جنگ در دوره خلفا
مجله تاریخ اسلام هشتم مهرماه سال 1383 شماره نوزدهم
نویسنده : کائن کلود
ترجمه: ابراهیم موسی پور 2
کلود کائن، نویسنده این بخش از مدخل مفصّل حَرب (جنگ) در دائرةالمعارف اسلام، که بخشهای دیگر آن به جنگ در ایران، عثمانی، هند، و مصر دوره ممالیک اختصاص یافته و با شمار زیادی ازمقالات مرتبط نظیر جهاد، جیش، حصار، دارالحرب، باروت و جز آنها تکمیل می شود، به فن و هنر جنگ در عهد خلافت اسلامی (از آغاز تا پایان قرن هفتم هجری) پرداخته است. او ضمن بررسی اجمالی تأثیرات ادبیات مربوط به هنر جنگ در تمدنهای پیش از اسلام نظیر ایران، یونان و هند و انتقال تجربیات این تمدن ها به جهان اسلام، از عناصر مختلف مُقوّمِ ساختار یک جنگ کلاسیک، نظیر اعلان جنگ، بسیج و تجهیز نیروها (آماد)، فرماندهی، جاسوسی و ضد جاسوسی، مسأله تأمینِ روحیه جنگی، سازمان رزم، تسلیحات، تدارکات، پشتیبانی و لُجِستیک، مسائل سوق الجیشی، نحوه استقرار نیروها در اردوگاه و تأمین و مراقبت، نظامهای تهاجم و دفاع (آفند و پدافند)، ضد حمله (پاتک)، کمین، محاصره، عقب نشینی تاکتیکی، غنایم و نحوه تقسیم آن، فتحنامه ها و جشنهای پیروزی، نحوه برخورد با اسیران، همچنین متارکه جنگ و انعقاد قرارداد آتش بس، و سرانجام شیوه جنگ های نامنظم سخن گفته است.
نگارنده در این مقاله در پی ارائه ی تاریخ جنگهای دوره اسلامی نیست و حتی به بررسی جایگاه جنگ در حیات جوامع اسلامی نیز نخواهد پرداخت، بلکه صرفاً نکاتی را درباره نفس هنر جنگ بیان خواهد کرد.
ادبیات نظری هنر جنگ [در جهان اسلام ] علی رغم برخی پیشرفت های عملی، دنباله روی سنّتهای اعراب باستان، یونانیان و بالاتر از همه ساسانیان بوده است.
ترجمه های آثار یونانی، فارسی و حتی (به طور غیر مستقیم) هندی تا پیش از تألیف الفهرست صورت گرفته بود و در این میان بخشی از ترجمه تاکتیکای(Tactica) آلیانوس (Aelianus) از مؤلفان عصر باستانی کلاسیک که در این قبیل موضوعات در بیزانس نیز بسیار مورد مراجعه بوده است - به جا مانده است. اما به طور کلّی ما باید سنّت های عمومی تر؛ شرح اعمال پهلوانان قدیم عرب، سرداران فاتح، خلفای نخستین، و خاصّه اسکندر و حکام بزرگ تاریخ ایران را مورد بحث قرار دهیم. این مضامین در آثار اَدَبی از قبیل عیون الاخبار ابن قُتَیبه یا العِقد الفرید ابن عبدرَبّه و آثار دائرةالمعارفی متأخّر مضبوط است. این مطالب بالاخص در آثاری از نوع ادبی مرآة الامرا (آیینه پادشاهان) نظیر سِراج الملوک الطُرطوشی یافت می شوند که در میان سایر حکایاتِ تربیتی برای اُمرا، برخی نکاتِ مرتبط با فرماندهی سپاهیان و عملیات جنگی را نیز در بردارند.
با این حال تجربه نسلهای بعدی بیشتر هم شده و این چیزی است که بدون هیچ گونه قطع رابطه با سنت، منبعِ الهامِ مستقیم تری برای آثاری بوده است که تحت تأثیر اشرافیتهای نظامی حاکم، در آسیای مرکزی طی دوران جنگهای صلیبی یا بعدها تحت تأثیر ممالیک نوشته شده اند که از این دوره اخیر آثار بسیاری به جا مانده و بخش اعظم آنها از منظر تمرین های نظامی تصنیف گردیده اند.3
اینک چند نمونه از نخستین آثار از این دست را که باقی مانده اند ذکر می کنیم: کتاب الحرب و الشجاعه از دوران غزنوی و غوری که توسط من و م. شفیع در [فرهنگ اسلامی 4] در سال 1957 منتشر گردیده است (بخش نظامی این رساله از نوع مرآة الامراء آیینه های امیران) و تحت عنوان آداب الملوک تألیف فَخر مُدَبّر مبارکشاه در اوایل قرن 7 ه/13 میلادی است)، و تاریخ فی الحِیل الحَربیه اثر علی الهَرادی (تصحیح و ترجمه به فرانسه توسط ژ. تومین سوردل).5
همچنین دو اثر منتشر شده ی دیگر - درباره ایوبیان - که در دولت ممالیک نوشته شده، یکی از آنِ عیسی بن اسماعیلِ آقسرایی (که در آن قطعاتی از آلیانوس یافت می شود) (تصحیح و ترجمه به آلمانی توسط ووستنفلد)،6 و نیز کتاب تفریج الکروب فی تدبیر الحُروب اثر عمر بن ابراهیم الاَوسی الانصاری (تصحیح و ترجمه انگلیسی آن توسط جرج ت. اسکنلن در مرجع اخیر الذکر منتشر گردیده است). پاره ای اطلاعات در مقدمه ابن خلدون و در آثار فقهایی چون الماوَردی یا الحسن بن عبدالله العباسی (آثار الاْوَل فی ترتیب الدُّوَل در اوایل قرن 8ق/14 م) و حتی در آثار فقهی معمولی نیز قابل حصول است. (مقایسه شود با مثالی که م. تَلبی 7 در جلد پنجم Chaiers de Tunisie آورده است). طبعاً یک تاریخ جنگ مقدمتاً باید با تفحّص در وقایع نامه ها و حتی داستانهای عامیانه حماسی که مملو از شرح احوال قهرمانان اند و از لحاظ دقت و قابلیت اطمینان متفاوت اند آغاز شود (چنین کاری از این زاویه تا کنون صورت نگرفته است). نهایتاً باید اطلاعات سودمندی را در نظر داشت که از برخی عباراتِ دو اثر بیزانسی برگزیده شده اند: تاکتیکون لئوی ششم(Taktikon & Leovi) و استراتژیکون ککامِنوس (Strategikon & Kekamenos) (به ترتیب متعلّق به آغاز قرن دهم و اواسط قرن یازدهم میلادی).
به لحاظ نظری جنگ تنها زمانی مُوَجَّه است که به خاطر ایمان باشد - جهاد - و جنگ معمولی - حرب - میان مسلمانان محکوم شده است. از همین روست که حکام تلاش می کرده اند نشان دهند که مخالفان و دشمنانشان حداقل از برخی جنبه ها از دستورهای عقیدتی تَخَطّی کرده یا اصول راست دینی را زیر پا گذاشته اند.
با این حال ابن خلدون به عنوان یک جامعه شناس جنگ را جُزءِ مُقَوّم جامعه انسانی از دوران حکومت قبیله ای به این سو تَلَقّی می کند - هر چند او می افزاید که براساس شرع، جنگِ مقدس و سرکوبِ مُتِجاسران تنها گونه موجّه جنگ است.
به جز در مواردی که جهاد رسمی علیه کافران صورت می گیرد هیچ «اعلانِ جنگِ» متعارف و شرعاً معتبری مقرّر داشته نشده است. تقریباً در اغلب موارد دو دشمن یکدیگر را به جنگ دعوت و اعلام می کردند که تنها راه حل ممکن میان آنها شمشیر است که قضاوت خداوند را درباره شان نشان خواهد داد. حالتِ مخاصمه قانوناً تنها در میان جنگجویان دو طرف حاکم بود لیکن با این حال «شهروندان» نیز ممکن بود که مورد غارت و چپاول قرار بگیرند، به اسارت درآیند و... امّا ممکن بود که حتی در جهاد نیز با وجود ملامت شدید مسلمانان متعصب، کاروانهای تجاری عَلی رغم دعوا و منازعه ی حکام، آزادانه از میان سپاهیان دو طرف عبور کنند.8
در هیچ کجا بیش آن چه در این آثار در می یابیم نمی توان به رابطه میان جنگ و سیاست و این حقیقت که موفقیت در اولی به طور عمده منوط به چگونگی این دومی است آگاهی حاصل کرد. بنابراین به امیر توصیه می شد تا از طریق رفتارش با اَتباع و زیردستان و بالاخص لشکریانِ خود در پی حصولِ حُسنِ نیتِ آنان باشد و بویژه این امر را از راه پرداخت مناسب و منظم بدانان حاصل آورد که این مسأله خود موقوف به داشتن وضعیت مالی مطمئن و باثبات بوده است. همچنین البته او باید به هنگام بازرسی از سپاهیان از اوضاع و احوال آنان مطلع گردد یا شخصاً در این باره تحقیق کند. به علاوه او باید همواره از وضعیت کلّی حکومتِ متخاصم یا دولتی که تقریباً چنین است، منافع مادّی آنان و وضعیت روحیه آنها مطّلع باشد چرا که ممکن است بتواند با عناصر ناراضی بویژه در درون خود سپاه دشمن ارتباط برقرار سازد. ضرورت دارا بودن یک دستگاه جاسوسی - که در آن ممکن بود از ملازمانِ سُفَرا (که مرتباً تعویض می شدند تا از خطر برقراری روابط دوستانه با عوامل بیگانه در کشور خارجی اجتناب شود)، همچنین از بازرگانان و زائرانِ حقیقی یا دروغین استفاده شود - به همین دلیل بوده است (علی الهراوی خود یکی از آنان بود). طبیعتاً چنان که پیداست دشمن نیز می توانست به اقدامی مشابه دست زند بنابراین ضروری بود که دستگاه ضدجاسوسی بویژه در ارتش وجود داشته باشد در حالی که از اقدام علیه کسانی که از سوی دشمن نامه هایی دریافت می کردند - مادامی که در برابر خواسته دشمن تسلیم نمی شدند - اجتناب می کردند. با این حال اقدام عاقلانه در چنین مواردی آن بود که این قبیل افراد را به تجدید سوگند وفاداری وادارند. این همه موجب پدید آمدن فضایی [آکنده ] از ترفندهای کودکانه و تنگ نظرانه و جوّی از بدگمانی عمومی می شد که مختص جنگ و حتی کلّ حیات «سیاسی» آن دوران بود.
در زمان جنگ یا تهدید به جنگ به این اطلاعات، باید اطلاعات مربوط به تحرّکاتِ دشمن را افزود. یکی از روشهای کسب این قبیل اطلاعات، برید بود گاهی اوقات خدمات منظّمی برای برقراری ارتباطات سریع وجود داشت (بُرجهای دیده بانی بویژه در سواحل، مخابرات بَصَری، کبوتران نامه رسان) و جز آنها.9
در عملیات نظامی واقعی روحیه عنصر مُهمّی است. روحیه نخست با تقدیم هدایا و دادن وعده ها[ی مختلف ]، و در هنگام رهسپار شدن لشکریان با امید به کسب غنائم جنگی تقویت می گردید و تجدید آن پیش از شروع نبرد با شرح دلاوری های پیشینیان توأَم می شد و در مورد جهاد توصیه های مذهبی و ایمانی - معادل آنچه که برای مثال دشمنان مسیحی صلیبی می شنیدند - جهت تقویت روحیه به کار می رفت.
واضح است که تعالیم و تمرینهای نظامی ارتش های کلاسیک مسلمانان وجه اشتراک اندکی با غارتها و جنگهای ساده پیش از اسلام و همچنین جنگهای دوره صدر اسلام دارد. متخصّصان مانند علم فقه، اصول و فروع را از هم تفکیک کرده اند. اصول مقدّمتاً عبارت بود از تقسیم صوری سپاه به پنج عنصر (خَمیس): مرکز (قلب)، جناح راست (مَیمَنه)، جناح چپ (مَیسَره)، جلوداران (مقدّمه) و عقب داران (ساقَه) که با تغییرات لازمه به هنگام حرکت سپاه یا در اردو و نیز در هنگام نبرد این ساختار مورد استفاده قرار می گرفت. فُروع عبارت از عملیاتی بود که به وسیله قوای نامنظم انجام می شد. این نیروها بخشی از اصل سپاه را تشکیل نمی دادند بلکه جزئی از اقدامات مقدّماتی و عمل در حاشیه نبرد را به عهده داشتند.
هنگامی که تصمیم بر نبرد گرفته می شد نیروهای لازم فرا خوانده می شدند، سلاح ها را میان افراد تقسیم می کردند (علاوه بر سلاحهای شخصی که همیشه همراه سربازان بود) و اگر شخص امیر خود فرماندهی سپاه را بر عهده نداشت دستور کار برای سپاهیان معین و مقرّر می شد. زنان و کودکان (که در میان قبایل صحرانشین به همراه جنگجویان می رفتند و آنان را تشویق و ترغیب می کردند و در صورت شکست در خطر اسارت بودند)، از شمار سپاهیان منظم حکومتهای مُتشَکل مستثنی بودند. جای اسباب و اثاث ممکن بود هم در پیشاپیش و هم در عقب ستون سپاهیان باشد. مسیر حرکت بایستی با توجه به وضعیت طبیعی زمین، تأمین و تدارک ملزومات، و تحرّکات دشمن مورد بررسی قرار می گرفت. جز در صورتی که امنیت اوضاع، قطعی و مسلّم بود اطراف و اکناف مملکت باید به وسیله دسته های گشتی و گروههای کوچک شناسایی، مورد باز جُست و بررسی قرار می گرفت و هر نشانه ای از نزدیک شدن قوای دشمن بایستی اطّلاع داده می شد. ممکن بود اتفاق بیفتد که نیروهای جلودار چند ساعت جلوتر از قلب به حرکت درآیند و اگر اقدامات احتیاطی ناکافی می بود این احتمال وجود داشت که این نیروها غافلگیر شده و مورد هجوم تعداد پرشمارتری از قوای دشمن قرار بگیرند. در هنگام لشکرکشی وقتی که سپاه در اردوگاه ها توقف می کرد محلّ این اردوگاه ها بایستی به نحوی انتخاب می شد تا امنیت را تأمین کند و بویژه ذخائر آب و جز آن در دسترس باشد. اگر توقف سپاه در اردوگاه طولانی بود آن را تقریباً در مُربّعی بنا کرده به دور آن خندقی می کشیدند. سپاهیان در درون آن به نحوی استقرار می یافتند که تمایز پنج قسمت آن و ستاد فرماندهی محفوط مانده و کوچه راه های متقاطع میان بخشهای سپاه تقریباً به شکل اردوگاه های یونانی - رومی ایجاد شود.
هنگامی که نبرد نزدیک می شد این نکته حائز اهمیت بود که زمین محلّ جنگ به گونه ای انتخاب شود که حتی الامکان از گزند آفتاب و باد و از خطر سیل در امان باشد، و اگر دشمن بر گریزگاه ها تسلّط داشت بایستی موقعیتهای بالاتری توسط نیروهای خودی اشغال می شد. اگر از سوی دشمن نیز اقدامات احتیاطی مشابهی به عمل می آمد باید تدبیری اتّخاذ می گردید به طوری که با گسترش جنگ نظم و ترتیب دلخواه حاصل آید. ستاره شناسان غالباً جهت تعیین سعدترین ساعت برای شروع نبرد مورد مشورت قرار می گرفتند و گاهی اوقات نیز «شورای جنگ» تشکیل می گردید.
در طول نبرد، هر یک از پنج گروه (خَمیس) از مقداری خود مختاری در فرماندهی بهره مند بودند لیکن طبیعتاً فرمانده کل می توانست به حرکتِ یک بخش به سود قسمتهای دیگر فرمان دهد یا گروهی را وادارد که به تقویت نیروهای دیگر بپردازد. در اصل هر خَمیس صَف واحدی را تشکیل می داد هر چند گاهی اوقات خود به بخشهای کوچک تری تقسیم می گردید که کردوس (گُردان): جمع آن کرادیس، نامیده می شدند (این تقسیم بندی ابتکاری بود که گفته می شود مروان دوم به تقلید از عمل بیزانسیان بدان دست زد). به طور معمول سه ردیف [در هنگام نبرد ]وجود داشت:
ردیف اول شامل تیراندازان و همچنین سربازانِ مسلّح به کمانِ زنبوری، ردیف دوم پیاده نظام که تحت حفاظت سپرهایشان قرار داشتند و به نیزه یا شمشیر مسلّح بودند، و ردیف سوم، سوار نظام سنگین اسلحه. (سوار نظام سبک اسلحه معمولاً تنها در میان نیروهای نامنظّم یافت می شدند). در مرکز سپاه، بیرق فرماندهی بایستی به صورت برافراشته دیده می شد؛ فرو افتادن این بیرق را نشانه شکست تلقی می کردند و بدین جهت نبرد به هزیمت کشیده می شد. نبرد اساساً عبارت از یورش سوار نظام بود که در صورت عدم توفیق در شکستنِ خطِّ دشمن در برابر حمله آنها ممکن بود این یورش تا سه مرتبه نیز تکرار شود.نقش پیاده نظام و کمانداران آن بود که حمله دشمن را - اگر توانسته باشد که با وجود درگیری با سوار نظام در محل، از میان صفوف آن بگذرد - ابتدا از دور و سپس از فاصله نزدیک درهم بشکنند. به هنگام حمله سوار نظام میان سربازان پیاده فضاهایی باز می شد یا آن که این نیروها در کنار می ایستادند تا راه برای یورش سوارنظام باز شود. اگر حمله نیروی خودی با ضدّ حمله دشمن دفع نمی شد این امر ممکن بود که سریعاً به عقب نشینی سوارنظام دشمن منجر شده در نتیجه در صفوف قوای آنان بی نظمی و اغتشاش ایجاد کند. در صورت کمبود شدید شمار نیروها یا هر گونه نارسایی دیگر، به جای به صف کردن نیروها آنها را به صورت مربّع های یکپارچه آرایش می دادند تا در برابر ضربه ضدّ حمله دشمن مقاومت کنند. حمله معمولاً به صورت همزمان در مرکز و جناحین انجام نمی گردید هر چند ممکن بود که حمله ای از سوی یکی از بخشهای سپاه دشمن به یک نقطه سپاه خودی و باز از یک بخش دیگر به جاهای دیگری صورت بگیرد؛ در نتیجه ممکن بود که یک بخش از سپاه دچار شکست شود در حالی که بخش دیگری به پیروزی نایل آمده است و مواردی هم بود که در آن هر جناحی از سپاه، خود را پیروز یا مغلوب می انگاشت. با این حال به طور کلّی هر یک از دو بخش سوارنظام که در منطقه خود به پیروزی می رسید به کمک بخش دیگر می رفت تا بر قسمت های دیگر سپاه دشمن هجوم آورد. در حقیقت خطر بزرگ آن بود که به محض آنکه پیروزی قطعی به نظر رسید سربازان به سوی اسباب و اثاث دشمن بشتابند تا غنائم را به چنگ آورند و از آن لحظه به بعد دیگر قادر نباشند که اگر دشمن به طور غیر منتظره ای برای حمله مجدّد بازگردد در برابر آن به مقاومت بپردازند.
مکرراً تلاش هایی برای حمله غافلگیرانه به دشمن (کمین گذاری) صورت می گرفت: هم از طریق بهره وری از کوههایی که در مسیر سپاه دشمن واقع بودند و هم به وسیله تدابیر و شگردهایی که در طول خودِ نبرد به کار زده می شد تا سپاه دشمن را به سوی موقعیتهای از پیش تعیین شده کشیده، به دام اندازند. این نحوه کمین گذاری غالباً با اقدام سوار نظام به انجام نقشه فرار ساختگی همراه بود که در این زمینه ترکان گوی سبقت را از دیگران ربوده بودند. در حالی که اعراب هر چند بسیار سبک تر و چابک تر از صلیبیون بودند (به استناد تاکتیک های حمله گسترده ای که انجام می دادند)، به طور کلی تنها در یک صف دست به تهاجم می زدند ولی ترکان در حال حرکت تیراندازی می کردند به صورتی که رگباری از تیرها را از هر سو بر سر دشمن فرو می باریدند. ترکان اصراری به خرج نمی دادند که به یکباره صفوف دشمن را بشکنند بلکه تلاش می کردند با درگیری با دشمن آنان را به تعقیب خود وادارند و بدین ترتیب نظمِ صفوف آنان را به هم بزنند و سپس ناگهان بازگردند و متعاقباً نیروهای تازه نفسی که در کمین گاه جای گرفته بودند نیز علیه دشمن به کمک اینان می آمدند. جای تعجب است که مردمان نیمه صحراگرد بعدی که تا حدودی موفقیت خود را مرهون این شِگِرد بودند هنگامی که بیشتر به یکجانشینی روی نهاده امپراتوری ای را تحت اختیار خود در آوردند که سپاهیانش از نوع سنتی تر و سنگین تر بودند چگونه قدم به قدم روش جنگی اولیه خود را فراموش کردند و خود از تازه رسیدگانی که هنوز به تاکتیک های صحرانشینی عمل می کردند ضربه خوردند.
در طول نبرد، فرمانده تا جایی که ممکن بود مَرکب های هلاک شده سربازان را با مَرکب های سالم تعویض می کرد و سلاحهایی را که از دست رفته یا از حیز انتفاع ساقط شده بودند با سلاحهای تازه جایگزین می ساخت.
با وجود بحثهای فراوان به طور کلّی فقه با کشتار غیر نظامیان، زنان، کودکان سالخوردگان و روحانیان مخالفت می کند. عمدتاً در طول دوره محاصره و گاهی اوقات هم در طی نبرد در سرزمین های مفتوحه، افراد و گروهها ممکن بود بتوانند حتی از یک فرد معمولی اَمان دریافت کنند. بداقبالی بزرگ آن گاه بود که شکست چنان بود که دشمن مانع دفن اجساد کشته شدگان می شد و پس از غارت اجساد آنها را به حال خود رها می کرد. لیکن در کل هدف بیشتر گرفتن اسیر بود تا کشتار افراد و هنگامی که جنگ در می گرفت و به پیروزی می انجامید اردوگاه دشمن غارت می گردید. در اصل امیر، خُمسِ شرعی را برای خود کنار می گذاشت لیکن غالب اوقات، غارت کاملاً سازمان یافته نبود و در خلالِ آن سربازان نه قواعد اساسی را در ارتباط با تقسیم غنائم رعایت می کردند و نه در واقع اصلاً هیچ قاعده دیگری را. بویژه هر یک از سربازان هر اندازه از افراد مؤنث و مذکر را که می توانست اسیر کند فراچنگ می آورد و بعداً آنان را به عنوان برده می فروخت (علت سقوط قیمتِ برده در صورتی که اسیران زیاد بودند) یا این که آنها را برای خود نگه می داشت. رعایا هر وقت که ممکن بود فراریان جبهه خودی را نیز می چاپیدند.
هنگامی که پیروزی حاصل می آمد فاتح یا وزیرش فتح نامه هایی ارسال می کرد که با گذشت قرون و اعصار این نوشته ها به طور فزاینده ای به صورت عاملی برای مطالعاتِ سبک شناختی سران دیوان الرسائل درآمدند (نک مثلاً مکاتبات قاضی الفاضل با صلاح الدین و فتحنامه های اورشلیم). این اطلاعیه ها طبیعتاً به گزافه گویی و مبالغه در قدرت دشمن و اهمیت فتح به دست آمده می پرداختند و خسارات و صدمات وارده به سپاه خودی را اندک جلوه می دادند. در مورد جنگ با کفار و مرتدان گزارش ویژه ای به خلیفه تقدیم می شد که او نیز در عوض تبریکاتِ خود را اعلام داشته و خلعتی عطا می کرد. امیر نیز ممکن بود که به سردار فاتح اش خلعت ببخشد، و اگر خود امیر فرماندهی جنگ را به عهده داشت جشنهایی برپا می کرد و بازیهایی ترتیب می داد. ضیافت برگزار می کرد و هدایایی تقدیم می داشت با این حال این اعمال، همیشگی یا برگزاری آنها واجب نبود.
امیر، اسیرانِ خود را در کارهای سنگینی که یافتن کارگران بومی برای انجام آنها مشکل بود (همچون بنا کردن قلعه ها و نظایر آن) به خدمت می گرفت البته برای اسیران ثروتمند، سَربها (فداء) تعیین می شد و اغلب هم از خانواده اسیر و هم از سوی امیر دشمن دریافت می گردید. این امر هم ممکن الوقوع بود که در صورت برقراری معاهده صلح یا آتش بس موقّت، اُسَرای دو طرف مبادله شوند. نهایتاً - و بویژه در مورد جنگ با کافران - از سوی اشخاص مؤمن و متدین مبلغی پرداخت گردیده یا به ارث نهاده می شد تا جهت استخلاص اسرای مسلمان مورد استفاده قرار گیرد. (به همین ترتیب از آن سوی نیز پولی برای سربهای اسرای مسیحی پرداخت می شد). هنگامی که مثلاً در یک شهر، شهروندانی به اسارت در می آمدند که مسلمان نبودند، هَمْ دینانشان سربهای آنان را پرداخت می کردند. در اسناد کنیزه جنیزه.(Ganiza/Genizah) برای نمونه، نامه هایی در ارتباط با استخلاص اسرای یهودی از طریق پرداخت فدیه مضبوط است. سربهای یک اسیر عادی تقریباً برابر با قیمت یک برده بود.
ظاهراً شریعت اسلامی خود را درگیر شرایط اسیران در زمانی که در قلمرو اسلامی به سر می برند (در آنجا به صورت برده بودند) نکرده است. لیکن از سوی دیگر در جستجوی راهی است که از طریق آن، مسلمانانی که در سرزمین های بیگانه در دست کفار افتاده اند بتوانند به گونه ای رفتار کنند که ایمانشان محفوظ بماند.10
یک جنگ بویژه زمانی که محاصره انجام نمی شد ندرتاً مدّت زمان درازی به طول می انجامید و به ندرت بیشتر از چند هزار نیروی جنگاور واقعی در آن درگیر می شدند حتی اگر چه کل نیروهای سپاه حکومت مورد بحث به بیش از چنین شماری بالغ می شد. این امر به دلیل دشواری دستیابی به منابع و ذخائر غذایی به هنگام عملیات جنگی بود. به علاوه این امر به آب و هوا نیز مربوط می شد. به طور کلّی طرحریزی عملیات جنگی در زمستان عملی نبود و بعد این که افسران در بعضی فُصُول به کشاورز یا مامور جمع آوری مالیات بدل می شدند و دیگر میسّر نبود که آنان را در فصل درو و برداشت محصول در عملیات جنگی درگیر و معطل کرد. به هر صورت سربازان از این که بیشتر از چند هفته به صورت آماده به رزم باقی بمانند ناراضی بودند. استطاعت مالی عادی حکومت جهت نگهداری سربازان برای مدّتی بیشتر کفایت نمی کرد و سربازان نیز از غیبت از خانواده خود ناخرسند بودند. بیشتر اوقات کار جنگ طی یک نبرد که ممکن بود چند بار محاصره قلعه های نظامی را نیز در پی داشته باشد فیصله پیدا می کرد.
جنگ غالباً به صورت قرار داد تسلیم یا معاهده ای که پس از مبادله سفیران منعقد می شد به صلح می انجامید. در موقعیتهای دیگر بویژه در جنگ با کافران، صلح به یک آتش بس موقت در یک دوره زمانی منحصر و به منطقه محدودی مربوط می شد. غالباً ممکن بود که جنگ بدون برقراری یک صلح رسمی نیز متوقف گردد.
آن چه در فوق گفته شد نمی تواند به طور یکسان درباره همه دوره ها، همه اقوام (مورد استثنای ترکان پیش از این خاطر نشان گردید) یا درباره همه نواحی مصداق داشته باشد. سوارنظام نیمه سنگین اسلحه که در ابتدا نقش چندان پراهمیتی ایفا نمی کرد از قرن 8ق/14م به بعد بر اهمیتش افزوده شد. شگردها و تدابیر جنگ کلاسیک در جنگ های کوهستانی که در آنها سوارنظام نقش کوچکی داشت و نیز در باتلاق هایی نظیر آن چه در بطیحه عراق وجود داشت قابل استفاده نبودند. از جمله به همین دلیل است که در سالهای آخر خلافت مستقل، کوه نشینانی که پیاده می جنگیدند در کنار سواره نظام دیلمی ترکان قرار گرفتند. ممکن بود اتفاق بیفتد که وقتی هر یک از دو سپاه رقیب، قادر به جنگیدن در زمین حریف نبودند نه شکست روی دهد و نه پیروزی حاصل آید: به عنوان مثال پیاده نظام سلسله مُوحّدون نمی توانستند در دشت به سوارنظام مُرابطون حمله کنند، در حالی که به همین ترتیب آنان نیز نمی توانستند در کوهستان این قوای پیاده را مورد حمله قرار دهند. در شرق جهان اسلام، فیلان، اسبان دشمن را که بدان ها مأنوس نبودند وحشت زده می ساختند. ما در این مقاله از جنگ دریایی بحث نکرده ایم لیکن باید بر نقشی که نیروی دریایی می توانست در نقل و انتقال نیروی زمینی ایفا کند تأکید کنیم: به عنوان مثال در عبور از تنگه جبل الطارق یا انتقال نیرو از مصر به بنادر سوریه که صلیبیون از راه خشکی بدان حمله ور شده بودند.
غازیان [جنگجویان ] و مُرابطون [مرزداران ] در مرزها با دشمن نمی جنگیدند بلکه دست به غارتهای ناگهانی می زدند (و در بازگشت به دلیل به همراه داشتن غنائم که شامل تعداد زیادی از احشام بود دچار تأخیر می شدند)، این اقدام با غارتهای متقابل پاسخ داده می شد. این مسائل البته مانع از اَشکال متنوّع روابط صلح آمیز نمی شد که میان مرزنشینان در فاصله فطرت میان حملات ایجاد می گردید. چنان که این قبیل روابط در قصه های حماسی (دیگنیس آکریتاس،(Digenis Akritas) ذوالهِمَّه، سید بَطّال و نظایر آنها) وصف شده است. قصه های ترکانِ اوج (Udj) - دنباله روان غازیان عرب و اکریتاهای (Akritai) بیزانسی به گونه غیر قابل اغماض تری جنگ طلبانه است.
پیروزی های چشمگیر مغولان این پرسش را برمی انگیزد که آیا آنان حائز تفوّق فنی روشنی نسبت به هماوردانشان بودند؟ این موضوع تا کنون به اندازه کافی بررسی نشده لیکن ظاهراً چنین تفوّقی در کار نبوده است. به نظر می رسد که موفقیت مغولان به سبب موارد زیر بوده باشد: نظم و انضباط، سرعت حرکت، هنر استتار، امتیاز دستگاه جاسوسی و اطلاعات، استفاده یکپارچه در مقیاس وسیع از جنگ افزارهای سنتی مخصوص محاصره، حمل و نقل با استفاده از نیروی اسیران، ترفندهایی که به وسیله صحرانشینان در کشورهای مفتوحه اعمال می شد، وحشتی که با ظاهر شدن آنان بر مردم مستولی می گردید، منشاء ناشناخته و دوردست آنان، آمادگی استثنایی آن ها برای قتل عام و کشتار و در نتیجه وحشتِ حاصل از این امر، همکاری فوری، تسلیم های داوطلبانه ای که در برابر آنان پیش می آمد و به طور خلاصه این حقیقت که موفقیت، موفقیت می آورد. لیکن نبرد نسبتاً کوچک عین الجالوت کافی بود تا طلسم را بشکند و آنان را تا حدّ حریفانی معمولی تنزّل دهد.
در نخستین نسل هایی که پس از فتوحات اعراب روی کار آمدند، حاکمِ ایالت که هنوز اساساً فرمانده یک سپاه اشغالگر بود، والی الحرب خوانده می شد، هر چند در حقیقت اعتبار او به طور قابل ملاحظه ای از صِرف هدایت نبرد (اگر نبردی در می گرفت) و حتی از نگهداری سپاهیان فراتر می رفت.پی نوشت ها: 1. این مقاله ترجمه بخش دوم مدخل «Harb» در دائرةالمعارف اسلام (EI2) است. این بخش از مدخل«حرب» به جنگ دوره خلفا مربوط است که برای استفاده در مدخل «جنگ» در دانشنامه جهان اسلام ترجمه شده است. 2. عضو هیأت علمی بنیاد دایرة المعارف اسلامی. 3. فهرست این آثار در مآخذ زیر آمده است: L. Mercier, La Parure des Cavaliers, Fr.tr. 1924, 432-59; H. Ritter, in Isl., Xvii, 1929, 116-54; George T. Scanlon, A Muslim manual & war, 1961, 6-20. 4. Islamic Culture, 1957. 5. J. Sorudel-Thomine in BEO, Xvii, 1962, Cf.Cl, Cahen, in BEO, Vol. 12, 1948, 23-4, 148-149, 159-60. 6. Wuestenfeld,Das Heerwesen der Muhammedaner. in Abh. d.k.Ges.d. wiss, Gotting, xxvi, 1880. 7. M. Talbi, Chahiers de Tunisie,iv, 1956. 8. برای نمونه نک: ابن جبیر، رحله، ص 281. 9. J. Sauvaget, La Paste aux Chevaux dans L"Empire des Mamluks, 1941. 10. Erwin Greef, Religiose und Rechtliche Vorstellung under Kriegsgefangenen in Islam und Christentum, in WI,Viii, 1963, 98-136.
نظر شما