موضوع : پژوهش | مقاله

شکوه معنوى و علمى نجف اشرف

مجله  فرهنگ زیارت  دیماه سال 1389 شماره هشت 

اشاره
حضرت آیت‌الله حاج شیخ مسلم ملکوتى، یکى از شاگردان شاخص دوره اول درس خارج فقه حضرت امام خمینى‌ع (ره) بوده‌اند. همچنین ایشان در درس فلسفه خصوصى امام که اختصاص به شاگردان خاص داشت، حاضر بودند که در آن شخصیت‌هایى مانند حضرات آیات: مطهرى، سید جلال‌الدین آشتیانى، اخوان مرعشى و سید عزالدین زنجانى شرکت مى‌کردند و از این نسل تنها یکى دو نفر باقى مانده‌اند.

آیت‌الله ملکوتى از همان آغاز نهضت اسلامى، به همراه استادش در عرصه‌هاى مختلف، حضورى پررنگ داشت. در نجف جزو معدود اساتیدى بود که از نهضت امام خمینى حمایت مى‌کرد. هنگام ورود امام به نجف به استقبال ایشان رفت و شاگردان خود را به حضور در درس امام تشویق مى‌کرد. در سال ۴۶-١٣۴٧ وقتى به ایران بازگشت، در جمع اساتید و فضلاى حوزه علمیه قم بیانیه‌هاى متعددى را در راستاى نهضت اسلامى و مبارزه با رژیم ستم‌شاهى امضا کرد و اولین امضا در بیانیه معروف «خلع سلطنت از شاه» از ایشان است.

پس از پیروزى انقلاب اسلامى، از سوى امام خمینى (ره) براى رسیدگى به اوضاع سیاسى چند استان به آن مناطق اعزام شد و در نهایت پس از شهادت آیت‌الله قاضى طباطبائى و آیت‌الله مدنى به عنوان امام جمعه تبریز و نماینده ولى فقیه در آذربایجان منصوب گردید. این در حالى بود که اوضاع آذربایجان بحرانى بود و بعضى از دوستان به ایشان گفته بودند این مسؤولیت را نپذیرد؛ چون به قول آنها «هیچ دو تایى نیست که سه تا نشده باشد!» ؛ اما ایشان این مسؤولیت خطیر را به جان خرید و با این‌که ترور فیزیکى نشد، ولى در چند مرحله مورد کم‌لطفى و ترور شخصیتى قرار گرفت؛ اما هرگز خود را کنار نکشید و از آبرو و حیثیت خویش در راه نظام اسلامى و مردم مایه گذاشت.

پس از چهارده سال مسؤولیت در آذربایجان، در نهایت به دعوت برخى بزرگان حوزه و موافقت مقام معظم رهبرى به حوزه علمیه قم بازگشت. آیت‌الله ملکوتى اکنون به عنوان یکى از مراجع عظام تقلید و استاد برجسته درس خارج فقه و اصول در این حوزه، حضورى پرنشاط دارند. ضمن تقدیر و تشکر مجدد از محضر استاد که وقت شریفشان را در اختیار فصلنامه فرهنگ زیارت گذاشتند، خوانندگان عزیز را به مطالعه این مصاحبه دعوت مى‌کنیم.

اگر صلاح بدانید، از ورودتان به نجف آغاز کنیم. چه زمانى شما از ایران به نجف رفتید؟
بسم الله الرحمن الرحیم

در سال ١٣٣۴ شمسى، یعنى حدود دو سال بعد از رحلت استادم مرحوم آیت‌الله حجت (رحمه الله) از ایران به عراق مشرف شدم. آن موقع که مى‌خواستیم گذرنامه بگیریم، سالى بود که آیت‌الله بروجرودى رضوان الله علیه دستور داده بود تا از فعالیت بهائى‌ها در ایران جلوگیرى بشود. آن وقت اینها زیاد تبلیغات داشتند. مرحوم آقاى فلسفى هم یادم مى‌آید شاید چند ماه بود راجع به بهایى‌ها منبر مى‌رفت و صحبت مى‌کرد. آن وقت بهایى‌ها در تهران یک معبدى داشتند به نام «حضیرة القدس» . آن موقع که مى‌خواستیم از جلوى آن محل عبور کنیم، دیدیم چند نفر رفته‌اند بالاى معبد و مى‌خواهند معبد را خراب کنند. ولى موقعى که از این‌جا حرکت کردیم، در راه شنیدم که آمریکا به بهانه دفاع از حقوق بشر وآزادى، مانع شده که معبد این‌ها در ایران خراب بشود؛ یعنى همه آن‌حرف‌ها و تلاش‌ها بى‌نتیجه ماند. نه تنها خراب نکردند، بلکه زمینه‌اى فراهم شد تا انجمن حجتیه شکل بگیرد. هدف از این (تشکیل انجمن) ولو این‌که مبازره با بهائیت بود، ولى در واقع با این کار بهائیت را در ایران تقویت کردند. مثل معروفى است که مى‌گوید: «الباطل یموت بترک ذکره» ؛ باطل مى‌میرد با ترک ذِکرش. ولى وقتى آمدند در مقابل بهایى‌ها یک تشکیلاتى به نام «انجمن ضد بهائیت» به اصطلاح مطرح کردند، این دو تا فایده براى آنها داشت: اول این‌که خودبه‌خود در محافل و مجالس مطرح و زنده شدند؛ دوم این‌که یک عده جوانان را جمع کردند و به فروعات مشغول نمودند و از اصول غافل کردند؛ مثلا در حالى که در هیئت حاکمه، اکثر اعضاى دولت امیرعباس هویدا بهایى بودند، با آنها کارى نداشتند، چون دخالت در سیاست محسوب مى‌شد؛ ولى وقتى یک کارگر بى‌سواد به خاطر فقر و تأمین زندگى بهایى مى‌شد، همه افراد انجمن بسیج مى‌شدند تا او را هدایت نمایند و او را از این کار بازبدارند! امام خمینى آمد و گفت اول باید آنها ریشه‌کن بشوند، آن‌وقت بهائیت خودبه‌خود حل مى‌شود و دیدیم که همین‌طور هم شد.

با ورودتان به نجف، فضاى عمومى حوزه چگونه بود و در درس کدام یک از آقایان حاضر شدید؟
بنده در اردیبهشت ماه ١٣٣۴ برابر با اول رمضان ١٣٧۴ قمرى وارد عراق شدم. در آن ایام حوزه نجف در طول سال حتى تابستان‌ها درس‌هایش دایر بود و فقط ماه رمضان را تعطیل مى‌کردند؛ بنابراین ورود من مصادف با تعطیلى درس‌ها شد. من هم از فرصت استفاده کردم و نخست به زیارت کاظمین و سامرا مشرف و سپس به کربلا مشرف شدم. چند روزى در جوار حرم امام حسین (ع) بودم که متوجه شدم یکى از علما به نام آقاى شیخ محمد خالصى‌زاده، نقدى بر نظرات فقهى آیت‌الله حکیم نوشته است.

آن موقع مرحوم آقاى حکیم راجع به شهادت ثالثه در رساله‌اش به نام «منهاج الصالحین» آورده بود که «اشهد أنّ امیرالمؤمنین علیاً ولىّ الله؛ أشهد أنّ امیرالمؤمنین علیاً حجة الله» رمز تشیع است. آقاى خالصى‌زاده مخالف این عقیده بود که شهادت ثالثه در اقامه و اذان نباید گفته بشود. او فتاواى برخى از علماى شیعه را جمع کرده و آیت‌الله حکیم را با عبارت‌هاى تند مورد نقد قرار داده بود. بعد از ماه مبارک که به نجف رفتم، اول در درس مرحوم آقاى حکیم شرکت کردم. مى‌خواستم ببینم عکس‌ا لعمل ایشان در مقابل این مخالفت‌ها چگونه خواهد بود. محل تدریس مرحوم آقاى حکیم قبلا در مسجد عمران بود، ولى آن موقع آن مسجد را تعمیر مى‌کردند؛ لذا در این ایام در مسجد شیخ طوسى تدریس مى‌فرمود. آن وقت‌ها یک درب مسجد شیخ طوسى به طرف خیابان و درب دیگرش هم به آن کوچه باز مى‌شد که مسجد قوام هم در همان جاست. پیش از این که درس شروع بشود، دو نفر از شاگردان که یکى لبنانى و دیگرى ایرانى بود، بلند شدند و علیه آقاى خالصى‌زاده صحبت کردند. من خیال مى‌کردم که حتما آقاى حکیم با این حرف‌ها تحریک خواهد شد. مرحوم آقاى حکیم عادتشان این بود که وقتى به مسجد وارد مى‌شد، نماز تحیت مسجد را مى‌خواند. وقتى که نماز تحیت مسجد را خواند و رفت بالاى منبر، به حرف‌هاى آن دو نفر خوب گوش داد و وقتى حرف‌هاى‌شان تمام شد، آقاى حکیم بدون فوت وقت شروع کرد: بسم الله الرحمن الرحیم، مطلب ما از فلان‌جا مانده بود؛ از همان‌جا ادامه مى‌دهیم. کأنّه این اشکال را به آقاى حکیم نکرده بودند. ایشان این‌طور آدم متینى بود و واقعا به تمام معنا حکیم بود. این درس اول من بود.

بعد از آن به درس آسید عبدالهادى شیرازى مى‌رفتم. آقاى شیرازى در مسجد شیخ انصارى که مسجد ترک‌ها هم به آن مى‌گویند، تدریس مى‌کرد. ایشان چشم‌هایش از بین رفته بود و دیگر نمى‌توانست ببیند و خودش مطالعه بکند. درسى که مى‌گفت را ابتدا یکى از شاگردان متنش را مى‌خواند و بعد او تدریس را شروع مى‌کرد.

به درس مرحوم آقاى خویى هم مى‌رفتم. آن موقع آقاى خویى رضوان الله علیه منبر نمى‌رفت. در مسجد خضراء مى‌نشست و شاگردها دورش جمع مى‌شدند و ایشان درس مى‌گفت. ولى مرحوم آقاى حکیم به منبر هم مى‌رفت.

روش تدریس آقایان نجف را چگونه دیدید؟
من در آن‌جا نظیر درس آیت‌الله بروجردى رضوان الله علیه را ندیدم. به اعتبار این‌که آیت‌الله بروجردى رضوان الله علیه به مطالب عامه متعرض مى‌شد، لهذا درسش طولانى بود. نظیر درس ایشان را من در نجف ندیدم. به اعتبار این‌که آن‌ها به تمام معنا از مسائل اهل سنت دور افتاده بودند. هم از حیث اصول، هم از حیث فقه. ولى مرحوم آیت الله بروجردى در تمام مسائل به روایات و فتاواى علماى اهل سنت متعرض مى‌شد؛ لهذا فرق مابین حوزه سامرا و حوزه نجف هم همین است. به اعتبار این‌که در سامرا وقتى که میرزا رضوان الله علیه از نجف به سامرا مى‌رود، این مسئله جواز اجتماع امر و نهى را در سامرا مطرح مى‌کند. مرحوم آقاى حجت که در درسش بودیم، مى‌گفت که این مسئله جواز اجتماع امر و نهى، از مسائل سامرا است. مثل این‌که میرزا رضوان الله علیه و دیگران به مسائل عامه هم متعرض مى‌شده‌اند، ولى در نجف نه،

این‌جور نبود و فقط مسائل تشیع مطرح بود و به مسائل عامه اصلاً متعرض نمى‌شدند.

آیا در کنار استفاده از محضر بزرگان، تدریس هم داشتید؟
من اول خودم قصد تدریس نداشتم؛ اما چون اکثر شاگردهاى من از این‌جا به نجف رفته بودند، مرا مى‌شناختند؛ فلذا درخواست درس کردند و اصرار نمودند و من مجبور شدم دوباره تدریس کنم.

چه درس‌هایى را تدریس مى‌کردید؟
اصول و فقه، همان کفایه و رسائل و مکاسب مى‌گفتم. در آن‌جا فلسفه هم مى‌گفتم. من تدریس فلسفه را در قم شروع کرده بودم. در نجف هم منظومه و هم شفا و هم اسفار گفتم. با این‌که فلسفه در نجف تقریباً ممنوع بود و مخالف خیلى زیاد بود؛ منتها مخالف عمده فلسفه، مرحوم میرزا آقا اصطهباناتى بود. ایشان هم یک علاقه خاصى به من داشت. به ایشان گفته بودند فلانى فلسفه مى‌گوید؛ فرموده بود که من به ایشان مى‌گویم فلسفه را تعطیل کند. آمدند به من گفتند که ایشان این حرف را گفته است؛ لهذا من مدت‌ها سعى مى‌کردم مسیر رفت وآمدهایم را جورى تنظیم کنم که با ایشان روبه‌رو نشوم؛ چون اگر ایشان امر مى‌کرد، من حتما درس فلسفه را کنار مى‌گذاشتم. منزل ایشان در محله عماره قرار داشت. از آن‌جا مى‌آمد و در مسجد حاج میرزا خلیل تدریس مى‌کرد. یک روز از سمت بازار حویش و مدرسه قزوینى‌ها به منطقه جبل مى‌رفتم، ناگهان با ایشان روبه‌رو شدم؛ فرمود چند روزى هست مى‌خواهم شمارا ببینم، ولى نمى‌توانم. مرا به منزل دعوت کرد؛ وقتى رفتم، مورد تفقد قرار داد، اما در مورد مطلب اصلى هیچ چیز نگفت. در واقع نسبت به من کوتاه آمد.

محل تدریستان در نجف کجا بود؟
در همان بازارچه که یک طرفش به شارع الرسول باز مى‌شود و طرف دیگرش به شارع سجاد (امام زین‌العابدین (ع)) و مدرسه وسطاى آخوند هم در همان نزدیکى‌ها واقع است. در آن‌جا مسجد کوچکى هست که من در آن‌جا «منظومه» مى‌گفتم.

ساعت قبل از من، آقاى قوچانى آن‌جا درس داشت. بعد از من نیز آقاى فیروزآبادى درس داشت. آقاى قوچانى وصىّ آقاى قاضى بود. آن وقت شنیدم که این وصیت‌نامه را آقاى قوچانى برده بود پیش آقاى آسید جمال گلپایگانى. ایشان هم با این‌که مریض بوده، از بالاى تخت بلند مى‌شود و این وصیت‌نامه را مى‌بوسد و مى‌گذارد بالاى چشمش. این‌جور شنیدم. آن‌وقت من در تبریز بودم و هنوز به قم و نجف نرفته بودم.

درس شفا و اسفار را در مقبره میرزاى شیرازى بزرگ مى‌گفتم. در آن‌جا هم قبل از من مرحوم آمیرزا هاشم آملى درس مى‌گفت. درس رسائل، مکاسب و کفایه را در مقبره حاج آقا حسین قمى در صحن مطهر مى‌گفتم.

با کدام‌یک از شخصیت‌هاى معروفى که در حوزه نجف حضور داشتند، معاشرت داشتید؟
مرحوم آقابزرگ تهرانى (رحمه الله) در مسجد طریحى نماز مى‌خواند. من به نماز ایشان مى‌رفتم. آن وقت ایشان وقتى که نماز را تمام مى‌کرد و مى‌خواست به منزل برود، من هم در خدمتش بودم و شروع مى‌کرد بعضى مطالب علمى، تاریخى، رجالى و. . . را مطرح مى‌کرد. ایشان بسیار دست‌ودل‌باز بودند؛ با این‌که زحمات زیادى کشیده وخون دل‌هاى بسیارى در جمع‌آورى کتابخانه‌اش خورده بود، وقتى طلبه‌اى از ایشان کتاب امانت مى‌خواست، بدون هیچ چشم‌داشتى در اختیارش مى‌گذاشت. من خودم بارها از کتابخانه ایشان کتاب به امانت بردم. مرحوم آقابزرگ هم به من لطف داشتند. یک اجازه روایى با دست‌خط خود برایم نوشتند. تفصیلش را هم به یک نفر که در سامرا بود حواله کرد، ولى من آن را دنبال نکردم.

معروف است که مرحوم آقاى شیخ عبدالله مامقانى هم کتاب‌هایش را به امانت مى‌داد، اما به همراه کتاب، یک سفره هم مى‌داد و مى‌گفت وقتى خواستید نان بخورید، سفره پهن کنید و روى کتاب نریزید. حالا شاید به مزاح این‌جور معروف شده و منظور ایشان این بود که از کتاب خوب مواظبت کنید. یک بار من از پسرش آقاشیخ محى‌الدین در مورد کتاب‌هاى پدرش پرسیدم، گفت: همه را فروختیم، حتى قلمدان و چاقویى که با آن قلم مى‌تراشیدند را فروختیم. در اثر نیاز شدید مالى مجبور به این کار شده بودند.

یکى دیگر از آقایانى که من ارتباط نزدیک با ایشان داشتم، مرحوم آقاى امینى صاحب «الغدیر» بود. چون همشهرى و هر دو اهل شهر سراب بودیم. ایشان هم به من عنایت به‌خصوص داشتند. زیارت آقاى امینى را یادم هست. ایشان به بالاسر امیرالمؤمنین سلام الله علیه نمى‌رفت. وقتى که وارد مى‌شد، در پایین پا ایشان را زیارت مى‌کرد در همان‌جا هم نماز مى‌خواند. در روزهاى عاشورا و تاسوعا در کربلا، هم خودش و هم دو پسرش آقا هادى و آقا رضا هر کدام یک مَشکى به دوششان مى‌انداختند و با پاى برهنه در حالى که به سرشان هم چیزى مى‌پیچیدند، شروع مى‌کردند به آب دادن.

یک وقتى پسر مرحوم میرحامد حسین، صاحب «عقبات الانوار» نامه‌اى به آقاى امینى نوشت و از او خواست به هندوستان سفر کند و کتابخانه میرحامد حسین را به نجف انتقال دهد. ایشان به هند رفت، ولى دولت هند مانع این کار شد. وقتى علامه برگشت، مدتى به خاطر مسائل خانوادگى، در تهران در محله عین الدوله ساکن شد. من که در این ایام موقتا به ایران آمده بودم، به تهران رفتم تا ایشان را ببینم. او در این سفر به دنبال ترجمه «الغدیر» هم بود و آن را به آقاى اسلامى و دوستانش سپرده بود. وقتى من در منزل ایشان بودم، آنها هم آمدند و علامه تأکید مى‌کرد این کار زودتر انجام بگیرد. یادم هست یکى از آنها گفت: ما با این کار مى‌خواهیم یک خدمتى به شما بکنیم! دیدم ایشان ناراحت شدند و گفتند: «اگر به خاطر من کار مى‌کنید، همان بهتر که تعطیلش کنید. این متعلق به امیرالمومنین علیه‌السلام است و شما هم فقط به آن حضرت خدمت مى‌کنید. من چه کاره هستم؟ !» آن روزها من مى‌خواستم به نجف برگردم. علامه یک بسته بزرگ از نوشته‌هایش که در همین سفر به هند یادداشت کرده بود، به من داد تا به نجف ببرم. خودش مى‌گفت: هر شب تا صبح پنجاه صفحه یا ورق استنساخ مى‌کردم. من آن امانت را به نجف بردم وبه پسرش آقا رضا و سید عزیز طباطبائى تحویل دادم که هر دو در کتابخانه علامه مسئولیت داشتند.

از اوضاع سیاسى نجف آن روز چه خاطره‌اى دارید؟
آن ایام که کمونیست‌ها کودتا کردند و بر سر کار آمدند، تبلیغات زیادى علیه حوزه و روحانیت به راه انداختند. در اثر همین تبلیغات سوء، برخى جوانان کینه‌اى نسبت به روحانیون پیدا کرده بودند. در کوچه و خیابان وقتى آخوند و روحانى مى‌دیدند، مسخره مى‌کردند. نام نجف را «مسکو» گذاشته بودند! در بغداد راننده‌هایى که در مسیر نجف به بغداد کار مى‌کردند، مسکو مسکو صدا مى‌کردند و مسافرین نجف را سوار مى‌نمودند! تا این‌که مرحوم آقاى حکیم مجبور شد این فتوا را بدهد که «الشیوعیة کفر و الحاد.» (یعنى کمونیسم، کفر و الحاد است) این فتواى ایشان بود. روزنامه «الثوره» که وابسته به حزب حاکم بود، در مقاله‌اى به ساحت آیت‌الله حکیم جسارت کرد و ایشان را متهم کردند به این که از آمریکا حمایت مى‌کند؛ چون در آن ایام دو قطب بود: آمریکا و شوروى. قطب سومى وجود نداشت. اگر با کمونیست‌ها نبودى، نتیجه مى‌گرفتند که حتما با آمریکا هستى. مرحوم آقاى حکیم به عنوان اعتراض نجف را ترک کرد و به کوفه رفت. پس از ایشان آقاى مدنى هم که خدا رحمتش کند و درس شرح لمعه مى‌گفت و شاگردانش زیاد بودند، در همان مسجد مقابل مدرسه وسطاى آخوند درس مى‌گفت. آقاى مدنى آن‌ها را جمع کرد و رفت در مسجد کوفه اعتصاب کرد. ایشان از اول انقلابى بود. علیه شیوعى‌ها (کمونیست‌ها) و بر له آقاى حکیم این کار را کرد. این حرکت باعث شد که عشایر عرب هم قیام کردند وبه حرکت درآمدند تا این‌که حکومت عقب‌نشینى کرد.

حضرت‌عالى از شاگردان خاص حضرت امام (ره) بودید؛ آیا وقتى نهضت شروع شد، در نجف بودید؟
حقیقت مطلب این است که در ابتداى نهضت، همه علما از امام حمایت کردند؛ ولى بعدا که از ایران فشار آوردند و ایشان را از این‌جا تبعید کردند، بعضى از آقایان برگشتند. من آن موقع در نجف بودم. همان‌طور که در این‌جا الان جامعه مدرسین داریم، در آن‌جا هم یک جمعى از مدرسین جمع شدیم. عرب و عجم اعلامیه‌هایى در جهت حمایت از امام نوشتیم و تنظیم کردیم. حتى آنها را به ایران هم مى‌فرستادیم، اما بعداً متوجه شدیم آن کسى که به وسیله او مى‌خواستیم این اعلامیه‌ها را به ایران بفرستیم، آنها را به ایران نمى‌فرستاد و همه را در خانه نگه داشته بود.

درباره چگونگى ورود امام به نجف بفرمایید.
در آبان سال ١٣۴۴ که امام وارد عراق شد و از کربلا به سمت نجف حرکت کرد، استقبال خیلى مهمى از ایشان صورت گرفت. من هم تا منطقه «خان النص» به استقبال امام رفتم. بعد امام جهت بازدید به منزل ما هم آمد. همان روبه‌روى منزل مرحوم مظفر بودیم که امام به آن‌جا تشریف آوردند. امام وقتى درس را شروع کردند، شاگردهایم را ترغیب و تحریک مى‌کردم تا در درس امام شرکت کنند. حتى یکى آنها که درس‌هاى امام را خوب نوشته بود، به من گفت: به امام عرض کردم اجازه بدهید ایشان این را چاپ بکند. امام فرمود: خودم دارم مى‌نویسم. (درس بیع امام بود) .

مناسب است درباره حالات معنوى طلاب بفرمایید؛ مانند رفتن به مسجد سهله.
آن‌طور که یادم هست، مرحوم آشیخ حسین حلّى تقریبا هر هفته شب‌هاى چهارشنبه به همراه شاگردانش که چند نفر معدود بودند، به مسجد سهله مى‌رفتند.

در پیاده‌روى‌هایى که بین نجف و کربلا انجام مى‌شد، علما چه‌طور شرکت مى‌کردند؟ آیا خود حضرت‌عالى حضور داشتید؟

در مورد پیاده‌روى میان نجف و کربلا در ایام زیارتى، معمولا از نجف به سمت کوفه بیرون مى‌آمدیم؛ از کوفه به طرف ذوالکفل به راه مى‌افتادیم و از آن‌جا در کنار فرات به سوى کربلا روانه مى‌شدیم. حدودا سه شبانه‌روز طول مى‌کشید. پیاده‌روى روزها انجام مى‌گرفت. شب‌ها عرب‌هاى عشایر نمى‌گذاشتند؛ به زور نگه مى‌داشتند و مهمان مى‌کردند. کسى جرات نداشت مهمانى آنها را نپذیرد. هر پنجاه، صد مترى

کنار جاده مى‌ایستادند و زوار امام حسین (ع) را به خانه‌هاى خود مى‌بردند. بنابراین روزها حرکت مى‌کردیم و شب‌ها استراحت. خودشان هم برنج مى‌کاشتند و از آن برنج غذا درست مى‌کردند و پذیرایى مى‌کردند. غذا را روى مجمعى مى‌گذاشتند و همه با هم با دست مى‌خوردند.

ما به طور جمعى با رفقا مى‌رفتیم؛ آن هم گاهى، نه همیشه؛ ولى آن‌که مقید بود و همیشه مى‌رفت، آقاى مرحوم سید محمود شاهرودى بزرگ بود. در این اواخر که ایشان پیرمرد شده بود، پسر ایشان، آسید على با جمعى مى‌رفتند. یک آشیخ هادى زابلى بود که به درس من مى‌آمد؛ قریباً همیشه مى‌رفت و یک روزه هم مى‌رفت. شب از نجف راه مى‌افتاد و صبح در کربلا بود. طى الارض هم نداشت که فردا از قول من نقل بکنند؛ نه، او از راه خشکى مى‌رفت؛ یک مقدار هم تند مى‌رفت و در میان راه کم توقف داشت. او همیشه روزه بود؛ روزه استیجارى مى‌گرفت.

سه روز در راه بودیم. بعد از سه روز که مى‌رسیدیم، طلبه‌ها هر کدام جهت اسکان به مدارس مختلف مى‌رفتند. من به مدرسه بادکوبه وارد مى‌شدم. بعضى به مدرسه حسن‌خان مى‌رفتند. آن موقع نصف این مدرسه در خیابان افتاده و تخریب شده بود. بعدها شنیدم که در زمان صدام همه آن تخریب شده است. بعضى‌ها به حسینیه و مدرسه اصفهانى‌ها مى‌رفتند که بعدا تأسیس کرده بودند.

درباره زیارت‌هاى مخصوص حضرت ابى‌عبدالله (ع) بفرمایید فلسفه این زیارت‌ها چه مى‌تواند باشد؟

البته درباره سایر امامان نیز تقریبا همین جور است؛ ولى حضرت سیدالشهدا (ع) یک ویژگى خاصى دارد. خصوصیتش این است که در زیارتش، آن روایت‌هایى که به شکل مطلق وارد شده، در زیارت سایر ائمه نداریم. زیارت حضرت سید الشهدا (ع) مساوى با حج یا چند برابر حج است. این فقط درباره حضرت سیدالشهدا (ع) است. این زیارت‌ها یک نوع احیاى طریق تشیع هم است. زیارت امام حسین (ع) یک نوع نشر فرهنگ سیاسى تشیع است. این یک ویژگى است.

مطالب حضرت‌عالى را طلاب و فضلایى که با مردم معاشرت دارند و به عنوان روحانیون عتبات عالیات در کاروان‌ها حضور دارند و راهنماى آن‌ها هستند، مى‌خوانند؛ چه توصیه‌اى به این طلاب دارید؟

توصیه من این است که این مذهب اهل‌بیت را، همان‌طور که هست، براى مردم مطرح کنند. مذهب ما مذهب اهل‌بیت است. این در مقابله با وهابى‌ها خیلى مهم است.

اگر این مذهب درست و صحیح تبلیغ بشود، آنها هیچ کارى نمى‌توانند بکنند و بساطشان را جمع مى‌کنند.

نوع معاشرت طلبه‌ها با مردم طبق سیره اهل‌بیت (علیهم السلام) باید باشد. شما خودتان مى‌دانید مردم ما از روحانیون توقع دارند رفتار و گفتارشان مثل اهل‌بیت باشد. مکتب ما این است. از صدر اسلام هم همین‌طور بوده است. از ما همان را مى‌خواهند که از امام صادق (ع) دیدند و شنیدند، و حق هم دارند. ما باید همان را منعکس و به همان عمل بکنیم.

در نهایت مجددا از محضر حضرت مستطاب عالى تشکر و قدردانى مى‌کنیم.

نظر شما