موضوع : پژوهش | مقاله

ارتباط مساله معرفت و علم النفس افلاطون


آیا بی شرمی نیست که وقتی معنی کلمه دانش را نمی دانیم، مرتب فعل آن را که دانستن باشد به کار بریم؟ ای ته تتوس حقیقت آن است که مدتی است ما گرفتار «خطای اندیشه» هستیم. 1

موضوع رساله ته تتوس معرفت و شناخت است. افلاطون در این رساله از زبان سقراط «مساله چیستی معرفت» را با یکی از شاگردان تئودوروس به نام ته تتوس مطرح می کند و از وی می خواهد به این مساله پاسخ دهد و بگوید که شناخت چیست و ذهن آدمی چگونه از جهان خارج آگاهی می یابد.

سقراط در این بحث به تفصیل پاسخ های ته تتوس و پیش زمینه های آن درتفکرات پروتاگوراس و هراکلیتوس بحث می کند و با نفی آنها به نفی نظریه «معرفت، همان ادراک حسی است» می پردازد.

مهمترین مساله در معرفت شناسی افلاطون این نکته است که ادراک حسی نمی تواند انسان را به معرفت حقیقی برساند. افلاطون برای رسیدن به معرفت حقیقی 2 راه حل ارائه می دهد. یکی این که به جای استفاده از حواس از عقل کمک بگیریم؛ که دامن عقل از خطا دور است. تا به این وسیله ویژگی اول معرفت حقیقی (خطاناپذیری) حاصل شود: «پس دانش تنها در اثر حس به دست نمی آید! بلکه در اثر تفکر راجع به آنچه حس کرده ایم حاصل می شود.» 2 دوم این که چون عالم طبیعت پیوسته در حال تغییر و دگرگونی است باید سراغ جهان دیگری را گرفت که پایدار باشد، تا ویژگی دوم معرفت حقیقی حاصل شود. جهان طبیعت پیوسته در حال تغییر است و شناخت حقیقی نمی تواند به آن تعلق بگیرد. درباره عالم ظاهر، یعنی عالم محسوسات فقط می توان با حدس و گمان حرف زد. شناخت حقیقی فقط به صورتها یا مثالهای عالم تعلق می گیرد؛ زیرا شناخت حقیقی شناختی است که عقل بگوید و عقل نیز فقط با امور جاودان و تغییر ناپذیر عالم؛ یعنی با مثالها سروکار دارد. افلاطون از راه و روش خاص خود یعنی دیالکتیک به این نکته آگاهی می یابد.

به نظر افلاطون جدا کردن مفهوم ها بر حسب انواع به شیوه ای که نه مفهومی به جای مفهوم دیگر گرفته شود و نه مفهوم دیگر به جای مفهوم مورد نظر، جزیی از دانش دیالکتیک است و کسی که از عهده این کار بر آید، می تواند تشخیص دهد که در کجا ایده ای واحد در چیزهای کثیری که جدا از یکدیگرند گسترده شده است و در کجا چیزهایی کثیر از بیرون تحت احاطه چیزی واحد قرار گرفته اند و در کجا ایده ای فقط با یکی از چیزهای کثیر ارتباط یافته است و در کدام مورد انبوهی از چیزهای کثیر به کلی جدا از یکدیگرند، چنان کسی به این گونه خواهد توانست چیزها را بر حسب نوع از یکدیگر جدا کند و بداند که چیزهای گوناگون از چه حیث با یکدیگر مشترکند و از کدام حیث مشترک نیستند. افلاطون به وسیله دیالکتیک از جزیی به سوی کلی می رود. بنابراین عالم از نگاه افلاطون منفصل است. (اینجا تفاوت افلاطون با افلوطین مشخص می شود. چرا که افلاطون از کثرات شروع می کند و افلوطین بعکس)

افلاطون نتیجه می گیرد، امور کلی (مانند انسان، زیبایی، فضیلت، عدالت و...) که در این جهان ما درک می کنیم؛ همگی بر موجوداتی حقیقی در عالم مثل دلالت دارند. یعنی تصور کلی انسان به یک مثال انسان در عالم مثل اشاره دارد و انسان هایی که در این عالم با آنها روبه رو هستیم همه سایه و بدل آن حقیقت هستند. همچنین است امور کلی دیگر مانند نیکی و فضیلت و... که بر حقایقی در عالم مثل دلالت دارند. از نظر افلاطون حس و تجربه فقط سایه های مثل را درک می کنند و از درک حقایق (مثل) ناتوان است.

به این ترتیب در نظر افلاطون، حقیقت به 2 بخش تقسیم می شود: جهان محسوسات که شناخت ما از آن از راه کاربرد حواس ناقص است. در این جهان همه چیز در حال تغییر است و هیچ چیز ثابت و دائمی نیست. به واقع در این جهان، هیچ چیز هستی و بود ندارد؛ بلکه این جهان، جهان نمودها و شدن هاست. چیزها می آیند و می روند و هیچ چیزی پایدار نیست و واقعیت ندارد.

بخش دیگر، عالم مثال است. افلاطون موجودات جهان ماوراء طبیعت را مثال می نامد و جمع آنها را مثل می خواند. او مثل را موجوداتی می داند که موجودات این جهان همگی بدل و سایه آنها محسوب می شوند. فقط با عقل می توان از مثل شناخت کامل و حقیقی به دست آورد و این عالم را نمی توان با حواس ادراک نمود؛ زیرا مثل خود از جنس عقل هستند: «اگر به جهان شناسی افلاطون نظری بیفکنیم، اولین نکته ای که ذهن را بخود مشغول می کند دوگانگی عالم محسوس و عالم معقول است. این دوگانگی دوگانگی بین آنچه واقعا هست و آنچه واقعا نیست، است و برمی گردد به دوگانگی عین خود بودن یا این همانی وجودی و دیگری شدن. 3 و 4

بر همین اساس، انسان نیز موجودی دوگانه است. ما بدنی داریم که به جهان محسوسات پیوند خورده و متغیر است، ولی ما روح (نفس) فناناپذیری نیز داریم که چون مادی نیست، می تواند به عالم مثال وارد شود. افلاطون نفس را به هوا، آتش، اتم و... تاویل نمی کرد، بلکه او طرفدار قطعی اصالت نفس (spiritualist) است. 5 او معتقد بود که نفس به وضوح از بدن تمایز دارد و با ارزش ترین دارایی انسان است، بنابراین انسان باید توجه و مراقبت اصلی خود را صرف نفس و مراقبت از آن کند.

واقعیت نفس و تسلط آن بر بدن در دوآلیزم یا دوگانه انگاری روان شناختی افلاطون متاثر از دوگانه انگاری او در طبیعت و مابعدالطبیعه است.

افلاطون نفس را به عنوان خود آغازگر حرکت یا منشا حرکت تعریف می کند. هرچند افلاطون به تمایز ذاتی بین نفس و بدن قائل است، اما تاثیری را که ممکن است به واسطه یا از طریق بدن بر نفس اعمال شود انکار نمی کند، از این رو در جمهوری، تربیت بدنی را در میان اجزای تشکیل دهنده تعلیم و تربیت حقیقی می گنجاند و بعضی از انواع موسیقی را به علت اثر زیان آوری که در نفس دارند رد می کنند.

هستی شناسی افلاطون در پی معرفت شناسی او مطرح می شود. محور مباحث سقراطی جستجو برای پیداکردن تعاریف بود

افلاطون در جمهوری نظریه ای بر 3 جزیی بودن نفس بیان می کند که گفته می شود در این نظر متاثر از فیثاغوریان بوده است. در این قسمت او نفس را شامل سه جزء عقلانی (لوگیستیکون)، همت و اراده (ثیمو ایدس) و جزو شهوانی (اپی تومه تیکون) در نظر می گیرد. 6

جز عقلانی چیزی است که انسان را از جانوران درنده متمایز می کند، که عالی ترین رکن یا اصل نفس است، پس این جزء از نفس را غیرفانی می داند؛ اما دو جزء دیگر نفس را فناپذیر می داند. که همت و اراده به عقل نزدیک تر است و آن را یار و یاور عقل می داند.

افلاطون معتقد بود روح پیش از آن که در جسم حلول کند، در عالم مثال وجود داشته و مثل یعنی حقایق را درک کرده است؛ اما همین که به این دنیا آمد و در بدن انسان حلول کرد، همه مثالها را از یاد می برد.

با این حال، خاطره ای مبهم از آنها را داراست، طوری که وقتی در جهان طبیعت با موجودات مختلف و شکلها و صورت های آنها روبه رو می شود به یاد عالم مثال و صورت های آن می افتد و همین امر در روح، حسرت بازگشت به جهان اصلی را بر می انگیزد. به این معنا علم و شناخت حقیقی انسان، چیزی جز یادآوری نیست؛ یادآوری صورت های جاودانه و حقائق اصلی عالم. افلاطون اعتقاد دارد چنانچه آدمی با یک سیر عقلانی از جهان محسوسات بگذرد و در ماوراء طبیعت به شهود عقلانی حقایق برسد به واقعیاتی دست می یابد که در آن تغییر و صیرورتی نیست.

می بینیم که هستی شناسی افلاطون در پی معرفت شناسی او مطرح می شود: محور مباحث سقراطی جستجو برای پیدا کردن تعاریف بود. پرسش این بود که تعریف شجاعت چیست؟ تعریف زیبایی چیست؟ تعریف عدالت چیست؟ اگر شناخت ما مستقل از همه این چیزها و مقدم بر آنها باشد، در آن صورت شکی نیست که آنچه می دانیم یعنی آنچه شناخت ما به آن تعلق می گیرد، مانند عدالت و زیبایی و شجاعت خودش هم باید از این دنیایی که ما در آن زندگی می کنیم مستقل باشد و بر این دنیا تقدم داشته باشد. 7 البته مقصود این نیست که فلسفه افلاطون به معرفت شناسی محدود شود: «پژوهشگران با توجه به اهمیت مساله شناسایی و دانش برای فلسفه افلاطون، آن را برنامه آکادمی نامیده اند؛ ولی این اغراق ثابت می کند که ایشان درباره افلاطون دچار سوء فهم شده و اندیشه های دوره جدید را به او تحمیل کرده اند. مدرسه افلاطون ممکن نبود برنامه ای را پیشنهاد خود کند که فلسفه را به مساله شناسایی محدود کند.» 8

پا نوشت ها:

1- افلاطون، ته تتوس، در: چهار رساله، محمود صناعی، علمی فرهنگی، سوم، 1362، ص 336.

2- همان، ص 311.

3- ایلخانی، محمد، متافیزیک بوئتیوس، الهام، اول، 80، ص 19.

4- البته نزد افلاطون سه اصل ازلی داریم؛ یعنی علاوه بر این دو(مثل و ماده) صانع هم یک اصل ازلی است. صانع ارتباط دهنده مثل با جهان محسوس است. به عبارت دیگر صانع، ماده را که یک پذیرنده محض است را نظم می دهد و جهان محسوس را می سازد. الگوی صانع برای نظم دادن به ماده، مثل است. برای اطلاع بیشتر رک: ایلخانی، محمد، متافیزیک بوئتیوس، ص 20.

5- کاپلستون، تاریخ فلسفه: یونان و روم، سید جلال الدین مجتبوی، علمی و فرهنگی و سروش، چهارم، 1380، ص 239.

6- کاپلستون، تاریخ فلسفه: یونان و روم، ص 241.

7- برن ییت، در مگی، بریان، فلاسفه بزرگ، فولادوند، عزت الله، اول، خوارزمی، 1372، ص 38.

8- یگر، ورنر، پایدیا، لطفی، محمد حسن، ج 2، خوارزمی،اول، 1376، ص 797.

 

 

منبع: / سایت خبری / جام جم آن لاین ۱۳۸۵/۱۲/۱۴
نویسنده : حسین شقاقی

نظر شما