زن در شعر معاصر
مجله پیام زن اردیبهشت 1376، شماره 62
نویسنده : م . لنگرودی
74
قسمت چهاردهم
اشاره:
شخصیت زن در ادبیات پارسی مورد ستم قرار گرفته است و برخی شاعران با استفاده و در حقیقت با سوءاستفاده از ابزار هنر، نابخشودنی ترین خطاها را در حق زن مرتکب شده و بدآموزی کرده اند. از میان هنرها تأثیر شعر بر فرهنگ جمعی یک جامعه به هیچ روی قابل انکار نیست. در این گفتار به آثار برخی دیگر از شاعران که در باره زن سخن گفته اند، نظر می افکنیم.
زن در شعر حسن هنرمندی
حسن هنرمندی شاعر و مترجم معروف ایران است که طبعی توانا در شعر و ادبیات داشت. او نیز مانند بسیاری دیگر از شاعران، تنها از بعد جنسی و جسمی به زن نظر دارد و در برخی از آثارش نفرت شدید خود را نسبت به جنس زن بگونه ای ناپسند و زشت ابراز می کند و زن را مورد نکوهش قرار می دهد:
من نیز چون خدا که ز زن دیده برگرفت
دیری است دیده از رخ زن برگرفته ام
پرسد کس از خدا که تو بی زن چگونه ای
همچون خدای، شیوه دیگر گرفته ام
هر زن که آفریده من بود و شعر من
از من رمید و خفت در آغوش دیگری
شد خواستار نغمه ز لبهای من ولی
لب برنهاد بر لب خاموش دیگری
جز در خیال من که بهشت من است و بس
دیگر زنی نمانده که لب بر لبم نهد ...
... بس روی دلفریب که آراستم به شعر
سوگند می خورم که زنی آنچنان نبود
در شعر من شکفت اگر خنده ای شکفت
لبخند دلربای زنی هرگز آن نبود.(1)
در شعر دیگری با نام «غم»، زن را عامل دفن شدن ذوق و هنر و شعر می داند و معتقد است غمی که زاینده شعر و هنر است با زن قابل جمع نیست ولی با این حال زن را «گل اندوه» می داند. البته از این تناقض گوییها در شعر شاعران کم نیست زیرا گویا ناف شعر را با قیچی دروغ و تناقض و تضاد بریده اند و از شاعرانی که تربیت مکتبی نشده اند و ایمان و عمل صالح را پیشه خود نساخته اند، بیش از این انتظار نمی رود. دمدمی مزاج بودن و هر لحظه به شکلی درآمدن و به گونه ای اندیشیدن معمول شاعران، از این منظر قابل ارزیابی است که تا هنگامی که احساس نیاز به جنس زن دارند در مقام گفت و گوی عاشقانه برمی آیند اما اگر بدانچه می خواهند دست نیابند در مقام نفرت و اعلام برائت برمی آیند!
آن همه زن بود، زن که شعر در او مرد
آن همه غم بود غم، که شعر در او زاد
وین دل من گاه از این رمید گه از آن
گاه برین دل نهاد و گاه بدان داد
تا که غم آمد به خانه زن ز درم رفت
تا که زن آمد سه و دو شعر به لب مرد
من ز تو ای زن بگو کجا بگریزم
کز تو دریغا به شعر ره نتوان برد
...
آن همه زن بود، زن که دور ز من بود
آن همه غم بود غم که دور ز من نیست
باز شبی گر ز چنگ غم بگریزم
هیچ پناهی به غیر بستر زن نیست
تا که زنی چهره برگشاید و خندد
چهره غم در نگاه خویش نشانم
باز چنان شکوه سر دهم به نهانی
تا غم دیرینه را به خویش کشانم
گرچه نگاه تو ای زن ای گل اندوه
نقش دلاویز پرده های خیال است
باید اگر بگسلم من از همه پیوند
از تو توانم، ولی ز شعر محال است
کاش تو بودی و شعر در تو نمی مرد
تا سخنی تازه در نگاه تو جویم
کاش شبی بود تا به شعر دلاویز
قصه این رنجها به گوش تو گویم
آن همه زن بود زن که دور ز من بود
آن همه غم بود غم که دور ز من نیست(2)
زن در شعر کاسمی
دکتر نصراللّه کاسمی، شاعر و مترجم مشهور در قصیده ای با نام «زن کیست» به ارج و مقام زن می پردازد و از منظر زیباشناختی به خلقت زن اشاره می کند و زن را شاهکار خداوند می داند که خداوند آفریده ای به این خوبی خلق نکرده است.
بقیه این قصیده بلند به اندرز و پند به زنان اختصاص یافته است. شاعر، زنان را به صداقت و حفظ ارزش شخصیت انسانی خود و پرهیز از بازیچه مرد شدن فرا می خواند:
زن کیست شاهکاری دلبند
از شاهکارهای خداوند
در کارگاه صنع بسی بست
این چیره دست چهره دلبند
روزی که نقش زن به در آمد
بر کارگاه خود نظر افکند
دید اندر آن میان نتوان یافت
با زن یکی به جلوه همانند
شد در شگفت کاینهمه خوبی
بر تار و پودش از چه پراکند
وین آفریده را به چه علت
این گونه خوب کرد و خوشایند
گلگونه رخ چو غنچه به اُردی
پاکیزه تن چو برق به اسفند
با گیسویی چو سنبل پیچان
با قامتی چو سرو برومند
از چشم او عیان هوس و عشق
در لعل او نهان شکر و قند
الهام بخش خاطر شاعر
نقش آفرین دست هنرمند
نیروفزای جان به تکلم
روشن کن جهان به شکرخند
از تازگی چو صبح نشابور
وز خرمی چو دامن الوند ...
چون نیک بنگریست به زن دید
خلقت ز نقش اوست کرامند
او را پسند کرد و بر او بست
دل را و مهر از دگران کند
ای زن تو چون پسند خدایی
خود را به دام شیطان مپسند
سرمایه ساز صدق و صفا را
یکسو گذار جادو و ترفند
تو آبروی خلقت اویی
مگذار کآبروت بریزند
در دست مرد ملعبه بودن
باللّه که از تو نیست خوشایند
هشیار باش و خویش نگه دار
از مکر و ریو مردم پرفند
چون قدر خویش بندانی
خواهی چرا که قدر تو دانند
تو مقصدی ز خلقت و مقصود
از خلقت تو هست به پیوند
شاعر در ادامه این قصیده، زن را به حفظ حریم حرمت خویش و دوری از اختلاط با بیگانه و پیراستن خانه دل از پلیدیها و آراستن منزل با شور و عشق فرامی خواند و معتقد است زینت زن، مهرورزی و تقوای او است:
بیگانه را بران ز حریمت
چون زاغ از کمین جگربند
خانه اگر چو دل نبود پاک
غرقابه ای است از لجن و گند
ور پاک شد مکان خدای است
دور از خدات ماندن تا چند
در خانه شور عشق برانگیز
چون موبدان به نغمه پازند
از ره مرو به لحن مخالف
برّند اگر چه بند تو از بند
ارزش تو را به جامه نباشد
سوگند می خورم به تو سوگند
زینت تو را به عشق و به تقواست
خوش آن که دل از این دو بیاکند
پرهیز را به عشق بپیوند
چونان ز ره فراز کژ آغند
خرم زنی که هست به گیتی
تنها به شوی خود خوش و خرسند
زیباترین نگار جهان چیست؟
زن در کنار شوهر و فرزند
دارم امید آن که بگیری
از گفته درست یکی پند(3)
زن در شعر نوید
سیدابوالقاسم حبیب اللهی متخلص به «نوید» در برخی از شعرهای خود از دردها و محرومیتهای زنان سخن به میان می آورد و تحمل زن را به شایستگی می ستاید، چنان که در قرآن نیز تحمل و صبر و استقامت زنان ستوده شده است:
یا رب چه تحمل است زن را
با این همه رنج و درد دیدن
نه ماه به صد تعب جنین را
هر لحظه به جانبی کشیدن
زادن به هزار درد و محنت
وانگاه به رنج پروریدن
از بهر غذای طفل دادن
تا صبح دمی نیارمیدن
اندر پی کار خانه هر روز
تا شام به هر طرف دویدن
وانگاه به شب ز شوهر خویش
صد یاوه و ناسزا شنیدن(4)
در شعری دیگر مقام مادر و اهمیت آن را در پرورش فرزندانی نیک یا بد، بیان می کند. شاعر، زن نیک را فرمانروای کشور منزل می داند و به زنان و مادران سفارش می کند تا در کسب دانش و خرد و هنر بکوشند:
کودک هر آنچه دارد از آغوش مادر است
گر زشت خوی باشد و گر نیک محضر است
خویی که از نخست کسی را به سر نشست
او را هماره تا به دم مرگ بر سر است
در دفتر معلم و آموزگار نیست
آن تربیت که زاده آغوش مادر است
...
خوشبخت آن که مادر دانا به روز و شب
چونان فرشته بر سر او سایه گستر است
چون کشوری است خانه که در وی هماره زن
فرمانروای مطلق و سالار و سرور است
زن چون عفیف باشد و دانا و نیک خوی
در تیرگی جهل چو تابنده اختر است
فرزند خوب مادر نادان نپرورد
این نکته نزد مردم دانا مقرر است
در دست مادران خردمند باهنر
خوشبختی و سعادت ابنای کشور است(5)
زن در شعر نظام وفا
نظام وفا متخلص به «نظام» (متولد 1266 شمسی) در اشعار خود فراوان از زن سخن به میان آورده و او را سخت ستوده است. او در شعری، پاک سرشتی و حیا و راستی را از ویژگیهای یک زن نمونه می شمرد و این را عوامل خوشبختی مرد می داند. شاعر بر تساوی بین زن و مرد تأکید می ورزد و هر کدام از زن و مرد را به تنهایی ناقص می داند که کمال آن دو در وحدتشان است:
بهر مرد از پاک طینت همسری
روز حاجت نیست بهتر یاوری
زن اگر ز آزرم دل روشن بود
کوکب اقبال مرد آن زن بود
زن اگر از راستی و مهر او
جانب دیگر نگردانیده رو
کعبه اقبال کوی او بود
قبله امید روی او بود
مرد و زن در زندگانی توأمند
هر کدامی نیمه عمر همند
بگسلند از هم اگر خود تار مهر
یا که از هم بگسلاندشان سپهر
هر یکی تنها و دور از آن دگر
ناقص است و ناتمام و بی ثمر
...
خلقت زن بر نکوکاری بود
زندگانی اش فداکاری بود
مادری و مهربانیهای او
رنجها و جان فشانیهای او
هر یکی از دیگری بالاتر است
آن چو خورشید است آن گر اختر است(6)
نظام وفا در شعری دیگر حروف کلمه دختر را رموزی از برخی عناصر می داند و دانش و خرد و تربیت و رضایت را تشکیل دهنده این رموز می پندارد. منظور از رضایت شاید این باشد که دختر در تعیین سرنوشت خود، تصمیم گیرنده نیست و تنها باید به وضع موجود راضی باشد:
دختر است آراسته از چار حرف
که به هر حرفی است رمزی در میان
«دال» دانش خ «خرد» ت «تربیت»
ر «رضایت» ز آنچه پیش آرد جهان
شاعر در شعری دیگر زن را به آیینه تشبیه می کند که هر چه از زشتی و خوبی را می بیند منعکس می کند و مجذوب هر آنچه در مقابلش
است می شود. این پندار شاعر، زن را تا حد یک موجود بی اراده که از خود هیچ مایه ای و تمایلی به چیزی ندارد تنزل می دهد. جای بسی تأسف است که برخی زن را در شکل موجودی می بینند که هر لحظه به چیزی روی می کند و ثباتی ندارد:
شنیدم قلب زن آیینه آساست
در آن هر زشت و زیبایی هویداست
اگر در پیش رویش باشی از مهر
نگاه اندر نگاه و چهر بر چهر
تو را هر نقش باشد بر دل و روی
فتد در قلب چون آیینه اوی
ولیکن رفتی اش چون از مقابل
رود نقشی که بودش از تو در دل
جز آنکو پیش روی وی نشیند
دلش هرگز کسی دیگر نبیند
...
الا ای خیل دلبازان مقبل
نشینید از بر آیینه دل
چو می خواهید نقش خویش برپا
مبادا آن که برخیزید از جا
که این آیینه با کس آشنا نیست
در او چون در جهان نقش وفا نیست(7)
در شعری دیگر لزوم کسب دانش و معرفت برای زنان را متذکر می شود و بر توجه زن به آراستگی معنوی و اخلاقی تأکید می کند و حسن ظاهری را در صورت بی بهره گی از حسن باطن، مایه و بال می داند و می گوید در صورتی که زن به زیور مهر و شرم آراسته گردد، حسن جاوید و زیبایی حقیقی را کسب کرده است:
بکوشیم و دانش به دست آوریم
به خیل جهالت شکست آوریم
به شوق و جوانی و طبع بلند
به هر کار چیره شود هوشمند
زن و حسن هر یک ز بهر همند
دو گوهر برآورده از یک یمند
شوند این دو گوهر گر از هم جدا
بیفتند هر یک ز فرّ و بها
ولی حسن تنها به اندام نیست
به گیسوی و زلف سیه فام نیست
جمالی است دل را که مانند او
نباشد در اندام و گیسوی و رو
دل خود بیاراید ار زن ز مهر
برافروزد از شرم و آزرم چهر
نگارنده حسن جاوید اوست
فروزانتر از ماه و خورشید اوست
جمال و بهای جهان از زن است
ولیکن از آن زن که دل روشن است
زنی را که از جهل دل تیره است
بدو خوی اهریمنی چیره است
جهان در جهان گر جمال است او
در آخر جهان را وبال است او(8)
نظام وفا در شعری دیگر یادی می کند از زنان روستایی ایران و نقش آنان در روند زندگی روستایی. زنانی که بیشترین بار زندگی را با مناعت طبع و علوّ همت به دوش می کشند و از زندگی جز طعم رنج را نمی چشند و قدمی از دایره حیاء و تقوا بیرون نمی نهند. اما شاعر از ضعف فرهنگی این زنان یاد می کند. ولی شاعر تحت تأثیر تبلیغات روشنفکران غربزده بوده است، زیرا فرهنگ اصیل و ناب و انسانی را در روستاها بیشتر می توان یافت:
زنان دهاتی ایران نژاد
چنان پاک قلبند و روشن نهاد
بسازند با زحمت و کار و رنج
نخواهند از دهر جز دسترنج
چو زنهای ایران در آزرم و مهر
ندیده زنی دیدگان سپهر
سوی کس به حاجت نیازیده دست
شکیبا به هر زندگانی که هست
به چشمان پرمهرشان هیچ چیز
چو ناموس و تقوا نباشد عزیز ...
دریغا ز فرهنگ کم بهره اند
اگرچه به روشن دلی شهره اند(9)
در شعری دیگر، وسعت اندیشه و مهرورزی را از صفات نیک زن برمی شمرد و زن را منشأ و انگیزه ایجاد رازها و رمزها و شعر و سوز و ساز و ... می داند و با تعابیری همچون روشنایی بخش محفلها و بانوی کاشانه دلها یاد می کند:
از زنان فکر باز دلنواز
کشور آباد است و میهن سرفراز
زن نبد گر در جهان رازی نبود
شعر و سوز و ساز و آوازی نبود
بانوی کاشانه دلهاست زن
روشنایی بخش محفلهاست زن
کهکشان زندگی دامان وی
اختران سعد فرزندان وی
حسن زن دلجویی و آزرم اوست
زیور زن مهر و خوی گرم اوست(10)
شاعر، دانش و تقوا را برای هر دو «جنس زن و مرد» همچون جان و دل در جسم و تن می داند که بدن بی روح و تن بی جان از حیات بی بهره است:
دانش و تقوا برای مرد و زن
هست همچون جان و دل در جسم و تن
لیک زن چون آینه پا تا سراست
جلوه دانش در او زیباتر است
زن نخست آموزگار منزل است
تمشیت در خانه بی زن مشکل است
در کنار مادری دانش شعار
کودک نادان نمی آید به بار(11)
زن در شعر عارف قزوینی
پیش از پرداختن به چهره زن در آثار عارف قزوینی، تذکر این نکته ضروری است که امواج روشنفکری کمی پیش از مشروطه به ایران رسید. در این میان عکس العملی که قشر تحصیل کرده ایران داشت عمدتا منفعلانه و متحیرانه بود. اینان در برخورد با موج هجوم فکری و تبلیغاتی غرب به جای بازگشت و رجوع به اصالتها و ارزشها، محو در فرهنگ مهاجم شدند و متأسفانه در این معامله به باطن و مغز آن فرهنگ نرسیدند و در ظواهر خیره ماندند و در ترویج ابعاد برونی فرهنگ غرب تمام تلاش خود را کردند. سادگی است اگر گمان کنیم این دسته روشنفکران نمی دانستند با اخذ لایه بیرونی فرهنگ غرب نمی توان به درون و باطن آن و ابعاد مترقیانه آن دست یافت. کار این روشنفکران این بود که به مظاهر فرهنگ خودی بتازند و ارزشهای این فرهنگ را به تمسخر بگیرند و برای همنوا کردن جامعه ایرانی با الگوهای غربی بکوشند و در این رهگذر علت مخالفت اینان با حجاب که شکل سنتی پوشش زنان ایرانی بود مفهوم می یابد. عارف قزوینی یکی از کسانی است که در حرکت تجددطلبانه! کشف حجاب پیشگام بوده و به حجاب تاخته است:
بفکن نقاب و بگذار در اشتباه ماند
تو بر آن کسی که می گفت رخت به ماه ماند
بدر این حجاب و آخر به درآ ز ابر چون خور
که تمدن ار نیابی، تو به نیم راه ماند
تو از این لباس خواری شوی عاری و برآری
بدر همچو گل سه از تربتم ار گیاه ماند
دل آن که روت با واسطه حجاب خواهد
تو مگوی دل که آن دل به جوال کاه ماند
پی صلح اگر تو بی پرده سخن میان گذاری
نه حریف جنگ باقی نه صف سپاه ماند
تو از آن زمان که پنهان رخ از ابر زلف کردی
همه روزه تیره روزم به شب سیاه ماند
نه ز شرم می نیارم به رخت نگاه، ترسم
که به رویت از لطافت اثر گناه ماند ...(12)
زن در شعر ابراهیم صهبا
ابعاد گوناگون شخصیت زن که همانند مرد در صحنه ها و زمینه های مختلف جمال بروز و ظهور می یابد گویا تعجب برخی از شاعران را برانگیخته است. طبیعی است که شخصیت انسان معجونی است از عشق و نفرت، لطف و خشونت، مهر و خشم، خنده و گریه و ... این امر، مرد و زن نمی شناسد. اما شدّت تأثیر جنس زن بر جنس مرد اهمیت ابعاد مختلف شخصیت زن را بیشتر کرده است. از این رو شاعرانی همانند ابراهیم صهبا از زن نالیده اند و داد سخن داده اند:
من در عجبم ز خلقت زن
کز پهلوی آدم آفریدند
از لطف و جمال و حیله و کین
یک خلقت درهم آفریدند
در نرگس مست دلفریبش
افسون دمادم آفریدند
تا دل به کمند زلفش افتد
در گیسوی او خم آفریدند
وآن خنده جانفزای او را
پاکیزه چو شبنم آفریدند
وآن گریه جانگزای او را
سوزان چو جهنم آفریدند
باشد غم او قرین شادی
در شادی او غم آفریدند
گر دست زند به حیله سازی
ابلیس مجسم آفریدند
هم فتنه گر است و هم دلارام
زهری است که مرهم آفریدند
گر خوب و اگر بد است ما را
یک دلبر همدم آفریدند
افسوس که در خمیره او
اکسیر وفا کم آفریدند
صهبا در شعری دیگر به تساوی بین زن و مرد تأکید می کند و شعر فردوسی که زنان را همانند اژدها و هر دو را سزاوار خاک می داند، ناروا می شمرد و نقش مثبت زن عصر حاضر در تکامل و پیشرفت جوامع را یادآور می شود:
جدایی بین مرد و زن روا نیست
که زن از مرد و مرد از زن جدا نیست
به هر جا گلرخان همدوش مردند
که بی گل هیچ بزمی را صفا نیست
کنون دیگر در این عصر درخشان
زنان را روزگار انزوا نیست
نباشد دوره فردوسی امروز
زن قرن طلایی اژدها نیست
حقوق مرد و زن باشد مساوی
که قانون است و قانون ادعا نیست
به چشم خویشتن باشیم شاهد
که بی زن رونقی در کارها نیست
...
صهبا چندزنی را برای مرد ناروا می داند و معتقد است دو زن در یک سرا نمی گنجند و از چندزنی بنیان خانواده لرزان می شود:
درست است این عمل امری حلال ست
ولیکن مایه بس قیل و قال است
کجا زنها به هم دمساز گردند
به کار زندگی انباز گردند
به هر جا صحبت از شوی و هووی است
همانا صحبت سنگ و سبوی است
خوش آن مردی که با یک زن بسازد
عبث بر آبروی خود نتازد
و در ادامه تعدد زن را به صورت طولی می پذیرد و سفارش می کند اگر مرد خواهان تنوع است بهتر است هر از چندی زن خود را رها کند (طلاق بدهد) و زنی دیگر اختیار کند!
وگر خواهد فزون همسر بگیرد
همان به بعد یکدیگر بگیرد
تنوع گر به نزدش هست مقبول
بیافزاید به جای عرض بر طول
چو یاری رفت یار دیگر آرد
به جایش گلعذار دیگر آرد
نه چندین ماهرو با هم بگیرد
دمادم در سرا ماتم بگیرد
که اندر خانه یک زن خود بلایی است
وگر شد چند زن محنت سرایی است(14)
شاعر در شعری دیگر دلجویی و وفادار بودن را بهترین ویژگیهای زن می داند و زنان ستیزه گر را نکوهش می کند و زن پاکدل و مهربان و خوش خو را همانند فرشتگان می داند و بر ضرورت ایجاد تفاهم و همدلی بین زن و مرد تأکید می ورزد:
زنی که مظهر دلجویی و وفا باشد
اگر که جان به فدایش کنی روا باشد
پری رخی که بود شاهکار زیبایی
اگر که زشتی از او سر زند خطا باشد
چو بی فروغ رخ او جهان بود تاریک
خوش آن که در دل او نوری از صفا باشد
زنی که پاکدل و مهربان و خوش خوی است
فرشته ای است که از جانب خدا باشد
وگر ستیزه گر و فتنه جوی و بدخودبین است
به هر سرا که نهد پا نه زن، بلا باشد
چرا از آیین کین عالمی بسوزاند
چو خنده اش به همه درد و غم دوا باشد
جهان عشق و امید است کلبه زن و شوی
اگر دو روح به یکدیگر آشنا باشد
جهنم است از آن خانه خوش تر و بهتر
در آن چو فتنه و آشوب و ماجرا باشد
تباه گردد عمر عزیز مرد و زنی
که نام مشترک و روحشان جدا باشد
بود بهشت سرایی که مهد صلح و صفاست
خوش آن بهشت فرحسرای ما باشد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ـ هنرمندی، حسن، هراس، انتشارات تابش، تهران، چاپ اول 1337، ص135 ـ 136.
2ـ همان، ص137 ـ 139.
3ـ ذکایی بیضایی، نعمت اللّه ، تذکره خوان نعمت، چاپ اول، انتشارات وحید، تهران 1348 شمسی، ص279.
4ـ حبیب اللهی، ابوالقاسم (نوید)، ارمغان نوید، اصفهان، انتشارات میثم تمار، 1363، ص386.5ـ همان، ص435.
6ـ دیوان نظام وفا، به کوشش احمد کرمی، سلسله نشریات ما، چاپ اول، 1363، ص181.
7ـ همان، ص259.8ـ همان، ص248.
9ـ همان، ص211.10ـ همان، ص181.
11ـ همان، ص178 ـ 179.12ـ دیوان عارف قزوینی.
13ـ صهبا، ابراهیم، دفتر صهبا، تهران، چاپ دوم،1358،ص282.
14ـ همان، ص382.
نظر شما