ابعاد شخصیتى کمیل نخعى
مجله فرهنگ زیارت تیر ماه سال 1390 شماره 10 و 11
نویسنده : احمد نبوى
کمیل بن زیاد از مشاهیر تابعین و یکى از رؤساى شیعى است.[1] او از افراد مورد اعتماد امیرمؤمنان (علیه السلام) بود که مدتى امارت منطقه «هیت» را بر عهده داشت. همراهى او با امام و شخصیت ممتاز معنوى این شهید والامقام، ما را بر آن داشت تا به اختصار به ابعاد زندگانى او بپردازیم.
تابعى نخعى
کمیل بن زیاد بن هیک صهبانى نخعى، مکنى به «ابن عبدالله» و «ابن عبدالرحمن» ، [2]از نَخَعیانى[3] بود که سالیان دراز در کوفه اقامت داشتند. [4]آنان گروهى منشعب از قبیله «مذحج» ، از طایفه «نخع» بودند که از بزرگترین و مشهورترین طوایف یمن به شمار مىآمدند. [5]پیامبرصلى الله علیه وآله با اعزام مبلغانى به یمن، زمینه پذیرش عمومى اسلام را در این منطقه فراهم آورد. به گزارش واقدى، با حضور على (علیه السلام) در یمن، گروهى از قبیله مذحج اسلام آوردند. این قبیله مورد ستایش پیامبر خداصلى الله علیه وآله قرار گرفت و حضرت در حق ایشان اینگونه دعا فرمود:
«اللهمّ بارک فى النّخع»[6]
کمیل نخعى از تابعیان مشهور به شمار مىرفت؛ [7]هرچند که در دوره رحلت پیامبرصلى الله علیه وآله او جوانى هجده ساله بود، [8]اما چون حضور ایشان را درک نکرد و پیامبر را از نزدیک زیارت نکرد، وى را صحابى نمىشمارند.
کمیل در کوفه سکونت گزید و در خاندان و قبیله خود فرمانروا بود.[9] او در کنار چهرههایى چون اویس قرنى و ربیع بن خثیم از عباد آن شهر شمرده مىشد.[10]
کمیل در سال ٣٣ هجرى به همراه جمعى از بزرگان کوفه، مانند مالک اشتر و عمرو بن حمق در اعتراض به عثمان و والى او، به شام رفت؛ اما معاویه حضورشان را تاب نیاورد و آنان را بازگرداند و آنگاه ایشان را به حمص تبعید کردند.[11] کمیل را از یاران یمنى [12]و صحابى خاص امیرمؤمنان و امام حسن علیهماالسلام دانستهاند.[13]
بیعت با امیرمؤمنان علیه السلام
کمیل همراه با مالک اشتر، محمد بن ابىبکر و صعصعه، همچون جمع کثیرى از مهاجران، انصار، بنىهاشم و سپس سایر بزرگان شیعه با امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیعت کرد.[14] کمیل از روزهاى نخست خلافت امیرمؤمنان در صف یاران او قرار گرفت و یکى از نامورترین اصحاب ایشان بود.[15] حضور او در دوران خلافت امام، حضورى مسئولانه و همهجانبه، در مقاطع مختلف سیاسى، نظامى و فرهنگى بود.
کمیل در ماههاى نخست خلافت، در مدینه بود و هنگام جنگافروزى پیمانشکنان که امام همگان را به رفع این فتنه فراخواند، کمیل نخعى را نزد عبدالله بن عمر فرستاد تا همراه سپاه گردد؛ اما عبدالله پسر عمر به شام گریخت.[16] کمیل در صف یاران امام راهى عراق شد و در سه پیکار مهم جمل، صفین و نهروان شرکت جست.
مورد اعتماد امام
موقعیت ویژه کمیل نزد امیرمؤمنان (علیه السلام) به گونهاى بود که او را از نزدیکترین یاران امام شمردهاند.[17] او یکى از ده نفرى بود که به عنوان افراد مورد اعتماد امام به شمار مىآمدند.[18] روزى آن حضرت به کاتب خود، عبدالله بن ابىرافع فرمان داد تا ده نفر از معتمدان ایشان را حاضر نماید. عبدالله عرض کرد: اى امیرمؤمنان! آنان را مشخّص فرمایید. حضرتش ده نفر، از جمله کمیل را نام برد.[19]
امارت هیت
کمیل از سوى امیرمؤمنان (علیه السلام) به امارت هیت منصوب شد و مدتى حاکم آن منطقه بود. هیت شهرى بود در کنار رود فرات که در میان راه عراق و شام قرار داشت و امروزه جزو استان رُمادى عراق است. [20]حوادث سخت دوران امارت، فراز و نشیبهایى را براى او رقم زد و قبض و بسطهاى او در رویارویى با دشمن، مهر و عتاب را از سوى امام به دنبال داشت و او با کوشش تمام، بر پیروى و همخوانى با مراد خود تلاش نمود.
پس از نبرد صفین، به سال ٣٨ هجرى به دستور معاویه، برخى از شهرهاى عراق هدف هجوم و غارت سپاهیان شام قرار مىگرفت. وقتى کمیل خبر یافت که جمعى از شامیان براى یورش به هیت راهى آن شهر شدهاند، مردى از اصحاب خویش را با پنجاه پیاده در هیت باقى گذاشت و بیرون رفت تا جلوى لشکر شام را بگیرد. چون کمیل از شهر بیرون رفت، سفیان بن عوف در رسید و هیت و اطراف آن را غارت کرد.
چون امیرمؤمنان (علیه السلام) از این بىتدبیرى و شکست باخبر شد، این نامه را براى او فرستاد:
پس از یاد خدا و درود! سستى انسان در انجام کارهایى که بر عهده اوست و پافشارى در کارى که از مسؤولیّت او خارج است، نشانه ناتوانى آشکار، و اندیشه ویرانگر است. اقدام تو به تاراج مردم «قرقیسا» در مقابل رها کردن پاسدارى از مرزهایى که تو را بر آن گمارده بودیم و کسى در آنجا نیست تا آنجا را حفظ کند و سپاه دشمن را از آن مرزها دور سازد، اندیشهاى باطل است. تو در آنجا پلى شدهاى که دشمنان تو از آن بگذرند و بر دوستانت تهاجم آورند. نه قدرتى دارى که با تو نبرد کنند و نه هیبتى دارى که از تو بترسند و بگریزند، نه مرزى را مىتوانى حفظ کنى و نه شوکت دشمن را مىتوانى در هم بشکنى و نه نیازهاى مردم دیارت را کفایت مىکنى و نه امام خود را راضى نگه مىدارى.[21]
در یورش بعدى شامیان، کمیل با تعقیب دشمن بر آنان پیروز شد و پس از بازگشت، امیر المؤمنین (علیه السلام) را از چگونگى امور باخبر کرد. امام هم در نامهاى به کمیل بن زیاد چنین نوشتند:
مددى که تو مسلمانان را دادى و معونتى که کردى و طریق فرمانبردارى امام و مقتداى خویش مسلوک داشتى، معلوم شد. همیشه گمان من به تو همین بوده و هر حساب که در انتظام مهمّات از تو گرفتهام، لایق بوده است. خداى تعالى جزاى تو خیر کناد و جماعتى که به یارى تو آمدند و بذل جان نمودند، خدا آنها را جزاى نیکو دهاد. این نوبت که بىاجازت و استیذان من آن کار کفایت کردى، خود نیکو بود؛ امّا مىباید که بعد از این، هر مهمّ که پیش آید و هر کارى که در آن قدم خواهى نهاد، نخست مرا از کیفیّت آن خبر دهى و دستورى خواهى تا آنچه صلاح کار باشد، بازگویم و از نیک و بد آن تو را خبر دهم.[22]
محرم اسرار
کمیل را از محارم اسرار امیرمؤمنان (علیه السلام) مىشمارند.[23] این جایگاه در گفتوگوى وى با امام و پرسش وى درباره حدیث حقیقت [24]عنوان شده است. در آن حدیث، کمیل از حقیقت سؤال کرد: و امام در جواب فرمود:
«ما لک و الحقیقة» ؛ تو را با حقیقت چکار است؟ کمیل عرض کرد: «أو لست صاحب سرّک؟» ؛ آیا من صاحب سرّ شما نیستم؟ امام فرمودند: بلى. و به درخواست کمیل جواب داد. در این حدیث امام امضا فرمودند که کمیل صاحب سرّ ایشان است.
درباره اهمیت این جایگاه، سخن مجلسى اول قابل توجه است. او در وصف علم الهى مىنویسد:
ائمه معصومین علیهم السلام مىفرمایند که ماییم خازنان علوم الهى، و ماییم عیبة علم الهى، یعنى مخزن علوم یا محل اسرار الهى، و شکى نیست که اسرار علوم الهى نزد ایشان بوده است و جمعى را که قابل بودهاند، در خور قابلیت افاضه مىفرمودهاند؛ مثل سلمان و کمیل و قنبر و رشید هجرى.[25]
آیتالله حسنزاده آملى با استفاده از روایات، معتقد است که کمیل «خیلى ملازم آن حضرت بود» و « توانست معارف عرشى را دهان به دهان از حضرت ولىّ الله اعظم بگیرد» و سخنان گفته شده امام به او «دلالت بر کفایت آن صاحب سرّ ولى الله اعظم دارد و لیاقت مصاحبتش را با آن حضرت مىرساند» ؛ از این رو «چون کمیل صاحب سرّ آن جناب بود، آنچه که از کمیل به ما رسیده است، همه اسرار علوم و معارف آل محمد است» . ایشان در ادامه مىفرماید:
کسانى که اصحاب سرّ ائمه اطهار بودند، مردم برگزیدهاى بودند و آنان را ظرفیت و استعداد دیگر بود و شرایط دیگر را حائز بودند. هریک از آنان به فراخور قابلیت خود حرف شنیدهاند و به مقامى رسیدهاند و خود آن بزرگان که از اکابر عرفاى اسلامىاند، در احیاى معارف اسلامى نقش بسزا داشتند.[26]
سه ماجراى ذیل، حکایت از محرم سرّ بودن کمیل نخعى دارد:
الف) سیماى حقیقى خوارج
حکایت ذیل، نشان از رمزگشایى امیرمؤمنان (علیه السلام) از سیماى واقعى اهل نهروان است. شبى على (علیه السلام) به همراه کمیل از مسجد کوفه عازم منزل بودند؛ در میان راه به در خانه مردى رسیدند که در آن وقت از شب با صدایى زیبا و محزون این آیات قرآن را تلاوت مىکرد: (أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّیلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا یحْذَرُ الْآخِرَةَ وَیرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یسْتَوِى الَّذِینَ یعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یعْلَمُونَ إِنَّمَا یتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبَابِ)[27] ؛ آیا کسى که در ساعات شب به عبادت مشغول است و در حال سجده و قیام، از عذاب آخرت مىترسد و به رحمت پروردگار خود امیدوار است [باارزشتر است یا کسانى که کفر نعمت مىورزند؟ !] بگو آیا عالمان و جاهلان یکسانند؟ ! همانا تنها خردمندان متذکّر مىگردند.
صدا و حالت خوش آن مرد، بسیار کمیل را تحت تأثیر قرار داده بود؛ اما سخنى نمىگفت. در این هنگام على (علیه السلام) رو به کمیل کرد و فرمود: صداى این مرد تو را متعجّب نسازد؛ چراکه او از اهل آتش است و من در آینده تو را آگاه خواهم نمود! کمیل که هم از علم حضرت از باطن خود و هم دوزخى بودن آن مرد، بسیار شگفتزده شده بود، در فکر فرو رفت و ساکت ماند. مدّت زیادى گذشت تا آنکه ماجراى نهروان پیش آمد و خوارج که بسیارى از آنان حافظ قرآن بودند، به جنگ با امیرمؤمنان (علیه السلام) برخاستند و این غائله با پیروزى حضرت خاتمه یافت. پس از پایان نبرد، کمیل همراه على (علیه السلام) در میان کشتگان خوارج قدم مىزدند تا آنکه نوک شمشیر را روى سر یکى از آنها گذاشت و فرمود:
«یا کمیل، اَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیلِ ساجِداً وَ قائِماً» ؛ یعنى این همان شخصى است که آن شب با چنان حالتى مشغول تلاوت قرآن بود و تو را به تحسین واداشت. در این هنگام، کمیل بر قدمهاى حضرت افتاد و پاهاى مبارکش را بوسید و از خداوند طلب مغفرت نمود.[28]
ب) سینه على (علیه السلام) صندوق اسرار الهى
کمیل مىگوید: با على (علیه السلام) در مسجد کوفه بودم. نماز عشاء را به جاى مىآوردیم که حضرت دست مرا گرفت و از مسجد خارج شدیم. رفتیم تا اینکه به بیرون شهر رسیدیم. در این مدّت، حضرت هیچ سخنى با من نگفت. چون به بیابان رسیدیم، حضرت نفسى تازه کرد (و آهى کشید) و فرمود: اى کمیل! این قلبها ظروفى هستند و بهترینشان باظرفیتترین آنهاست. آنچه را مىگویم، به خاطر بسپار. مردم بر سه قسمند: دانشمندانِ هدایت یافته از جانب خداوند؛ فراگیرندگان دانش که راه نجات را در پیش گرفتهاند، و افراد نادانى که به هر سو متمایل و هر بانگى را پیروى مىکنند. آنها، همجهت بادند و هرگز به فروغ علم، نورانى نگشته و به ملجأ مورد اعتمادى نیز پناه نبردهاند. اى کمیل! علم از مال بهتر است؛ چرا که دانش، تو را حفظ مىکند؛ امّا تو نگهبان ثروت هستى. مال با پرداخت، کاسته مىگردد؛ ولى علم با انفاق، افزون مىشود. . . آنگاه اشاره به سینه مبارک خود کرد و فرمود: آه! آه! در اینجا علوم فراوانى است؛ ولى حاملى براى آنها نمىیابم.[29]
ج) گفتوگو با مردگان
کمیل در ماجرایى دیگر چنین نقل مىکند: همراه على بن ابىطالب (علیه السلام) از کوفه خارج شدیم؛ هنگامى که به گورستان رسیدیم، امام على (علیه السلام) نظرى به قبرستان انداخت و فرمود: اى اهل قبور! اى اهل بلا! اى اهل وحشت! چه خبرى نزد شماست؟ خبرى که نزد ماست این است که همانا اموالتان تقسیم شد و فرزندانتان یتیم شدند و همسرانتان ازدواج کردند. این خبرى است که نزد ماست؛ چه خبرى نزد شماست؟ سپس رو به من کرد و فرمود: اى کمیل! اگر به آنها اذن مىدادند، در جواب مىگفتند: «فَاِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقوى» . سپس گریست و فرمود:
«یا کُمَیل، الْقَبرُ صُنْدُوقُ الْعَمَلِ وَ عِنْدَ الْمَوْتِ یَأْتِیْکَ الْخَبَر»[30]
میراث معنوى
«دعاى کمیل» یکى از یادگارهاى انس و ارادت کمیل نخعى با امیرمؤمنان (علیه السلام) است. کمیل بن زیاد مىگوید: با مولایم على (علیه السلام) در مسجد بصره نشسته بودیم و جمعى از اصحاب آن حضرت نیز حضور داشتند. یکى از آنها خطاب به امیر مؤمنان از آیه مبارکه (فیها یفرق کلّ امر حکیم) [31]پرسید؛ حضرت فرمود: مقصود، شب نیمه شعبان است. آنگاه فرمود: «قسم به کسى که جان على به دست اوست، هیچ بندهاى نیست، مگر اینکه جمیع مقدّراتى که تا سال آینده بر او جارى مىشود از خیر و شر، در شب نیمه شعبان براى او تقدیر مىگردد و هیچ بندهاى نیست که این شب را احیا بدارد و دعاى خضر علیهالسلام را بخواند، مگر آنکه دعایش مستجاب شود» . مجلس پایان یافت و حضرت به منزل تشریف بردند. من شبانه درِ خانه على (علیه السلام) را زدم. حضرت فرمود: چه چیز (در این وقت شب) تو را به اینجا کشانده است؟ عرض کردم: اى امیرمؤمنان! دعاى خضر. فرمود: بنشین اى کمیل؛ اگر این دعا را حفظ کنى و هر شب جمعه یا در ماه، یا در سال، یا در عمرت یک مرتبه بخوانى، کفایت و یارى مىشوى و مشمول رزق قرار مىگیرى و مغفرت الهى شامل حالت خواهد شد.
اى کمیل! مصاحبت طولانى تو با ما، سبب گردید تا پاسخ تو را بگویم. حضرت سپس فرمود: بنویس:
«اللّهمّ انّى أسألک برحمتک الّتى وَسِعتْ کلّ شىء. . .»[32]
شیخ طوسى و نوادهاش سید بن طاووس نقل مىکنند که کمیل بن زیاد دید امیرمؤمنان (علیه السلام) این دعا را در سجده مىخواند.[33]
آیتالله حسنزاده آملى در ستایش این شوق و شیدایى کمیل مىنویسد:
چهقدر کمیل همّت و عزم داشت! چهقدر عشق و شوق داشت! چهقدر تشنه و طالب بود که تا چیزى سراغ گرفت، در راه تحصیل آن شد، و شب به خدمت امام رسید و دعاى خضر را از آن جناب طلب کرد و از آن حسن طلبش و صفاى سریره و هدف مقدّسش، چنین سفره پربرکت دعاى خضر علیهالسلام را براى همه اهل حال و دعا و مردم صاحبدل گسترده است و چنین اثر قیّم و قویم از خود به یادگار گذاشته است و دعاى خضر را دعاى کمیل کرده است. آرى، باید گدایى کرد [زیرا] که جواد، گدا مىخواهد.[34]
از حماسه تا شهادت
کمیل در نبرد بر ضد حجاج بن یوسف ثقفى در سال ٨٢ هجرى حضورى چشمگیر داشت. این نبرد که به «دیر الجماجم» شهرت یافت، با پیروزى عبدالرحمان بن محمد و شکست حجاج پایان یافت.[35] چند ماه پس با استقرار حجاج در کوفه و تصدى فرماندارى آن شهر، در پى یافتن کمیل برآمد؛ اما وى پنهان شد. حجّاج براى دستگیرى کمیل، حقوق فامیل و قبیله او را از بیتالمال قطع کرد. کمیل با اطلاع از این تصمیم، فشار بر حقوق قبیلهاش را تاب نیاورد. پس از مخفیگاه خود بیرون آمده، وارد کوفه شد و خود را تسلیم حجّاج کرد. هنگامى که حجّاج او را دید، گفت: بسیار دوست داشتم تو را بیابم! کمیل گفت: صدایت را بر من درشت مکن و مرا به مرگ تهدید منما! به خدا سوگند که از عمرم چیزى باقى نمانده، جز مانند باقى مانده غبار. هرچه مىخواهى درباره من انجام بده؛ فانّ الموعد للّه؛ زیرا وعدگاه ما نزد خداست و بعد از کشتن، حساب در کار است، و همانا امیرمؤمنان (علیه السلام) به من خبر داده که تو قاتل من هستى! حجّاج سپس به مأمورانش دستور داد تا کمیل را گردن زدند.
بدین ترتیب، کمیل بن زیاد در سال ٨٣ هجرى و در ٩٠ سالگى به شهادت رسید. [36]پیکرش را در ثویّه [37]به خاک سپردند و اکنون مزار دوستداران اهل بیت (علیه السلام) است.
[1] ابن عساکر، تاریخ مدینۀ دمشق، ج۵٠، ص ٢۵١.
[2] ابن حجر عسقلانى، الاصابه فى تمییزالصحابه، ج٨، ص ۴٠٢.
[3] «کمیل بن زیاد ابن نهیک بن هیثم بن سعد بن مالک بن الحارث بن صهبان بن سعد بن مالک بن النّخع بن مذحج النخعى الصّهبانى الکوفى» . تاریخ مدینۀ دمشق، ج۵٠، ص ٢۴٧) . مهمترین طوایف نخع عبارتند از: «صهبان» ، «جذیمه» ، «حارثه» ، «سعد بن مالک» ، «کلیب» و «بنوالهیه» . از این رو «صبهانى» منسوب به صبهان که قبیلهاى نخعى بودند و کمیل بن زیاد، از آن قبیله است. ابن درید، الاشتقاق، ص٢۴٢.
[4] سمعانى، الانساب، ج ۵، ص ۴٧٣.
[5] سکونتگاه نخستین این قبیله، منطقه میان جران تا صنعا بوده است. همدانى، صفة جزیرة العرب، تحقیق محمد بن على الاکوع؛ ص ١٧۶ - ١٧٨.
[6] نویرى، نهایة الأرب فى فنون الأدب، ج١٨، ص ١٠٩.
[7] تاریخ مدینۀ دمشق، ج۵٠، ص: ٢۵١.
[8] «فیکون قد أدرک من الحیاة النبویّة ثمانى عشرة سنة» . الإصابة، ج۵، ص۴٨۶.
[9] ابن سعد واقدى، الطبقاتالکبرى، ج۶، ص٢١٧.
[10] «کان شریفاً مطاعاً فى قومه و کان ثقه» . جمالالدین یوسف مزى، تهذیب الکمال فى اسماء الرجال، ج٢۴، ص ٢١٨) . «و فیهم - یعنى - أهل الکوفة من العبّاد أویس القرنى، و عمرو بن عتبة بن فرقد، و یزید بن معاویة النّخعى، و ربیع بن خثیم، و همّام بن الحارث، و معضد الشیبانى، و جندب بن عبد الله، و کمیل بن زیاد النخعى» . تاریخ مدینۀ دمشق، ج۵٠، ص: ٢۵٠
[11] ابن جوزى، المنتظم، ج۵، ص۴٠؛ تاریخ مدینۀ دمشق، ج١١، ص ٣٠۵.
[12] «فى أصحاب أمیرالمؤمنین علیهالسلام من الیمن: کمیل ابن زیاد النخعى» . رجال برقى، ص ۶.
[13] رجال شیخ طوسى، ص٨٠ و ٩۵. « إنّه من خواصّهما علیهما السلام» رجال ابنداود، ص ١۵۶؛ ر. ک: خویى، معجم رجال الحدیث، ج١۵، ص ١٣٣.
[14] شیخ مفید، الجمل، ص ١٠٨.
[15] تهذیب الکمال، ج ٢۴، ص ٢١٨.
[16] تاریخ ابنخلدون (ترجمه) ، ج١، ص۵٩۵.
[17] «کان خصیصا بعلىّ بن أبىطالب» ، نهایة الأرب فى فنون الأدب، ج٢١، ص ٢۴۶؛ ر. ک: تاریخ مدینۀ دمشق، ج۵٠، ص ٢۵١) . آنگونه که آیتالله خویى در پایان مىفرماید: عظمت و قرب کمیل نزد على (علیه السلام) از واضحاتى است که شکّى در آنها نیست. (معجم رجال الحدیث، ج ١۵، ص ١٣٣) .
[18] شیخ حرّ عاملى، وسایل الشیعه، ج ٣٠، ص ٢٣۵؛ کاشانى، نوادر الأخبار فى ما یتعلق بأصول الدین، ١٩٣.
[19] وسایل الشیعه، ج ٣٠، ص ٢٣۵،
[20]هیت شهرى است در کناره فرات، از نواحى بغداد و بالاتر از انبار که داراى نخلستانهاى فراوان است. گویند که هیت نام گرفته، چون در زمین غور است. بعضى گویند بانى او هیت نام داشت از احفاد مالک بن دعر. (ابن خردادبه، المسالک والممالک، ص (علیه السلام)٢؛ جعرافیاى حافظ ابرو، ج٢، ص ۴٩؛ حموى، معجم البلدان، ج۵، ص ۴٢١) .
[21] نهج البلاغه، نامه ۶١.
[22] ابن اعثم کوفى، الفتوح، ص٧١۶.
[23] «کمیل بن زیاد النخعى، من خواصّ أصحاب أمیرالمؤمنین علیهالسلام و من أصحاب سرّه» . نراقى، شعب المقال فى درجات الرجال، ص ١١٩.
[24] حدیث حقیقت، سخنى است کوتاه و منسوب به حضرت امیرالمؤمنین على (علیه السلام) که از پى سؤال کمیل بن زیاد نخعى پدید آمد و «حقیقت» را به توضیح نشست. (براى دیدن متن حدیث ر. ک: مجلسى، روضة المتقین، ج٢، ص٨١) نفاست معنا و کوتاهى الفاظ این حدیث سبب شده تا بسیارى از دانشمندان به شرح آن بپردازند. آقابزرگ طهرانى به ده اثر از عالمانى چون علامه حلى، عزالدّین محمود کاشانى و ملّا عبدالله زنوزى اشاره مى کند. (الذریعه، ج١٣، ص ١٩۶) . کتاب «الکمیلیّة، شرح حدیث الحقیقة» یکى از ستودنىترین آثارى است که توسط ملا عبدالرزاق کاشانى نگاشته شده است (مجموعه رسائل و مصنفات کاشانى، ص ۶٣٩) .
[25] محمدتقى مجلسى، لوامع صاحبقرانى، ج٨، ص ٧٠۴.
[26] حسن حسنزاده آملى، مجموعه مقالات، ص ١۵٨.
[27] زمر، آیه ٩.
[28] حسن بن محمد الدّیلمى، ارشاد القلوب، ج ٢، ص ٢٢۶.
[29] امالى شیخ مفید، ص ٢۴٧ - ٢۵٠؛ ر. ک: نهجالبلاغه، حکمت ١۴٧: «قَالَ کُمَیْلُ بْنُ زِیَادٍ أَخَذَ بِیَدِى أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِىُّ بْنُ أَبِى طَالِبٍ ع فَأَخْرَجَنِى إِلَى الْجَبَّانِ فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ ثُمَّ قَالَ یَا کُمَیْلَ بْنَ زِیَادٍ إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا فَاحْفَظْ عَنِّى مَا أَقُولُ لَک. . .» .
[30] تاریخ مدینه دمشق، ج۵٠، ص ٢۵١. این ابیات در دیوان منسوب به امیرمؤمنان (علیه السلام) مندرج است: یَا مَنْ بِدُنْیَاهُ اشْتَغَل قد غره طول الامل الموت یأتى بغتة و القبر صندوق العمل ولم تزل فى غفله حتى دنا منک الاجل میبدى، دیوان امیرالمومنین (علیه السلام) ، ص٣١٢) .
[31] دخان، آیه ۴.
[32] سید بن طاووس، اقبال الاعمال، ج٣، ص ٣٣١.
[33] طوسى، مصباح المتهجّد، ج٢، ص ٨۴۴؛ اقبال الاعمال، ج٣، ص ٣٣١.
[34] مجموعه مقالات، ص ۶۶.
[35] ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج۴، ص۴٧٢؛ ابنکثیر، البدایة والنهایة، ج٩، ص:۴٧.
[36] شیخ مفید، الارشاد، ج ١، ص ٣٢٨؛ ر. ک: تاریخ مدینۀ دمشق، ج١٢، ص ١٢٧؛ ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج٣، ص: ٣۴۶؛ مسکویه، تجاربالأمم، ج٢، ص٣۵١؛ الإصابة، ج۵، ص:۴٨۶.
[37] ثویّه منطقهاى است نزدیک کوفه که برخى آن را در کوفه دانستهاند. گویا زندان نعمان بن منذر، حاکم حیره در آن منطقه قرار داشت که هرکس را مىخواست بکشد، به آنجا مىافکند. پس به هر کس که در آنجا مىافتاد، گفته مىشد «بها ثوى» ( در آنجا بماند) از این رو «ثویّه» نام گرفت. مغیرة بن شعبه و ابوموسى اشعرى نیز در آنجا دفن شدند. (معجم البلدان، ج٢، ص٨٧) .
نظر شما