موضوع : پژوهش | مقاله

نازعه محمدبن حنفیه با عبداللَّه بن زبیر و ظهور خَشَبیه

مجله  تاریخ اسلام  هشتم دیماه سال 1382 شماره شانزدهم 

نویسنده : روح الله بهرامی
محمد بن حنفیة معروف به ابن حنفیه، فرزند امام علی علیه السلام و مادرش زنی به نام خوله ی حنفیه بود. پس از شهادت امام حسین علیه السلام جماعتی که عمدتاً جریان سیاسی رادیکال وغالی شیعه بودند، با مرگ یزید و در جنبش مختار، امامت او را در عراق ترویج کردند. جماعتی معروف به کیسانیه مولود این نظریه بود. این مسأله سبب دشمنی سرسختانه ی مدعی زبیری خلافت، یعنی عبداللَّه بن زبیر با ابن حنفیه شد؛ چرا که با ظهور مختار او ابن حنفیه را رقیب خود به شمار آورد.

در مقاله ی حاضری نحوه و زمینه های شکل گیری دشمنی عبداللَّه بن زبیر با ابن حنفیه، روابط و مواضع سیاسی ابن حنفیه و ظهور جماعت خشبیه در حمایت از ابن حنفیه مورد بررسی قرار می گیرد.

مقدمه
به دنبال مرگ یزید بن معاویه در محرم سال 64 هجری خلافت امویان به شدت دچار تزلزل شد و ستیزه و کشمکش و جنگ های داخلی شدید میان مسلمانان بر سر تصدی مقام خلافت روی داد. این دوران را در واقع باید دوره ی فترت خلافت امویان به شمار آورد؛ زیرا قدرت امویان به پایین ترین حد خود رسیده و قلمرو آنها صرفاً به شام و بخش های کوچکی از جزیره محدود شده و در آن جا نیز میان خود امویان در نتیجه ی عصبیت های قبیله ای، کشاکش های سختی میان کلبی و قیسی و شمالی و جنوبی به وجود آمده بود. در این زمان چندین مدعی خلافت ظهور کردند و هر یک می کوشیدند با توسعه ی دامنه ی قلمرو خود زمینه های خلافت و سلطه ی سیاسی خود را فراهم آورند. در حجاز عبدالله بن زبیر به سوی خودش دعوت کرد؛ در کوفه شیعیان و توابین به جنبش درآمده و خون خواهی حسین علیه السلام را مطرح کردند و در صدد بودند که یکی از اهل بیت پیامبر را به خلافت برسانند؛ پس از سرکوب آنها، مختار بن ابی عبید ثقفی در میان شیعیان ظهور کرد و به سوی محمد بن حنفیه، فرزند امام علی علیه السلام دعوت کرد؛ خوارج نیز در نقاط مختلف به تکاپو افتادند و در هر جای بیرقی برافراشته شد، به طوری که در یک سال در مراسم حج، چهار بیرق جداگانه برافراشته شد؛ در شام، امویان مروان را برگزیدند، اما خلافت کوتاه مدت مروان مشکل آنها را حل نکرد و، در نهایت، پس از یک دوره ی کوتاه درگیری، عبدالملک بن مروان به عنوان ولیعهد او خلیفه شد. او با مشکلات بی شمار داخلی، تهدیدات رومی ها در مرزهای غربی، عصبیت های قبیله ای و مخالفان و رقبای جدی نظیر مختار و عبدالله بن زبیر و خوارج روبه رو بود. در حجاز نیز با آن که عبدالله بن زبیر، اکثر مناطق شرقی خلافت را تحت فرمان خود داشت، ظهور مختار در کوفه و دعوت او به سوی محمد بن حنفیه او را در شرایط دشواری قرار داد. مختار نمایندگان او را از کوفه بیرون کرد. این امر ابن زبیر را برآشفت و محمد بن حنفیه را که در این زمان در مکه ساکن بود تحت فشار قرار داد تا با او بیعت کند، ولی ابن حنفیه و هاشمیان، از جمله ابن عباس، از بیعت با او سر باز زدند. سیاست کلی هاشمیان در این زمان پرهیز از وارد شدن در درگیری های سیاسی بود، ولی ظهور مختار و دعوت به سوی ابن حنفیه شرایطی را برای آنها ایجاد کرد که باعث شد ابن زبیر نسبت به ابن حنفیه و هاشمیان سوءظن بیش تری بیابد و از آنها بخواهد که با او بیعت کنند؛ اما ابن حنفیه از این امر پرهیز کرد و هم چنان بر سیاست اعتزالی خود پای فشرد، تا این که ابن زبیر در سال 73 هجری به دست حجاج بن یوسف، نماینده ی عبدالملک کشته شد و ابن حنفیه نیز پس از فروکش کردن منازعات سیاسی، با عبدالملک بن مروان بیعت کرد. منازعه ی محمد بن حنفیه و عبدالله بن زبیر، تأثیرات آن در تحولات حجاز و عراق و ظهور مباحث عقیدتی و سیاسی در میان هواداران و شیعیان محمد بن حنفیه از مباحثی است که در ادامه مورد بحث و بررسی قرار می دهیم. تهدید و حبس ابن حنفیه

ریشه های دشمنی و رقابت علویان و زبیریان، به زمان رقابت زبیر در شورای شش نفری عمر برای تصدی مقام خلافت باز می گردد. زبیر در این شورا به عنوان یک رقیب برای تصدی خلافت مطرح شده بود. او هر چند در دسته بندی درونی شوری به نفع علی علیه السلام کنار رفت، پس از شورشِ مردم بر عثمان و کشته شدن وی طبیعی بود که هم چون قبل، به تصدی مقام خلافت امیدوار باشد. اما پس از عثمان، مردم اعم از انصار و مهاجر عمدتاً بر علی علیه السلام اتفاق کردند و او را به خلافت برگزیدند. زبیر نیز از کسانی بود که با علی علیه السلام بیعت کرد، اما بلافاصله به همراه طلحه، که او نیز از نامزدهای قبلی مقام خلافت بود، به سوی مکه و از آن جا به سوی بصره رهسپار شد و جنگ جمل را رهبری کردند.2 در این میان عبدالله بن زبیر نقش بسیار مؤثری در تشویق و هدایت پدرش بر عهده داشت و حتی در مواقع تردید او را به ادامه ی کار تشویق می کرد.3 از همین زمان ها تمایلات ابن زبیر برای تصدی مقام خلافت پدیدار شد. او در جنگ یکی از فرماندهان مؤثر در سپاه جمل بود.4 در همین گیرودار جنگ جمل بود که علی بن ابی طالب علیه السلام سخنانی درباره ی عبدالله بن زبیر گفت که نشان دهنده ی میزان دشمنی عبدالله بن زبیر با علی علیه السلام و فرزندان وی است: «مازال الزبیر منا اهل البیت حتی شب ابنه عبدالله».5 عایشه که نسبت به علی علیه السلام و فرزندانش حسادت می ورزید، در جریان جنگ جمل به موقعیت خواهرزاده اش عبدالله بن زبیر کمک کرد و حتی امامت نماز را به دستور او به عبدالله بن زبیر سپردند.6 ریشه های رقابت محمد بن حنفیه و عبدالله بن زبیر نیز در همین جنگ رقم خورد و شکل گرفت. ابن حنفیه در جنگ جمل در مقابل سپاهی قرار داشت که عبدالله بن زبیر و پدرش در رأس آن بودند و پرچم سپاه علی را بر دوش می کشید. عاقبت در این جنگ زبیر کشته و پسرش عبدالله شکست خورد و ابن حنفیه پیروزمندانه در کنار پدرش قرار داشت. حسادت های شخصی ابن زبیر نسبت به محمدبن حنفیه نیز در همین جنگ رقم خورد؛ زیرا از پهلوانی ها و قدرت و نیروی او در این جنگ بسیار صحبت می شد. گفته شده زمانی که از قدرت بازوی ابن حنفیه هنگام پاره کردن زره ای محکم که می خواست آن را به اندازه ی قامت امام علی بن ابیطالب علیه السلام درآورد سخن می رفت، عبدالله بن زبیر که خود را از پهلوانان عرب می دانست و در این مورد با ابن حنفیه رقابت می کرد،7 چهره اش درهم می پیچید و از این تعریف و تمجید ناراحت می شد. به هر حال تمام سوابق عبدالله بن زبیر در دشمنی نسبت به خاندان علی علیه السلام و حسادتی که نسبت به شخص ابن حنفیه داشت بعداً بر رقابت های سیاسی با ابن حنفیه افزوده شد و این رقابت پس از شهادت امام حسین علیه السلام و دعوت مختار به خون خواهی او و اعلام نمایندگی و دعوت به سوی ابن حنفیه آشکار شد و بغض و عداوت شدیدی نسبت به هاشمیان و خاندان علی علیه السلام در او به وجود آورد.8 محمد بن حنفیه در آغاز همین سخت گیری بود که برای پرهیز از وارد شدن در مسائل سیاسی به مکه آمد تا به قول خودش در حرم امن الهی پناه بجوید. سخت گیری و دشمنی ابن زبیر بر ابن حنفیه و بنی هاشم به خاطر تهدیداتی بود که از سوی مختار متوجه قلمرو او در عراق، فارس و حجاز شده بود؛ لذا بررسی چگونگی بروز و تشدید این دشمنی در رابطه با رفتار مختار قابل فهم است.

ابن زبیر، پس از به خلافت رسیدن یزید، ضمن امتناع از بیعت با یزید و پناهنده شدن به خانه ی کعبه، هم چون حسین بن علی علیه السلام یکی از مخالفان جدی یزید بود. او حسین علیه السلام را رقیب خود می دید و تا هنگامی که امام حسین علیه السلام زنده بود ادعای خود را به طور آشکار پی گیری نکرد؛ پس از شهادت امام حسین علیه السلام راه برای طرح ادعاهای سیاسی او هموار شد و با مرگ یزید کاملاً اوضاع را برای خویش مساعد دید؛ لذا در صدد برآمد تا با کسب بیعت از بزرگان قریش و بنی هاشم به آرزوی خویش جامه ی عمل بپوشاند، اما تلاشش برای جلب حمایت دو تن از بزرگان قریش، یعنی عبدالله بن عباس و محمد بن حنفیه و کسانی همچون مختار با ناکامی مواجه شد. وی ابتدا در پی جلب نظر هاشمیان برآمد، اما چون محمد بن حنفیه و ابن عباس به عنوان بزرگان بنی هاشم، حاضر به بیعت با وی نشدند او سیاست های شدیدتری علیه آنها اعمال کرد. این موضوع با ظهور یک مدعی جدید به نام مختار در کوفه نگرانی های عبدالله بن زبیر را بیش تر کرد؛ چرا که مختار به سوی اهل بیت دعوت می کرد و در میان خاندان علی علیه السلام خود را وزیر و امین اهل بیت و نماینده ی محمد بن حنفیه اعلام کرد. او بر کوفه مسلط شد و نمایندگان سیاسی ابن زبیر را از آن جا بیرون کرد؛ لذا ابن زبیر به محمد بن حنفیه به عنوان یک رقیب خطرناک برای خود می نگریست و به دنبال آن بود تا با اعمال فشار شدیدتری او را وادار به بیعت با خود نماید. برای او بیعت ابن عباس به عنوان بزرگ هاشمیان و نیز محمد بن حنفیه به عنوان یک رقیب - که طرف داران پر حرارتی در کسوت خون خواهی امام حسین علیه السلام پیدا کرده بود و شخصیت های زیرکی همانند مختار و ابراهیم بن اشتر به حمایت از او برخاسته بودند و رجال معروفی چون سعد بن مالک اشعری، ابوعبدالله جدلی، عامربن واثله کنانی ابوالطفیل و مثنی بن مخربه عبدی از او طرف داری می کردند - اهمیت اساسی داشت.

مختار، چنان که گفته شد، از رجال برجسته ی شیعه در کوفه بود که پس از ناکامی در کمک به مسلم بن عقیل به دست ابن زیاد گرفتار و با وساطت عبدالله بن عمر از زندان ابن زیاد رهایی یافت و به سوی مکه که ابن زبیر در آن جا بود رفت. وی ابتدا در تلاش بود که با ابن زبیر متحد شود. این تلاش ها برای اتحاد با ابن زبیر در سال 62 هجری صورت گرفت 9 ولی از آن جا که با او به توافق نرسید از بیعت با او خودداری کرد و برای مدتی به طایف رفت.10 در این زمان هنوز ابن حنفیه به سوی مکه نیامده بود و در مدینه ساکن بود، ولی احتمالاً در بحبوحه ی لشکرکشی یزید به مدینه او این شهر را ترک کرد. از تاریخ دقیق حرکت ابن حنفیه از مدینه به مکه اخبار دقیقی در دست نیست و به احتمال زیاد او پس از قتل عام حره مدتی در مدینه بود. مختار نیز پس از قتل عام حره و ادامه ی لشکرکشی سپاه یزید به سوی مکه آمده و با ابن زبیر متحد شده و تحت شرایطی با او بیعت کرده بود.11 اتحاد او با ابن زبیر در قبل از محرم سال 64 هجری صورت گرفت و این امر می رساند که مختار از اواخر سال 62 هجری تا آغاز سال 64 هجری را در طائف گذرانده است. در محرم سال 64 هجری او را در صف سپاهیان ابن زبیر در زمان محاصره ی مکه می بینیم و لذا او اندکی قبل از این با ابن زبیر متحد شده بود.

آن چنان که از اخبار وقایع مربوط به محاصره ی مکه به وسیله ی سپاه یزید برمی آید، مختار تا ماه ربیع الاول سال 64 هجری در کنار ابن زبیر و علیه سپاه یزید می جنگید،12 اما رفتار نامناسب ابن زبیر و کم توجهی او به مختار و نیز رویداد مرگ یزید در این سال باعث شد که مختار متوجه عراق شود، ولی قبل از این که به عراق رهسپار شود اخبار اوضاع عراق و شورش مردم آن جا و اجتماع شیعیان برگرد سلیمان بن صردخزاعی (رهبر توبه گران) را دریافت کرده بود، به همین منظور در رمضان این سال به سوی کوفه رفت و در آن جا به نام ابن حنفیه شروع به دعوت کرد.

شواهد و جزئیات دقیقی در مورد ارتباط مشخص مختار با ابن حنفیه قبل از ورودش به کوفه در دست نداریم. اما احتمالاً او قبل از ورود به کوفه با ابن حنفیه و امام علی بن حسین علیه السلام ارتباطاتی - که معلوم نیست به چه صورت بود - داشته است. دو احتمال درباره ی این ارتباط وجود دارد: احتمال نخست این که او در دوره ی اقامت کوتاه مدتش در طائف، با ابن حنفیه و امام علی بن حسین علیه السلام در ارتباط بوده و در آن موقع تأییدات خود را از ابن حنفیه به دست آورده است. دوم این که این ارتباط پس از جدایی از ابن زبیر و قبل از رفتن به کوفه بوده است؛ چرا که او پس از بازگشت از طائف مدتی در مکه اقامت و برای مدت کوتاهی با ابن زبیر همکاری کرده و با مرگ یزید از او جدا شده بود. در این زمان به احتمال، ضمن ارتباطات با ابن حنفیه و با اجازه ی او به سوی کوفه رفته و در آن جا به سوی او دعوت را آغاز کرده و به خون خواهی امام حسین علیه السلام اقدام نموده بود.

در باب فرض نخست باید سخت تردید کرد؛ زیرا قراین موجود و وقایع بعدی چنین ارتباطات و یا تأییداتی را ثابت نمی کند. با وجود این که مختار حدود یک سال از صحنه ی حوادث کنار کشیده و در زادگاهش در شهر طائف بود، از فعالیت ها و تلاش های او هیچ اطلاعی در دست نیست، ولی این احتمال وجود دارد که مختار در این دوره، برای فراهم آوردن مشروعیت قیام خود تلاش هایی انجام داده باشد و این تلاش ها می توانست در قالب ملاقات هایی با امام علی بن حسین علیه السلام و محمد بن حنفیه بوده باشد. اما اگر چنین فرضی را قبول کنیم و یا حتی اشارات و یا تأییداتی در این باره نیز در منابع بیابیم، باز نمی توانیم این فرض را تأیید کنیم که مختار با وجود چنین تلاش هایی توفیقی به دست آورده و یا نتیجه ی مثبتی عایدش شده باشد. بازگشت او از طایف به مکه و اتحادش با ابن زبیر - که نه علی بن حسین علیه السلام، نه محمد بن حنفیه و نه حتی ابن عباس حاضر به بیعت با او بودند - دلیلی بر این امر است که مختار در صورت در پیش گرفتن چنین سیاستی و به دست آوردن تأیید آنها برای قیام خود، نمی توانست به اتحاد و پیوند با ابن زبیر روی بیاورد؛ ولی از آن جا که او در پایان دوره ی اقامت یک ساله ی خود در طایف به سوی ابن زبیر آمده و با وساطت عباس بن سهل با ابن زبیر اتحاد کرده 13 نشان می دهد که او تأییدی از امام علی بن حسین علیه السلام و ابن حنفیه به دست نیاورده بود؛ چرا که او در سال 64 هجری پس از سپری شدن اقامت در طایف به مکه بازگشت و اتحاد خود را با ابن زبیر تحت شرایطی عملی ساخت و در صف متحدان او وارد شد و با سپاه یزید جنگید.14

اما احتمال دوم با روند حوادث و وقایع هم خوانی بیش تری دارد؛ چرا که بر اساس اکثر منابع تاریخی، مختار قیام خود را به نام ابن حنفیه آغاز کرد. این امر می رساند که او پس از ناکامی های نخستین، پیش از آن که از ابن زبیر جدا و راهی کوفه گردد، با ابن حنفیه مجدداً ملاقات هایی داشت و یا مکاتباتی بین آنها صورت گرفت و موافقت هایی ضمنی در این باره کسب کرد و یا حداقل از سکوت ابن حنفیه رضایت او به خون خواهی حسین علیه السلام را استنباط کرد. روند طبیعی حوادث و جنبش مختار نشان می دهد که او بدون کسب چنین تأییدی حداقل به صورت ضمنی، نمی توانست در رأس جنبش خون خواهی حسین علیه السلام قرار گیرد و یا به سوی ابن حنفیه دعوت کند.

البته از آن جا که مختار قبل از پیوستن به ابن زبیر نیز در صدد خون خواهی امام حسین علیه السلام بود، باید هر دو احتمال بالا را به صورت دیگری بازسازی کرد و آن این که مختار از همان آغاز خروج از کوفه در زمان ابن زیاد، همان طور که گفته شد، قصد خون خواهی حسین علیه السلام را داشت و این موضوع را بر زبان آورده بود، ولی قصد داشت به وسیله ی اتحاد با ابن زبیر به نیت خود جامه ی عمل بپوشاند؛ البته در این مورد خواهان نقش برجسته ی خود و حتی اطاعت پذیری ابن زبیر از ایده و نظر خود بوده است؛15 اما ابن زبیر نمی خواست حرکت خود را کاملاً در این جهت قرار دهد و مختار نتوانست درباره ی آنچه می خواست و پیش بینی می کرد با ابن زبیر به نتیجه برسد و برای همین منظور، بدون توافق از او جدا شد و مدتی به طائف رفت. در این دوره ی اقامت یک ساله در طائف که نزدیک مدینه، محل سکونت ابن حنفیه و امام علی بن حسین علیه السلام بود، او می بایست به عنوان یکی از شیعیان کوفی ملاقات هایی با علی بن حسین علیه السلام و یا محمد بن حنفیه صورت داده و قصد و نیت خود را به طور غیر مستقیم یا آشکار مطرح کرده باشد، ولی نه علی بن حسین علیه السلام و نه محمد بن حنفیه پس از حادثه ی کربلا دیگر چندان تمایلی به دخالت مستقیم در امور سیاسی نداشتند و پاسخ صریح و روشنی نیز به مختار ندادند. بر اساس برخی اخبار، علی بن حسین علیه السلام بعداً در پاسخ درخواست مختار، به خاطر پرهیز از این امر، به طرد وی پرداخت. البته در این مورد روایات متناقضی وجود دارد، اما واضح است که در این مرحله در صورت طرح هرگونه پیشنهادی به این دو نفر، پاسخی نگرفت؛ لذا مجدداً به مسأله اتحاد با ابن زبیر اندیشید و به مکه بازگشت و با ابن زبیر متحد شد. البته برای مختار با وجود این اتحاد، این راه همواره باز بود که در شرایط مناسبی دوباره اهداف خود را در پیش بگیرد؛ و این شرایط بعداً فراهم شد.

او پس از بازگشت به مکه با وساطت عباس بن سهل با ابن زبیر آشتی و تحت شرایطی با او بیعت کرد و در نبردی که بین سپاهیان یزید با عبدالله بن زبیر و پیروانش صورت گرفت، در کنار ابن زبیر و خوارج علیه سپاه یزید جنگید. آنچه او را از ابن زبیر جدا کرد، فرصت پیش آمده ی ناشی از مرگ یزید، بر هم خوردن نظم سیاسی عراق و فراهم آمدن شرایط مناسب برای از سرگیری موضوع خون خواهی امام حسین علیه السلام و ملاقات و گفت وگو با ابن حنفیه بود. این گفت وگو به صورت مخفی صورت گرفت؛ چرا که هم مختار و هم ابن حنفیه هر دو سخت تحت نظر ابن زبیر بودند. در این جا بود که مختار تأییداتی از ابن حنفیه گرفت، اما این تأییدات به صورت ضمنی صورت پذیرفت. در واقع، عدم قاطعیت ابن حنفیه در دادن جواب مثبت و یا منفی به مختار این فرصت را برای او فراهم ساخت که بلافاصله از ابن زبیر جدا و راهی کوفه شود. در این زمان مرگ یزید نیز شرایط را برای خارج شدن ابن حنفیه از عزلت کامل مهیا ساخت و وی با اظهار نظرهای خود در واقع نه تنها مختار، بلکه هر قیام انتقام جویانه ای را که بتواند داد اهل بیت را بستاند مورد تأیید قرار داد؛ اما همواره بر این امر تأکید کرد که از خون ریزی بیهوده در میان مسلمانان پرهیز دارد و این سخن البته به معنای پرهیز از تعقیب و یا کشتن قاتلان امام حسین علیه السلام نبود. در این زمان ابن زبیر نمایندگانی به کوفه فرستاد و بر آن جا مسلط شده بود. ورود مختار به کوفه در اواخر سال 64 هجری و بنا به اخباری در ماه رمضان این سال بود و این درست زمانی بود که توابین برگرد سلیمان بن صرد اجتماع کرده و آماده ی خروج و نبرد با امویان بودند.16 ورود او با تبلیغات به نام ابن حنفیه و خون خواهی حسین علیه السلام باعث شد که جمعی از شیعیان از سلیمان بن صرد جدا شوند و به مختار دل ببندند. به هر حال توابین از کوفه خارج شدند و در ربیع الاول سال 65 هجری در عین الورده در مصاف با سپاهیان امویان تحت رهبری ابن زیاد قتل عام شدند و جز اندکی از آنان باقی نماند که به کوفه بازگشتند.17

در این زمان، مختار که فعالیت هایش درکوفه تحت کنترل نمایندگان ابن زبیر بود، گرفتار و محبوس شد و زمانی که بقایای توابین بازگشتند، پیام تسلیتی از زندان برای آنان فرستاد و وآنان را به پیروزی و قیام وعده داد و با جماعتی از شیعیان از زندان مکاتبه می کرد و مژده می داد که به زودی آزاد خواهد شد. او برای تحقق منظور خود مخفیانه نامه ای به وسیله ی یکی ازمعتمدان خود برای عبدالله بن عمر نوشت تا برای بار دوم و این بار شفاعت او را نزد ابن زبیر بکند تا نمایندگانش در کوفه او را آزاد کنند. به هر حال با این عمل و با دادن تعهدات و سوگندهای مؤکد او را آزاد ساختند، ولی مختار پس از آزادی خود بی درنگ در پیش یارانش در تدارک قیام کوشید و سوگندها و تعهدات سپرده شده را با قبول فدیه قابل جبران دانست و در پی گیری اهداف خود نیز مصمم تر شد و با همراهی ده تن از مردان برجسته ی شیعه برای آماده کردن پیروان خود برای قیام اقدام کرد. اقدامات وی در کوفه و زمزمه هایش به نام دعوت به سوی ابن حنفیه،عبدالله بن زبیررا مجبور کردکه ابن حنفیه را تحت کنترل قرار دهد.در این زمان ابن حنیفه و ابن عباس از مدینه به سوی مکه آمده بودند. بر اساس اخبار تاریخی، او و ابن عباس برای پرهیز از فتنه و دور شدن از حوادث سیاسی به سوی مکه آمدند و به خانه ی خدا پناهنده شدند و این حادثه بعد از واقعه ی حره، یا حداقل هم زمان با آن اتفاق افتاد.18 به نظر نمی رسد که ورود محمد بن حنفیه به مکه بلافاصله بعد از واقعه ی حره اتفاق افتاده باشد؛ چرا که در واقعه ی حره یکی از فرزندان او به نام جعفر بن محمد کشته شد19 و طبعاً ابن حنفیه می بایست مدتی را در سوگ فرزندش در مدینه به سر ببرد؛ اما منابعی که در مورد بیعت دسته جمعی و اجباری مردم مدینه با یزید و از حوادث حره سخن رانده اند از ابن حنفیه نام نبرده اند، در حالی که فرزندان او، عبدالله و حسن، به همراه عموزاده ی خود، امام علی بن حسین علیه السلام در این زمان در مدینه بودند و هنگامی که مسلم بن عقبه، علی بن حسین علیه السلام را برای بیعت فراخواند - البته بر خلاف دیگران او را مجبور به بیعت نکرد و آزاد گذارد - از امام علیه السلام درباره ی دو جوانی که همراه او بودند پرسید، امام علیه السلام جواب داد که عموزادگانم عبدالله و حسن هستند. در این زمان هیچ نامی از ابن حنفیه به میان نیامد. گویا با وقوع حوادث و شورش مردم، او با احتیاط از حوادث کناره گرفت. در نهایت به نظر می رسد که او، مدتی پس از واقعه ی حره، مدینه را به سوی مکه ترک کرد. در این زمان بود که عراق با شنیدن این اخبار در ناآرامی فرو رفت؛ مختار نیز پس از شنیدن اخبار مرگ یزید و اوضاع ناآرام عراق به سوی عراق رفت و همه اعمال خود را به نام محمد بن حنفیه در کوفه انجام داد و بعد از قتل عامِ کشندگان حسین علیه السلام، چنان که گفته شد، سرهای آنان را به همراه اموال و هدایایی برای ابن حنفیه فرستاد. رفت و آمد شیعیانِ ابن حنفیه در مکه و اقدامات مختار به نام او در عراق، ابن زبیر را برآشفت؛ زیرا غلبه ی مختار بر کوفه و در نتیجه ی آن بر بخش عظیمی از حیطه ی فرمانروایی ابن زبیر، یعنی موصل، جزیره، حلوان، ارمنستان، آذربایجان، ری، ماهین، اصفهان و جبال و اعزام فرمانداران مختار بدان مناطق، ابن زبیر را سخت نگران ساخت و چون وی چنین دید در صدد برآمد تا از طریق محمد بن حنفیه، مختار بن ابی عبید را وادار به اطاعت از خود سازد. ابن زبیر پیروزی های مختار را مرهون استظهار و پشت گرمی به محمد بن حنفیه می دید؛ لذا در صدد برآمد تا با سیاستی ابن حنفیه را وادار به بیعت با خود کند و بدین صورت، مختار را از داشتن مشروعیت محروم و آن گاه کار او را یکسره سازد.20

بدین منظور فشارهای سیاسی خود را بر ابن حنفیه تشدید کرد. وی از ابن حنفیه خواست که با او بیعت کند، اما ابن حنفیه از این امر سر باز زد و اعلام کرد که من در چنین شرایطی بیعت نمی کنم. ابن زبیر برای رسیدن به مقصود، به اذیت و آزار ابن حنفیه و سرزنش او و بنی هاشم اقدام کرد، به طوری که دستور داد تا نام پیامبرصلی الله علیه وآله را از خطبه های نماز بیندازند و این امر بنی هاشم را فوق العاده آزرده ساخت؛ چون جماعتی از مسلمانان این موضوع را بر او عیب گرفتند، گفت:که من در دل، ذکر محمدصلی الله علیه وآله و احترام او را زیاد برپا می دارم، اما چون او خاندان بدی دارد و در ظاهر هرگاه نام او را می شنوند گردن های خود را فراز می گیرند، نام او را در خطبه و منبر نمی برم.21 او در خطبه های خود شروع به ناسزاگویی به علی ابن ابیطالب علیه السلام و بنی هاشم کرد. ابن حنفیه و عبدالله بن عباس نیز که بزرگان بنی هاشم در مکه بودند، از این عمل ابن زبیر برآشفتند و علیه او به خطبه ایستادند.

مسعودی به نقل از کتاب الاخبار نوفلی می گوید: او به نقل از ولید بن هشام مخزومی آورده است:

ابن زبیر خطبه خواند و در آن به سرزنش و وهن علی بن ابیطالب علیه السلام پرداخت، چون خبر به محمد بن حنفیه، پسر علی علیه السلام رسید، بیامد و در جلوی ابن زبیر برای او کرسی آماده کردند و او روی آن قرار گرفت و گفت: ای جماعت قریش روی های شما زشت باد! چطور در حضور شما از علی علیه السلام بدگویی می کنند! علی تیری با صلابت از سلاح خدا علیه دشمنان او بود و دشمنان خدا را به سبب کفر و شرکشان می کشت. چون در مورد او دلشان آکنده از کینه است به باطل از او سخن می گویند؛ ولی ما فرزندان برجسته انصار او را خوب می شناسیم. اگر روزگار قدرتی به کف ما بنهد، استخوان های آنها را پراکنده می کنیم و پیکرهایشان را بیرون می آوریم در حالی که آن روز دیگر پیکرهایشان پوسیده است و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.22

مسعودی می گوید:

وقتی که ابن حنفیه سخنانش به انتها رسید، ابن زبیر دنباله خطبه خود را خواند و گفت: اگر فرزندان فاطمه سخن بگویند معذورند، اما ابن حنفیه چه می گوید؟ و محمد بن حنفیه دوباره برخاست و در پاسخ ابن زبیر گفت: ای پسرِ ام رومان چرا من سخن نگویم! مگر فاطمه دختر محمدصلی الله علیه وآله مادر برادرانم نبوده است و مگر فاطمه دختر اسد بنی هاشم مادربزرگم نبوده است؟ مگر فاطمه دختر عمرو بن عائذ مادربزرگ پدرم نبوده است؟ به خدا اگر به خاطر خدیجه بنت خویلد نبود، در مورد بنی اسد همه چیز را می گفتم و اگر ضرری به من می رسید در مقابلش شکیبایی می کردم.23

وقتی ابن زبیر سرسختی و مخالفت ابن حنفیه را دید، سیاست های سخت تری علیه او به اجرا گذاشت و حتی او و بنی هاشم را تهدید به مرگ کرد و برای آنها ضرب الاجل تعیین نمود. این سیاست ابن زبیر بدان سبب بود که سخت از دو جبهه تحت فشار بود. او می بایست کار خود را با مختار و ابن حنفیه روشن کند تا به دشمن دیگرش عبدالملک بن مروان بپردازد؛ لذا در مقابل ابن حنفیه و مختار سیاست های جدیدتری در پیش گرفت.

به همین منظور، هم زمان دو سیاست را علیه مختار و ابن حنفیه در پیش گرفت. نخست، متقاعد کردن محمد بن حنفیه به پذیرش بیعت با او و دوم، طرح این موضوع که مختار شخصی کذاب و دروغ گوست و هیچ گونه مأموریتی از سوی ابن حنفیه ندارد. این سیاست که به صورتی گسترده علیه مختار تبلیغ می شد، حتی بر هواداران و نزدیکان مختار تأثیر گذاشته بود. از سوی دیگر، ابن زبیر در پی آن بود تا با گردآوری مخالفان مختار در کوفه و هدایت و جذب آنها به سوی بصره که هنوز در دست کارگزاران ابن زبیر بود، جبهه ی واحدی از اشراف کوفه و مردم آن جا علیه مختار تشکیل و او را از دو جهت، یعنی از سوی بصره و حجاز تحت فشار قرار دهد. ابن زبیر فرماندهی سیاسی و نظامی جبهه ی بصره را به برادرش مصعب بن زبیر و مهلب بن ابی صفره واگذار کرد. از سوی دیگر مختار نیز سیاست محتاطانه ای در مواجهه با ابن زبیر در پیش گرفت. او به مثنی بن مخربه ی عبدی و برخی از شیعیان برجسته ی بصره کمک نمود تا زمینه های مناسبی برای حضور او در بصره فراهم سازند تا آرام آرام بصره را نیز به قلمرو خود اضافه کند؛24 اما ترکیب نیروهای بصری و قدرت هواداران زبیری در آن جا این اجازه را به او نداد. مختار پس از این در سیاست جدیدی سعی کرد تا ضمن مکاتباتی با ابن زبیر راهی برای مقابله ی مشترک با امویان و عبدالملک بن مروان جست و جو کند؛ اما ابن زبیر که اعتمادی به قول و قرارهای مختار نداشت، به پیشنهادهای او وقعی ننهاد. او مختار را همچون یک امیر فرمان بُردار برای خود می خواست و برای این منظور سعی کرد با طرح پیشنهادهایی وفاداری او را نسبت به خود بیازماید. مختار در این سیاست می خواست ابتکار عمل را در دست بگیرد و در فرصت مناسبی بر نیروهای ابن زبیر غلبه کند؛ از این رو نیروهایی را به منظور اتحاد با ابن زبیر برای مقابله با امویان و نیز به عنوان یک نیروی مستقل و حامی ابن حنفیه، به سوی حجاز گسیل کرد. به هر حال، نیروهای مذکور در بین راه و در پی ترفند فرمانده سپاهیان ابن زبیر قتل عام شدند و همین امر باعث شد که اعتماد و احتمال همکاری میان ابن زبیر و مختار به طور کامل زایل شود. مختار بلافاصله پس از این شکست طی نامه ای به ابن حنفیه، منظور خود از اعزام این نیرو را حمایت از او اعلام کرد و خواستار تأیید و همراهی او برای غلبه بر ابن زبیر شد. پس از این ابن زبیر به سیاست خصمانه مختار به طور کامل وقوف یافت و به فکر تقویت بیش تر جبهه ی بصره افتاد.

پس از قتل عام سپاهیان مختار به وسیله ی ابن زبیر، مختار مجدداً در صدد برآمد که تأییداتی برای مقابله با ابن زبیر از محمد بن حنفیه بگیرد. بدین منظور، نامه ای به شرح زیر به وسیله ی شخصی به نام صالح بن مسعود برای ابن حنفیه فرستاد:

اما بعد؛ من سپاهی را به سوی شما فرستادم که دشمنان شما را خوارتر کند و شهرها را به تصرف تو درآورند اما هنگامی که به سوی شما می آمدند و در نزدیکی مدینه، سپاه ابن زبیر ملحد با خدعه و سوگند و پیمان خدا، آنان را فریب داد و چون به آنها اعتماد کردند به ناگاه بر آنان یورش آوردند و خون آنها را ریختند. اگر شما موافقت داشته باشید، سپاهی را به جانب مدینه بفرستم و شما نیز نمایندگانی به سوی آنان بفرست تا مردم بدانند که من در اطاعت شما هستم و این سپاه را به فرمان شما فرستاده ام زیرا در این صورت اکثر آنها را رعایت کرده؛ چرا که آنها بیش از ابن زبیر ملحد به شما توجه دارند. سلام بر شما باد.25

ابن حنفیه که سخت مورد سوءظن ابن زبیر بود و همواره معتقد بود که در حرم امن الهی نباید خون ریزی و جنگ ایجاد شود، به این امر راضی نشد و در عین حال نامه ی مختار را بدون پاسخ نگذاشت و نظر خود را در این باره بدین شرح به مختار نگاشت:

اما بعد؛ نامه شما به من رسید و آن را خواندم و دانستم که حق مرا بزرگ داشته ای و برای رضایتمندی من عمل کرده ای؛ ولی من پیش از هر چیزی دوست دارم خدا را اطاعت کنند و شما نیز هر چقدر می توانی آشکارا و پنهان خدا را اطاعت کنی و بدانی که من اگر چنین قصدی داشتم مردمان شتابان به سویم می آمدند و یاوران فراوانی می یافتم، ولی من عزلت گزیده ام و صبر را پیشه کرده ام تا خداوند حکم خود را درباره ی من جاری کند. او بهترین حاکمان است.26

با تشدید دشمنی میان مختار و ابن زبیر پس از این حادثه و در شرایطی که مختار آوازه ی امامت محمد بن حنفیه را در عراق پراکنده ساخت طبیعی بود که ابن زبیر دیگر ابن حنفیه را که در مکه مستقر بود تحمل نکند؛ چرا که تمام این امور از سوی مختار به نام ابن حنفیه صورت می گرفت. او رسماً مختار را از این امور منع نمی کرد و آشکارا به تکذیب او نمی پرداخت و با ابن زبیر نیز بیعت نمی کرد. از سوی دیگر، ابن زبیر می بایست در مقابل مدعی اموی نیز ایستادگی کند؛ لذا در تلاش بود تا قبل از برخورد با رقیب قدرتمند اموی، یعنی عبدالملک بن مروان، کار عراق را یکسره سازد؛ بنابراین تصمیم گرفت محمد بن حنفیه را که سیاست آشکاری در قبال مختار در پیش نگرفته و از هرگونه موضع گیری قاطع در قبال او خودداری می کرد به بیعت وادار نماید؛ چرا که با این عمل می توانست مبنای ادعای مختار را که مدعی بود از سوی ابن حنفیه به کوفه اعزام شده است بدین صورت بی اعتبار سازد. در پی اتخاذ این سیاست، ابن زبیر، محمد بن علی را فراخواند و از او خواست که بیعت کند. در این جا بود که ابن حنفیه تحت فشار بیش تر قرار گرفت و عبدالله بن عباس در اعتراض به اقدامات ابن زبیر به حمایت از او پرداخت. عبدالله بن زبیر دوباره از ابن حنفیه خواست تا به بیعت راضی شود، ولی ابن حنفیه و ابن عباس و جمعی از اصحاب او ازبیعت خودداری کردند و ابن حنفیه گفت:

اذلم یبق أحد من الناس غیری ابایعک.27

ابن زبیر نیز ابن حنفیه را به همراه جمعی از اصحاب او و بنی هاشم که تعداد آنها را 15، 17 و بیش تر از آن نیز یاد کرده اند در زندان عارم محبوس و آنان را تهدید کرد که اگر ظرف دو ماه با او بیعت نکنند، همه ی آنها را به آتش خواهد کشید؛ و دستور داد هیزم ها و چوب های فراوانی بر در زندان جمع کردند تا برای برپا کردن آتش آماده باشد. ابن زبیر دستور داد تا راه هرگونه گفت وگوی آنان با مردم را ببندند و نگهبانانی را بر آنها گماشت تا ارتباط آنها را با بیرون از زندان قطع کند تا مجبور به بیعت شوند. ابن حنفیه این بار مستقیماً برای نجات از دست ابن زبیر از مختار کمک خواست و مختار عده ای از نیروهای کوفی خود را که به خَشَبیه معروف شدند به کمک ابن حنفیه فرستاد تا او را نجات دهند. نجات ابن حنفیه و شکل گیری خَشَبیه

شکل گیری خَشَبیه یکی از مراحل اساسی در تحولات تاریخی در جنبش مختار بود و نقش بسیار قابل توجهی در توسعه ی نظریات سیاسی و عقیدتی کیسانیه داشت. روشن کردن این جریان و شکل گیری آن برای شناختن جنبش کیسانیه و نظراتشان درباره ی محمد بن حنفیه حایز اهمیت است. در این مبحث به بحث و بررسی منشأ این مسأله می پردازیم.

منابع مربوط به انساب به وجه تسمیه ی خَشَبی یا خَشَبیه اشاره کرده و خَشَبی را منسوب به جماعت خَشَبیه دانسته اند که فرقه ای از شیعه و روافض به شمار آمده است.گفته اند هر کسی که بدان طایفه و فرقه منسوب بوده «الخَشَبی» نامیده می شده است.28 این عنوان چنان شایع شد که بعدها گروه هایی از زیدیه را به همین نام خواندند. منصور بن معتمر از فقها و علمای مشهور در اوایل قرن دوم که رابطه ی صمیمانه ای با زید داشت، می گوید: خَشَبیه عنوانی بود برای دوست داران علی بن ابیطالب علیه السلام.29 ولی این واژه قدمت بیش تری دارد و به پیروان ابن حنفیه و مختار گفته می شد و از همین جا بود که این عنوان، هم چون سبائیه، به طور کلی درباره ی شیعیان و به ویژه جریان های رادیکال و غلاة و نخستین بار در جنبش مختار به کار رفت.

منابع فرقه نگاری و بسیاری از منابع تاریخی کاملاً نشان می دهد که خَشَبیه با جنبش مختار پیوند ناگسستنی دارد و بسیاری از پیروان مختار و ابن حنفیه، پیش از آن که به نام کیسانی معروف شوند با این عنوان خوانده می شدند. برای روشن شدن این امر به بررسی شکل گیری خَشَبیه و عقاید آنها در این گونه منابع می پردازیم.

موضوع خَشَبیه در ارتباط با محمد بن حنفیه و جنبش مختار از چند جهت قابل بررسی است:

نخست این که بر اساس آنچه از منابع تاریخی، فرهنگ نامه ها، انساب و فرق برمی آید این واژه درباره ی جمعی از هواداران مختار که با ابن اشتر در جنگ با عبیدالله بن زیاد شرکت داشته اند به کار رفته است. انتساب این عنوان به همراهان ابن اشتر احتمالاً متأثر از حضور دو عنصر عرب و ایرانی حاضر در سپاه ابن اشتر بود. اطلاعات موجود در منابع، راجع به این گونه از خَشَبیان تأکید دارد که جماعتی از سپاهیان ابن اشتر به دلیل این که سلاحی جز چوب در دست نداشتند به «خَشَبی» معروف شدند و آنان را خَشَبیه خوانده اند. ابن رسته در اعلاق النفیسه در این باره می گوید: خَشَبیه دسته ای از رافضیه اند. این گروه، از یاران و اصحاب ابراهیم بن اشتر بودند که در زمان برخورد با عبیدالله بن زیاد، به خاطر این که اکثر آنان سلاحی نداشتند و به جای شمشیر چوب دستی به دست گرفته بودند به آنها خَشَبیه گفته اند.30 ابوزید بلخی نیز گفته است: خَشَبیه یاران ابراهیم بن مالک اشتر بودند که عبیدالله بن زیاد را کشتند و از آن رو خشبیه نامیده شدند که در آن روز بیش تر اسلحه ی آنان از «خَشَب» بود.31 ابن قتبیه دینوری نیزآنان را گروهی از رافضه دانسته و گفته است: هنگامی که ابراهیم بن اشتر با عبیدالله بن زیاد جنگید، بیش تر یاران او غیر از چوب سلاحی نداشتند و از این رو خشبیه نامیده شدند.32 خوارزمی در مفاتیح العلوم اطلاعات جدیدی درباره ی پیوند خَشَبیه با سپاهیان ابراهیم بن اشتر ارائه می دهد که قابل تأمل است. او خَشَبیه را همان «صرخابیه» می داند و اظهار می دارد که خَشَبیه گروهی بوده اند که به صرخابیه مشهورند و به صرخاب طبری منسوب اند. این نام را بدان خاطر به آنها داده اند که همراه مختار بر حکومت شوریدند و در آن شورش غیر از چوب سلاحی با خود حمل نمی کردند.33

خوارزمی اشتباهاً این فرقه را یکی از فرق زیدیه به حساب آورده است که البته به لحاظ تاریخی با جنبش مختار همخوانی ندارد؛ زیرا زیدیان فرقه ای متأخر از مختارند. اما اطلاعات او درباره ی صرخاب طبری و مسأله ی پیوستگی او با خَشَبیه و سپاه مختار و ابن اشتر حایز اهمیت است. وی صرخاب طبری را یکی از طبریانی دانسته که در سپاه مختار بوده است و این امر با توجه به ترکیب سپاهیان ابن اشتر در مواجهه با عبیدالله بن زیاد قابل تأمل و بررسی است. مطابق داده های تاریخی، بسیاری از سپاهیان او در نبرد با عبیدلله بن زیاد، از ایرانیان (حمراء) تشکیل می شدند که شماری از آنها دیلمیان بودند و این احتمال وجود دارد که صرخاب طبری از جمله ایرانیان فعال در سپاه مختار و ابن اشتر بوده باشد. در عین حال گفته شده است که بسیاری از سپاهیان ابن اشتر مجهز به اسلحه های چوبی بوده اند که آنها را به فارسی «کافرکوبات»34 می نامیده اند و کاربرد سلاح های چوبی در ایران سابقه ی کهنی دارد و در منابع تاریخی تأیید شده است که سپاهیان عجمی ابن اشتر مسلح به چوب و کافر کوب بوده اند. مستندات فوق کاملاً نشان می دهد که خَشَبیه از نهضت مختار سرچشمه گرفته، ولی در برخی موارد با گروهی کوچک از زیدیان که آنان را نیز خَشَبیه نامیده اند خلط گردیده است. اکثر منابع تاریخی نیز این گروه از خَشَبیه را به سپاهیان مختار و ابن اشتر منسوب کرده اند. مسعودی می گوید: گروهی از خَشَبیان که در جزیره ی قرقیسا بودند، پس از کشته شدن مختار مدتی را تا هنگام رویارویی سپاهیان عبدالملک و ابن زبیر همراه ابن اشتر در نصیبین و قرقیسا ماندند او هم چنین اشاره می کند پس از آن که ابن اشتر برای اتحاد با ابن زبیر به سوی مصعب بن زبیر رفت، جماعتی از خَشَبیان هم چنان در آن جا بودند. در زمانی که سپاه عبدالملک بن مروان برای سرکوبی زفربن حارث راهی نصیبین و قرقیسا شد، با جماعتی از خَشَبیان مواجه گشت و عبدالملک این گروه را محاصره کرد. مسعودی می گوید: این گروه به سوی امامت محمد بن حنفیه دعوت می کردند «یدعون الی امامة محمد بن الحنفیه».35 اما پس از مدتی محاصره، خلافت عبدالملک را پذیرفتند و تسلیم او شدند.

مطلب دیگری که می توان در باب انتساب خَشَبیه به پیروان مختار و همراهان ابن اشتر مطرح ساخت، موضوع کرسی چوبی بود که مختار آن را از جعد بن هبیرة گرفته بود و گفته می شد کرسی امام علی علیه السلام است و این موضوع برای برخی از غلاة شیعه، به ویژه گروه هایی از شیعیان که عمدتاً به دلیل وابستگی به برخی قبایل جنوب به سبایی معروف شده بودند، مورد تقدس واقع شد. مختار برای بهره برداری از شور و غلیان انقلابی و ایجاد تحرک و انگیزه ای که بدان وسیله می توانست از آنان استفاده ی تبلیغاتی کند، آنها را از این امر منعی نمی کرد و این باعث شد که عقاید کهن بدویان جنوب و برخی اسرائیلیات که در میان قبایلی چون شبام، بنی نهد و بنی شاکر وجود داشت، در شکل تقدس کرسی مذکور پدیدار شود.36 آنها این کرسی را مقدس شمرده، آیینی برگرد آن به جا می آوردند. این گروه همراه سپاهیان ابن اشتر به جنگ ابن زیاد رفتند و شور و هیجان خاصی در اطراف کرسی نشان دادند به طوری که اعمال آنها ابن اشتر را به شدت ناراحت ساخت؛ چرا که عده ای از غلاة این کرسی را هم چون تابوت بنی اسرائیل ستایش می کردند؛37 اما چون مختار در شرایطی قرار گرفته بود که به حمایت این گروه ها نیاز داشت از این اعمال ممانعتی به عملی نمی آورد. به نظر می رسد پرستش این کرسی چوبی عامل مؤثری در اشتهار همراهان غالی ابن اشتر به خَشَبی بوده باشد. بعدها عنوان خَشَبیه را به صورت عنوان عام و طعنه آمیزی برای شیعیان و پیروان مختار به کار بردند.

اما جریان دیگری که عنوان خَشَبیه و خَشَبی را در نهضت مختار معروف ساخت، به زمان محبوس شدن ابن حنفیه توسط ابن زبیر مربوط است. پیش از این گفته شد که به طور کلی سیاست ابن حنفیه در مقابل شرایط سیاسی موجود، سیاستی اعتزالی بود؛ اما در باب مختار با وجود همه ی کوششی که او به نام ابن حنفیه انجام داد وی سیاست سکوت اختیار کرد و در عین حال از موضوع انتقام خواهی و خون خواهی اهل بیت خشنود بود. سیاستی که تابع شرایط سیاسی و قرار گرفتن بین دو مدعی قدرتمند اموی و زبیری بود و مشخص نبود چه کسی غالب خواهد شد؛ بنابراین در چنین شرایطی ترجیح داد که از حوادث سیاسی عزلت جوید و با مدعیان مذکور بیعت نکند تا زمانی که شرایط برای غلبه ی یکی فراهم آید.

در چنین شرایطی که ابن زبیر او را محبوس و تهدید به قتل نمود، وی پس از مشورت با اطرافیان و همراهان خود صلاح را در آن دید که نامه ای برای مختار ابن ابی عبید ثقفی در کوفه بنویسد و از او علیه ابن زبیر یاری بجوید. برای این منظور به طور مخفیانه با کسانی در بیرون از زندان ارتباط برقرار کرد و در حالی که تحت نظارت نگهبانان ابن زبیر بود، چهار تن از شیعیان خود را مأمور کرد که ظرف مدتی معین، قبل از انقضای فرصت وعده داده شده به وسیله ی ابن زبیر، نامه ای را برای مختار به کوفه ببرند تا برای نجات آنها اقدام کند.38 برای تحقق این منظور، ابن حنفیه، طفیل بن عامر فرزند عامر بن واثله کنانی محمد بن بشیر، ابا المعتمر و هانی بن قیس الهَمْدانی را مأمور و به آنها توصیه کرد که به دور از چشم نگهبانان ابن زبیر، مخفیانه ظرف مدت بیست و شش روز، نامه را به کوفه برده، برای نجات آنها از مختار کمک بخواهند. نمایندگان ابن حنفیه دور از چشم عوامل ابن زبیر رهسپار کوفه شدند و در مسجد کوفه 39 نامه ی ابن حنفیه را به مختار رسانیدند. در این نامه محمد بن حنفیه از مختار خواسته بود سریعاً قبل از آن که موعد مذکور فرا برسد و به سرنوشتی همانند برادرش امام حسین علیه السلام دچار شود، او را دریابد تا مایه پشیمانی نشود؛ زیرا هر لحظه در معرض تهدید و قتل و سوزاندن است.40 یعقوبی متن نام محمد بن حنفیه به مختار را چنین آورده است. بسم الله الرحمن الرحیم

من محمد بن علی و من قبله من آل رسول الله الی مختار بن أبی عبید و من قبله من المسلمین، أما بعد! فان عبدالله بن زبیر أخذنا، فحبسنا فی حجرة زمزم، و حلف الله الذی لا اله الا هو لنبایعه، او لیفرمنها علینا بالنار، فیاغوثاً».41

چون نامه به مختار رسید در مسجد کوفه ندا در داد و شیعیان را جمع کرد و نامه ی محمد بن حنفیه را برای آنان خواند و مردم را تحریض کرد که این نامه ی مهدی شما و بازمانده ی خاندان پیامبرصلی الله علیه وآله است که او را همچون گوسفندان در انتظار شب و یا روزِ کشته شدن نگه داشته اند و با آتش تهدید می کنند. من قصد دارم سپاهی برای نجات او به سوی ابن زبیر بفرستم. آن گاه مردم را به یاری او فراخواند و سپاهیانی برای این منظور بسیج کرد. منابع گفته اند که او حدود چهار هزار نفر را به صورت دسته های جداگانه و کوچک از پی یکدیگر به سوی عبدالله بن زبیر فرستاد. ابتدا ابوعبدالله جدلی را با هفتاد نفر، سپس ظبیان بن عثمان تمیمی را با چهار صد نفر، ابوالمعتمر را با یکصد نفر، هانی بن قیس را با یکصد نفر، یونس بن عمران و عمیربن طارق را هر یک با چهل نفر پیشاپیش و در دسته های جداگانه روانه کرد. آن گاه پس از آن سپاهی گران تر شامل بیش از دو هزار نفر به یاری آنان فرستاد و در کل حدود چهار هزار نفرمی شدند. ابن ابی الحدید در مورد وضع زندانیان آورده است: چون ابن زبیر ابن حنفیه و همراهانش را تهدید به قتل و سوزاندن کرد، سوگند خورد که یا تا پیش از جمعه ای که می رسد بیعت کنند و یا آماده ی مرگ باشند. وی پیش از فرا رسیدن جمعه می خواست آنان را بسوزاند، ولی مسوربن مخرمة زهری وساطت کرد و از ابن زبیر خواست تا به آنها تا روز جمعه فرصت دهد و گوید: چون جمعه فرا رسید، محمد بن حنفیه خود را آماده ی مرگ کرد؛ آب خواست و غسل شهادت کرد و سپس جامه ای سپید خواست و به عنوان کفن بر تن کرد و بدن خود را حنوط بست و تردیدی نداشت که کشته خواهد شد؛ ولی پیش از آن که ابن زبیر اقدامی کند، لشکریان مختار فرا رسیدند.42 چون عبدالله بن زبیر سوگندهای شدیدی یاد کرده بود که آنها را تا غروب خورشید بسوزاند، ابن عباس به محمد بن حنفیه پیشنهاد کرد که با او بیعت کند؛ اما ابن حنفیه گفت: انشاء الله حائلی نیرومند مرا از او در امان می دارد و ابن عباس چشم به غروب خورشید دوخته بود که ناگهان سپاهیان مختار فرا رسیدند.43

مختار به سپاهیان خود دستور داده بود تا می توانند مقصد خود را مشخص نکرده، به صورت پنهانی و در دسته های کوچک حرکت کنند؛ و برخی روایات حاکی از این است که این سپاه مرکب از چهار هزار نفر بود؛ ولیپی نوشت ها: 1. دکتری تاریخ اسلام. 2. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الطبری، جزء پنجم، ص 217. 3. همان، ص 260. 4. سیف بن عمرالضبی الاسدی، الفتنه و وقعة الجمل، ص 117، 164، 169 و 176؛ ابوعبدالله محمدبن محمدبن نعمان المفید، الارشاد، تصحیح محمدباقر بهبودی، ص 241. 5. ابن ابی الحدید المعتزلی، شرح نهج البلاغه، جزء دوم، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ص 167. 6. محمدبن جریر الطبری، همان، جلد پنجم، ص 223. 7. محمدبن یزید المبرد، الکامل فی اللغة و الادب، ج 3، تحقیق عبدالمجید هنداوی، ص 90؛ ابن خلکان، وفیات الاعیان، جلد چهارم، ص 170 - 171؛ صلاح الدین خلیل ابن ایبک الصفدی، الوافی بالوفیات، جزء پنجم، به اعتناء دورویتا کرافولسکی، ص 101. 8. ابن ابی الحدید المعتزلی، همان،، ج 4، ص 79. 9. محمدبن جریر الطبری، همان، جزء هفتم، ص 46. 10. همان، ص 47. 11. همان، ص 48 - 49. 12. همان، ص 49. 13. همان، ص 48. 14. همان، ص 46 - 49. 15. همان، ص 48. 16. همان، ص 61 - 62. 17. همان، ص 65 - 67. 18. نامعلوم، اخبارالدوله العباسیه، تحقیق عبدالعزیز الدوری و عبدالجبار المطلبی، ص 99. 19. علی بن حسین المسعودی، مروج الذهب، جزء سوم، ص 84 - 85؛ جمال الدین احمد بن علی احسین ابن عنبه، عمدة الطالب فی انساب آل ابیطالب، ص 432. 20. احمد بن اعثم الکوفی،الفتوح، ج 3، ص 273؛ احمد بن ابی یعقوب الیعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج 2، تحقیق عبدالامیرمهنا، ص 175. 21. احمد بن ابی یعقوب الیعقوبی، همان، ص 178. 22. علی بن الحسین المسعودی، ص 197؛ ابن ابی الحدید المعتزلی، همان، ص 62 - 63؛ احمد بن ابن ابی یعقوب ایعقوبی، همان، ص 178 - 179؛ علی الاحمدی المیانجی، مواقف الشیعه، جزء اول، ص 55؛ و احمد زکی صفوت، جمهرة الخطب العرب، ص 90 - 91. 23. علی بن الحسین المسعودی، همان، ص 97؛ ابن ابی الحدید المعتزلی، همان، ص 63؛ احمدبن ابن ابی یعقوب الیعقوبی، همان، ص 179. 24. محمد بن جریر طبری، همان، ص 117 - 120. 25. همان، ص 123؛ ابن محمد بن اعثم الکوفی، همان، ص 315 - 316؛ عزالدین ابن الاثیر الجزری، الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 51 - 52. 26. همان. 27. احمد بن اعثم الکوفی، همان، ص 237؛ احمد بن ابی یعقوب الیعقوبی، همان، ص 175؛ اخبار الدولة العباسیه، ص 99. 28. عبدالکریم بن محمد بن منصور التمیمی السمعانی، الانساب، جزء دوم، تقدیم و تعلیق عبدالله عمر البارودی، ص 268؛ عزالدین ابن الاثیرالجزری، اللباب فی تهذیب الانساب، ج، ص 300؛ عبدالرحمن السیوطی، لب اللباب فی تحریر الانساب، جزء اول، تحقیق محمد احمد عبدالعزیز و اشرف احمد عبدالعزیز، ص 268. 29. همان. 30. احمد بن عمر بن رسته، الاعلاق النفیسه، به اهتمام حسین قراچانلو، ص 265. 31. احمد بن سهل البلخی، البدء و التاریخ، جزء دوم، تحقیق و حواشیه خلیل عمران المنصور، ص 181. 32. ابن قتیبه الدینوری، المعارف، ص 340. 33. محمد بن احمد بن یوسف الخوارزمی، مفاتیح العلوم، ترجمه ی حسین خدیو جم، ص 29. 34. محمد بن جریر الطبری، همان، ص 124. 35. علی بن حسین المسعودی، ص 125. 36. محمدبن جریر الطبری، همان، ص 127 - 130؛ عزالدین ابن الاثیر جزری، الکامل فی التاریخ، جزء چهارم، ص 58 - 59. 37. همان. 38. محمد بن جریر الطبری، همان، ص 124 - 125؛ و اخبارالدولة العباسیة، ص 99 - 100. 39. همان، ص 100. 40. محمد بن جریر الطبری، همان، ص 124. 41. احمد بن ابی یعقوب الیعقوبی، همان، ص 178؛ احمد بن اعثم الکوفی، همان، ص 277 (ابن اعثم در الفتوح صورت کامل تری از این نامه آورده است). 42. ابن ابی الحدید المعتزلی، همان، جزء پانزدهم، ص 43. علی بن حسین المسعودی، همان، ص 93 - 94. 44. احمد بن اعثم الکوفی، همان، ص 278 -281؛ محمد بن جریر الطبری، همان، ص 124؛ عزالدین ابن الاثیر الجزری، الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 52 - 54. 45. محمد بن جریر الطبری، همان، ص 123. 46. همان. 47. همان. 48. احمد بن یحیی البلاذری، انساب الاشراف، جزء سوم، تحقیق عبدالعزیز الدوری، ص 185. 49. همان. 50. همان، ص 285 - 286 و عزالدین ابن الاثیرالجزری، الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 52 - 53. 51. ابن محمد احمد بن اعثم الکوفی، همان، ص 281. 52. احمد بن یعقوب الیعقوبی، همان، ص 187؛ محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج 4، ص 169. 53. همان، ج 5، ص 103. 54. علی بن الحسین المسعودی، همان، ص 118؛ همو، التنبیه و الاشراف، ص 313. 55. علی بن الحسین المسعودی، مروج الذهب، جزء سوم، ص 125. 56. ابوسعید بن نشوان الحمیری، الحور العین، تحقیق و ضبط و تعلیق، کمال مصطفی، ص 274. 57. محمد بن جریر الطبری، همان، ص 141. 58. سوره ی الرعد، آیه ی 39. 59. الشیخ عبدالله المامقانی، مقیاس الهدایة، (ضمیمه ی تنقیح المقال)، ص 143؛ شیخ الطایفه، ابی جعفر محمد بن الحسن الطوسی، رجال الطوسی، تحقیق جواد القیومی الاصفهانی، ص 135. 60. محمدجواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامی، با مقدمه و توضیحات کاظم مدیرشانه چی، ص 181؛ شریف یحیی الامین، فرهنگ نامه فرقه های اسلامی، ترجمه ی محمدرضا موحدی، ص 135؛ و عبدالرفیع حقیقت، جنبش زیدیه درایران، ص 45. 61. ابوالمعالی محمد بن نعمت علوی فقیه بلخی، بیان الادیان، تصحیح محمدتقی دانش پژوه و قدرت الله پیشنماززاده، ص 55. 62. عمادالدین الحسین بن علی الطبرسی، اسرار الامامه، تحقیق و تصحیح قسم الکلام، ص 484. 63. ابی سعد عبدالکریم بن محمد منصورالتمیمی السمعانی، همان، ص 368؛ عزالدین ابن الاثیر الجزری، اللباب فی تهذیب الانساب، ج 1، ص 300؛ و عبدالرحمن السیوطی، همان، ص 286. 64. عباس اقبال آشتیانی، خاندان نوبختی، ص 255. 65. ابن تیمیه، منهاج السنة النبویه فی النقض کلام الشیعه و القدریه، ج 1، ص 8. 66. غلام حلیم صاحب دهلوی، تحفة اثنی عشریه، ص 15. 67. محمد بن جریر طبری، همان، ص 123 - 124؛ عزالدین ابن الاثیر الجزری، الکامل فی التاریخ، جزء چهارم، ص 53. 68. ابی الفرج الاصبهانی، الاغانی، جزء نهم، ص 17. 69. همان، جزء پنجم، ص 155 و جزء هشتم، ص 33؛ علی بن حسین مسعودی، همان، ص 94. 70. همان، ص 19. 71. شمس الدین الذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج 7، تحقیق الدکتور عمر عبدالسلام، ص 227؛ همو، سیر الاعلام النبلاء، جزء پنجم، تحقیق شعب الارنووط، ص 152. 72. احمد بن اعثم الکوفی، همان، ص 355. 73. همان، ص 356 - 357. 74. همان، ص 357. 75. همان، ص 361 - 363. 76. همان، ص 364 - 367؛ اخبار الدولة العباسیه، ص 113 - 116؛ عزالدین ابن الاثیر الجزری، الکامل فی التاریخ، جزء چهارم، ص 54. 77. علی بن الحسین المسعودی، ص 97 - 98. 78. همان، ص 109.

 

نظر شما