موضوع : پژوهش | مقاله

شیخ العراقین؛ متولى عمران عتبات عالیات عراق

مجله  فرهنگ زیارت  مهر ماه سال 1390 شماره 12 و 13 

نویسنده : غلامرضا گلى زواره
بررسى زندگانى و خدمات آیت الله شیخ عبدالحسین تهرانى
درآمد

یکى از علماى برجسته قرن سیزدهم هجرى (١٢٢۶-١٢٨۶ق) آیت‌الله شیخ عبدالحسین تهرانى حائرى، معروف به «شیخ‌العراقین» مى‌باشد. دانشورى که از طریق تکاپوهاى علمى و فکرى و اهتمام در فراگیرى علوم و معارف اسلامى و نیز تزکیه، تهذیب نفس و عبادت

خالصانه، چنان صلابت معنوى و اقتدار اجتماعى یافته بود که نه تنها اقشار گوناگون مقامش را تکریم مى‌نمودند، بلکه دولت ایران نیز از صولت روحانى این عبد صالح خداوند حساب مى‌برد. هنگامى که در سرزمین عراق اقامت داشت، کارگزاران دولت عثمانى در تکریم مقامش مى‌کوشیدند. پایگاه اجتماعى این فقیه فرزانه چنان عمیق و ریشه‌دار بود که میرزا آقاخان نورى با تمام نفرتى که از امیرکبیر و یارانش داشت، موفق نشد کوچک‌ترین آسیبى به وى برساند. او در آبادانى، توسعه و گسترش عتبات عالیات عراق، نقش ارزنده و فراموش نشدنى دارد و در آن عهد، نقشى را که امروز ستاد بازسازى عتبات عالیات بر عهده دارد، به تنهایى و با وجود محدودیت امکانات و برخى تنگناها به گونه‌اى شایسته ایفا مى‌کرد. به موازات این فعالیت‌ها کتابخانه‌اى با ارزش از کتب نفیس نیز فراهم آورد. از تألیف و تحقیق و نیز تربیت شاگردانى نامور غفلت نداشت و در این عرصه‌ها هم فرزانگى و فروزندگى خود را نشان داد.

در این نوشتار، نگارنده کوشیده است تا جنبه‌هایى از حیات علمى و اجتماعى این مرزدار حماسه‌هاى جاوید تشیع را مورد بررسى اجمالى قرار دهد.

ولادت و تحصیلات مقدماتى

سال ١٢٢۶ قمرى بود و چند سالى از فرمانروایى پادشاه بى‌کفایت قاجار، فتحعلى‌شاه سپرى گردیده بود. عهدنامه‌ها و پیمان‌هاى شومى که در این روزگار با دولت‌هاى استعمارى منعقد مى‌گردید، به دلیل ماهیت اسارت‌آورشان، زمینه‌هاى سلطۀ استعمارگران را بر ایران فراهم مى‌ساخت و اهل بصیرت و مؤمنین هوشیار را دچار نگرانى ساخته بود. دوره اول جنگ‌هاى ایران و روس که حدود ده سال به طول انجامید و تا سال ١٢٢٨ قمرى ادامه داشت، این آشفتگى‌ها را دوچندان ساخته بود. اسف‌انگیزتر آن‌که کج‌فکران و جنایت‌کاران وهابى، شیعه و تشیع را تهدید مى‌کردند. آن‌ها در سال ١٢٢۶قمرى به کربلا هجوم بردند و نزدیک به پنج‌هزار نفر از زائران و مجاوران حرم حسینى را به شهادت رساندند و به بارگاه حسینى آسیب وارد کردند و گنجینه‌هاى ارزشمند آن را به غارت بردند. مرحوم حاج شیخ على تهرانى که در علم و ایمان به توفیقاتى دست یافته بود، وقتى این خبرهاى دردناک را دریافت مى‌کرد، در هاله‌اى از غم و اندوه فرو مى‌رفت.

اما در همین روزها که سیاهى‌ها و تباهى‌ها بر جامعۀ شیعه چنگ انداخته بود، از پس این تیرگى‌ها روشنایى رؤیت گردید و ستاره‌اى خانه شیخ على را نورانى ساخت. آرى در سال ١٢٢۶هجرى خداوند پسرى به او عطا فرمود که نامش را عبدالحسین نهادند؛ به این امید که پس از رشد و شکوفایى، خادم آستان حسینى گردد و از ضایعاتى که براى این بارگاه به وجود آمده بود را جبران کند.

آن روزها کسى نمى‌دانست که این کودک آینده‌اى درخشان دارد و پس از رشد و شکوفایى، ملجأ و مرجع مردم خواهد شد. کودک را عبدالحسین صدا مى‌زدند تا با یاد امام حسین (ع) دل و ذهنش حیاتى حماسى بیابد. این طفل در پرتو تربیت‌هاى پدر پارسا و پرهیزگار و در دامن مادرى رئوف بالید و به سوى آینده‌اى روشن گام نهاد. از همان اوان طفولیت آشکار بود که این نونهال با دیگر کودکان هم‌سالش تفاوت‌هایى دارد و به مرور که رشد مى‌کرد، نسبت به آنچه در اطرافش مى‌گذشت، حساس بود و روحى جست‌وجوگر داشت. مى‌خواست بداند و بپرسد و از امور پیرامونش سر در بیاورد. از شش یا هفت سالگى در یکى از مکتب‌خانه‌هاى تهران، مقدمات ادبى، دینى و اعتقادى را به خوبى آموخت. از ١۵ سالگى در حوزه علمیه این شهر به تحصیلات علوم دینى روى آورد و ضمن فراگیرى زبان و ادبیات عربى، منطق، علوم نقلى و برخى دانش‌هاى متداول و مرسوم را آموخت.

از بعضى قرائن چنین برمى‌آید که او براى پى‌گیرى امور درسى، به اصفهان رفته است تا در حوزه این شهر معارفى را در علوم عقلى و نقلى فرا بگیرد، شیخ آقابزرگ تهرانى مى‌گوید که شیخ عبدالحسین تهرانى در سال ١٢۵٢ قمرى و در اوایل اقامت در اصفهان، به تألیف کتابى در حکمت نماز و سرّ استغفار بین سجده‌ها همت گماشت. اما از چگونگى این تحصیلات و استادان وى اطلاعاتى به دست نیامد و مشخص نیست او چه زمانى به این شهر آمده و چه مدت در اصفهان ساکن بوده است.[1]

عزیمت به سوى عتبات عراق

شیخ عبدالحسین مقدمات و سطوح حوزه را با شوقى وافر و اهتمامى شدید، در زمانى کوتاه فرا گرفت و پس از آن‌که پیمانه دانش خود را از معرفت و کمالات استادان تهران و اصفهان مشحون ساخت، راهى عتبات عراق گردید و در جوار حرم قدس علوى در نجف اشرف اقامت گزید و پس از استراحتى کوتاه و زیارت حرم امیرمؤمنان (ع) دربارۀ چگونگى و کیفیت حوزه‌هاى درسى به بررسى و ارزیابى پرداخت و سرانجام دریافت به کانونى گام نهاده است که سابقه‌اى درخشان دارد و دانشمندان بزرگى را پرورش داده است. او موفق شد در اولین فرصت به حوزه درسى صاحب جواهر راه یابد و جان تشنه خود را با زلال معرفت او سیراب گرداند. مرحوم شیخ محمدحسن نجفى، معروف به «صاحب جواهر» در میدان تعلیم و تربیت از عالمان برجسته حوزه نجف به شمار مى‌آمد و این امتیاز را بر دیگر مدرّسان این حوزۀ داشت که عموم شاگردانش از علماى سرشناس بودند و در محضرش افرادى به شکوفایى علمى رسیدند که بر کرسى فتوا نشستند و مقام مرجعیت را به خود اختصاص دادند.[2]

شیخ عبدالحسین وقتى در برابر این فقیه فرزانه زانوى ادب بر زمین سایید، دریافت که کوهى از علم و کمالات اخلاقى را نظاره‌گر است که در بیان مسائل فقهى، توضیح فروعات احکام، تنظیم قواعد اصولى و تحکیم پایه‌هاى استدلالى، بیانى روان و کم‌نظیر دارد و با وجود این فرازهاى فروزان، در دشت فروتنى دامن کشیده و با شاگردان و دیگر اقشار مردم صمیمتى ویژه دارد و چنان با مردم هم‌درد است که با وجود پرداختن به امور علمى و آموزشى، از حل مشکلات رفاهى و خدماتى آنان غفلت ندارد. [3]

صاحب جواهر روزى در جلسه درس خود به مناسبتى، آشکارا چهار نفر از بهترین شاگردان خود را مورد تأیید قرار داد و دیگران را به تحصیل فقه استدلالى ترغیب نمود. آن چهار نفر عبارت بودند از: حاج ملا على کنى؛ شیخ عبدالحسین تهرانى؛ شیخ عبدالرحیم بروجردى؛ شیخ عبدالله نعمت عاملى. [4]

شیخ عبدالحسین علاوه بر این که به دریافت اجازه روایى از صاحب جواهر مفتخر گردید، اجازه اجتهاد استاد نیز برایش صادر شد و گویا بین این شاگرد و مربى عالى‌قدرش پیوندى استوار و توأم با روابط عاطفى برقرار بوده است. وى در برخى آثار خود از صاحب جواهر روایت کرده[5] و گویا در روى آوردن به فعالیت‌هاى عمرانى و اهتمام بر آبادانى عتبات عالیات از این استاد متأثر گردیده است؛ چراکه صاحب جواهر براى تأمین آب شهر نجف، دستور داد تا نهرى حفر کنند و بودجه سنگین آن را متقبّل گردید و با جدیت تمام این تلاش را دنبال کرد. براى مسجد کوفه گلدسته ساخت و جلوى مسجد سهله بنایى براى اسکان خادمان و وضوخانه‌اى براى رفاه حال نمازگزاران احداث کرد تا حرمت و قداست این مسجد محفوظ باشد. بناى حرم مسلم بن عقیل و هانى بن عروه نیز از آثار این عالم گران‌مایه است.[6]

شیخ عبدالحسین به کارهاى علمى صاحب جواهر هم توجه داشت و بارها تأکید کرده بود تنها کسى که موفق شده از صدر اسلام تاکنون یک دوره فقه استدلالى عمیق و مفصل بنگارد، شیخ محمدحسین نجفى است. «جواهر الکلام» معجزۀ تاریخ است؛ زیرا چنین دورۀ فقهى تا عصر ما نوشته نشده است.[7]

محدث نورى مى‌گوید: از استاد خود حاج شیخ عبدالحسین شیخ‌العراقین شنیدم که مى‌فرمود: من به شیخ خود، صاحب جواهر عرض کردم براى چه کتاب «کشف الغطاء» را شرح ندادید و حال آن‌که این کتاب به سبب اشتمالش بر مطالب و عبارات دشوارى که دارد، نیاز به شرح داشت؟ آن مرحوم فرمود: «من بر استنباط مدارک فروع در آن کتاب، توانایى ندارم» . از این سخن استاد کاملاً فروتنى در برابر شاگرد آشکار است.[8]

مربّیان عالى‌قدر

شیخ عبدالحسین تهرانى ضمن این‌که خوشه‌چین خرمن دانش و اندیشه صاحب جواهر بود، از محضر اساتید دیگر حوزه نجف اشرف نیز فیض برد؛ از جمله نزد اساتید ذیل دانش آموخت:

١. آیت‌الله شیخ مشکور حولاوى (١٢٠٩-١٢٧٢ق) : وى پس از دست‌یابى به مقامات علمى و فقهى، در نجف حوزه درسى تشکیل داد و شخصیت‌هایى بزرگى چون میرزاى شیرازى (صاحب فتواى قیام تنباکو) ، حاج میرزا حسن خلیلى و ملاعلى کنى و دیگران محضرش را درک کردند. شیخ عبدالحسین تهرانى در این محفل پرفیض، با علماى مورد اشاره مأنوس شد و با برخى از آنان مباحثه‌هاى جدى در زمینه‌هاى درس و مسائل دیگر داشت. شیخ مشکور حولاوى از بزرگان فقهاى اهل‌بیت، آگاه به معارف معقول و منقول، مشهور در پرهیزکارى و معروف به کمالات معنوى در نظر و عمل بود. او که پس از رحلت صاحب جواهر به مقام مرجعیت رسید، مروّج و آمر به معروف و ناهى از منکر و مشهور به دقت و ژرف‌کاوى در دانش‌هاى متداول عصر خود بود. رساله عملیه‌اش با عنوان « کفایة الطالبین لاحکام الدین» در سه باب طهارت، صلوة و صوم تدوین گردیده و خاتمه‌اى هم در باب اعتکاف دارد. از او رساله‌هاى دیگرى در موضوعات فقهى و احکام شرعى به یادگار مانده است. ایشان کتابخانه‌اى باشکوه و حاوى گنجینه‌اى نفیس از نسخه‌هاى خطى و منابع دیگر در نجف اشرف تأسیس کرد که پس از وى فرزندش محمدجواد و سپس نواده‌اش شیخ مشکور صغیر آن را اداره مى‌نمود.[9]

٢. شیخ حسن بن جعفر کاشف‌الغطاء (متوفاى ١٢۶٢ق) صاحب کتاب گران‌سنگ «انوار الفقاهه» ، از مفاخر علما و بزرگان شیعه در اواسط قرن سیزدهم که علاوه بر احاطه گسترده بر معارف دینى و فقهى، انسانى بسیار عابد، زاهد، متقى و ملتزم به موازین، آداب و سنن شرعى بود. ایشان مردم را با اقوال و افعال خویش به سمت دیانت سوق مى‌داد و در ترویج علم اهتمام تمام داشت. ریاست شرعى شیعه بر عهده او و معاصرش شیخ فقها صاحب جواهر بود و حتى به تصدیق برخى بزرگان، از معاصر معظم خود نیز فقیه‌تر بوده است.

شیخ عبدالحسین تهرانى ضمن این‌که از چشمه دانش این فقیه فرزانه جرعه‌هاى جان‌بخشى نوشید، کوشید تا مکارم و فضایلى را که استادش بدان‌ها آراسته بود، در زندگى خود عملى سازد.[10]

٣. شیخ زاهد (متوفاى ١٢٨٠ق) : فرزند حسین، مشهور به «زاهد نجفى» ، دانشمندى فقیه که نزد صاحب جواهر شاگردى کرد و از او اجازه اجتهاد گرفت؛ ولى پیش از استادش رحلت نمود. کتاب «متاجر» که حاوى مباحث استدلالى است، از آثار وى مى‌باشد که آن را در مشهد غروى و مشهد مقدس رضوى تألیف نمود و در سال ١٢۵۶ قمرى نگارش آن پایان یافت.[11]

۴. شیخ نوح نجفى (متوفاى١٣٠٠ق) : فرزند شیخ قاسم، فرزند شیخ مسعود بن عماره، از علما و فقهاى عظام و آراسته به زهد و تقوا، از شاگردان شیخ على، شیخ حسن کاشف‌الغطاء و صاحب جواهر که بزرگانى چون سید اسدالله رشتى اصفهانى، شیخ‌العراقین، سید جعفر مازندرانى، شیخ مهدى کاشف‌الغطاء، سیدابراهیم سبزوارى و حاج میرزا حسین خلیلى را تربیت کرده است. شرحى بر «شرایع احکام» نوشته و از زمان بلوغ، نماز جماعتش ترک نگردیده است. در ١٣٠٠ قمرى در راه مکه وفات کرد و پیکرش به نجف اشرف منتقل و در منزل خود دفن گردید.[12]

۵. سید شفیع جاپلاقى (متوفاى ١٢٨٠ق) : از دانشوران و فقیهان نیمه دوم قرن سیزدهم هجرى و عالمى بلندمرتبه که نزد شریف‌العلماى مازندرانى، ملااحمد نراقى، سید محمدباقر شفتى، حاج ملا على نورى، سید بحرالعلوم، ملا عباسعلى کزازى و حاج ملا محمدجعفر آباده‌اى شاگردى نمود و خودش افرادى چون میرزا محمدحسن آشتیانى، ملاحسنعلى ملایرى تویسرکانى، شیخ محمدرحیم بروجردى، ملا محمدعلى محلاتى شیرازى، شیخ عبدالحسین تهرانى و شیخ محمود عراقى را پرورش داد. محدث قمى مى‌نویسد:

شیخ ما یعنى استاد محدث نورى، مرحوم شیخ‌العراقین حاج شیخ عبدالحسین تهرانى از محمدشفیع جاپلقى و او از آقا سید محمدباقر حجت‌الاسلام شفتى روایت کرده است که کتاب معروف این دانشور، «الروضة البهیه فى طرق الشفیعیه» نام دارد و وى را به صاحب این اثر مى‌شناسند. «مناهج الاحکام فى مسائل الحلال والحرام» ؛ «مرشد العوام فى‌الصلوة» و «القواعدالشریفة فى القواعد الاصولیه» از دیگر تألیفات اوست.[13]

۶. مولا محمدرفیع گیلانى، معروف به «ملّا رفیع رشتى» (یا شریعتمدار، که نباید او را با شیخ محمد جیلانى یا گیلانى، متوفاى ١٢۵۴ق یکى گرفت) . مولا رفیع به سال ١٢١١ قمرى به دنیا آمد و پس از نشو و نما و فراگیرى مقدمات و سطوح، از محضر شریف‌العلماى مازندرانى، سید محمدباقر شفتى و دیگران بهره برد تا در فقه، اصول و رجال، مقامى عالى به دست آورد و در ایران و عراق به عنوان یکى از بزرگان رجال دینى و مراجع شرعى مشهور گردید. او که از افاضل مجتهدین و اجلّاى فقها به شما مى‌آمد، در مراقبت نفس، ورع، تقوا و خشوع شدید در برابر حق تعالى به کمالاتى دست یافت و عمر شریف خود را در تحقیق، تدریس و طاعت الهى و خدمت به مردم سپرى کرد. صدقات جاوید او در خطه گیلان، از توجه ایشان به رفاه عمومى اقشار مسلمان و احداث اماکن خیریّه حکایت دارد. در چهل سالگى زعامت شیعیان را عهده‌دار گردید و حکم او نافذ بود. در این سمت نیز در ترویج مذهب اهل‌بیت، نشر احکام و خدمت به جامعه مسلمانان اهتمام داشت تا این‌که در ١٢٩٢قمرى به دار بقا شتافت. تألیفاتى در فقه و اصول و رجال دارد. شیخ‌العراقین ضمن آن‌که از محضرش در علوم نقلى بهره برد، از این استادش اجازه اجتهاد دریافت کرده؛ کما این‌که در نقل حدیث هم چنین مجوزى را از این استاد دریافت داشت و در حواشى، تعلیقات و رسایلى که شیخ عبدالحسین تهرانى از خود به یادگار نهاده، از این فقیه والامقام روایت کرده است.[14]

زعیم حوزه تهران و مدرّس عالى‌رتبه

شیخ عبدالحسین تهرانى پس از فراگیرى خارج فقه و اصول و برخى دانش‌هاى دیگر در حوزۀ نجف اشرف و دریافت اجازه اجتهادى و روایى از بزرگان این کانون علم و دیانت، به تهران بازگشت و ضمن اقامه جماعت در یکى از مساجد این شهر، مجالس وعظ و اخلاق تشکیل داد و در تربیت و تهذیب علاقه‌مندان اهتمام ورزید. او به دور از تنگناهاى اجتماعى و سیاسى، به خودسازى و تزکیه درون مشغول گردید و گرایش به گمنامى را شیوۀ خود قرار داد؛ اما طولى نکشید که شهرت اجتماعى و علمى او زبانزد خاص و عام گردید و ریاست حوزۀ تهران را فقیه، اصولى ژرف‌نگر، رجالى باتبحّر، ادیب باذوق و ماهر در علوم عقلى و نقلى بدست گرفت و حوزۀ درسى تشکیل داد و به تربیت شاگردانى، لایق، شایسته و فاضل مبادرت ورزید[15] برخى از علمایى که محضر این مجتهد وارسته را درک کرده‌اند عبارتند از:

١. میرزا حسین نورى (محدث نورى ١٢۵۴ - ١٣٢٠ق) : صاحب کتاب ارزشمند «مستدرک الوسائل» . وى در نوجوانى ملازم فقیه بزرگوارى به نام مولا محمدعلى محلاتى گردید؛ آن‌گاه به تهران رفت و در محضر عالم فقیه جناب حاج شیخ عبدالحسین بروجرى، پدر عیال خویش شاگردى کرد و در سنه ١٢٨٧ قمرى به عراق عرب هجرت نموده و در نجف اشرف از جناب عالم بزرگوار، فقیه جامع، علامه عصر شیخ‌العراقین مرحوم آقا شیخ عبدالحسین تهرانى استفاده علوم نمود. مدتى نیز در کربلا همراه و همگام این عالم ربانى بود و با یکدیگر به شهر کاظمین سفر کردند و مدت دو سال در جوار بارگاه دو امام همام مشغول تحقیق گردید. در ١٢٨٠ قمرى براى حج‌گزارى به حجاز رفت و در مراسم عبادى سیاسى حج تمتع حضور یافت و بار دیگر به عراق بازگشت و چند ماهى از درس شیخ مرتضى انصارى در نجف اشرف بهره بُرد. در ١٢٨۴ قمرى به ایران بازگشت و بارگاه قدسى رضوى را در مشهد مقدس زیارت کرد. در ١٢٨۶ بار دیگر بار سفر بست و به عراق رفت. در همین سال استاد خود شیخ‌العراقین را از دست مى‌دهد و با فراق وى، در موجى از غم و اندوه فرو مى‌رود. وى نتوانست این جدایى و دورى را تحمل کند و براى این که از بار این غم بکاهد، بار دیگر به سوى خانه خدا به راه افتاد تا به برکت فضاى معنوى حرمین شریفین بر ناگوارى‌هایى که برایش پیش آمده بود، غلبه یابد. ایشان بقیه عمر را در سامراء، نجف و کربلا گذراند.

محدث نورى بارها در آثار فراوان خود از شیخ عبدالحسین تهرانى یاد کرده و مقام او را به عنوان شیخ و استاد خود ستوده و ایشان را فاضل‌ترین دانشمندان، عالم ربانى و از شگفتى‌هاى روزگار خویش در فراست، ذکاوت و دقت‌هاى پژوهشى معرفى کرده است. میرزاحسین نورى از شیخ مذکور اجازه اجتهادى و روایى دریافت کرده است.[16]

٢. عارف نامدار ملاحسینقلى همدانى (١٢٣٩-١٣١١ق) : وى مقدمات و سطوح را در زادگاه خود (شوند از توابع درجزین و همدان) آموخت؛ آن‌گاه راهى تهران شد و در مدرسه مروى تهران از حوزه درسى فقیه مشهور شیخ عبدالحسین تهرانى فیض برد. حکیم ملاهادى سبزوارى، شیخ مرتضى انصارى و سید على شوشترى از دیگر استادان وى مى‌باشند. حسینقلى همدانى در فضایل اخلاقى و کمالات عرفانى از نوادر دهر به شمار مى‌آمد و در محضرش کاروانى از فقها و عرفا آن‌چنان تربیت گردیدند که در عصر خویش به زهد، صلاح و تقوا معروف بودند؛ از آن جمله مى‌توان سید احمد کربلایى، شیخ محمدباقر بهارى، میرزاجواد ملکى تبریزى و سیدعلى همدانى را برشمرد. مرقد حسینقلى همدانى در جوار آستان حسینى زیارتگاه علاقه‌مندان است.[17]

٣. شیخ محمدهادى تهرانى (١٢۵٣-١٣٢١ق) : وى پس از فراگیرى دروس مقدماتى در تهران، به اصفهان رفت و نزد صاحب روضات و برادرش میرزا محمدهاشم خوانسارى شاگردى کرد و از آن‌جا رهسپار نجف اشرف گردید و از حوزه درس فقه و اصول شیخ انصارى بهره برد و با ارتحال وى، نزد میرزاى مجدّد شیرازى و فاضل ایروانى تحصیلات را پى گرفت. در این روزگار، دایى وى شیخ‌العراقین به تازگى حوزه درسى در کربلا تأسیس کرده بود؛ بنابراین براى بهره‌مندى از پرتو اندیشه‌هاى این فقیه محقق، به کربلا رفت و در این شهر اقامت گزید. در محضر این دانشمند، شیخ محمدهادى تهرانى با علامه محدث نورى مأنوس گردید و این دو شاگرد در مباحثه‌ها و برخى محافل و مجالس علمى از دقت فوق‌العاده، درک شگفت و تسلط استادشان بر علوم متعدد سخن مى‌گفتند و آن‌چه را از وى آموخته بودند، شرح و بسط مى‌دادند.

با ارتحال شیخ‌العراقین، شیخ محمدهادى به نجف آمد و در آن‌جا سکونت اختیار کرد و به تألیف و تدریس مشغول گردید. از آثارى که در مباحث کلامى، تفسیرى، فقه و اصول نگاشته، میزان توانایى‌هاى علمى او هویداست. [18]

۴. میرزا محمد همدانى کاظمى (متوفاى ١٣٠٣ق) : فرزند عبدالوهاب و ملقّب به «امام الحرمین» ، عالم فاضل، ادیب کامل، نیکومحضر، خوش‌بیان و داراى حافظه عالى و از بزرگان مشاهیر کاظمین به شمار مى‌آمد. غالب تحصیلات وى در خارج فقه و اصول نزد شیخ مرتضى انصارى و شیخ عبدالحسین تهرانى بوده است و پس از رسیدن به مقام اجتهاد، به کاظمین رفت و براى انجام وظایف شرعى و دینى و تصدى قضاوت جدیت داشته است. از ایشان آثارى در مباحث فقهى و شرعى، منظومه‌اى در منطق، اثرى ادبى با عنوان «فصوص الیواقیت فى نصوص المواقیت» ، «المواعظ البالغه » و کتابى در ادعیه و غیره، به یادگار باقى مانده است.[19]

شیخ‌العراقین از نگاه مورخان و رجال‌نگاران

صاحب «مستدرک الوسایل» که از محضر شیخ‌العراقین فیض برده، دربارۀ وى نوشته است:

معظم له در دقت، تحقیق، خوش‌فهمى، سرعت انتقال مطالب، حسن ضبط مفاهیم، اتقان گفته‌ها و نوشته‌ها، کثرت حفظ میراث شیعه در فقه، حدیث، رجال، لغت و واژه‌شناسى، اعجوبه زمان و نادرۀ دوران بود. از دیانت با جدّیت حمایت مى‌کرد و شبهه‌هایى را که ملحدین ایجاد مى‌کردند، به قدرت علم و اندیشه و نور ایمان برطرف مى‌نمود و بدعت‌گذاران را وادار به عقب‌نشینى مى‌نمود. در تعظیم شعایر دینى و سنت‌هاى مذهبى همتى کامل داشت و به کوشش او تعمیرات اساسى در عتبات صورت گرفت. روزگارى دراز با او مصاحبت داشتم تا آن‌که وى از دنیاى فانى چشم فرو بست. [20]

محدث قمى گفته است:

شیخ بلندمرتبه، افقه فقها، افضل علما، عالم ربانى، شیخ‌العراقین تهرانى از شخصیت‌هاى کم‌نظیر و داراى توانایى‌ها و شگفتى‌هاى شگفت‌انگیز بود. به دلیل آن که بر علوم نقلى و صاحب مباحث کلامى احاطه داشت، به خوبى مى‌توانست از دیانت صیانت کند و شبهه‌افکنى‌ها را به خوبى دفع کند. او استاد شیخ ما محدث اعظم نورى بود.[21]

میرزا محمدحسن‌خان اعتمادالسلطنه مى‌گوید:

مجتهدى بسیار فاضل و به قبول عامه قائل بود. در دولت عثمانى نیز اعتبارى ویژه داشت. ولات و حکام عراق عرب او را حرمتى عظیم مى‌نهادند. بر اکثر تعمیرات و تأسیسات عتبات عالیات مواظبت و مراقبت داشت. مدرسه و مسجدى که در تهران ساخته، دایر و به اجتماع افاضل طلّاب عامر. شکرالله مساعیه.[22]

حسین محبوبى اردکانى از مورخان و محققان معاصر که تعلیقه‌اى بر کتاب «المآثر و الآثار» اعتمادالسلطنه نگاشته، در معرفى این فقیه خدوم نوشته است:

شیخ عبدالحسین فرزند على، از دانشوران و مجتهدین تهران در اواخر قرن سیزدهم هجرى و از شاگران صاحب جواهر، مردى دانا، اهل زهد و پرهیزگار و در نظر دو دولت ایران و عثمانى محترم، معتبر و جلیل‌القدر بود. کتابخانه معتبرى داشت که اگرچه وقف طلاب نمود، ولى گویا بعد از ارتحالش کتاب‌هایش پراکنده گردید.[23]

میرزا محمدعلى مدرس تبریزى، مؤلف کتاب « ریحانة الادب » در معرفى او غالباً مطالب میرزاحسین نورى و محدث قمى را آورده و خود افزوده است:

شیخ عبدالحسین مجتهدى است که به دلیل پژوهش‌هاى گسترده در مباحث فقهى، رجالى و ادبى از نوادر معدود به شمار مى‌آید و از تلامذه صاحب جواهر است، در پشتیبانى از موازین اعتقادى بسیار مصمم بود و مى‌کوشید و برخى تردیدافکنى‌ها را در این باره، با استدلال و برهان و احاطه بر مبانى علوم و معارف اسلامى، به خوبى کنار مى‌زد. مساعى جمیله در تعمیر بارگاه‌هاى مطهر ائمه در عتبات عراق معمول داشت. [24]

میرزا محمدعلى حبیب‌آبادى صاحب «مکارم الآثار» مى‌نویسد:

شیخ عبدالحسین تهرانى از اعاظم علما و فقهاى ربانى و ساکن کربلا که در دربار ایران اعتبارى عظیم داشته و کتابى مُجَدوَل در روایات هر عصر تألیف کرده که موفق به کامل نمودن آن نگردیده است.[25]

سید محسن امین گفته است:

شیخ عبدالحسین تهرانى حائرى ملقب به کامل شیخ العراقین، فقیهى دانشور و اصولى رجالى بود که در ادبیات و فنون شعرى مهارت داشت و سروده‌هاى زیادى را به حافظه سپرده بود. بعد از تحصیلات در نجف اشرف و نایل گردیدن به مقام اجتهاد و کسب اجازات فقهى و روایى از استادان خود، به تهران بازگشت و مقام علمى و کمالاتش مورد قبول عامه و خاصه قرار گرفت. وى این توفیق را به دست آورد که در آبادانى مشاهد عراق بکوشد. مخطوطات نفیسى را در کتابخانه‌اى که تأسیس کرده بود، فراهم آورد.[26]

مرحوم دکتر عبدالحسین نوایى، استاد دانشگاه و پژوهش‌گر تاریخ و مصحح منابع رجالى و ادبى گفته است:

شیخ‌العراقین از فضلا و صالحان عصر قاجار است که در عتبات عراق تحصیل کرد و به مقام اجتهاد رسید. علماى اهل تسنن براى او احترام قائل بودند و مقام علمى ایشان را ارج مى‌نهادند. در بازگشت به ایران مورد توجه صدراعظم وقت، میرزا تقى‌خان امیرکبیر قرار گرفت و به قطع و فصل امور شرعى منصوب گردید. امیر بنا به احترام و اطمینانى که به شیخ داشت، او را مأمور مراقبت و اتمام مسجد و مدرسه‌اى در تهران نمود . در تهران بلکه ایران چنان مورد احترام و اعتماد عمومى قرار داشت که دستگاه قاجار بعد از قتل امیر، نه تنها این حامى و هوادار او را مورد فشار قرار نداد، بلکه به وى توجهى فراوان نمود.[27]

عضدالملک از صاحب‌منصبان قاجار از این فقیه بزرگوار چنین یاد کرده است:

شیخ‌المشایخ العظام، العلامة الخبیر والنحریر البصیر، محقق الدقایق و مدقق الحقایق، تاج‌العلماء الاعلام، رواج المله والاسلام، سالک مدارج حکمت و صاعد معارج معرفت، خلیل نار سلامت، کلیم نور سعادت، پیکر فضل است؛ اصل اصول است و نسل حکم و خلاصۀ خود و نخبه ادب. از آن روز که در عتبات عالیات توطن و تمکن نموده، همواره گلبن ایران از اثر پرتو عنایتش خرم و پیوسته گلستان شرایع اسلام از رشحات سحاب مکرمتش غیرت ارم. . . . [28]

کنت دوگوبینو در سفرنامه خود از مرحوم شیخ عبدالحسین ذکر خیرى نموده و در میان علماى دینى ایران مرحوم ملّا على کنى را به عنوان مجتهد جامع‌الشرایط و و شیخ عبدالحسین را فقیهى بلندپایه، پاکدامن، خونسرد و با فراست معرفى کرده است.[29]

آثار و تألیفات

شیخ عبدالحسین على‌رغم آن که همه عمرش در امور آموزشى، ترویج دیانت، فعالیت‌هاى اجتماعى و عمرانى و خدمات رفاهى، قضاوت و تدریس گذشت، به موازات این تلاش‌هاى گسترده، از نگارش و ثبت دانسته‌ها و یافته‌هاى علمى خود غفلت نداشته است. اگرچه تألیفات او پرشمار نیست، ولى از نظر کیفى، ابتکار و نوآورى، در خور توجه و تحسین است. در ذیل به معرفى آثار وى مى‌پردازیم:

١. رساله علمیه

حاوى دیدگاه‌هاى شرعى و فتاوى ایشان است که چون عموم مردم خواستار مراجعه بوده‌اند، چندین بار به چاپ رسیده و در اختیار علاقه‌مندان قرار گرفته است؛ ضمن آن‌که منتخبى از متن اصلى آن تهیه گردیده و چاپ شده است. به گفته شیخ آقابزرگ تهرانى، این رساله اولین‌بار در ١٢٨۵ قمرى چاپ شده و بنابر آنچه مؤلف محترم در اول آن تصریح نموده، در این اثر شیخ عبدالحسین نظرات فقهى و شرعى آیت‌الله محمدابراهیم کرباسى را مورد ارزیابى قرار داده و مواضع مخالف و موافق خود را دربارۀ فتاوى این عالم ربانى اعلام داشته است.[30]

٢. کتاب الاجازات

حاوى اجازاتى است که علما براى شاگردان خود صادر کرده‌اند و چون بیشتر آنها به خط مشایخ مجازین مى‌باشد، از لطافت و نفاست خاصى برخوردار است. شیخ آقابزرگ تهرانى که این اثر ارزشمند را دیده، از جلوه‌ها، جاذبه‌ها و مزایاى آن سخن گفته است. مؤلف در این کتاب، علاوه بر اجازات، تقریظهایى که مشاهیر شیعه بر برخى آثار چون «تتمیم امل الأمل» و «لؤلؤ البحرین» و غیره نوشته‌اند، آورده است. [31]

٣. ترجمه نجاة العباد

شیخ محمدحسن نجفى، استاد شیخ‌العراقین، کتابى با عنوان «نجاة العباد فى یوم المیعاد» دارد که در واقع رساله علمیه ایشان مى‌باشد و برگرفته‌اى از کتاب «جواهر الکلام» و در برگیرندۀ ابواب طهارت، صلاة ، دماء ثلاث، احکام اموات، صوم، زکات، خمس، حج و فرایض و مواریث بوده و مورد توجه فقها و مراجع تقلید قرار گرفته و بارها شرح شده، بر آن حاشیه و تعلیقات نوشته و ترجمه کرده‌اند، شیخ عبدالحسین تهرانى که به ارزش این کتاب پى برده بود، آن را به فارسى برگرداند و در این ترجمه کوشید تا دشوارى‌ها و بخش‌هاى پیچیده آن را روان نماید تا بهتر قابل استفاده خوانندگان قرار گیرد. این ترجمه بارها، از جمله در سال ١٣٢٢ قمرى با حواشى آخوند خراسانى به چاپ رسیده است. [32]

۴. طبقات رُوات

کتابى است در علم رجال که مؤلف در آن به طرز جالبى طبقات راویان را در جدول‌هایى آورده است، ولى متأسفانه ناقص مانده و مؤلف به دلایلى موفق نگردیده است این اثر را به انجام برساند. محدث نورى و شیخ آقابزرگ تهرانى از ارزش این کتاب و جداول لطیف آن سخن گفته‌اند، ولى از ناتمام ماندن آن تأسف خورده‌اند. [33]

۵. مصباح النجاة

در حکمت‌ها و رازهاى نماز و سرّ استغفار بین سجده‌ها. این اثر شامل یک مقدمه، چندین فصل و خاتمه است. به گفته شیخ آقابزرگ تهرانى مؤلف آن را در اوان اقامت در اصفهان و در نیمه قرن سیزدهم تألیف کرده است. نسخه‌اى به خط مؤلف در اختیار شیخ غلامحسین، فرزند ملّا باقر نورى بوده که به امر حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى توسط احمد فرهومند در تهران به چاپ رسیده است. شیخ آقابزرگ تهرانى نسخه‌اى از آن را که جزو کتب شیخ جعفر سلطان‌العلماء بوده، به خط مؤلف دیده که در آغاز آن آمده است: «الحمدلله الّذى جعل الصلاة عمودالدین و معارج‌المؤمنین. . .»[34]

۶. کتاب المُبکى

کتابى است موجز و مختصر در مصائب خاندان عصمت و طهارت و سوگوارى براى خامس آل عبا.[35]

٧. سروده‌ها

شیخ‌العراقین، قریحه شعر و ذوقى ادبى داشت و در ادبیات فارسى و عربى توانایى‌هاى لازم را به‌دست آورده بود و در مواقعى اشعارى مى‌سرود. معمولاً سروده‌هاى او در خدمت اخلاق، حکمت، نصایح و وصف فضایل اهل‌بیت بوده است. در نوشته‌هاى علمى خود نیز از این ذوق شعرى بهره مى‌برده است؛ چنان‌که در اول کتاب «مصباح النجاة» گفته است:

حمد ایزد واجب آمد از نخست

صفحه هستى ز رنگ ریب شست

در سال ١٢٧۴ قمرى شعرى سروده که ابیاتى از آن چنین است:

اى خداوند هفت سیاره

نیست ما را به جز گنه، چاره

شکنم توبه کردمى صدباره

عفو فرماییم دوصد باره[36]

حواشى، تعلیقات و رسائلى در علم رجال، مباحث فقهى و روایى که در آن‌ها از صاحب جواهر، سید شفیع جاپلقى، مولى رفیع رشتى و دیگر استادان اجازه خود، مطالبى روایت کرده و دیدگاه‌هاى خود را آورده است، از دیگر آثار اوست.

گنجینه‌اى گران‌بها در کربلا

شیخ عبدالحسین در کربلاى معلى کتابخانه‌اى بزرگ بنیان نهاد که گنجینه‌اى از مخطوطات نفیس و نوادر کتب و آثارى منحصر به فرد در آن نگاه‌دارى مى‌شد. سفرنامه‌هایى به خط جهان‌گردان در این گنجینه فرهنگى دیده مى‌شد. غالب کتاب‌هاى آن به خط پدیدآورندگان بود. شیخ اگرچه براى این کتابخانه تدابیرى اندیشیده، فهرست‌هایى براى کتاب‌هایش تهیه کرده و آن را وقف طلاب کرده، ولى پس از ارتحال او به دلیل برخى اهمال‌کارى‌ها و غفلت‌هاى غیرقابل اغماض این مجموعۀ ارزشمند پراکنده و متلاشى گردید و متأسفانه نسخه‌هایى از آن در خانه‌هاى کربلا و نجف به دست آمد.[37]

سید محسن امین به این ضایعه اشاره کرده و مى‌افزاید: با وجود این که کتاب‌هاى مذکور به لحاظ مالکیت، وقفى بودند، ولى بسیارى از آن‌ها تلف شدند و آن‌هایى که باقى ماندند، در اختیار افرادى قرار گرفت که از ارزش و نفاست آن‌ها ناآگاه بودند. در سال ١٣۵٢ قمرى که براى زیارت آستان حسینى به کربلا آمدم، دربارۀ این مجموعه سؤال کردم که به من خبر دادند آثار مذکور نابود گردیده یا طعمه حریق شده است و مقدار باقى مانده را هم عده‌اى بُرده بودند. از جمله این مخطوطات با ارزش، مجلدات کتاب «ریاض‌العلماء» بود که برخى اجزایش از بین رفته بود.[38]

کتابخانه مزبور از چنان اهمیتى برخوردار بود که جرجى زیدان و فیلیپ دى طرازى در آثار خود، آن را معرفى کرده و ذى‌قیمت بودن منابعش را مورد توجه و تذکر قرار داده بودند.[39]

فراهم آوردن چنین کتابخانه‌اى با آثارى نخبه و زبده و ارزشمند از نظر کمى و کیفى و جلوه‌هاى هنر خطاطى، از احاطه این عالم عامل به منابع علمى، فکرى و ادبى علما در اعصار گوناگون عصر حکایت دارد. او بر برخى از این نوشته‌ها، توضیحاتى نگاشته و در تعلیق نسخه‌ها با یکدیگر نیز دقیق بود و مى‌توان او را کتاب‌شناسى ماهر نامید. شیخ محمدامین کاظمى در کتاب « هدایة المحدّثین » و علامه مجلسى در اول کتاب بحارالانوار، کتاب «ربیع الشیعه» را در زمره آثار سید بن طاووس برشمرده‌اند، ولى مرحوم مجلسى یادآور شده است چون این اثر با کتاب «اعلام الورى» از مرحوم طبرسى در جمیع ابواب موافقت داشت، ما از آن مطلبى نقل نکردیم. شیخ عبدالحسین تهرانى این دو اثر را مورد بررسى قرار داد و به این نتیجه رسید که ربیع الشیعه بدون کم و زیاد، همان اعلام الورى است، ولى تعجبى ندارد؛ زیرا کتاب اعلام‌الورى به دست سید بن طاووس رسیده و چون در آغاز آن خطبه‌اى نبوده و به دلیل سقط اوراق، مقدمه مؤلف از بین رفته بود.

سید از آن کتاب خوشش آمده و از آن‌جا که مشخص نبوده که این کتاب از کیست و چه نام دارد، در اول آن خطبه‌اى نگاشته و پس از ارتحال آن جناب، شاگردانش تصور کرده‌اند که از تألیفات سید است و ناچار این اثر را به سید نسبت داده‌اند؛ در حالى که در فهرست آثار سید و نیز در اجازات او و در کتاب «کشف المحجة» به قلم وى، نامى از این اثر نیامده و در هیچ کدام از نوشته‌هاى خود به آن اشاره نکرده و به آن ارجاع نداده است.[40]

وصف وارستگى و ساده‌زیستى

شیخ عبدالحسین تهرانى در زمرۀ ابرارى بود که با ذکر، عبادت، نیایش و نوافل، زهد و ساده‌زیستى، از عباد صالح خداوند گشته بود. به دلیل همین وارستگى و روى آوردن به قناعت و اکتفا به امکاناتى اندک، چنان اقتدارى معنوى به دست آورده بود که از این موضع، به ترویج معروف و جلوگیرى از منکرات اهتمام مى‌ورزید و در این راستا از کارگزاران ستمگر قاجار هراسى نداشت و با صراحت، موارد تخلف و انحراف و فساد را تذکر مى‌داد و این ویژگى ضمن این‌که موجب محبوبیت اجتماعى براى ایشان شده بود، باعث گردید نه‌تنها او از حشمت کاذب پادشاهان هراسى به دل راه ندهد، بلکه سلاطین وقت، امیران و حاکمان بلاد از صولت او بیمناک بودند.[41]

شیخ با وجودى که مى‌توانست از برخى امکانات رفاهى برخوردار گردد و نیز افرادى بودند که از اعماق وجود حاضر بودند تمام نیازهاى او را برآورده کنند، ولى زندگى بسیار ساده و زیستن در خانه‌اى محقر را بر این وضع ترجیح داد. حاج شیخ نصرالله، برادر شیخ نقل کرده است:

شنیدم که چون شیخ عبدالحسین از عتبات عالیات، بعد از تحصیل علوم دینى به تهران آمد، به درجه‌اى گرفتار ضیق معاش بود که یک اتاق مستطیل شکل واقع در طبقه فوقانى از خانه گذر بین‌الحرمین اجاره کرده و نیم از آن را پرده کشید و همسر خود را پشت پرده منزل جاى داد و ما بقى اتاق را حصیرى گسترانید که خود در آن مى‌نشست . به جز چند کتاب، شىء دیگرى که ارزشى داشته باشد، در آن‌جا دیده نمى‌شد. به تدریج با افزایش هزینه‌هاى زندگى، مبالغى به اهالى بازار اعم از بقال، عطار و امثال آن‌ها مقروض گردید و راه دیگرى براى تأمین هزینه‌هاى معاش او وجود نداشت.[42]

البته بعدها به لطف علاقه‌مندان و توجه ویژه امیرکبیر، گشایشى در زندگى شیخ به‌وجود آمد و او در گذر مسجد جامع داراى خانه‌اى مناسب شد.[43] خاطره‌اى از دوران تحصیل این فقیه فرزانه، حقایق دیگرى را روشن مى‌کند: در نجف حاج ملا على خلیلى و شیخ‌العراقین تهرانى با یکدیگر در حجره‌اى به سر مى‌بردند. روزى آنان تصمیم گرفتند غذاى گرمى بخورند؛ پس به بازار رفته و برنج خریدند و با چوب‌هاى کنده شده از سقف محل سکونت،آن را پختند؛ اما از آن جا که براى برنج روغنى نداشتند، ناچار با پیه و دنبه‌اى که براى ساخت شمع بود، روغنى به دست آوردند و روى پلو ریختند. بعضى از این خوراک تناول کردند و عده‌اى امتناع نمودند؛ زیرا گفتند این غذاى اعیان است و به مذاق ما خوش نمى‌آید. آن‌ها مدت‌ها با فقر دست به گریبان بودند و بر این وضع صبر کردند و ناملایمات را پشت سر نهادند تا به درجات عالى و مقامات والاى علمى رسیدند.[44] سید هادى حسینى خراسانى در این‌باره نوشته است: سید زین‌العابدین طباطبایى حائرى مى‌فرمود: در ایّام طلبگى و تشرّفم به نجف اشرف، من و آقاى شیخ عبدالحسین شیخ‌العراقین و آخوند ملا على کنى در یک حجره در مدرسه زندگى مى‌کردیم و همگى در نهایت فقر و فاقه به سر مى‌بردیم.[45]

با وجود این مشکلات و روبه‌رو شدن با انواع تنگدستى‌ها و محرومیت از کم‌ترین امکانات در ضمن تحصیلات، در پیشرفت علمى و فکرى او خللى به وجود نیامد و او از تلاش و جدّیت در فراگیرى علوم اسلامى باز نماند و در همه حال شکرگزار خداوند بود و این‌گونه تنگناها را آزمون الهى مى‌دانست و با جان و دل پذیراى روزهاى سخت و دردآور بود و این مقطع از دوره سازندگى و رشد را با تمام تلخى‌ها سپرى کرد؛ ایامى که به حق مشقت‌زا و طاقت‌فرسا بود.

مورد وثوق امیر کبیر

در سال ١٢۶۴ قمرى، ناصرالدین‌شاه، پس از مرگ محمدشاه قاجار، به تدبیر میرزا تقى‌خان امیرنظام که پیشکار او بود، با لشکرى آراسته به سوى تهران رهسپار شد و در حالى که شانزده ساله بود، بر تخت سلطنت نشست. وى امیرنظام را به لقب «اتابک اعظم» ملقّب کرد و او را به صدراعظمى خویش برگزید. امیرکبیر یکى از بزرگ‌ترین رجال سیاسى ایران در دوران قاجار و بلکه در تاریخ ایران است. وى پس از سرکوبى دشمنان داخلى و آرام کردن اوضاع آشفته کشور به لقب «امیر کبیر» ملقّب گشت. وى در سه سال و سه ماه وزارت خود به قدرى در تأمین امنیت، گسترش عدالت و اقدامات اصلاحى مفید از خود لیاقت و شایستگى نشان داد که تا آن زمان در طول تاریخ ایران کمتر نظیرش را مى‌توان سراغ گرفت.[46]

در همان روزگارى که این صدر اعظم صالح، پى‌گیر برنامه‌هاى خود بود، شیخ عبدالحسین به تازگى به تهران آمده بود. همان‌گونه که اشاره کردیم، وى هنگام ورود به مرکز سیاسى کشور، روزگار سختى را مى‌گذراند و تنگدستى و فقر وى را تحت فشار فرساینده‌اى قرار داده بود. در این میان بعضى دوستان هنگام ملاقات با این دانشمند، از وضع مرارت‌بارش آگاه شدند و این‌گونه صلاح‌اندیشى کردند: از علل عُسرت و ضیق معاش شما، تمایل به گمنامى و گوشه‌گیرى و انزواست. عدم مرواده با اقشار مردم، باعث گردیده تا احدى بر کمالات و توانایى‌هاى علمى شما مطلع نگردیده و از دیانت، امانت، زهد و وارستگى شما بى‌خبرند. بهتر است با مردم به‌خصوص علما ارتباطى تنگاتنگ برقرار نمایید و مقدارى از فضایل و مکارم خود را در مذاکرات علمى بروز دهید. شیخ پاسخ داد: از معاشرت با علما و اهل معرفت هیچ‌گاه ابایى نداشته‌ام؛ ولى چون در مسیر زندگى با مشکلاتى روبه‌رو مى‌باشم، پذیرایى از مردم و مراوده با آنان برایم رنج‌آور است. گفتند: شما صبح پنج‌شنبه در منزل جناب شیخ محمدتقى قزوینى که از بزرگان علماست حاضر شوید؛ زیرا اغلب اوقات در بیت این عالم، بعد از روضه‌خوانى و ذکر مصائب اهل‌بیت، بحث‌هاى علمى مطرح مى‌گردد. احتمال دارد در این مجالس و محافل، بعضى طلاب که واقعاً طالب علم و جویاى مدرّسى لایق‌اند، خواهش درس و استفاده علمى از شما بنمایند و از این رهگذر، اسباب گشایش و فتح بابى فراهم آید. شیخ بعد از مقدارى تأمل پیشنهاد آن جمع را پذیرفت و در روز مقرر به آن مجلس مرثیه رفت و در محلى پایین‌تر از مقام خود نشست. بعد از خاتمه روضه‌خوانى، فضلاى آن محفل، مباحثى از معارف دینى و فقهى را مطرح کردند. شیخ عبدالحسین شنونده این مناظره‌هاى علمى بود و چون زمینه‌اى مناسب به‌دست آورد، شیخ رشته کلام را به دست گرفت. آن جمع دانشور وقتى افادات مستدل و مستند ایشان را شنیدند، به فضل سرشارش پى بردند و از او عذرخواهى کردند و او را در صدر مجلس جاى دادند.

چون شیخ‌العراقین به منزل محقر خود بازگشت، عصر آن روز به وى خبر دادند شخصى درب خانه ایستاده و شما را مى‌خواهد. وقتى درب خانه استیجارى‌اش را گشود، شخصى با لباس فراشان دربارى را دید. آن فرد به شیخ گفت: صبح فردا امیرنظام به دیدن شما خواهد آمد. شیخ گفت: گویا اشتباه گرفته‌اید؛ زیرا من با امیر سابقه و مراوده‌اى ندارم تا او به دیدنم آید. فرستاده صدراعظم وقت گفت: مگر شما شیخ عبدالحسین تهرانى نیستید؟ پاسخ داد: بلى، ولى شاید تشابه اسمى باشد. مأمور گفت: مگر شما امروز صبح در منزل شیخ محمدتقى

قزوینى نبودید؟ شیخ پاسخ داد: چرا. فراش گفت: پس اشتباهى رخ نداده و مهیاى آمدن امیر باشید. آن عالم زاهد گفت: من خانه‌اى که لایق پذیرایى صدراعظم کشور باشد در اختیار ندارم. فرستاده امیر گفت: مگر این‌جا منزل شما نیست؟ شیخ گفت: البته محل اقامت من همین‌جاست اما بیایید و وضع آن را ببینید تا دریابید که امیر به چنین مکانى نخواهد آمد. فرستاده امیر به اتاق بالاخانه رفت و وضع زندگى شیخ را دید و گفت: امیر همین‌جا را دوست دارد و خواهد آمد، و منزل شیخ را ترک کرد.

صبح روز بعد امیر به دیدار شیخ آمد و او به قدرت بضاعت اندکى که فراهم نموده بود، از وى پذیرایى کرد. امیرنظام به ایشان عرض کرد: این منزل شایسته شما نیست؛ خانه مختصرى با لوازم و اثاث کافى در عباس‌آباد تدارک دیده شده است و به آن‌جا نقل مکان کنید. از بدهى‌هاى شما به بازارى‌ها اطلاع دارم. آن‌گاه یکصد اشرفى زر مسکوک به شیخ تقدیم کرده و خاطرنشان ساخت این وجه را به طلبکاران خود بدهید تا باز با یکدیگر دیدارى داشته باشیم و برخاست و رفت. از آن پس امیر همواره در ترویج مقام شیخ اقدامات کافى به عمل آورد. روز به روز روابط این دو قوى‌تر گردید تا آن‌که شیخ محل وثوق و مورد اعتماد امیر و طرف مشاوره وى در گره‌گشایى از مشکلات اجتماعى و کشورى گشت.[47] آنگونه که در نگاه عباس اقبال، امیر «همواره در ترویج شیخ اقدامات کافى نمود و روز به روز در عقاید او نسبت به شیخ مى افزود تا آن که محل وثوق امیر شد و طرف مشاوره در بعضى از امور مشکله گردید»[48]

بعدها جریانى پیش آمد و امیرکبیر محاکمات را به محضر جناب شیخ العراقین ارجاع داد. از آن پس همه دعاوى که جنبه شرعى داشت و به دیوانخانه ارجاع مى‌شد، به محضر شیخ عبدالحسین مى رسید و داورى او قطعى بود.[49]

شیخ عبدالحسین، به کمال و کارآمدى احکام و قوانین اسلامى در جامعه بشرى ایمان راسخ داشت و معتقد بود که «هرگاه مدار دولت و مملکت دارى از روى شریعت مطهره باشد. . . هیچ فتنه و فساد بر نیاید»[50] ، بر همین اساس، در برابر خطر بدعت باب و بهاء، با جدیت تام به مبارزه برخاست. اقدامات شیخ العراقین کینه شدید سران مسلک باب و بهاء، را بر ضد وى بر انگیخت .[51]

مسجد و مدرسه شیخ عبدالحسین

در جنوب و غرب امام‌زاده زید تهران، در اوایل حکمرانى ناصرالدین‌شاه خرابه‌هایى بود که میرزا تقى‌خان امیرکبیر به آبادانى آن‌ها همت گماشت که بازار اُرسى‌دوزها (کفش‌دوزها) ، خیاطها، سراى امیر و مسجد و مدرسه از جمله بناهایى بود که در این منطقه احداث گردید که برخى در زمان حیات خودش و بعضى پس از قتل او تکمیل شد. امیر بنا بر احترام و اطمینانى که به شیخ داشت، او را مأمور مراقبت و اتمام ابنیه نمود و این عالم را وصىّ خود قرار داد تا پس از مرگش، از محل ثلث اموالش این مسجد و مدرسه را در تهران تمام کند و مدرسه‌اى را در شهر کربلا بنا نهاد. حال این سؤال پیش مى‌آید که چرا این دو مکان به نام خود امیرکبیر نام‌گذارى نشد و به نام مسجد و مدرسۀ شیخ عبدالحسین تهرانى شهرت یافت. سید محمد بهبهانى از ملازمان شیخ عبدالحسین، از قول وى نقل کرده است: میرزا آقاخان نورى، صدراعظم بدنام ناصرالدین شاه که پس از قتل امیرکبیر بدین منصب رسیده بود، اصرار بسیارى داشت که شیخ این مسجد و مدرسه را به نام او درآورد یا دست‌کم نام امیر را بر آن‌ها نگذارد. او هم ناگزیر براى تأمین نظر وى، این بناها را به نام خود خواند. سپس میرزا آقاخان نورى، صدراعظم فاسد که پنهانى با سفارت انگلیس رابطه برقرار کرده و در توطئه قتل امیر هم دخالت داشت، اصرار کرد مدرسه‌اى را که شیخ در کربلاى معلى، کنار درب سلطانى، از ثلث اموال میرزا تقى‌خان ساخته بود، به نام او کند. شیخ براى این‌که از شرّ این خبیث رهایى یابد، آن را «مدرسه صدر» نامید.

مسجد شیخ عبدالحسین در ضلع جنوبى بازارچه و در محل قدیمى باغ و خرابه‌هاى پاچنار ساخته شده است. مسجد شامل مقصوره، گنبد، دو مناره کوچک در ضلع جنوبى، طاق‌نماهاى متناسب کوچک در جوانب دیگر و شبستانى در ضلع شرقى با عنوان گرمخانه که مزین به مَعقِلى‌هاى[52] کاشى و آجر و از طرح‌هاى ممتاز دوران قاجاریه است. مسجد شبستانى نیز در پشت قبله دارد. در غرب مسجد، مدرسه شیخ عبدالحسین واقع است که منبت‌کارى عالى از جلوه‌هاى هنرى آن است. صحن مدرسه به شیوۀ چهار ایوانى است. به مناسبت آن که آذربایجانى‌هاى مقیم تهران در ایام محرم و صفر در این مسجد به سوگوارى مى‌پردازند، مسجد شیخ عبدالحسین به مسجد ترک‌ها هم شهرت دارد.

متن رسیدى که شیخ عبدالحسین درباره ثلث اموال امیر به ورثه او داده است، چنین است:

بسم‌الله تعالى؛ مبلغ یکصد تومان وجه نقد رایج از بابت حواله‌اى فخرالحاج و المعتمرین حاجى محمد ابراهیم بر عالى شأن عزت‌نشان آقا سیف‌الله برحسب قرارداد و نوشته عالى‌جاه عبدالکریم بیک، مباشر املاک مرحوم امیرنظام به تاریخ ذیل و اصل اقل العلماء گردید. ان‌شاءالله در محاسبه ثلث املاک مزبور محسوب خواهد شد و چون فخرالحاج مزبور برات مخصوص ننوشته بودند، این چند کلمه از بابت تذکر، نظر به قبض تنخواه مرقوم شد؛ فى ٢٣ شهر ربیع‌الاول ١٢۶٩. محل مهر الراجى عفو ربّه، عبدالحسین بن على.

همچنین شیخ‌العراقین، شیخ عیسى نجفى را براى انجام دادن حجّى از طرف مرحوم امیر به خویشاوندان آن مرحوم معرفى کرد.[53] ناگفته نماند که امیر در زمان صدارت، زمین مدرسه و مسجد را خریده و حتى نقشه ساختمان آن را تهیه کرده بود، اما اجل مهلت پیاده کردن نقشه را به وى نداد و طبق وصیت او، شیخ عبدالحسین پس از مرگش این امور را پى گرفت و کار را به انجام رساند. ساختمان امام‌زاده زید تهران هم از آثار امیرکبیر است. فتاواى فقهى شیخ در زمان حیات امیر، براى او لازم‌الاجرا و مورد احترام بود. وقتى امیرکبیر در صدد برآمد تا زمین‌هاى مجهوله ارک را به لحاظ انجام فرایض دینى و براى حلّیت و اباحه نماز اجاره کند، شیخ عبدالحسین نیز بیوتات عمارت دیوانى ارک را که در زمره زمین‌هاى مجهول‌الهویه بود، براى حلیت نماز و اباحه مکان به امیر اجازه شرعى داد، که خبر این اعلام فقهى در روزنامه «وقایع اتفاقیه» درج گردید. اصولاً امیر مى‌کوشید تا امور قضایى و شرعى را به علما و فقهایى چون شیخ عبدالحسین محول کند که البته برخى شایعه کردند چون امیر از اقتدار علما هراس داشته، تن به این کار داده است! در حالى که وى صادقانه نسبت به علماى ربانى و فقیهان صالح ارادت داشت و در صدد بود تا دست افراد بى‌اطلاع از مبانى دینى و شرعى را در امورى که به روحانیت مربوط مى‌شد، کوتاه کند.[54]

سدّى استوار در برابر استبداد

شخصیت شیخ عبدالحسین تهرانى به صدارت امیر وابستگى نداشت که با قتل این صدراعظم، از اقتدار و صلابت او کاسته شود. البته میرزا تقى‌خان زمینه‌هایى را فراهم ساخت که این فقیه فاضل خدمات ارزشمندى را در عرصه‌هاى قضایى، حقوقى، شرعى و عمرانى انجام دهد؛ اما شیخ‌العراقین با ساده‌زیستى، پارسایى و دورى از تجملات دنیوى، با وجود برخوردارى از امکانات رفاهى، محبت و اشتیاق اقشار گوناگون را به سوى خود جلب کرده و این خصال معنوى و ارتباط نزدیک و صمیمى با مؤمنان، آن زعیم عالى‌قدر را مقتدر و کلامش را در اعتلاى جامعه اسلامى نافذ ساخته بود. از سوى دیگر کارنامه سیاه فرمانروایان و کارگزاران مستبد قاجار و انعقاد قراردادهاى اسارت‌آور آنان با بیگانگان و سلطه‌جویان کفرپیشه، آتش خشم این روحانى متفنّذ را برافروخت و در دفاع از اسلام و حقوق مردمان مسلمان، غیرت دینى و شجاعت معنوى خود را به نمایش گذاشت و به شاه و درباریان دربارۀ این وضع فلاکت‌بار و مرداب متعفن فساد و باتلاق خلاف‌هاى متعدد هشدار داد. او در این مسیر از تشکیلات سلطنتى هراسى به دل راه نداد و همواره امر به معروف مى‌کرد و آنان را از منکراتى غیرقابل اغماض که مدام مرتکب مى‌گردیدند، برحذر مى‌داشت. صولت او چنان شدت یافت که ناصرالدین‌شاه از ابهت معنوى او بیم داشت و پیوسته در پى آن بود تا به گونه‌اى این سدّ استوار را از میان بردارد. شهرت و محبوبیت اجتماعى شیخ اجازه نمى‌داد که او را دستگیر، محبوس و تبعید نمایند و چون با عده‌اى از درباریان مشورت کرد، صلاح را بر این دید که به وسیله‌اى دیگر شیخ را از سر راه خود بردارد. البته زمینه‌هاى آن هم فراهم آمده بود؛ زیرا پس از قتل امیر، شیخ مى‌خواست به توصیه وى، از ثلث اموالش مدرسه‌اى در کربلا بسازد. در این میان، عوامل حکومتى از وى خواستند که براى عمران عتبات عالیات و نظارت بر بارگاه ائمه در عراق، به این سرزمین برود و پى‌گیر آبادانى، معمارى و گسترش اماکن مقدس مزبور باشد. [55]

این‌که در برخى منابع اخیر آمده است که او با شاه رابطه خوبى داشت و مورد توجه ناصرالدین‌شاه قرار گرفته بود و خودِ شیخ از شاه خواسته تا به وى اجازه دهد به عراق برود و به امور عتبات رسیدگى کند، واقعیت ندارد و مخالف منش شیخ مى‌باشد. این منابع خطاى دیگرى نیز مرتکب شده‌اند و ادعا کرده‌اند که شاه او را وصىّ خود قرار داد؛ در حالى که امیرکبیر وى را وصىّ خویش قرار داد که آن هم دربارۀ عمران عتبات نبود.[56]

در جوار بارگاه ائمه هُدى

پیش از آن‌که شیخ عازم عراق شود، میرزا محمدباقر، فرزند میرزا زین‌العابدین، فرزند میرزا محمدباقر سلماسى در سامراء اقامت داشت و پى‌گیر تذهیب گنبد بارگاه عسکریین (علیهما السلام) بود. سرانجام آن مرحوم بار سفر بست و به همراه خانواده در سال ١٢٧۴ قمرى براى نظارت بر تعمیر عتبات عازم عراق شد و در جوار آستان حسینى مقیم گردید تا صحن مقدس حضرت سیدالشهداء (ع) را که بر اثر هجوم وحشیانه فرقه ضاله وهابى آسیب‌هاى فراوانى دیده بود، تعمیر کند. شهرت شیخ به اندازه‌اى بود که والیان و حاکمان عراق و کارگزاران دولت عثمانى در تکریم ایشان کوشیدند و از برنامه‌هاى وى براى آبادانى اماکن زیارتى عراق استقبال نمودند و عمرپاشا، والى بغداد مأمور شد تا از هرگونه همکارى با این مجتهد خدوم کوتاهى نکند.

اقدامات شیخ‌العراقین در کربلا عبارت بود از توسعه صحن مبارک به قدر هزار ذرع[57] که با خرید خانه‌هاى حوالى صحن و منظم نمودن آنان به حرم حسینى این برنامه عملى گردید. همچنین وى در اطراف صحن، حجراتى احداث کرد تا زائران آستان آن امام شهید، محل اقامت موقتى داشته باشند. او موفق گردید تا گنبد حرم را که آثار خرابى و فرسودگى در آن آشکار گردیده بود، بازسازى نموده و بر استحکام آن بیافزاید.[58] اعتمادالسلطنه مى‌نویسد:

شیخ عبدالحسین تهرانى براى تعمیر صحن مطهر به کربلا آمد و مجاورت گزید. تذهیب جدید قبه مبارکه و بناى صحن و کاشى ایوان حجره‌ها و توسعه صحن شریف از سمت بالاى سر مقدس به مباشرت ایشان انجام شد.[59]

این مؤلف عصر قاجار در جاى دیگر اشاره مى‌کند:

آثار شریفه، اضافات و تصرفات زایدالوصفى است که در روضه، رواق و صحن، حجرات، مواقف، ملحقات، منضمات مشهد اسعد حضرت سید الخافقین ابى‌عبدالله الحسین روحى و ارواح‌العالمین فداه و مزار ساطع‌الانوار حضرت ابالفضل العباس (ع) به مباشرت و سرکارى شیخ عبدالحسین مجتهد اعلى‌الله مقامه پرداخته شده است.[60]

اعتمادالسلطنه، یادآور شده است:

توسعه صحن مبارک سیدالشهداء ارواحنا له الفداء و بناى حجرات تحتانى و فوقانى، تعمیر گنبد مطهر آن حضرت و نیز مرمت بقعه مبارک حضرت ابوالفضل العباس صلوات الله علیه به سرکارى مرحوم شیخ عبدالحسین در سنه ١٢٧٧، سال چهاردهم جلوس ناصرالدین‌شاه قاجار، صورت گرفت.[61]

شیخ عبدالحسین دربارۀ بارگاه حضرت على (ع) در نجف اشرف هم اقدامات مفیدى انجام داده و بر تعمیرات و بازسازى این حرم و ساخت الحاقاتى، نظارت جدى و عملى داشت. مباشرت در تعمیرات ایوان، طارمه و دیگر بخش‌هاى بقعه حضرت مسلم بن عقیل، سفیر حضرت امام حسین (ع) در کوفه، احداث بقعه هانى بن عروه در بیرون مسجد کوفه و در سمت باب‌الفیل (ثعبان) نیز در زمرۀ خدمات ارزشمند او در پیشگاه این بزرگان مى‌باشد.[62]

مرقد مختار بن ابوعبیده ثقفى به صورت خرابه‌اى متروکه درآمده و اثرى از آن دیده نمى‌شد. شیخ‌العراقین درباره یافتن مرقد این سلحشور حامى اهل‌بیت به کاوش و جست‌وجوى دقیق پرداخت. در صحن حضرت مسلم، بالاى دکه و سکوى بزرگ و پیش روى بقعه هانى، علامتى دیده مى‌شد که برخى تصور کردند همان قبر مختار است؛ پس به دستور شیخ عبدالحسین آن‌جا را حفارى کردند،ولى در زیر آن نشانه، حمّامى آشکار گردید. شیخ از تفحّص ناامید نگردید تا آن‌که علامه سید شریف رضا، فرزند سید بحرالعلوم به وى گفت: پدر وقتى از کنار زاویه شرقى عبور مى‌کرد، لحظه‌اى توقف مى‌نمود و به اتفاق همراهان فاتحه‌اى نثار مختار مى‌کرد. شیخ با شنیدن این مطلب تاکید کرد که همان‌جا را بکَنند؛ ناگهان سنگى پیدا شد که بر آن نوشته بودند: «هذا قبر المختار بن عبید الثقفى» . آن فقیه باتدبیر دستور داد تا قبر را تعمیر کردند و بنایى بر آن ساختند که اکنون زیارتگاه مشتاقان است و در خارج محوطه مسجد اعظم کوفه، کنار دیوار قبله قرار گرفته است. [63]

شیخ عبدالحسین پس از این تعمیرات، چون با مشکل اعتبارات روبه‌رو گردید، به ایران آمد و گزارش آبادانى و گسترش روضه مبارکه کربلا و نجف و. . . را به آگاهى کارگزاران دولت وقت ایران رساند و خاطرنشان ساخت که اقدامات مفیدى صورت گرفت، ولى برخى کارهاى عمرانى کربلاى معلى باقى مانده و نیز روضات مقدسه و عتبات عالیه نجف اشرف، حضرت عباس (ع) و حرمین کاظمین (علیهما السلام) به تعمیر و مرمت نیاز دارند. عوامل حکومتى گرچه از موضع‌گیرى‌ها و انتقادهاى شیخ دربارۀ کارنامۀ قاجارها دل خوشى نداشتند، ولى از یک طرف به دیانت و امانتدارى او اعتقاد داشتند و از سوى دیگر مى‌خواستند بر محبوبیت خود نزد شیعیان و مشتاقان اهل‌بیت (علیهم السلام) بیفزایند؛ پس با تقاضاى او مبنى بر تکمیل تعمیرات قبلى موافقت کردند و مبلغ قابل توجهى در اختیارش نهادند. ایشان دوباره رهسپار روضه عتبات عالیات گردید و براى بازسازى اماکن زیارتى و تکمیل طرح‌هاى قبلى، اقدامات جدیدى آغاز کرد. سپاهیانى که چندى بعد از آستانه‌هاى مذکور بازدید کردند، اهتمام او را ستودند و گزارش دادند شیخ عبدالحسین که به مرمت اماکن مشرفه مأمور بود، دوطرف گنبد مطهر، ایوان، ستون و سقف بارگاه سالار شهیدان را به نحو مطلوبى ساخته و کاشى‌کارى به طرزى باشکوه عالى صورت گرفته است. [64]

تذهیب قبه سامراء

ناصرالدین‌شاه و مادرش مهدعلیا، چه‌بسا نسبت به موازین شرعى و دینى آنچنان که باید تقیّدى نداشتند و خلاف‌ها و فسادهایى میان آنان و درباریان دیده مى‌شد؛ اما چون به دلیل انعقاد قراردادهایى با استعمارگران و ضایع نمودن حق مردم، در نظر شیعیان منفور گردیدند، براى پیشرفت مقاصد خود، جلب نظر مردم و بازگرداندن توجه آنان به امورى که مورد علاقه ایشان بود، به انجام امور مذهبى روى آوردند؛ از آن‌جمله طلاکارى گنبد مقدس عسکریین، یعنى بقعه روى مرقد مطهر امام على‌النقى و امام حسن عسکرى (علیهما السلام) بود. این امر با نظارت شیخ عبدالحسین تهرانى در سال ١٢٨٣ قمرى صورت گرفت و عضدالملک (علیرضا) پسردایى ناصرالدین‌شاه مأمور بردن خشت‌هاى طلااندود به عراق بود. شیخ که در کربلا اقامت داشت، براى انجام این کار به سامرّاء رفت.[65] عضدالملک مى‌نویسد:

رأى همایونى بدان قرار یافت که رونق و رواج مذهب جعفرى را به بذل طلاى خالص موفق شد و امامین الهمامین عسکریین را به اهداء گنبد زرین مؤید آمد. در اول سال ١٢٨٣ هجرى طلایى از خزانه خاص برآورده و جناب شیخ المشایخ العظام شیخ عبدالحسین مجتهد تهرانى که در این اوقات خیرات و مبرات مخصوصه اعلى حضرت در آن عتبات عالیات، به دست ایشان جارى است، عدد خشت‌هاى گنبد مبارکه را معین و معروض رأى بیضا ضیاء داشته، به همان حالت و عدد حکم جهان مطاع به انجام آن شرف نفاذ یافت و چون مى‌بایست یکى از چاکران براى حمل خشت‌هاى مبارک مأمور گردد، از خیل چاکران دولت قرعه این فال به نام بندۀ جان‌نثار برآمد.[66]

وى در جاى دیگر به خدمات شیخ عبدالحسین در آستانه عسکریین (علیهما السلام) چنین اشاره دارد:

حرم مطهر سامراء در جلو رواق داراى ایوانى است روباز که مناره نداشته، حال جناب شیخ عبدالحسین در دوطرف، دو مناره بنا نموده و آن‌ها را کاشى کرده‌اند. بى‌نهایت تعریف دارد؛ مثل مینا مى‌نماید و آن‌روز از مناره‌ها هر یک به قدر ده ذرع ساخته بودند و دور گنبد مبارک را هفت هشت ردیف از خشت‌هاى منور (طلا) نصب نموده‌اند که تخمیناً چهارهزار خشت کار شده بود.[67]

مصاحب و همکار شیخ در تعمیر عتبات و اماکن متبرکه، میرزا محمد شیرازى، ملقب به «میرزا آقا» بود. ایشان از سلسله علماى دارالعلم شیراز بوده که غالب منسوبان او از فضلا و علما و ائمه جماعات مى‌باشند. خودش نیز در امور ادبى و ذوقى مهارت‌هایى به‌دست آورده بود و مدتى در محکمه شیخ‌الاسلام فارس به نگارش مکاتبات شرعى مشغول گردید و بعد از مدتى شیراز را ترک کرد و عازم عراق گردید. در این سرزمین وى این توفیق را به‌دست آورد که ضمن اقامت در جوار آستان حسینى، به مصاحبت شیخ عبدالحسین مفتخر گشته و مشغول نگارش و تنظیم امورات این عالم فرزانه گردد و بدان سبب معروف و مشهور گردید و پس از ارتحال شیخ، برنامه‌هاى مربوط به مجالس سوگوارى را که در مشاهد مشرفه منعقد مى‌گردید، عهده‌دار گردید. مورّخان خوش‌خویى و نیکومنشى این ادیب را ستوده‌اند.[68]

بیمارى و رحلت

شیخ‌العراقین پس از این‌که مأموریت خود را در تعمیر و مرمت و توسعه عتبات عالیات عراق به گونه‌اى شایسته انجام داد، دچار کسالت گردید و سلامتى او مختل شد. دستگاه تنفس او مبتلا به عفونت حاد گشت و بیمارى ذات‌الریه حیات وى را دچار مخاطره ساخت و سرانجام فقیهى عالى‌مقام که عمرى را به تلاش‌هاى علمى، فرهنگى و عمرانى مشغول بود، در بیست‌ودوم رمضان‌المبارک سال ١٢٨۶ قمرى در شهر کاظمین دار فانى را وداع گفت و روح پاکش به سوى سراى جاوید پرواز کرد. پیکر مطهر شیخ العراقین را پس از تشریفات شرعى، با تکریم و شکوه خاصى از کاظمین به کربلاى معلى انتقال دادند و در صحن مطهر حرم حسینى در حجره‌اى که کنار باب جدید، موسوم به «باب سلطانى» است و از داخل در سمت چپ قرار دارد، دفن گردید. برخى هم گفته‌اند جنازه این فقیه گران‌قدر در حجره‌اى که حوالى مدرسه صدر است (همان مدرسه‌اى که خودش با ثلث اموال امیرکبیر ساخت) آرمیده است. میرزا محمد کاظمینى همدانى (امام‌الحرمین) که شیخ‌العراقین از مشایخ اجازه اوست، در سروده‌اى ماده تاریخ فوت استاد خود را مشخص کرده است:

منذ عبدالحسین مولى البرایا

فاض من ربّه علیه النور

طار شوقاً الى‌الجنان سریعاً

ودعاء الیه ارّخ «غفور»

که کلمه «غفور» مادّۀ تاریخ وفات اوست و مساوى ١٢٨۶ قمرى است.[69]

بستگان و بازماندگان

آل شیخ‌العراقین از خاندان‌هاى، علم، فضل، فقاهت، زعامت و طرق اجازات در ایران و عراق است. این طایفه به دلیل شهرت شیخ عبدالحسین تهرانى به «شیخ العراقین» ، به این نام مشهور شده‌اند. از جمله آنان شیخ محمد (متوفاى حدود ١٢٩۵ق) فرزند شیخ على تهرانى و برادر آیت‌الله شیخ عبدالحسین است که از بزرگان علماى عصر خویش به شمار مى‌آمد که پس از ارتحال برادرش، در زعامت و هدایت مردم و ادامه بازسازى حرم کاظمین، کارهاى ایشان را پى گرفت.[70]

بنا به نوشته‌هاى مورخان و شرح‌حال‌نگاران، شیخ عبدالحسین سه فرزند پسر داشته است: اول: شیخ على (متوفاى ١٣١۵ق) ، عالم، فاضل و مجتهد و صاحب کتاب «معراج المحبه» منظوم به زبان فارسى در مراثى اهل‌بیت به‌خصوص مصائبى که خاندان عترت پس از مرگ معاویه تا ورود آنان به مدینه مبتلا بوده‌اند و مبتنى بر روایات دعا و منابع تاریخى مستند تنظیم گردیده است. این اثر در ایران و بمبئى به چاپ رسیده است. شیخ على به همراه برادر خود شیخ مهدى، مقدمات وقف کتابخانه پدر را در سال ١٢٨٨ قمرى فراهم آوردند. البته بعدها بخشى از این آثار نفیس در قاهره به فروش رسید.

فرزند دوم: شیخ مهدى است که داراى دو فرزند فاضل بوده است: شیخ محمدباقر (١٣٠١-١٣٨٠ق) از مدرسین حوزه علمیه کربلا و شیخ محمدهادى (١٣١٠-١٣٨۵ق) ، عالم جلیل‌القدر. شیخ آقابزرگ تهرانى ضمن اشاره به این دو فرزند شیخ مهدى افزوده است که تاریخ تولد آنان را به خط جدّ مادرى‌شان مرحوم شیخ عبدالمحمد، فرزند مولى عبدالکریم، فرزند محمدرحیم کرمانى نجفى مشاهده کرده است.

فرزند سوم: احمد (متوفاى ١٣١٨ق) از علماى کربلا بوده است.[71]

موجب بسى شگفتى است که برخى مدعى شده‌اند که خبرى از فرزندان و نزدیکان شیخ‌العراقین در منابع تاریخى نیامده است؛[72] در حالى که علاوه بر مطالب یاد شده دربارۀ این خاندان، سید موسى طالقانى (١٢٣٠-١٢٩٨ق) اشعار تهنیتى به مناسبت ازدواج شیخ مهدى، فرزند شیخ عبدالحسین سروده و تصحیح کننده و محقق این دیوان در حاشیه مطالبى درباره اولاد شیخ‌العراقین آورده است.[73]

 

[1] سیداحمد دیوان‌بیگى، حدیقةالشعراء، به کوشش عبدالحسین نوایى، ج٣، ص١۵۶١؛ محمدجواد مشکور، تاریخ ایران زمین، ص٣٣٣-٣٣۵؛ آقابزرگ تهرانى، الذریعة إلى تصانیف الشیعه، ج٢١، ص١٢٢ و الکرام البررة، ج٢، ص٧١٣، موسوعة طبقات الفقها، ج١٣، ص٣٢۶؛ شیخ محمد حرزالدین، معارف‌الرجال، ج٢، ص٣۴.

 

[2] شیخ باقر آل محبوبه، ماضى النجف و حاضرها، ج١، ص٣١٢؛ الکرام البررة، ج٢، ص٣٠۵؛ سید محسن امین، اعیان‌الشیعه، ج٩، ص١۴٩.

[3] میرزا محمدباقر خوانسارى، روضات الحیات، ج٢، ص٣٠۴.

[4] سیدحسین صدر، تکملة امل الآمل، ص٢٧١.

[5] الکرام البررة، ج٢، ص٧١٣ و ٧١۴.

[6] همان، ج ١، ص٣٨٨؛ محمدحسن نجفى، جواهرالکلام، مقدمه، جلد اول، ص٢١؛ معارف الرجال، ج٢، ص٢٢٨، روضات‌الحیات، ج٢، ص٣٠۶.

[7] محمدحسین رخشاد، در محضر بهجت، ج٢، ص١٨٠.

[8] محدث قمى، فوائدالرضویه، به کوشش ناصر باقرى بیدهندى، ج ١، ص١٣٧؛ میرزا حسین نورى، خاتمه مستدرک الوسایل، ج٢، ص١١٧.

[9] میرزا محمدعلى کشمیرى، نجوم السماء، ج ١، ص١٠٧؛ اعیان الشیعه، ج١٠، ص١٢۶؛ آقابزرگ تهرانى، نقباء البشر، ج ١، ص٢١؛ معارف‌الرجال، ج٣، ص۶ و ٧؛ محمدحسن خان اعتمادالسلطنه، المآثر والآثار، به کوشش ایرج افشار و با تعلیقات حسین محبوبى اردکانى، ج ١، ص١٨٨؛ مرتضى انصارى، زندگانى و شخصیت شیخ انصارى، ص٢٧٠؛ ستارگان حرم، ج١٨، ص ٢٣۵.

[10] مدرّس تبریزى، ریحانة الادب، ج۵، ص٢۶و٢٧؛ شیخ عباس قمى، هدیة الاحباب، ص١٩١.

[11] اعیان الشیعه، ج٨، ص٣٨٣.

[12] زندگانى و شخصیت شیخ انصارى، ص٢٢١.

[13] هدیة الاحباب، ص١٩۴؛ ریحانةالادب، ج ١، ص٣٧۵؛ معجم المؤمنین العراقین، ج ١٠، ص۶٩؛ مستدرک الوسایل، ج٣، ص ٣٩٩؛ شیخ عباس قمى، فوایدالرضویه، ج٢، ص٨۴۴؛ یدالله گودرزى، سیماى بروجرد، ص ١١۶.

[14] المآثر والآثار، ص ١٠۶، ٢٠٢، ٢٣۶ و ۶٧۶؛ الکرام‌البرره، ج ٢، ص ۵٨٠ و ٧١۴.

[15] محمد محمدى رى‌شهرى، زمزم عارفان، ص۴٢٠؛ محمد قنبرى، چلچراغ سالکان، ص١٣؛ حجت‌الله نیکى ملکى، آفتاب عرفان، ص ۴٠.

[16] الکرام البرره، ج٢، ص٧١٣؛ فواید الرضویه، ج ١، ص ١٣٧ و ٢۶٠ و ج ٢، ص۶١٠؛ مقدمه مستدرک‌الوسایل، المآثر والآثار، ج٢، ص۶۶٢؛ سید محمدحسین حسینى جلالى، فهرس التراث، ج٢، ص١۶٧؛ موسوعة طبقات الفقها، ج١٣، ص٣٢٧.

[17] مرتضى مطهرى، خدمات متقابل اسلام و ایران، ج٢، ص ١٣٧؛ مجموعه آثار شهید مطهرى، ج١۴، ص۵٢٧؛ حسن حسن‌زاده آملى، در آسمان معرفت، ص۵٩، منوچهر صدوق سها، تاریخ حکما و عرفا متاخر بر صدرالمتألهین، ص ١١۵، زندگانى و شخصیت شیخ انصارى، ص ٣٠٢.

[18] گلشن ابرار، ج ٨، ص١٩٣-١٩٧؛ محدث نورى، فیض قدسى، ترجمه سید جعفر نبوى، ص ١٣ و ٢٢؛ م. جرفادقانى، علماى بزرگ شهید از کلینى تا خمینى، ص ٣۶۴؛ زندگانى و شخصیت شیخ انصارى، ص ٣٧.

[19] الکرام البرره، ج٢، ص ٧١۴؛ زندگانى و شخصیت شیخ انصارى، ص ٣۵٩.

[20] خاتمه مستدرک‌الوسایل، ج٢، ص١١۴.

[21] فوائدالرضویه، ج ١، ص ٣٨۴.

[22] الماثر والآثار، ج ١، ص ١٨٨ و ١٨٩.

[23] همان، ج ٢، ص ۶۶٢.

[24] ریحانة الادب، ج٣، ص٣٢٩.

[25] میرزا محمدعلى معلم حسیب‌آبادى، مکارم الآثار، ج٨، ص ٢٧٧٣.

[26] اعیان‌الشیعه، ج ٧، ص ۴٣٩.

[27] حدیقة الشعراء، ج ٣، ص ١۵۶١.

[28] سفرنامه عضدالملک به عتبات، به کوشش حسن مرسلوند، ص ٢٠، ١٢۴ و ١٢۶.

[29] کنت دوگوبینو، سه سال در آسیا، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوى، ص ۴٢٧ و مذاهب و فلسفه در آسیاى میانه، ترجمه همایون فره‌وشى، ص١٢٨.

[30] الکرام البرره، ج٢، ص ٧١۴؛ آقابزرگ تهرانى، الذریعه، ج ١١، ص ٢١۶؛ اعیان‌الشیعه، ج ٧، ص ۴٣٩.

[31] الذریعه، ج ١، ص ١٢۶.

[32] همان، ج ۴، ص ١۴٢، ص ۵٩ و۶٠؛ اعیان‌الشیعه، ج ٧، ص ۴٣٨ و ج ٩، ص ١۴۶؛ ریحانةالادب، ج ٣، ص ٣٣٩؛ ناصرالدین انصارى، اختران فقاهت، ج ١، ص٩٩ و ١٠٠.

[33] الکرام‌البرره، ج ٢، ص ٧١۴؛ الذریعه، ج ١۵، ص ١۴٩؛ ریحانة الادب، ج٣، ص ٣٢٩.

[34] الذریعه، ج٢١، ص ١٢٢.

[35] سید احمد حسینى اشکورى، تراجم الرجال، ج٢، ص٢۵.

[36] الذریعه، ج٢١، ص١٢٢؛ تراجم الرجال، ج٢، ص ٢۵.

[37] در کتاب گلشن ابرار، ج٩، ص٢٢۴ ادعا شده که این کتابخانه در کاظمین بوده، ولى با توجه به قرائن متعدد و منابع مستند متقدم و گزارش بزرگانى که از این گنجینه دیدن کرده‌اند، کتابخانه در کربلا بوده، نه در کاظمین. الکرام البرره، ج ٢، ص٧١۵؛ المآثر والآثار، ج ١، ص٢۴۴ و ج ٢، ص۶۶٢.

[38] اعیان الشیعه، ج٧، ص۴٣٩.

[39] جرجى زیدان، تاریخ آداب‌اللغة العربیه، ج۴، ص١۴١؛ فیلیپ دى تزارى، خزائن الکتاب العربیه فى‌الخانقین، ج ١، ص٣١٠.

[40] شیخ محمدامین کاظمى، هدایة المحدثین، ص٣٠۶؛ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج ١، مقدمه مؤلف؛ فوائد الرضویه، ج ١، ص۵۴۴.

[41] الکرام البرره، ج ٢، ص٧١٣.

[42] رساله نوادر الامیر، به انضمام نامه‌هاى امیرکبیر، تصحیح و تدوین سیدعلى آل‌داوود، ص ٣١۴.

[43] آمار دارالخلافه، به کوشش منصوره اتحادیه (نظام مافى) و سیروس سعدوندیان، ص ١۶٧.

[44] معارف‌الرجال، ج٢، ص١١٢.

[45] سیدهادى حسینى خراسانى، معجزات و کرامات، ج ١، ص١۵ و ١۶؛ مجله مشکوة، شماره ۴٠، ص ٨١.

[46] تاریخ ایران زمین، ص ٣۴۶ - ٣۴٨.

[47] رساله نوادر الامیر، تدوین سیدعلى آل‌داوود، ص ٣١۵ و ٣١۶.

[48] میرزا تقى خان امیرکبیر، ص ١۶٨.

[49] رساله نوادر الامیر، ص ٣١۴ و ٣١۵.

[50] میرزا تقى خان امیر کبیر، صص ٣٧۴-٣٧٣.

[51] حسینعلى بهاء در لوحى که به نام شیخ صادر کرده سخت به وى تاخته و او را «غافل مرتاب» و عنصرى «مکار» مى خواند و شوقى افندى، جانشین عباس افندى نیز در فحشنامه اى که با عنوان «لوح قرن» از خود به جا نهاده، کراراً شیخ را با الفاظى چون «شیخ خبیث» و «مردود دارین و مبغوض ثقلین» مورد هتک و شتم قرار داده است. ر. ک: داستانهایى از حیات عنصرى جمال اقدس الهى، على اکبر فروتن، موسسه ملى مطبوعات امرى، ١٣۴ بدیع، ص ١٧؛ عهد اعلى. . . ، ص ۵١۴، ص ۵۶٨؛ توقیعات مبارکه، لوح قرن احباء شرق، مؤ سسه ملى مطبوعات امرى، ١٢٣ بدیع، ص ۶٧. رساله نوادر الامیر، ص ٣١۴ و ٣١۵.

[52] مَعقِلى؛ قسمى ازخطوط عربى. نام خطى است که عرب‌هاى جاهلیت داشتند که تمام حروفش مسطح بوده و یکى از اقسام آن طورى بود که از سفیدى وسط و اطراف آن هم حروف تشکیل مى شد. (لغتنامه دهخدا) .

[53] احمدخان ملک ساسانى، سیاست‌گزاران دوره قاجار، ج ١، ص۴٢ و ۴٣؛ فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، ص ٣۴٣؛ مهدى بامداد، شرح حال رجال ایران، ج ١ ص ٢٢٠؛ عباس اقبال آشتیانى، میرزا تقى‌خان امیرکبیر، به کوشش ایرج افشار، ص ٣۶٨ و ٣۶٩؛ حدیقة الشعراء، ج ٣، ص ١۵۶١، مجله مسجد، سال پنجم، ش ٢۵، فروردین و اردیبهشت ١٣٧۵، ص ۶٩ ۶٧.

[54] میرزا تقى‌خان امیرکبیر، ص ١۶۴ و ۴٠۴؛ اکبر هاشمى رفسنجانى، امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار، ص ١٢١، ١٣٩؛ روزنامه وقایع اتفاقیه، سال ١٢٧٣، نمره‌هاى ٢۵٩و٢۶١، ج ٣، ص٧١۴ و ٧١۵؛ الماثر والآثار، ج ١، ص ١١٧؛ الکرام‌البرره، ج٢، ص٧١۴.

[55] الکرام البرره، ج٢، ص٧١۴ و ٧١۵.

[56] گلشن ابرار، ج٩، ص٢٢٠ و ٢٢١.

[57] هر ذرع برابر با ١٠۴ سانتى‌متر است.

[58] ریحانة الادب، ج٣، ص٣٢٩؛ روزنامه وقایع اتفاقیه، ١٢ جمادى‌الثانى ١٢٧۴، ش٢۶۵، ج٣، ص٢۴٣۵؛ روزنامه دولت علّیه ایران، هشتم جمادى‌الاول، سال ١٢٧٧، شماره ٢٧٨، چاپ افست کتابخانه ملّى جمهورى اسلامى ایران، با مقدمه محمداسماعیل رضوانى، ج ١، ص۶۴.

[59] المآثر والآثار، ج ١، ص ٢۴۴.

[60] همان، ج ١، ص ٨٣.

[61] همان، ص ٩٩.

[62] سفرنامه عضدالملک به عتبات ص ٩٩و ١٩۴.

[63] سیدالشهداء و یاران و خاندان وفادار او، ج٣، ص۴٣٧؛ سیدعباس کاشانى، سیماى کوفه، ص ٢۵۶.

[64] روزنامه دولت علّیه ایران، ٢٠ ذى‌حجه ١٢٧٧، ش ۴٩٣، ج ١، ص١٨٧؛ مجله مسجد، ش ٢۵، ص۶٩.

[65] خاطرات اعتمادالسلطنه، ص١٣۴؛ تاریخ منتظم ناصرى، ج٣، ص٣٠٠ و ٣٠۵؛ ریحانةالادب، ج٣، ص٣٢٩.

[66] سفرنامه عضدالملک، ص٢٠.

[67] همان، ص١٩٣ و ١٩۴.

[68] حدیقة الشعراء، ج ٣، ص١۵۵٩-١۵۶١؛ شیخ مفید داور، تذکرة مرآت الفصاحه، ص۵۶۴ و ۵۶۵.

[69] مستدرک الوسایل، ج٣، ص۴١٠؛ میرزا محمد کاظمینى همدانى، فصوص‌الیواقیت، ص١١؛ محمدعلى حبیب‌آبادى، مکارم الآثار، ج٨. ص٢٧٧۵؛ محمدحسن‌خان اعتمادالسلطنه، مرآت‌البلدان، به تصحیح میرهاشم محدث و عبدالحسین نوایى، ج ١، ص ٣٩٩؛ المآثر والآثار، ج ١، ص ٢۴۴؛ ریحانةالادب، ج٣، ص٣٢٩؛ الکرام البرره، ج٢، ص٧١۴؛ اعیان‌الشیعه، ج٧، ص۴٣٨؛ موسوعة طبقات الفقها، ج١٣، ص٣٢۶.

[70] مکارم الآثار، ج٨، ص٢٧٧٣؛ مرآت البلدان، ج ١، ص٣٩٩؛ دائرةالمعارف تشیع، ج ١، ص١٨٩.

[71] الکرام البرره، ج٢، ص٧١۵؛ الذریعه، ج٢١، ص٢٣۴؛ مستدرک الوسایل، ج٣، ص٣٩٧.

[72] گلشن ابرار، ج٩، ص٢٢٠.

[73] دیوان سیدموسى طالقانى، ص٢٧٠-٢٨۵؛ مکارم‌الآثار، ج٨، ص٢٧٧۴.

نظر شما