حیات طیّبه از دیدگاه قرآن کریم
حیات طیّبه رهاورد سیر الى اللّه است که اولیاى خدا با پیمودن مسیر بندگى و پاس دارى از پیمان فطرى و میثاق ملکوتى به آن رسیده و از ثمرات آن بهره مى برند. حیات طیّبه در عالم «عنداللّه» و در تحت ولایت حق تعالى براى اولیاى خدا تحقق مى یابد. معیار برخوردارى از آن، ایمان و بردبارى در جهاد با هواهاى نفسانى است. در مقابل حیات طیّبه، حیات مادى در عالم موهوم دنیا و تحت ولایت شیطان با معیار شرک صورت بندى شده است و در اثر غلبه هوس ها و نفسانیت بشر را گرفتار مى کند.
قرآن کریم آخرین و کامل ترین کتاب آسمانى است که خداى تعالى براى هدایت انسان ها فرو فرستاده و بدین روى، از هر چه به کمال و نیک بختى آدمیان مربوط مى شود، در این کتاب مقدّس فروگذار نشده است. اما به دلیل آنکه قرآن براى عالمیان آمده و بیشتر مردم در مراحل اولیه هدایت اند، حقایق مربوط به کمال نهایى و اوج کام یابى معنوى و ابدى به صورت رموز و اشارات در سراسر آیات قرآن کریم پراکنده و پنهان گردیده و براى کشف آنها، باید منظرى بلندپایه بر نگارستان آیات قرآن گشوده و از افق اعلا، اسرار اوج عروج و معراج آدمى را مطالعه کرد. یکى از این اسرار قرآنى و حقایق عرفانى «حیات طیبه» اولیاى خداست که تنها یک بار در قرآن مجید، به صراحت از آن سخن به میان آمده، اما در جاى جاى قرآن اشاراتى به لطایف درک اولیاى حق بدان شده و سیماى زیباى آن در قالب حکمت و جدل ترسیم گردیده است. حیات طیّبه زندگى اولیاء اللّه پیراسته از هر ناپسندى است که در محضر او و در مقام قربش، دنیا و آخرت صدّیقین را با گشایش ابدیت جمع کرده و آنچه را سزاوار جود و کرم رب العالمین است، بهره آنها ساخته. واژگان «حیات طیّبه» در آیه 97 سوره نحل وارد شده است.
این پژوهش مى کوشد با درنگ و ژرف کاوى در آیات مربوط بدان یعنى آیه هاى 95ـ 100 این سوره مبارکه، ابعاد حیات طیّبه را آفتابى کرده و در پرتو سایر آیات قرآن کریم اشارات این چند آیه بر حیات طیّبه را به تفصیل بازخوانى کند.
طرح مسئله
(وَ لاَ تَشْتَرُواْ بِعَهْدِاللّهِ ثَمَناً قَلِیلا إِنَّمَا عِندَاللّهِ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَ مَا عِندَاللّهِ بَاق وَلَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُواْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مَن ذَکَر أَوْ أُنثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُواْ وَ عَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِینَ هُم بِهِ مُشْرِکُونَ) (نحل: 95ـ100)؛ پیمان خدا را به بهاى ناچیزى مفروشید؛ زیرا آنچه نزد خداست ـ اگر بدانید ـ قطعاً براى شما بهتر است. آنچه نزد شماست تمام مى شود و آنچه نزد خداست پایدار. و قطعاً کسانى را که شکیبایى ورزیدند به بهتر از آنچه عمل مى کردند، پاداش خواهیم داد. هر کس ـ از مرد یا زن ـ کار شایسته کند و مؤمن باشد، قطعاً او را با زندگى پاکیزه اى، حیات مى بخشیم و مسلماً به آنان بهتر از آنچه انجام مى دادند، پاداش خواهیم داد. پس هنگامى که قرآن مى خوانى، از شیطان رانده شده به خدا پناه آور؛ زیرا او را برابر کسانى که ایمان آورده اند و بر پروردگارشان توکل مى کنند، تسلّطى نیست. تسلط او فقط بر کسانى است که وى را به سرپرستى مى گیرند و بر کسانى که به خدا شرک مىورزند.
میان انسان و خداوند تعالى عهد و پیمانى است که پاس دارى از آن درهاى معنوى را مى گشاید و آدمى را به نزد خدا یا عالم «عندیّت» مى رساند؛ عالمى که پایدار و همیشگى است و زندگى و شادمانى و برخوردارى در آنجا هرگز تباه نمى شود. راه یافتن به عالم «عنداللّه» پاداش صبر و بردبارى مؤمنانى است که عهد و پیمان خدا را نشکسته و به بهاى ناچیز نفروخته اند و به نتیجه اى بهتر از عملشان مى رسند. این نتیجه و پاداشِ بهتر از عمل، که در اثر عمل صالح مشروط به ایمان نصیب هر زن و مردى مى شود، «حیات طیبّه» است؛ زندگى پاک از هرگونه نابودى و کمبودى که ناکامى و بیم و اندوه آن راه ناگوار مى کند. پس براى نیل به چنین سعادتى، باید به وحى الهى دستاویز شد و از وسوسه هاى شیطان گریخت؛ زیرا شیطان بر مؤمنان اهل توکل هیچ نفوذى ندارد.
در برابر زندگى پاک الهى، زندگى فرومایگى زیر نفوذ و سلطه شیطان براى کسانى است که شرک ورزیده و فرمانبر شیطان هستند.
یکى از محورهاى اساسى این آیات «حیات طیّبه» است که درباره آن آن نظریات متفاوتى مطرح شده است. مرحوم طبرسى در تفسیر بزرگ مجمع البیان برخى از آنها را بدین صورت بیان کرده اند:
ـ رزق و روزى حلال؛
ـ زندگى شرافتمندانه همراه با قناعت و خشنودى؛
ـ بهشت پر طراوت و زیبا و زندگى خوش در آنجا؛
ـ زندگى خوشبختانه در بهشت برزخى. 1
در تفاسیر دیگر، «عبادت همراه با روزى حلال» و «توفیق بر اطاعت فرمان خدا و مانند آن» را نیز افزوده اند. 2
همه این موارد ممکن است صحیح باشد، اما بخشى از واقعیت را بیان کرده اند و هیچ کدام با آیات قبل و بعد به تحلیل و تبیین حیات طیّبه نپرداخته است.
این پژوهش کوشیده است تا مفهوم «حیات طیّبه» را در بستر آیات پیشین و پسین و با پیروى از شیوه تفسیر «قرآن به قرآن» واکاود و از چراغ فروزان کتاب الهى بر زوایاى تاریک معرفتمان در این باره پرتو اندازد.
پیمان خداوند
در آیات مورد بحث از سوره نحل، پاس دارى و پاى بندى به عهد الهى کلید ورود به عالم «عندیّت» و برخوردارى از بهره ماندگار و جاودان عنداللّه معرفى شده است: (وَ لاَ تَشْتَرُواْ بِعَهْدِاللّهِ ثَمَناً قَلِیلا إِنَّمَا عِندَاللّهِ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ) (نحل: 95)؛ پیمان خدا را به بهاى ناچیز و متاع کم ارزش نفروشید که قطعاً آنچه نزد خداست براى شما نیکو و پسندیده است، اگر بدانید.
این پیمان همان است که خداى تعالى پس از آفرینش حضرت آدم (علیه السلام) و ذرّیه او، از همه انسان ها گرفت و آنها را شاهد این عهد قرار داد: (وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّکُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا...) (اعراف: 172)؛ به یاد آور زمانى را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذرّیه آنها را برگرفت و آنها را گواه خویش قرار داده، فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آرى، گواهى مى دهیم.
در این معاهده، میثاق گیرنده خداوند و میثاق دهنده انسان بوده، و شاهد بر این میثاق نیز خود انسان است. (وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ) خدا انسان را شاهد بر خود وى قرار داد و به او گفت: ببین که بر ربوبیت خدا و به عبودیت خویش میثاق مى بندى. شاهد بودن انسان یعنى: مشاهده حقیقت خود که همان ربط وجودى است و شهود ربط وجودى عین اطلاع از این است که تمام ذات و هستى او وابسته به وجود خداوند و براى خداست. به بیان دیگر، وقتى در آن عالم، که عنداللّه بود، انسان خود را مشاهده کرد، همه هستى خود را از آن خدا دید و عبد بودن خود و ربوبیت خداوند را مشاهده کرد. 3 در روایات نیز آمده است که همه انسان ها هنگام عهد سپردن خدا را دیده و شناخته بودند. 4
آیة اللّه جوادى آملى این عهد را عهد فطرى انسان با خدا دانسته و خداگرایى فطرى را ثمره این شناخت و پیمان فطرى برشمرده است. 5 اما به نظر مى رسد که توضیح و تبیین علّامه طباطبائى مناسب تر است؛ زیرا فطرت همان آفرینش ویژه انسان است که او را در نسبتى خاص با خدا قرار داده و خداگرایى را در جوهره وجودى او ریشه دار کرده و این وضعیت با جنبه ملکوتى و روحانى انسان هماهنگ است.
علّامه طباطبائى این عهد و پیمان را بر جنبه ملکوتى انسان تطبیق کرده و فرموده اند: «ملکوت همه چیز آن روى باطن اشیاست که به سوى پروردگار بوده و مشاهده آن ملازم با یقین است؛ همان طور که از سخن خداوند فهمیده مى شود: (وَ کَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ) (انعام: 75)؛ این چنین ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم تا از اهل یقین باشد.... نه از جهت شیئیت مادى که شناخت خواص اشیا را نتیجه مى دهد، بلکه از جهت وجودى آنها، که غیر مستقل و مربوط و محتاج به پرودگارى است که او و همه چیز را تدبیر مى کند و او پروردگار جهانیان است. 6 انسان ها پیش از حضور در این عالم پست مادى، در ملکوت به سر مى بردند و در حضور خداوند، او را با همه عظمت و جلال و جمال مشاهده کرده، به ربوبیتش شهادت دادند.
اعتراف و شهادت به ربوبیت خداوند یکتا بعد دیگرى دارد و آن پیمان و عهد بر بندگى نکردن غیر خداست. این حقیقت در قرآن کریم، این گونه بیان شده است: (أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ وَ أَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ) (یس: 60 و 61)؛ اى فرزندان آدم! آیا از شما پیمان نگرفتم که شیطان را اطاعت نکنید، او به یقین دشمن آشکار شماست و فقط مرا بپرستید که این راه راست و مستحکم است.
روى دیگر سکّه توحید در ربوبیت حق تعالى، «توحید در عبودیت» انسان نسبت به مالک و مولاى خود است. قرآن کریم مردم را در نسبت با این عهد، در مرحله نخست دو دسته معرفى مى کند: عده اى که آن عهد دیرین را یادآور شده، و راه عبودیت و فرمانبرى ربّ را در پیش مى گیرند: (إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُوْلُواْ الأَلْبَابِ الَّذِینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَلاَ یَنْقُضُونَ الْمِیثَاقَ وَالَّذِینَ یَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَن یُوصَلَ) (رعد: 19ـ21)؛ فقط خردمندان یادآور مى شوند؛ آنها که پیمان خدا را پاس داشته، میثاق را نمى شکنند؛ کسانى که مى پیوندند بدانچه خداوند به پیوستنش فرمان داده است و بدان عمل مى کنند.
اما گروهى دیگر که پیمان الهى را شکسته و خود را تباه کرده اند، در زمین به فساد مى پردازند و بندگى شیطان را برمى تابند: (وَالَّذِینَ یَنقُضُونَ عَهْدَاللّهِ مِن بَعْدِ مِیثَاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ مَآ أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَن یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی الأَرْضِ) (رعد: 25)؛ کسانى که عهد خدا را پس از بستن فرو شکسته، آنچه را خداوند به پیوستنش فرمان داده، مى گسلند و در زمین فساد مى کنند.
گروه دوم، نیز به نوبه خود، به دو دسته تقسیم مى شوند: کسانى که مجال و فرصتى براى اصلاحشان وجود دارد و دسته اى دیگر که چنین رخصتى براى خود باقى نگذاشته اند. در نهایت، مردم سه دسته اند: «صادقین» که بر پیمان الهى استوارند و راستى مىورزند؛ منافقانى که پیمان شکسته، ولى فرصت پیوستن به صادقان را دارند و خداوند به سوى برخى از آنها که توبه کرده اند رحمت مى آورد؛ و دسته آخر منافقان تیره دلى که راهى براى بازگشت و روزنه اى براى جذب نور رحمت و هدایت ندارند. خداى تعالى این سه گروه را چنین معرفى مى فرماید: (مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مِن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مِن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلا لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ وَیُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ إِن شَاء أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ کَانَ غَفُوراً رَحِیماً) (احزاب: 23ـ24)؛ از میان مؤمنان، مردمانى هستند که بدانچه با خدا عهد بستند، صادقانه وفا کردند. برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در انتظار بوده، دگرگون نمى شوند تا خداوند راستگویان را به پاداش راستى شان رسانده و دورویان پیمان شکن را اگر بخواهد، مجازات کند یا با رحمت به سویشان باز آید. به راستى که خداوند آمرزنده مهربان است.
راستى در بندگى و پاس دارى از پیمان الهى و نباختن آن در برابر بهاى اندک، شرط اول ورود به عالم «عندیت» و رسیدن به حیات طیّبه است.
بهره و بهاى اندک دنیا
خداوند تعالى در قرآن مجید پیش از آنکه حیات طیّبه را به عنوان جزاى نیکوى پاکان و پارسایان معرفى کند، فرمود: (وَ لاَ تَشْتَرُواْ بِعَهْدِاللّهِ ثَمَناً قَلِیلا إِنَّمَا عِندَاللّهِ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ) (نحل: 95)؛ پیمان الهى را به بهاى ناچیز نفروشید. فقط آنچه نزد خداست براى شما نیکو و پسندیده است، اگر بدانید.
در این آیه شریفه دو چیز در برابر هم قرار گرفته است: یکى «ثمن قلیل» (بهاى ناچیز) و دیگرى «ما عنداللّه» که باید این هر دو شناسایى شود.
با مرورى بر آیات قرآن به روشنى معلوم مى گردد که «ثمن قلیل» وصف دنیاست که به عنوان متاع و با تأکید بیشتر به عبارت «متاع قلیل» معرفى شده است؛ زیرا لغت شناسان متاع را بهره و فایده محدود و فناپذیر دانسته اند. 7 دنیا، که همواره در دگرگونى و در نهایت فانى شونده است، متاع و بهره اى اندک بوده و هم از این رو، خداى تعالى به رسول خود مى فرماید: (قُل مَتَاعُ الدُنْیَا قَلیِلٌ) (نساء: 77)؛ بگو بهره دنیا ناچیز است. و گاهى آن را با پایدارى و ابدیت آخرت مقایسه کرده، مى فرماید: (فَمَا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُنْیَا فى الآخِرَةِ إِلاَّ قَلِیلٌ) (توبه: 38)؛ پس بهره دنیا در برابر آخرت هیچ نیست، مگر اندکى. و هشدار مى دهد که زیان رسانى شما به خودتان سرگرمى به همین بهره اندک دنیاست، اما مشکل اصلى ما این نیست که دگرگون پذیرى و فناى دنیا را نمى بینیم و از دست رفتنى بودن و سرآمدن مهلت آن را نمى دانیم، بلکه با این همه، پیمان ملکوتى و فطرت الهى خود را به بها و بهره اندک دنیا مى فروشیم. پس باید پرسید که چرا فریفته این متاع ناچیز شده، بهره هاى پایدار و برازنده و ارزنده عنداللهى را فراموش مى کنیم؟
قرآن کریم در پاسخ به این سؤال، زندگى دنیا را که در برابر حیات طیّبه قرار دارد، بازى و لعب معرفى کرده است: (وَ مَا هَذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ...) (عنکبوت: 64)؛ این زندگى دنیا نیست، مگر سرگرمى و بازى. «بازى عمل یا مجموعه اعمالى است که براى هدفى خیالى، نظمى خیالى پیدا کرده است؛ مثل بازى کردن کودکان»8 و لهوکارى بى هدف و بى فایده است.
مردم در اوهام و خیالات خود زخارف و لذت هاى فانى دنیوى را بزرگ و پایدار تصویر کرده، در نتیجه از خدا و قیامت غافل مى شوند، و شیطان با راه کارهاى متعددى به این فریب کارى نفس دامن زده، آن را در نفس اولیا و دوستانش تقویت و تثبیت مى کند. چند نمونه از راه کارهاى شیطان عبارت است از:
تسویل: چیزى را از جایگاه راستین بیرون بردن و نیکو جلوه دادن. 9 خداوند مى فرماید: (الشَّیْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ) (محمّد: 25)؛ شیطان براى آنها تسویل مى کند.
تزیین: آراستن و زیبا جلوه دادن چیزى که ناقص و معیوب است؛ (زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ) (انعام: 43)
تمنیه: برانگیختن میل براى رسیدن به خواسته اى در آینده و به بیان دیگر، برانگیختن آرزوست؛ 10 (وَ یُمَنِّیهِمْ وَمَا یَعِدُهُمُ الشَّیْطَانُ إِلاَّ غُرُوراً) (نساء: 120)؛ و آرزوهاى آنها را برمى انگیزد و وعده شیطان غیر فریب نیست.
غرور: غفلت از چیزى در اثر چیز دیگر است. 11 (وَ مَا یَعِدُهُمُ الشَّیْطَانُ إِلاَّ غُرُوراً) (اسراء: 64)؛ و شیطان وعده نمى دهد، مگر فریب کارانه.
با این اسباب، انسان نواقص دنیا را با اینکه مى بیند، گویا ندیده و در اثر تسویل و تزیین و تمنیه و غرورِ شیطان و هوس هاى نفسانى خود، به دنیا روى آورده، به حیات دنیا سرگرم مى شود. و دنیا در حقیقت، همین سراى سست موهوم و خانه تار عنکبوتى است که براى منافقان و کافران شکل مى گیرد. پس دنیاى مذموم، که جولانگاه شیطان است، این عالم طبیعت نیست، بلکه عالم موهوم و پندارینى است که وسوسه هاى شیطانى به کمک هواهاى نفسانى براى هر کس مى سازد. اما حیات طیّبه در عالم عنداللّه براى صادقین تحقق پیدا مى کند.
عالم عنداللّه
(وَ لاَ تَشْتَرُواْ بِعَهْدِاللّهِ ثَمَناً قَلِیلا إِنَّمَا عِندَاللّهِ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ) (نحل: 95)؛ پیمان خداوند را به بهاى اندک نفروشید که به راستى، آنچه نزد خداست براى شما نیکو و پسندیده است، اگر بدانید.
از این آیه شریفه برمى آید که پاس دارى از پیمان فطرى و میثاق ملکوتى بهره اى عنداللهى نصیب انسان مى کند. به عبارت دیگر، توفیق درک حضور عالم عنداللّه و برخوردارى از حیات طیّبه، با التزام به گرایش فطرت میسّر مى گردد. عالم عنداللّه یا به تعبیر بزرگان عرفان، عالم «عندیّت»12 ویژگى هایى دارد که راه یافتگان به آن عالم ملکوتى نیز از این ویژگى ها برخوردارند. ویژگى هاى عالم «عندیّت» در حقیقت، شاخص هاى تمایز بهره عنداللهى با بهره اندک دنیایى است و مى توان آنها را خصوصیات حیات طیّبه یا ویژگى هاى زنده شدگان به حیات طیّبه دانست. مهم ترین نکته درباره عالم «عندیّت» آن است که همان گونه که خداوند محدود به زمان و مکان نیست، محضر او و عالم «عندیّت» نیز در بند این امور نبوده و با پاس دارى از عهد فطرى و میثاق ملکوتى، درک آن و برخوردارى از حیات طیّبه امکان پذیر است و بدین سان، مى توان جلال و جمال عالم «عندیّت» را به تماشا نشست و در جوار قرب الهى و جایگاه صدق، در نور و سرور و سلامت و رحمت و نصرت و علم و کمال و کرامت نامتناهى حق تعالى، پاک زندگى کرد. علّامه طباطبائى تصریح مى کنند که تقدّم آن جهان بر این دنیا زمانى نبوده، بلکه همراه آن و محیط بر آن است. 13 بنابراین، حیات طیّبه برخلاف گمان بعضى از مفسّران، مخصوص پس از مرگ نیست و خیر و بهره آن دنیا و آخرت را فرامى گیرد. با درنگى در اشارات قرآنى، همه این حقایق به روشنى فهمیده مى شود.
ویژگى هاى حیات طیّبه و عالم عنداللّه
1. زندگى حقیقى: راه یافتگان به عالم «عنداللّه» از زندگى حقیقى در محضر خداوند، که در حقیقت، اثر و جلوه اسم «حى» سبحانى است، برخوردارند: (بَلْ أَحْیاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یَرْزَقُونَ) (آل عمران: 169)؛ زنده اند و نزد پروردگارشان روزى دارند.
موهوم بودن حیات دنیا و حقیقى بودن حیات عنداللّه در قیامت، براى غافلان و مجرمان معلوم مى شود؛ آنگاه که فریاد حسرت برآورده، و مى گویند: (یا لَیتَنى قَدَّمَتُ لَحَیاتى) (فجر: 24)؛ روزى که انسان مى گوید: اى کاش براى زندگى چیزى از پیش مى فرستادم! زیرا آن هنگام روزى است که (یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَیِّبَاتِکُمْ فِی حَیَاتِکُمُ الدُّنْیَا وَاسْتَمْتَعْتُم بِهَا فَالْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا کُنتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ...) (احقاف: 20)؛ کافران به آتش سپرده مى شوند و به آنها مى گویند: پاکى هایتان را در زندگى دنیا از بین بردید و از حیات دنیا بهره اى اندک جستید. پس امروز به عذاب خوارکننده مجازات مى شوید، به خاطر آنچه استکبار ورزیدید.
شاید در این آیه، منظور از «طیّبات»، پیمان پاک ملکوتى بر عبودیت حق تعالى باشد که کافران با استکبار ورزیدن در حیات دنیا، بهره ها و ثمرات آن را بارور نکردند و آن را به تباهى سپردند و در قیامت، در مواجهه با حیات حقیقى و کشف پوچى حیات دنیا، فریاد افسوسشان بلند مى شود.
2. جامع خیر دنیا و آخرت: عالم «عندیّت» نه در دوران حیات دنیایى محصور است و نه به حیات اخروى اختصاص دارد، بلکه خیر آن بر دنیا و آخرت گسترده شده و برخورداران از آن در همین دنیا از آن بهره مندند: 14 (فَعِندَاللّهِ ثَوابِ الدُنیا وَ الاخرَةِ) (نساء: 134)؛ پس پاداش دنیوى و اخروى نزد خداست. در ادعیه معصومان (علیهم السلام) نیز آمده است: «... وَ تحیینا حَیاةً طَیبَةً فى الدُّنیا وَ الاخرَة»؛ 15 و ما را به زندگى پاکیزه در دنیا و آخرت زنده بدار. از این فراز دعا برمى آید که حیات طیّبه شامل خیر دنیا و آخرت است و از آیه مذکور استفاده مى شود که خیر دنیا و آخرت نزد خداست. پس تحقّق حیات طیّبه با شاخص برخوردارى از خیر دنیا و آخرت عنداللّه محقق است.
3. پایدارى: بهره عالم عنداللّه و حیات طیّبه ابدى و ماندنى است و نابودى و فرسودگى در آن راه ندارد. در همین آیات مورد بحث در سوره نحل، خداى تعالى پس از آنکه فرمود: عهد الهى را نفروشید، چرا که بهره عنداللّه براى شما نیکو و پسندیده یا بهتر است، براى استدلال بر این مدعا فرمود: (مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَ مَا عِندَاللّهِ بَاق) (نحل: 96)؛ آنچه نزد شماست نابودشدنى، و آنچه نزد خداست ماندنى است. در آیات دیگر نیز مى خوانیم: (وَ ما عِندَاللَّهِ خَیرٌ وَ أَبْقَى) (قصص: 60 / شورى: 36)؛ آنچه نزد خداست نیکوتر و پایدارتر است.
4. نامحدود بودن: سرچشمه بیکران و بى پایان همه چیز نزد خداست و حتى بهره هاى اندک دنیایى هم جلوه و جرعه اى از آن خزانه هاى بیکران عنداللّه است. (وَ إِن مِن شَیْء إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَر مَعْلُوم) (حجر: 21)؛ و هیچ چیز نیست، مگر اینکه معادن آن نزد خداست و به اندازه معین از آن فرود مى آید.
به این علت، راه یافتگان به آن عالم هرچه بخواهند، برایشان فراهم است و محدودیتى ندارد؛ (لَهُم مَا یَشاءونَ عِندَ رَبِّهِم) (زمر: 34)؛ هر چه بخواهند براى آنها نزد پروردگارشان هست، 16 و فراتر از این فرمود: (لَهُم مَا یَشاؤُون َفیهَا وَ لَدَیْنَا مَزِیدٌ) (ق: 35)؛ برایشان هر چه بخواهند در آنجا هست و نزد ما بیش از آن است.
5. کمال وجودى: رسیدن به عالم عنداللّه تحوّل وجودى به سوى کمال است و این گونه نیست که میان راه یافتگان به آن عالم و درجات و کمالاتشان تمایز باشد، بلکه صاحبان مقام عندیّت عین کمال بوده و خودشان درجات آن عالم هستند: (هُمْ دَرَجاتٌ عِندَاللَّهِ) (آل عمران: 163)؛ آنها درجاتى نزد خداوند هستند. و برخوردارى ها و بهره مندى ها از خارج وجودشان به آنها داده نمى شود، بلکه سیر به سوى حقیقت، وجود آنها را به سرچشمه کمال و جمال تبدیل کرده است.
6. معیار و میزان بودن: از آن رو که در عالم «عندیّت»، نهایت کمال انسانى ـ الهى شکوفاست و راه یافتگان به آنجا به اوج درجات کمال تبدیل شده اند، آن عالم و برخورداران از درجات آن معیار و میزان هستند؛ چنان که فرمود: (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَاللَّهِ أَتْقَاکُمْ) (حجرات: 13)؛ گرامى ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست. (ذَلِکُمْ أَقْسَطُ عِندَاللّهِ) (بقره: 282)؛ این کار شما نزد خداوند عادلانه تر است. (هُوَ أَقْسَطُ عِندَاللَّهِ) (احزاب: 5)؛ او عادلانه تر است نزد خدا.
از این آیات برمى آید که «اکرم» و «اقسط» عنداللّه معیار سنجش و ملاک ارزیابى امور است. بنابراین، عالم عنداللّه و حقایق آن معیار و میزان حقایق عالم است.
7. جایگاه کتب قدسى: قرآن کریم و سایر کتاب هاى قدسى در عالم «عندیّت» بوده و راه یافتگان به آن عالمْ آنها را مشاهده کرده و از حقیقت آنها آگاهند. (وَ لَمَّا جَاءهُمْ کِتابٌ مِنْ عِندَاللّهِ) (بقره: 89)؛ و هنگامى که از جانب خداوند کتابى به سویشان آمد. (وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیم عَلیم) (نمل: 6)؛ به درستى که قرآن را از نزد حکیم دانا دریافت مى کنید. غیر از قرآن مجید، کتاب هاى دیگر یا مراتب دیگرى از کتاب الهى نیز در عالم عنداللّه است: (عِندَهُ أُمُّ الکِتابِ) (رعد: 39)؛ نزد او امّ الکتاب است. (وَ عِندَنَا کِتَابٌ حَفِیظٌ) (ق: 4)؛ و نزد ما کتاب حفیظ (لوح محفوظ) است. (وَ إِنَّهُ فی أُمُّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلیٌّ حَکیِمٌ) (زخرف: 4)؛ این قرآن در امّ الکتاب نزد بلندمرتبه اى حکیم است.
همین کتاب هاست که همه حقایق عالم از سرگذشت و سرنوشت نیکان و بدان تا وقایع و حوادث جهان در آن نوشته و در مراتب بالا، نزد پروردگار محفوظ است و مقرّبان بارگاه الهى و اهل عالم «عندیّت» آن را مشاهده مى کنند؛ (إِنَّ کِتَابَ الَأَبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ وَ مَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُّونَ کِتَابٌ مَرْقُومٌ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ) (مطففین: 18ـ21)؛ نوشته ابرار در علّیّین است، و تو چه دانى علّیّین چیست؟ کتابى نگاشته شده که مقرّبان مى بینند.
8. جلوه آیات الهى: عالم عندیّت جلوه روشن آیات الهى است؛ چنان که فرمود: (إِنَّمَا الآیَاتُ عِندَاللّهِ) (انعام: 109 / عنکبوت: 50)؛ تمام آیات الهى فقط نزد خداوند است.
کسى مى تواند آیات الهى را درک کند که چشمى به عالم عنداللّه گشوده و خبرى از آن یافته باشد. عالمْ سراسر آیات الهى است، اما براى کسى که خداوند را مشاهده کرده و ربط پدیده هاى جهان را با حق تعالى به تماشا نشسته است.
ما معمولا مى پنداریم که از طریق این آیات، باید خدا را شناخت و این آیات علت شناخت خداوند هستند، در حالى که این شناختى ناکافى و غیردقیق است؛ زیرا در حقیقت، خدا علت پدیده هاست و با شناخت خداوند و درک حضور او، مى توان آیات او را به درستى شناخت. راه یافتگان به عالم «عندیّت» و زنده شدگان به حیات طیّبه ابتدا خدا را مى بینند و بعد در آیات و نشانه هاى او جلوه اش را به تماشا مى نشینند. 17 و همه آیات را نزد خدا یافته، معناى حقیقى آیه بودن را درمى یابند؛ چنان که در قرآن مجید فرمود: (سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَ فِی أَنفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْء شَهِیدٌ أَلَا إِنَّهُمْ فِی مِرْیَة مِن لِقَاء رَبِّهِمْ أَلَا إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْء مُحِیطٌ) (فصلت: 53 و 54)؛ و نشانه هایمان را در عالم و جان هایشان نشان خواهیم داد تا برایشان آشکار شود که او حق است. آیا کافى نیست که پروردگارت بر همه چیز پیدا و آشکار است؟ آرى، آنان از دیدار پروردگارشان در تردیدند. آگاه باش که بدون شک، او همه چیز را فرا گرفته است.
علّامه طباطبائى در رسالة الولایة، ضمیر «انّه الحق» را به خداوند راجع دانسته و شهید را به معناى مشهود گرفته اند. در نتیجه، معنا چنین مى شود: «هر چه را انسان مى بیند اول خدا را مى بیند، بعد آن شىء را چون "هو الظاهر" جایى براى ظهور غیر نمى گذارد. »18
در حقیقت، آیات الهى براى یادآورى خاطره قلبى عهد دیرین و پیمان فطرى با کسى است که او را دیده و مى شناسیم. پس لازم نیست که به استدلال هاى ریز و درشت عقلى آلوده شود، مگر کسى که ذهن خود را آلوده کرده و به حجاب شبهات گرفتار آمده است. اما آیات الهى تنها براى یادآورى است19 و سراسر نام و نشان اویند و جلوه هاى حق تعالى را مى نمایند.
9. علم: «علم» در ادبیات قرآن، یعنى شناخت خدا و آیات و آثار او، 20 و قرآن کریم تمام علم را نزد خدا مى داند: (إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَاللَّهِ) (احقاف: 23)؛ علم فقط نزد خداست. و هر که به علم حقیقى مى رسد بهره اى عنداللهى یافته و به عالم «عندیّت» راه پیدا کرده است: (وَ عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً) (کهف: 65)؛ و از نزد خود به او علمى آموختیم.
بنابراین، یکى از برترین شاخص هاى حیات طیّبه و ویژگى زنده شدگان به حیات طیّبه علم است. اهل بیت رسول اللّه (صلى الله علیه وآله) معدن و منبع این علم و سرآمد اهل حیات طیّبه اند. امام باقر (علیه السلام) فرمودند: «وَ اللّهِ اِنّا لَخُزّان اللّهِ فى سَمائه وَ ارضِه، لاعلى ذَهَب لاعلى فضّة الاّ عَلى عِلمِه»؛ 21 به خدا سوگند که ما خزانه داران خدا در آسمان و زمینش هستیم، نه خزانه دارى بر طلا و نقره، بلکه خزانه دارى علم او.
10. نور: کسانى به عالم عنداللّه راه پیدا مى کنند که دل و جان خود را صاف کرده و از همه تعلّقات و تیرگى ها رها ساخته و آیینه گون شده اند. چنین کسانى را خداوند به حضور خود پذیرفته، توفیق درک عالم «عندیّت» و زندگى در آن را به آنها مى دهد. (وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُوْلَئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ وَالشُّهَدَاء عِندَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ) (حدید: 19)؛ کسانى که به خدا و رسولش ایمان آوردند آنها اهل راستى و گواهان نزد پروردگارند که پاداش و نورشان براى آنهاست.
اینها کسانى هستند که خدا را با تمام وجود درک کرده و آینه دار نور و نام او شده اند، و در میان مردم با این نور حرکت کرده و مایه هدایت خلق هستند؛ (أَ وَ مَن کَانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَن مَثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِج مِنْهَا) (انعام: 122)؛ آیا کسى که مرده بود، پس او را زنده کردیم و برایش نورى قرار دادیم که با آن میان مردم حرکت کند، مثل کسى است که در تاریکى ها وامانده و راه گریزى ندارد؟
هر که از راه یافتگان به عالم «عنداللّه» به اندازه درک حضور حق تعالى نور او را دریافت و منعکس مى کند؛ اما اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) تمام نور او را دریافته و باز تابیده و عالم را به نور او فروغ و روشنى بخشیده اند.
ابوخالد کابلى مى گوید: از امام باقر (علیه السلام) درباره این آیه پرسیدم که مى فرماید: (فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِی أَنْزَلْنَا) (تغابن: 8)؛ پس ایمان آورید به خدا و فرستاده اش و نورى که همراه او فرو آمد. امام پاسخ فرمود: «یا خالد، النُّورُ، وَ اللّهِ، الائمةُ مِن آلِ محمَّد (صلى الله علیه وآله) الى یوم القیامة، وَ هُم، وَ اللّهِ نورُ اللّه الَّذى انزلَ و هُم، واللّه، نورُ اللّهِ فى السَماواتِ وَ الاَرض. وَ اللّه، یا ابا خالِد، لَنورالاِمام فى قُلوبِ المؤمنینَ اَنورَ مِن الشَمس المُضیئةِ بالنَّهار، وَ هُم، وَ اللّه، ینوّرونَ قُلوب المؤمنین وَ یحجُب اللّه ـ عَزّ و جلّ ـ نورهُم عَمّن یشاءُ فَتظلم قُلوبهم... »؛ 22 اى ابوخالد، نور ـ به خدا قسم ـ امامان از خاندان پیامبر (صلى الله علیه وآله) تا روز قیامت اند و به خدا قسم، آنها نور خدایند که نازل شده است. و به خدا سوگند، آنها نور خدا در آسمان ها و زمین هستند و به خدا قسم، اى ابوخالد، نور امام در قلوب مؤمنان، روشن تر از روشنایى خورشید در روز است، و به خدا سوگند، آنها دل هاى مؤمنان را روشن کرده اند و خداى ـ عزّ و جلّ ـ نورشان را از هر که بخواهد مى پوشاند، پس دل هایشان تاریک مى شود.
11. جایگاه راستى: کسانى که آیات الهى را فراموش مى کنند در دام شیطان اسیر شده، و به پندار پردازى او گرفتار مى شوند: (وَ مَن یَعْشُ عَن ذِکْرِ الرَّحْمَنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ إِنَّهُم لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُهْتَدُونَ) (زخرف: 36 و 37)؛ هر کس از یاد خداى رحمان دل برگرداند، شیطانى بر او مى گماریم تا همنشین او باشد و مسلماً آنها ایشان را از راه باز داشته اند، ولى مى پندارند که راه یافته اند.
این جایگاه سست دروغین در مقابل جایگاه راست و استوار اهل حیات طیّبه است که (فی مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلِیک مُقْتَدِر) (قمر: 55)؛ در جایگاه راستین، نزد پادشاهى توانا. و چون ایمان پرده هاى پندار را کنار زده، شیطان را دور مى سازد، خداوند به پیامبر مى فرماید: (وَ بَشَّرِ الَّذینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْق عِندَ رَبِّهِمْ) (یونس: 2)؛ به ایمان آورندگان مژده بده که براى آنها گام هاى راستى نزد پروردگارشان است؛ یعنى راه درست را یافته، به جایگاه و موقعیت راستین مى رسند، و با حق به سر مى برند، نه با فریب ها و سراب ها.
12. عبودیت: «عبودیت» یعنى اینکه یک موجود با شعور مِلک دیگرى باشد. هم از این رو، خداوند، که مالک همه چیز است، همه انسان ها و فرشتگان و سایر موجودات با شعور عبد اویند و کسى که این عبودیت را برنتابد، استکبار ورزیده است.
کسانى به عالم «عندیّت» راه پیدا مى کنند که تمام هستى خود را ملک خدا دانسته، استقلال استکبار را از پندار و رفتار خود بزدایند: (وَ مَنْ عِنْدَهُ لاَ یَسْتَکْبِروُنَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَ لاَ یَسْتَحْسِروُنَ) (انبیاء: 19)؛ و کسانى که نزد اویند از بندگى او استکبار نورزیده و پندار زده و فریفته نیستند.
در حقیقت، پایدارى و پاس دارى و راستىورزى بر پیمان فطرى است که اهل ایمان را به حیات طیّبه و جایگاه صدق مى رساند. در مقابل، پندارزدگى و فریفتگى اهل دنیا با دروغ و خیانت به میثاق ملکوتى و زیر پا گذاشتن فطرت آغاز مى شود.
13. کرامت: وقتى حضرت زکریّا (علیه السلام) براى دیدار حضرت مریم (علیها السلام) به عبادتگاه او آمد و میوه هاى گوناگون و تازه دید، پرسید: اینها از کجا رسیده است: (اِنّى لَکِ هذا) (آل عمران: 37) و حضرت مریم (علیها السلام) پاسخ داد: (هُوَ مِنْ عِندِاللّه) (آل عمران: 37)؛ اینها از عالم «عنداللّه» آمده است.
اهل حیات طیّبه چون به عالم «عنداللّه» راه یافته اند و به مراتب بالاى آن نایل گردیده اند، از سرچشمه هاى بى پایان برخوردار شده و با توانایى و دارایى الهى، پشتیبانى مى شوند. از این رو، پیشامدهاى خارق العاده اى برایشان روى مى دهد که «کرامت» نامیده مى شود، و چون با ادعاى نبوّت همراه نیست، نمى توان آن را «معجزه» نامید؛ زیرا معجزه مخصوص پیامبران است.
14. روزى مخصوص: اهل حیات طیّبه در عالم «عندیّت» بهره هایى دارند که نمى توان درباره آن گفتوگو کرد. (عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُون) (آل عمران: 169)؛ نزد خدا روزى دارند.
این رزق تنها خوراک و پوشاک و باغ و بستان نیست؛ بلکه واردات و دریافت هاى مخصوصى است که قلب را زنده مى کند و حیات طیّبه را در عالم عنداللّه تداوم مى بخشد.
15. نصرت: سخت ترین و ترسناک ترین معرکه هایى که انسان با آن مواجه مى شود آنجاست که شیطان بیرونى و هواهاى نفسانى دست به دست هم داده، و دل را به غفلت از خدا و تعلّق به دنیا مى کشند. در این هنگام، تنها خدا یاور و پشتیبان بنده است: (وَ مَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِنْدِاللّهِ) (آل عمران: 126)؛ یارى تنها از نزد خداست.
در آنجا که برادر و دوست و سپاه و لشکر یاراى یاورى ندارند، تنها خداست که به انسان کمک مى کند و او را از لغزش به پرتگاه حیات دنیا و محرومیت از درک محضر حق تعالى نجات مى دهد. بنابراین، اهل حیات طیّبه از لغزش ها و گناه ها در امانند و به خاطر زندگى پاکى که با رزم و جهاد با نفس یافته اند، از نصرت و یارى و حمایت الهى برخوردار شده و به گناهان آلوده نمى شوند؛ اگر هم سهواً خطایى مرتکب شوند به سرعت بازگشته، از پلیدى آن فاصله مى گیرند.
16. رحمت خاص: خداى تعالى رحمت عام و فراگیرى دارد که همه هستى و مؤمن و کافر از آن برخوردارند؛ اما رحمت خاص او مربوط به عالم «عندیّت» است. به همین دلیل، تنها اهل حیات طیّبه از آن بهره مندند. درباره حضرت خضر (علیه السلام) وارد شده است: (آتَیْناهُ رَحمَةً مِنْ عِنْدَنا) (کهف: 65)؛ به او رحمتى از نزد خود بخشیدیم. یا درباره حضرت ایّوب (علیه السلام) پس از آزمون دشوار بردبارى و جبران و بازگشت نعمت ها، مى فرماید: (وَ آتَیْنَاهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُم مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا) (انبیاء: 84)؛ و خاندانش و همانند آنها را همراه آنان از نزد خود به او عطا کردیم. و از زبان حضرت نوح (علیه السلام) مى فرماید: (وَ آتَانِی رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ) (هود: 28)؛ و رحمتى از جانب خود به من عطا کرده است.
رحمت خاص الهى مصادیق گوناگونى دارد: دانش حضرت خضر (علیه السلام)، بازگشت سلامتى و ثروت به حضرت ایّوب (علیه السلام) به طور معجزه آسا و نبوّت حضرت نوح (علیه السلام) همه امورى است که از کمال یافتن هدایت حق بر آمده.
بنابراین، رحمت خاص آنگاه است که هدایت هاى الهى مؤثر شده و بنده اى به جایگاه شایسته بندگى برسد که همانا عالم «عندیّت» و برخوردارى از بهره هاى آن و در یک کلام، حیات طیّبه است. رحمت عامه زمینه ها و ابزار و امکانات هدایت بوده و تباهى و روگردانى از آنها موجب قهر و غضب الهى است و استفاده صحیح از این امکانات رحمت خاص را در پى دارد.
17. پاداش نیکوکارى: اگرچه در قیامت، عالم «عنداللّه» حجاب دنیویت و مادیت را کنار مى گذارد و نیکوکاران پاداش کامل را پس از مرگ طبیعى و گذر از این جهان دریافت مى کنند، اما در هر دو سرا به خاطر حضور در عالم «عندیّت» و برخوردارى از حیات طیّبه از سرور و امنیت و آرامش انس و ارتباط با خداى تعالى برخوردارند: (فَلَهُمْ اَجرَهُم عِندَ رَبِّهِم) (بقره: 62)؛ پاداش آنها نزد پروردگارشان است. و به این مضمون آیات بسیارى در قرآن کریم وجود دارد. 23
18. عقوبت بدکاران: عالم «عندیّت» همان قیامت و معاد است که اهل حیات طیّبه با گذر از وابستگى هاى مادى و قدرت یقین، آن را درک مى کنند: (کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ) (تکاثر: 5 و 6)؛ هرگز چنین نیست، اگر به یقین مى دانستند، بدون تردید دوزخ را مى دیدند. اما بدکاران، که در این دنیا با غفلت به سر مى برند، ممکن است سرمست و شادکام باشند، اما با رسیدن به حضور پروردگار در قیامت، آنها نیز نتیجه کردار ناروا و اعتقادات نادرست خویش را درک خواهند کرد: (سَیُصیبُ الَّذینَ اجرَمُوا صِغارٌ عِندَاللّه) (انعام: 124)؛ نزد خداوند خوارى و ذلت به گناه کاران خواهد رسید. (إِذَ الُْمجْرِمُونَ نَاکِسُوا رَؤُوسِهِمْ عِندَ رَبَّهِمْ) (سجده: 12)؛ هنگامى که مجرمان در حضور پروردگار سرافکنده اند.
19. آخرت: با توجه به دو ویژگى پیشین، این حقیقت معلوم مى شود که عالم «عنداللّه» همان عالم آخرت است. البته ویژگى هاى دیگرى مثل بقا و پایدارى هم این مطلب را به دست مى دهد؛ چرا که آخرت هم به دو وصف «نیکویى» و «پایدارى» توصیف شده است: (وَ الآخِرَةُ خَیرٌ وَ اَبْقى) (اعلى: 17)؛ و آخرت بهتر و پایدارتر است.
اما گذشته از اینها، قرآن کریم به صراحت مى فرماید: (الدّار الآخرةُ عِندَاللّه) (بقره: 94)؛ سراى آخرت نزد خداست. و یا (وَ الآخرةُ عندَ ربّکَ) (زخرف: 35)؛ و آخرت نزد پروردگار توست. بنابراین، آخرت همان عالم «عنداللّه» است و زنده شدگان به حیات طیّبه هرچند هنوز در این جهان طبیعى حضور مادى داشته باشند، گویى ناظر قیامت و عقوبت و پاداش مردمانند. 24
عالم آخرت هم اکنون موجود و برپاست، اما حجاب اوهام دنیوى مانع از دیدن باطن دنیا، که آخرت است، شده؛ (یَعْلَمَونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ هُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غَافِلونَ) (روم: 7)؛ نمایى از زندگى پست و دنیوى را دانسته و از آخرت غافلند. بنابراین، آخرت اکنون هم هست، ولى در غیب آسمان ها و زمین25 و با فرا رسیدن قیامت، تنها حجاب ها از پیش دیدگان فرو مى افتد: (لَقَدْ کُنتَ فی غَفْلَة مِنْ هَذَا فَکَشَفْنَا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ) (ق: 22)؛ تو از این عالم غافل بودى، ما پرده ات را کنار زدیم. پس امروز دیدگانت تیزبین شده است.
20. سلام: «سلام» به معناى سلامتى و نداشتن کاستى و بیمارى است. اهل حیات طیّبه و راه یافتگان به عالم «عندیّت» مظهر اسم «سلام» خدا بوده و از کاستى ها و بیمارى ها پاک و پیراسته اند: (لَهُمْ دارُ السَّلَامِ عِندَ رَبِّهِمْ) (انعام: 127)؛ سراى سلامت نزد پروردگارشان براى آنهاست.
این سلامت، سلامت قلب و جان است، نه تنها جسم و تن؛ زیرا جسم و تن در عالم باقى و حیات پایدار و ماندگار مغلوب روح و قلب است. خداى تعالى در این باره فرمود: (یَوْمَ لاَ یَنْفَعُ مَالٌ وَ لاَ بَنُونَ إلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْب سَلیم) (شعراء: 88ـ89)؛ روزى که دارایى و فرزندان فایده اى ندارد، مگر کسى که دلى سالم به حضور پروردگار آورد.
در مقابل، کسانى که از حیات طیّبه و درک محضر الهى محرومند: (فی قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهَ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلیمٌ) (بقره: 10)؛ در دل هایشان مرض است و خداوند بیمارى و کاستى دلشان را بیشتر مى کند و برایشان عذاب دردناکى است.
این دل هاى بیمار حتى در قیامت هم حضور الهى را به شایستگى درک نمى کنند و شاید بیشترین رنج آنها روز ظهور آخرت، همین باشد. (وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَى قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی اَعْمَى وَ قَدْ کُنْتُ بَصِیراً قَالَ کَذَلِکَ أَتَتْکَ آیَاتُنَا فَنَسیتَهَا وَ کَذَلِکَ الْیَوْمَ تُنْسَى) (طه: 124ـ126)؛ و در قیامت او را نابینا برمى انگیزیم. گوید: پروردگارا، چرا مرا کور محشور کردى، در حالى که بینا بودم؟ (خدا) گوید: همان طور که آیات ما براى یادآورى آمد اما تو فراموش کردى، امروز فراموش مى شوى.
صبر؛ زمینه حضور در عالم عنداللّه و تحقق و حیات طیّبه
(مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَ مَا عِندَاللّهِ بَاق وَلَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُواْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ) (نحل: 96)؛ آنچه نزد شماست نابود مى شود و آنچه نزد خداست پایدار مى ماند و بدون شک، کسانى که صبر ورزیدند به نیکوتر از عملشان پاداش مى دهیم.
در عالم عنداللّه، پاداشى است که بسیار نیکوتر از صبر بندگان صالح است و چه بسا نتوان آن را پاداش صبر آنها برشمرد، بلکه این صبر زمینه ورود و حضور در عالم عنداللّه و برخوردارى از آن پاداش هاى نیکوست.
این آیه شریفه «صبر» را زمینه ساز ورود به عالم عنداللّه و بهره مندى از حیات طیّبه معرفى نموده و از سایر فضایل نامى نیاورده است؛ زیرا صبر و بردبارى پایه عزم و اراده قوى و کارآمد در صحنه مبارزه با نفس است. صبر هنگامى معنا دارد که نفسانیت در برابر فطرت ایستادگى کرده، عامل گرایش به دنیا با عامل گرایش به عالم عنداللّه رو در روى هم قرار مى گیرند و با بردبارى و پایدارى بر عهد فطرى و ملکوتى، نفس از پا درآمده و عامل گرایش به عالم «عندیّت» پیروز مى شود. از این رو، رسول خدا (صلى الله علیه وآله) در شرح حال اهل آخرت در حدیث «معراج» فرمودند: «یموتُ النّاس مَرَّةً وَ یموتُ اَحَدهُم فى کُل یوم سَبعین مرَّة مِن مُجاهدة انفُسَهُم وَ مخالفة هواهُم و الشَیطان الذّى یجرى فى عُروقهم... فَو عِزّتى وَ جَلالى لاُحیینَّهُم حَیاةً طَیبة»؛ 26 مردمان یک بار مى میرند، ولى اهل آخرت هر کدام روزى هفتاد بار شهد شهادت را در راه جهاد با نفس و هوس ها و شیطانى که در رگ هاى آدمى در حرکت است، مى چشند... به عزت و جلالم سوگند! آنها را به حیات طیّبه زنده مى کنم.
براى حضور در عالم «عنداللّه» و تحقق حیات طیّبه، باید عوامل درونى وابستگى به حیات دنیا را از بین برد و لازمه این توفیق، صبر و استقامت بر عهد عبودیت است که موجب آزاد شدن دل از قید و بند دنیا مى گردد و پیش از فرا رسیدن مرگ طبیعى، شهادت معنوى و حیات طیّبه نصیب بنده بردبار و مجاهد فى سبیل اللّه مى گردد. به این منظور، حضرت على (علیه السلام) فرمودند: «اَخرِجوا مِن الدُّنیا قُلوبَکم قَبل اِن تُخرَج مِنها اَبدانُکُم»؛ 27 دل هایتان را از دنیا خارج کنید، پیش از آنکه بدن هایتان بیرون برده شود. و رسول اللّه (صلى الله علیه وآله) فرمود: «مُوتوا قَبلَ اَن تَموتوا»؛ 28 بمیرید پیش از آنکه بمیرید. و نیز فرمودند: «بِموتِ النَفس یکونُ حَیاةُ القلبِ»؛ 29 با مرگ نفس، حیات قلب تحقق مى پذیرد.
این مرگ یا شهادت معنوى زمینه و مقدّمه حیاتى برتر و پاکیزه است. اولیاى خدا با زدودن غبار کدورت ها و تیرگى ها از جان و دل، قلب و روح خویش را از حیات دنیایى میرانده و از عالم دنیا خارج کرده و به درک عالم نور و نصرت و رحمت و سلامت و نامتناهى و ماندگار عنداللّه رسیده اند و خداوند اسما و صفات خود را در آنها متجلّى مى سازد. به راستى، کجا مبارزه و تسلّط بر نفس حقیر انسانى چنین پاداش عظیمى دارد؟ هم از این رو، فرمود: (وَ لَنَجْزِیَنَّ الَّذَّینَ صَبَروُا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا کانُوا یَعْمَلوُنَ) (نحل: 96)؛ و قطعاً جزا مى دهیم کسانى را که صبر کردند با پاداشى نیکوتر از آنچه عمل کردند.
زیدبن ارقم نقل کرده است که امام حسین (علیه السلام) فرمود: «ما مِن شیعَتِنا الاَّ صِدّیقٌ شهیدٌ. قلت: اَنّى یکونُ ذلکَ وَ هُم یموتون عَلى فِراشِهم؟ فَقالَ: اَما تَتلوا کتابَ اللّهِ: (وَالَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولَئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِندَ رَبَّهِمْ) ثُمَّ قالَ: لَو لَم تَکن الشَهادةُ الاّ لِمَن قَتَل بِالسَّیف لاَقَلَّ اللّهُ الشُّهَداء»؛ 30 از شیعیان ما نیست، مگر رهپوى راستین که به شهادت رسیده است. زیدبن ارقم مى گوید: پرسیدم: چگونه است که بسیارى از شیعیان شما در بستر و به مرگ طبیعى مى میرند؟ اباعبداللّه فرمود: آیا کتاب خدا را نخوانده اى که فرمود: آنان که به خدا و رسولش ایمان آوردند، ایشان راستگویان و شهیدان نزد خداوند بزرگ هستند. و اگر شهادت تنها از آن کسانى بود که با شمشیر مرده اند، شهداى الهى بسیار کم و معدود بودند.
در این آیه و حدیث شریف نیز به مقام «عندیّت» و عالم «عند ربّ» اشاره شده است و شهادت معنوى و نفسانى مؤمنانى که به مراتب بالاى ایمان رسیده و عنداللّه حاضرند مورد تأیید و تأکید قرار گرفته است. در اینجا مناسب است به ابیاتى از قصیده لامیه ابن فارض اشاره شود:
«و عِش خالیاً فَالحُبُّ راحَتُه عِنى *** وَ اَوَّله سُقمٌ وَ آخرُهُ قَتل
فَان شئتَ اَن تَحیا سَعیداً فَمُت به *** شَهیداً وَ الاّ فَالغَرام لَهُ اَهل
فَمَن لَم یمُت فى حُبِّه لَم یعِش بِه *** وَ دون اجتناءِ النَّحل ما جَنَتِ النَحل
وَ قُل لِقَتیلِ الحُّب وَفَّیتَ حَقَّه *** وَ للمُدّعى هَیهات مالکُحل وَ الکَحل. »31
اگر زندگى آسوده خواهى، بدون محبت زندگى کن که راحتى عاشق رنج و سختى است. آغاز آن رنجورى و بیمارى و فرجام آن کشته شدن است.
اما اگر مى خواهى زندگى سعادتمندانه اى داشته باشى، در راه عشق جان بده، در حالى که شهید خواهى بود. در غیر این صورت، آن را واگذار که سوختن و باختن مشتاقان جان برکفى دارد.
کسى که در عشق نمى میرد، نمى روید و زندگى نمى کند؛ چنان که براى رسیدن به عسل شیرین، باید نیش زنبور را تحمّل کرد.
اما به شهید راه عشق بگو که حق محبت را به نیکى به جا آوردى و به مدعیان بگویید: چشم سیاه کجا و سرمه کشیده کجا؟!
عموم مردم دو جهاد را مى شناسند: یکى جهاد «اصغر» با دشمن خارجى و دیگرى جهاد «اکبر» با هوس هاى نفسانى، به معناى گناهان و عمل خلاف شرع. اما خواص و اهل حیات طیّبه سه جهاد را شناخته و جهاد با نفس به معناى ترک گناهان و هماهنگى با شریعت برایشان جهاد متوسط است. جهاد اکبر آنها با خود نفس و توهّم انانیت است که فتح و پیروزى این جهاد در مقام فنا و شهادت کامل، نصیب بنده مى شود و پس از آن زنده شدن به حیات الهى و تحقق حیات طیّبه در عالى ترین درجه است.
ایمان؛ معیار حیات طیّبه
ایمان معیار حیات طیّبه است؛ به این معنا که با ایمان، مى توان به حیات طیّبه وارد شد. کسى که ایمان کافى داشته باشد بدون تردید، از حیات طیبّه برخوردار است و هر قدر ایمان بالاتر رود، درجات بالاتر و ناب تر حیات طیّبه نصیب انسان مى شود.
پروردگار مهربان در قرآن عظیم مى فرماید: (مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَکَرَ أَوْ أُنْثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ بِأَحْسَنِ مَاکَانُوا یَعْمَلوُنَ) (نحل: 97)؛ هر که را از زن و مرد مؤمن که عمل نیک انجام دهد، به حیاتى پاک و طیّب زنده مى کنیم و پاداش بهتر از عملشان مى دهیم. از این آیه و آیه پیشین به روشنى برمى آید که بهره عالم «عنداللّه»، که به اهل ایمان و عمل صالح مى رسد، حیات طیّبه است؛ زیرا در آیه 96 سوره نحل، پایدارى عالم «عندیّت» مقدّمه جزاى صابران قرار گرفته و پاداش آنها با عبارت (أَحْسَنِ مَا کَانُوا یَعْمَلوُنَ) معرفى شده و در آیه 97 همین سوره، «صبر» تفصیل یافته، پایه و پیکر آن (ایمان) و پیامد آن (عمل صالح) و در نهایت، پاداش (أَحْسَنِ مَا کَانُوا یَعْمَلوُنَ) براى آنها تکرار شده است. بنابراین، ظهور آیات چنین است که آیه 97 تفصیل و تأکید آیه 96 بوده و این دو آیه شریفه با هم کامل مى شوند. همچنان که (اَلَّذینَ) در عبارت (الَّذینَ صَبَروا) در آیه بعد، با بیان (مِن ذَکَر أَوْ أُنثَى) توضیح یافته، (مَا عِنْدَاللّهِ بَاق) نیز با بیان (فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیَّبَهً) روشن شده است. همچنین در دو آیه 96 و 97 (وَ لَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُوا... فَلَنُحْیِیَنَّهُ) ضمایر راجع به خداوند از غایب به متکلّم تغییر کرده که این التفات و عنایت خاص الهى را در مورد حیات طیّبه مى فهماند.
در این آیه شریفه، عمل صالح، که مصداق جامع آن صبر در بندگى و مخالفت با نفس است، زمینه ساز حیات طیّبه و معیار نهایى آن ایمان معرفى شده است. خداشناسى و خداجویى به عنوان دو رکن ایمان، 32 آگاهى و اراده انسان را به ساحت قدس احدیّت مى کشد و هنگامى که انسان با این دو جنبه، که تمام وجود او را دربر مى گیرد، به عالم پاک ربوبیت وارد شود، در آن مقام قرب و قدس الهى، حیاتى دیگر مى یابد. گویى بار دیگر متولّد شده، و به عالمى رسیده است که عالم طبیعت محض در برابر آن همانند رحم مادر، در پیش این جهان گسترده مادى و طبیعى است. حضرت عیسى (علیه السلام) فرمود: «لَن یلج مَلَکوتَ من لَم یولَد مَرَّتین. »؛ 33 به ملکوت آسمان ها راه نمى یابد، کسى که دو بار زاده نشود.
در این حال که قلب مؤمن از محدودیت این عالم رها مى شود و با دو بال «ایمان» و «تقوا» به آسمان پر نور ولایت الهى پر مى گشاید و از این دنیاى دون پا مى کشد، در ظاهرش دگرگونى زیادى پدید نمى آید، اما قلب و روح او وسعت یافته و به عالمى بزرگ تبدیل شده، و عرش رحمانى را در خود جاى مى دهد.
رسول خدا (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «قَلب المؤمنِ عَرشُ الرَّحمنِ»؛ 34 قلب مؤمن عرش خداى مهرگستر و بخشنده است.
صد البته این ایمان مراتب بالا و خالص معرفت الهى است که قلب مؤمن را جایگاه تجلّیات کامل و عرش عظیم خداوند مى سازد. ایمان همانند نور، حالات و مراتب شدید و ضعیف و کم و زیاد دارد. ایمان برخى آنقدر کم فروغ است که قلب آنان را به خوبى روشن نمى کند و از ظلم و ظلمت بکلى پاک نمى سازد. ولى کسانى هستند که ایمانشان همچون خورشید تابان عالمى را پر نور نموده، و در جذبه ایمان و روشنایى وجودشان، قلب هاى سخت و تاریک روشنى و نرمى پیدا مى کند.
بزرگان براى ایمان چهار مرتبه برشمرده اند: 35
اول. باور قلبى به مضمون اجمالى شهادتین که لازمه اش عمل به بیشتر فروع است و انجام برخى از گناهان با این مرتبه از ایمان منافاتى ندارد.
دوم. اعتقاد تفصیلى به حقایق دینى که خداى تعالى درباره این گروه از مؤمنان مى فرماید: (اِنَّمَا الْمُؤمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتَابُوا وَ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی سَبیلِ اللَّهِ أُولَئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ) (حجرات: 15)؛ مؤمنان تنها کسانى هستند که به خدا و رسول ایمان آورده، سپس تردیدها را از خانه دل بیرون ریخته، و با جان و مال در راه خدا جهاد مى کنند، ایشان راست گویان و راست پویانند.
سوم. این مرتبه از ایمان در پى تسلیم محض شدن در برابر امر و اراده خدا و رسول او (صلى الله علیه وآله) پدید مى آید. آیات آغازین سوره مؤمنون در این باره بوده و همه اخلاق فاضله میوه و ثمره این مرتبه از ایمان است. در حقیقت، مؤمن در این مقام، همه هستى را ملک خدا مى بیند و خود را خارج از ملک و حکومت او نمى یابد. از این رو، تسلیم محض او شده، و به کسب همه فضایل همّت مى گمارد؛ زیرا خود را نیز ملک خداى تعالى مى داند و به خواست او در امور خود تصرف مى کند.
چهارم. در این مرتبه از ایمان، شخص مؤمن به حقیقت معناى مالکیت پروردگار مى رسد و درمى یابد که مالکیت او همانند مالکیت عرفى و بشرى نیست، بلکه در برابر او، هیچ موجودى استقلال ندارد و همه چیز، اعم از ذات و صفات و افعال، به او وابسته بوده و در ربط مطلق به اوست. در این مقام، توحید مالکیت و توحید ذاتى حق ـ تبارک و تعالى ـ از حدّ تصور عادى مى گذرد، پرده پندارها را مى درد و غیر حق در نظر مؤمن مى سوزد و مى ریزد و استقلال را از هر چه غیر وجه ذوالجلال است، مى زداید و به حقیقت معناى این آیه مى رسد که فرمود:
(کُلُّ شَىء هَالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ) (قصص: 88)؛ همه چیز نابود است، مگر روى و نماى حق تعالى.
وقتى این حال تمام قلب را فرامى گیرد، مؤمن در زمره اولیاى خدا وارد مى شود که درباره آنها در قرآن فرموده است: (أَلا إِنَّ أَولِیَاء اللّهِ لاَ خَوْفَ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحَزَنُونَ الَّذینَ آمَنُوا وَ کَانُوا یَتَّقُونَ) (یونس: 62ـ63)؛ آگاه باشید که اولیاى خدا از هر بیم و اندوهى دور و رها هستند؛ کسانى که ایمان آورده و پروا پیشه کردند.
تحقق حیات طیّبه در ولایت الهى
حیات طیّبه با معیار ایمان و تحت ولایت الهى در عالم «عندیّت» تحقق پیدا مى کند؛ چنان که فرمود: (اللّهُ وَلِىُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ) (بقره: 257)؛ خداوند ولىّ کسانى است که ایمان آورده اند، آنان را از تاریکى ها به سوى نور بیرون مى برد.
در این آیه، شاید منظور از «ظلمات» عالم برساخته از اوهام دنیوى و مراد از «نور» عالم عندیّت باشد که با توضیحات گذشته، استدلال این برداشت روشن است. در آیه دیگر، خداوند مى فرماید: (وَاللّهُ وَلىُّ الْمُؤمِنینَ) (آل عمران: 68)؛ و خداوند ولىّ و سرپرست ایمان آورندگان است.
بى تردید، بر حسب مراتب ایمان، مراتب ولایت الهى بالا مى رود و درک حضور عالم عندیّت در اوج ایمان و ولایت به طور کامل میسّر مى شود.
ولایت الهى، هم مستقیم از خداوند به بنده مؤمن مى رسد و هم با واسطه هایى که برترین اولیاى خدا هستند و ولایتشان همان ولایت خداست: (إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیِمُونَ الصَّلَاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَ هُمْ رَاکِعُونَ) (مائده: 55)؛ فقط ولىّ شما خدا و رسول و کسانى هستند که ایمان آورده اند؛ کسانى که نماز را بپا داشته و در حال رکوع زکات مى دهند.
نکته مهم در این آیه شریفه، مفرد بودن کلمه «ولى» در عبارت (إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ...) است؛ زیرا نشان مى دهد که ولایت رسول و اهل ایمان غیر از ولایت خداوند نیست. و ذکر نام آنها پس از نام خدا موجب نشد که بفرماید: انّما اولیاءکم... بنابراین، ولایت رسول و افراد ویژه اى که در آیه ذکر شده، تجلّى ولایت خداوند یکتا بوده و غیر آن نیست.
اما کسانى که پس از اسم رسول معرفى شده اند با شأن نزول آیه معلوم مى شود که منظور حضرت على (علیه السلام) 36 و سپس جانشینان معصوم ایشان هستند. ولایت آنها بر مؤمنان تجلّى ولایت خداست و آنان حق حیات معنوى بر مؤمنان دارند.
ابوبصیر مى گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که مى فرمود: «انّ المُؤمنَ اذا ماتَ رأى رَسول اللّه وَ عَلّیاً یحضُرانه وَ قالَ رَسول اللّه: اَنا اَحَد الوالدَین وَ عَلىٌّ الاَخر قالَ: قُلت: وَ أىُّ موضعُ ذلکَ مِن کتابِ اللّه؟ قالَ: قوله (اعبدوا اللّه وَ لا تشرَکوا به شیئاً و بالوالدینَ احساناً) »؛ 37 به راستى، هنگامى که مؤمن مى میرد پیامبر و حضرت على (علیه السلام) را حاضر مى بیند و پیامبر فرمود: من یکى از والدین مؤمن هستم و على یکى دیگر. ابوبصیر گفت: پرسیدم کجاى قرآن این سخن آمده است؟ امام صادق (علیه السلام) فرمود: سخن خداست که مى فرماید: خدا را بپرستید و به او شرک نورزید و به والدین نیکى کنید.
علّامه مجلسى در بیان این روایت، نوشته اند: «... انسان یک زندگى جسمانى با روح حیوانى دارد و یک حیات ابدى با ایمان و علم و کمالات روحانى که موجب دست یابى به سعادت همیشگى است و با تأکید خداى تعالى در جاى جاى قرآن کریم، کافران را با وصف مردگان و درگذشتگان از اهل ایمان را به حیات توصیف نمود؛ چنان که فرمود: (وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاء عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ) (آل عمران: 169)؛ و نپندارید آنان که در راه خدا کشته شدند، مردگانند بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزى دارند. و آیات و روایت دیگر که در این باره کم نیست.
حق والدینِ نَسَبى و جسمانى واجب است؛ زیرا در زندگى فانى دنیا و لوازم رشد و توانایى در آن دخالت داشته و مؤثرند. اما حقّ پیامبر و امامان (علیهم السلام) از دو جهت واجب است:
نخست اینکه آنها علت غایى آفرینش بوده و ایجاد و بقاى عالم به خاطر آنهاست و آفریدگان همگى به خاطر آنها روزى داده شده اند؛ باران بر آنها باریده و رنج ها از ایشان دور مى شود و تمامى اسباب را به خاطر آنها، خداوند سبب ساخته است.
اما حق دوم براى حیات بزرگ ترى است که مردمان با راهنمایى آنها هدایت یافته واز انوار آنها برگرفته و در چشمه سار دانش آنها خداوند حیات طیّبه فناپذیر را براى همیشه نصیبشان مى کند. پس ثابت شد که آنها به راستى پدران روحانى هستند که پاس دارى از حقوقشان و پرهیز از قهرشان بر مردمان لازم است. 38
حیات طیّبه در پرتو ولایت خداى تعالى و از طریق ولایت اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) تحقق مى یابد و جز از طریق آنها، که معدن علم و منزل نور و مهبط وحى الهى اند، نمى توان به سرچشمه حیات طیّبه و محضر الهى بار یافت. آنها نشانه هاى راه و بلکه خود راه و از این فراتر عین عالم عنداللّه و کامل ترین درجات نزد خداى تعالى هستند و معرفت آنها کمال معرفت حق تعالى است.
آثار حیات طیّبه
آثار حیات طیّبه بى شمار است؛ زیرا وجود و هستى انسان در سرور و مستى قرب و لقاى ذات اقدس احدیت مى سوزد و از «شراب طهور» شهود جمال ساقى سرمدى مى نوشد و فانى مى شود و آینه دل مؤمن همه اوصاف الهى را در خود منجلى و متجلّى مى سازد.
شهود و لقاى الهى برترین ثمره حیات طیّبه است که اولیاى خدا در عالم «عنداللّه» از آن برخوردارند: (فَمَن کَانَ یَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلا صَالِحاً وَلَا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً) (کهف: 110)؛ پس کسى که مشتاق و امیدوار دیدن پروردگار است، باید عمل شایسته انجام دهد و در بندگى پروردگار شرک نورزد. در این آیه شریفه، دیدار و شهود خداوند در گرو عمل صالح و نفى شرک (ایمان) معرفى شده و حیات طیّبه نیز در گرو این دو است.
بنابراین، حیات طیّبه و لقاى خداوند هر دو با ایمان و عمل صالح به دست آمده و ملازمند و چون حیات منشأ و سبب حسّ و حرکت در موجود زنده است، حیات طیّبه نیز سبب شهود حق تعالى و سیر در تجلّیات انوار و اسماء اوست. قلبِ گشوده و گسترده و روحِ بلند اهل حیات طیّبه، که به باطن عالم راه یافته، در برابر انوار الهى گشوده و همچون سنگْ سخت و بسته و بى جان نیست، که خداوند به پیامبر فرمود: (فَاِنَّکَ لاَ تُسْمِعُ الْمُوتَى) (روم: 52)؛ تو نمى توانى به مرده چیزى بشناسانى، بلکه حقیقتاً از دل برخوردار بوده، حق شنو و انذارپذیر است: (لِیُنْذِزَ مَنْ کَانَ حَیّاً) (یس: 70)؛ تا هشدار پذیرد کسى که زنده است. بنابراین، مراتب پایین تر شهود حق جذبه اى پدید مى آورد که مؤمنان را زنده کرده، به شهود هر چه کامل تر او مى رساند. اولیاى خدا با همین دل صاف و گشوده، به باطن عالم و حیات طیّبه مى رسند و اسرار پنهان را مى بینند و مى شنوند: (لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهیِدٌ) (ق: 37)؛ درک حقایق براى کسى است که قلب دارد و گوش شنوا به او داده شده و او بیناست.
گرچه ظواهر اعمال و حرکات و سکنات آنها شبیه دیگران است، اما آنان شعور و اراده اى فوق دیگران دارند و در وجودشان، سرچشمه دیگرى براى این اراده و شعور هست که همان حیات پاک انسانى است. چنین افرادى علاوه بر حیات نباتى و حیوانى، حیات دیگرى دارند که مردم کافر فاقد آن هستند و آن حیات پاک انسانى است.
از دیگر آثار حیات طیّبه، شادى و آرامش درونى است که قرآن کریم در توصیف اولیاى خدا و اهل حیات طیّبه فرمود: (اَلا اِنَّ أَوْلِیَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ الَّذینَ آمَنُوا وَ کَانُوا یَتَّقُونَ) (یونس: 62ـ63)؛ آگاه باشید که اولیاى خدا از هر بیم و اندوهى سلامت و آسوده اند؛ کسانى که ایمان آورده و پرهیزگار بوده اند. در آیه دیگرى مى فرماید: (مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الآخِرِ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ) (مائده: 69)؛ کسى که به خدا و روز قیامت ایمان آورد و کارهاى شایسته انجام دهد، هیچ هراس و اندوهى ندارد.
ترس از چیزى است که ممکن است پیش بیاید و سعادت و خوشى را تباه سازد. همچنین غم و اندوه از حادثه اى است که پیش آمده و سعادت و سرور انسان را از بین برده است... پس ترس زمانى کاملا برطرف مى شود که آنچه داریم در معرض نابودى قرار نگیرد و حزن و اندوه هنگامى مطلقاً رفع مى شود که انسان از همه نعمت ها و کام یابى کامل برخوردار باشد و خلل و خدشه اى بر آن وارد نشود، و این خلود سعادت براى انسان و خلود و جاودانگى انسان در سعادت است.
وقتى قلب انسان از قید و بندهاى غیر حق آزاد گردد و با نور و معرفت حق لبریز شود به نزد پروردگار کریم بار یافته و در عالم «عندیّت» به فوز و فلاح زندگى برتر و پایدارتر رسیده است.
علّامه طباطبائى نوشته اند: «خداى سبحان در کلام مجید خود، به انسان هاى الهى حیات جاویدى نسبت داده که با مردن سپرى نمى شود و پس از مرگ در تحت ولایت خدا محفوظ است. در آن زندگى، سختى و فرسودگى نیست، ذلّت و شقاوت وجود ندارد و صاحبان آن زندگى غرق در محبت پروردگار و خرسند از تقرّب درگاه او هستند و جز با سعادت روبه رو نمى شوند و در امنیت و سلامت و نشاط و لذتى به سر مى برند که با هیچ ترس و خطر و نابودى آمیخته نیست. چیزهایى را مى بینند و مى شنوند که دیگران از آن محرومند و عقل و اراده شان به جایى رسیده که دیگران دست از آن کوتاه داشته اند. »39
بدین سان، از جمله آثار حیات طیّبه، افزون بر شادى و آرامش، شعور و بینش برترى است که باطن عالم و ملکوت زمین و آسمان ها را براى مؤمنان بلندمرتبه آشکار و ظاهر ساخته است. این توان و بصیرت شهودى از نور خداست که بر قلب آنان تابیده شده و آن را عمیق و وسیع نموده، در نتیجه، از ظلمت ظاهر به نور باطن رسیده و حیاتى دیگر یافته اند: (یَا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِن رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَل لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ) (حدید: 28)؛ اى کسانى که ایمان آورده اید، تقوا پیشه کنید و به پیامبر ایمان آورید تا دو بهره از رحمت را دریابید و براى شما نورى قرار دهد که با آن راه بروید.
در این آیه، اسرار بسیارى نهفته است؛ زیرا به مؤمنان مى فرماید که ایمان بیاورید و معلوم است که در اینجا منظور مراتب برتر ایمان است؛ چون در غیر این صورت، امر به ایمان آوردن مجدّد، تحصیل حاصل و بیهوده خواهد بود و خداوندگار حکیم، امر بیهوده صادر نمى فرماید. با این حال، شرط رسیدن و راه وصول به مراتب بالاتر ایمان، تقوا و عمل صالح است. سپس فرمود: اگر پا به راه ایمان و تقوا نهید، دو بهره به شما داده مى شود. این دو بهره، که از رحمت خداست، شاید یکى شهود اولیه و جذبه آور است که ثمره ایمان بوده و دیگرى شهادت که ثمره مجاهده با نفس و تقواست. و این دو، مقدّمه نورى است که خدا براى مؤمنان قرار مى دهد که همان حیات طیّبه است و اینکه فرمود: تا با این نور راه بروید، راه رفتن را به عنوان نماد همه حرکات و زندگى آورد؛ یعنى کسانى که از نور حیات طیّبه برخوردارند همه حرکات و زندگى عادى شان از عمق ویژه اى برخوردار است، در حالى که زندگى عادى دارند. از نور و حیات مخصوصى بهره مندند و با آن نور راه مى روند و هر کارى را انجام مى دهند، پیش از هر چیز، خدا را مى بینند و غیر از رضاى او، انگیزه و اندیشه اى ندارد.
گریختن به ولایت الهى
(فَاِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجیمِ) (نحل: 98)؛ پس هنگامى که قرآن مى خوانى، از شیطان رانده شده به خداوند یکتا پناه جو.
قرآن کریم برترین رهاورد سلوک رسول خدا (صلى الله علیه وآله) بوده و برترین هدیه خداوند به اولیایش است و با همین نزول وحى بر قلب صالحان، آنها را در ولایت خویش حفظ مى کند. از این رو، به پیامبر فرمان مى دهد که بگو (إِنَّ وَلِیَّىَ اللّهُ الَّذِى نَزَّلَ الْکِتَابَ وَ هُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحینَ) (اعراف: 196)؛ بدون تردید، ولىّ من خداوند تعالى است؛ کسى که کتاب را فرستاده و او مولا و سرپرست شایستگان است.
خداى تعالى با نزول وحى و الهامات قلبى بر مؤمنان و صالحان، آنها را به عالم «عندیّت» و درک حضور خود و برخوردارى از حیات طیّبه مى رساند و این رشته محکمى است که هیچ مسلمانى نباید فروگذارد تا به اصل آن در عالم عنداللّه برسد و این معانى را از خود خداوند دریافت کند.
البته شیطان هم از طریق وحى و وسوسه، عده اى را در ولایت خود آورده، آنها را با راه کارهایى به حیات دنیا سرگرم مى کند و از درک عالم «عندیّت» محروم مى سازد و در نابینایى و ناشنوایى از حق و ظلمت جهل، به بندگى خود مى کشد و عهد الهى را به بهاى اندک از آنها ستانده، از یادشان مى برد که پیمان بسته بودند: (أَن لاَ تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ) (یس: 60)؛ تا شیطان را بندگى نکنید. شیطان از راهى که خداوند هدایت مى کند، براى گم راهى و ضلالت اقدام مى کند؛ مثلا، الهامات قلبى: (إِنَّ الشَّیَاطینَ لَیُوحُونَ إلَى أَوْلِیَآئِهِمْ) (انعام: 121)؛ به درستى که شیطان ها بر اولیا و فرمان برانشان وحى مى فرستند. و یا قرآن کریم که شفا و رحمت براى مؤمنان است، ولى براى ظالمان مایه زیان و خسران. 40 به عبارت دیگر، شیطان وسوسه مى کند: (فَوَسْوَسَ اِلَیْهِ الشَّیْطَانُ) (طه: 120)؛ پس شیطان او را وسوسه کرد.
از این رو، خداى تعالى فرمود: هنگامى که قرآن مى خوانى به خدا پناه جو، و این تنها با «اعوذ باللّه» گفتن در آغاز قرائت نیست، بلکه در طول قرائت، باید همواره به خدا پناه برد تا حفاظت و هدایت الهى را با تمام وجود حس کرد و خود را به آن سپرد. 41
پاس دارى از حیات طیّبه
همان گونه که معلوم شد، حیات طیّبه در عالم «عندیّت» تحت ولایت الهى تحقق مى یابد و حیات دنیا در عالم دنیا و تحت ولایت و سلطه شیطان صورت مى پذیرد. باید مراقب بود که مبادا شیطان از راه هاى هدایت الهى نفوذ کند و با گستردن دام ولایت خود، حیات طیّبه را به تباهخانه حیات دنیا بکشاند.
نفوذ شیطان در کسانى ممکن است که زمینه هاى نفسانى داشته و به طور کامل، تحت ولایت خدا نرفته اند. اما مؤمنانى که ولایت الهى را به شایستگى برتافته اند راه نفوذ و سلطه شیطان بر آنها بسته شده است. از این رو، در ادامه آیات مورد بحث از سوره نحل، فرمود: (اِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ) (نحل: 99)؛ همانا براى او (شیطان) بر ایمان آورندگان و اهل توکّل سلطه اى نیست.
توکّل یعنى اعتماد و وانهادن امور به دیگرى، 42 و با توجه به این معنا، اهمیت توکّل در ورود به حریم ولایت الهى روشن مى شود؛ زیرا توکّل بنده را آماده پذیرش تدبیرات و سرپرستى خاص الهى نموده و زمینه ساز تولّى و پذیرش ولایت حق تعالى است. در قرآن کریم، آیات بسیارى این رابطه را بیان مى کند:
ـ (هُوَ مَوْلاَنا وَ عَلَى اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ) (توبه: 51)؛ او مولا و صاحب اختیار ماست و مؤمنان بر خداوند یکتا توکّل مى کنند.
ـ (وَاللّهُ وَلِیُّهُمَا وَ عَلَى اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ) (آل عمران: 122)؛ و خداوند ولىّ آن دو گروه است و مؤمنان بر خداوند توکّل مى کنند.
ـ (إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَى اللّهِ رَبِّی وَ رَبِّکُم مَا مِن دَآبَّة إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِیَتِهَا) (هود: 56)؛ بى تردید، توکّل مى کنم بر خداوند یکتا که مالک و مدبّر من و مالک و مدبّر شماست و هیچ جنبنده اى نیست، مگر اینکه او زمامش را برگرفته است.
با توجه به اینکه صبر زمینه ساز تحقق حیات طیّبه است و توکّل نگه دارنده آن، ترتّب آنها در آیه ذیل به خوبى قابل تبیین است: (وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ مِنَ الجَنَّةِ غُرَفاً تَجرِی مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فیِهَا نِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلینَ الَّذینَ صَبَروُا وَ عَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُون) (عنکبوت: 58ـ59)؛ و کسانى که ایمان آورده، کارهاى شایسته انجام دادند، قطعاً آنان را در اتاق هایى از بهشت جاى مى دهیم که از زیر آنها جوى ها روان است و آنجا جاودان خواهند بود. چه نیکوست پاداش اهل عمل. آنان که شکیبایى ورزیدند و بر پروردگارشان توکّل کردند.
در این آیات، پس از اشاره به ایمان و عمل صالح که در آیه حیات طیّبه هم آمده بود، جایگاه راستین بهشتیان را توصیف نموده و بر ابدیت و خلود آن تأکید کرده است و در نهایت، صبر را با صیغه ماضى و توکّل را با فعل مضارع بیان فرموده که نشان مى دهد شکیبایى گذشته چه بسا پیش از تحقق حیات طیّبه و زمینه ساز آن بوده، و توکّل علاوه بر آن همراه و نگهدار حیات طیّبه نیز هست. و شاید مژده اى از این آیه برآید که تلخى صبر تا پیش از تحقق حیات طیّبه است و پس از آنکه گرایش فطرى بر تمایلات نفسانى غلبه کرد و بنده در ولایت خدا وارد شد، زحمت و رنج صبر از بین مى رود. البته باید توجه داشت که توکّل از همان هنگام جهاد با نفس و آغاز حرکت از حیات دنیا به حیات طیّبه لازم است؛ زیرا صبر از کارهایى است که عزم و اراده قوى مى خواهد و در این امور، توکّل لازم است. از این رو، در دو آیه فرمود: (اِن تَصْبِروا وَ تَتَّقُوا فَاِنَّ ذَلِکَ مِنْ عَزْمِ الاُمُورِ) (آل عمران: 186)؛ اگر بردبارى و پرهیزگارى پیشه کنید، آن از اراده قوى و عزم در کارهاست. و در هر عزم و اراده اى هم دستور توکّل داده شده است: (فَاِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ) (آل عمران: 159)؛ پس هنگامى که عزم و اراده کردى بر خدا توکّل کن. بنابراین، براى توفیق یافتن در جهاد با نفس و بردبارى و استقامت در آن میدان دشوار، توکّل ضرورى است.
در آیه دیگر، توکّل را حلقه پیوند با حیات الهى معرفى کرده، مى فرماید: (وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذی لاَ یَمُوتُ) (فرقان: 58)؛ و توکّل کن بر زنده اى که هیچ گاه نمى میرد.
این آیه به روشنى نشان مى دهد که توکّل پیوندگاه با حیات حق تعالى و تکیه گاه حیات طیّبه است؛ زیرا از دیدگاه عرفانى «زنده کسى است که حیاتش به حیات خالقش بستگى داشته باشد»، 43 و این همانا حیات طیّبه است. در غیر این صورت، حیات فیزیولوژیکى به حیات حق تعالى بستگى ندارد، بلکه رازقیت و خالقیت حضرت حق تبارک تعالى وابسته است.
هشدار و حرکت
(إِنَّمَا سُلْطَانَهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ) (نحل: 100)؛ سلطه شیطان بر کسانى است که ولایت او را پذیرفته اند و کسانى که به خداوند شرک مىورزند.
نفوذ شیطان در کسانى است که او را شریک خدا قرار داده و وسوسه هاى او را مى پذیرند؛ یعنى به علت ضعف ایمان، به شرک آلوده مى شوند: (وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکونَ) (یوسف: 106)؛ و بیشتر آنان ایمان نیاوردند، مگر اینکه ایمانشان به شرک آلوده است.
پس اگر شیطان در ما نفوذ دارد و در انجام عمل صالح و تولّى الهى دچار مشکل هستیم، به این علت است که نفسانیت در ما باقى است و عبد محض خداوند یکتا نشده ایم و شیطان از همین رخنه نفوذ مى کند و با وسوسه ها تار و پود پندارین حیات دنیا را مى تند و ما را اسیر مى کند.
پس باید به زمینه سازى حضور در عالم «عندیّت» و تحقق حیات طیّبه همت گماشت و با صبر و استقامت، به جهاد با نفس پرداخت و براى توفیق در این راه، چاره اى نیست، مگر اینکه با توکّل، به تدریج خود را به ولایت الهى و اولیاى معصومان نزدیک کنیم و دعوت آنان را با گوش جان بشنویم و بر لوح دل بنگاریم که فرمود: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اَسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُم لِمَا یُحْییکُمْ) (انفال: 24)؛ اى ایمان آوردندگان، خدا و رسول را اجابت کنید، هنگامى که شما را فرا مى خوانند تا زنده کنند.
نفس لوّامه را مى توان با نفس امّاره درگیر نمود؛ اما وقتى شیطان به کمک نفس امّاره مى آید براى نجات از سلطه او، باید به ولایت اولیا پناه برد و توازن قوا را در این میدان جهاد، ایجاد کرد تا مگر نصرت الهى فرا رسد و رحمت خاصه شامل حال شود و دل سلامت گردد و روزنه اى رو به آخرت گشوده شود و کرامت عنداللهى، که همان انوار و علوم بیکران و پایدار است، روزى مان شود و به آیات حق درست بنگریم و در جایگاه صدق عبودیت، اسرار و اشارات کتاب مجید را دریافته، به حیات طیّبه زنده شویم. بنابراین، تحقق حیات طیّبه، بردبارى، توکّل و تولّى مى خواهد تا با سیر در مدارج ایمان، بر بنده مؤمن رخ نماید. «وَ جَعلنى مِمَّن... اَحییتَه حَیاةً طیّبةً فى اَدوم السُّرورِ وَ اَسبَغ الکَرامَةِ وَ اتمِّ العَیش»؛ 44 بار الها! مرا از کسانى قرار بده که به حیات طیّبه در شادمانى همیشگى و کمال کرامت و خوشى بدون کاستى، زنده کرده اى.
پى نوشت ها
1ـ فضل بن حسن طبرسى، تفسیر مجمع البیان، ترجمه على کرمى، تهران، فرهانى، 1380، ج 7، ص 734ـ735.
2ـ ناصر مکارم شیرازى و دیگران، تفسیر نمونه، چ سیزدهم، قم، دارالکتب الاسلامى، 1373، ج 11، ص 394.
3ـ عبداللّه جوادى آملى، فطرت در قرآن، چ دوم، قم، اسراء، 1379، ص 120و121.
4ـ محمّد محمّدى رى شهرى، میزان الحکمه، قم، دارالحدیث، 1416، ج 3، ب معرفة (3)، ح 12398، ص 1905.
5ـ عبداللّه جوادى آملى، پیشین، ص 135.
6ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1417، ج 8، ص 353.
7ـ حسن مصطفوى، التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، تهران، وزارت ارشاد اسلامى، 1369، ج 11، ص 14.
8ـ سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 16، ص 154.
9ـ حسن مصطفوى، پیشین، ج 5، ص 274.
10ـ همان، ج 11، ص 188.
11ـ همان، ج 7، ص 207.
12ـ امام خمینى، مصباح الهدایة الى الخلافة و الولایة، چ دوم، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1373، ص 26 / سیدمهدى بحرالعلوم، رساله سیر و سلوک، با مقدّمه و شرح سید محمّد حسین حسینى طهرانى، چ پنجم، تهران، نور ملکوت قرآن، ص 53 / عبداللّه جوادى آملى، حیات حقیقى انسان در قرآن، قم، اسراء، 1382، ص 238ـ248.
13ـ سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 8، ص 327.
14ـ اکبر هاشمى رفسنجانى، تفسیر راهنما، چ دوم، قم، بوستان کتاب، 1380، ج 9، ص 525 / ناصر مکارم شیرازى، تفسیر نمونه، چ سیزدهم، قم، دارالکتاب الاسلامى، 1373، ج 11، ص 389.
15ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 95، ص 363.
16ـ به همین مضمون، آیه 22 سوره شورى است.
17ـ نک. سید محمّدحسین طباطبائى، رسالة الولایة ضمیمه کتاب طریق عرفان (ترجمه رسالة الولایة)، ترجمه صادق حسین زاده، قم، نشر بخشایش، 1381، ص 170 و 190 و 191.
18ـ عبداللّه جوادى آملى، «دیدگاه علّامه در باب ولایت الهى»، مجله میراث جاویدان، ش دوم (1369)، سال دوم، ص 95.
19ـ انعام: 126 / اعراف: 26 / کهف: 57 / سجده: 22 / نور: 1 / غافر: 3 / بقره: 221 / انبیاء: 42.
20ـ نگارنده، «نظریه قرآن در باب چیستى علم»، ماهنامه معرفت، ش 83 (آبان 1383)، ص 80.
21ـ محمّدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 1، ص 192، ح 2.
22ـ همان، ج 1، ص 194، ح 1.
23ـ توبه: 22 / انفال: 28 / تغابن: 15 و...
24ـ نهج البلاغه، خ «متقین» (193).
25ـ (و لِلّهِ غیبَ السّموات و الارضِ و ما امرُ الساعة الاّ کلمح البصر.) (نحل: 77)
26ـ محمّدباقر مجلسى، پیشین، ج 27، ص 24.
27ـ نهج البلاغه، خ 203.
28ـ محمّدباقر مجلسى، پیشین، ج 4، ص 317.
29ـ همان، ج 70، ص 391.
30ـ محمّد دشتى، فرهنگ سخنان امام حسین (علیه السلام)، قم، مؤسسه تحقیقاتى امیرالمؤمنین (علیه السلام)، 1377، ص 579.
31ـ عبداللّه جوادى آملى، تحریر تمهیدالقواعد، تهران، الزهراء، 1372، ص 3.
32ـ محمّدتقى مصباح، اخلاق در قرآن، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى (ره)، ج 1، ص 128ـ130.
33ـ ر. ک. صدرالمتألّهین، شرح اصول کافى.
34ـ محمّدباقر مجلسى، پیشین، ج 53، ص 191.
35ـ سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 1، ص 195ـ198.
36ـ نک. ناصر مکارم شیرازى، آیات ولایت در قرآن، قم، نسل جوان، 1381، ص 81.
37ـ محمّدباقر مجلسى، پیشین، ج 36، ص 13، ح 19.
38ـ همان، ص 13ـ14.
39ـ سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 7، ص 348.
40ـ اسراء: 82.
41ـ سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 12، ص 348.
42ـ حسن مصطفوى، پیشین، ج 13، ص 193.
43ـ سیدصادق گوهرین، شرح اصطلاحات تصوّف، تهران، زوّار، 1368، ج 4، ص 314.
44ـ محمّدباقر مجلسى، پیشین، ج 95، ص 91.
منبع: / ماهنامه / معرفت / شماره 109، ویژه نامه علوم قرآنی
نویسنده : حمید رضا مظاهری سیف
نظر شما