مباشران و دستیاران قتل امیر مؤمنان (ع)
مجله فرهنگ زیارت تیرماه 1393 شماره 22
در ماه رمضان سال چهل هجری، یکی از دردناک ترین رویدادهای تاریخ شیعه در مسجد کوفه رقم خورد. در این روز، عبدالرحمن بن ملجم مرادی که رسول خدا (ص) او را «شقی ترین بندگان خدا» خوانده بود، با شمشیر زهرآگین خود، فرق بهترین بنده خدا در روی زمین را شکافت. هنگام نماز صبح نوزدهم رمضان، نه شمشیر ابن ملجم، که شمشیر جهل و کینه خوارج بود که در محراب مسجد کوفه، محاسن امیرمؤمنان (ع) را به خون پاکش رنگین ساخت. ابن ملجم پس از موسم حج سال 39 هجری به همراه دو تن دیگر از خوارج ناراضی از نتیجه حکمیت در جنگ صفین، پیمان بستند در یک روز مشخص، معاویه، عمرو بن عاص و امیر مؤمنان علی (ع) را به قتل برسانند؛ هرچند یاران ابن ملجم در اقدام خود ناکام ماندند. ابن ملجم پس از ورود به کوفه در شعبان سال چهل، با خوارج این شهر دیدار کرد و در خانه اشعث بن قیس از سران خوارج، مستقر شد و پس از آشنایی با قطام، دلباخته او شد و این زن خارجی، کابین خود را کشتن امیرمؤمنان (ع) قرار داد. در این جنایت، افرادی ابن ملجم را یاری کردند که این نوشتار، نقش هریک از آنها را در روند شکل گیری این جنایت، آشکار می کند.
نویسنده : محمدباقر پورامینی صفحه : 93
درآمد
در رمضان سال 40 هجری، شهادت امیرمؤمنان (ع) در محراب مسجد کوفه به دست ابن ملجم مرادی صورت گرفت. غالب منابع تاریخی از آگاهی امام به شهادت خویش و شناخت دقیق ایشان از ابن ملجم مرادی تصریح کرده اند. حتی امام (ع) خبر داده بود که با یک ضربه شمشیرکه به فرق سرش فرود خواهد آمد و محاسنش از خون سرش رنگین خواهد شد، به شهادت می رسد. [1] گویا امام علی (ع) می خواست مردم را در مقابل دعوت و شعارهای خوارج و دیگر فرقه های منحرف مصون دارد و از طریق تصدیق و مشاهده پیش گویی های غیبی، با دل های مؤمنان ارتباط برقرار نماید و اعتقاد به امامت را در آنان ترسیخ و تقویت کند. [2]
مرادی در اجرای این جنایت هولناک و خیانت به بشریت، ترغیب، مشورت و دستیاری افرادی از همفکران خود را همراه داشت. آن گونه که عبدالجلیل رازی قزوینی می نویسد: متولّی آن امر، قطام خارجیه، مشیر اشعث قیس ناصبی کهن، شریک در قتل أمیرالمؤمنین (ع) با عبدالرّحمن ملجم لعنة الله یکی شبیب بن بجره و یکی وردان بن مجالد، هرسه مجبّر و خارجی علیهم لعنة الله و لعنة اللّاعنین. [3]در این نوشتار ضمن اشاره به روند شکل گیری این جنایت، به نقش ابن ملجم مرادی و چهار نفر از شریکان جنایت پیشه او می پردازیم.
ابن ملجم مرادی
عبدالرحمن بن ملجم مرادی [4] در سال بیست هجری در فتح مصر شرکت کرد و با اشراف آن خطه درآمیخت. خلیفه دوم سفارش وی را به عمرو عاص کرد و از حاکم مصر خواست تا خانه ابن ملجم را در جوار مسجد قرار دهد تا او که به ظاهر از عباد دانسته شده [5] و در پیشیانی اش اثر سجود بود، [6] به مردم قرآن و فقه بیاموزد. [7] ابن ملجم مرادی پس از شهادت محمد بن ابی بکر، والی منصوب امیرمؤمنان (ع) مصر را ترک گفت و راهی کوفه شد[8] و در پیکار صفین در سپاه امام بود و پس از جنگ، در صف خوارج در نهروان به جنگ با امیرمؤمنان (ع) رفت و از بازماندگان این پیکار بود. پس از پایان نبرد نهروان، بقایای خوارج مورد ملاطفت امام قرار گرفتند و حتی چهل مجروح خارجی به دستور حضرت به کوفه منتقل شده و پس از مداوا و بهبودی مرخص شدند؛ [9] اما برخی از ایشان همچون ابن ملجم مرادی بر دشمنی خود باقی ماندند.
زمانی که امیرالمؤمنین علی (ع) از گروهی بیعت می گرفت، ابن ملجم مرادی دو بار پیش آمد تا با امام بیعت کند، اما امام امتناع ورزید. برای بار سوم اجازت فرمود که بیعت کند، هنگامی که دست از دست او کشید فرمود:
«شقی ترین انسان امت، از چه برنمی خیزد تا موی مرا از خون من خضاب کند؟! به آن کس که جانم محکوم مشیت اوست این (یعنی محاسن مبارک) از آن (یعنی خون فرقش) رنگین خواهد شد». [10]
امیرالمؤمنین (ع) که با دست خود عطایای مردم را می پرداخت، وقتی نوبت به عبدالرحمن مرادی رسید، عطایش را به او تسلیم فرمود و این شعر از «عمرو بن معدی کرب» را انشاء کرد:
ارید حباءه و یرید قتلی
غدیرک من خلیلک من مراد[11]
می خواهم به او بخشش کنم، او مرگ مرا همی جوید. بیاور عذرپذیر خود را نسبت به دوست مرادی خود (بگو بهانه تو چیست نزد دوست مرادی تو؟).
و سپس این دو بیت را برای مثل خواند:
اشدد حیازیمک [12] للموت
فانّ الموت لاقیک
و لا تجزع من القتل
اذا حلّ بوادیک
کمر برای مرگ من استوار ببند که مرگ دیر یا زود فرا خواهد رسید. در آن هنگام که مرگ تو فرا رسد، لب از جزع فرو بند. [13]مرادی راهی مکه شد و یک سال و پنج ماه پس از جنگ نهروان، امیرمؤمنان (ع) را در مسجد کوفه به شهادت رساند. [14]
توطئه در مکه
با پایان موسم حج در سال 39 هجری سه نفر از خوارج در کنار خانه خدا گرد آمدند. آنان که به ظاهر از نتیجه حکمیت در جنگ صفین ناراضی بودند، تصمیم گرفتند تا امیرمؤمنان (ع) و دو نفر از سران شام را در یک روز مشخص به قتل رسانند. عبدالرحمن بن ملجم مرادی قتل امیرمؤمنان (ع) را بر عهده گرفت؛ حجاج بن عبدالله که به «بُرَک» معروف بود، کشتن معاویه را پذیرفت؛ عمرو بن بکر نیز کشتن عمرو بن عاص را عهده دار شد. آنان پس از عمره ماه رجب، مکه را ترک گفتند. [15]
ورود به کوفه
ابن ملجم مرادی ده روز مانده به آخر شعبان سال 40 هجری به کوفه آمد و چون علی (ع) از رسیدنش خبر یافت، فرمود: آیا رسید؟ همانا جز آن، چیزی بر عهده من نمانده و اکنون هنگام آن است. [16] ابن ملجم به دیدار خوارج می رفت و آنان نیز به دیدار او می آمدند. [17] او از هنگام نماز صبح تا نزدیک ظهر در انجمن قبیله «تیم الرباب» در محفل خوارج می نشست، اما نقشه خود را از دوستانش پنهان می داشت. [18] شمشیری را به هزار درهم خرید و آن را زهر داد. روزی امیرمؤمنان (ع) وی را که در حال زهرآلود کردن شمشیرش بود، دید و علت را جویا شد. او نیز به دروغ گفت آن را بر علیه دشمنم و دشمن تو آماده می سازم![19]
استقرار در خانه اشعث
مرادی از ابتدای ورود به کوفه، در خانه اشعث بن قیس مستقر شد و تمام مدت یک ماه حضورش در کوفه، در خانه او اقامت داشت. [20] اشعث کندی از بزرگان یمن و یکی از اصحاب پیامبر (ص) بود. [21] او پس از رحلت رسول خدا از دین برگشت و به اسارت درآمد. [22] ابوبکر او را عفو کرد و خواهر خویش را به ازدواج وی درآورد. [23] چشم اشعث در نبرد یرموک که در عهد این خلیفه با روم صورت گرفت، آسیب دید. [24] به سال 34 هجری از سوی عثمان به حکومت آذربایجان منصوب گردید. این امر پس از ازدواج پسر عثمان و دختر اشعث تحقق یافت. [25] عثمان سالانه یکصدهزار درهم به اشعث می بخشید. [26]
اشعث در دوران خلافت علی بن ابی طالب (ع) حضوری نامطمئن و آکنده از دردسر و مزاحمت داشت. امام علی (ع) او را از استانداری آذربایجان عزل کرد و ضمن درخواست محاسبه اموال، به مدینه فراخواند. [27] اشعث خواست به شام بگریزد؛ زیرا از نامه امام و محاسبه مال آذربایجان ناخشنود بود.
شرم از اطرافیان و مخالفت آن ها با این اقدام، سبب شد تا رهسپار کوفه شود. [28] او در نبرد صفین ریاست قبیله کنده را بر عهده داشت. وقتی امام او را از ریاست قبایل یمنی برکنار کرد، نخستین اختلاف را در سپاه امام پدید آورد. این ماجرا با گماردن وی بر قسمت چپ سپاه عراق پایان یافت. [29]
زمانی که قرآن ها به نیزه آویخته شد، [30] اشعث بن قیس با گستاخی تمام به امام گفت: باید در پی مالک اشتر فرستی تا از جنگ بازایستد؛ در غیر این صورت، چنان که عثمان را کشتیم، تو را نیز خواهیم کشت![31] اشعث و کسانی که بعدها در شمار خوارج درآمدند، امام را مجبور کردند تا ابوموسی اشعری را نماینده خود قرار دهد. [32] نقش او در شکل گیری خوارج و جنگ نهروان، تردیدناپذیر است. اشعث خود را در شمار سپاه امام می دانست؛ ولی به گفته ابن ابی الحدید، همه فسادها و اضطراب ها و اختلاف های سپاه امام در وی ریشه داشت. [33] او حتی یک بار حضرت را به قتل تهدید کرد. [34] امام (ع) اشعث را انسانی حسود، متکبّر، ترسو و منافق شمرده و لعن کرده است: «لعنت خدا و لعنت کنندگان بر تو باد. . . سزاوار است که خویشِ وی، دشمنش دارد و بیگانه بدو اطمینان نیارد». [35] اشعث محوری ترین مشاور ابن ملجم مرادی بود و در شب حادثه نیز از نزدیک حوادث را دنبال می کرد. [36]
آشنایی با قطام
ابن ملجم در قبیله تیم الرباب دلباخته زنی زیبا از خوارج به نام قطام گردید. [37] قطام دختر شجنة[38] بن عدی بن عامر بود که پدر و برادر این زن در صف خوارج در نهروان کشته شده بودند. [39] ابن ملجم سخت دلباخته او شد و از وی خواستگاری کرد. قطام نیز کابین خویش را سه هزار درهم، یک غلام و یک کنیز و کشتن علی بن ابی طالب (ع) قرار داد! ابن ملجم درباره کشتن امام پرسید و قطام گفت: باید او را غافلگیر کنی. اگر او را کشتی، آرزوی خویش و مرا برآورده ای و عیش با من، تو را خوش باد. اگر کشته شدی، آنچه پیش خدا هست از دنیا و زیور و مردم دنیا بهتر و پاینده تر است. ابن ملجم گفت: به خدا سوگند که جز برای کشتن علی (ع) نیامده ام. آنچه خواستی برایت مهیا خواهم کرد. [40]
شاعر در مورد مهر قطام و جنایت ابن ملجم چنین سروده است:
فلم أر مهرا ساقه ذو سماحة
کمهر قطام بین غیر مبهم [41]
ثلاثة آلاف و عبد و قینة
و قتل علی بالحسام السمّم (المصمم)
فلا مهر أغلی من علی و إن علا
و لا فتک الّا دون فتک ابن ملجم [42]
هیچ کابینی همچون کابین قطام ندیدم که آشکار بود و ابهامی نداشت. سه هزار (درهم) و یک برده و یک کنیزک و کشتن علی (ع) با شمشیر زهرآلود. هیچ کابینی گران تر از علی (ع) نبود؛ هرچند بسیار باشد، و هیچ جنایتی نیست، مگر این که از جنایت ابن ملجم کمتر است.
کمک یک جاسوس شامی
به گزارش ابن شهرآَشوب، مردی از وکلای عمرو بن عاص نیز ابن ملجم را در این جنایت یاری کرد. او مدعی است این جاسوس نابه کار با حمایت مالی، یکصدهزار درهم به او داد تا مرادی از این پول، مهر قطام را بپردازد. [43] این روایت گواه این مدعاست که معاویه با مکر و حیله و به واسطه گماشتگان خود در کوفه، از کشتن امیرمؤمنان (ع) حمایت کرد. ابیات ابوالاسود دؤلی [44] بر این نکته اشاره دارد: [45]
ألا أبلغ معاویة بن حرب
فلا قرت عیون الشامتینا
أفی الشهر الحرام فجعتمونا
بخیر الناس طرا أجمعینا[46]
به معاویة بن حرب بگو که دیده سرزنش گران روشن مباد. آیا در ماه حرام ما را به فاجعه بزرگ (قتل) بهترین تمامی مردم مبتلا ساختید؟!
دستیاران همراه
ابن ملجم مرادی افزون بر حمایت و مشورت اشعث بن قیس و ترغیب و دستور قطام، دو دستیار را نیز برای اجرای نقشه شوم خود همراه داشت:
1- وردان بن مجالد
وردان بن مجالد بن علفة بن الفریش، عموزاده قطام بود. [47] قطام به مرادی گفت: «کسی را پیدا می کنم که پشتیبان تو باشد و در این کار کمکت کند. » آن گاه از وردان درخواست یاری کرد و او نیز به دستور آن زن، به ابن ملجم پیوست. [48]
2- شبیب بن بجره
شبیب بن بجره اشجعی، از خوارج مقیم کوفه و از دوستان و همفکران مرادی بود. ابن ملجم به او پیشنهاد داد در کاری شرکت کند که شرف دنیا و آخرت است و زمانی که به کشتن امیرمؤمنان علی بن ابی طالب (ع) اشاره کرد، شبیب با تعجب گفت: خدا مرگت بدهد! چه می گویی؟ چگونه می توان بر علی دست یافت؟ ابن ملجم گفت: آسان است. در مسجد کمین می کنیم. او محافظی ندارد. همین که برای نماز صبح آمد، با شمشیرهایی که زیر لباس داریم، حمله می کنیم و کارش را می سازیم.
شبیب بن بجره همچنان دودل بود، اما ابن ملجم دست از او برنداشت و سرانجام او را با خود هم دست ساخت. [49] آن گاه شبیب را با خود به مسجد کوفه نزد قطام برد و او را به قطام معرفی کرد. قطام در آن وقت در مسجد کوفه چادر زده، معتکف شده بود. قطام گفت: بسیار خوب! وردان هم با شما همراه است. هر شبی که تصمیم گرفتید، اول نزد من بیایید. [50]
شب حادثه
در شب حادثه، ابن ملجم به همراه دو دستیار خود در مسجد کوفه مستقر شدند. مرادی در آغاز، پیش قطام رفت و گفت: اینک شبی است که با دو یارم وعده کرده ام که هر یک از ما یکی از سه تن را بکشد. پس قطام پارچه ابریشمی خواست و سینه آنها را ببست. [51] به گزارش ابن اعثم کوفی، ابن ملجم نزد قطام شراب خورد. [52] ابن ملجم مرادی با اشعث بن قیس کندی آهسته گفت وگو می کرد و آن گاه نزدیک سپیده دم، اشعث به ابن ملجم گفت: بپا خیز که صبح رسوایت می کند (هوا روشن می شود). [53]
به گزارش ابوالفرج اصفهانی، حجر بن عدی به اشعث گفت: «ای یک چشم! تو او را خواهی کشت؟!» و به سوی خانه امیرالمؤمنین (ع) شتافت تا او را از جریان این ترور آگاه سازد، اما او از راهی رفت و امیرالمؤمنین از راه دیگری به سوی مسجد حرکت کرد. مقدر نبود که حجر بن عدی امیرالمؤمنین را از قتل بازدارد. [54]
ابن ملجم همراه شبیب و وردان، مقابل دری که امیرمؤمنان (ع) وارد می شد، کمین کردند. [55] به روایت امام حسن (ع)، چون امام علی (ع) به مسجد آمد و خفتگان را بیدار کرد، با پایش به ابن ملجم زد و به او که خود را در عبایی پیچیده بود، فرمود: «برخیز! می بینم که تو همان کسی باشی که به گمانم می رسد. »[56] پس از اذان، امام نماز صبح را آغاز کرد. دو شمشیر فرود آمد؛ شمشیر شبیب بن بجره به طاق نشست، اما شمشیر ابن ملجم بر فرق سر علی (ع) برخورد کرد و آن را چنان شکافت که تا مغز و بالای پیشانی نفوذ کرد. [57] هنگامی که امیرمؤمنان (ع) ضربت ابن ملجم را حس کرد، فرمود: «فزت و ربّ الکعبه؛ به خدای کعبه رستگار شدم». [58]
فرجام قاتلان
پس از این فاجعه، اشعث خود را در پس چهره منافقانه خویش کتمان کرد و در همان سال مرد. [59] وردان به خانه خود گریخت و توسط فردی از قبیله اش کشته شد. شبیب در تاریکی ناپدید شد و بعدها به درک واصل شد. [60] ابن ملجم نیز دستگیر شد و مردم او را به حضور امیرمؤمنان (ع) آوردند و امام فرمود: به او خوراک خوب بدهید. [61] اگر زنده ماندم، خود درباره او تصمیم خواهم گرفت و اگر کشته شدم، او را مثله نکنید و چنان که مرا کشته است، (تنها با یک ضربه شمشیر) بکشید. [62]
زهر در فرق سر امام اثر کرد. [63] ام کلثوم دختر امام، به ابن ملجم که دست بسته ایستاده بود، گریان فرمود: ای دشمن خدا! به علی آسیبی نخواهد رسید و خداوند تو را خوار خواهد ساخت. ابن ملجم گفت: «پس برای چه می گریی؟ به خدا سوگند، این شمشیر را به هزار درهم خریده ام و چهل روز آن را آماده کرده ام. اگر این ضربت بر مردم شهری فرود می آمد، یک تن زنده نمی ماند!». [64] پس از شهادت امیرمؤمنان (ع) قاتل امام کشته شد. [65] از رسول خدا (ص) روایت شده است که ایشان به علی (ع) فرمود: آیا می دانی شقی ترین اولین و آخرین چه کسی است؟ علی (ع) عرض کرد: خدا و رسول او آگاه ترند. پیامبر (ص) فرمودند: «شقی ترین اولین، کسی است که شتر صالح را پی کرد و شقی ترین آخرین، کسی است که بر تو زخم زند. » و سپس با دست خود به جای زخم سر او اشاره فرمودند. [66]
پی نوشت:
[1] . عن زید بن وهب قال:« قدم على على قوم من أهل البصرة من الخوارج، فیهم رجل یقال له: الجعد بن بعجة فقال له: اتّق الله یا على، فإنک میت، فقال على: بل مقتول، ضربة على هذا یخضب هذه- یعنى لحیته من رأسه- عهد معهود، و قضاء مقضى،( وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَرى)( طه، آیه 61) و عاتبه فى لباسه، فقال: ما لکم و للباسى؟ هو أبعد من الکبر، و أجدر أن یقتدى بى مسلم».( تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص: 545).
[2] . جعفر مرتضى، امام على( ع) و خوارج، ترجمه سپهرى، ص 621.
[3] . عبدالجلیل رازى قزوینى، نقض، ص 390.
[4] . و قال الکلبى:« هو عبدالرحمان بن عمرو بن ملجم بن المکشوح بن نفر بن( کذا) کلدة من حمیر، و کان کلدة أصاب دما فى قومه من حمیر، فأتى مراد فقال أتیتکم تجوب بى ناقتى الأرض فسمى تجوب.» بلاذرى، أنسابالأشراف، ج 2، ص 488.
[5] . ذهبى، تاریخالإسلام، ج 3، ص 653.
[6] . ابناثیر، البدایة والنهایة، ج 8، ص 15.
[7] . تاریخالإسلام، 3، ص 653.
[8] . البلدان، ص 253.
[9] . أنسابالأشراف، 2، ص 487.
[10] . ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبیین، ص 45؛ ابن اثیر، أسدالغابة، 3، ص 614.
[11] .« الحباء» بکسر الحاء من الحبوة أى العطاء. در مقاتل الطالبیین، ص 45؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، 3، ص 1127« حیاته» آمده است، لکن این شعر در بسیارى از منابع« حباءة» است. ابن طقطقى، الفخرى، ص 105؛ ابن کثیر، الطبقاتالکبرى، ج 3، ص 24؛ طبرى، تاریخ الطبرى ج 5 ص 365.
[12] . الحیزوم: ما اشتمل علیه الصدر، و جمعه حیازیم.
[13] . مقاتل الطالبیین، ص 45؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 556؛ الطبقات الکبرى، ج 3، ص 24. مسعودى گوید که امام این ابیات را بسیار بر زبان جارى مىکرد.( مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 417). ابن عثم نقل مىکند که امام این ابیات را در شب شهادت خواند.( الفتوح، ج 4، ص 277).
[14] . التنبیهوالأشراف، ص 257.
[15] . أنسابالأشراف، 2، ص 486؛ ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، 1، ص 179. بُرَک در شام با شمشیر به معاویه حمله کرد و تنها ران وى را شکافت. به دستور معاویه، بُرَک را گرفتند، دستها و پاهایش را بریدند و او را رها کردند. نفر سوم، عمرو بن بکر در مصر به قصد کشتن عمرو بن عاص حرکت کرد. در شب موعود عمروعاص به دلیل بیمارى، فردى به نام خارجة بن عدوى را به جاى خود فرستاد و ابن بکر نیز به گمان این که وى، ابنعاص است، به وى حمله کرد و وى را کشت.( الاستیعاب، 3، ص 1124؛ مقدسى، البدء والتاریخ، ج 5، ص 231).
[16] . یعقوبى، تاریخیعقوبى، ترجمه، 2، ص 138.
[17] .« و کان یزورهم و یزورونه.» تاریخ الاسلام، ج 3، ص 608.
[18] . أسدالغابة، 3، ص 617.
[19] . الاستیعاب، 3، ص 1124 و 1125 و 1127.
[20] . البلدان، ص 253.
[21] . تاریخ مدینه دمشق، ج 9، ص 116 و 119.
[22] . امام على( ع) مىفرماید:« ... اى متکبّر متکبّر زاده! منافق کافر زاده! یک بار در عهد کفر اسیر گشتى، بار دیگر در حکومت اسلام به اسیرى درآمدى و هر دوبار نه مالت تو را سودى بخشید و نه تَبارت به فریادت رسید. آن که کسان خود را به دم شمشیر بسپارد و مرگ را به سر آنان آرد ...» نهجالبلاغه، خطبه 19.
[23] . گویا خلیفه بعدها از این کار متأسف بود.( تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 132 و 137).
[24] . مزّى، تهذیب الکمال، ج 3، ص 288.
[25] . نصربن مزاحم منقرى، وقعة صفین، ص 20؛ دینورى، اخبار الطوال، ص 156.
[26] . تاریخ الطبرى، ج 5، ص 130.
[27] . نهجالبلاغه، نامه 5.
[28] . ابن اعثم کوفى، الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفى هروى، ص 458. البته گفته شده که اشعث از زمانى که امام او را از آذربایجان فرا خواند و دستور داد تا اموال او را محاسبه کنند، با معاویه مکاتبه برقرار کرد». انساب الاشراف، ج 3، ص 80.
[29] . همان، ص 555.
[30] . یعقوبى به ارتباط او با معاویه در جریان بالا بردن قرآنها اشاره کرده است. تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 188.
[31] . تاریخ الطبرى، ج 5، ص 50.
[32] . همان، ص 51.
[33] . ابن ابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 279.
[34] . تاریخ مدینه دمشق، ج 9، ص 139؛ مقاتل الطالبیین، ص 47.
[35] . نهجالبلاغه، خطبه 19. ر. ک: ابن ابى الحدید: شرح نهجالبلاغه، ج 20، ص 286.
[36] . شیخ مفید، الارشاد، ج 1، ص 19؛ ابن ابىالدنیا: مقتل الامام امیرالمؤمنین( ع)، ص 36.
[37] . البدء والتاریخ، ج 5، ص 232. مسعودى به غلط، قطام را عموزاده مرادى مى داند:« فلما قدم الکوفة أتى قطام بنت عمه»( مروج الذهب ج 1، ص 411)؛ در حالى که مورخان اذعان دارند این دو نسبتى با هم نداشته و وردان عموزاده قطام بوده است:« وردان بن المجالد التیمى و هو ابن عم قطام»( انساب الاشراف، ج 2، ص 493؛ ر. ک: الاستیعاب، ج 3، ص 1124).
[38] . تاریخ الطبرى، 5، ص 144؛ الطبقاتالکبرى، 3، ص 26؛ تاریخالإسلام، 3، ص 608؛ البدایة والنهایة، 7، ص 326. در منابع تاریخى دیگر نام پدر او« اخضر بن شجنه» ثبت شده است: مقاتل الطالبیین، ص 46؛« سخنیه» شرح نهج البلاغة، 2، ص 170؛« الاضبع» الفتوح، 4، ص 134؛« علقمه» أنسابالأشراف، 2، ص 488 و« بجنه» تاریخابنخلدون، ج 2، ص 381.
[39] . اسدالغابه، ج 3، ص 616.
[40] . تاریخالطبرى، ج 5، ص 145؛ البدء والتاریخ، 5، ص 232؛ الاستیعاب، ج 3، ص 1124؛ تاریخابنخلدون، ج 2، ص 647.
[41] . برخى ار مورخان این مصرع را اینگونه ثبت کردهاند:« کمهر قطام من فصیح و أعجم»؛ یعنى: اعم از عرب و عجم، آن را عهدهدار شود، مثل مهر قطام.( الاستیعاب، ج 3، ص 1131).
[42] . البدء والتاریخ، ج 5، ص 233.
[43] .« و أعانه رجل من وکلاء عمرو بن العاص بخط فیه مائة ألف درهم فجعله مهرها.»( ابنشهرآشوب، مناقب آل ابىطالب، ج 3، ص 311).
[44] . ابن سعد در وصف او مى نویسد:« فى الطبقة الأولى من تابعى أهل البصرة: أبو الأسود الدّیلى، و اسمه ظالم بن عمرو بن سفیان ... و کان شاعرا متشیعا، و کان ثقة فى حدیثه إنشاءالله، و کان عبدالله بن عباس لمّا خرج من البصرة استخلف علیها أبا الأسود الدّئلى، فأقرّه على بن أبىطالب»( الطبقاتالکبرى، ج 7، ص 69). ابن کثیر هم درباب درگذشتگان سال 69 هجرى، در وصف او مى نویسد:« قاضى الکوفة، تابعى جلیل، و اسمه ظالم بن عمرو بن سفیان بن جندل بن یعمر بن جلس بن شباثة بن عدى بن الدؤل بن بکر، أبو الأسود الّذى نسب إلیه علم النحو، و یقال إنه أول من تکلم فیه، و إنما أخذه عن أمیرالمؤمنین على بن أبى طالب( ع)»( ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 8، ص: 312).
[45] . امام على( ع) و خوارج، ص 632.
[46] . مناقب آل ابىطالب، ج 3، ص 315.
[47] . انساب الاشراف، ج 2، ص 493.
[48] . مسکویه، تجاربالأمم، ج 1، ص 567؛ سمعانى، الانساب، ج 8، ص 375؛ الاستیعاب، ج 3، ص 1124.
[49] . مقاتل الطالبیین 46؛ نویرى، نهایة الأرب فى فنون الأدب، ج 20، ص 208؛ أسدالغابة، 3، ص 617.
[50] . تاریخ الطبرى، ج 5، ص 145.
[51] .« و عصبت صدورهم بحریر» ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 311؛ ر. ک: ابن فتال، روضة الواعظین، ص 133.
[52] . الفتوح، ج 4، ص 139. به گزارش ابن شهر آشوب، قطام به ابن ملجم مرادى و شبیب شراب عکبرى داد و مرادى به کامجویى از قطام پرداخت!( مناقب آل ابىطالب، ج 3، ص 311).
[53] . همان؛ مقاتل الطالبیین، ص 46.
[54] . مقاتل الطالبیین، ص 46.
[55] . همان؛ البدایة والنهایة، 7، ص 327.
[56] . البدء والتاریخ، ج 5، ص 232.
[57] . الطبقاتالکبرى، ج 3، ص 26.
[58] . الاستیعاب، ج 1، ص 337؛ ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، ج 1، ص 180؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2، ص 488؛ مقریزى، امتاع الاسماع، ج 12، ص 93؛ البدایه و النهایه، ج 5، ص 349؛ ذهبى، تاریخ الاسلام، ج 2، ص 240؛ بحارالانوار، ج 42، ص 239.
[59] . اسد الغابه، ج 1، ص 251.
[60] . تاریخ ابنخلدون، ج 2، ص 647.
[61] . الطبقاتالکبرى، ج 3، ص 26.
[62] . الاستیعاب، 3، ص 1124 و 1125؛ تاریخابنخلدون، 2، ص 647.
[63] . البدء والتاریخ، ج 5، ص 232. اشعث بن قیس صبح روزى که امیرالمؤمنین( ع) ضربت خورده بود، پسر خود قیس بن اشعث را فرستاد و گفت: بنگر که امیرالمؤمنین در چه حال است. او رفت و باز آمد و گفت: دو چشم آن حضرت در کاسه سرش فرو رفته است. اشعث گفت: سوگند به خداى کعبه چشمانى است که مغز آن صدمه دیده است.( الطبقاتالکبرى، ج 3، ص 29).
[64] . تاریخ ابنخلدون، 2، ص 647.
[65] . البدء والتاریخ، 5، ص 232.
[66] . الامامة و السیاسة، 1، ص 181.
نظر شما