های آن ها آن قدر متفاوت است که مقایسه آن ها با یکدیگر بی معنا است.

3-تلفیق یا تطابق گرایی: یعنی به جای رد کردن علم به طور کامل، متن کتاب مقدس را وا می دارد که دست کم به صورت غیر دقیق با نماهای کیهان شناسی جدید تطابق داشته باشد.

4- تلاقی؛ رویکرد تلاقی دین با علم تمایلی ندارد که جهان را به دو حوزه که به وسیله موضع تمایز تعریف می شود تقسیم کند و از طرف دیگر، پذیرای آن نیست که به هماهنگی مصنوعی تلفیق متوسل شود. این رویکرد می پذیرد که علم و دین از لحاظ منطقی و زبانی متمایزند اما در ضمن واقف است که آن ها در دنیای واقعی نمی توانند به آن سهولتی که رویکرد تمایز فرض می کند از هم مجزا باشند.

باید به خاطر داشت که دین در غرب در شکل بخشیدن به تاریخ علم مؤثر بوده است و در مقابل در کیهان شناسی علمی به نوبه خود بر الهیات اثر گذاشته است؛ از این رو امکان ندارد که این دو را به طور کامل از هم جدا نمود.

5- تأیید؛ یعنی دین آن انگیزه ای را که در درجه اول به دانش منتهی می شود تأیید می کند؛ این رویکرد اذعان می کند که دین آن گاه که به دقت از ملزومات بت پرستانه پیراسته شود از کوشش علمی برای معنا دار ساختن جهان به طور کامل حمایت می کند[6].

6- تکامل؛ بین دین و علم رابطه تکاملی برقرار است؛ به این معنا که ما رخنه های اطلاعاتی یک تبیین را به مدد تبیین یا توصیف دیگری پر می کنیم اما در عین حال تمام تبیین ها از نوع واحدی می باشند.

برای مثال، یک نقشه کش یا حتی چند نقشه کش مختلف می توانند نقشه های مختلفی از یک بنای واحد ترسیم کنند. بعضی نقشه ها نشان می دهد که سطوح از منظر یک ناظر فرضی که از بالا نگاه می کند چگونه به نظر می رسد.

بعضی نقشه های دیگر فضای بیرونی بنا را از زوایا و ارتفاعات مختلف نشان می دهند و بعضی نقشه های دیگر هم جزئیات مربوط به لوله کشی و سیم کشی برق را نشان می دهند. در این جا هر کدام از این منظرها از سایر مناظر غافل است؛ نقشه کف فضای خارجی را نشان نمی دهد و...

توصیفات تکمیلی متعلق به ساحت واحدی بوده و نوع مفاهیم مورد استفاده آن ها یکسان است اما شکل ارتباطشان با موضوع، متفاوت است[7].

7- توازی؛ مراد از توازی این است که این دو زمینه در عین استقلال معتنابه از نظر موضوع، شباهت مهمی از نظر ساخت دارند. نویسندگان و پژوهندگان این گروه در صدد آن نیستند که از کشفیات علمی به طور مستقیم نتایج کلامی بیرون بکشند بلکه موارد مقایسه بین روش های پژوهش این دو زمینه را پیدا می کنند و بر این عقیده اند که متکلمان می توانند در بسیاری از ره یافت های عقلی و تجربی دانشمندان شریک باشند[8].

البته همان گونه که گذشت، اولین واکنش در بر خورد علم و دین وجود تعارض بین این دو بود و بقیه نظریه ها برای رهایی از وجود تعارض بین علم و دین مطرح شد که برخی به صورت ملایم تری اصل تعارض را پذیرفتند و برخی نیز چنین امری را باور نکردند. از این رو نظریه تعارض بین علم و دین به خاطر صبغه زمانی و عوامل دیگر دارای شهرت بیش تری است.

نکته دوم
تعارض بین علم و دین - در صورت وجود چنین امری - در حوزه های مختلفی چون جامعه شناسی، کیهان شناسی، روان شناسی و... مطرح است. آن چه در این نوشتار دنبال می شود بررسی تعارض بین این دو زمینه در عرصه خداباوری است؛ به این معنا که آیا علم خداباوری را نفی می کند یا علم متواضعانه کشفیات خود را به بشر عرضه می نماید و این بشر است که سرمست از این کشفیات، خود را قیم عالم دانسته و امر دیگری را برنمی تابد. سپس این مسئله بررسی می شود که قرآن که به اعتقاد مسلمانان تنها وحی دست نخورده می باشد - چه موضعی در این باره دارد؛ آیا علم را مخالف خود می بیند و پیشرفت آن را انکار می کند یا خیر.

آیا علم خدا را انکار می کند؟

برخی معتقدند یکی از مهم ترین دستاورد بشر در عصر حاضر این است که بشر سرنوشت خویش را به دست گرفته است؛ یعنی تا دیروز اگر مسئله ای پیش می آمد، سریع به سراغ موجود ماوراء زمینی می رفت و علت آن را در آن جا جست وجو می کرد، اما امروزه خود بشر به علت اشیاء دست رسی پیدا نموده و می داند آن چه بر او می گذرد از کجا نشئت گرفته، پس دیگر نیازی به وجود امور فرا زمینی نیست.

برخی معتقدند یکی از مهم ترین دستاورد بشر در عصر حاضر این است که بشر سرنوشت خویش را به دست گرفته است؛ یعنی تا دیروز اگر مسئله ای پیش می آمد، سریع به سراغ موجود ماوراء زمینی می رفت و علت آن را در آن جا جست وجو می کرد، اما امروزه خود بشر به علت اشیاء دست رسی پیدا نموده و می داند آن چه بر او می گذرد از کجا نشئت گرفته، پس دیگر نیازی به وجود امور فرا زمینی نیست.

به بیان دیگر، در این نگاه انسان برای توجیه و تبیین حوادث طبیعی به موجودی غیر مادی و ماوراء طبیعی نیازمند بود و در این راستا برخی دستورالعمل ها را به کار می بست تا از خشم موجودات غیر زمینی در امان باشد، اما از یک طرف، با وجود به کار بستن این دستورالعمل ها باز حوادث دامن گیر او می شد و او مجبور بود آن ها را به قهر ایزدی نسبت دهد، و از طرف دیگر، هر کاری که انجام می داد، تا بتواند مهر ایزدی را به دست آورد، خود را در یک چارچوب محصور می دید.

اما امروزه چنین حصاری شکسته شده است و انسان نه محتاج به آن دستورالعمل ها است و نه نیازی به کسب مهر ایزدی دارد؛ زیرا آن چه تحقق می یابد توجیه علمی دارد و وقتی جایگاه خداوند به عنوان رأس هرم امور ماوراء طبیعی فرو ریخت تمام آن چه مربوط به ماوراء طبیعت و منتسب به خداوند است نیز از بین رفت و امروزه دیگر نیازی به چنین الفاظ ذهنی و بی معنا نیست[9].

اما به نظر می رسد نکته مهمی که از آن غفلت شده است این است که برخی از اندیشمندان چون نمی توانستند یافته های علمی خود را با آموزه های دینی مسیحی و یا یهودی منطبق کنند، به خاطر مرعوب شدن در مقابل داده های علمی، امور دینی را انکار نمودند و همین امر این شبهه را به وجود آورد که علم نمی تواند وجود خدا را بپذیرد. بنابراین می توان گفت علت انکار دین از سوی برخی اندیشمندان، به یکی از دو نکته زیر بر می گردد:

1- یافته های علمی بر آموزه های دینی مسیحی و یهودی قابل انطباق نیست؛

2- نمی توان برای اثبات خداوند دلیل اقامه کرد و دلایلی که مطرح بود هم چون برهان نظم، برهان وجودی، برهان غایت شناختی و... مورد خدشه قرار گرفت.

از این رو عده ای بسیار کوشیدند تا اولاً مباحث نوین علمی را با آموزه های دینی سازش دهند، که در این راستا می توان به تلاش جرالد شرودر فیزیک دان اشاره کرد. وی در کتاب خود «سفر تکوین و انفجار بزرگ» استدلال می کند که نظریه نسبیت با به چالش خواندن ایده متعارف هم زمانی مطلق، یک بار دیگر به ما اجازه می دهد که توالی شش روز خلقت تصویر شده در کتاب مقدس را جدی بگیریم[10].

برخی نیز برای رهایی از اشکال های وارد بر براهین اثبات خداوند سعی در تقریر دوباره این برهان نمودند؛ از جمله درباره برهان غایت شناختی سعی کردند با تغییر مثال و توضیحات پیرامون آن، مشکل اثبات وجود خداوند را به گونه ای حل کنند؛ از آن جمله می توان به مثال ویلیام پالی اشاره کرد، که اگر کسی ساعتی را در صحرای خالی ببیند، چنین نتیجه می گیرد که این ساعت به خاطر تدبیر آشکاری که در آن به کار رفته، ساعت سازی داشته است.

هرچند جان استوارت میل بر این برهان خدشه وارد می کند اما خود بیان دیگری از برهان غایت شناختی ارایه می دهد و هنگامی که بیان وی توسط راسل مورد خدشه قرار می گیرد تایلور این برهان را در غالب «تدبیر از پیش تعیین شده» می ریزد و کلارک با «طرح تدبیر و ترمو دینامیک» سعی می کند تا بیان دقیقی از این برهان ارایه دهد[11].

همه این تلاش ها به این خاطر است که اصل وجود خداوند قابل انکار نیست بلکه از آن جا که عده ای نتوانستند استدلالی برای اثبات آن بیابند ناچار به انکار خداوند شدند.

می دانیم که کانت از جمله کسانی است که به طور صریح هر اثبات نظری بر وجود موجودی دارای کمال مطلق یا واجب الوجود را رد می کند اما در جای خودش خدایی را مطرح می کند که باید عملاً برای معنادار ساختن تجربه اخلاقی مان فرض شود. [12]

گرچه این سخن قابل خدشه است و به راحتی می توان از حیث نظری ذات اقدس الهی را اثبات نمود اما نکته مهم آن است که وجود خداوند امری نیست که به راحتی بتوان آن را انکار نمود و بیان کانت در پذیرش خداوند ولو در عمل، خود گویای حضور ذات اقدس الهی در تمام اندیشه ها است.

در قرن شانزدهم میلادی، مذهبی پیدا شد با عنوان «خدا شناسی عقلی» (اعتقاد غیر دینی به خداوند). که قصد آن، اثبات خداوند از راه غیر دینی بود؛ به این معنا که دین و آموزه های آن نمی تواند راه کاملی برای رسیدن به خداوند ارایه دهد، از این رو خود از راه عقل به اثبات خداوند پرداختند.

در قرن شانزدهم میلادی، مذهبی پیدا شد با عنوان «خدا شناسی عقلی» (اعتقاد غیر دینی به خداوند). که قصد آن، اثبات خداوند از راه غیر دینی بود؛ به این معنا که دین و آموزه های آن نمی تواند راه کاملی برای رسیدن به خداوند ارایه دهد، از این رو خود از راه عقل به اثبات خداوند پرداختند که از جمله می توان به تلاش جان تولند فیلسوف ایرلندی اشاره کرد، که کتاب وی در سال 1696 منتشر شد، هرچند در سال 1697 این کتاب توسط مأموران دوبلین به آتش کشیده شد، اما این عقیده مسیر خود را در بین اندیشمندان باز نمود. بیان وی در اثبات خداوند به گونه ای است که اتین ژیلسون درباره آن می گوید: «من تا کنون ستایشی از خدای مسیحی برتر از آن چه در این رأی آمده، ندیده ام؛ رایی که با اتکا بر عقل طبیعی محض علیه مسیحیت اظهار شده است»[13].

جالب آن که گالیله که از جمله اولین کسانی است که بحث تعارض بین علم و دین را به وجود آورد، خود هیچ گونه تهافتی بین آموزه های دینی و یافته های علمی نمی دید. ایان باربور در این باره می نویسد: «گالیله خود کاتولیک نیک اعتقادی بود و بین عقاید علمی و دینی اش تعارض نمی یافت. او به اهمیت و حرمت کتاب مقدس اذعان داشت ولی معتقد بود که این کتاب نه از حقایق علمی بلکه از معارف معنوی که به کار رستگاری انسان می آید سخن می راند»[14].

گرچه خطای گالیله در این است که بین یافته های علمی و آموزه های دینی در رستگاری انسان فرق می گذارد و هر کدام را مربوط به حوزه خاصی می داند اما این سخن از آن جهت مهم است که یافته های گالیله - دست کم به اذعان خود وی - موجب بی نیازی از دین نیست. بلکه بگفته نانسی مورفی، گالیگه پیرو این اصل اگوستین بود که می گفت هرگاه تفسیر متون مقدس را مغایر با علوم دیگر بیابیم باید در تفسیر خود تجدید نظر کنیم[15]، و روشن است این سخن به معنای نفی دین نیست.

حقیقت آن است که گزاره های علمی نمی تواند به تمام سؤالات پیرامون یک قضیه پاسخ دهد اما دارای فایده عملی است، از این رو نمی توان با اتکای بر این داده ها از آموزه های دینی دست کشید و به راحتی وجود آفریدگار را انکار نمود و اگر خود علم، انسان را به این وادی رهنمون می شد، می بایست همه دانشمندان علوم جدید خداوند را انکار کنند، در حالی که برخی از دانشمندان بزرگ نظیر پیرگاسندی، مرین میرسین، پاسکال و... خود معتقد به مذهب بودند؛ از جمله این دانشمندان، ایزاک نیوتون است که عقیده گالیله در نگرش علمی و اتحاد بین ریاضیات و آزمایش گری را به سر انجام رسانید و هر گز یافته های خود را به عنوان نشانه هایی بر نبود خداوند نمی دانست بلکه بر عکس معتقد بود این یافته ها وجود خداوند را تأیید می کند. ایان بار بور می نویسد: «سر ایزاک نیوتون با تمام تلاش و تجربه علمی که به دست آورد بدین نتیجه رسید که جهان ماشین وار اثر صنع یک آفریدگار حکیم است».[16]

با آن چه گذشت، به خوبی روشن می شود که علم سر ناسازگاری با دین ندارد بلکه آن چه بر عهده علم است بررسی وضعیت موجود اشیا است و این وظیفه را هرچند ظنی، و نه یقینی، انجام می دهد. اما این که اشیا چگونه به وجود آمده اند و سرانجام آن ها چه خواهد شد بر عهده علم تجربی نیست و کسانی که می خواهند از علوم تجربی چگونگی تحقق اشیا و چگونگی سرانجام آن ها را نتیجه بگیرند راه خطا رفته اند و این نه مربوط به علم که مربوط به صاحبان علم است.

جان هات می نویسد: «آیا به جای علم، علم مداری نیست که وجود یک خدای شخصی را نفی می کند؟ آیا فیزیک محض خود به اندازه کافی مجهز است - آن گونه که وَینبرگ آشکار را فرض می کند - که اساسا اطلاعاتی به ما بدهد که به حل و فصل مسئله وجود یک خدای شخصی کمک کند؟

به نظر می رسد پرسیدن این سؤال منصفانه باشد، زیرا مطابق تعریف علم فیزیک هر چیزی را که به تشخیص مربوط باشد از حوزه تفحص خود کنار می گذارد... چرا باید توقع داشته باشیم که فیزیک مسئله ای را که از حوزه تفحص آن بسیار دور است روشن کند... بنابراین ]آنچه] وینبرگ بدان اشاره می کند بیشتر عقیده ای است که در علم مداری و طبیعت گرایی پنهان وی ریشه دارد تا یک کشف علمی[17]». پس نه آن ها که متدین هستند می توانند علم را سرزنش کنند که خداوند را انکار می کند و نه علم می تواند پناهگاه خوبی برای ملحدان باشد تا خداوند را انکار کنند. هر چند چنین کاری توسط برخی از اندیشمندان صورت پذیرفته است اما واقعیت آن است که چنین عقیده ای منبعث از علم نیست بلکه از شیفتگی به علم و به تعبیری، از علم مداری چنین افرادی نشئت می گیرد.

چگونه می شود علم را مخالف دین شمرد در حالی که اندیشمندان مسلمان که سابقه درخشانی در علوم تجربی به خصوص در قرن 5و 6 داشتند هرگز آن را مخالف دین نمی دیدند؛ اندیشمندانی که مباحث علمی آن ها تأثیر شگرفی بر اروپای عصر حاضر داشت و به عنوان نمونه«الگوریسم» که صورت تحریف شده «الخوارزمی» است بیان کننده تأثیر خوارزمی بر مباحث ریاضیات است و همین طور، تأثیر تحقیقات ابن هیثم بر مباحث نور شناسی بر کسی پوشیده نیست[18] و برخی از دانشمندان علوم جدید در عصر حاضر نیز چنین تهافتی مشاهده نمی کنند.

مهم ترین نکته ای که توجه به آن ضروری است این است که آن چه به عنوان نتیجه علم در نفی خداوند به مردم عرضه می شود در حقیقت نتیجه باورهای بیرونی دانشمندانی است که از برخورد اربابان کلیسا سرخورده شدند.

بنابراین مهم ترین نکته ای که توجه به آن ضروری است این است که آن چه به عنوان نتیجه علم در نفی خداوند به مردم عرضه می شود در حقیقت نتیجه باورهای بیرونی دانشمندانی است که از برخورد اربابان کلیسا سرخورده شدند. اربابان کلیسا وقتی قدرت را به دست گرفتند حتی از کسانی که آن ها را به این قدرت رساندند نیز گذشتند و تمام سعی خویش را بر این گذاشتند که همه چیز را در سیطره خویش بگیرند. دان کیوپیت می نویسد:

«اوایل قرون وسطی پادشاه روم که همواره در بیزانس می ماند چهره ای مقدس و پارسا داشت اما در مسیحیت باختر زمین روحانیون تقدس را دربست از آن خود کرده بودند و خود را کلیسای نخبه ای در درون کلیسا می شمردند و آن چه را که بیرون از حوزه عمل و نظارت انحصاری آن ها بود دنیوی خواندند. از قضا در اوج قرون وسطی پس از سال 1100 همین که روحانیون خود قدرت و سازمان و مزایای بیش تری یافتند از پادشاه و از وظایف حکومتی او و از غیر روحانیون سلب تقدس کردند و گفتند پادشاه مقام روحانی ندارد. غافل از این که با این عمل رقیبی بالقوه برای خود می تراشند؛ روحانیتی که قادر بود پادشاه و دولت را صرفا غیرمذهبی بخواند در حقیقت کانون قدرت نیرومند دیگری به وجود می آورد که می توانست روزی شمشیر دنیوی در کف بر ضد خود او بشورد»[19].

کلیسا به این هم اکتفا نکرد و تمامیت خواهی اربابانش تا آن جا پیش رفت که بخشی از دستاورد تجربی پیشینیان را در کتاب مقدس گرد آوردند و به آن رنگ تقدس زده و بر مردم عرضه کردند و سعی نمودند پیشرفت علوم تجربی را با همین معیار بسنجند. گذشت زمان بطلان بسیاری از این امور را به اثبات رساند.

به بیان ملکلم همیلتون: «هر چند علم و دین لزوما با هم تعارض ندارند اما در سنت غربی عموما این تعارض را پیدا کرده اند؛ زیرا آموزه های مذهبی این سنت کوشیده است تا امور تجربی را نه بر مبنای شواهد تجربی بلکه بر پایه کتاب مقدس توضیح دهد».[20]

همین برخوردها موجب شد عده ای از علم که وظیفه اش توصیف اشیا است انتظار تشریح علت های اشیاء و سرانجامِ آن ها را داشته باشند و با ابزار علمی سعی در حل مسایلی کنند که از حوزه اختیارات علم بیرون بود و جالب آن که سعی نمودند به وسیله برخی تئوری ها و فرضیه ها که صورت عملی به خود نگرفته و به تجربه درنیامده بود، آموزه های یقینی دینی چون وجود خدا و... را تنها به این دلیل که چنین اموری به حس در نمی آید و هر چه که با حواس پنج گانه قابل بررسی نباشد فاقد معنا می باشد، باطل نمایند.

در مورد آموزه های دینی، قضایایی را مطرح می نمایند که بیش تر با حدس و گمان قابل دست یابی است تا به وسیله دلایل علمی. به عنوان نمونه، همیلتون بعد از نقل سخنان فریزر و اسپنسر مبنی بر این که علت پیدایش دین جاندارانگاری است که جنبه نظری نخستین نظام اعتقادی بشر بود و این که سرچشمه چنین برداشت هایی، در تجربه خواب دیدن ها و خیال پردازی ها نهفته است، می نویسد: «یکی از اعتراض های عمده ای که می توان به این نظریه پردازان وارد کرد این است که داعیه های آن ها نه بر شواهد درست بلکه بیش تر بر حدس و گمان مبتنی اند... یکی از روش هایی که در آن دوره - سده نوزدهم - به کار می رفت روش درون گری بود که دست کم برای دست یابی به دانش مربوط به ذهنیت انسان اولیه اعتمادناپذیر است. ایوانز پریجارد به این نوع روش، «سفسطه اگر من یک اسب بودم» اطلاق می کند. ساختمان های منطقی ذهن بررسی کننده در انسان ابتدایی نهاده می شود و به عنوان تبیین باورداشت هایش به کار می رود».[21]

علاوه بر آن که بسیاری از این نظریات برگرفته از اندیشه های غربی و در تعارض با آموزه های مسیحی در غرب است، نمی توان آن را به ادیان دیگر سرایت داد و به تعبیر همیلتون، ره یافت فروید از دین گرچه با مسیحیت سازگاری دارد اما به خاطر قوم مدارانه عمل کردن وی نمی توان آن را به ادیان دیگر سریان داد. [22] پس نمی توان آن چه در غرب می گذرد، که گاهی با انکار خداوند همراه است، را در مورد ادیان دیگر جاری دانست.

بنابراین از آن جا که خاصیت علم، کشف حقایق است، چنین امری هیچ گونه مخالفتی با دین ندارد بلکه باورهای بیرونی صاحبان علم و نیز عدم درک درست آموزه دین مسیحیت در غرب موجب طرح چنین نظریه ای گردیده است.

حال لازم است از زاویه دین به این مسئله نگاه شود تا روشن گردد آیا دین، علم را مخالف خود می یابد یا خیر. با توجه به این که کتاب های مقدس ادیان آسمانی، بجز قرآن کریم، دچار تحریف شده است، در این جا به این پرسش از موضع قرآن کریم و روایات اسلامی پاسخ می دهیم و در پایان نیز نکاتی را در مورد انجیل و تورات یادآور خواهیم شد تا روشن شود چرا نمی توان به این دو کتاب تمسک نمود.

آیا دین علم را انکار می کند؟
بیان قرآن کریم و روایات را در باره علم از دو جهت می توان بررسی نمود:

1- در آیات و روایات اسلامی، از ذات اقدس الهی و علم تعبیر به نور شده است، از این رو لازم است تا چگونگی ارتباط این دو با نور و مراد از آن روشن شود.

الف) نور
گاهی از نور در علم فیزیک بحث می شود، که مجموعه ای از ذرات است و هرچه این ذرات جمع شوند نور قوی تر و هر چه این ذرات کم تر باشند نور ضعیف تر خواهد بود؛ که چنین بحثی مد نظر ما نیست. آن چه در این جا مورد نظر ما است، خاصیت نور است؛ به این معنا که آن چه ما با چشم غیر مسلح و ساده می بینیم، دارای دو خاصیت است:

الف - خود روشن است و در روشنایی خویش محتاج به غیر نیست؛

ب - علاوه بر روشنایی خویش، اطراف را روشن می کند.

از این رو در تعریف نور آمده است: «هو الظاهر الذی به کل ظهور، والظاهر فی نفسه المظهر لغیره؛ نور ظاهری است که به وسیله او، همه چیز ظاهر می شود و خود فی نفسه ظاهر است و موجب روشنایی اشیای دیگر می شود».[23]

ب) الله (جل جلاله)
کلمه «الله» عَلَم است برای ذات مقدسه ای که جامع جمیع صفات کمالیه است و این اسم مخصوص ذات اقدس الهی است، که خود بی نیاز از هرچیزی است و همه چیز محتاج به او است؛ «یا ایها الناس انتم الفقراء الی ا لله و ا لله هو الغنی الحمید؛ ای مردم! شما همه محتاج به خداوند هستید، و تنها خداوند است که بی نیاز و دارای صفات پسندیده است».[24] علت بی نیازی خداوند آن است که هرچه در آسمان و زمین است مخلوق او است؛ «الله خالق کل شی».[25]

نکته دیگر آن که، خداوند یکی است؛ «قل هو الله احد».[26] در نتیجه، دارای فرزند و شریک نیست و هر چه هست مخلوق اوست؛ «انی یکون له الولد و لم تکن صاحبه و خلق کل شی؛ چگونه برای خداوند فرزند است؟ و خداوند شریک ندارد، و اوست که همه چیز را آفرید»[27]، و چون دارای شریک و فرزند نیست پس به تنهایی هستی را آفریده است؛ «الم تر ان الله خلق السموات و الارض بالحق؛ آیا نمی دانی که خداوند آسمان ها و زمین را به حق آفرید»[28].

و نکته سوم این که، خداوند علاوه بر آن که هستی را آفریده، هدایت و تربیت آن را نیز در دست قدرت خود دارد، و اوست که هستی را به سوی هدف آن هدایت می کند؛ «قال فمن ربکما یا موسی قال ربنا الذی اعطی کل شی خلقه ثم هدی؛ فرعون گفت: ای موسی! خدای شما کیست؟ موسی پاسخ داد: خدای ما کسی است که موجودات عالم را نعمت وجود بخشیده و آن گاه به راه کمال هدایت کرد».[29]

از این رو خود متکفل روزی موجودات شده است؛ «و ما من دابة فی الارض الا علی الله رزقها و یعلم مستقرها و مستودعها کل فی کتاب مبین؛ هیچ جنبنده ای در زمین نیست جز آن که روزیش بر خداست و خدا قرار گاه (منزل دائمی) و آرامشگاه (محل موقت) او را می داند و همه احوال خلق در دفتر علم الهی ثبت است»[30].

ج) علم
علم دارای معانی گوناگونی است، از جمله این که گاهی مرادف با ادراک است؛ و گاهی تنها شامل صورتی می شود که نزد عقل حاصل می شود (علم حصولی) و برخی اوقات نیز به آن چه که از راه تجربه به دست می آید علم اطلاق می شود. گاهی نیز به اعتقاد جازم که مطابق با واقع باشد - یعنی یقین - علم گفته می شود. اما آن چه در این جا مراد است مطلق گزاره هایی است که به وسیله راه های شناخته شده برای اثبات گزاره های علمی، به اثبات برسد، خواه این راه ها تجربه باشد یا عقل و شهود و یا نقل.

بنابراین واژه علم در این جا هم شامل علومی می شود که متکفل بیان هست ها و نیست ها است، و هم آن دسته از علومی را در بر می گیرد که بیان کننده بایدها و نبایدها است.

چگونگی ارتباط خداوند و علم با نور
قران کریم واژه نور را بر خداوند اطلاق کرده است، «خداوند نور آسمان ها و زمین است، داستان نورش مانند چراغدانی است که در آن، چراغ روشن است. آن چراغ در چراغدان در آبگینه و بلوری است و آن بلور گوئیا ستاره ای است درخشان. آن چراغ روشن از درخت مبارک زیتون است که نه شرقی و نه غربی است بلکه شرق و غرب بدان فروزان است و بی آن که آتشی روغن او را بر افروزد خود به خود روشن است که پرتو آن نور بر نور قرار گرفته و خداوند هر که را بخواهد به نور خود هدایت کند و این مثل ها را خداوند برای مردم می زند و خداوند به همه امور آگاه است».[31]

در این که مراد از نور در آیه بالا چیست چند نظر وجود دارد:

1- مرحوم شیخ صدوق در کتاب توحید می نویسد: «نور معنایش منیر است و از آن جمله است قول خداوند «الله نور السموات و الارض» یعنی منیر و آمر و هادی آن هاست و آن ها به وسیله خداوند به سوی مصالح خود هدایت می شوند، همان طور که در نور و روشنایی هدایت می شوند؛ و این توسع (مجاز) است، زیرا نور روشنایی است و خداوند متعال برتر از این است که به آن تشبیه شود چون انوار حادث هستند و ایجادکننده آن ها قدیم می باشد و چیزی نمی تواند شبیه او باشد».[32]

2- مرحوم شیخ طوسی در تفسیر تبیان می گوید: «در معنای آیه دو قول است: یکی آن که خداوند هادی آسمان و زمین است.

و دیگری آن که خداوند منور و روشن کننده آسمان و زمین به وسیله ستاره ها و خورشید و ماه است».[33]

3- باز شیخ صدوق در کتاب شریف توحید می نویسد: «از امام رضا علیه السلام در مورد قول خداوند «الله نور السموات و الارض» سؤال شد، حضرت فرمود: هدایت کننده اهل آسمان و اهل زمین است».[34]

4- در تفسیر غریب القرآن آمده است: «مراد از نور این است که امور عالم را تدبیر می کند».[35]

البته نظریات دیگری در باره این آیه وجود دارد که به نوعی می توان آن ها را به این امور ارجاع داد.

نکته ای که در تمام این توضیح ها و تفسیرها وجود دارد - جز گزینه چهارم که به آن خواهیم پرداخت - این است که حمل نور را بر خداوند درست نمی دانند، زیرا نور امری حسی است و اطلاق آن بر خداوند مستلزم محسوس نمودن خداوند و در نتیجه محدود نمودن او است.

اما همان گونه که گذشت، نور یعنی آن چیزی که خود روشن است و اطراف خود را نیز روشن می کند و روشن نمودن هر شیئی به حسب خودش است، همان گونه که روشنایی شمع با روشنایی خورشید فرق دارد- هرچند در اصل نور مشترک اند - استعمال نور در عقل با استعمال آن در امور حسی از هم متمایز است.

هم چنین استعمال آن در امور مجردات تام با استعمال آن در مجردات ناقص فرق دارد. پس خصوصیت نور در همه مصادیق لحاظ می شود، هر چند مصادیق با هم فرق دارند.

بنابراین، به تعبیر مرحوم ملا هادی سبزواری، آن ها که چنین تفسیری از این آیه شریفه کردند، از نور، نور عرضی و حسی را فهمیدند و خداوند متعال از جوهریت منزه است چه برسد به عرض. [36] اما مراد از نور آن است که ذات اقدس الهی خود به به وجود خویش ظاهر است و آن چه در آسمان و زمین است را وجود بخشیده و از ظلمت آباد عدم به روشنایی وجود مزین کرده و آن ها را ظاهر نموده است. پس خداوند موجود بنفسه و موجد غیر خودش است.

مرحوم علامه طباطبایی رحمه الله در تفسیر این آیه شریفه می نویسد: «خداوند فرمود برای او نور عامی است که با آن آسمان و زمین را موجود نمود بعد از آن که ظاهر در وجود نبودند و روشن است که روشن شدن به وسیله شیئی دیگر مستدعی این است که خود بنفسه ظاهر باشد، و مظهر غیر است.

پس خداوند، نوری است که به اشراق خویش آسمان و زمین را ظاهر نمود، همان گونه که نور حسی اجسام را روشن می کند، اما فرق این دو در این است که ظهور اشیا به نور الهی عین وجود آن هاست و ظهور اجسام با نور حسی غیر اصل وجود آن هاست».[37]

پس اطلاق نور بر خداوند به معنایی که گذشت - خود موجود است و باعث ایجاد اشیای دیگر می شود- هیچ محذوریتی ندارد و ذات اقدس الهی با افاضه خویش - که در فلسفه به اضافه اشراقی تعبیر می شود - اشیاء را ایجاد نموده و اشیاء رشحه ای از وجود سرمدی هستند که اگر خداوند متعال از افاضه وجود دست بردارد هیچ شیئی موجود نخواهد بود.

در مورد علم نیز تمجیدهای فراوانی در قران کریم آمده است، از جمله آن که علم یکی از سه معیار برتری نزد خداوند است[38] و همان گونه که نور و تاریکی همانند نیستند، باسواد و بی سواد نیز با هم برابر نمی باشند. [39]

از طرف دیگر، قرآن انسان را وادار می کند که به اطراف خود به دقت نگریسته و اشیای اطراف خود را مورد مطالعه قرار دهد؛ «أَ فَلا ینْظُرُونَ إِلَی الإِْبِلِ کیفَ خُلِقَتْ وَ إِلَی السَّماءِ کیفَ رُفِعَتْ وَ إِلَی الْجِبالِ کیفَ نُصِبَتْ وَ إِلَی الأَْرْضِ کیفَ سُطِحَتْ؛ آیا در خلقت شتران نمی نگرند که چگونه خلق شده است؟ و در خلقت آسمان نمی نگرند که چگونه بر افراشته شده است و به کوه ها نگاه نمی کنند که چگونه برپا گردیده است و به زمین نمی نگرند که چگونه گسترده شده است؟».[40]

بی شک مراد از نگاه در این آیات شریفه، نگاه از روی تعمق و تحقیق است؛ همان چیزی که امروزه در علوم تجربی می بینیم. پس قران کریم هیچ گاه علم را مخالف خداوند نمی بیند بلکه بر عکس، آن را نشانه وجود خداوند می داند و از این رو دستور به دقت در مخلوقات می دهد. در روایات ما نیز از علم تعبیر به نور شده است؛ «علم نوری است که خداوند در قلب انسان قرار می دهد»[41]و مراد از نور در این جا آن است که علم از یک طرف کاشف خود و از طرف دیگر کاشف اشیای دیگر است، همان گونه که نور، هم خود روشن است و هم اطراف را روشن می کند و این که در روایات اسلامی یاد گیری لازم شمرده شده است حتی اگر مستلزم رفتن به چین باشد[42] خود نشان از ارزش علم در مکتب اسلامی دارد و این بهترین گواه است بر این که اسلام علم را راهی به سوی خداشناسی می داند.

مورد دیگر این که: خداوند در قرآن می فرماید: آن چه از علوم در دست بشر است بسیار اندک می باشد[43] اما عده ای به همین علم اندک دل خوش کرده و همه چیز را فراموش می کنند؛ «فَلَمّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یسْتَهْزِؤنَ؛ پس آن گاه که رسولان ما با معجزات و ادله روشن به سوی آن ها آمدند آن مردم به دانش خود شاد شدند تا وعده عذابی که مسخره می کردند همه را فرا گرفت».[44]

مرحوم علامه طباطبایی رحمه الله در این باره می گوید: «مراد از خوشحالی آن ها از علمی که نزد آن هاست این است که از آن چه به دست آورده اند شگفت زده شدند و مجذوب این علم ظاهری گردیدند و همین باعث دوری آن ها از معارف حقیقی گردید».[45] به تعبیر دقیق تر می توان گفت آن چه موجب غرور بشر شده است علم زدگی اوست، وگرنه علم او را به سمت انکار خداوند سوق نمی دهد.

استاد جوادی آملی در تبیین این آیه شریفه می نویسد: «غرور و سرمستی انسان از دانش خود با ماهیت و وظیفه علم سازگار نیست و منکران دین پشت چیزی سنگر گرفته اند که سنخیتی با انکار اینان ندارد، زیرا ماهیت علم نوری است که باید انسان در پرتو آن حقایق را ببیند و بیابد نه آن که متکبرانه به انکار حقایق دست یازد.

همان گونه که از واژه «فرحوا» پیدا است، ادعای بی نیازی از تعالیم دینی بیش از آن که پایه علمی داشته باشد بر نوعی خود فریبی و گرایش روحی مبتنی است. از قرآن کریم و حکمت الهی - در برابر تفکر این عده - این مطالب به دست می آید:

1- ارزش عالم فرازانه به ارزش علمی اوست؛ 2 - اندیشه های علمی وجود ذهنی است؛ 3- اموری که عالم به آن ها علم دارد و جودهای عینی است؛ 4 - ارزش علم و اندیشه به مطابقت آن با موجودات عینی و خارجی است. به دنبال این امور چهارگانه، کتاب الهی از واقعیت های عینی و حقایق خارجی خبر می دهد و آن ها را در پیشگاه حضرت احدیت تسبیح گو و خاضع می داند».[46]

نه علم در مقام انکار خداوند است و نه خداوند علم را دشمن خود می بیند بلکه علم راهی به سوی شناخت هرچه بیش تر خداوند است و هرگز انسان را به وادی سرگردانی و یا انکار الهی سوق نمی دهد.

نتیجه آن که: نه علم در مقام انکار خداوند است و نه خداوند علم را دشمن خود می بیند بلکه علم راهی به سوی شناخت هرچه بیش تر خداوند است و هرگز انسان را به وادی سرگردانی و یا انکار الهی سوق نمی دهد.

پاسخ به یک پرسش
نتیجه آن چه گذشت آن است که علم و دین هیچ تهافتی باهم ندارند و در نتیجه علم به دنبال انکار خداوند نیست. حال سؤال این است پس چگونه بحث تعارض علم و دین بر سر زبان ها افتاد وعده ای علم را جانشین خداوند دانسته اند؟

در جواب می توان گفت: عوامل متعددی در ایجاد چنین تفکری نقش داشته است که در این جا به برخی از آن ها اشاره می شود:

1 - کتاب انجیل موجود صورت تحریف شده ای از این کتاب آسمانی است که امیال و خواسته های بشر در آن متبلور شده است و روشن است کتابی با چنین خصوصیت توان ماندگاری برای همیشه تاریخ را نخواهد داشت و چون نکاتی که بشر درباره اطراف خود به دست می آورد رو به تغییر است، این کتاب در معرض فراموشی قرار گرفته بود و اربابان کلیسا با به خطر افتادن مباحث تحریف شده انجیل موقعیت خود را در خطر می دیدند، از این رو با هر پیشرفتی به مبارزه برخاستند و انسان های زیادی را در آتش جهالت و عطش مقام خود سوزاندند اما سرانجام این عقیده و علم بود که بر خرافات پیروز شد و این بهترین زمان برای انتقام از اربابان کلیسا بود که اعلام نمایند یا باید به سراغ علم رفت، یا به خرافه پرستی تن داد و در این میان برخی از عقاید حقه موجود در انجیل نیز در آتش این نزاع از بین رفت.

به راستی قول به زمین محوری و یا خورشید محوری چه ارزشی در اعتقاد به وجود خداوند قادر متعال دارد؟ آیا زمین یا خورشید هر دو مخلوق خداوند نیستند؟ از این رو برخورد ناشایست اربابان کلیسا سنگ بنای چنین پدیده شومی گردید.

در تورات موجود، جمله ای وجود دارد که آشکارا نشان از مخالفت خداوند با با سواد شدن انسان ها دارد، و این عامل مهمی در تقابل علم و دین بوده است.

2- در تورات موجود، جمله ای وجود دارد که آشکارا نشان از مخالفت خداوند با با سواد شدن انسان ها دارد، و این عامل مهمی در تقابل علم و دین بوده است؛ «چون زن دید که آن درخت برای خوراک نیکوست و به نظر خوش نماست و حتی دلپذیر و دانش افزا، از آن میوه اش گرفته بخورد و به شوهر خود نیز داد و او خورد آن گاه چشم هردوی آن ها باز شد. و خداوند گفت همانا انسان یکی از ما شده است که عارف نیک و بد گردیده است مبادا دست دراز کند و از درخت حیات نیز بخورد تا به ابد زنده بماند».[47]

روشن است چنین سخنانی وقتی با برخورد کلیسا هماهنگ شود چه تأثیر منفی ای خواهد داشت.

3- پیشرفت حیرت انگیز علوم در عرصه های مختلف باعث شد عده ای چنان به آن اعتنا نمایند که فرضیه ها و تئوریهای علمی را امری مسلّم فرض نموده و برخی تعارض های موجود را بین فرضیه ها و قواعد قطعی بدانند.

4- همان گونه که گذشت، علم وظیفه ای جز توصیف اشیا ندارد اما تفسیری که از توصیف علمی می شود، مبتنی بر عقیده ای است که صاحب تفسیر دارد و اگر مفسر فردی فاقد اعتقاد باشد آن را مخالف مباحث دینی تفسیر می کند و اگر فردی معتقد باشد آن را نشانه ای از وجود خداوند صانع حکیم می یابد. همان گونه که از قول نیوتن گذشت، وی عالم را نشانه ای از صانع حکیم می بیند. پس علم راه خود را - که همان کشف حقایق است - می رود و بر رونده آن راه است که چگونه به آن نگاه کند.

پی نوشت ها:

[1] محقق و نویسنده.

[2] مایکل پترسون و جمعی از نویسندگان، عقل و اعتقادات دینی، ترجمه نراقی و سلطانی، نشر طرح نو، تهران، چاپ اول، 1376، ص 358.

[3] پیشین، ص363.

[4] دان کیو پیت، دریای ایمان، ترجمه حسن کامشاد، نشر طرح نو، تهران، چاپ اول، 1376، ص 23-22.

[5] جان. اف. هات، علم و دین از تعارض تا گفتگو، ترجمه بتول نجفی، نشر طه، چاپ اول، ص 59.

[6] جان.اف.هات، پیشین، ص 50-32.

[7] مایکل پترسون و جمعی از نویسندگان، پیشین، ص371.

[8] ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، نشر دانشگاه، تهران، چاپ دوم، 1374، ص155.

[9] این عده الفاظ ماوراء طبیعی را ذهنی و فاقد معنا می دانند؛ ر.ک.: ایان باربور، علم و دین، پیشین، ص 278.

[10] جان.اف.هات، پیشین، ص 38.

[11] نور. ال. کیسلر، فلسفه دین، ترجمه حمید رضا آیت اللهی، نشر حکمت، تهران، چاپ اول، 1375، ص160-146.

[12] پیشین، ص162.

[13] اتین ژیلسون، خدا و فلسفه، ترجمه شهرام پازوکی، نشر حقیقت، تهران، چاپ اول، 1374، ص109.

[14] جان.اف.هات، پیشین، ص35.

[15] نانسی مورفی، دین و علم، ترجمه فاطمه مینائی، نشر هرمس، تهران، چاپ اول، 1383، ص 125.

[16] پیشین، ص43.

[17] جان.اف.هات، پیشین، صص 66-65.

[18] ر.ک.: ج ویلیام هلزی هال، تاریخ و فلسفه علم، ترجمه عبد الحسین آذرنگ، نشر سروش، تهران، چاپ سوم، 1376، ص141-136.

[19] دان کیوپیت، پیشین، صص 43-42.

[20] همیلتون ملکلم، جامعه شناسی دین، ترجمه محسن ثلاثی، نشر تبیان، 1377، چاپ اول، ص 303.

[21] پیشین، ص 46.

[22] پیشین، صص 113-112.

[23] مرتضی زبیدی، تاج العروس من جواهر القاموس، مکتبة الحیاه، بیروت، ج 3، ص590.

[24] فاطر / 15.

[25] رعد / 16.

[26] توحید / 1.

[27] انعام / 101.

[28] ابراهیم / 19.

[29] طه / 50.

[30] هود / 6.

[31] ـ نور / 35.

[32] شیخ صدوق، توحید، تصحیح و تعلیق سید هاشم حسینى، نشر جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قم، چاپ ششم، 1416، ص214ـ213.

[33] شیخ طوسى، تبیان، مکتب الاعلام الاسلامى، چاپ اول، 1406، ج 7، ص436.

[34] شیخ صدوق، پیشین، ص155.

[35] فخر الدین طریحى، تفسیر غریب القران، نشر زاهدى، قم، ص282.

[36] ملا هادى سبزوارى، شرح اسماء الحسنى، نشر بصیرتى، قم، ج 1، ص169.

[37] علامه طباطبائى، تفسیر المیزان، موسسه نشر اسلامى، قم، ج 15، ص121.

[38] سه برترى انسان در نظر قرآن عبارت است از: تقوا حجرات / 13، جهاد (نساء / 95)، علم (مجادله / 11).

[39] زمر / 9.

[40] غاشیه / 20ـ17.

[41] در المنثور، سیوطى، نشر دار المعرفه، بیروت، چاپ اول، 1365، ج 5، ص250.

[42] حرعاملى، وسایل الشیعه، نشر آل البیت، ج 27، ص27.

[43] اسراء / 85.

[44] غافر / 83.

[45] علامه طباطبائى، المیزان، نشر دارالکتب الاسلامیه، بیروت، چاپ سوم، ج 17، ص378.

[46] جوادى آملى، نسبت دین و دنیا، نشر اسراء، قم، چاپ اول، 1381، ص40 ـ 39

[47] عهد عتیق، سفر پیدایش، تکوین، باب سوم، آیه 7و8و23.

نظر شما