موضوع : پژوهش | مقاله

بـررسی شخصیت عزیر نبی علیه السلام و مدفن او در جنوب عراق

مجله  فرهنگ زیارت  بهار 1399، شماره 42 

نویسنده : شریفی اقدم، محمود
چکیده
از شـخصیت هایی کـه نـامش در قرآن به صراحت آمده، حضرت عزیر(ع) است. نام او یک بار به طور صریح (توبه: 30) آمده و یـک بار دیگر هم، احتمالاً به طور اشاره با تعبیر (کالَّذِی) (بقره: 259 ) ذکر شده است. از طـرفی، شخصیت این بزرگوار در تـفاسیر و احـادیث و تاریخ، به عنوان پیامبر یا انسانی صالح مورد بحث قرار گرفته و احتمال اینکه در کشور عراق مدفون باشد، وجود دارد.

ازاین رو، بر آن شدیم تا مقاله ای درباره شخصیت این بزرگوار در فصلنامه زیارت ارائه دهیم.در این مـقاله، کوشیده ایم ابعاد مختلف این شخصیت الهی را از نظر آیات و روایات و تاریخ بررسی کنیم؛ اگرچه برای مؤلف، توفیق روشن ساختن شخصیت این بزرگوار از ابعاد مختلف و به طور کامل به دست نیامد؛ زیرا با ایـنکه داسـتان حضرت عزیر(ع) در کتاب های مختلف تفسیری و روایی ـ اعم از شیعه و سنی ـ و تاریخی متعدد و گاه بسیار مفصل و ریز آمده، متأسفانه در ابعاد مختلفِ شخصیت او کمتر سخن گفته شده و بیشتر به همان مطالب مطرح شده در قـرآن، کـه آن هم بسیار مختصر است، به طور تکراری پرداخته شده. ازاین رو سعی شد در این نوشته، به آنچه درباره این شخصیت بزرگوار در قرآن و تفاسیر و روایات و تاریخ و منابع معتبر آمده است، بـسنده شـود و از آوردن قصه ها و افسانه های مختلف، که در کتب آمده است و در صحت آنها تردید هست، خودداری شود.

مقدمه
از اعتقادات قطعی همه مسلمانان، اعتقاد به همه پیـامبرانی اسـت کـه از طرف خداوند برای رسالت مـبعوث شـده اند کـه قرآن هم بر آن تأکید کرده و فرموده است: رسول خدا به آنچه بر او نازل شد، ایمان آورده و مؤمنان نیز همه به خدا و فـرشتگان خـدا و کـتب و پیامبران خدا ایمان آوردند [و گفتند:] ما میان هـیچ یـک از پیامبران خدا فرق نگذاریم (و به همه ایمان داریم) و همه یک زبان و یک دل اظهار کردند که ما فرمان خدا را شنیده و اطـاعت کـردیم... (بـقره: 285).

بنابراین، مسلمانان افزون بر پیامبر اسلام(ص) به تمام پیامبران اعـتقاد دارند و به آنان احترام می گذارند. حضرت عزیر(ع) نیز مورد احترام همه مسلمانان جهان است؛ زیرا مشهور میان آنـان، ایـن اسـت که او هم از پیامبران الهی است؛ اگرچه در قرآن به پیامبر بودن او تـصریح نـشده. ازاین رو، بعضی بزرگان و مفسران در پیامبر بودن او تردید دارند.

اما همان گونه که در بخش هایی از مقاله می آید و همچنین از اشـارات بـعضی آیـات و تصریح بعضی احادیث، فهمیده می شود که آن بزرگوار، از پیامبران الهی بوده است؛ تـا جـایی کـه یهودیان یا بعضی از آنان، او را فرزند خداوند خوانده اند؛ ولی با این اوصاف، ابعاد مختلف زنـدگی او، مـانند مـحل تولد، رحلت و محل دفن همچنان در ابهام قرار دارد و به شدت مورد اختلاف است.در این مقاله، سـعی شـد آنچه در منابع معتبر آمده است، آورده شود تا در حد امکان، شخصیت این بزرگوار روشـن گـردد.

عـزیر (ع) در قرآن
1. در سوره توبه چنین آمده است: {وَقَالَتِ الْیهُودُ عُزَیرٌ ابْنُ اللهِ وَقَالَتِ النَّصَارَی الْمـَسِیحُ ابـْنُ اللهِ ذَلِک قَوْلُهُم بِأَفْوَاهِهِمْ یضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کفَرُوا مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللهُ أَنَّی یؤْفَکونَ} (توبه: 30 ).

یهود گـفتند: عـزیر، پسـر خداست و نصارا گفتند: مسیح، پسر خداست! این سخن است که با زبان خود می گویند کـه هـمانند گفتار کافران پیشین است. خدا آنان را بکشد! چگونه از حق انحراف می یابند.

راغـب در مـفردات گـوید: «عزیر در فرمودۀ خداوند متعال: {وَقَالَتِ الْیهُودُ عُزَیرٌ ابْنُ اللهِ} نام پیامبری است» (راغب اصفهانی، واژه عـَزَرَ). در مـجمع البـحرین چنین آمده است: مراد از عزیر در آیه (عُزَیرٌ ابْنُ اللهِ )، عزیر فرزند شـرحیا، کـه پیامبری از پیامبران است، می باشد و اینکه او را به خداوند نسبت داده اند، بنابر آنچه گفته شده است، به خاطر ایـن بـوده که او تورات را بعد از اینکه سوزانده شد، دوباره برپا داشت (الطریحی، 1367ش، ج1، ص171، واژۀ عَزَرَ ).

عـلامۀ طـباطبائی می فرماید: کلمه «عزیر»، نام همان شخصی اسـت کـه یـهود او را به زبان عبری خود، «عزرا» می خوانند و در نـقل از عـبری به عربی، این تغییر را پذیرفته است؛ همان گونه که نام «یسوغ»، وقتی از عبری بـه عـربی وارد شد، به صورت کلمه عیسی درآمـد و بـه طوری که می گویند، کـلمه «یـوحنا» عـبری، در عربی یحیی شده است و این عـزرا، هـمان کسی است که دین یهود را تجدید نمود و تورات را بعد از آنکه در واقعه بـخت النصّر، پادشـاه بابل، و تسخیر بلاد یهود و ویران نـمودن معبد و سوزاندن کتاب های ایـشان بـه کلی از بین رفت، دوباره آن را به صورت کـتابی بـه رشته تحریر درآورد.

بخت النصّر، مردان یهود را از دم تیغ گذرانید و زنان و کودکان و مُشتی از ضعفای ایشان را بـا خـود به بابل برد و نزدیک یـک قـرن در بـابل ماندند تا آنـکه بـابل به دست کورش کـبیر، پادشـاه ایران، فتح شد و عزرا نزد وی آمد و برای یهودیان تبعیدی شفاعت کرد. چون عزرا در نـظر کـورش، صاحب احترام بود، تقاضایش پذیرفته شـد و کـورش اجازه داد کـه یـهود بـه بلاد خود بازگردند و تـورات از نو نوشته شود.

با اینکه نسخه های تورات به کلی از بین رفته بود، عزرا در حدود سال 457 قـبل از مـیلاد مسیح، مجموعه ای نگارش کرد و به نـام تـورات در مـیان یـهود مـنتشر شد. یهود بـه هـمان جهت که عزرا وسیله برگشت ایشان به فلسطین شد، او را تعظیم نموده و او را پسر خدا نامیدند و پرتوی از ربـوبیت در او قـائل اند، و یـا او را مشتق از خدا و یا خود خدا می دانند؛ و یـا ایـنکه از بـاب احـترام، او را پسـر خـدا نامیده اند؛ همچنان که خود را دوستان و پسران خدا خوانده -  و به نقل قرآن گفته اند: (نَحْنُ أَبْنَاءُ اللهِ وَأَحِبَّاؤُهُ) (مائده: 18 ). برای ما معلوم نشده و نمی دانیم؛ اگرچه ظاهر سیاق آیه بعد از آیـه مورد بحث که می فرماید: {اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیمَ ) (توبه:31)، این است که مرادشان معنای دوم است.

بعضی از مفسرین گفته اند: عقیده به اینکه عزیر پسر خـداست، کـلام پاره ای از یهودیان معاصر رسول خدا(ص) بوده و تمام یهودیان چنین اعتقادی ندارند (طباطبائی، 1390ق، ج9، ص253).

در کتاب فرهنگ قرآن چنین آمده است که عزیر از انبیای بنی اسرائیل است که در دوران زمامداری بخت النصّر می زیسته، وی پس از این دوران، تـورات را بـه بنی اسرائیل بازگرداند و امر آنان را اصلاح کرد.

او پس از مرگ صدساله خود، زمانی که به سوی بنی اسرائیل بازگشت، با تورات سوخته شده به دست بخت النصّر روبه رو شد و از سـینه خـود، تورات را املا نمود و از آنجا کـه عـزیر سبب احیای تورات شد، یهودیان به او لقب ابن الله داده اند» (هاشمی رفسنجانی، 1395 ش، ج20، ص386).

در تفسیر نمونه نیز چنین آمده است: عزیر در لغت عرب، همان «عزرا» در لغت یـهود اسـت و از آنجا که عرب بـه هـنگامی که نام بیگانه ای را به کار می برد، معمولاً در آن تغییری ایجاد می کند، مخصوصاً گاه برای اظهار محبت آن را به صیغۀ «تصغیر» در می آورد، «عزرا» را نیز تبدیل به عزیر کرده است. .. به هرحال، عزیر یا عـزرا در تـاریخ یهود، موقعیت خاصی دارد؛ تا آنجا که بعضی اساس ملیت و درخشش این جمعیت را به او نسبت می دهند (مکارم شیرازی، 1388ش، ج9، ص243).

2. در سورۀ بقره چنین می خوانیم: {أَوْ کالَّذِی مَرَّ عَلَی قَرْیةٍ وَهِی خَاوِیةٌ عَلَی عُرُوشِهَا قَالَ أَنـَّی یحـْیی هَـذِهِ الله بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ کمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ یوْمًا أَوْ بَعْضَ یوْمٍ قَالَ بَل لَّبِثْتَ مِائَةَ عـَامٍ فَانظُرْ إِلَی طَعَامِک وَشَرَابِک لَمْ یتَسَنَّهْ وَانظُرْ إِلَی حِمَارِک وَلِنَجْعَلَک آیةً لِّلنَّاسِ وَانظُرْ إِلَی الْعِظَامِ کیفَ نـُنشِزُهَا ثـُمَّ نـَکسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَینَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّـهَ عَلَی کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ ) (بقره: 259).

آیا همانند کسی که از کنار یـک آبـادی (ویران شده) عبور کرد، درحالی که دیوارهای آن به روی سقف ها فرو ریخته بود، (او با خود) گـفت: چـگونه خـدا (اهل ) این ویرانه ها را پس از مرگ زنده می کند؟ (در این هنگام)، خدا او را یک صد سال مرده ساخت؛ سپس زنده کـرد و به او گفت: چه قدر درنگ کردی؟ گفت: یک روز، یا بخشی از یک روز. فرمود: نه، بـلکه یک صد سال درنگ کـردی! نـگاه کن به غذا و نوشیدنی خود که هیچ گونه تغییر نیافته است؟!

ولی به الاغ خود نگاه کن (که چگونه متلاشی شده! این، هم برای اطمینان خاطر تو است و هم) برای اینکه تو را نشانه ای برای مـردم (در مورد معاد) قرار دهیم. (اکنون) به استخوان ها(ی مرکب سواری خود) نگاه کن که چگونه آنها را برداشته، به هم پیوند می دهیم و گوشت بر آن می پوشانیم! هنگامی که (این حقایق) بر او آشکار شد، گـفت: مـی دانم خدا بر هر کاری تواناست.

آیت الله جوادی در تفسیر این آیه می فرماید: بنده ای صالح یا پیامبری به نام ارمیا یا عزیر در مسیر سفرش هنگام عبور از قریه ای، آنجا را ویرانه ای یافت که سـاکنان آن مـرده بودند. از خدای سبحان درباره چگونگی زنده شدن مردگان پرسید و خداوند او را میراند و پس از صد سال زنده اش کرد. آن گاه کسی از وی پرسید یا از درونش این سؤال برخاست که چقدر در این مکان درنگ کردی؟

پاسخ داد: یـک روز یـا بخشی از آن. هاتفی از غیب یا خدای سبحان به او گفت که صد سال است مرده است، یا از مراجعه به اهل و خانواده خود و دیدن نشانه هایی مانند نوزادان و همسالان سالمند و کهنسال خود، مـرگ صـدساله اش را بـاور کرد.

سپس به وی گفته شـد کـه اگـر می خواهد از قدرت بی پایان خدای سبحان آگاه گردد، به خوراک و نوشیدنی خود بنگرد که هیچ گونه تغییری نکرده اند؛ با اینکه آنها زود فاسد مـی شوند و نـیز بـه مرکب خود نگاه کند که نابود شده و پوسـیده اسـت و خدا آن را زنده می کند و استخوان هایش را به پا داشته و سپس بر آنها گوشت می پوشاند. هنگامی که قدرت خدا برای این بندۀ صـالح روشـن شـد، اعتراف کرد که خداوند بر همه چیز تواناست (جوادی آمـلی، 1386ش، ج12، ص259).

درباره نام مرورکننده در تفسیر مجمع البیان چنین آمده است: آن شخص، حضرت عزیر است؛ بنا بر قول قتاده و عـکرمه و سـدّی و آن، از امـام صادق(ع) هم روایت شده است، و گفته شده او حضرت ارمیا بوده اسـت کـه این، قول وهب است و از امام باقر (ع) هم این نقل شده است و گفته شده که او خضر(ع) اسـت کـه ایـن، قول ابن اسحاق است (طبرسی، 1384 ش، ج2، ص259).

مرحوم علامه طباطبائی درباره او می گوید: با دقـت در ایـن آیـه، این معنا روشن می شود که آن شخص، یکی از بندگان صالح خدا و عالم به مقام و مـراقب اوامـر او بـوده؛ بلکه می توان به دست آورد که وی پیامبری بوده که از غیب با وی گفت وگو می شده؛ چون ظـاهر ایـنکه گفته است: {أَعْلَمُ أَنَّ اللَّـهَ عَلَی کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ) می دانم که خدا بر هـر چـیز تـواناست، این است که بعد از روشن شدن امر، به همان علم و ایمان قبلی خود بـه قـدرت مطلقه خدا برگشته است، و ظاهر اینکه خدای تعالی فرمود: {ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ کمْ لَبـِثْتَ ) سـپس کـه او را زنده کرد، پرسید چه مدتی مکث کردی؟. ..، این است که وی مردی مأنوس با وحی و گفت وگوی بـا خـدای تعالی بوده است (طباطبایی، 1390ق، ج2، ص383).

در تفسیر نمونه هم چنین آمده است: درباره ایـنکه او کـدام یک از پیـامبران بوده، احتمالات گوناگونی داده شده است: بعضی او را ارمیا(ع)، و بعضی خضر(ع) دانسته اند؛ ولی مشهور و معروف این است کـه عـزیر(ع) بـوده است و در حدیثی از امام صادق(ع) نیز این موضوع تأیید شده است (مکارم شـیرازی، 1388ش، ج2، ص346).

امـا در این باره که چرا نام پیامبر و یابندۀ صالح بیان نشده، علامه طباطبائی فرموده است: پاسخ ایـن اسـت که معجزۀ مرده زنده کردن و هدایت کردن به این نحو، هرچند امری عظیم اسـت؛ ولیـکن چون در مقامی عملی شده که مردم آن را بـعید مـی شمردند و امـری عظیم و ناشدنی می پنداشتند، بلاغت اقتضا می کرد کـه مـتکلّم حکیم و توانا، با لحنی از آن خبر دهد که گویی کاری بسیار کوچک و بی اهمیت انـجام داده تـا اهمیت و شدت استبعاد مخاطب و شـنوندگان را بـشکند و به ایـشان بـفهماند کـه مرده زنده کردن و امثال آن، که به نـظر شـما امری ناشدنی و عجیب است، برای من امری بی اهمیت و کوچک می باشد؛ همچنان که هـمه بـزرگان وقتی سخن از رجال بزرگ و یا امـور خیلی مهم دارند.

بـا چـنین لحنی ادا می کنند و مطلب را کوچک و بـی اهمیت جـلوه می دهند تا عظمت مقام خود را برسانند و به همین جهت، می بینیم در آیه شریفه، بـسیاری از جـهات قصه را که قوام اصلی قـصه بـدانها بـستگی دارد، مبهم و مسکوت گـذاشته شـده تا بفهماند که اصـل نـسبت به درگاه باعظمت خدا، بسیار ناچیز است تا چه رسد به جزئیات آن، کـه آنـها هم پیش خدا سبک و ناچیزتر اسـت (طـباطبائی، 1390ق، ج2، ص380).

بر این مـطالب، افـزوده مـی شود که حکمت و حقایق، گـاه برای ما خیلی واضح و روشن نیست و شاید هم مصلحت بود که بیان نشود تا خـوانندگان و مـخاطبان به کوشش و اندیشه واداشته شوند کـه بـه آیـات قـرآن و سـخنان مفسران آن یعنی احـادیث اهـل بیت:، بیشتر توجه کنند و آنها را مورد کنکاش و بررسی قرار دهند؛ چنان که می بینیم همین گونه هم شده اسـت و وقـتی مـوضوعی با کوشش روشن شود، لذت معنوی بیشتری هـم خـواهد داشـت.

بـه عـلاوه، در قـرآن نظایر این ذکر نکردن نام اتفاق افتاده است که نمونه روشن آن، در قصه بیان ولایت امیرالمؤمنین(ع) است که بارها درباره آن در قرآن سخن گفته شده؛ ولی نام مقدس آن حضرت بـیان نشده.

والله اعلم.

عزیر(ع) در احادیث
احادیثی که در آنها از حضرت عزیر(ع) سخن گفته شده است، به چند دسته تقسیم می شوند. دسته اول، احادیثی اند که طبق نقل، تصریح شده که آن حضرت، از پیامبران است. در ادامـه، نـمونه هایی از آنها بیان می شود:

1. مرحوم صدوق نقل کرده است:

ابی رافع گوید: رسول خدا(ص) فرمود: جبرئیل(ع) همراه کتابی نزد من آمد که در آن، خبر پادشاهانِ (پادشاهان سرزمین ها) قبل از من، و خبر کسانی کـه قـبل از من از پیامبران و رسولان مبعوث شدند، هست و در آن چنین آمده است: زمانی که اشکان پسر اشکان، به حکومت رسید که او کیّس یعنی زیرک نامیده مـی شد، او 266 سـال حکومت کرد. در پنجاه و یکمین سـال حـکومتش، خداوند متعال حضرت عیسی بن مریم(ع) را مبعوث کرد و به او نور علم و حکمت و همه علوم پیامبران قبل از او را عطا فرمود و علاوه بر آن، علوم انجیل را هم بـه او نـازل کرد و او را به بیت المقدس و بـنی اسرائیل مـبعوث کرد تا آنان را به کتاب و حکمت او و ایمان به خدا و رسولش دعوت کند؛ ولی بیشتر آنان طغیان کرده، کفر ورزیدند... و خداوند او را به سوی خود بالا برد و وقتی خواست او را بالا ببرد، به او وحـی کـرد که نور خدا و حکمت او و کتاب او را به شمعون بن حمون صفّا، که خلیفه و جانشین او بر مؤمنان بود، تحویل دهد.

پس شمعون راه حضرت عیسی(ع) را ادامه داد و مأموریت الهی را انجام داد و با کفار مبارزه کرد و گـروهی بـه او ایمان آورده، مـؤمن شدند و گروهی هم کفر ورزیدند تا اینکه او هم رحلت کرد و خداوند متعال، پیامبری از شایستگان یعنی یحیی بـن زکریا را مبعوث کرد و هشت سال که از حکومت او گذشته بود، یهودیان حـضرت یـحیی بـن زکریا را به شهادت رساندند و هنگام قبض روح او، خداوند به او فرمان داد که جانشین خود را به فرزندان شمعون بسپارد و بـه حـواریان و یاران حضرت عیسی(ع) فرمان دهد که با او همکاری نمایند و در این زمان، سابور، فـرزند اردشـیر، سـی سال حکومت را به دست گرفت تا اینکه خداوند او را قبض روح کرد و در این زمان، رسالت الهی بـه دوش ذرّیه یعقوب، فرزند شمعون، بود که حواریون از اصحاب حضرت عیسی(ع) هم بـا او بودند که در این بـرهه، بـخت النصّر 187 سال حکومت را به دست گرفت و هفتاد هزار نفر از یهودیان را در مقابل خون حضرت یحیی بن زکریا کشت و بیت المقدس را ویران کرد و یهودیان را در کشورها متفرق ساخت و در هفتاد و چهارمین سال حکومت او بود که خداوند بـزرگ، حضرت عزیر (ع) را به عنوان پیامبر به سوی مردم شهرهایی که خداوند اهل آنها را میرانده بود، مبعوث کرد و سپس آنان را برای حضرت عزیر زنده کرد و آنان، از روستاهای متفرق بودند که از ترس مرگ فرار کـردند و در هـمسایگی حضرت عزیر فرود آمدند و آنان مؤمن بودند.

حضرت عزیر با آنان رفت و آمد می کرد و سخنان آنان و اظهار ایمان آوردنشان را می شنید و به آنان محبت می ورزید و آنان را برادر خود به شمار می آورد تـا ایـنکه یک روز از میان آنان غایب شده و بعد از آن روز، پیش آنان آمد و آنان را غش کرده و مرده یافت و برای آنان غمناک گردید و گفت: {أَنَّی یحْیی هَـذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِهَا) (بقره: 259)؛ چگونه خدا ایـن مـردگان را زنده کند؟ چون تعجب کرد که همۀ آنها در یک روز مرده اند؛ خداوند او را هم صد سال میراند و صد سال گذشت. سپس خداوند او را و آن مردم را که صد هزار نفر بودند، زنده کرد و بعد هـم بـخت النصّر هـمه آنان را کشت و هیچ یک از دست بـخت النصّر جـان سـالم به در نبردند... (صدوق، 1416ق، ج1، ص224، ح20).

2. در حدیثی طولانی، امام صادق(ع) نقل می کند در مناظره ای که پدرم امام باقر (ع) با فردی نصرانی داشت، او به پدرم گفت: بـه مـن خـبر بده از دوقلویی که در یک لحظه به دنیا آمـدند و در یـک لحظه هم مردند؛ ولی یکی از آنها 150 سال زندگی کرد و دیگری فقط پنجاه سال زندگی کرد. این دو نفر چه کسانی هـستند و داسـتان آنـها چگونه است؟ پدرم امام باقر (ع) فرمود: هما عزیر و عزرة، اکرم الله تعالی عـزیراً بالنّبوة عشرین سنة، و اماته مائة سنة، ثم أحیاه فعاش بعده ثلاثین سنة، و ماتا فی ساعة واحدة (قطب الدین راونـدی، 1411ق، ج1، ص291، ح 25).

آن دوقـلو عـزیر و عزره هستند که خداوند متعال، عزیر را با نبوت بیست ساله گرامی داشـت و صـد سال او را میراند. سپس او را زنده کرد. پس بعدش، سی سال دیگر زندگی کرد و بعد هر دو برادر در یک لحـظه مـردند.

3. در حـدیثی دیگر پیامبر اکرم(ص) فرمود: ... و اوحی الله عزّوجلّ الی عزیر اذا وقعت فی معصیةٍ فلا تـنظر الی صـغرها ولکـن انظر من عصیت، واذا اوتیت رزقاً منی فلا تنظر الی قلّته، ولکن انظر من أهداه، و اذا نـزلت الیـک بـلیة فلا تشک الی خلقی کما لا اشکوک الی ملائکتی عند صعود مساوئک و فضائحک (همو، 1407ق، ص169، ح472 ).

خداوند متعال بـه عـزیر وحی کرد: وقتی معصیتی مرتکب شدی، به کوچکی گناه نگاه نکن؛ بلکه بـبین مـعصیت چـه کسی را مرتکب شدی و هنگامی که رزق و روزی از من به تو عطا شد، به کمی و مقدار آنـ نـگاه نکن؛ بلکه ببین چه کسی آن را به تو هدیه کرده است و زمانی که بـلایی بـه تـو فرود آمد، به مخلوقات من شکایت نکن؛ همان گونه که من وقتی بدی ها و رسوایی های تو بـالا آمـد، به فرشتگانم از تو شکایت نمی کنم.

از این جمله پیامبر اکرم(ص) که فرمود خـداوند بـه عـزیر وحی فرستاد، به روشنی استفاده می شود که حضرت عزیر(ع)، پیامبر خدا بود؛ زیرا درباره غیر پیـامبر، وحـی مـعنا ندارد.

بنابراین، می توان گفت آن شخص، حضرت عزیرِ پیامبر بوده است؛ همانند جـریان حـضرت ابراهیم(ع) که برای اطمینان خاطر خود و پیروانش از خداوند درخواست کرد چگونگی زنده شدن مرده را به او نشان دهـد.

4. در حـدیث دیگری آمده است که پیامبر اکرم(ص) فرمود: خداوند به عزیر (ع) وحی فـرمود کـه ای عزیر، اگر مصیبتی به تو رسد، از مـن نـزد آفـریدگانم شکایت مکن؛ زیرا از جانب تو معصیت های زیـادی بـه من رسیده است و من نزد فرشتگانم از تو شکایت نکرده ام. ای عزیر، به اندازه طـاقت و تـوانت بر عذاب من نافرمانی کـن، و بـه اندازه عـمل خـودت از مـن حاجت بخواه و از مکر من در امان مـباش تـا تو را وارد بهشت خود کنم... (متقی هندی، 1409ق، ج11، ص500، ح32341).

دسته دوم، روایاتی است که می گوید مـصداق آیـه سوره بقره که فرمود: «مردی بـر قریه ای عبور کرد کـه دیـوارهای آن فروریخته است و او پرسید خداوند چـگونه ایـن ویرانه ها را پس از مرگ زنده می کند»، حضرت عزیر است و خداوند برای اینکه چگونه زنده کردن مـردگان و آبـادی آن قریه را برای او روشن کند، او را صـد سـال مـیراند و او و الاغش را دوباره زنـده کـرد. در ادامه، نمونه ای از آن روایات ذکـر مـی شود.

1. عیاشی در تفسیرش آورده است:

أنَّ إبنَ الکَوّاء قَالَ لِعَلِیٍّ(ع) یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ(ع) مَا وَلَدٌ أَکْبَرُ مِنْ أَبـِیهِ مـِنْ أَهْلِ الدُّنْیَا قَالَ نَعَمْ أُولئِکَ وُلْدُ عـُزَیْرٍ(ع) حـَیْثُ مَرَّ عـَلَی قـَرْیَة خـَرِبَة وَ قَدْ جَاءَ مِنْ ضـَیْعَة لَهُ تَحْتَهُ حِمَارٌ وَ مَعَهُ شَنَّة فِیهَا قَتَرٌ وَ کُوزٌ فِیهِ عَصِیرٌ فَمَرَّ عَلَی قَرْیَة خَرِبَة فـَقَالَ أَنـَّی یُحْیِی هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها فـَأَماتَهُ اللهـُ مـِائَة عـامٍ فـَتَوَالَدَ وُلْدُهُ وَ تَنَاسَلُوا ثـُمَّ بـَعَثَ اللهُ إِلَیْهِ فَأَحْیَاهُ فِی الْمَوْلِدِ الَّذِی أَمَاتَهُ فِیهِ فَأُولئِکَ وُلْدُهُ أَکْبَرُ مِنْ أَبِیهِمْ (العیاشی، 1411ق، ج1، ص161، ح469).

ابن کواء بـه امـام عـلی (ع) گفت: ای امیرالمؤمنین(ع)، کدام فرزند است کـه از پدرش بـزرگ تر است؟ امـام (ع) فـرمود: فـرزند عـزیر است؛ وقتی عزیر بر قریه ویران شده عبور کرد؛ درحالی که از سرزمین خود می آمد و بر الاغ سوار بود و همراهش، هم مشک کارکرده ای بود که در آن، انجیر بود و هم کوزه داشت کـه در آن آب میوه بود. وقتی به آن قریه مخروبه رسید، گفت: کجا و چطور خداوند اینها را بعد از مرگشان زنده خواهد کرد؟

پس خداوند او را صد سال میراند. پس فرزندان او زاد و ولد کردند. سپس خداوند او را زنده کرد در همان مکانی که او را مـیرانده بـود. پس فرزندان او بزرگ تر از پدرشان عزیر بودند.

2. از امام علی (ع) نقل شده که فرمود: إِنَّ عُزَیْراً(ع) خَرَجَ مِنْ أَهْلِهِ وَ امْرَأَتُهُ حَامِلٌ وَ لَهُ خَمْسُونَ سَنَة فَأَمَاتَهُ اللهُ مِائَة سَنَة ثُمَّ بَعَثَهُ فَرَجَعَ إِلَی أَهـْلِهِ ابـْنُ خَمْسِینَ سَنَة وَ لَهُ ابْنٌ لَهُ مِائَة سَنَة فَکَانَ ابْنُهُ أَکْبَرَ مِنْهُ فَذَلِکَ مِنْ آیَاتِ اللهِ (طبرسی، 1384ش، ج2، ذیل آیه 259 سوره بقره؛ بحرانی، ج1، ص246).

حضرت عـزیر از مـیان خانواده بیرون آمد، درحالی که هـمسرش حـامله بود و او پنجاه سال داشت. پس خداوند او را میراند و سپس زنده کرد. پس پنجاه سال داشت که به سوی خانواده اش برگشت و او دارای پسر شده بود که صد سال داشـت. پس فرزندش بزرگ تر از پدرش بود و ایـن، از نـشانه های خداوند متعال است.

3. فتّال نیشابوری ذیل آیه {أَوْ کالَّذِی مَرَّ عَلَی قَرْیةٍ) چنین آورده است: قال ابوعبدالله(ع): هو عزیر، و قال أبوجعفر: هو أرمیا و قیل هو الخضر(ع)، والقریة هی بیت المقدس لما خربها بـخت النـصّـر (الفتال النیشابوری، 1375 ش، ج1، ص14).

امام صادق(ع) در مورد آیه {أَوْ کالَّذِی مَرَّ عَلَی قَرْیةٍ) فرمود: منظور، حضرت عزیر(ع) است و امام باقر(ع) فرمود: او حضرت ارمیاست و گفته شده او حضرت خضر(ع) است و قریه هم بیت المقدس است که بـخت النصّر آن را خـراب کرد.

4. در حـدیث طولانی دیگری، که فردی نصرانی در زمان هشام بن عبدالملک در شام سؤالاتی از امام باقر(ع) می کند و آن حضرت پاسخ مـی دهد، چنین آمده است:

نصرانی به امام باقر(ع) گفت: به من خـبر بـده کـه آن مرد کیست که با همسرش نزدیکی کرد و او به دو پسر حامله شد و آن دو پسر، در یک آن با هم متولد شـدند و در یـک وقت با هم مردند و همان وقت هر دو در یک قبر دفن گردیدند؛ درحالی که یـکی از آن دو فـرزند، 150 سـال زندگی کرد و دیگری فقط پنجاه سال عمر کرد؟ به من بگو آن دو چه کسانی اند؟

امام باقر(ع) فـرمود: آن دو برادر، عزیر و عزره هستند که مادرشان همان گونه که تو گفتی، به آنـها حامله شد و همان گونه کـه تـو گفتی، با هم به دنیا آمدند و عزره و عزیر، سی سال با هم زندگی کردند. سپس خداوند، عزیر را صد سال میراند و عزره زنده بود. سپس خداوند، عزیر را زنده کرد و او با برادرش عـزره، بیست سال زندگی کرد و بعد هر دو در یک لحظه مردند و در یک قبر دفن شدند. نصرانی گفت: ای جامعه نصرانی، من هیچ کس را عالم تر از این مرد (امام باقر(ع)) ندیدم و ازاین پس، تا وقتی که این مـرد در شـام هست، از من چیزی نپرسید... (علی بن ابراهیم قمی، 1426ق، ج1، ص107).

دسته سوم از روایاتِ مربوط به عزیر، احادیثی است که در آنها پسر خدا بودن عزیر، به صراحت و روشنی؛ بلکه با استدلال و برهان ردّ شـده اسـت که نمونه هایی از احادیث بیان می شود:

1. شیخ صدوق در عیون می فرماید: عن الرّضا(ع) عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ عَنِ اَلْحُسَینِ بْنِ عَلِی: قَالَ: إِنَّ یهُودِیاً سَأَلَ عَلِی بْنَ أَبِی طَالِبٍ عَلَیهِ السَّلاَمُ فَقَالَ أَخْبِرْنِی عَمَّا لَیسَ للهِ وَ عـَمَّا لَیس عِنْدَ اللهِ وَ عَمَّا لاَ یعْلَمُهُ اللهُ فَقَالَ(ع) أَمَّا مَا لاَ یعْلَمُهُ اللهُ فَهُوَ قَوْلُکمْ یا مَعْشَرَ اَلْیهُودِ إِنَّ عُزَیراً اِبْنُ اللهِ وَ اللهُ تَعَالَی لاَ یعْلَمُ لَهُ وَلَداً أَمَّا قَوْلُک مَا لَیسَ للهِ فَلَیسَ للهِ شَرِیک وَ أَمَّا قَوْلُک مـَا لَیسَ عـِنْدَ اللهِ تَعَالَی فَلَیسَ عِنْدَ اللهـِ ظـُلْمٌ لِلْعـِبَادِ فَقَال اَلْیهُودِی أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ(ص) (صدوق، 1404ق، ج2، ص50، ح 172).

امام رضا(ع) از پدرش و پدرش از پدرانش و آنان از امام حسین(ع) نقل کرده اند که فـرمود: فـردی یـهودی از امیرالمؤمنین(ع) سؤال کرد و گفت: به من خبر بـده از آنـچه برای خدا نیست و از آنچه پیش خدا وجود ندارد و از آنچه خداوند آن را نمی داند. امام علی (ع) در پاسخ یهودی فرمود: اما اینکه گـفتی آنـچه خـدا آن را نمی داند؛ پس آن گفتة شماست ای یهودی که می گویید: حضرت عزیر، فرزند خـداست؛ حال آنکه خدا برای خودش فرزندی نمی داند و اما گفته تو که چیست آنچه برای خدا نیست؛ پس برای او شـریکی نـیست. امـا اینکه گفتنی چیست آنچه پیش خدا نیست؛ پس پاسخ این است کـه پیـش خدا ظلم به بندگان وجود ندارد. در این هنگام، یهودی گفت: شهادت می دهم که خدایی جز خـدای یـکتا وجـود ندارد و محمد، رسول خداست.

2. عطیه عوفی از ابوسعید خدری نقل کرده است کـه او گـفت: اشـتدّ غضب الله علی الیهود حین قالوا: عزیر ابن الله، واشتدّ غضب الله علی النصاری حین قـالوا: المـسیح ابـن الله، واشتدّ غضب الله ممن أراق دمی و آذانی فی عترتی! (العیاشی، 1411 ق، ج2، ص91، ح43).

رسول خدا (ص) فرمود: خشم و غضب خـدا در سـه جا بر سه گروه شدید شد: 1. بر یهودیان وقتی که گفتند: عزیر، فـرزند خـداست؛ 2. غـضب خدا بر نصرانی ها وقتی که گفتند: حضرت مسیح، فرزند خداست؛ 3. غضب خدا بر کـسانی کـه خون مرا (در جنگ اُحد) ریختند و عترت مرا اذیت کردند (یا می کنند).

3. امام حـسن عـسکری(ع) فـرمود:. .. امام صادق(ع) فرمود: پدرم امام باقر و او از جدّم امام سجاد و او از امام حسین و او از امیر مؤمنان: نقل کرد که آن حـضرت فـرمود:

روزی پیروان پنج ادیانِ یهود، نصارا، دهریه، ثنویه و مشرکان عرب، خدمت رسول خـدا(ص) جـمع شـدند. یهودیان گفتند: ما می گوییم عزیر، فرزند خداست! ای محمد! ما آمدیم که ببینیم شما چه مـی گویید. اگـر از مـا پیروی کنید؛ پس ما به حق و حقیقت از تو پیشرو و بر تو برتر هـستیم و اگـر با ما مخالفت کنید، ما با تو مخاصمه می کنیم.

نصرانی ها گفتند: ما می گوییم مسیح، فرزند خـداست کـه با او یکی شده و ما هم آمدیم که ببینیم شما چه می گویید. اگـر از مـا پیروی کردید؛ پس ما به حق پیشی گـرفته و از تـو بـرتریم و سه گروه دیگر هم هریک عقاید خـود را گـفتند و حرف آنها را هم تکرار کردند.

بعد از سخنان آنان، پیامبر اکرم(ص) در پاسخ آنها فـرمود: مـن به خدای یکتا، که شـریکی بـرای او نیست، ایـمان آورده و بـه هـر معبودی غیر او کفر ورزیدم. سپس بـه آنـان فرمود: خداوند متعال مرا به عنوان بشارت دهنده و انذارکننده به سوی همۀ مردم مـبعوث کـرده است تا حجتی بر تمام جـهانیان باشم و به زودی خداوند، حـیله کـسی را که در دین او حیله کند، بـه خـودش برخواهد گرداند.

سپس پیامبر اکرم(ص) به یهودیان فرمود: شما پیش من آمدید تـا گـفتار شما را بدون حجت و دلیل بپذیرم؟! آنـها گـفتند: نـه. حضرت فرمود: پس چـه چـیز باعث شد که شـما بـگویید عزیر، فرزند خداست؟ یهودیان گفتند: زیرا عزیر، تورات را بعد از آنکه از بین رفت، برای یهودیان زنده کـرد و او ایـن کار را نکرد، مگر برای اینکه فـرزند او بـود.

رسول اکـرم(ص) فـرمود: چـطور شد که عزیر فـرزند خدا شد، نه حضرت موسی؟! درحالی که حضرت موسی، تورات را برای آنان آورد و معجزاتی از او دیده شد که شـما مـی دانید و اگر عزیر پسر خداست، برای آن کـاری اسـت کـه در بـزرگداشت و زنـده کردن تورات انـجام داد. پس قـطعاً حضرت موسی به پسر خدا بودن، سزاوارتر و برتر و اولی بود.

پس اگر این مقدار کار و بزرگداشت تـورات تـوسط عـزیر سبب فرزند شدن عزیر برای خدا شـود، پس چـند بـرابر ایـن کـار و بزرگداشت که توسط حضرت موسی انجام گرفت، سبب خواهد شد جایگاهی بالاتر و بزرگ تر از فرزند شدن برای حضرت موسی قائل شویم؛ زیرا اگر منظور از پسر بودن، فرزنددار شـدن طبق معمول در دنیای شما باشد که با زاییدن مادران فرزندان را که با نزدیکی کردن پدران آنها با مادرانشان به وقوع می پیوندد؛ که در این صورت شما کفر ورزیدید و خدا را به خلق او تشبیه کـرده اید و صـفات اشیای جدید به وجود آمده را برای او لازم دانستید و شما مجبور می شوید که خدا را مخلوق و به وجود آمده بپذیرید و بگویید که برای او آفریننده ای است که او را ساخته و ابداع کرده.

یهودیان گفتند: مـنظور مـا این نیست؛ زیرا این عقیده، همان گونه که شما بیان کردید، کفر است؛ ولی منظور ما این است که حضرت عزیر، فرزند خداست از باب کـرامت و بـزرگداشت؛ اگرچه ولادت در کار نباشد؛ هـمان گونه کـه بعضی علما که می خواهند کسی را گرامی بدارند و جایگاه او را از دیگران جدا کنند، می گویند: فرزندم و اینکه فلانی فرزند من است، نه اینکه بخواهند ولادت و زاییدن او را ثـابت کـنند؛ زیرا گاه این را دربـاره کـسی می گویند که او فرد اجنبی است و نسبتی بین آن عالم و شخص نیست. همین طور وقتی که آن چیز را نسبت به حضرت عزیر انجام داد (و او توانست تورات را بنویسد)، مثل این است که او را فرزند خود اتخاذ کـرد؛ البـته به عنوان بزرگداشت و گرامی داشتنِ او، نه به معنای اینکه او را زایید. ...

حضرت امیر(ع) فرمود: پس از توضیحات و استدلال حضرت رسول (ص)، یهودیان مبهوت و متحیّر شدند و گفتند: ای محمّد، به ما مهلت بده تا درباره آنچه شـما بـه ما گـفتید، فکر کنیم. سپس پیامبر اکرم (ص) فرمود: در این گفتار با قلب های معتقد و منصفانه بیندیشید تا خداوند شما را هـدایت فرماید.... بعد نصرانی ها و بقیه هم، سخنان خود را بیان کردند و پیامبر اکـرم(ص) سـخنان آنـان را ردّ کرد و آنان هم همگی گفتند: ما در کار و گفتارمان بررسی و فکر می کنیم. بعد ساکت شدند.

امام صادق(ع) در پایان فـرمود: سـوگند به آن کسی که پیامبر را به حق مبعوث کرد، سه روز نگذشته بود که همه آن گـروه ها خـدمت پیـامبر اکرم (ص) آمدند و اسلام آوردند و آنان 25 نفر بودند که از هر گروه، پنج نفر آمده بودند و گـفتند: ای محمد، ما همانند برهان و استدلال تو هرگز ندیدیم و گواهی می دهیم که تو رسـول خدا هستی (تفسیر الامـام العـسکری(ع)، 1433ق، ص469، ح324؛ الطبرسی، 1433ق، ج1، ص27، ذیل ح20).

عزیر(ع) در تاریخ
ابن اثیر در الکامل فی التاریخ می گوید: وکان إرمیا بن خلقیا (خرقیا فی بعض النسخ) من سبط هارون بن عمران، فلمّا وطیء بخت نصّر الشام و خرّب بیت المـقدس وقتل بنی اسرائیل و سباهم، فارق البلاد واختلط بالوحش، فلمّا عاد بخت نصّر الی بابل أقبل إرمیا علی حمار له معه عصیر عنب و فی یده سلّة تین فرأی بیت المقدس خراباً فقال: (أَنَّی یحـْیی هـَـذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللهُ مِائَةَ عَامٍ) (البقره: 259)، ثم أمات حماره و أعمی عنه العیون، فلمّا انعمر بیت المقدس أحیا الله من إرمیا عینیه ثم أحیا جده و هو ینظر الیه و قیل له: (کمـْ لَبـِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یوْماً أَوْ بَعْضَ یوْمٍ...) (ابن اثیر، 1402 ق، ج1، ص269 ).

ارمیا فرزند خلقیا (در بعضی نسخه ها خرقیا) از نوادگان جناب هارون بن عمران است. پس زمانی که بخت نصر شام را لگدکوب، و بیت المقدس را ویران کرد و بـنی اسرائیل را کـشت و اسیر کرد، حضرت ارمیا شهرها را رها کرد و همراه وحشیان و جانوران شد. پس زمانی که بخت نصر به بابل برگشت، حضرت ارمیا سوار بر الاغش، که همراهش آب انگور، و در دستش مَشک پُر از انـجیر داشـت، بـه بیت المقدس روی آورد و دید بیت المقدس ویران اسـت. در ایـنجا بـود که گفت: خداوند چگونه اهل اینجا را بعد از مرگ زنده خواهد کرد؟ که خداوند آن حضرت را صد سال میراند. سپس الاغ او را هم میراند و چـشم ها را از دیـدن او نـابینا کرد.

پس وقتی بیت المقدس آباد شد، خداوند چشم های ارمـیا و جـسم او را زنده کرد؛ درحالی که او نگاه می کرد، و به او گفته شد: چقدر درنگ کردی؟ او گفت: یک روز یا قسمتی از روز درنگ کردم....

سپس ابن اثـیر مـی افزاید کـه گفته شد آن کسی که خداوند او را صد سال میراند و سپس او را زنـده کرد، حضرت عزیر بود. پس زمانی که او زنده شد، راهی منزلش، که به خیالش در بیت المقدس بود، شد. پس جلوی خـانه اش پیـرزن زمـینگیر کوری را دید که کنیز او بود و 120 سال از عمرش گذشته بود. به او گـفت: ایـن منزل عزیر است؟ آن پیرزن گفت: بله و گریه کرد و گفت: کسی را غیر از تو ندیدم که یادی از عزیر کـند! او گـفت: مـن عزیر هستم. پیرزن گفت: عزیر، مستجاب الدعوه بود؛ پس [اگر تو عزیر هستی،] از خـدا بـرای مـن عافیت بخواه. عزیر برای او دعا کرد؛ پس بینایی او برگشت و او روی پا ایستاد و راه افتاد. پس وقتی او را دیـد، شـناخت و عـزیر، دارای فرزندی بود که 113 سال سن داشت و او نیز دارای فرزندان پیری بود. پیرزن پیش آنها رفـت و خـبر عزیر را به آنها داد. پس آنان آمدند و وقتی او را دیدند، پسرش با خال سیاهی کـه در پشـت عـزیر بود، او را شناخت.

و گفته شده که عزیر در عراق با بنی اسرائیل بود. پس به بیت المقدس برگشت و تـورات را بـرای بنی اسرائیل تجدید کرد؛ زیرا آنها به بیت المقدس بازگشتند؛ درحالی که تورات همراه آنان نـبود؛ زیـرا از آنـان گرفته شده و سوزانده و معدوم شده بود. عزیر با اسیران بود. پس وقتی عزیر با بنی اسرائیل بـه بـیت المقدس برگشت، شب و روز گریه می کرد و از مردم جدا شده بود. پس در وقتی که اندوهناک بـود، مـردی بـه سوی او آمد؛ درحالی که او نشسته بود. گفت: ای عزیر، چه چیز باعث گریه تو شده است؟

او در پاسخ گفت: زیرا کـتاب خـدا و عـهد و پیمان او در دست ما بود و معدوم شد. او گفت: آیا می خواهی خداوند آن را به شـما برگرداند؟ عـزیر گفت: بله. آن مرد گفت: برگرد و روزه بگیر و خود را پاکیزه کن و فردا همین جا وعده گاه ما باشد. عزیر هـمین کـار را کرد و فردا به همان مکان آمد و منتظر او شد. آن مرد هم بـا ظـرف آبی به آنجا آمد و او فرشته ای بود کـه خـداوند، او را بـه صورت مردی مبعوث کرده بود. پس از آن، آب را به عـزیر نـوشاند. پس تورات در سینه او مجسّم شد. پس عزیر به سوی بنی اسرائیل برگشت و تورات را میان آنان گـذاشت و آنـان حلال و حرام و حدود و ویژگی های تـورات را مـی شناختند. بنابراین، آنـان مـحبت شـدید او را در دل گرفتند؛ به طوری که هیچ چیز را همانند او دوسـت نـداشتند و او کار آنان را اصلاح کرد و عزیر میان آنان ماند تا اینکه خداوند او را قـبض روح کـرد و حوادثی پیش آمد تا اینکه بـعضی از آنان گفتند: عزیر، فـرزند خـداست... (همان، ص270).

شهاب الدین نویری بعد از ذکـر آیـه {أَوْ کالَّذِی مَرَّ عَلَی قَرْیةٍ} در نهایة الارب چنین می گوید: ابواسحاق ثعلبی، که خدایش رحمت کند، مـی گوید دربـاره اینکه آن شخص که بوده، اخـتلاف کـرده اند. عـکرمه، قتاده، ربیع بـن انـس، ضحاک، سدی، ناجیة بـن کـعب و سلیمان بن بریده و سَلم خوّاص، گفته اند: آن شخص، عزیر بن شرخیا بوده است. وهب بـن مـنبّه و عبدالله بن عبید بن عمیر مـی گویند آن شـخص، ارمیا پسـر حـلفیا (یـعنی خضر(ع)) بوده است کـه از اعقاب هارون(ع) است.

او گوید همچنین در مورد دهکده ای که آن مرد از آن عبور کرده، اختلاف است. وهب و عـکرمه و قـتاده و ربیع، می گویند بیت المقدس است. ضحاک مـی گوید کـه از سـرزمین مـقدس بـوده است. ابن زیـد مـی گوید سرزمینی است که خداوند، آن چندهزار تن را که از مرگ (از بیم وبا یا طاعون) گریخته بودند، آنجا هـلاک فـرمود. کـلبی می گوید جایی به نام سابرآباذ است و سـدی مـی گوید جـایی بـه نـام سـلم آباذ بوده است و (گروهی) هم گفته اند دیر هزقل بوده است. برخی هم گفته اند دهکده انگور است که در دو فرسخی بیت المقدس قرار دارد.

کسی که می گوید آن شخص، ارمیا (خضر) و آن شـهر، بیت المقدس بوده است، محمد بن اسحاق بن یسار است که از وهب بن منبه نقل می کند که می گفته است: چون قربانگاه بیت المقدس آتش گرفت و هفت در از درهای بیت المقدس فرو شد و خضر رفـت و بـا جانوران وحشی بود و بخت النصّر و سپاهیانش آمدند و بیت المقدس را خراب کردند، که این داستان را قبلاً نقل کردیم. چون بخت النصّر از بیت المقدس بازگشت، ارمیا (خضر) درحالی که سوار بر خری بود و کوزه ای شیره بـا خـود داشت و سبدی انجیر، از کنار بیت المقدس گذشت. همین که کنار آن ایستاد، ویرانی آن را دید و گفت: «خداوند چگونه این دهکده را پس از مرگش زنده می کند»؟

خر خود را با ریـسمانی بـست و خداوند، خواب را بر او چیره سـاخت و هـمین که خواباند و میرانید، شیره انگور و انجیر او هم همچنان کنارش بود. خداوند جسد او را از دیده ها پنهان داشت و با آنکه هنگام چاشت بود، هیچ کس او را ندید. خداوند متعال، پرنـدگان شـکاری و درندگان را هم از او بازداشت. چـون هـفتاد سال از خواب او گذشت، خداوند فرشته ای را نزد یکی از پادشاهان بزرگ ایران، که نامش بوسک بود، فرستاد. فرشته به او گفت: خداوند به تو فرمان می دهد همراه قوم خود، سوی بیت المقدس بروی و آن را بـهتر از آنـ گونه که بوده است، بسازی. پادشاه هزار سرهنگ را برگزید که همراه هریک، سیصد هزار کارگر بودند و آنان شروع به آبادکردن بیت المقدس کردند.

خداوند متعال، یهودیانی را که در بابل بودند، نجات داد و هیچ کس از ایشان در بـابل نـمرد و همه شان بـه بیت المقدس برگشتند. سی سال آن را آباد می ساختند تا آنکه بهتر از گذشته شد و این موضوع، پس از هفتاد سال ویرانی بـیت المقدس بود. چون یک صد سال گذشت، خداوند نخست دو چشم ارمیا را زنده کـرد؛ درحـالی که دیـگر اندامش مرده بود. سپس دیگر اندام هایش را هم زنده کرد و او به اطراف می نگریست. خر خود را دید که از آن فـقط اسـتخوان های سپیدی که می درخشید، پراکنده باقی مانده است.

سروشی از آسمان شنید که می گوید: ایـ اسـتخوان های پوسـیده، خداوندتان فرمان می دهد جمع شوید. آن استخوان ها جمع، و به یکدیگر پیوسته شدند. سپس بانگی شنید کـه خداوند فرمان می دهد گوشت و پوست بر این استخوان ها بروید و چنان شد. پس از آن، بانگی بـه گوش رسید که خـداوندت فـرمان می دهد زنده شوی. آن خر برخاست و شروع به بانگ برآوردن کرد. پس از آن، خداوند متعال به خضر (ارمیا) عمر جاودانه بخشید و او در فلات ها و صحراها دیده می شود و این است معنای آنکه خداوند می فرماید: «صدسال او را میراند و سـپس او را برانگیخت». آن گاه به او گفته شد: «چه اندازه درنگ کردی»؟ گفت: «روزی یا قسمتی از روزی » و چنان بود که خداوند او را در آغاز روز و به هنگام برآمدن آفتاب میرانید و پس از صد سال، او را در ساعات آخر روز، پیش از غروب، زنده فـرمود و او پس از اینکه زنده شد، نخست پنداشت خورشید غروب کرده است که گفت یک روز درنگ کرده ام و چون متوجه شد هنوز از آفتاب باقی است، گفت قسمتی از روز را درنگ کرده ام. به او گفته شد: نه چـنین اسـت؛ بلکه یک صد سال است که درنگ کرده ای.

اکنون به خوراکی خود و آشامیدنی خویش یعنی انجیر و شیره بنگر که رنگ و بو و مزه آن دگرگون نشده است و به خر خود بـنگر و هـرآینه تو را برای مردم نشانه و آیتی قرار می دهیم و به استخوان ها بنگر که چگونه گرد آوردیم و سپس بر آن گوشت پوشاندیم و همین که برای او روشن شد، گفت می دانم که خداوند بر هر کـاری تـواناست.

وهـب می گوید: در بهشت، هیچ سگ و خـری نـیست، جـز سگ اصحاب کهف و خر ارمیا که خداوندش، صد سال او را میراند و سپس او را برانگیخت. این گفتار کسانی است که می گویند آن شخص، ارمیا (خـضر) بـوده اسـت. اما کسانی که می گویند آن شخص، عزیر بوده اسـت، چـنین می گویند که چون بخت النصّر، بیت المقدس را ویران کرد، چهل هزار تن از قاریان تورات و دانشمندان را کشت. از خاندان عزیر، پدر و پدربزرگش را کشت. عـزیر در آن هـنگام، نـوجوانی بود که تورات را خوانده و در کسب علم پیشرفته بود. بخت النصّر او را بـا بنی اسرائیل به بابل آورد و عزیر از اعقاب هارون(ع) بود.

او گوید چون عزیر از بابل بیرون آمد، با خر خود کوچ کـرد. چـون کـنار شهر دیر هزقل رسید، که بر کناره دجله قرار داشت، وارد آنـ شـد. هیچ کس را در آن ندید و همه درختان پُرمیوه بود. از میوه درختان خورد و شیره انگور بگرفت و مقداری از آن بیاشامید. بقیه مـیوه را در سـبد، و بـقیه افشرده انگور را در شیشه ای (مَشکی) ریخت و چون ویرانی آن دهکده و مرگ و نابودی مردمش را دیـد، گـفت: «خـداوند چه زمانی آن را پس از مرگش زنده می نماید» و بقیه داستان را همچون داستان خضر نقل می کند.

گروهی در تـفسیر ایـن گـفتار الهی که می فرماید: «به خر خودت بنگر »، گفته اند خداوند، خر او را نمیرانید و خداوند، نخست دو چـشم و سـر عزیر را زنده کرد و دیگر اندام هایش مرده بود و به او فرمود: به خرت بنگر. او بـه خـر خـود نگریست که همچنان برپا ایستاده است؛ همچون روزی که زنده بود و او را بسته بود و حال آنکه یـک صد سـال چیزی نخورده و نیاشامیده بود.

ریسمان را هم همچنان بر گردن آن جانور، نو و تازه دیـد. ایـن، سـخن ضحاک و قتاده است؛ ولی دیگران گویند مقصود، استخوان های خر اوست. همان گونه که در روایت قبلی درباره خـضر گـفته شد، گفتار الهی که می فرماید تو را آیت و نشانه ای برای مردم قرار مـی دهم، مـقصود ایـن است که دلیل و نشانه ای بر برانگیخته شدن پس از مرگ است. ضحاک می گوید چون او به شهر خـود بـرگشت، فـرزندان و فرزندزادگانش پیرمرد و پیرزن شده بودند و حال آنکه هنوز موهای سر و ریش او سـیاه بـود.

از ابن عباس روایت شده است که خداوند متعال، عزیر را پس از یک صد سال مبعوث و زنده فرمود. او سوار بـر خـرش شد و به محله خود آمد. نه مردم او را می شناختند و نه او مردم را می شناخت. خـانه ها را هـم نمی شناخت. از روی گمان می رفت تا به خانه خـود رسـید. نـاگاه با پیرزنی فرتوت و کور، که 120 سال از عـمرش گـذشته بود، روبه رو شد که خدمتکار خانواده عزیر بود و وقتی عزیر رفته بود، آن زن بـیست سـال داشت و کاملاً او را می شناخت؛ ولی در آن هـنگام فـرتوت و زمینگیر شـده بـود. عـزیر به او گفت: ای زن آیا اینجا خـانه عـزیر است؟ گفت: آری، همین جاست. سپس گریست و گفت: سال هاست که ندیده ام کسی نامی از عـزیر بـبرد و

او را فراموش کرده اند. گفت: من عزیرم. زن گـفت: سبحان الله! صد سـال اسـت که او را از دست داده ایم. گفت: مـن عـزیرم؛ خداوند صد سال مرا در زمره مردگان قرار داد. سپس مرا زنده فرمود. آن زن گفت: عـزیر، مـردی مستجاب الدعوه بود که برای بـیماران و گـرفتاران دعـا می کرد و آنها بـهبود و عـافیت می یافتند. اکنون از خداوند مـسئلت کـن تا چشم مرا به من برگرداند تا تو را ببینم و اگر به راستی عزیری، بـشناسمت. عـزیر از خداوند مسئلت کرد و خدا دعایش را بـرآورد. بـا دست خـود بـر چـشم و چهره آن زن کشید و او سلامت یـافت.

آن گاه دست آن زن را گرفت و گفت به فرمان خداوند متعال از جای برخیز. خداوند پاهای آن زن را سلامت بخشید و چـنان سـالم از جا برخاست که گویی از بند رسـته اسـت و بـه او نـگریست و گـفت: گواهی می دهم تـو عـزیری. آن زن به محله های بنی اسرائیل رفت و آنان در انجمن خانه های خود بودند. از آنها پسر عزیر بود که مردی 118 سـاله بـود و فـرزندان او پیرمرد شده بودند. زن بانگ برداشت کـه ایـن عـزیر اسـت کـه پیـش شما آمده. سخن او را باور نکردند. گفت: من هم فلان خدمتکار و کنیز شمایم که عزیر برای من دعا کرد و خداوند، چشم مرا به من برگرداند و پاهایم را بهبود بـخشید و عزیر، تصور می کند که خداوند صد سال جان او را گرفته و باز زنده اش فرموده است. مردم برخاستند و پیش عزیر آمدند. پسرش گفت پدرم خال سیاه به شکل هلال میان دو شانه اش داشت و چون جـامه از دوش خـود کنار زد، دیدند که عزیر است (شهاب الدین احمد نویری، 1364ش، ج9، ص158).

3. مسعودی در اثبات الوصیة چنین می گوید:

در چهل و هفتمین سال حکومت بخت النصّر در بیت المقدس، خداوند متعال حضرت عزیر را مبعوث کرد و گروهی از مؤمنان، از ترس کـشته شدن از بـیت المقدس بیرون آمدند و در جوار عزیر فرود آمدند. پس وقتی عزیر آنان را دید و از ایمان آنان شنید، آنان را از افراد خاصّ خود قرار داد. سپس یک روز یا کمتر، از مـیان آنـان غایب شد و سپس به سوی آنـان بـرگشت و دید همه آنان غش کرده و مرده اند و فرارشان نتوانسته است آنان را از مرگ نجات دهد. حضرت عزیر گفت: خداوند چگونه اینها را بعد از مرگشان زنده می کند. ایـنجا بـود که خداوند او را هم مـیراند و بـه آنان ملحق کرد. پس صد سال میان آنان درنگ کرد. سپس خداوند پیش از آنان، او را زنده کرد و آنان را هم در حضور او زنده نمود. پس حضرت عزیر، به استخوان ها و مفاصل نگاه می کرد که چگونه جـمع، و بـه هم افزوده می شوند و هر مفصلی، به صاحب اصلی اش اضافه و سپس با گوشت پوشانده می شد. پس اینجا بود که عزیر گفت: دانستم که خداوند بر هر چیزی تواناست (المسعودی، 1417ق، ص87).

محل دفن عـزیر(ع)
مـتأسفانه، درباره مـحل دفن عزیر در کتاب های تاریخی و حدیثی چیزی نیامده است و فقط در پایان نامه ای، که به تازگی ملاحظه شد، چنین آمـده است: «در متون اسلامی و کتاب مقدس، هیچ اشاره ای به مدفن حضرت عـزیر(ع) نـشده؛ امـا دو مقبره در عراق و سوریه به آن حضرت منسوب است که در ادامه به آنها اشاره می شود:

1. مزار منسوب به حـضرت عـزیر(ع) در عراق، از شهرت بیشتری برخوردار است. این بقعه در روستای «العزیر» در شصت کیلومتری شمال غـربی بـصره، بـر سر راه بصره به عماره، در حاشیه رود دجله قرار گرفته است. ابن زکریا قزوینی در قرن پنجم قـمری (یازده میلادی) درباره این منطقه نوشته است:

میان منطقه ای است با روستاها و نخلستان های بـسیار بین بصره و واسط و اهـالی آن، شـیعه هستند و قبر عزیر پیامبر، در آنجا مشهور و پُررونق است و یهودیان به خدمت در آن مشغول اند و موقوفاتی برای آن هست و نذورات خود را به آنجا می برند (قزوینی، ص264 ).

رابی بنیامین تودولایی در سفرنامه اش به سال 568 قمری (1173م.) درباره این زیـارتگاه چنین نوشته است: از بصره به شهر سامره با شط العرب در مزار ایران می رسیم... معلم مذهبی ـ عزرا ـ در اینجا دفن شده. چون وقتی از اورشلیم نزد اردشیرشاه بازگشت، در همان جا فوت کرد. در مقابل قبر او، کـنیسه بـزرگی قرار دارد و در سوی دیگر، عرب ها مسجدی ساخته اند که در آن به عبادت می پردازند. عرب ها برای عزرا احترام زیادی قائل اند (رابی بنیامین تودولایی، ص118 ).

در صفحه 27 از کتاب اماکن مقدسه عراق، به اختصار آمده است: صومعه عـزیر (ع)، کـنار نهر دجله، و معروف است که عزیر کاتب، آنجا مدفون است. جغرافی نگاران عرب در قرن هفتم اسلامی (13م.)، آورده اند در آن نقطه، دعا به اجابت مقرون است و به آن سبب، در آن زمانْ مشهور آفاق بـوده. مـقام عزیر(ع) چند مرتبه خراب شده و بنا گردیده است و آنچه امروز دیده می شود، از آثار تازه است (بلاغی، ج1، ص487).

2. برخی یهودیان معتقدند که مزار حضرت عزیر(ع) در روستای «تاکف»، از توابع شهر حلب در شـمال سـوریه، اسـت. در سفر یوحاسین، نوشته یاکوب سـیکلی آمـده:

مـن به حلب رفتم. از حلب تا محل مقبره عزرای کاتب، به اندازه دو روز پیاده راه است. عزرا توراتش را در اینجا نگاشت و هنوز شمعدان های بزرگی کـه عـزرا بـرای نوشتن از آن استفاده می کرد، در اینجا باقی است. این روسـتا تـاکف نام دارد و در اینجا کنیسه ای وجود دارد. قابل توجه است که ناصرخسرو قبادیانی نیز در سفرنامه اش آورده است که مزار حضرت عزیر(ع) را در نزدیکی شـهر عـکا در شـمال غربی فلسطین زیارت کرده است: (در نزدیکی عکا) به دهی رسـیدیم که آن را اعبلین می گفتند و قبر هود (ع) آنجا بود. زیارت آن را دریافتیم. اندر حظیرة او درخت خرتوت (خرنوب ) بود و قبر عزیر النـبی(ع) در آنـجا بـود. زیارت کردم. همچنین گفته می شود که مزار حضرت عزیر(ع)، بر سـر راه بـیت المقدس به دمشق قرار گرفته است.

3. در شصت کیلومتری شهرستان شاهرود به طرف خراسان، دو روستا وجود دارد: یکی به نـام اسـرائیل و دیـگری به نام ارمیان (از توابع میامی ) که گفته می شود در آن، قبر حضرت ارمیا (عـزیر) قـرار دارد» (صـادق زاده، ص18 به بعد، با اندکی ویرایش).

مقبره حضرت عزیر
قدیمی ترین تصویری که از این عمارت وجود دارد، عـکسی سـیاه و سـفید متعلق به سال 1289 شمسی (1910م.) است و گنبد قبلی حرم را با گلویی بلند نشان می دهد.

در نـقاشی رنـگ و روغن، متعلق به سال 1296 شمسی (1917م.) نیز دورنمایی زیبا از این بقعه و نخل های اطرافش در کـنار رود دجـله بـه تصویر کشیده شده است. این بقعه، پیش تر دارای گنبدی خشتی و بدون تزئینات معماری بـود. در دهـۀ دوم قرن سیزده شمسی (20م.) گنبد قبلی تخریب، و گنبد جدیدی به جای آن بنا شـد. در سـال های اخـیر، گنبد حرم حضرت عزیر(ع) به کاشی های آبی رنگ پوشانده، و قسمت هایی از آن تعمیر گردید. زیر گنبد مطهر، صـندوقی بـه ارتفاع 5/1 متر وجود دارد که با پارچه های سبزرنگ پوشانده شده و زیارت نامه ای نیز روی صـندوق نـهاده اند. داخـل روضه مبارکه، که گچ اندود است و گچبری های ساده ای در آن به چشم می خورد، بقعه حضرت عزیر(ع) از خـشت پخـته سـاخته شده و اطراف آن را نخلستانی احاطه کرده است (رامین نژاد، 1387، ص188).

نتیجه گیری
حضرت عزیر، پیامبری اسـت کـه نامش در قرآن آمده: یک بار در آیه سی ام از سورۀ توبه، به صراحت و بار دیگر در آیه 259 از سورۀ بقره بـا تـعبیر (کالَّذِی)، که طبق تصریح بعضی احادیث و بعضی تواریخ، منظور همان عزیر است. ازایـن رو، در مـقاله پیش رو ابتدا شخصیت این بزرگوار در آیات قـرآن و تـفاسیر بـررسی شد و سپس در احادیث متعددی که درباره آن پیـامبر در کـتب حدیثی آمده است، مورد کنکاش قرار گرفت که احادیث مربوط او به سه دسـته تـقسیم شده اند:

دسته اول، احادیثی است کـه در آنـها تصریح شـده کـه آن حـضرت، از پیامبران است که در زمان حکومت بـخت النصّر و پس از شـهادت حضرت یحیی بن زکریا به رسالت مبعوث شد.

دسته دوم، روایاتی است کـه مـی گویند حضرت عزیر، کسی است که خـداوند در سوره بقره فرمود کـه مـردی بر قریه ای عبور کرد کـه دیـوارهای آن فرو ریخته بود. او با خود گفت: خداوند چگونه این ویرانه ها را پس از مرگ زنـده می کند؟ خـداوند برای اینکه پاسخ این سـؤال را بـرای او روشـن کند، او را صد سـال مـیراند و او و الاغش را دوباره زنده کـرد.

دسـته سوم، روایاتی است که در آنها پسر خدا بودن عزیر، که یهودیان آن را مطرح کرده اند، بـه شدت و بـا استدلال ردّ شده است و بیان شده اسـت کـه علت ایـن فـرزندخواندگی، ایـن بود که او تورات ازبـین رفته و سوخته شده را دوباره احیا کرده بود.

در بخش بعدی، عزیر در تاریخ مطرح شد که در تاریخ، مسئلة احـیا کـردن تورات و صدسال مردن و زنده شدن او، بـا تـفصیل بـیشتری آمـده اسـت.

در آخر، محل دفـن او مـطرح شد که درباره آن اختلاف هست و بنا بر مشهور، قبر او در عراق، و طبق بعضی نقل ها در سوریه، و طبق بـعضی گـفته ها هـم در ایران است.

منابع:

قرآن کریم.

ابن اثـیر، عـلی بـن مـحمد (1402ق). الکـامل فـی التاریخ، بیروت، دار صادر.

جوادی آملی، عبدالله (1386 ). تفسیر تسنیم، قم، مرکز نشر اسراء.

حسن بن علی8 امام یازدهم، التفسیر المنسوب الی الإمام ابی محمد الحسن بن علی العسکری (1433ق). قـم، مؤسسة الإمام المهدی.

رامین نژاد، (1387ش). مزار پیامبران، مشهد، بنیاد پژوهش های اسلامی، چاپ اول.

شیخ صدوق، محمد بن علی (1404ق). عیون اخبار الرضا، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات.

(1416ق). کمال الدین و تمام النعمة، قم، مؤسسه النشر الاسـلامی التـابعة لجماعة المدرسین.

صادق زاده، محمد (بی​تا). بررسی تطبیقی دیدگاه قرآن، روایات و عهدین در مورد حضرت عزیر(ع)، پایان نامه، نرم افزار دفتر تبلیغات اسلامی.

طباطبائی، سیدمحمدحسین (1390ق). المیزان فی تفسیر القرآن، دارالکتب الاسلامیة، چاپ دوم.

طبرسی، فـضل بـن حسن (1384ش). مجمع البیان فی تفسیر القرآن، قم، انتشارات اسوه.

طریحی، فخرالدین بن محمد، (1367ش). مجمع البحرین، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ پنجم.

عـیاشی، مـحمد بن مسعود (1411 ق). تفسیر العیاشی، بـیروت، مـؤسسة اعلمی، چاپ اوّل.

فتال نیشابوری، محمد بن احمد (1375). روضة الواعظین، قم، الشریف الرضی.

قطب الدین راوندی، سعید بن هبة الله (1407ق). الدعوات، قم، مدرسة الامام المهدی .

(1411 ق). الخرائج والجـرائح، بـیروت، مؤسسة النور.

قمی، عـلی بـن ابراهیم (1426 ق). تفسیر القمی، قم، دارالحجة، چاپ اول.

متقی هندی، علی بن حسام​الدین (1409ق). کنز العمال، بیروت، مؤسسة الرسالة.

مسعودی، علی بن حسین (1417ق). اثبات الوصیة، قم، مؤسسه انصاریان.

مکارم شیرازی، ناصر (1388 ). تفسیر نـمونه، تـهران، دارالکتب الاسلامیة.

نویری، احمد (1364ش). نهایة الارب فی فنون الادب، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی، تهران، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ اوّل.

هاشمی رفسنجانی، اکبر (1395ش). فرهنگ قرآن، قم، بوستان کتاب، چاپ دوم.

(1397ش). فرهنگ قرآن، بوستان کـتاب، قـم، چاپ سـوم.

نظر شما