موضوع : پژوهش | مقاله

میراث کلامی احمد بن اسحاق در عصر عسکریین (علیهما السلام)

مجله  فرهنگ زیارت  دیماه 1393 شماره 24-25 

احمد بن اسحاق قمی از یاران خوش نام و نیک سیرت چهار امام همام (علیهم السلام) است که به واسطه شخصیت ممتازش، وکالت امام عسکری (ع) را در قم عهده دار بود و این جایگاه نشانه مدح، وثاقت، عدالت و اعتماد اوست. وی که به «شیخ القمیین» شهرت داشت، شاگردانی تربیت کرد که نقش مهمی در تثبیت و ترویج تشیع داشتند. نام ابن اسحاق در اسناد ده ها روایتی قرار دارد که در کتاب های تهذیب، کافی، من لایحضره الفقیه، بصائرالدرجات و چند اثر دیگر مندرج است. مرجعیت علمی او در دوران نیابت نواب خاصه به گونه ای بود که یکی از دریافت کنندگان توقیعات حضرت مهدی (عج) توسط نواب بود. مکتب کلامی شیعه در عصر احمد بن اسحاق قمی در اوج قرار داشت. زمانی که از او و عصرش یاد می شود، او را باید در مدرسه قم تعریف کرد و به میراث کلامی او اشاره کرد. این مدرسه که بر حدیث گرایی تکیه داشت، یکی از مهم ترین مراکز شیعه از قرن دوم به بعد بود که در کنار مدرسه بغداد، مرجع فکری شیعیان به شمار می رفت و با تلاش بزرگان این مدرسه، شیعه دوازده امامی به عنوان مهم ترین و اصلی ترین نوع تشیع رسمیت یافته و تثبیت شد. در این نوشتار با تکیه بر میراث کلامی احمد بن اسحاق قمی، به چند موضع کلامی مطرح در عصر او همچون «نفی رؤیت خدا»، «اعتقاد به امامت»، «ضرورت وجود امام» و «شرایط و صفات امام» اشاره می شود؛ موضوعاتی که او به نوعی با طرح آن، در صدد پاسخ دادن به شبهات جاری یا هدایت مردم برمی آمد.
نویسنده : محمد باقر پور امینی صفحه : 61
شخصیت علمی احمد بن اسحاق
احمد بن اسحاق بن عبدالله بن سعد بن مالک، منسوب به آل اشعر، [1] از شیعیان عرب تبار است؛ خاندانی که از سال 94 هجری در شهر قم ماندگار شدند. [2] منطقه شیعه نشین قم از بدو ورود تشیع به آن، محلّ رشد و پرورش محدّثان و متکلمان شیعی برجسته ای بوده است. [3] پدر او، اسحاق بن عبدالله از محدثان عادل قم بود که مکتب امام صادق و امام کاظم (علیهما السلام) را درک کرد. [4] ابن اسحاق همنشین چهار امام معصوم بود و از یاران خوشنام امام جواد، امام هادی و امام عسکری (علیهم السلام) به شمار می آمد[5] و بنا بر تصریح شیخ صدوق، موفق به زیارت امام زمان (عج) نیز گشت. [6]

بلندای مقام او سبب شد که یکی از وکلای ائمه اطهار (علیهم السلام) گردد. این وکالت قوی ترین نشانه مدح، وثاقت، عدالت و اعتماد است؛ زیرا امام معصوم، فرد فاسق را به وکالت خود برنمی گزیند. [7] از این رو وی متصف به «وافد القمیین» بود و از جانب امام حسن عسکری (ع) تصدی وکالت ایشان را در قم بر عهده داشت [8] و تولیت اوقاف آن شهر نیز بر عهده او سپرده شد. [9] این منصب سبب آمدوشدهای متعدد او به سامراء گردید. [10] وی از سوی امام از ولادت حضرت مهدی (عج) آگاه شد[11] و در نخستین سال ولادت امام نیز ایشان را ملاقات کرد. [12] از نقش مهم احمد بن اسحاق در آغاز دوره غیبت صغری نیز یاد شده است. [13] هدایت، تعلیم، تألیف، روشنگری، پاسخ به پرسش های اعتقادی، تدبیر امور جمعی و امیدآفرینی، از شاخصه های مهم زندگی اوست. وی به سال 262 هجری در شهر حلوان [14] (سرپل ذهاب کنونی در خوزستان) درگذشت و در همان جا به خاک سپرده شد. [15] احمد بن اسحاق قمی، مکتب علمی شخصیت هایی از جمله ابوهاشم جعفری و زکریا بن آدم را درک کرد. [16] او که به «شیخ القمیین»[17] نیز شهرت داشت، به تربیت شاگردانی بنام، همچون علی بن ابراهیم قمی، سعد بن عبدالله اشعری، محمد فروخ صفار، محمد بن عبدالجبار و محمد بن یحیی عطار پرداخت؛ [18] شاگردانی که نقش مهمی در تثبیت و ترویج مذهب شیعه داشتند. نام ابن اسحاق در اسناد روایات کتب اربعه و ده ها کتب روایی قرار دارد. مرجعیت علمی او در دوران نیابت نواب خاصه به گونه ای بود که وی یکی از افراد مطمئن دریافت توقیعات حضرت مهدی (عج) به شمار می آمد که توسط نواب به او می رسید. [19] علمای رجال از سه کتاب او یاد کرده اند: کتاب علل الصلاة، کتاب علل الصوم و کتاب مسائل الرجال. در کتاب اخیر بخشی از سخنان امام هادی (ع) گردآمده است. [20]

با درنگ در متون روایی به نوعی می توان به اشراف و جایگاه علمی ابن اسحاق پی برد؛ از جمله سعد بن عبدالله اشعری که به بحث و مناظره علمی عادت داشت، استادش را خبیر و دانای شهر می دانست. او مدعی است که بیش از چهل مسئله از مسائل مشکلی که کسی جوابش را نمی دانست، نوشته بود تا از احمد بن اسحاق بپرسد. این مراجعه سبب همراهی او با استادش برای سفر به سامراء و دیدار امام شد. [21] همچنین دو تن از دانشمندان آن عصر، به نام های محمد بن ابی العلاء همدانی و یحیی بن محمد جریح بغدادی در یک بحث علمی بنا گذاشتند که برای حل مشکل خود به احمد بن اسحاق قمی مراجعه کنند. [22] احادیثی که از ابن اسحاق منتشر شده، متفاوت است که بخش مهمی از آن به احادیث اعتقادی اختصاص دارد.

میراث کلامی احمد بن اسحاق
علم کلام برای اثبات اعتقادات دینی [23] و دفاع از عقاید پدید آمد. [24] کار این دانش، تبیین اصول و عقاید دینی، اثبات آن ها از روش های مختلف و پاسخ گویی به شبهات و اعتراضات مخالفان است. [25] از این رو کلام اسلامی دارای موضوع واحدی نیست؛ بلکه موضوع آن اصول دین و عقاید اسلامی است. [26] دایره مباحثی که در علم کلام بحث می شود، گسترده است. از سویی وجود خدای عالی، صفات علیا، افعال شایسته و زیبای او همچون: خلقت عالم، ارسال رسل، انزال کتب، تکلیف عباد، وعد و وعید روز واپسین در حوزه مطالعه این علم است و از سویی مباحثی چون اختیار، تکفیر و احباط، ثواب و عقاب، امامت و رجعت و شفاعت، و مانند اینها در این علم بحث می شود.

در اسلام، مکاتب کلامی گوناگونی همچون اشاعره و معتزله و نیز امامیه در چنین دوره ای به وجود آمد. هر کدام صاحب سبکی ویژه هستند و آرای کلامی خود را به کمال رساندند؛ چنان که کلام شیعی در باب شرح و بیان اصول دین و اصول مذهب به کمال و استحکام والایی رسید. اگرچه در قرون متأخر به دلایل جامعه شناختی، نشاط و رونق پیشین خود را از دست داد. [27]

مهم ترین نکته، درنگ در ادوار تاریخی کلام شیعی است که در مرحله نخست دارای صبغه عقلی و نقلی، یعنی هم به تحلیل ها و تأمل های عقلی ارج می نهاد و هم استناد به وحی را در دستور کار خود قرار می داد. [28] پس از این مرحله، دوره کلام نقلی سامان یافت که از عصر امام رضا (ع) آغاز شده و تا اندکی پس از غیبت صغری (329 ق) را در بر می گرفت. در این مرحله، بسیاری از شیعیان گرد ائمه اطهار (علیهم السلام) گرد آمده و به نقل حدیث مشغول بودند. [29]

مکتب کلامی شیعه در عصر احمد بن اسحاق قمی در اوج قرار داشت. زمانی که از او و عصرش یاد می شود، او را باید در مدرسه قم تعریف کرد و به میراث کلامی او اشاره نمود. درباره میراث کلامی احمد بن اسحاق به چند موضع کلامی مطرح در عصر او اشاره می کنیم؛ موضوعاتی که او به نوعی با طرح آنها در صدد پاسخ دادن به شبهات جاری یا هدایت مردم برمی آمد.

الف) نفی رؤیت خدا
مکتب قم، خدای تعالی را جسم نمی دانست و رؤیت او را نفی می کرد؛ زیرا جسم با جواز رؤیت تلازم دارد. [30] گرچه برخی از اعیان، قمیین به استثنای صدوق [31] و پدرش را از باورمندان به تجسیم می دانند، [32] لکن بزرگان قم این اتهام را نفی کرده، حتی در مقام دفاع از هشام بن حکم، از ارکان مدرسه بغداد نیز برآمدند و اتهام اعتقاد او به تجسیم را رد کردند. علی بن ابراهیم قمی، شاگرد احمد بن اسحاق در مقدمه تفسیر خود به صراحت ادعا می کند که هشام بن حکم قائل به نفی تجسم بوده است. [33] اعتقاد به تجسیم که موجب قول به تشبیه و جسم انگاری خالق باشد، در تفکر شیعی، مردود است و ائمه شیعه از همان آغاز بر حقانیت نظریه تنزیه تأکید می کردند. اصولا اعتقاد به تشبیه، چیزی است که در اسلام وجود نداشته؛ [34]

مقبره و بارگاه احمد بن اسحاق (سر پل ذهاب)
بلکه از اعتقادات عرب جاهلی است و گویا آنان نیز این عقیده را از یهود گرفته باشند؛ [35] یهودیانی که می گفتند: (یا مُوسَی اجْعَلْ لَنا إِلهاً کما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّکمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ)؛ [36] آن گونه که آنان خدایان متعدد دارند، بر ما نیز خدایی قرار ده![37]

احمد بن اسحاق قمی با ارسال نامه ای به محضر مبارک امام هادی (ع) از آن حضرت درباره رؤیت خدا و طرز تفکر مردم پرسید و امام چنین نگاشت: لَا تَجُوزُ الرُّؤْیةُ مَا لَمْ یکنْ بَینَ الرَّائِی وَ الْمَرْئِی هَوَاءٌ ینْفُذُهُ الْبَصَرُ فَمَتَی انْقَطَعَ الْهَوَاءُ وَ عُدِمَ الضِّیاءُ لَمْ تَصِحَّ الرُّؤْیةُ وَ فِی جَوَابِ اتِّصَالِ الضِّیاءَینِ الرَّائِی وَ الْمَرْئِی وُجُوبَ الِاشْتِبَاهِ وَ اللهُ تَعَالَی مُنَزَّهٌ عَنِ الِاشْتِبَاهِ فَثَبَتَ أَنَّهُ لَا یجُوزُ عَلَیهِ سُبْحَانَهُ الرُّؤْیةُ بِالْأَبْصَارِ لِأَنَّ الْأَسْبَابَ لَا بُدَّ مِنِ اتِّصَالِهَا بِالْمُسَبَّبَات. [38]

تا میان ناظر و منظور هوا نباشد، دید در منظور نفوذ نکند و اگر هوا از ناظر و منظور قطع شود، رؤیت درست نباشد و تشبیه از این جاست؛ زیرا ناظر وقتی برابر منظور قرار گرفت، به اعتبار رابطه جریان رؤیتی که در میان آنها لازم است، باید همانند باشند و این همان تشبیه خداست به خلق؛ زیرا اسباب و شرایط باید به مسببات خود متصل باشند تا نتیجه مطلوب به دست آید.

دانشمندان طبیعی می گویند منعکس شدن چیزی در چشم، متوقف بر سه شرط حتمی است:

1- هدف دید جسم کثیف باشد تا بتواند نور را منعکس و پراکنده کند. از این جهت اجسام لطیف مانند هوا و فرشته و جن دیده نمی شوند، مگر وقتی که به قالب جسم کثیف درآیند.

2- میان آن دو فاصله معینی (نه بسیار دور و نه بسیار نزدیک) وجود داشته باشد.

3- میان آن دو هوای لطیفی موجود باشد تا حامل جسم شعاعی گردد.

امام در این حدیث شریف به برخی از این شرایط اشاره کرده و فرموده است: اگر خدا دیده شود، باید در آن شرایط باشد؛ زیرا رابطه بین شرط و مشروط و سبب و مسبب حتمی است و اگر بر فرض محال، این شرایط موجود شد، لازم می آید که خدا هم مانند مخلوق خود باشد؛ زیرا هدف دید قرار گرفته و هدف دید چنان که گفتیم، باید جسم کثیف باشد و خدا بزرگ تر از آن است که جسم باشد. [39]شیخ مفید مدعی است حدیثی که احمد بن اسحاق از امام هادی (ع) نقل کرده، محل رجوع و اعتماد همه کسانی است که رؤیت را نفی کرده اند. [40]

ب) اعتقاد به امامت
تأمل در بحث امامت، پس از شناخت خدا و صفات او، از مهم ترین و شایسته ترین امور به شمار می آید؛ چرا که با اخلال در آن، شناخت خدا با مشکل مواجه می شود و بدون آن، شناخت توحید و عدل الهی به کمال لازم نمی رسد. افزون بر این هر گونه خللی در بحث امامت، عدل الهی را خدشه دار می کند؛ چراکه امامت لطف است و در صورت عدم شناخت آن، چه بسا این شبهه به ذهن آید که خداوند عادل او را از لطف محروم کرده باشد. [41]

از سوی دیگر با توجه به شریعت جاودانه ای که پیامبر (ص) بر جامعه بشریت عرضه کرد، فراهم آوردن زمینه استمرار این نظام در گرو پاسداری آن از هرگونه انحراف و تحریف است. به عقیده شیعه آن مرجع لازم و ضروری چیزی غیر از مقام امامت نیست و شک در این جایگاه، مساوی با سقوط است.

دوران امام هادی تا امام مهدی (علیهما السلام) با توجه به وضعیت حاکم و تلاش عباسیان برای دوری مردم از امامت، به نوعی عصر امتحانات سخت مؤمنان بود. عده ای به اندک بهانه و شبهه ای باورشان به امام سست شد؛ اما بسیاری نیز پاسدار مرام و عقیده خویش بودند.

احمد بن اسحاق می گوید: نزد امام حسن عسکری (ع) شرفیاب شدم و امام از من پرسید: ای احمد! در میان این شک و تردید که گریبان مردم را گرفته، شما شیعه چه حالی دارید؟ عرض کردم: آقای من! چون نامه شما رسید، هیچ مرد و زن و کودک ممیزی نبود، جز آن که به حق معتقد شد. آنگاه امام فرمود: «احمد! من خدا را بر این موضوع حمد می کنم. آیا نمی دانید که زمین بی حجت نباشد؟ منم آن حجت». [42]

احمد بن اسحاق در جای دیگر می گوید: از امام عسکری (ع) نامه ای به یکی از یارانشان صادر شد. امام در ضمن نامه مرقوم داشته بودند: مَا مُنِی أَحَدٌ مِنْ آبَائِی (ع) بِمَا مُنِیتُ بِهِ مِنْ شَک هَذِهِ الْعِصَابَةِ فِی فَإِنْ کانَ هَذَا الْأَمْرُ أَمْراً اعْتَقَدْتُمُوهُ وَ دِنْتُمْ بِهِ إِلَی وَقْتٍ ثُمَّ ینْقَطِعُ فَلِلشَّک مَوْضِعٌ وَ إِنْ کانَ مُتَّصِلًا مَا اتَّصَلَتْ أُمُورُ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَمَا مَعْنَی هَذَا الشَّک؛ [43]

هیچ یک از پدرانم مانند من مورد شک و تردید این گروه واقع نشده است، اگر این امر امامت امری موقّت بود و شما بدان معتقد و متدین شده بودید، شک محلّی داشت، امّا اگر آن متّصل باشد مادامی که امور خدای تعالی متّصل است، پس معنای شک در آن چیست؟.

بی شک پایبندی به دین و حفظ صراط مستقیم در گرو استمرار پیوند با امامت است و این ضرورت در دوران سختی ها و شبهه ها دوچندان می گردد.

احمد بن اسحاق برای حفظ ارتباط خود با امام هادی (ع) راهنمایی می خواهد و امام نیز او را به ارتباط با وکیل خویش رهنمون می شود. وی می گوید: از حضرت ابو الحسن عسکری (ع) پرسیدم: مسائل دین خود را از کدام شخص بپرسم و سخن که را بپذیرم؟ امام فرمود: الْعَمْرِی ثِقَتِی، فَمَا أَدَّی إِلَیک فَعَنِّی یؤَدِّی، وَ مَا قَالَ لَک فَعَنِّی یقُولُ فَاسْمَعْ لَهُ وَ أَطِعْ فَإِنَّهُ الثِّقَةُ الْمَأْمُونُ؛ [44]

(عثمان بن سعید) عمری محل اطمینان و مورد اعتماد من است. وی هر چه به شما بگوید، از من آموخته. اینک به سخنان او گوش فرا ده. وی مردی امین و مؤثق است.

ج) ضرورت وجود امام
با توجه به ضرورت عقلی وجود امام و عصمت او، اگر امام معصومی غایب شود، قطعا این غیبت همراه با دلیل و حکمتی است؛ مهم توجه در وجود امام است. احمد بن اسحاق اشعری با انگیزه پرسش درباره امام پس از پیشوای یازدهم، نزد امام عسکری (ع) رفت؛ ناگاه امام خود لب به سخن باز نمود و فرمود: یا أَحْمَدَ بْنَ إِسْحَاقَ إِنَّ اللهَ تَبَارَک وَ تَعَالَی لَمْ یخْلِ الْأَرْضَ مُنْذُ خَلَقَ آدَمَ وَ لَا یخْلِیهَا إِلَی أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ مِنْ حُجَّةِ اللهِ عَلَی خَلْقِهِ بِهِ یدْفَعُ الْبَلَاءَ عَنْ أَهْلِ الْأَرْضِ، وَ بِهِ ینْزِلُ الْغَیثَ، وَ بِهِ یخْرِجُ بَرَکاتِ الْأَرْضِ؛

ای احمد! خداوند هرگز روی زمین را خالی از حجت نخواهد گذاشت و از آغاز آفرینش آدم تا روز قیامت این روش جاری خواهد بود. پروردگار به وسیله آن حجت، بلاها را از زمین دفع می کند و باران را نازل و برکات زمین خارج می سازد.

احمد از امام و خلیفه پس از حضرت پرسید؛ ناگهان امام برخواست و داخل خانه شد و فرزند خردسال خود را در حالی که بر شانه اش قرار داشت، آورد و فرمود: یا أَحْمَدَ بْنَ إِسْحَاقَ لَوْ لَا کرَامَتُک عَلَی اللهِ وَ عَلَی حُجَجِهِ مَا عَرَضْتُ عَلَیک ابْنِی هَذَا إِنَّهُ سَمِی رَسُولِ اللهِ ص وَ کنِیهُ الَّذِی یمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا کمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً. یا أَحْمَدَ بْنَ إِسْحَاقَ مَثَلُهُ فِی هَذِهِ الْأُمَّةِ مَثَلُ الْخَضِرِ وَ مَثَلُهُ مَثَلُ ذِی الْقَرْنَینِ وَ اللهِ لَیغِیبَنَّ غَیبَةً لَا ینْجُو مِنَ الْهَلْکةِ فِیهَا إِلَّا مَنْ ثَبَّتَهُ اللهُ عَلَی الْقَوْلِ بِإِمَامَتِهِمْ وَ وَفَّقَهُ لِلدُّعَاءِ بِتَعْجِیلِ الْفَرَجِ؛

ای احمد! اگر نه این بود که نزد خداوند آبرو و شرافت داری و در نزد حجت های پروردگار دارای مقام و منزلت هستی، هرگز این کودک را به تو نشان نمی دادم. این کودک با حضرت رسول (ص) همنام و کنیه است، و او زمین را پس از ظلم و جور از عدل و داد پر می کند. ای احمد! مَثَل این کودک در میان این امت، مانند خضر و ذی القرنین است. به پروردگار سوگند این غیبتی خواهد داشت که جز گروهی از معتقدین به امامت ائمه، بقیه هلاک خواهند گردید.

احمد بن اسحاق پرسید: مولای من! از او علامتی نشانم دهید که قلبم اطمینان پیدا کند. در این هنگام کودک شروع به سخن گفتن نمود و با زبان عربی فصیحی فرمود: أَنَا بَقِیةُ اللهِ فِی أَرْضِهِ وَ الْمُنْتَقِمُ مِنْ أَعْدَائِهِ فَلَا تَطْلُبْ أَثَراً بَعْدَ عَینٍ یا أَحْمَدَ بْنَ إِسْحَاقَ؛

من بقیة الله بر روی زمین و انتقام گیرنده دشمنان او هستم. ای احمد بن اسحاق! دیگر بعد از این در پی اثر و نشانه مباش.

احمد بن اسحاق در ادامه می گوید: پس از این جریان خوشوقت از منزل امام عسکری (ع) بیرون شدم و روز بعد بار دیگر خدمت امام رسیدم و عرض کردم: یا بن رسول الله! من دیروز بسیار مسرور شدم و از منتی که بر من نهادید، سپاس گزارم؛ اینک بفرمایید سنت های خضر و ذوالقرنین در مورد او چیست؟ فرمود: چون وی مدت زیادی در غیبت خواهد ماند. عرض کردم: مگر غیبت او بسیار طول می کشد؟ امام در پاسخ فرمود:

إِی وَ رَبِّی حَتَّی یرْجِعَ عَنْ هَذَا الْأَمْرِ أَکثَرُ الْقَائِلِینَ بِهِ فَلَا یبْقَی إِلَّا مَنْ أَخَذَ اللهُ عَهْدَهُ بِوَلَایتِنَا وَ کتَبَ فِی قَلْبِهِ الْإِیمَانَ وَ أَیدَهُ بِرُوحٍ مِنْهُ یا أَحْمَدَ بْنَ إِسْحَاقَ هَذَا أَمْرٌ مِنَ اللهِ وَ سِرٌّ مِنْ سِرِّ اللهِ وَ غَیبٌ مِنْ غَیبِ اللهِ فَخُذْ ما آتَیتُک وَ اکتُمْهُ وَ کنْ مِنَ الشَّاکرِینَ تَکنْ مَعَنَا غَداً فِی عِلِّیین؛ [45]

آری؛ به خداوند سوگند او به اندازه ای در پشت پرده غیبت بماند تا آن گاه که گروهی از معتقدین امامت از عقیده خود برگردند و جز افرادی که خداوند میثاق ولایت ما را از آنان گرفته و روح ایمان را در آنان تقویت فرموده، ثابت نخواهند ماند. ای احمد! این از اسرار خداوند است؛ اکنون این سرّ را نگه دار و به کسی اطلاع نده و سپاس گزار باش تا فردای قیامت با ما باشی.

د) شرایط و صفات امام
بحث از شرایط و اوصاف امام، از همان ابتدای پیدایش بحث امامت مورد توجه متکلمین مسلمان بوده است. در یک تقسیم بندی کلی از صفات امام می توان به دو بعد اصلی این اوصاف اشاره کرد: یکی صفاتی که مربوط به شخصیت ذاتی است و دیگری صفاتی است که امام به حکم عقل و از جهت شرع، به عنوان رهبر جامعه باید بدان متصف باشد. [46] در این راستا اوصافی چون عصمت، صدور معجزه، علم، افضلیت، شجاعت، منحصر بودن در داشتن مقام امامت، دور بودن از صفات نفرت انگیز از جهت اخلاقی و جسمانی معنا می یابد. [47]

پس از درگذشت امام عسکری (ع)، جعفر بن محمد (معروف به کذاب) ادعای امامت کرد. پشتیبانی حاکمیت عباسی و نابخردی برخی از سست باوران، زمینه ظهور امامت دروغین او را فراهم آورد. بدیهی است که رسالت و مأموریت ویژه افرادی چون احمد بن اسحاق در این جا آشکار می شود تا با درایت و تیزبینی و با راهنمایی امام، جلوی کژراهه را بگیرند و مردم را به سرچشمه زلال امامت راهنمایی کنند. احمد بن اسحاق می گوید:

یکی از شیعیان به نزد من آمد و گفت: جعفر بن علی (جعفر کذّاب) نامه ای به وی نوشته و خود را امام دانسته و ادّعا کرده بود که من امام بعد از پدرم هستم و علم حلال و حرام و آنچه مورد احتیاج مردم است و سایر علوم همه در نزد من است. وقتی آن نامه را خواندم، مکتوبی در این باره به ناحیه مقدّسه حضرت صاحب الأمر (عج) نوشته و نامه جعفر کذّاب را هم ضمیمه آن قرار دادم و هر دو را خدمت حضرتش ارسال کردم. پاسخ نامه بدین گونه از ناحیه مقدّسه حضرت برای احمد بن اسحاق صادر شد:

بسم الله الرّحمن الرّحیم. خداوند تو را پاینده بدارد. مکتوب تو و نامه ای را که در جوف آن گذارده و فرستاده بودی، به من رسید و از تمام مضمون آن به اختلاف الفاظش و خطاهای چندی که در آن روی داده است، مطّلع گشتم! اگر به دقّت در آن می نگریستی، تو نیز متوجّه برخی از آنچه من از آن نامه فهمیدم می شدی! پروردگار بی شریک و پرورش دهنده موجودات را بر نیکی و خیری که درباره ما نموده و فضیلتی که به ما داده است، سپاس گزارم که همیشه حقّ را کامل می گرداند و باطل را از میان می برد. او بر آنچه من اکنون می گویم، گواه است و در روز قیامت که جای تردید نیست، وقتی در پیشگاه ذات الهی اجتماع نمودیم و از آنچه ما درباره آن اختلاف داریم سؤال کرد، گواهی به صدق گفتار من خواهد داد.

آنچه می خواهم بگویم این است که خداوند صاحب نامه (جعفر کذّاب) را نه بر کسی که نامه به او نوشته، نه بر تو و نه بر هیچ یک از مخلوقات، امام مفترض الطّاعه قرار نداده و اطاعت و پیمان او را بر هیچ کس لازم ندانسته است و من به زودی مطالبی را برای شما روشن می گردانم که به خواست خدا بدان اکتفا کنید.

ای احمد بن اسحاق! خدا تو را رحمت کند. خداوند بندگانش را بیهوده نیافریده و سرنوشت آنان را مهمل نگذاشته است؛ بلکه ایشان را با قدرت کامله خود آفریده و به آنان چشم و گوش و دل و فکر عطا فرموده؛ آن گاه پیغمبران را به منظور بشارت به وعده خداوند و ترساندن آنان از نافرمانی الهی به سوی آنان فرستاد، تا ایشان را به اطاعت او وادارند و از معصیتش نهی کنند، و آنچه را از ایشان از امر خداوند و دینشان نمی دانند، به آنان بفهمانند. سپس به واسطه فضل و دلایل آشکار و براهین روشن و علائم غالبه، کتاب هایی بر آنان نازل فرمود و فرشتگان را به سوی ایشان فرستاد، تا آنان میان خدا و پیغمبران واسطه و فرمانبر باشند.

یکی را خلیل و دوست خود گرفت و آتش را بر وی گلستان کرد، و دیگری را مخاطب خود ساخت و با وی سخن گفت و عصایش را اژدهای آشکاری گردانید، و دیگری به اذن پروردگار مرده را زنده کرد و هم به اجازه او افراد لال و پیس را شفا داد. دیگری را منطق الطّیر موهبت کرد و سلطنت بر همه چیز داد؛ آن گاه محمّد صلّی اللَّه علیه و آله را به عنوان رحمتی برای جهانیان برانگیخت و نعمت خود را با طلوع او بر مردم تمام کرد و طومار نبوّت را با وجود مبارکش مهر نمود و او را به سوی همه مردم فرستاد و از راست گویی او آیات و علامات آشکار خود را ظاهر ساخت؛ سپس وی را در حالی که پسندیده و نیکبخت بود قبض روح کرد.

آن گاه خداوند منصب خلافت او را برای برادر و پسرعمو و جانشین و وارث او علی بن أبی طالب علیه السّلام و بعد از او برای جانشینان وی که از نسل او بودند، یکی پس از دیگری قرار داد، تا دین خود را به وسیله آنان زنده گرداند و نور خود را کامل کند و میان آنان و برادران و اولاد عموی آنان و مردم طبقه پائین از کسان وی فرق آشکاری گذاشت تا بدان وسیله حجّت خدا از افراد عادی، و پیشوا از پیرو شناخته شود؛ زیرا خداوند امام و حجّت خود را از ارتکاب گناهان حفظ کرده و از عیب ها پیراسته گردانیده و از پلیدی ها پاکیزه نموده و از شبهات منزّه کرده است. و ایشان را خزینه دار علم و امین حکمت و محلّ سرّ خود قرار داده و با دلایل تأیید فرموده است. اگر جز این بود، مردم همه یکسان بودند و هر بی سر و پایی دعوی «أمر اللَّه» و منصب خدایی می کرد و دیگر حقّ از باطل، و عالم از جاهل امتیاز نمی یافت. این مفسد باطل (جعفر کذّاب) که بر خداوند دروغ بسته و ادّعای امامت دارد، نمی دانم به چه چیز خود نظر داشته است؟ اگر امید به فقه و دانایی در احکام دین خدا داشته، به خدا قسم او نمی تواند حلال را از حرام تشخیص دهد و میان خطا و صواب فرق بگذارد. اگر به علم خود می بالیده، او قادر نیست که حقّ را از باطل جدا سازد و محکم را از متشابه تشخیص دهد و حتّی از حدود نماز و وقت آن هیچ اطّلاعی ندارد. و اگر او به تقوا و پرهیزکاری خود اطمینان داشته، خداوند گواه است که او چهل روز نماز واجبش را ترک کرد، به این منظور که با ترک نماز بتواند شعبده بازی را یاد بگیرد! شاید خبر آن به شما هم رسیده باشد. ظرف های شراب او را همه کس دیده اند. علاوه بر اینها آثار و علائم نافرمانی وی از امر و نهی الهی، مشهور و ثابت است. اگر ادّعای وی مبتنی بر معجزه است، معجزه خود را نشان دهد و اگر حجّتی دارد، آن را اقامه نماید و چنانچه دلیلی دارد، ذکر کند. خداوند عزّ و جلّ در قرآن فرموده:

«به نام خدای بخشاینده مهربان. حاء، میم. فرو فرستادن این کتاب از سوی خدای توانای بی همتا و دانای باحکمت است. ما آسمان ها و زمین و آنچه را میان آنهاست، نیافریدیم مگر به حقّ و [تا] سرآمدی نامبرده، و کسانی که کافر شدند، از آنچه بیم داده شدند رویگردانند. بگو: مرا گویید که آنچه جز خدا می خوانید، به من بنمایید که چه چیز از این زمین- یا کدام بخش زمین- را آفریده اند یا مگر در [آفرینش ] آسمان ها شرکت داشته اند؟! اگر راستگویید، برای من [دلیلی از] کتابی که پیش از این [قرآن ] آمده باشد یا بازمانده ای از دانش [پیشینیان ] بیاورید، و کیست گمراه تر از کسی که به جای خدا کسی را می خواند که تا روز رستاخیز او را پاسخ نمی دهد و آنان از خواندن اینان بی خبرند؟ و چون مردم برانگیخته و فراهم شوند، خدایان دشمن آنان باشند و پرستش ایشان را انکار کنند». [48]

ای احمد بن اسحاق! خداوند توفیقاتت را افزون کند. آنچه را گفتم، از این زورگو (جعفر) بپرس و او را بدین گونه امتحان کن و یک آیه قرآن را از وی بپرس که تفسیر کند، یا از یک نماز واجب سؤال کن تا حدود آن و واجبات آن را بیان نماید تا به خوبی پی به ارزش او ببری و نقص وی بر تو آشکار گردد. حساب او با خداست. خداوند حقّ را برای اهلش حفظ کند و در جای خود قرار دهد. به علاوه، خداوند جز در حسن و حسین (علیهما السلام) امامت را در هیچ دو برادری قرار نداده است. هر گاه خداوند به ما اجازه دهد که سخن بگوییم، آن گاه حقّ آشکار و باطل از میان می رود و تردید نیز در میان شما برطرف می شود. من راغب و مشتاق خداوند در روزگار کفایت و زیبایی صنع و ولایت اویم. «و حَسْبُنَا اللهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ، و صلّی اللَه علی محمّد و آل محمّد». [49]

نتیجه گیری
در میراث برجای مانده کلامی احمد بن اسحاق، از سویی با تکیه بر صفات الهی، رؤیت او نفی گردید و از سویی در تثبیت و تحکیم باور به امامت، به ضرورت و ویژگی های امام اشاره شد. بدیهی است در پرتو این میراث که ضلعی از مکتب کلامی قم قلمداد می شود، کلام شیعی سامان و رشد یافت و باور و اعتقاد مردم، سمت و سوی صحیح گرفت و از جعل و تحریف مصون ماند و همچنین دستخوش غلو و افراطی گری و انحراف نیز نگشت.

پی نوشت:
[1] . این خاندان بدان سبب که نیاى بزرگشان« ادر» در هنگام تولد سرى پرمو داشت و اشعر( پر مو) خوانده مى‏شد، به اشعرى شهرت یافتند.( ابى‏نصر بن ماکولا، الاکمال، ج 1، ص 87)..

[2] . در دوران خلافت عبدالملک مروان، فرزندان سعد بن مالک به همراه بیش از هفتاد از خاندان اشعرى در سال 94 از کوفه به قم مهاجرت کردند و از سال 132 هجرى این شهر به نوعى پناهگاه شیعیان به شمار مى‏آمد.( سمعانى، الانساب، ص 461)..

[3] . ر. ک: حسن بن محمد بن حسن قمى، تاریخ قم، ترجمه حسن بن على بن عبدالمک، به تصحیح سید جمال‏الدین تهرانى، ص 217 و 241..

[4] . قهپاى، مجمع الرجال، ج 1، ص 187..

[5] . محمد بن حسن الطوسى، رجال الطوسى، ص 409 397..

[6] . صدوق، کمال الدین، ص 442..

[7] . میرزاى قمى، قوانین الاصول، ج 1، ص 485؛ مامقانى، مقباس الهدایه، ج 2، ص 258..

[8] . طوسى، کتاب الغیبه، ص 258..

[9] . محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 50، ص 333..

[10] . ر. ک: کلینى، کافى، ج 1، ص 513..

[11] . کمال الدین، ص 433..

[12] . شیخ حرّ عاملى، اثبات الهداه، ج 3، ص 569..

[13] . کمال الدین، ص 116؛ مامقانى، تنقیح المقال، ج 5، ص 306..

[14] . حلوان را شهرى در میانه راه همدان و بغداد مى‏دانند. مقدسى در اثر تألیف شده سال 375 ق، آن را قصبه‏اى کوچک در کوه و دشت، نزدیک کوه مى‏داند که دورش را باغ‏هاى انگور و انجیر فراگرفته است( أبوعبدالله محمد بن أحمد مقدسى، احسن التقاسیم فى معرفة الاقالیم، ص 123). این شهر در دوران خلیفه دوم فتح شد و اهل آن، مردمى به هم آمیخته از عرب و عجم، از پارسیان و کردها بوده اند( یعقوبى، البلدان، ص 76). یاقوت حموى در توصیف از حلوان( در حدود سال 620 ق) آن را شهرى آباد توصیف مى‏کند که آبى بد و گوگردى دارد؛ با انارى که در همه جهان بى‏مانند است و انجیر بسیار نیکویى که آن را شاه انجیر گویند( یاقوت حمویى، معجم البلدان، ج 2، ص 291). لکن به گفته قزوینى( متوفاى 682 ق) حلوان شهرى بزرگ و آباد بوده که حال، خراب است( زکریا بن محمد بن محمود قزوینى، آثار البلاد و اخبار العباد، ص 420)..

[15] . محمد حرزالدین، مراقد المعارف، ج 1، ص 118..

[16] . محمد بن على اردبیلى، جامع الرواة، ج 1، ص 43..

[17] . منتهی المقال، ج 5، ص 304.

[18] . محمدباقر نجفى اصفهانى، هدایة المسترشدین، ص 13..

[19] . کتاب الغیبه، ص 258..

[20] . احمد بن على نجاشى، رجال نجاشى، ص 91؛ ابن شهر آشوب مازندرانى، معالم العلما، ص 14..

[21] .« کنت قد اتخذت طوماراً و أثبت فیه نیفا و أربعین مسألة من صعاب المسائل لم أجد لها مجیباً على أن أسأل عنها خبیر أهل بلدى أحمد بن إسحاق صاحب مولانا أبى‏محمد( ع) فارتحلت خلفه». کمال الدین، ج 2، ص 456؛ على بن عبدالکریم نیلى، منتخب الانوار المضیئه، ص 148..

[22] . ر. ک: مجلسى، زاد المعاد..

[23] . قاضى عبدالرحمن ایجى، المواقف فى علم الکلام، ص 7..

[24] . علم کلام از ابتدا براى دفاع از عقاید پى‏ریزى شد و این علم اختصاص به مسلمانان ندارد؛ بلکه مسیحیان نیز براى دفاع از عقاید و کتاب‏هاى خود کلامى دارند که در فارسى به آن« الهیات» و در عربى« علم اللّاهوت» و در انگلیسى« تئولوژى» مى‏گویند( جعفر سبحانى، مدخل مسائل جدید در علم کلام، ص 5)..

[25] . ر. ک: ربانى گلپایگانى، درآمدى بر علم کلام، ص 39..

[26] . مرتضى مطهرى، مجموعه آثار ج 3، ص 63 و 57..

[27] . ر. ک: على‏اصغر حلبى، تاریخ علم کلام در ایران و اسلام؛ جعفر سبحانى، محاضرات فى الالهیات، تلخیص على ربانى گلپایگانى..

[28] . عبدالرزاق لاهیجى، گوهر مراد، ص 44..

[29] . محمدصفر جبرئیلى، سیر تطور کلام شیعه، ص 60..

[30] . علامه حلّى، انوار الملکوت، ص 83..

[31] . شیخ صدوق انگیزه تألیف کتاب« التوحید» خود را در مقدمه کتابش« دفع شبهه تشبیه از شیعه» یاد کرده است:« إن الذى دعانى إلى تألیف کتابى هذا أنى وجدت قوما من المخالفین لنا ینسبون عصابتنا إلى القول بالتشبیه و الجبر لما وجدوا فى کتبهم من الأخبار التى جهلوا تفسیرها و لم یعرفوا معانیها و وضعوها فى غیر موضعها و لم یقابلوا بألفاظها ألفاظ القرآن فقبحوا بذلک عند الجهال صورة مذهبنا و لبسوا علیهم طریقتنا و صدوا الناس عن دین الله و حملوهم على جحود حجج الله فتقربت إلى الله تعالى ذکره بتصنیف هذا الکتاب فى التوحید و نفى التشبیه و الجبر». التوحید ص 18..

[32] . سید مرتضى مى‏نویسد:« قمیین همگى( به استثناى صدوق و پدرش) اعتقاد به تجسیم داشته‏اند.( الشافى، ج 1، ص 83)..

[33] . على بن ابراهیم قمى، تفسیر القمى، ج 1، ص 20. شیخ مفید که بسیار به آن زمان نزدیک بوده است، مى‏نویسد:« آنچه را معتزله از هشام بن حکم نقل کرده و به او نسبت داده‏اند، به نظر ما تهمتى بیش نیست و دیگران نیز نادانسته اینها را نقل کرده اند؛ در حالى که او نه چیزى در این باره نوشته و نه گفته است». شیخ مفید، اوائل المقالات، ص 60..

[34] جمعى از نویسندگان، فرهنگ زیارت - فصلنامه فرهنگى، اجتماعى، سیاسى، تاریخى، 25جلد، سازمان حج و زیارت، حوزه نمایندگى ولى فقیه در امور حج و زیارات - تهران - ایران، چاپ: 1، 1388 ه.ش.

[35] . شهرستانى مى‏نویسد:« عقیده به تشبیه، در طبیعت یهود وجود دارد؛ به طورى که مى گویند: روزى خداوند، چشمانش درد گرفت و ملائکه به عیادت او رفتند!» الملل و النحل، ج 1، ص 97..

[36] . اعراف، آیه 138..

[37] . احمد عابدى، مکتب کلامى قم، ص 169..

[38] . شیخ صدوق، التوحید، ص 109؛ الاحتجاج على أهل اللّجاج، ج 2، ص 450..

[39] . اصول کافى، ترجمه مصطفوى، ج 1، ص 131. علامه مجلسى نیز ذیل این روایت بیان مبسوطى دارند که به آن مراجعه شود. بحارالانوار، ج 4، ص 36 34..

[40] .« فهذا قول أبی الحسن( ع) و حجته فی نفی الرؤیة و علیها اعتمد جمیع من نفى الرؤیة من المتکلمین.» شیخ مفید، الحکایات، ص 86..

[41] . طوسى، تلخیص الشافى، ج 1، ص 49..

[42] .« احْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِی مُحَمَّدٍ حسن بن علی الْعَسْکَرِی( ع) فَقَالَ یا أَحْمَدُ مَا کَانَ حَالُکُمْ فِیمَا کَانَ النَّاسُ فِیهِ مِنَ الشَّکِّ وَ الِارْتِیابِ. فَقُلْتُ لَهُ یا سَیدِی لَمَّا وَرَدَ الْکِتَابُ لَمْ یبْقَ مِنَّا رَجُلٌ وَ لَا امْرَأَةٌ وَ لَا غُلَامٌ بَلَغَ الْفَهْمَ إِلَّا قَالَ بِالْحَقِّ. فَقَالَ یا أَحْمَدُ أَ مَا عَلِمْتُمْ أَنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ وَ أَنَا ذَلِکَ الْحُجَّةُ أَوْ قَالَ أَنَا الْحُجَّةُ.» بحارالأنوار، ج 23، ص 39..

[43] . کمال الدین، ج 1، ص 222..

[44] . طبرسى، إعلام الورى بأعلام الهدى، ص 422.

[45] . همان، ص 440.

[46] . تلخیص الشافى، ج 1، ص 180..

[47] . سید مرتضى، الذخیره، ص 429..

[48] . احقاف، آیه 1- 6..

[49] . طبرسى، الإحتجاج على أهل اللجاج، ج 2، ص 469..

نظر شما