موضوع : پژوهش | مقاله

درنـگی در پرسش های پیرامونی نهضت حسین بن علی

مجله  فرهنگ زیارت  تابستان 1399 - شماره 43 

نویسنده : حسینی جلالی، سید محمدرضا، مـجلسی زلد، مـهدی
چـکیده
امام حسین(ع) امام واجب الطّاعه، معصوم از خطا و شهید مظلوم است. سؤالات متعددی پیرامون قیام ایشان وجـود دارد که در طول تاریخ به آنها پرداخته شده است و افراد زیادی مشتاق شنیدن پاسـخی قانع کننده برای آنها هـستند؛ آنـکه: چرا امام از مدینه به مکه، و سپس به کوفه رفت؟ درحالی که اگر در مدینه می ماند، مردم به سمتش می آمدند و با او بیعت می کردند؛ چرا وقتی خبر شهادت مسلم و خیانت کوفیان را شنید، بازنگشت؟

قیام ایشان چه هـدف و فایده ای را دنبال می کرد که ارزش داشت خونش در راه آن ریخته، و خانواده اش اسیر شود؟ چرا ایشان مثل برادرش امام مجتبی(ع) با حاکمیت صلح نکرد تا جانش را حفظ کند؟ چرا ایشان خانواده را همراه آورد درحالی که می دانست که خودش کـشته، و بـه آنان اهانت خواهد شد؟ برگزاری محافل حسینی چه فایده ای دارد و چرا تا روز قیامت باید این جلسات برپا شود؟این مقاله در پی پاسخی متقن و علمی به این سؤالات است.

مقدمه
قیام امام حسین(ع) یکی از جنبش هایی است که در صدد اصلاح جامعه اسلامی برآمد و در میدان ماندگاری، گوی سبقت را ربود و از جهت غنا و فایده، حقیقتاً بر تمامی قیام های مشابه فـائق آمـد و با توجه به بستر شکل گیری این قیام، می توان آن را بهترین و کارآمدترین حرکت اجتماعی قلمداد کرد.

سؤالات متعددی درباره این قیام پیروز وجود دارد که در طول تاریخ به آنها پرداخته شده اسـت. نـویسنده در ایـن نوشتار تلاش می کند به آن پاسـخ گـوید: چـرا امام از مدینه به مکه و سپس به کوفه رفت؛ درحالی که اگر در مدینه می ماند، مردم به سمتش می آمدند و با او بیعت می کردند؟

چرا وقتی خبر شـهادت مـسلم و خـیانت کوفیان را شنید، بازنگشت؟ قیام ایشان چه هدف و فایده ای را دنـبال مـی کرد که ارزش داشت خونش در راه آن ریخته، و خانواده اش اسیر شوند؟

چرا ایشان مثل برادرش امام مجتبی(ع) با حکومت صلح نکرد تا جانش را حـفظ کند؟

چـرا ایـشان خانواده را همراه آورد؛ درحالی که می دانست که خودش کشته، و به آنان اهـانت خواهد شد؟

برگزاری محافل حسینی چه فایده ای دارد و چرا تا روز قیامت باید این جلسات برپا شود؟

برای شناخت بهتر این واقـعه تـاریخ ساز و فـلسفه آن باید از دو زاویه به آن توّجه کنیم:

1. بستر تحقق این قیام؛

2. حاکمان جـامعه اسـلامی در آن زمان.

با توجه به این دو زاویه، به خوبی می توانیم درک کنیم که چرا ایشان از مدینه خـارج شـد و عـلی رغم خیانت کوفیان، شجاعانه به مسیر خود ادامه داد و حاضر شد جان و مال و حـتی خـانواده خـود را در پای آن هدف فدا کند.

همچنین با بررسی بستر قیام امام حسین(ع) از جهت اجتماعی، و مقایسه آن بـا بـستر اجتماعی صلح امام حسن(ع)، به خوبی خواهیم فهمید که چرا ایشان، همچون برادرش امـام مـجتبی (ع)، تن به صلح نداد.

سپس باید به نقش خانواده ایشان در انتشار قیام و جـلوگیری از انـحراف و تـحریف آن توسّط امویان مکار توجه شود تا دلیل همراهی خانواده امام با ایشان در نهضت، روشـن گـردد.

پس از شناخت دقیق این قیام و اهداف والای آن، خواهیم دانست که زنده نگه داشتن یاد ایشان، ادامه ای بـرای هـمان مـسیر و هدف است و چه برکات بی بدیلی برای جامعه بشری به ارمغان می آورد.

لازم به ذکر است ایـن مـتن پیش تر به زبان عربی در ماهنامه أجوبة المسائل الدّینیة، شماره 1، دوره 10 و در محرم الحرام سـال 1358 قـمری در شـهر کربلا منتشر شده است.

بسترهای شکل گیری قیام حسینی
در ابتدا لازم است به بسترهایی که امام حـسین(ع) در آن قـرار گـرفت، توجه کنیم تا متوجه چیزی که ایشان را وادار به خروج از مدینه و قیام کـرد، شـویم.

1. افول و بی تحرکی جامعه
بی تحرکی و افول، بهترین تعبیری است که می توان از آن برای به تصویر کشیدن وضعیت جـامعه آنـ روز استفاده کرد. سکون و افول مرگباری که در آن زمان بر جامعه حاکم شده بـود، ابـعاد گوناگونی داشت:

الف) افول دینی: بدین معنا کـه از اسـلام، تـنها اسمی باقی مانده بود و از قرآن، فقط رسـم و نـوشتاری! آموزه های دینی پوسیده، و نشانه های آن واژگون گشته بود. بی حرمتی به مظاهر دینی فراوان شـده بـود و هیچ نشانی از دین به چـشم نـمی خورد.

ب) افول عـملی: بـدین مـعنا که در آن برهه، هیچ رویداد و عمل شـایان ذکـری برای جامعه اسلامی ثبت نشده بود و مسلمانان در همه امور، گرفتار رخوت و سـستی عـجیبی شده بودند؛ نه کشورگشایی و پیروزی بـر دشمنان و نه حرفه، صـنعت، پول و ثـروت چشمگیری.

ج) افول فکری: بدین مـعنا کـه هیچ اندیشمند آزاده، مبتکر افتخارآفرین و نوآور حاذقی نبود؛ مگر اینکه به قتل رسید و جـامعه از بـرکت فکر و اندیشه پویای چنین افـرادی، مـحروم گـشت.

د) افول قوت و قـدرت: بـدین معنا که هیچ مـنجی و مـصلحی وجود نداشت تا آشفتگی ها و اختلافات جامعه اسلامی را سامان دهد و از ذلت و خواری رهایی بخشد. هیچ رهـبر دلسـوزی وجود نداشت تا جامعه را از تنگناها و مـشکلات عـبور دهد و وضـعیت وخـیم و نـگران کننده جامعه را رو به اصلاح، هـدایت کند. ترس، تمامی حرکات و سکنات مسلمانان را در بر گرفته بود و قدرتی نداشتند تا از این حالت فـرار کـنند.

جامعه اسلامی در اثر این موارد و ابـعاد دیـگر بـی تحرکی و افـول، بـه شدت منزوی شـد و هـمچون جسمی بی جان، هیچ دفاع و حرکتی نداشت؛ ازاین رو امام حسین (ع) بر خود لازم می دید که روحی دوباره در ایـن پیـکر بـی جان بدمد و آن را به حرکت و پیشرفت وادارد.

2. حکومت فاسد امـوی
حـکومت فـاسد امـوی، در زمـان ابـاعبدالله(ع) زمام امور را به دست داشت. این حکومت تلاشی جز خفه کردن صدای اسلام و حقیقت نداشت و عمیقاً به دنبال زنده کردن سنت های جاهلی بود. باطن کثیف و ریشه های آلوده ایـن حکومت را می توان در تقابل میان علی(ع) و معاویه، و میان رسول خدا(ص) و ابوسفیان جست وجو کرد.

دل های دور از حق امویان، همواره زخم های جنگ بدر و حنین را به خاطر داشت و کینه های عمیقی از اسلام و دلاوران آن، در خود جای داده بـود. امـویان همواره چشم انتظار شکست اسلام بودند تا کینه و مرضی که در دل داشتند را آشکار سازند و سنت های سخیف جاهلی را دوباره برپا کنند. این آرزو همواره در دل تاریک آنان بود تا وقتی که به قدرت رسـیدند.

مـعاویه کارهای ناشایستی را به انجام رسانید: از نشر معارف حقیقی اسلام توسط امیرالمؤمنین(ع) جلوگیری کرد و جامعه را از خیر و صلاح، به ورطه گمراهی و افول کشاند؛ غوغا و آشـفتگی را در مـمالک اسلامی ایجاد کرد که در پی آن، غـارت ها و جـنگ های سنگینی درگرفت؛ مجرمان افسارگسیخته و فراری از حکم اسلام را به حال خود رها کرد تا مرتکب اشتباهاتی نابخشودنی شوند؛ نیکان و صلحای بسیاری را از مهاجرین و انصار به قـتل رسـاند و مفاسد بی شمار دیگری نـیز در اسـلام پایه گذاری کرد.

این جریان ادامه داشت تا جایی که معاویه، فرزند سرکش و فاجرش، یزید، را به خلافت گمارد. یزید کسی بود که حرمت دین را لگدمال کرد و تمام کینه های جدّش، ابوسفیان، و پدرش، مـعاویه، نـسبت به دین در او متبلور شد و بر کینه اش نسبت به دین افزود.

در مقابل، حسین(ع) قرار داشت که به شایستگی، مظهر حق و عدالت خواهی بود و روحیه حق طلبی و قداست جدّش، رسول الله(ص)، در چهره او نمایان بود. همچنین ایـمان پدرش، عـلی ابن ابـی طالب(ع)، بر قوتش افزوده بود. از چنین تقابلی میان حق و باطل، چه نتیجه ای انتظار می رود؟! بله، قیام اباعبدالله(ع) از این بـستر شروع شد.

علل قیام امام حسین(ع)
امام حسین(ع) در موقعیتی بسیار خـطیر و حـساس قـرار گرفته بود؛ یا باید با یزید کفرپیشه، بیعت می کرد که در این صورت خود امام و دین خدا، مـحکوم بـه فنا و نابودی بود یا اینکه بیعت نمی کرد ـ که همین کار از ایشان مورد انـتظار بـود- کـه در این صورت یزید ایشان را مجبور به بیعت می کرد و در صورت ممانعت، ایشان و عده زیادی از قریش کـه حامی ایشان بودند، به قتل می رسیدند و قتل عامی بزرگ رخ می داد.

اکنون امام چـه باید می کرد؟! چه وظیفه ای بـر عـهده ایشان بود؟ تدبیر امام، خروج از مدینه بود. ایشان هرگز بیعت با یزید را نپذیرفت و مجبور شد به سمت مکه، و از آنجا به سمت عراق مهاجرت کند تا از ستم یزید و عوامل او در امان باشد. لذا ایشان مـخفیانه به سمت مکه روانه شد.

آنچه امام را واداشت که از مدینه خارج شود و دست به قیام زند، بدین شرح است:

1. زنده کردن دین و اصلاح کژی ها
اصلاح مفاسد و کژی ها، مهم ترین علت خروج ایـشان اسـت که در ابتدای قیام، به آن تصریح کردند. ایشان در توصیه ای به برادرش، محمد بن حنفیّه، فرمود:

من از سر تکبر و خودرأیی و برای ایجاد فتنه و فساد و ستمگری از مدینه خارج نمی شوم؛ بلکه فقط و فـقط بـه امید اصلاح در امت جدم(ص) چنین می کنم. من می خواهم مردم را به خوبی ها متوجه کنم (امر به معروف) و آنها را از پلیدی ها دور سازم (نهی از منکر) و بر سیره جدّم، رسول الله (ص)، و پدرم، علی بن ابـی طالب(ع)، ثـابت قدم باشم. (مجلسی، 1403ق، ج44، ص329و330)

هدف والای اباعبدالله(ع)، اصلاح حکومت و هدایت جامعه به سمت سعادت، امنیت و حتی آسایش مادی و دنیوی بود. ایشان اراده کرده بود که جامعه اسلامی را به زیبایی های اسلام بازگرداند و آنـها را از تـاریکی های حـکومت بنی امیه برهاند.

جامعه اسلامی بـه دسـت حـاکمان بنی امیه به وارونگی فرهنگی و دینی مبتلا شده بود و امام می خواست فرهنگ اسلامی را بازگرداند و پرچم های رفیع انسانیت را دوباره به اهتزاز درآورد. ایشان در صـدد بـود کـه حرکت جامعه اسلامی را از خطوط بت پرستی و سنت های جاهلیت خـارج سـازد و به سمت فرهنگ اصیل قرآنی و سنت های نبوی(ص) جهت دهی کند.

پس می توان گفت که امام حسین(ع) در پی دو چیز بود:

الف) زنده کـردن سـنت های اسـلام که اموی ها آن را نابود کرده بودند؛

ب) پا گذاشتن بر سنت های کثیف حـاکمان بنی امیه و از بین بردن آنها.

ایشان در نامه ای خطاب به مردم بصره می نویسد: «من، شما را به کتاب خدا و سنت پیـامبرش(ص) دعـوت مـی کنم؛ زیرا سنت های حسنه نابود، و بدعت ها زنده و پابرجا گشته است ». (ابومخنف، 1417ق، ص103 ـ 107)

2. فـرار از یـزید
یزید ملعون، همواره دشمنی و کینه اباعبدالله(ع) و پدران پاکش را در دل داشت و دائماً منتظر فرصتی برای ضربه زدن و انتقام بود. او در مـوارد مـتعددی دسـتور قتل امام را صادر کرد؛ از جمله:

الف ) نامه ای به ولید بن عتبه، والی خـود در مـدینه، نـوشت و به او دستور داد که از امام حسین(ع) بیعت بگیرد. او در پایان نامه، این گونه نوشت: «...اگر [امام حسین(ع)] از بـیعت خـودداری کـرد، گردن او را بزن!...». (ابن شهرآشوب، 1379ق، ج 4، ص88)

ب) زمانی که عمرو بن سعید را به همراه لشکر بـزرگی بـه حجاز فرستاد تا امور مربوط به حج را سامان دهد، به او دستور داد که اگـر حـسین بـا تو وارد جنگ و جدال شد، تو نیز با او بجنگ و اگر قدرت یافتی، او را به قتل بـرسان! اگـر رو در رو نتوانستی او را بکشی، با نیرنگ و فریب، او را به قتل برسان. (مجلسی، 1403 ق، ج 45، ص99)

ج) زمانی که بـرای کـشتن امـام دسیسه کرد و سی نفر از افراد شیطان صفت بنی امیه را با لباس مبدّل در میان حاجیان فرستاد تا ایـشان را بـه قتل برسانند، به آنها دستور داد که امام حسین(ع) را در هر حالی که بود، بـه قـتل بـرسانید؛ حتی اگر به پرده کعبه چنگ انداخته بود! امام حسین(ع) وقتی از این دسیسه باخبر شد، حج خـود را تـبدیل بـه عمره مفرده کرد و از مکه خارج شد. (مجلسی، 1403ق، ج 45، ص99)

موارد دیگری هم وجـود دارد کـه یزید اقدام به قتل امام حسین(ع) کرد و امام با زیرکی از چنگال ظالمانه او فرار کرد. این موارد ادامـه داشـت تا آنجا که حضرت به سرزمین کربلا رسید و نهضت خود را علنی کـرد.

3. اتـمام حجت با اهل کوفه
یکی از مهم ترین انـگیزه های قـیام امـام حسین(ع)، اجابت دعوت کوفیان بود. کوفیان بـه صـورت پنج نفره، ده نفره و بیشتر، نامه هایی به امام فرستادند به این مضمون: به سـمت لشـکری بیا که برایت سامان یـافته»! (فـتال نیشابوری، 1375ش، جـ 1، ص172) تـعداد ایـن نامه ها، طبق گزارشات تاریخی، به دوازدهـ هزار نـامه رسید. (ابن نما حلی، 1406ق، ص26) کوفیان در این نامه ها از امام درخواست کرده بودند کـه بـرای رهایی و نجات مردم از ذلت و خواری، قیام کـند و به او وعده نصرت و یـاری داده بـودند.

با این درخواست های مکرر و مـؤکد، امـام وظیفه داشت که به فریاد مظلومیت آنان پاسخ دهد تا حجت بر آنـان تـمام شود؛ به خصوص اینکه کـوفیان اسـتقبال خـوبی از فرستاده امام،مـسلم بـن عقیل، به جای آورده بـودند و جـمعیّتی در حدود سی هزار نفر با او بیعت کرده بودند.

اکنون سؤالی به ذهن می آید که در مـسیر کـربلا هنگامی که خبر بی وفایی و خیانت کـوفیان بـه امام رسـید، چـرا ایـشان از ادامه مسیر منصرف نـشد و به راه خود ادامه داد؟ دو پاسخ می​​توان به پرسش داد:

الف) عشق یاران به شهادت
جواب نخست این سـؤال آن اسـت که یاران و همراهان امام از بازگشت ابـا داشـتند و هـنگامی کـه امـام خبر شهادت مـسلم را بـه آنان داد و نظرشان را جویا شد، آن شیرمردان گفتند: «به خدا قسم هرگز از این مسیر بازنمی گردیم تا جان خـود را فـدا کـنیم و جام شیرینی که مسلم سرکشید، ما نـیز سـربکشیم». (مـفید، 1413ق، ج 2، ص75)

بـا ایـن اوصاف، دور از عدالت بود که امام آنان را رها کند و بازگردد؛ زیرا آنان تا آن لحظه، جان و مال و همه دارایی خود را خالصانه در راه امام فدا کرده بودند و آن قدر وفاداری و از خود گـذشتگی نشان داده بودند که امام در وصف آنان فرموده بود: «پس از رفتن یارانم، خیری در زندگی وجود ندارد...». (مفید، 1413ق، ج 2، ص75)

ب) ناچار بودن امام
جواب دوم این است که در آن لحظات، پناهگاه دیگری وجود نـداشت کـه امام بدان پناه برند و از شرّ و کینه دشمن در امان بمانند. لذا چاره ای جز ادامه مسیر نداشتند.

4. حفظ احترام حرم الهی
امام حسین(ع) سعی کرد در اولین فرصت از مکه خارج شود تا مـبادا مـیان ایشان و فرستادگان و عمّال یزید جنگ و نزاعی رخ دهد و خدای ناکرده به خانه خدا بی احترامی شود؛ زیرا یزید ملعون دستور داده بود که به هر نحو، امـام را بـه قتل برسانند؛ حتی اگر ایـشان بـه پرده کعبه چنگ انداخته باشد! (مجلسی، 1403ق، ج 45، ص99؛ موسوی مقرّم، بی تا، ج1، ص165) این نیز یکی از علل خروج ایشان از مکه بود.

5. گسترش قیام
دقیقاً زمانی که مسلمانان از سـراسر دیـار اسلامی به سمت مـکه آمـده بودند تا مشغول حج شوند، امام مکه را ترک کرد و حج خود را ادامه نداد. این کار، شیوه ای برای انتشار و علنی کردن قیام علیه یزید بود و باعث شد که صحبت درباره مـخالفت و بـیعت نکردن امام با یزید، نُقل هر محفلی شود و توجه همگان را به خود جلب کند. امام با این حرکت، قیامی فکری را به سرعت برق در میان مردم رقم زد.

مرحوم شهرستانی در کتاب نـهضة الحـسین (ع) می نویسد:

آوازه خروج نابهنگام ایشان از مکه، در سراسر حجاز و دیگر مناطق پیچید. مردم از یکدیگر می پرسیدند: چه اتفاق بزرگی در حال رخ دادن است؟! آیـا حسین(ع) حج را به جای آورد یا نه؟! چرا با این عجله از مکه خـارج شد؟! او قـصد دارد بـه کجا برود؟! چه کاری مهم تر از حج برایش پیش آمده که مجبور شده در این ایام از حج منصرف شود؟!

امام حـسین (ع) بـا خیل عظیمی از سواران و پیادگان و با همراهی اهل و عیال و خانواده خویش ـ که همچون هـاله ای، دور ایـن مـاه باعظمت را گرفته بودند ـ مکه را ترک کرد. این حرکت جمعی چشمگیر، قدمی در راستای گسترش و علنی کـردن قیام بود؛ زیرا زمانی که برای خروج از مکه انتخاب کرده بود، زمانی خـاص بود که حتی اگـر کـسی در آن زمان به تنهایی از مکه خارج می شد، نگاه پرتعجب مردمی که در حال آمدن به مکه بودند را به خود جلب می کرد؛ چه رسد به چنین گروه باعظمتی. این کار، امری سؤال بـرانگیز و نامأنوس بود که هر بیننده ای را در جای خود میخکوب می کرد و هر عابری را به تفکر وامی داشت. این نحوه خارج شدن از مکه نیز مردم را از قیام مهم امام حسین(ع) باخبر ساخت. (حسینی شهرستانی، بی تا، ص56)

امام حـسین(ع) از مـکه روانه عراق شد تا با ایثار و از خود گذشتگی، برکات ارزشمندی را نه فقط برای جامعه خفته آن روز، بلکه برای تمام بشریت تا قیامت به ارمغان آورد. خارج شدن از مکه به سمت عراق، اولین گـام عـلنی از قیام بزرگ ایشان به حساب می آید و واکنش یزید به این حرکت، نشان از تأثیرگذاری و اهمیت آن است. یزید زمانی که از خارج شدن امام از مکه باخبر شد، ترس از شورش ایشان در عراق ـ کـه مـهد تشیّع بود سراپایش را فراگرفت؛ از این رو به عبیدالله بن زیاد، والی خود در کوفه، دستور داد که با ایشان مقابله کند. عبیدالله به دستور یزید، از کوفه خارج شد و به سمت سرزمین طف (کربلا )، سـرزمین شـجاعت و شـهادت حرکت کرد.

برکات نهضت حـسینی
آثـار نـهضت اباعبدالله (ع)، آثاری شخصی و مختص به زمانی خاص نبود تا با شهادت ایشان و گذشت زمان، از بین برود؛ بلکه نهضت این بزرگوار، آثـار ارزشـمندی بـرای تمام بشریت و همه زمان ها به ارمغان آورد. امام حـسین (ع)... بـرای بزرگداشت حق و نابودی باطل راه نجاتی را به روی جامعه بشری گشود. لذا نتیجه فریاد حق طلبی ایشان، زنده شدن حق در جوامع بشری در هـمه زمـان ها بـود.

مهم ترین برکات نهضت امام حسین(ع) عبارت اند از:

1. زنده کردن دین و مقابله بـا باطل
ارزنده ترین فایده این قیام، مقابله با بدعت های حاکمان اموی و بازگرداندن جامعه از روش های خطرناکی است که محوریتش نـابودی اسـلام بـود. نمونه های زیادی از این رویکرد در کتاب های تاریخی به چشم می خورد؛ برای نـمونه بـه برخی از آنها اشاره می کنیم:

الف) کینه و دشمنی معاویه نسبت به امیرالمؤمنین(ع)
اولین نمونه، کینه معاویه نسبت بـه امـیرالمؤمنین(ع) و دشـمنی او با ایشان بود. او در همه حالات و لحظات با سوء استفاده از قدرت خلافت و حـاکمیت، ایـن رویـکرد مغرضانه را رواج می داد. جامعه اسلامی در اثر این جهت دهی، دیگر اعتنایی به جایگاه رفیع امامت نـداشت، رفـتار و مـنش خود را با الگوهای معصوم منطبق نمی کرد، از رهنمود ها و کلمات این چراغ های هدایت پیروی نمی نمود و بـه امـر و نهی دلسوزانه آنان ترتیب اثر نمی داد. این شکاف عمیق میان جامعه و امامت مـوجب شـده بـود که مردم حتی به قرآن و دستورات آن هم پشت کنند و ذلت و جاهلیت دوباره در میان آنان سـر بـرآورد. اینجا بود که فریاد حق طلبی اباعبدالله(ع)، آنان را از خواب غفلت بیدار کرد.

ب) قتل و تـبعید افـراد حـق طلب
مورد دیگر از روش های خطرناک بنی امیه، به قتل رساندن و تبعید کسانی بود که اهل حق، فـضیلت، ایـمان و جهاد بودند. چه بسیار صحابه بلندمرتبه پیامبر(ص)، مجاهدان شجاع و قدرتمند، آمران بـه مـعروف و نـاهیان از منکر که در این حکومت ستمگر، شکنجه و تبعید شدند و در نهایت، به شهادت رسیدند؛ مانند:

ابوذر، آن صـحابی بـزرگ، راسـتگو و مورد اعتماد پیامبر(ص) که عثمان، او را به ربذه تبعید کرد. (ابن کثیر، 1407ق، ج7، ص155؛ ابـن عـبدالبر، 1412ق، ج 1، ص253)

ابن مسعود، آن صحابی بزرگ و صاحب مناقب و مخزن فضائل که ابتدا به او اتهاماتی وارد کردند و سـپس او را بـه شهادت رساندند. (بلاذری، 1417ق، ج 6، ص 146ـ 148)

عمّار که در راه خدا، بسیار استوار و صبور بود و مـعاویه، او را بـه شهادت رساند. (ابن عبدالبر، 1412ق، ج3، ص1135)

حجر بن عـدی، آن مـرد صـالح و باتقوا، و رفقای پاکش که همگی از یاران خـاص امـیرالمؤمنین(ع) بودند و در این حکومت سفّاک به شهادت رسیدند. (ابن عبدالبر، 1412ق، ج 1، ص332- 334)

محمد بن ابـی بکر و طـرفداران باتقوای او که همگی را به شـهادت رسـاندند (ابن کثـیر، 1407ق، ج7، ص318؛ ابـن عـبدالبر، 1412ق، ج 1، ص332- 334 ) و بسیاری از یاران شجاع و بافضیلت امـیرالمؤمنین(ع) کـه امویان آنان را به قتل رساندند.

حاکمان بنی امیه چنین رویّه ظالمانه و هتاکانه ای را در پیـش گـرفتند تا بتوانند جوّ حاکم بر جـامعه را به نفع خود تـغییر دهـند و با از میان برداشتن افراد حـق طلب و شـجاع، راه هرگونه ظلم و بدعتی را برای خود هموار، و همچون سلاطین، بر جامعه اسلامی پادشاهی کـنند. ایـن رویّه ظالمانه ادامه داشت تـا آنـکه خـدای متعال گنجینه ای بـه نـام حسین(ع) را برای نجات دیـن خـود آشکار ساخت و با نهضت بزرگ او، بساط ظلم و ستمگری آنان را در هم پیچید.

ج) گماشتن والیان و سـرپرستان ظـالم و فاسق
یکی دیگر از سنت های باطل حـاکمان امـوی این بـود کـه والیـان و سرپرستان ظلم پیشه، دو رو، بی اعتقاد و بـی مبالات را والی مناطق اسلامی می گماشتند؛ کسانی که زندگیشان لبریز از فساد، سرکشی و بی تقوایی بود و قرار گرفتن چنین افـرادی در مـسند حکومت، لجن مال کردن جامعه به انـواع فـساد و زشـتی ها بـود؛ بـرای نمونه: عثمان کـسی بـود که معاویه را به ولایت شام و ولید را به ولایت کوفه گماشت؛ معاویه، فرزند فاسق خود، یزید را خلیفه پس از خـود مـعیّن کرد؛ یزید ملعون، عبیدالله بن زیاد را والی کـوفه قـرار داد و آن جـنایات هـولناک در کـربلا، بـا چنگال خونین او رقم خورد.

بسیاری از مجرمان تاریخ که حق را روسیاه کرده بودند، در این دستگاه فاسد به سرپرستی مردم گماشته می شدند و این، رویّه ای ثابت در میان آنان بود.

2. افـشای باطن کثیف بنی امیه
روش ناپسند دیگری که سرلوحه حاکمان بنی امیه بود، عداوت و دشمنی با خاندان پاک پیامبر(ص) و شکستن شوکت و عزت آنان بود. حاکمان بنی امیه تمام تلاش و جدّیت خود را صرف نابودی این بـزرگواران و اهـانت به آنان کردند؛ برخی را به شهادت رساندند؛ برخی را به اسارت گرفتند؛ اموال برخی را غارت و غصب کردند؛ برخی را آواره غربت ساختند؛ احترام برخی را لگدمال کردند. خلاصه اینکه هر جسارت و ظلمی کـه مـی توانستند، در حق خاندان وحی روا داشتند و برای پایین آوردن شأن آنان و کاستن از قدرتشان به هر نوع تهدیدی دست زدند.

قیام امام حسین (ع)، پایانی بر حکمرانی ظالمانه بـنی امیه، و پاسـخ محکمی به دشمنی و کینه توزی آنـان بـود. این قیام، مردم را از خواب غفلت بیدار کرد و به آنان نشان داد که امویان، چقدر جامعه اسلامی را دچار عقب ماندگی و پس رفت معنوی و مادی کرده اند. پس از این بیداری اجـتماعی، مـردم دوباره دست به دامـان آن چـراغان پاک هدایت شدند و شکافی که امویان میان آنان و اهل بیت: ایجاد کرده بودند، برچیده شد. قیام حسینی باعث شد شعار اقامه حق، دوباره سر داده شود و پرده های ظاهرنمایی و تزویری که امویان بـر سـیاست های کثیف و تاریکشان افکنده بودند، دریده شود. این قیام، سیاست های ظالمانه امویان در زمینه دشمنی با اسلام و اهل بیت: - که عمری آن را در دل پنهان کرده بودند - را برملا ساخت. امام حسین(ع) پرده های فریب​کارانه و نیرنگ آمیزی که بـنی امیه بـر آلودگی های خـویش افکنده بودند را درید و حقایق را بر همگان روشن ساخت.

قیام ایشان، از اول تا آخر، مایه رسوایی بنی امیه بود:

ابـتدا آن سیدجوانان بهشتی و پاره تن پیامبر(ص) را از وطن خود خارج ساختند و او را مجبور کردند کـه بـه سـمت عراق حرکت کند. سپس راه را بر او بستند و نه اجازه بازگشتن به او دادند و نه اجازه دادند مانند هر مـسلمان دیـگری، به یکی از شهرهای مسلمانان برود. پس از محصور کردن این بزرگوار در آن سرزمین شهادت و مـحنت، بـه او و خـانواده بی دفاعش و حتی کودکان خردسالش، نهایت ظلم و ستم را روا داشتند و سه شبانه روز، در آن صحرای گرم و ناآباد، ابتدایی ترین نـیازهای هر انسان، همچون آب و غذا، را از آن پاکان دریغ کردند. سپس با قساوت تمام و به شـنیع ترین حالت ممکن، به او و یـارانش تـاختند و جنگ تمام عیاری را با آنان به راه انداختند.

فضاحتی که در پایان قیام، دامن​گیر بنی امیه شد این بود که خیمه ها و آشیانه های فرزندان و یتیمان رسول خدا(ص) را به آتش کشیدند و آن غنچه های بی دفاع را در اوج غربت و بی کسی، آوارهـ بیابان کردند. سپس آنها را با وضع بسیار نامناسبی از کربلا به کوفه، و سپس به شام بردند. در آن مسیر و مجالس مملوّ از ناکسان و نامحرمان، چه اهانت ها و بی حرمتی هایی که بر آن نوامیس رسول الله(ص) و اسوه های پاکی روا داشـتند؛ گـویا آنان را اسیران بی دین و نامسلمان می دیدند!

اینها تنها بخشی از ظلم و هتاکی حاکمان گرگ صفت بنی امیه بود که بر خاندان پاک پیامبر(ص) روا داشتند و در اثر این جنایات هولناک، وجدان خفتگان بیدار شد و هدف قیام، کـه هـمان آشکار ساختن باطن سیاه بنی امیه بود، به وقوع پیوست.

3. زنده ساختن احساس مسئولیت در جامعه
سوّمین فایده قیام اباعبدالله (ع)، انتشار روحیه حرکت و احساس مسئولیت در جامعه اسلامی بود. مؤمنان دلسوز دیـن و جـامعه، در پرتو قیام ایشان بود که جان تازه ای یافتند و غافلان، از خواب غفلت بیدار شدند. قیام امام حسین (ع) باعث شد که جهت گیری کلان جامعه از عقب افتادگی معنوی و مادّی به سمت تحرّک و پویایی و سـعادت تـغییر کـند؛ از این رو قیام ایشان به الگویی بـرای پیـراستن فـسادها و آلودگی ها از جامعه تبدیل شد. تمامی کسانی که در وجدان خود، مسئولیّتی نسبت به جامعه اسلامی حس می کردند، از این حرکت شجاعانه درس آموختند و کـسانی کـه بـه آلودگی شنیع و کجروی آشکار یزید اعتراض داشتند، عـزم و قـوت مضاعفی یافتند.

شاهد این مطلب آن است که هنوز مدت زیادی از قیام ایشان نگذشته بود که دیگر مصلحان جامعه اسـلامی، در بـرابر حـاکمان ستم پیشه اموی سر برآوردند و کسانی که به سیره فاسد آنـان معترض بودند، به صورت علنی حرکت های اعتراضی خود را آغاز کردند؛ برای مثال، مردم مدینه در پی قیام اباعبدالله(ع)، واقعه حـرّه را رقـم زدنـد و پس از قیام ایشان، عبدالله بن زبیر، مختار ثقفی، ابراهیم بن مـالک اشـتر، توّابین، زید بن علی و حسین بن علی ـ که در سرزمین فخ به شهادت رسید ـ جرئت و شجاعت لازم را بـرای اعـتراض بـه حکومت ظالم بنی امیه به دست آوردند. تمامی این قیام های اصلاح طلبانه، باطل ستیزی و مـقابله بـا فـساد را از قیام حسین بن علی(ع) الهام گرفتند و آفتاب شجاعت و روشنگری او بود که بر جان خـفته آنـان تـابید و هویّت مقابله با ظلم و تاریکی را در آنان زنده ساخت.

4. ایجاد قوت و عزم در میان مسلمانان
فـایده دیـگر قیام اباعبدالله(ع)، زنده ساختن عزم و قوّت در میان مسلمانان بود. این دو خصلت در آن زمان بـه گـور رفـته بود و ضعف و ناتوانی عجیبی بر جامعه چیره گشته بود. مسلمانان - که روزی اسلام را بر نـصف کـره خاکی حاکم کرده و کاخ روم را به لرزه درآورده بودند - در برابر حاکمی میمون باز و شراب​خوار، هـمچون عـلیلی زمـین​گیر، ناتوان و لال گشته بودند.

امام حسین(ع) با قیام دلاورانه خود، آن روحیه بالا و اراده آهنین را به آنان بـازگرداند و خـون تازه ای برای جهاد در راه خدا، در رگ های این مردگان جاری ساخت. پس از آن قیام، دوباره مـسلمانان مـبارزه بـا باطل را از سر گرفتند و به سمت حق و اهل حق رو آوردند.

در مجموع نهضت اباعبدالله(ع) چشمه ای پرخیر و بـرکت اسـت کـه ایشان به سمت ما و تمام بشریّت سرازیر کرده تا از آزادگی و معنویت آن سـیراب شـویم و سعادتمندانه زندگی کنیم. قیام ایشان، مناره و مشعلی مقدس و پرفروز است که ایشان بر افروخته اند تا در پرتـو آن، زنـدگی گوارا و خداپسندانه ای داشته باشیم.

فایده قیام امام حسین(ع)، نوعی جهاد درونی، علیه ظـلم و فـساد است که در وجود تک تک افراد بشریت آغـاز شـده و تـا وقتی که حیات بشر ادامه دارد، این شـور و حـماسه نیز در وجدان های بیدار پابرجاست. امام حسین(ع)، الگوی هر مصلح، و نصب العین هر مظلومی در عالم اسـت و روش و مـنش این بزرگوار، شاه راه سعادت اسـت کـه در مقابل بـشریت و مـصلحان آن گـشوده شده است.

چرایی بیعت​نکردن امام حسین(ع) بـا یـزید
درباره خودداری امام حسین(ع) از بیعت با یزید به چند نکته می توان اشاره کـرد:

1. حـقد و کینه یزید
یزید، علاوه بر کـینه و دشمنی با دین و اجـداد پاک امـام حسین(ع)، نسبت به خود ایشان نـیز کـینه و دشمنی عجیبی در دل داشت. شواهد تاریخی زیادی در این باره وجود دارد که مهم ترین آنها عـبارت اند از:

ـ امـام حسین(ع) مانع رسیدن یزید بـه خـواسته های شـرم آور و ننگینش بود. ایـشان هـمواره بدی های او و حکومتش را بیان مـی کرد و در ایـن باره، دست به روشنگری می زد و هیچ فرصتی را برای اعتراض و رسوا ساختن او از دست نمی داد. ایـن افـشاگری و مبارزه امام با منکرات، یزید را بـسیار عـصبانی می کرد؛ زیـرا او فـرزند خـلیفه وقت بود و امام را فـردی عادی می پنداشت و برایش بسیار گران بود که فردی مسلمان به او اعتراض کند. نکته جالب ایـن اسـت که هرگاه یزید می خواست وحشیانه بـر امـام یـورش بـرد و ایـشان را از میان بردارد، پدرش، مـعاویه ـ کـه از او عاقل تر بود - مانعش می شد.

- یکی از وقایع تاریخی که از عظمت و فضیلت امام حسین(ع) و رذالت و پستی معاویه و فرزندش پرده برمی دارد، جـریان «اریـنب»، دخـتر اسحاق قُرشی است. جریان از این قرار اسـت کـه یـزید هـوسباز، هـمواره بـه دنبال زنان و دختران زیبا بود تا آنها را به دست آورد. روزی درباره زیبایی ارینب، مطالبی شنید و هوس به دست آوردن او، در سرش افتاد. او منتظر فرصتی بود تا این مطلب را با پدرش، مـعاویه، مطرح کند که در این فاصله ارینب با پسرعمویش، «عبدالله ابن سلام»، ازدواج کرد. این اتفاق بر یزید گران آمد و با پدرش، جریان را در میان گذاشت و از شدت ناراحتی اش با او سخن گفت. معاویه به او گـفت: «ایـن مسئله را در دل پنهان کن و هیچ کجا آن را اظهار نکن».

معاویه شخصی را نزد عبدالله بن سلام فرستاد تا او را فراخواند. هنگامی که به شام آمد، معاویه شیخ درباری خود، ابوهریره را نزد او فرستاد تا او را بـفریبد و بـه او بگوید که معاویه علاقه دارد تو را به دامادی بپذیرد. وی با شنیدن این خبر، بسیار خشنود شد و پیشنهاد او را پذیرفت. ابوهریره خبر موافقت او را به معاویه داد. مـعاویه گـفت که نزد دخترم برو و نـظر مـن را با او در میان بگذار؛ چراکه اگر با رضایت دخترم انجام شود، نزدیک تر به احتیاط خواهد بود و نظر من نیز این است که ابتدا از دخترم سـؤال شـود و سپس پاسخ دهم. ابـوهریره نـزد دختر معاویه رفت و نظر پدرش را درباره ازدواج با عبدالله به او گفت. دختر، نظر پدر را پذیرفت؛ ولی گفت: «من از همسر فعلی او، ارینب، می ترسم که مبادا از ناحیه او آسیبی به من وارد شود».

ابوهریره سپس نـزد عـبدالله رفت و این اتفاقات را با او در میان گذاشت و او را فریب داد که همسرش، ارینب، را طلاق دهد. هنگامی که معاویه مطمئن شد که عبدالله، ارینب را طلاق داده است، ابوهریره را به کوفه فرستاد تا به ارینب، خـبر طـلاقش را بدهد و او را بـرای یزید خواستگاری کند. ابوهریره به کوفه رفت و در آنجا امام حسین(ع)، نوه رسول الله(ص)، را دید.

امام(ع) علت آمدن ابوهریره بـه کوفه را جویا شد و او جریان را برای امام(ع) بازگو کرد. امام، ابوهریره را قـسم داد کـه بـرای ایشان نیز از ارینب خواستگاری کند. او نیز قبول کرد و نزد ارینب رفت. ارینب وقتی خبر طلاق را شنید، بـه شـدت متأثّر شد و به گریه و زاری پرداخت. هنگامی که کمی آرام شد، ابوهریره به او گفت: «مـعاویه تـو را بـرای فرزندش، یزید، خواستگاری کرده و حسین بن علی (ع) نیز از تو خواستگاری کرده است. این دو نفر، مـرا نزد تو فرستاده اند تا از تو خواستگاری کنم. به کدام یک مایل هستی»؟ اریـنب، خواستگاری امام حسین(ع) را پذیرفت و تـمام حـیله و نقشه معاویه نقش بر آب شد.

عبدالله بن سلام، دست از پا درازتر، از شام به کوفه بازگشت. او قبل از رفتن به شام، امانتی را نزد ارینب گذاشته بود و برای گرفتنش، نزد امام آمد و از ایشان درخواست کـرد که امانت را از ارینب بگیرند و به او بدهند. ارینب نیز ادعای او را تأیید کرد و گفت که این امانت نزد اوست. امام حسین(ع) به عبدالله گفت: «خودت نزد ارینب برو و امانتی که به او داده ای را خـودت پس بـگیر». هنگامی که آن دو با یکدیگر روبه رو شدند، از سر حسرت و ناراحتی گریستند. در آن صحنه، امام حسین(ع) نیّت شرافتمندانه خود را این گونه بیان کرد:

بروید و با یکدیگر شاد و دلخوش باشید؛ زیرا من شهادت می دهم که اریـنب را طـلاق دادم! من در این مدت هرگز به سوی او دستی دراز نکردم و او را به خانه خود و تحت همسری خود درآوردم تا در برابر یزید و معاویه مکّار، از او محافظت کرده باشم. (دینوری، 1410ق، ج1، ص 215 - 223 )

این است شرافت و تدبیر حسین(ع) و از آن طـرف، مـکر و حیله معاویه! خبر مکر و حیله و ناجوان مردی معاویه، در شام و دیگر بلاد اسلامی پخش شد و همه فهمیدند که او به چه نیّتی، عبدالله را به شام آورده است. همچنین خبر شرافت و تدبیر امـام و بـاطل کـردن حیله معاویه پخش شد و ایـن کـار امـام، کمر معاویه را نزد طرفداران و مریدانش شکست.

با چنین حرکت شرافتمندانه ای چه انتظاری از یزید و معاویه، غیر از کینه و حقد عمیق وجود خواهد داشت؟!

مـورد دیـگری کـه حقد و کینه یزید را نسبت به امام حسین(ع) به دنـبال داشـت، این بود که امام(ع) با خلافت و جانشینی یزید به شدت مخالفت و ممانعت کرد. ایشان در موارد متعددی همچون خطبه ها، نـامه ها، مـجالس و اجـتماعات، مخالفت خود را به طور صریح اعلام می کرد. بارزترین نمونه ایـن مخالفت، نامه ای است که به معاویه نوشت و درباره خلافت یزید، به شدت به او اعتراض کرد. (کشی، 1409ق، ص49)

این نـامه بـرای مـعاویه و یزید غیر قابل تحمّل بود و اگر امام مخالفتی جز این نـسبت بـه یزید نکرده بودند، همین کافی بود تا کینه و دشمنی ایشان، در گوشت و پوست یزید ممزوج شود و در اعـماق جـانش ریـشه بدواند.

معاویه با عقل و ذکاوتی که داشت، جنگ و مقابله علنی با امـام و تـحریک عـواطف ایشان را به صلاح حکومت خود نمی دید؛ ولی یزید کافر و بی خرد، چاره کار را فقط قتل و از مـیان بـرداشتن امـام می دانست. (مجلسی، 1403ق، ج 45، ص99؛ موسوی مقرّم، بی تا، ج1، ص165)

از کلمات امام حسین (ع) مشخص است که ایشان نیز از قـصد و نـیّت شوم یزید، باخبر بودند؛ برای مثال، امام(ع) فرمود:

«من حتی اگر در لانه ای از لانـه های حـیوانات زمـینی پنهان شوم، آنها مرا خارج کرده، به قتل خواهند رساند». (بحرانی، 1413ق، ج 3، ص485) همچنین وقـتی ابـن عباس به ایشان مشورت می داد که با یزید صلح کنید و وارد جنگ نشوید، امـام فـرمود: «هـرگز! هرگز! ای ابن عباس، این گروه مرا رها نمی کنند و هر کجا باشم، مدام در پی من هـستند تـا به اجبار، با آنان بیعت کنم یا مرا بکشند». (بحرانی، 1413ق، ج 3، ص485) نـیز وقـتی فـرزدق از ایشان سؤال کرد که چرا با عجله از حج دست کشیدید، امام فرمود: «اگر تعجیل نـمی کردم، دسـتگیر مـی شدم». (مفید، 1413ق، ج 2، ص67) به بزرگ قبیله بنی عکرمه نیز فرمود:

«به خدا قسم مـرا رهـا نمی کنند تا آنکه خون لخته شده در قلب مرا از سینه ام بیرون کشند». (مفید، 1413ق، ج 2، ص76)

لذا با چنین اوصـافی، آیـا امام حسین(ع) مجاز بودند با یزید - که ترسی از اظهار کفر نداشت - بیعت کنند؟!

امـام حـسین(ع) می دانستند که هدف یزید از قتل ایشان، تـشفّی خـاطر و خـنک شدن دل او و تخلیه کینه ها و عقده های درونی اش است؛ چـه امـام با او بیعت بکنند و چه بیعت نکنند.

این مطلب را جدّش پیامبر(ص)، و نیز پدرش امـیرالمؤمنین (ع) و حـتی برادرش امام حسن(ع) به او خـبر داده بـودند و سوء قـصد یزید نـیز از ظـاهر رفتارهایش کاملاً روشن بود؛ برای مـثال، تـعقیب و گریزهایی که توسّط فرستادگان یزید انجام می گرفت و اینکه یزید به والیان و فـرستادگانش دسـتور داده بود که امام را به قتل بـرسانند و شواهد متعدد دیگری نـیز از قـصد شوم یزید خبر می داد.

2. بـی اعتمادی امـام نسبت به امویان
عامل دیگر بیعت نکردن امام با یزید، بی اعتمادی ایشان نـسبت بـه آن ستمگران بود. چگونه امام مـی توانستند بـه آنـان اعتماد کنند، درحـالی که خـلق و خوی آنها فریب​کاری بـود و روشـشان خیانت و ستمگری! آیا معاویه نبود که با امام حسن(ع) صلح کرد و شروط ایشان را پذیـرفت و پس از آنـ به راحتی، حتی به یکی از آن تـعهدات عـمل نکرد؟! آیا آن پسـت فطرتان نـبودند کـه به مسلم بن عـقیل، امان نامه دادند و سپس به راحتی آن پاکان را به قتل رساندند؟!

3. حفظ عزت و احترام اسلام
امام حسین(ع) اگـر بـا یزید میمون باز و شراب​خوار بیعت می کرد، چـیزی از مـجد و عـزت دیـن بـاقی نمی ماند؛ زیرا بـیعت ایـشان، نوعی تأیید اعمال شنیع یزید و دیگر کارگزاران فاسد او بود؛ اعمال و رفتاری که در تضاد آشکار با دیـن و اسـلام بـود. بیعت امام با یزید، اقرار به تـمامی رفـتارها و جـملات کـفرآلود و ضـد دیـنی او و زیردستانش بود و با این کار، تمام معارف و اعتقادات اسلامی یکجا نابود و ویران می گشت و هیچ اثری از آن باقی نمی ماند.

چرا امام حسن(ع) صلح، و امام حسین (ع) قیام کرد؟

حال که دلایل صـلح نکردن امام حسین(ع) با یزید بیان شد، ممکن است به ذهن بیاید که چرا امام حسن(ع) با معاویه بیعت کرد. آیا صلح ایشان، تأیید اعمال فاسد و ضد دینی معاویه نبود؟

پاسخ ایـن اسـت که شرایط و بستری که امام حسن(ع) را وادار به صلح کرد، در مقایسه با شرایط و بستری که امام حسین (ع) را وادار به قیام کرد، تفاوت بسیاری داشت. امام حسن(ع) بوی خیانت و بی وفایی را از یاران خود حـس مـی کرد و حتی رفتار های خائنانه ای از بزرگان لشکر خود مشاهده کرده بود؛ چنان که برخی از آنان به معاویه نامه نوشته بودند: «ما همراه تو هستیم و اگر بـخواهی، حـسن را دست بسته به تو تحویل مـی دهیم». (مـفید، 1413ق، ج 2، ص12)

این شرایط مظلومانه، در زمان امام حسین(ع) وجود نداشت و ایشان، امید قوی داشتند که بتوانند در کوفه حکومت تشکیل دهند؛ اما پس از اینکه از خیانت کوفیان آگاه شـدند، راهـی برای بازگشت نداشتند.

امـام حـسن(ع) راهی جز صلح با معاویه نداشتند تا خود، فرزندان و شیعیانشان را از نابودی کامل نجات دهند و آن شروط را بر معاویه تحمیل کنند.

با وجود این اختلاف شرایط، نباید معاویه مکّار را با یزید بـی خرد مـقایسه کرد؛ چرا که معاویه با مکر و نیرنگ خویش، خود را مقیّد به دین و اسلام نشان می داد، ولی یزید به صورت علنی مرتکب گناهان بزرگ می شد و حتی به راحتی کلمات کفرآلود بر زبـان جـاری می ساخت. لذا آیـا صلح ایشان با یزید، حاصلی جز بیعت با جرثومه تاریکی یا کشته شدن در پی داشت؟!

چرا امام حسین(ع) خانواده را هـمراه خود به کربلا آورد؟
درباره علل همراه ساختن خاندان و زنان و کودکان در ایـن نـهضت بـه چند نکته می توان اشاره کرد:

1. ادامه و تکمیل قیام
قیام و دعوت امام حسین(ع)، با کشته شدن ایشان پایان نـیافت؛ بـلکه این حرکت جهادی پس از شهادت ایشان نیز بی وقفه ادامه یافت و از کربلا، آن سرزمین شهادت، تـا کـوفه، و سـپس تا شام، پایتخت و آشیانه بنی امیه، و پس از آن تا مدینه ادامه پیدا کرد. هر کجا که اسرای حـسینی رفتند، پیام امام حسین(ع) نیز با آنان رفت. کاروان اسرای مظلوم کربلا، پیام ایـستادگی و دفاع از عقیده را به جـان هـر جوانمردی رساندند. آنان از هیچ شهری عبور نمی کردند، مگر آنکه مردم به دعوت حسین بن علی(ع) لبّیک می گفتند. وقتی به شام، مقرّ حکومت یزید، رسیدند، تخت و بارگاه شاهانه او را بر هم زدند. کـاروان حسینی، وجدان هر غافلی را بر ضد ظلم فراگیر بنی امیه برمی انگیخت.

پس می توان گفت که اهداف امام حسین(ع)، تنها با شهادت ایشان و یارانشان تحقق نمی یافت؛ به همین خاطر خانواده خود را همراه آورد تا اهداف والای خـود را یـکی پس از دیگری تحقق بخشد. کاروان اسرای کربلا در مسیر حرکت خود پیام نهضت را فریاد می کرد: «این، اهل و عیال حسین(ع) است؛ همان کسی که در سرزمین طف (کربلا) به شهادت رسید؛ همان کسی کـه نـوه رسول خدا(ص) و نور چشم ایشان بود. یزید، از روی ظلم و دشمنی، آن امام پاک و بی گناه را به شهادت رساند».

این صحنه ها، قلب مردمان را از جای می کند، فکر و جانشان را برای مقابله با یزید به تلاطم مـی انداخت و بـازوانشان را برای مقابله با ظلم، قدرتی مضاعف می بخشید. همراهی خانواده امام حسین(ع) در کربلا، تقویتی بی بدیل برای نهضت ایشان بود.

وظیفه خطیری بر دوش کاروان حسینی قرار داشت: وظیفه پیام رسانی نهضت بـه تـمامی نـواحی و بلاد اسلامی. چه بسیار مـواضعی کـه زن و فـرزند امام حسین(ع) در آن فرود آمدند و با زبان گویای خویش، جنگ تمام عیاری را علیه دشمنان به راه انداختند و در همان حال اسارت، پیام اباعبدالله(ع) را منتشر کـردند؛ از جـمله:

الف) خـطبه حضرت زینب(س) در کوفه
یکی از این موارد، خروش زیـنب کـبری (س)، شیرزن عرب و وارث حیدر(ع) بود. هنگامی که ایشان مردم را در محله های کوفه مشغول گریه دید، به آنان اشاره کرد که ساکت شـوند. پس هـر صـدای ریز و درشتی ساکت گشت، نفس ها قطع شد و در آن هنگام، زبان بـه سخن گشود و فرمود:

شکر از آن خداست و درود و صلوات بر محمد(ص) و خاندان خوب و پاک او. اما بعد از حمد و صلوات، ای مردم کوفه، ای فریب​کاران نـیرنگ باز، آیا گـریه می کنید؟! گـریه تان بی پایان باشد و ناله تان آرام نگردد! مَثَل شما مَثَل «زنی است که رشـته های خـود را با قوت می بافت و سپس دوباره باز می کرد. شما قسم ها و تعهداتتان را مایه فساد و خیانت قرار داده اید». (نـحل: 92)

آیـا در شـما خصلتی به جز گزافه گویی، آلودگی، شرارت، خودبینی، دروغ، کینه و چاپلوسی و تملّق، به سان کـنیزان، وجـود دارد؟! در مـقابل دشمن کاری جز لاف زدن و اشاره چشم و ابرو بلدید؟! شما مانند مکان سرسبزی هستید که در لجنزارها روییدهـ اسـت [کـه ظاهرش زیبا و باطنش آلوده است] یا نقره ای که با آن قبر مرده را آراسته اند. بدانید که «برای آخرت خود کردار زشـتی از پیش فـرستادید و به خشم خداوند گرفتار، و در عذاب جاوید خواهید ماند». (مائده: 80)

آیا گریه می کنید و فریاد سـر می دهید؟! آری، بـه خـدا «زیاد بگریید و کمتر بخندید» (توبه: 82)؛ زیرا تاریخ را به ننگ و عاری آلوده ساختید که هرگز نمی توانید آن را بـشویید! آری، چـگونه می توانید این ننگ را از دامان خود بزدایید که نوه پیامبر خاتم و معدن رسالت(ص) را کشته اید؟! کـسی کـه بـزرگ شما و فروغ راهتان بود؛ کسی که پشتوانه خوبانتان و پناهگاهی برای پیش آمدهای ناگوارتان بود؛ کسی کـه آقـا و سرور جوانان بهشت بود. «بدانید که بد وزر و وبالی به دوش می کشید». (انعام: 31)

نـابودی و ویـرانی بـر شما باد! از رحمت خدا دور، و از باب او مطرود باشید! کوششتان به باد رفت، «دست هایتان بریده باد » (مـسد: 1) آنـچه بـه دست آوردید، خسارت بار بود و «گرفتار خشم خدا و رسول او گشتید» (بقره: 61) و «ذلّت و بیچارگی بـر شـما زده شد». (بقره: 61)

وای بر شما مردم کوفه! آیا می دانید چه جگری از رسول خدا(ص) تکه تکه کردید و چه عزیزان پردهـ پوشی از آن حـضرت را از خانه خارج ساختید؟! آیا می دانید چه خونی را از آن بزرگوار بر زمین ریختید و چه احـترامی را از او هـتک کردید؟! کاری که کردید، چنان بزرگ و زشت بـود کـه «نـزدیک است آسمان ها تکه تکه شود و زمین دو نیم شـده و کـوه ها به شدت از هم بپاشد»! (مریم: 90) زشتی جنایتتان، به فراخی زمین و گستردگی آسمان اسـت! آیا تـعجب می کنید اگر آسمان برای این جـنایت، خـون ببارد؟! «همانا شـکنجه و عـذاب آخـرت، ننگین تر خواهد بود و هرگز یاری نمی شوند». (فـصّلت: 16)

مـراقب باشید مهلتی که به شما داده شده است، شما را به خفت و نابودی نـکشاند و بـه فکر جبران باشید؛ زیرا جنایت شـتاب​زده شما باعث نمی شود کـه خـدا باعجله از شما انتقام گیرد و او از دیـر شـدن انتقام نمی هراسد و «همانا پروردگار شما در کمینگاه است» (فجر: 14 ) (ابن طاووس، بی تا، ص105ـ 108 )

این خـطبه، یـکی از مواضعی بود که سرور بـانوان، زیـنب کـبری3، پرچم قیام و نـهضت را بـرافراشت و در ابتدای ورود به کوفه، فـضای شـادی و سرور کوفیان را به حزن و گریه و حیرت تبدیل کرد و نزدیک بود که قیام جدید را در کـوفه پدیـد آورد. هنگامی که ابن زیاد ملعون، مـتوجه ایـن خطر شـد، بـه سـرعت کاروان اسرا را روانه شـام کرد.

ب) خطبه حضرت زینب(س) در شام
اسیران حسینی وارد شام شدند؛ درحالی که یزید و اطرافیانش، سرمست از پیروزی و شـادی و سـرور بودند؛ زیرا عده ای خارج شده از دیـن را آشـکارا کـشته، و زن و فـرزندشان را بـه اسارت گرفته بـود. در مـجلس یزید، بزرگان و عالمان، ریش سفیدان و اشراف و والیان و سرپرستان طایفه های مختلف عرب حضور داشتند. وارث شجاعت حیدر، این جـلسه را بـهترین فـرصت برای جهاد و قیام دانست و رسالت برادر شـهیدش، حـسین(ع)، را ایـن گونه بـه سـرانجام رسـانید و در برابر یزید، بی پروا گفت:

ستایش از آن خدایی است که پروردگار جهانیان است و درود او بر پیامبر(ص) و همه فرزندان پاک آن بزرگوار. خدای سبحان به درستی فرمود: «سپس بدترین عاقبت در انتظار کسانی است که مـرتکب رفتار زشت و ناپسند شدند؛ اینکه آیات خدا را دروغ شمردند و آن را به باد تمسخر گرفتند». (روم: 10)

ای یزید، آیا چنین می پنداری که وقتی کرانه های زمین و افق های آسمان را بر ما تنگ کرده و راه ها را بر ما بـسته ای و در کـوچه ها و شهرها، ما را همچون اسیران و بردگان گردانده ای، در پیشگاه خدا ما ذلیل و خوار، و تو محترم گشته ای؟! آیا گمان می کنی که این، نشانه جایگاه بلند تو نزد خداست؟! آیا باد در بینی افکنده، به خود مـی نازی و بـا شادی و خرسندی به اطرافت می نگری که دنیا به تو روی آورده و کارها بر وفق مراد توست و فرمانروایی و سلطنتی که از آن ماست، برای تو هموار گشته است؟! پس شتاب نکن و آهـسته تر بـرو! آیا فراموش کرده ای که خدا می فرماید: «و کسـانی که کفـر ورزیدند، گمان نبرند مهلتی که به آنان داده ایم به سود آنان است؛ هرگز! ما به آنان مهلت می دهیم تا بر گناهانشان بیفزایند و برایشان عـذابی رسـواگر و خوارکننده خواهد بود». (آل عـمران: 178)

ای فـرزند آزادشدگان، آیا عدالت است که زنان و کنیزکان خود را پشت پرده های امن و محفوظ قرار دهی و دختران پیامبر خدا(ص) را در بند اسارت کشیده، بدون هیچ پرده پوشی و حفاظی، از این شهر به آن شهر ببری؟! آیا انصاف است کـه چـهره آن پاکان را نمایان سازی تا دشمن به آنان بنگرند و مردم کوی و برزن برای دیدن آنان گردن بکشند و افراد دور و نزدیک و پست فطرت و شریف به دقت آنان را برانداز کنند؟! آن هم درحالی که از مردان غیرتمندشان، هیچ سرپرست و کـاروان سالاری در کـنارشان نیست! چـگونه می توان به مراقبت و یاری کسی امید داشت که دهان و دندانش جگر پاکان را جویده و گوشت او از خون شهیدان روییده است؟! چگونه مـی توان انتظار مدارا و مهربانی داشت از کسی که با نگاهی به شدت بغض آلود و کـینه توز بـه مـا می نگرد و دلش مالامال از حقد و کینه و دشمنی نسبت به ما خاندان رسالت است؟!

سپس بدون اینکه گفتارت را گناهی بـزرگ بـه حساب آوری، جسورانه می گویی: «ای کاش پدران و نیاکانم بودند و فریاد شادی سر می دادند و می گفتند: هان ای یزید! دستت فـلج مـباد!» درحـالی که با چوب دستی بر دندان های سرور جوانان اهل

مؤلف: این جملاتْ بخشی از ابیاتِ ابن زبعری است کـه یزید آن را قبل از خطبه حضرت زینب(س) می خواند و این، نشانه ای قطعی بر کفرِ یزید و اعتقاد نداشتنِ او به اسـلام است. آن اشعار، این است:لَیتـَ أَشـْیاخِی بِبَدْرٍ شَهِدُواجَزَعَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الْأَسَلِفَأَهَلُّوا وَ اسْتَهَلُّوا فَرَحاًثُمَّ قَالُوا یا یزِیدُ لَا تُشَلُقَدْ قَتَلْنَا الْقَوْمَ مِنْ سَادَاتِهِمْوَ عَدَلْنَاهُ بِبَدْرٍ فَاعْتَدَلَلَعِبَتْ هَاشِمُ بِالدِّینِ فَلَاخَبَرٌ جَاءَ وَ لَا وَحْی نَزَلَلَسْتُ مِنْ خِنْدِفَ إِنْ لَمْ أَنْتَقِمْمِنْ بَنِی أَحْمَدَ مـَا کانَ فَعَلَ کاش نیاکان و بزرگان تیره و تبار من- که در «بدر» کشته شدند - بودندو شیون و فریاد مسلمانان را بر اثر ضربات نیزه ها در جنگ احد می دیدند.آن گاه بود که از شور و شادمانی، فریاد سر می دادندو می گفتند: هان ای یزید! بـزن که دسـتت معیوب و بریده مباد!ما سروران و رهبران آنان را کشتیمو این کشتار به جای کشته های جنگ بدر بود که اینک سر به سر شد!قبیله هاشم حکومت را بازیچه نیل به مقاصد خود قرار دادنـد، وگـرنه نه خبری از آسمان آمد و نه وحیی نازل شد.من از دودمان خندف نخواهم بوداگر از آل احمد انتقام نگیرم.(طبرسی، 1403ق، ج 2، ص307)

بهشت، اباعبدالله الحسین(ع)، ضربه می زنی! آری، چرا چنین نگویی درحالی که سـتارگان زمـین از نسل پیامبر(ص) و عبدالمطلب را کشتی و پوست از زخم ما برداشته، دودمان مان را ریشه کن کردی و در همان حال، فریاد می زنی و نیاکانت را صدا می زنی؟! آیا چنین می پنداری که صدایت به گوش آنان می رسد؟! تو نیز به زودی به آنان مـلحق خـواهی شـد و به زودی به همانان خواهی پیوسـت و آرزو خـواهی کـرد که ای کاش فلج بودم و چنین نمی کردم و ای کاش لال بودم و چنین نمی گفتم!

بارخدایا، حقوق ما را باز ستان و از کسانی که در حقّ ما بدی کردند، انـتقام بـگیر و بـر کسانی که خون ما را ریختند و دلیرانمان را کشتند، آتش خـشم خـود را فرود آور.

به خدا سوگند که تو با این کار، جز پوست و گوشت خود را ندریدی و طولی نمی کشد که به محضر رسول الله(ص) وارد شوی؛ درحـالی که فـرزندانش را بـه خاک و خون کشیده ای و احترامش را درباره خاندانش شکسته ای! این ملاقات، هـنگامی است که خداوند همه خاندان او را گرد آورده و پراکندگی آنان را سامان بخشیده است و حقوق پایمال شده آنان را پس گرفته است «و هرگز کسـانی را که در راهـ خـدا کشته شده اند، مرده مپندار؛ بلکه آنان زندگانی هستند که در بارگاه پروردگـارشان روزی داده مـی شوند». (آل عمران: 169 ) همین کافیست که خدا تو را محاکمه کند و محمد(ص)، دشمنت باشد و جبرئیل، پشتیبان ستمدیدگان باشد. به زودی کسـی کهـ تـو را وسوسه، و بر گردن مسلمانان سوار کرد، خواهد دانست که «بد جایگزینی در انـتظار سـتمگران خـواهد بود»(کهف: 50) و «کدامین شما، ناتوان تر و در موقعیت بدتری خواهید بود». (مریم: 75)

اگرچه پیشامدهای روزگار، مـرا مـجبور کـرد که با تو هم​کلام گردم، ولی جایگاهت را بی ارزش انگاشته، ملامت و بی آبرو کردن تو را بـه نـهایت خواهم رساند و بیشترین سرزنش ها را به سویت روانه خواهم کرد. اما چه باید کرد که دیدگـان، اشـک​بار و دل هـا شعله ور و سوزان است! شگفتا و شگفتا که لشکریان آزاد شده شیطان، نجیبان از لشکر خدا را به شهادت رسـاندند و چـنگال کثیفشان را آغشته به خون ما کردند و دندان گرگ صفتشان را در گوشت تن ما فرو بـردند.

ایـن پیکرهـای پاک و مطهّر ماست که بارها طعمه گرگ های درنده شده و زیر چنگال کفتارها، به خاک افتاده است! اگر مـا را بـرای خود غنیمتی می پنداری، به زودی خواهی فهمید که اسارت ما، مایه زیان و بی آبرویی تـوست؛ آنـ گاه که چـیزی نداری، مگر آنچه از پیش فرستاده باشی «و پروردگارت هرگز به بندگان ظلم نمی کند ». (حج: 10 )

من از ظـلم تـو، فـقط به بارگاه خدا شکایت می کنم و تکیه گاهم فقط اوست و تو هر فریب و نـیرنگی کـه می توانی، به کار گیر و از هیچ اقدام و تلاشی دریغ مکن و همه تلاشت را به کار گیر! پس به خدا سوگند کـه نـام ما را نمی توانی از میان برداری و دین و وحی را نمی توانی بکشی و لکه ننگ و عار این ستم را نـمی توانی از دامـان خود بشویی! رأی و نظر تو، به شدّت سـست، و روزهـایت بـسیار اندک، و دارودسته ات رو به پریشانی و پراکندگی است! بـه یـاد آور روزی را که نداگری ندا می دهد: «به هوش باشید که لعنت و نفرین خدا بر ستمگران اسـت». (هـود: 18)

ستایش از آن خدایی است که سعادت و آمـرزش را بـرای اولین مـا، و شـهادت و رحـمت خویش را برای آخرین ما رقم زد و از او مـی خواهیم که پاداش شـهیدان ما را کامل کند و بر اجرشان بیفزاید و ما را بازماندگانی شایسته برایشان قرار دهـد که او، پرمـهر و بامحبّت است. «او ما را بس است و خـوب حمایتگر و کارسازی است». (آل عـمران: 173) (ابـن نما حلی، 1406ق، ص101و102)

سرور بانوان، افـکار را بـه ظلم و ستم یزید و روش باطل بنی امیه متوجه ساخت. این حرکت شجاعانه ایشان، حقیقتاً بزرگ تر و پرفـایده تر از شـمشیر زدن در میدان نبرد بود.

ج) خطبه امـام سـجاد(ع) در کـوفه
بیماری امام سـجاد(ع) بـه حدی وخیم بود کـه دشـمن از کشتن ایشان صرف نظر کرد. با این حال، ایشان هرگز از قیام و افشاگری دست نـکشید و در کـوفه و شام، بی مهابا خطبه های آتشینی ایراد کـرد. ایـشان، ذهن مـردم را مـتوجه ایـن سؤالات می ساخت که «ایـن اسیران، چه کسانی هستند؟ برای چه اسیر شده اند؟ چه کسی آنان را به اسارت گرفته است؟ و...» و از فضاحت های بی شمار بـنی امیه، پرده بـرمی داشت و نسب پر جرم و جنایتشان را به همگان یـادآوری مـی کرد.

امـام سـجاد(ع) هـنگامی که کاروان حـسینی وارد کـوفه شد، افسار سخن را به دست گرفت و در عین بیماری و ضعف، وظیفه خود را به خوبی ادا کرد. ایشان بـه حـاضران اشـاره کرد تا ساکت شوند و پس از حمد و ثنای الهـی فـرمود:

ای مـردم، کـسی کـه مـرا می شناسد، می شناسد و کسی که نمی شناسد، بداند که من علی(ع)، فرزند حسین(ع) و نوه علی بن ابی طالب(ع) هستم. من فرزند کسی هستم که در جوار رود فرات، سر بریده شد؛ بدون اینکه نـسبت به کسی ستمی کرده باشد یا کسی را فریب و نیرنگ داده باشد تا از او انتقام گیرند. من فرزند کسی هستم که حرمتش لگدمال شد و تمام دارایی اش به تاراج رفت و خانواده اش اسیر شدند و خودش، زجرکُش شد و هـمین، بـرایم کافی و افتخاری بس بزرگ است!

شما را به خدا سوگند می دهم آیا شما نبودید که نامه هایی به پدرم نوشتید و با او عهد و پیمان یاری بستید و بلافاصله او را تنها گذاشتید؟!

نفرین بر شما و ننگ بر تـصمیم و عـهدتان! با چه رویی در چشمان رسول خدا(ص) نگاه می کنید، هنگامی که به شما بگوید: «خاندانم را کشتید و حرمت مرا لگدمال کردید و هرگز از امت من نیستید»!

در این هـنگام از گـوشه و کنار صدای فریاد مردم بـلند شـد و به یکدیگر گفتند: «نادانسته، خود را بیچاره و بدبخت کردیم»! آن گاه امام سجاد(ع) فرمود:

رحمت خدا بر کسی که نصیحت و توصیه من درباره فرمانبرداری از خدا و پیامبر و اهـل بـیتش را بپذیرد؛ زیرا «برای مـا در زنـدگی و منش پیامبر(ص) الگویی نیکو وجود دارد». (احزاب: 21 )

در این هنگام مردم یکپارچه گفتند:

ما سخنانت را شنوا، و نصیحتت را پذیراییم و از حرمت از دست رفته ات محافظت می کنیم. هرگز از تو روی نخواهیم گرداند و از تو کناره نخواهیم گرفت. مـطلبی کـه مدّ نظر داری را بگو؛ زیرا ما با کسی که با تو دشمنی کند، دشمنیم و با کسی که با تو دوستی نماید، دوستیم. ما حتماً یزید را دستگیر خواهیم کرد و از تمامی کسانی کـه بـه شما و مـا ظلم کردند، دوری می جوییم!

امام سجاد(ع) در پاسخ آنان فرمود:

هرگز و هرگز! ای دغل بازان حیله گر و گرفتاران شهوات و هوس ها، آیا بـه من نیز همچون پدرم، وعده های دروغین می دهید؟! هرگز! به پروردگار مرکب هایی که زائران را از مـکه بـه مـنا و عرفات می برند سوگند، زخم عمیقی که بر پیکر ما وارد ساختید، هنوز جوشان است و بند نیامده! دیروز پدرم و بسیاری از خـانواده ام کشـته شدند و غم از دست دادن رسول خدا (ص)، پدرم و فرزندانش را از یاد نبرده ام. تلخی این غم ها را در کـامم، و فـشارش را بـر گلویم، و سنگینی اش را روی سینه ام احساس می کنم. از شما خواهش می کنم که نه با ما باشید و نه بـر ضدّ ما!

سپس شروع به خواندن این اشعار کرد:

تعجبی نیست اگر حسین(ع) بـه شهادت رسید؛ چراکه پدرش کـه بـهتر و گرانقدرتر از او بود نیز به همین سرنوشت دچار شد. ای کوفیان، از مصیبت جانگدازی که برحسین(ع) وارد شد، شاد نباشید.

جانم فدای کسی که در کنار شط فرات به شهادت رسید و آتش سوزان جهنّم در انتظار قاتلانش خـواهد بود. (ابن نما حلی، 1406ق، ص89 و90)

د) خطبه امام سجاد(ع) در حضور یزید
مجلس یزید، جولانگاه دیگری برای آگاهی بخشی و ادامه قیام توسط امام سجاد(ع) بود. یزید دستور داد تا خطیبی به منبر رود و از بدی های امام حسین و پدر بزرگوارش(ع) بـگوید.

خـطیب پس از حمد و ثنای الهی، تا می توانست نسبت به این دو امام بزرگوار اهانت کرد و از یزید و معاویه نیز بیشترین تعریف و تمجید را به عمل آورد. امام سجاد(ع) رو به خطیب کرد و فرمود: «وای بر تو! آیـا رضـایت مخلوق را در برابر خشم خالق عوض کردی؟! جایگاهت در آخرت آکنده از آتش خواهد بود»! سپس به یزید فرمود: «ای یزید، اجازه بده به منبر روم و مطالبی را بیان کنم که در آن، رضایت الهی و اجـر و ثـوابی برای شنوندگان باشد».

یزید اجازه نداد. مردم به او گفتند: «ای امیر مؤمنان (!) به او اجازه بده تا خطبه بخواند و مطالبش را بشنویم».

یزید گفت: «او اگر به منبر رود، پایین نخواهد آمد؛ مگر ایـنکه مـن و دودمـانم را مفتضح سازد».

مردم گفتند: «حـرف های یـک جـوان، چه تأثیری خواهد داشت»؟!

یزید گفت: «اینان خاندانی هستند که از کودکی، علم در کامشان ریخته شده است ».

اصرار مردم ادامه داشت تـا آنـکه یـزید اجازه داد. امام سجاد(ع) از منبر بالا رفت و پس از حمد و ثـنای الهـی و درود و صلوات بر پیامبر(ص) چنان خطبه ای خواند که چشمان را اشکبار، و دل ها را بی قرار کرد. ایشان فرمود:

به ما، شش موهبت عـطا شـده اسـت و به هفت فضیلت مفتخریم؛ دانش، بردباری، بخشندگی، خوش زبانی، دلیری و مـحبوبیت در دل ها مواهبی است که به ما داده شده است و هفت فضیلت، این است که پیامبر برگزیده، حضرت مـحمّد(ص)، از مـاست؛ کـسی که بسیار راستگوست (امام علی(ع))، از ماست؛ جعفر طیّار از ماست؛ حمزه، شـیر خـدا و رسولش از ماست؛ سیده زنان عالمین (حضرت فاطمه(س) از ماست) دو نوه این امّت (امام حسن و امام حسین(ع)) از ما هـستند.

هـر کـس مرا می شناسد که می شناسد و هر کس نمی شناسد، من خود را معرفی می کنم: مـنم فـرزند مـکه و منا؛ منم فرزند زمزم و صفا؛ منم فرزند کسی که حجرالأسود در عبای او حمل شد؛ مـنم فـرزند بـهترین کسی که تاکنون لباس به تن کرده و عبا به دوش افکنده؛ منم فرزند بهترین کـسی کـه تاکنون، با کفش یا پابرهنه، بر زمین قدم نهاده؛ منم فرزند بهترین کـسی کـه طـواف و سعی به جای آورده؛ منم فرزند بهترین کسی که به حج مشرّف شده و لبّیک گـفته؛ مـنم فرزند کسی که با بُراق (حیوانی که پیامبر را به معراج برد) در آسمان سـفر کـرده؛ مـنم فرزند کسی که در معراجش، «از مسجدالحرام به مسجدالاقصی برده شده» (اسراء: 1)؛ منم فرزند کسی که جـبرئیل امـین، او را تا سدرةالمنتهی بالا برده؛ منم فرزند کسی که «آن قدر به خدا نـزدیک شـده کـه به اندازه دو کمان یا کمتر میانشان فاصله بوده» (نجم: 8 و9)؛ منم فرزند کسی که با فـرشتگان آسـمان، نـماز خوانده؛ منم فرزند کسی که خداوند جلیل، از طریق وحی با وی سـخن مـی گفته است.

منم فرزند محمّد مصطفی(ص) و علی مرتضی(ع)؛ منم فرزند کسی که بر صورت مشرکین کوبید تـا هـمگی «لا اله الا الله» گفتند؛ منم فرزند کسی که در رکاب رسول خدا (ص) با دو شمشیر و دو نیزه مـی جنگید؛ مـنم فرزند کسی که دو بار هجرت کرده و دو بـار بـیعت کـرده؛ منم فرزند کسی که در جنگ بدر و حـُنین شـمشیر زده؛ منم فرزند کسی که حتی به اندازه پلک زدنی هم به خدا کفر نـورزیده؛ مـنم فرزند سرآمد مؤمنان، وارث پیامبران، شـکننده کـافران و مشرکان، سـتون خـیمه مـسلمانان، نور و روشنگر مجاهدان، زینت عبادت کنندگان، تـاج سـر گریه کنندگان، صبورترین صابران و برترین قیام کنندگان؛ منم از دودمان یاسین، همان فرستاده پروردگار؛ مـنم فـرزند کسی که جبرئیل او را تأیید کرده و مـیکائیل او را یاری می داده است؛ مـنم فـرزند کسی که از حریم مسلمانان مـحافظت مـی کرده و مارقین و ناکثین و قاسطین را در هم کوبیده؛ منم فرزند کسی که با دشمنان هتاکش مـبارزه کـرده؛ منم فرزند والاترین قریش؛ مـنم فـرزند اوّلیـن کسی که دعـوت خـدا و رسولش(ص) را اجابت کرده و گـوی سـبقت را از پیشتازان ربوده؛ منم فرزند شکننده سرکشان، ریشه​کن کننده مشرکان، تیر خدا بر قلب منافقان، زبـان گـویای حکیمان و عابدان، یاور دین خدا و ولیـّ امـر او، بوستان حـکمت خـدا و صـندوقچه علم او؛ منم فرزند آن بـخشنده گرامی و کریم پرهیزکار که اهل مکه، و مورد رضایت خدا بود؛ آن دلیر والا همتی که بسیار صـبور بـود و بسیار روزه می گرفت؛ آنکه پاک و تدبیرگر بود و دودمـان نـاپاک کـافران را بـه بـاد می داد و گروه ها را مـتفرق مـی ساخت؛ ثابت قدم ترین مسلمانان در جنگ ها، محکم ترینشان در باورها و جدّی ترینشان در تصمیم ها بود؛ شیری غرّان که در میدان جنگ، دشمنان را همچون آسـیاب خـرد مـی کرد و همچون باد آنان را پراکنده می ساخت؛ او شیر حـجاز و پهـلوان عـراق بـود و در حـوادث مـهمی همچون اتفاقات مکه، مدینه، مسجد خیف، پیمان عقبه، جنگ بدر و احد، بیعت شجره و هجرت نقش آفرینی کرده؛ بزرگ عرب، شیر میدان جنگ، وارث دو مشعر و پدر حسن و حسین(ع)، دو نوه پیـامبر(ص)، بود. آری، او جدّ من، علی بن ابی طالب(ع) است.

منم فرزند فاطمه زهرا (س)؛ منم فرزند سرور زنان...

امام سجاد(ع) در ادامه، آن قدر اوصاف خود و نیاکان پاکش را بیان کرد که گریه و ناله شامیان بـلند شـد. یزید ترسید آشوبی به پا شود. لذا به مؤذّن دستور داد اذان بگوید تا کلام امام قطع شود. هنگامی که مؤذّن گفت: «الله اکبر الله اکبر»،

امام سجاد(ع) فرمود: «هیچ چیز، بزرگ تر از خدا نیست»

سـپس مـؤذّن گفت: «اشهد ان لا اله الا الله»

و امام فرمود: «مو و پوست و گوشت و خونم، به یگانگی خدا شهادت می دهد».

سپس مؤذّن گفت: «اشهد ان محمداً رسول الله»

امام سجاد(ع) از بالای مـنبر رو بـه یزید کرد و فرمود: «ای یزید، آیـا ایـن محمّد(ص) که مؤذّن گفت، جدّ من است یا جدّ تو؟! اگر بگویی جدّ توست که دروغ گفته و کافر شده ای و اگر بگویی جدّ من است، پس چرا خـاندانش را بـه قتل رساندی»؟! (مجلسی، 1403ق، ج 45، ص137-140)

آری، این گونه بود که امام با سخنان وحی گونه خود، نزدیک بود قیام دیگری را رقم، و بساط یزید را بر هم زند. موارد دیگری از روشنگری شجاعانه ایشان و دیگر افراد کاروان حسینی وجود دارد که جـهت اخـتصار، به همین مقدار بسنده می کنیم.

2. مشیّت الهی
دلیل دیگر این بود که مشیّت الهی به این کار تعلّق گرفته بود تا نتایج ارزشمندی همچون انتشار حق و مبارزه با باطل و دفـع آن، بـه طور کـامل محقق شود. امام حسین(ع) در گفت وگویی با ام سلمه از این حقیقت پرده برداشت: «خداوند حکیم اراده کرده که مرا کشته و سر بـریده از سر ظلم و دشمنی، و خانواده و قوم و زنانم را آواره، و کودکانم را سر بریده و در بند اسـارت بـبیند؛ درحـالی که فریاد کمک سر دهند و یار و یاوری نیابند». (مجلسی، 1403ق، ج 44، ص331 )

همچنین هنگامی که برادرشان، محمد بن حنفیه، بـه ایـشان گفت: «اگر می دانید که کشته خواهید شد، چه معنایی دارد که زنان را به دنـبال خـود می برید؟!» ایـشان پاسخ دادند: «جدّم رسول الله(ص) به من فرمود که خدا اراده کرده است زن و بچه تو را به دور از خـانه، در حال اسارت ببیند. پیامبر (ص) به من دستور داد که راضی به خواست الهی بـاشم ». (ابن طاووس، بی تا، ص40)

ابـن عـبّاس از سر دلسوزی به ایشان مشورت داد که خانواده را با خود مبرید و از کشته شدن و اسارت ایشان اظهار ترس و نگرانی کرد. امام به او فرمود: «ای پسرعمو، من پیامبر(ص) را در خواب دیدم و به من دستوری داد که نـمی توانم از آن سرپیچی کنم؛ ایشان به من دستور داد که خانواده را همراه خود ببرم ». (بحرانی، 1413ق، ج 3، ص485)

3. نگرانی امام نسبت به آنان
امام حسین(ع) در آن شرایط به کسی اعتماد نداشت تا خانواده شان را به او بسپارد؛ همان طور کـه در ادامـه گفت وگویشان با ابن عباس فرمود: «اینان، امانت های پیامبر(ص) هستند و من به هیچ کس اعتماد ندارم تا این امانت ها را به او بسپارم». (بحرانی، 1413ق، ج 3، ص485)

ایشان می ترسید که اگر آن پاکان بی دفاع را نـزد کـسی بگذارد، یزید پست فطرت به آنان جسارتی روا دارد، آنان را به قتل رساند، اسیر یا اذیّت کند و این، بزرگ ترین مصیبتی است که در حال حیات یک مرد می تواند بر او وارد شود.

همچنین ممکن بـود کـه یزید خبیث با گروگان گرفتن آنان، امام را در تنگنا قرار دهد و نهضت ایشان را با شکست مواجه کند. (ابن طاووس، بی تا، ص51)

4. جدا نشدن خانواده از امام
دلیل دیگر این است که خـانواده ایـشان نـیز حاضر نبودند از ایشان جدا شـوند؛ زیـرا ایـشان قوی ترین تکیه گاه و یگانه پناهگاه علویان در مشکلات و سختی ها بود و غیرتمندترین غیرتمندان و شجاع ترین شجاعان در آن خاندان به شمار می رفت. با این اوصاف، چگونه خـانواده و بـرادرانش او را رهـا کنند؟! این مطلب، از گفت وگوی ایشان با ابن عباس مـشخص مـی شود که فرمود: «آنان (خانواده و عیال) نیز از من جدا نمی شوند...». (بحرانی، 1413ق، ج 3، ص485)

همچنین وقتی ابن عباس صحبت از همراه نبردن خـانواده را بـه مـیان آورد، سرور بانوان، حضرت زینب(س)، فرمود:

ای ابن عبّاس، آیا به بـزرگ و ریش سفید ما مشورت می دهی که ما را در مدینه بگذارد و خودش به تنهایی برود؟!... آیا روزگار، کسی جز او برای ما بـاقی گـذاشته است؟! نـه به خدا قسم! ما با او زنده می مانیم و با او می میریم»! (بحرانی، 1413ق، جـ 3، ص485)

5. جـلوگیری از تحریف واقعیت
دلیل دیگر برای اینکه حضرت خانواده را با خود بردند، این بود که آنان از ظـلم و دشـمنی بـنی امیه با خاندان پیامبر(ص) پرده بردارند و واقعیت نفاق آلود و فریبکارانه بنی امیه را با اتفاقاتی واقعی و هـمه فهم بـر مـلا سازند. یزید در تلاش بود تا جامعه را فریب دهد و واقعیت ها را وارونه جلوه دهد. او قصد داشـت چـنین شـایعه پراکند که «کشته شدگان، کسانی بودند که از دین خارج گشتند و اسیران، افرادی بی دین هستند».

اهـل و عیال امـام حسین(ع) اجازه ندادند که واقعیت عوض شود و جهاد مقدس امام حسین(ع) و یارانشان، از مسیر خود مـنحرف گـردد. هـمه عالم با افشاگری و خطبه های روشنگرانه اسرای کربلا فهمید که کشته شدگان کربلا، عده ای بی سروپا و خـارج شده از دیـن نبودند؛ بلکه حسین (ع) و یارانش، آن مهتران و پاکان روزگار بودند. همه فهمیدند که اسیران کـربلا، افـرادی بـی دین و بی​هویّت نبودند؛ بلکه خاندان پاک رسول خدا(ص) بودند که بند اسارت و بی حرمتی، بر دست و جانشان سـنگینی مـی کرد. لذا بازماندگان کربلا، قوی ترین وسیله برای مقابله با مکر و تحریف بنی امیه بودند.

6. تـحریک غـیرت و عـواطف جامعه اسلامی
هدف دیگر از همراه کردن خانواده، این بود که کمی به غیرت جامعه بـزرگ اسـلام بـر بخورد و حرکتی بر ضدّ حاکمان بی دین و ستمگر بنی امیه در آنان پدید آید.

خـبر شـهادت مظلومانه امام حسین(ع) و قساوت و رذالت بنی امیه، توسط کاروان اسرا به گوش جان هر انسان عادل و هوشیاری رسید و سـبب ایـجاد کینه و عصبانیت شدید در دل هر شنونده ای شد. این حرکت باعث شد که کـوچک و بـزرگ، با شنیدن خبر شهادت آن بزرگوار، از یزید و رفـتار شـنیع او ابـراز نفرت و برائت کنند و کسی باقی نماند، مـگر ایـنکه صدای مظلومیت و حق طلبی حسین(ع) به او برسد. بدین سبب قیام ایشان و اسارت خانواده شان، قـیام های دیـگری را در پی داشت و سبب تحرکات دیگری در جـامعه اسـلامی شد.

از جـمله ایـن قـیام ها، قیام مردم مدینه بود. خانواده ابـاعبدالله(ع) پس از بـازگشت به مدینه، برای حسین(ع) نوحه و عزاداری، و مصائب ایشان را یادآوری می کردند؛ مصائبی کـه قـلب انسان را جریحه دار، و جگر او را آب می کند. مردم مـدینه، به طور دائم، شاهد ایـن صـحنه بودند و به خانواده ایشان تـحیّت و تـسلیت می گفتند و پس از مدّتی، به آتش سوزانی بر ضدّ یزید تبدیل شدند تا آنکه واقـعه دردنـاک حرّه به وقوع پیوست.

در هـمان راسـتا، قـیام ابن زبیر، تـوّابین، مـختار، فرزند مالک اشتر شـکل گـرفت و پس از آن، قیام زید بن علی و حسین بن علی(ع) در سرزمین فخّ و ده ها قیام اعتراض آمیز دیگر، تـوسّط مـصلحان جامعه پدید آمد.

امام حسین(ع) خـانواده و حـتی کودکان خـود را هـمراه بـا خود به سرزمین شـهادت و بلا برد تا دین خدا را یاری کند و هدف قیام خود را قوت بخشد.

پس از واقعه کـربلا، هـدف ایشان محقق شد و پایه های حکومت سـتمگر امـوی سـست گـشت و شـاخه های آن «شجره ملعونه » (اسـراء: 60) قـطع، و دودمان کافران بریده شد. مسلمانان پس از آن، در اوج گوارایی، پیشرفت، عزت و آقایی زندگی کردند و جوامع مسلمان همگی دوباره بـه سـمت قـوّت، علم، ثروت و پیشرفت قدم برداشتند و این دقـیقاً هـمان چـیزی بـود کـه امـام حسین(ع) و پیامبر(ص) و خدای متعال از این قیام اراده کرده بودند.

هدف از جلسات عزای حسینی
مسلمانان و شیفتگان سالار شهیدان همواره برای بزرگداشت مجالس سوگواری و عزای حضرت و شهیدان کربلا اهتمام داشـته و بر انجام آن پای فشرده اند. هدف از تأسیس و برگزاری این مجالس عبارت اند از:

1. برکات قیام حسینی(ع) برای مردم همان زمان
قیام اباعبدالله (ع)، از جهات مختلف، حقیقتاً موهبتی سخاوتمندانه برای جامعه بود. این قیام در همان عـصر، بـهترین اثربخشی و قوت دهی را به جامعه اسلامی ارزانی داشت و سایه ظلم و ذلت را از سر آن دور ساخت. به لطف آن قیام بود که جامعه به زندگی سرشار از امنیت و آرامش دست یافت و حاکمان در صدد جلب رضایت مـردم بـرآمدند. پس از آن قیام بود که فرهنگ، علم، صنعت و ثروت مسلمانان به میزان شگفت آوری رشد کرد.

2. برکات قیام حسینی(ع) برای نسل های بعد
قیام ایشان برای نـسل های بـعدی، خیرات و برکات فراوان تری داشت. بـرگزاری جـلساتی به نام ایشان و برای آن بزرگوار، موجب شده تا شیعه از جهت علم و فرهنگ، اراده و نیرو، ثبات قدم و استقامت و اندوخته های مادی و معنوی همواره در اوج قرار گیرد و گـوی سـبقت را از دیگر مذاهب و گروه ها بـرباید.

جـلسات ماتم اباعبدالله(ع)، نمادی پرفروغ از حرکت و حیات مسلمانان است؛ از سبک زندگی مردم گرفته تا شیوه حکومت حاکمان. این جلسات موجب نیرو گرفتن مسلمانان در راه مقابله با ظلم و یاری حق است.

جلسات عـزای حـسینی و فواید آن، از موضوعاتی است که مطالب بسیاری درباره آن گفته و نوشته شده است؛ تا آنجا که برخی از فیلسوفان و شرق شناسان غرب، در تألیفاتشان به صراحت به آن اشاره کرده و نظراتی ستودنی درباره ایـن جـلسات و فواید آنـ بیان کرده اند. با این اوصاف، دیگر نیازی به سؤال و کنکاش در این باره وجود ندارد و به همین خـاطر این بحث را به صورت مختصر مطرح می کنیم.

جلسات عزای حسینی، هـمچون زمـینی خـاص و ویژه است که خداوند آن را آفرید، رسول خدا(ص) آن را آماده ساخت و اباعبدالله(ع) و لشکریانش در آن کشت وکار کردند و بذر ایمان، پیشرفت و جدّیّت را در آن کـاشتند. سـپس خود و خانواده و یاران باوفایشان، آن را آبیاری کردند و پس از ایشان، فرزندان و بازماندگانشان به خوبی از آن نـگهداری نـمودند.

ایـن همه تلاش و زحمت سبب شد که از دل آن، شاخه های بلندی به آسمان سر برآورد و سایه آرامش و اصـلاح را بر سر جامعه اسلامی بگستراند و باارزش ترین سرمایه را برای مسلمانان به ارمغان آورد؛ ثمراتی کـه شیعیان و پیروان ایشان، آن را بـرداشت کـردند.

جلسات ماتم سیدالشهدا (ع) مسلمانان را در دریای فیوضات الهی غوطه ور می کند و حضور آنان در این مجالس، ذکر و تسبیح الهی به شمار می آید.

در ادامه به مهم ترین آن برکات اشاره می کنیم:

الف) مدرسه ای پربرکت
این جلسات، مدرسه ای آکـنده از علم و آگاهی است و تا قیامت مشغول آگاهی بخشی و خدمت رسانی است. دانش آموزان این مدرسه، به علوم و پیشرفت های متعددی مشغول هستند: علم احکام شرعی و توضیح آن، قوانین و آداب اجتماعی اسلام، علم تاریخ و بیان مهم ترین بـرهه های تـاریخی و باارزش ترین آنها، علم جغرافیا با متقن ترین و گسترده ترین روش ها، علم رجال و شناخت بزرگان از مسلمان و غیر مسلمان، علم عقاید و کلام اسلامی با متقن ترین دلایل، از توحید گرفته تا نبوت و امامت و عدل و معاد و هـر عـلمی که باعث رشد و بالندگی جامعه و ترقی بشریت باشد.

به برکت این مدرسه است که در برهه های گوناگون تاریخ، عالم ترین، متمدن ترین، زیرک ترین و ماهرترین افراد جامعه اسلامی در دامن فرهنگ شیعه می زیسته اند. جـوزف، فـیلسوف و مستشرق فرانسوی، در کتاب الاسلام و المسلمون چه زیبا نوشته است: «اگر اکنون در سراسر گیتی بنگریم، خواهیم دید که نزدیک ترین افراد به علم، معرفت، صنعت و ثروت، فقط در میان شیعیان به چـشم مـی خورند».

ایـن به برکت مدرسه جلسات حـسینی اسـت.

ب) مـحفل همفکری، همدلی و همیاری
جلسات حسینی، محفلی جهت گردهمایی مسلمانان با محوریّت دین است که در آن، حال یکدیگر را جویا می شوند، در مسائل گوناگون بـا یـکدیگر هـمفکری و تبادل نظر می کنند، نقاط ضعف خود را شناسایی و جـبران مـی کنند و به برکت همدلی و همیاری و همکاری که در این جلسات به دست می آید، مسلمانان با گام های استوار، در میدان های مختلف قدم بـرمی دارند.

بـرای دسـتیابی به این فواید ارزشمند، تلاش فراوان، هزینه های گزاف و زحمتی بـی وقفه لازم است؛ ولی این برکات به برکت برپایی دائمی این گردهمایی - که توسط امام حسین(ع) پایه ریزی شد - آن به آن و بدون هیچ رنج و زحـمتی بـه جـامعه اسلامی تزریق می شود.

ج) تقویت عقاید در دفع شبهات
عقاید جامعه با بـرگزاری ایـن جلسات تقویت می گردد و شک و شبهه از اذهان دور می شود. این فایده، یکی از ارزشمندترین اهداف در جامعه اسلامی است؛ بـه هـمین خـاطرشیعیان همواره در عقیده و روش خود ثابت قدم بوده و با استدلال محکم و درخشان از عقیده شان دفـاع کـرده اند. آنـان این قدرت را مدیون حسین بن علی(ع) هستند.

د)آزاداندیشی و فرار از تحجّر
جلسات اباعبدالله(ع)، دادگاه بـی طرفی اسـت کـه صلاحیّت قضاوت بین حق و باطل را داراست و مجالی برای تحقیق و نقد درباره مسائل دینی، سـیاسی، عـلمی، فرهنگی و... فراهم کرده است. به برکت این جلسات، تفکر و آزاداندیشی در میان مسلمانان قـوّت مـی یابد و کـسانی که به دنبال حق می گردند، حقیقت برایشان روشن می شود و سطح معرفت و فرهنگ جامعه دائم ارتـقا مـی یابد.

حق جویانی که به هر دلیل نمی توانند درباره مسائل گوناگون به تحقیق و سؤال بـپردازند، بـا حـضور در این جلسات به سرچشمه حقیقت دست می یابند. یکی از خصوصیات جامعه اسلامی، همین آزاداندیشی و تعادل فـکری اسـت که در پرتوی این جلسات، این مهم حاصل می شود.

هـ) گسترش اهداف قـیام حـسینی
جـلسات عزای حسینی در امتداد قیام اصلاحگر ایشان و به هدف «اصلاح و هدایت جامعه» برگزار می شود؛ هدفی کـه ارزش دارد جـان عـزیز امام برای آن فدا شود و ایشان تا آخرین قطره خون، برای تحقّق آن تـلاش کـند.

چه بسیار گمراهانی که در جلسات ایشان هدایت شدند! چه بسیار مسیحیان، یهودیان و مجوسیانی که مسلمان شـدند! چـه بسیار افراد سهل انگار و ولنگاری که در این جلسات توبه کردند و دوباره در مسیر حـق و دیـن استقرار یافتند! تمامی این فواید، مرهون روشـنگری و تـوضیح حـق و مقابله با باطل است که در جلسات عـزاداری مـحقق می شود.

و) مبارزه با ظلم و فساد تا روز قیامت!
جلسات اباعبدالله(ع)، مبارزه ای بی وقفه با ظـلم و سـتم است که در هر زمان و عـصری ادامـه دارد و هیچ کس تـوانایی چـیره شدن بـر آن را ندارد.

ز) الگودهی به جامعه
ذکر فـضائل و مـناقب رهبران دین و بزرگان اسلام، سبب تقویت عقیده مسلمانان و انتشار جملات و نظرات حـکمت آمیز و خـردورزانه آنان در جامعه است. اقتدا به الگـوهایی که در قله های اخلاق و دیـن قـرار دارند، همواره موجب عزت و پیـشرفت مـسلمانان در ابعاد گوناگون زندگی بوده است.

این فواید، فقط به ذکر فضائل معصومین: اخـتصاص نـدارد؛ بلکه مردان صالح و درستکار، عـالمان، زاهـدان و حـکمرانان عادل و مؤمن نـیز مـی توانند الگوی مناسبی برای ارائه بـه جـامعه باشند و اخلاق و رفتار زیبای آنان، در این جلسات بیان شود.

3. تحریک عواطف و انقلاب درونی
فـایده دیـگر این جلسات آن است که با ذکـر مـصائب و مظلومیّت خـاندان پیـامبر(ص)، دل هـا منقلب و متأثّر می شود. تـحریک عمیق عواطف و احساسات باعث ایجاد انگیزه در انسان می شود تا در راه حق و بزرگداشت آن تلاش کند و به آن چـنگ بـیندازد؛ همان طور که انتشار خبر شهادت مـظلومانه ابـاعبدالله(ع) و سـتمگری و سـنگدلی امـویان، باعث شد شـیرازه ظـلم و فساد از هم بپاشد.

بسیار شنیده ایم که افرادی هیچ اعتقادی به اسلام یا تشیّع نداشته اند و پس از شنیدن سـتم های بـی رحمانه یـزید و صبر و تحمّل بی مانند سیدالشهدا (ع)، مسلمان و شیعه شـده اند؛ مـصیبت هایی کـه هـر وجـدان بـیداری با دیدن آن به خود می گوید: «تحمّل چنین مصائبی، فقط در راه دفاع از حق و بلند کردن پرچم آن ممکن است و نشانگر حقانیت شیعه است ».

مواردی که برشمردیم، تنها گوشه ای از فواید ارزشـمند این جلسات است و شاید فواید بی شماری که از ذکرش صرف نظر کردیم، چندین برابر این موارد باشد.

اگر ما بتوانیم جلسات آن بزرگوار را به صورت منظم و با تلاش و تدبیر لازم برگزار کنیم، بـا تـکیه بر چنین ظرفیتی می توانیم از جهت قدرت و نفرات، بر تمامی فرقه ها و گروه های دینی و غیر دینی عالم پیشی بگیریم؛ همان طور که جوزف، مستشرق فرانسوی، در کتاب «الاسلام و المسلمون» نوشته است: «مدت زیـادی نـخواهد گذشت که این گروه (شیعه) از جهت تعداد نفرات، بر سایر مسلمانان فائق خواهد آمد».

البته این پیروزی، در گروی اعتقاد، همّت و ثبات قدم در مـسیر ابـاعبدالله(ع) است.

امیدواریم که در این مـقاله تـوانسته باشیم در حدّ بضاعت ناچیز خویش به گوشه ای از ابعاد حرکت اباعبدالله (ع) اشاره کرده باشیم و از خدا می خواهیم که ما و همه مسلمانان را در مسیر رضایت خویش موفّق بـدارد کـه او بهترین توفیق دهنده و یاریگر اسـت.

نـتیجه گیری
در این مقاله ابتدا گفته شد که بسترهای قیام اباعبدالله (ع) عبارت اند از: خفقان و بی تحرّکی حاکم بر جامعه از جهات گوناگون و دشمنی عمیق امویان نسبت به خاندان پیامبر(ص).

پس علل قیام ایشان در این موارد خـلاصه شـد: اصلاح جامعه، فرار از یزید، اتمام حجّت بر کوفیان، حفظ احترام حرم الهی و گسترش دعوت و قیام حسینی.

پس از آن بیان شد که جلوگیری از سیاست های کثیف و منحرف بنی أمیه، یکی از فواید است؛ سیاست هایی مثل: سـبّ امـیرالمؤمنین(ع)، دور شدن مـردم از خاندان پاک و هدایتگر پیامبر(ص) و تبعیّت نکردن از آن مشعل های هدایت، پشت کردن به قرآن، گسترش ریاکاری و تظاهر به اسلام در عـین دوری عملی از آن، قتل و تبعید یاران اهل بیت: و سپردن مسئولیت های مهم اجتماعی بـه فـاسدانی هـمچون معاویه، یزید، ولید و ابن زیاد. قوت یافتن مصلحان و مؤمنان و جرئت دادن به آنان برای مقابله با ظلم و باطل، فـایده دیـگر این قیام معرفی شد که شاهد این مطلب، قیام هایی است که پس از آن شکل گـرفت.

سـپس بـه علل صلح نکردن امام با یزید اشاره شد که عبارت اند از: بی فایده بودن صلح، کینه عـمیق یزید برای کشتن امام و اینکه در هر حال، او قصد کشتن امام را داشت و فسق و کفر آشـکار یزید که صلح بـا او بـه معنای تأیید اعمال ناشایست او بود.

در ادامه به این سؤال پاسخ دادیم که چرا امام حسین(ع) خانواده خود را به کربلا آورد. در جواب گفته شد که مشیّت و خواست خدا به این کار تعلّق گرفته بـود؛ مکان امنی وجود نداشت تا خانواده در آنجا بمانند؛ خانواده و یاران باوفای امام(ع) به هیچ عنوان حاضر نبودند امام را ترک کنند؛ آنان ادامه دهنده قیام بودند تا از تحریف کربلا جلوگیری کنند، باطن کـثیف بـنی امیه را برملا سازند و عواطف جامعه غیور مسلمان را تحریک کنند تا در مقابل آن ستمگران قیام کنند.

در آخر، برکات و فواید جلسات عزای حسینی بیان شد؛ از جمله اینکه این جلسات، مدرسه دین، علم و پیشرفت و فـرهنگ مـسلمانان است؛ این جلسات، مایه همدلی، همفکری و همکاری مسلمانان در جهات گوناگون دینی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و... است؛ عقاید مستحکم اسلام در این جلسات مطرح، و شبهات آن پاسخ داده می شود؛ آزادی اندیشه و تفکر در این جلسات دنـبال مـی شود تا جامعه اسلامی، گرفتار تحجّر و خشک مغزی نگردد؛ اهداف قیام اباعبدالله(ع) ـ که اصلاح جامعه اسلامی و مقابله با ظلم است ـ در این جلسات به صورت مستمر و در قرون متمادی ادامه می یابد؛ الگوهای موفق اسـلامی و اخـلاقی بـه مردم معرفی می گردد؛ دل ها بـا ذکـر مـصائب اهل بیت:، به درد می آید و موجب انقلاب درونی افراد می گردد.

منابع:

قرآن کریم.

ابن شهرآشوب مازندرانی، محمد بن علی (1379ق)، مناقب آل أبی طالب، قـم، انـتشارات عـلّامه، چاپ اول.

ابن طاووس، علی بن موسی (بی تا)، اللهـوف فـی قتلی الطفوف، قم، انتشارات انوار الهدی.

ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله (1412ق/1992م)، الاستیعاب، تحقیق علی محمد بجاوی، بیروت، دارالجیل، چاپ اول.

ابـن قـتیبة دینـوری، عبدالله بن مسلم (1410ق/1990م)، الإمامة و السیاسة، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضـواء، چاپ اول.

ابن کثیر، اسماعیل بن عمر (1407ق/ 1986م)، البدایة و النهایة، بیروت، دارالفکر.

ابن نما حلی، جعفر بن محمد (1406ق)، مثیر الأحـزان، قـم، مـدرسه امام مهدی[، چاپ سوم.

ابومخنف، لوط بن یحیی (1417ق)، وقعة الطفّ، قـم، انـتشارات جامعه مدرّسین، چاپ سوم.

بحرانی، سیدهاشم بن سلیمان (1107ق)، مدینة معاجز الأئمة الإثنی عشر، قم، مؤسّسة المـعارف الاسـلامیة، چـاپ اول.

بلاذری، احمد بن یحیی (1417ق)، انساب الأشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، دارالفکر، چـاپ اول.

حـسینی شـهرستانی، هبةالدّین (بی تا)، نهضة الحسین7، انتشارات مؤسسة البلاغ، تهران.

طبرسی، احمد بن علی (1403 ق)، الإحتجاج عـلی أهـل اللجـاج، تحقیق خرسان، مشهد، نشر مرتضی، چاپ اول.

طبرسی، فضل بن حسن (1390ق)، إعلام الوری بأعلام الهدی، تـهران، انـتشارات اسلامیة، چاپ سوم.

فتال نیشابوری، محمد بن احمد (1375 ش)، روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، قـم، انـتشارات رضـی، چاپ اول.

کشی، محمد بن عمر (1409ق)، رجال کشی (إختیار معرفة الرجال)، مشهد، مؤسسه نشر

فرهنگ زیارت » تابستان 1399 - شماره 43 (صفحه 76)

دانـشگاه مـشهد، چاپ اول.

مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی (1403 ق)، بحار الأنوار، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم.

مـفید، مـحمد بـن محمد (1413 ق)، الإرشاد، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول.

موسوی مقرّم، سیدعبدالرّزاق (بی تا)، مقتل الحسین(ع)، مؤسّسة البـعثة، تـهران.

نظر شما