موضوع : پژوهش | مقاله

فرافرهنگ‌گونگی، مفهومی مشکل‌آ‏فرین


پیش از هر چیز مایلم از سازمان‌دهندگان این همایش عالی به خاطر دعوت از من در چنین مباحثه‌ی جالبی سپاسگزاری کنم.(1) در پرتو رابطه ی طولانی مدت اسلام و غرب، به مسأله‌ی زیبایی‌شناسی فرافرهنگ‌گونگی می‌پردازم، ولی قصد دارم به ورای مرزهای اسلام و غرب نیز نظر بیندازم و با مفهوم فرافرهنگ‌گونگی از دیدگاهی عام‌تر برخورد کنم. به طور خاص، خواهم گفت که نه تنها فرافرهنگ‌گونگی امروزه مفهومی یکپارچه نیست، بلکه موضوعی مبهم و مشکل‌آفرین است.
طی چند سال گذشته، مسأله‌ی فرهنگ در تفکر پژوهشی و غیرپژوهشی اهمیت روزافزونی یافته است. نوواژه‌هایی مانند «چند فرهنگ‌گرایی»، «بینافرهنگ‌گونگی»، «فرافرهنگ‌گونگی»، «تفاوت فرهنگی»، «هویت فرهنگی» و غیره ساخته شده یا دست کم احیا شده است. شخصاً این پدیده را واکنش به فرایند شتاب‌گیرنده‌ی جهانی شدن و ایدئولوژی اقتصادگرایانه‌اش(2) تفسیر می‌کنم که ناگزیر قوانین اقتصادی، خودشان را بر کل جامعه (یعنی هم بر فرهنگ و هم بر سیاست) تحمیل می‌کنند ـ چنان که گویی قوانین عینی و طبیعی‌اند.
از منظر واژه‌نگاری، پیشوند «فراـ» در واژه‌ی فرافرهنگ‌گونگی یعنی «در آن سو»، «از میان»، «ورای» یا «از یک سو به سوی دیگر». پرسشی که دوست دارم مطرح کنم این است که «آیا مفهوم فرهنگ خود مستلزم رفتن به آن سو، از میان و ورا و تغییر شکل پیوسته‌ی خود در سراسر جریان تاریخ نیست؟» آیا عبارتی مانند «فرهنگ امروز فرافرهنگی است» صرفاً نوعی تکرار حشو نیست. پاسخ من به این پرسش این است که واژه‌ی «‏فرافرهنگ‌گونگی» آینه‌ای است که بحران فرهنگی ژرف همراه با جهانی شدن را بازتاب می‌دهد. من معتقدم معنای فرافرهنگ‌گونگی را نباید بدیهی انگاشت زیرا امروزه به نگرش فرهنگ دوظرفیتی و گذرا اشاره دارد که می‌تواند در دو مسیر ممکن متفاوت رشد کند. این دو مسیر هنوز کاملاً واگرا نشده‌اند، بلکه اغلب اوقات در نظریه‌های فلسفی و آثار هنری یکسان در کنار هم یافت می‌شوند. برای روشن شدن مطلب، پنج حالتی را که این دو شق می‌توانند داشته باشند برمی‌شمارم:
1ـ طبیعت یا فرهنگ؟
2ـ دنیای مک‌لوهانی(3) یا دنیایی چندمحوری؟
3ـ متافیزیک یا تاریخ؟
4ـ معجون‌ جادویی یا خلاقیت انتقادی؟
5ـ بنیادگرایی یا خاطره‌ی تاریخی؟

1ـ طبیعت یا فرهنگ؟
در جریان جهانی شدن، گسترش سرمایه در مقیاسی جهانی به شکل واکنش، باعث شکل‌گیری همه نوع مقاومت فرهنگی محلی، به نام هویت‌های فرهنگی، زبانی، دینی و قومی می‌شود. به همین علت معتقدم مفهوم فرافرهنگ گونگی با دو جهت متفاوت توسعه روبه‌روست. جهت نخست فرهنگ را با طبیعت یکی می‌گیرد، در حالی که جهت دوم این دو را از هم تفکیک می‌کند.

طبیعت
از یک سو، فرهنگ‌ها را امروزه اغلب اوقات بسط ویژگی‌های جاودانه شبه‌طبیعی مردمانی در نظر می‌گیرند که حاصل میراثی وراثتی‌اند، نه دگرگونی‌ها و اختلاط‌های تاریخی. پسامدرنیسم «تاریخ» را به مجموعه‌ای از «قصه‌ها» (در فراسوی «روایت‌های کلان») فرو کاست. اهمیت روزافزون ژنتیک، که این روزها ارتباط نزدیکی با چند علم انسانی و اجتماعی (مانند اخلاق، فلسفه، روان‌شناسی، اقتصاد و جنگ) پیدا کرده، با همگرایی مجدد روان‌کاوی و علوم عصب‌شناختی همراه شده است، در حالی که به باور مردم، تاریخ خیلی هم نتیجه‌ی انتخاب‌های فردی و جمعی انسان‌ها نیست.
تا حدی شاید بتوان پسامدرنیسم را با قرون وسطا مقایسه کرد. تا جایی که به زیبایی‌شناسی مربوط می‌شود، زیبایی‌شناسی معاصر مجذوب زیبایی‌شناسی (موسیقی، منظومه‌ها، سنت‌های محلی، هنر مقدس، جادو و غیره) قرون وسطایی است. حوزه‌ی پسامدرن زیبایی‌شناسی پیوسته گسترش می‌یابد اما حوزه‌ی قرون وسطایی زیبایی‌شناسی نیز بسیار گسترده‌تر از زیبایی‌شناسی پسامدرن بوده است. پژوهشگران قرون وسطا معتقد بودند طبیعت، فرهنگ و جامعه با قوانین الهی یکسان اداره می‌شوند و زیبایی الهی را از زیبایی انسانی متمایز نمی‌کردند (اکنون اساساً به قرون وسطای مدیترانه اشاره دارم که در استیلای متافیزیک دینی قرار داشت). برای مثال، شاعر بزرگ مسلمان هندی، امیر خسرو دهلوی (1251 ـ 1325 م / 725 ـ 651 ه.ق)، نگارنده‌ی یکی از رساله‌های مهم فارسی در باب بلاغت [اعجاز]، در دیباچه‌ی کتابش می‌نویسد:(4)
خدا نقاش «وجود» در آغاز آفرینش
که گشود کتاب رنگین فلک را
زحکمت نوشت سرنوشت انسان را
و قلمش هر چه نویسد به اراده‌ی اوست.(5)

فرهنگ
از سوی دیگر، مفهوم فرافرهنگ‌گونگی کمک می‌کند تا از چیزی که به اعتقاد من خلط خطرناک طبیعت و فرهنگ است، اجتناب کنیم. شاید بتوان تمایز طبیعت ـ که در حاکمیت قوانین علمی است ـ و فرهنگ ـ که بخشی از جامعه و ناشی از انتخاب‌های انسانی است ـ را پیروزی اصلی تفکر مدرن دانست. این پرسش که آیا مدرنیسم تمام شده یا نه بستگی به تعریف خود مدرنیسم دارد. اگر فکر کنیم مدرنیسم با این فکر آغاز می‌شود که در طول تاریخ بشر سرنوشت خویش را رقم می‌زند، آن وقت می‌توانیم بگوییم مدرنیسم همیشه در تحول است و هیچ گاه پایان نمی‌پذیرد.(6) با این وجود، نمی‌توان پیروزی تفکر را همیشگی دانست و خلط طبیعت و فرهنگ نیز در دوران مدرن هنگام هر بحرانی پدیدار می‌شود. به همین دلیل، معتقدم زیبایی‌شناسی فرافرهنگ‌گونگی می‌تواند با این فکر به نظریه‌ی فرهنگ کمک کند که فرهنگ‌ها جنبه‌های «شکل‌پذیر» دگرگونی‌ها و اختلاط‌های پیوسته‌ی تاریخی‌اند که فضاها و مرزهایشان بسیار گسترده‌تر از چارچوب‌های سیاسی است.
از این منظر، اگر نگاه ما به قرون وسطا فراتر از نگاه اسطوره‌ای و بنیادگرایانه باشد، می‌تواند مرجعی پربار برای زیبایی‌شناسی فرافرهنگ‌گونگی ایجاد کند. اول به این خاطر که در شکل منطقه‌ای، همه‌ی تمدن‌های قرون وسطایی بزرگ واقعاً فرافرهنگی، بینافرهنگی، چندفرهنگی، چندقومی، چندزبانه و اغلب چنددینی بوده‌اند. منظورم چین و هندوستان و تمدن‌های بیزانس، عربی ـ اسلامی(7) و عثمانی و نیز دوره‌های طلایی تمدن‌های لاتین ـ ژرمنی و آفریقایی سیاه سودانی است. دوم به این علت که تمدن‌های بزرگ قرون وسطا دارای نظام همگانی و یکپارچه‌ای از دانش بودند که نمی‌شد حوزه‌ی زیبایی‌شناسی را واقعاً از حوزه‌های الهیات و علم جدا کرد. دیدگاه زیبایی‌شناختی قرون وسطایی از دو جهت فرافرهنگی است. زیرا نه تنها از مرزهای فرهنگ‌های مختلف، بلکه از مرزهای رشته‌های گوناگون نیز می‌گذرد. عرفان، با نگاه نوعی جهانی‌اش، یکی از بیان‌های چیزی است که می‌توانیم آن را فرافرهنگ‌گونگی قرون وسطایی بنامیم. شاعر عارف بزرگ ایرانی، جلال‌الدین رومی [مولوی] (1273 ـ 1207 م/ 627ـ 604ه.ق) که انجمن اخوت «درویشان چرخان» را بنیاد نهاد، می‌گوید:
چه کنم مسلمانان گر خود را نشناسم؟
من نه گبرم، نه یهود و نه مسیحی، نه...
نه شرقی‌ام، نه غربی، نه خاکی، نه دریایی
نه از خاکم، نه از افلاکم(8)
در دوران نوین، فرافرهنگ‌گونگی به شکل‌های تازه‌ای درآمده است. از یک سو، تولد ملت‌های نوین که قدرت‌های سیاسی هویت‌شان را ابدی معرفی کردند اما در واقع اغلب تا حدی ساختگی بود، مفهوم فرافرهنگ‌گونگی را محدود کرد. هویت ملی اساساً با عوامل زبانی و گاه «قومی» یکی انگاشته می‌شد. تا جایی که به زیبایی‌شناسی مربوط می‌شود، می‌توانیم بگوییم ادبیات نقشی اساسی در ایجاد ملت‌ها و آموزش شهروندان جوان داشته است. ولی از سوی دیگر، در دوران نوین نیز وقتی اندیشمندان فرهیخته‌تر انقلاب فرانسه ادعا کردند که هر کسی از هر اصل و نسبی می‌تواند شهروند جمهوری فرانسه باشد اگر در خاک فرانسه زندگی و از قانون فرانسه تبعیت کند، مفهوم فرافرهنگ‌گونگی گسترش یافت.
من معتقدم امروز، وقتی ملت‌ها به واسطه‌ی این که جهانی‌سازی آنها را از استقلال اقتصادی و سیاسی‌شان محروم می‌کند دچار بحران هویت فرهنگی عمیقی می‌شوند، تعبیر فرانسوی شهروندی می‌تواند مصداقی روشن در اختیار بحث فرافرهنگ‌گونگی قرار دهد.

2ـ دنیای مک لوهانی یا دنیای چندمحوری؟
دومین جفت از اشکال ممکن فرافرهنگ‌گونگی مختلف را می‌توان در «دنیای مک‌لوهانی یا دنیای چندمحوری؟» خلاصه کرد. جهانی‌سازی با تحولاتی سریع در رابطه‌ی فرهنگ و زمین همراه است. فرهنگ‌ها از چارچوب‌های تاریخی و ملی‌شان می‌گسلند و فرافرهنگی، چندملیتی و حتی مجازی شده و از همه نوع مرز مادی در امتداد راه‌های الکترونیک شبکه‌ی جهان‌گستر می‌گذرند. با این وجود، در پس کلان‌شهرگرایی ظاهری، دنیای جهانی شده در حقیقت تحت استیلای فرهنگ آمریکایی است، در حالی که در سراسر دنیا بعد ملی پیشین فرهنگ به سوی ابعاد ملی محدودتر (قومی، محلی، دینی و غیره)، که نسخه‌های پسامدرن دهکده یا ملک قرون وسطایی است، بازمی‌گردد. در این موقعیت، از یک سو زیبایی‌شناسی فرافرهنگ‌گونگی دنیای مک‌لوهانی را گرامی می‌دارد که جمعیت آن را اکثریتی از ممتازان اجتماعی و اقلیتی از مصرف‌کنندگان ـ نه شهروندان ـ تشکیل می‌دهند که معماری مراکز خرید متحدالشکل شانگهای، بمبئی، ریاض، نایروبی، لندن، نیویورک و بوینس آیرس را تحسین می‌کنند و به یک جور موسیقی پاپ آمریکایی که گاه با ریتم‌های محلی همراه می‌شود گوش می‌دهند. از سوی دیگر، زیبایی‌شناسی فرافرهنگ‌گونگی می‌تواند همه‌ی راه‌های دیگر به سوی دنیایی چندمحوری را کشف کند که در آن تکثرگرایی فرهنگی دست در دست جهانی‌گرایی انسانی پیش می‌رود.

3ـ متافیزیک یا تاریخ؟
جفت سوم از اشکال مختلف فرافرهنگ‌گونگی را می‌توان، با اشاره‌ای خاص به زیبایی‌شناسی، «متافیزیک یا تاریخ» نامید. ممکن است به نظر رسد عبارت «زیبایی‌شناسی فرافرهنگ‌گونگی» به هویتی متافیزیکی یا شرطی ورای فرهنگ اشاره دارد، ولی همین عبارت «زیبایی‌شناسی فرافرهنگ‌گونگی»، به شکلی مشخص، به سفر تاریخی بسیاری از هنرمندان معاصر در گذر از مرزهای زمان و مکان اشاره می‌کند؛ همان کسانی که از میهن‌شان تبعید شده‌اند یا در کشور خودشان احساس غریبی کرده و پیوسته اشکال و نظریه‌های هنری تازه‌ای را می‌جویند. این دو گرایش اغلب در یک شخص یافت می‌شود، مثلاً در مورد موسیقی آهنگ‌ساز و موسیقی‌دان سوری، ربیح ابوخلیل که ترکیب شگفت‌آوری از موسیقی ستی (یعنی کلاسیک) عربی و جاز به وجود می‌آورد. برنار امه به شیوایی موسیقی ربیح ابوخلیل را چنین توصیف می‌کند:
«نه موسیقی سنتی عربی و نه جاز، به معنای خاص آن و نه موسیقی معاصر است [...]. به لحاظ متافیزیکی بی‌وطن است، همان طور که رواقیونی که در پایان امپراتوری روم زندگی می‌کردند و می‌خواستند شهروند دنیا و دقیقاً ناکجا باشند، بی‌وطن بودند.»(9)

4ـ معجون جادویی یا خلاقیت انتقادی؟
چهارمین جفت از اشکال مختلف فرافرهنگ‌گونگی، با اشاره‌ای خاص به زیبایی‌شناسی، را می‌توان «معجون جادویی یا خلاقیت انتقادی» نامید. زیبایی‌شناسی معاصر از طیفی از مرزها ـ نه فقط مرزهای سنت‌های فرهنگی گوناگون دنیا، بلکه مرز زبان‌ها، سبک‌ها و متن‌های هنری و زمان‌ها و مکان‌های گوناگون و مرزهای هنر و ناهنر ـ می‌گذرد. برخی کارگذاری‌های [اینستالیشن‌های] چندرسانه‌ای، اجراهای هنری و نیز به اصطلاح «موسیقی جهانی» را می‌توان آزمایشگاه‌های زنده‌ی زیبایی‌شناسی فرافرهنگ‌گونگی نامید که در عین حال از یک سو به تقلید پسامدرنیستی و از سوی دیگر به ترکیب انتقادی پیچیده و خلاقانه‌ی هنری روی می‌آورند. باردیگر، این دو گرایش اغلب در کنار هم در یک اثر یا نظریه وجود دارند که ممکن است نشانه‌ی این باشد که زیبایی‌شناسی دوران گذار را طی می‌کند. با اشاره‌ای خاص به اصطلاحاً «موسیقی جهانی» می‌توان روزگارمان را با روزگاران پیش از تولد بلوز یا جاز در آمریکا مقایسه کرد. بلوز پس از آزاد شدن بردگان آمریکایی در نیمه‌ی دوم سده‌ی نوزدهم در آمریکا رواج پیدا کرد و نتیجه‌ی مواجهه‌ی گام پنج‌پرده‌ای [پنتاتونیک] سیاهان و گام هفت‌پرده‌ای [هپتاتونیک] اروپایی بود. جاز بعدها در نتیجه‌ی آمیزش بلوز و رگ‌تایم (موسیقی آمریکایی سیاهان برای پیانو) رواج یافت. می‌توانیم بگوییم جاز گرایشی خاص به فرافرهنگ‌گونگی دارد زیرا از زمان پیدایشش، لحظه‌ای از گذر از مرزهای همه‌ی سنت‌های موسیقایی ـ از موسیقی الکترونیک گرفته تا موسیقی‌های کلاسیک لاتین، عربی، هندی، ژاپنی و آفریقایی ـ باز نمانده است.

5ـ بنیادگرایی یا خاطره‌ی تاریخی؟
پنجمین و آخرین جفت از اشکال مختلف فرافرهنگ‌گونگی که می‌خواهم توجه شما را به آن جلب کنم چنین خلاصه می‌شود: «بنیادگرایی یا خاطره‌ی تاریخی». رابطه‌ی فرهنگ‌های معاصر و پیشنیه‌ی تاریخی‌شان نقش بزرگی در شکل‌دهی به زیبایی‌شناسی فرافرهنگی دارد. از یک سو، می‌بینیم گذشته‌ی تاریخی فرهنگی آرمانی می‌شود چنان که گویی یک عصر طلایی اسطوره‌ای بوده است که مردم دوست دارند به آن بازگردند، و من این نگرش را «بنیادگرایی» می‌نامم که از نظر ریشه‌شناختی یعنی بازگشت به بنیادها. ولی گذشته‌ی تاریخی نیز موضوعی است برای چند تحلیل و تفسیر مجدد انتقادی و تاریخی که هدف‌شان فهم بهتر اکنون است و من این نگرش دوم را «خاطره‌ی تاریخی» می‌نامم، یعنی خاطره‌ی ما حالتی ایستا ندارد بلکه فرایندی پویاست. بار دیگر، هر دو نگرش اغلب در یک اثر هنری یا نظریه‌ی زیبایی‌شناختی جای می‌گیرند. برای مثال، در نقاشی روسی معاصر هیچ گاه تفسیر مجدد شمایل‌نگاری روسی قرون وسطایی متوقف نمی‌شود؛ این در حالی است که نقاشی عربی معاصر غالباً خوش‌نویسی اسلامی قرون وسطایی را به کلی غیرمذهبی تفسیر می‌کند. همین مسأله در مجسمه‌سازی و نقاشی سیاهان آفریقایی معاصر اتفاق می‌افتد.
تا جایی که به ادبیات عربی معاصر مربوط می‌شود، حسرت گذشته‌ی قرون وسطایی (که گذشته‌ی کلاسیک تمدن عربی ـ اسلامی است) اغلب مربوط به آشنامایه‌های ادبی جذاب می‌شود تا نگرشی بنیادگرایانه. شاعر بزرگ لبنانی نظار قبانی که چند سال پیش در سوریه درگذشت، می‌گوید:
وطنی به من دهید که مرا وادارد فراموش کنم
همه‌ی وطن‌ها را
به من زمان دهید
تا برهانم خود را از این نگاه اندلسی
از این صدای اندلسی
از این مرگ اندلسی
از این دردی که از همه سو می‌آید.(10)
9 سده‌ی پیش، در مقابل، حسرت غیراستعاری نمایان‌گر دلتنگی شاعر سیسیلی عرب، ابن حمدیس بود که با فتح سیسیل توسط نورمن‌ها از موطنش گریخت:
به یاد می‌آورم سیسیلی که خاطره‌اش درد به جانم می‌اندازد [...]
از بهشتی رانده شدم؛ چطور بگویم؟ [...]
دلم برای وطنم تنگ شده [...]
همچون شتر پیر خسته‌ای که میل خانه کرده [...]
امروز دشمنان از سرزمینی می‌گذرند که ساکنانش زیر زمین‌اند...(11)
حال، مهاجران شجاعی که از کرانه‌های جنوبی و شرقی دریای مدیترانه به آب می‌زنند هر روز می‌کوشند تا در اروپا به خشکی بیایند و هر روز برخی از آنها زندگی‌شان را در این سفر از دست می‌دهند. بیم آن می‌رود که سیسیل ـ بهشت کهن ابن‌حمدیس ـ و اسپانیا ـ موطن شعری نظار قبانی ـ به جهنم و سرزمین دشمن بیشتر تبعیدیان و اخراج‌شدگان تبدیل شود. ولی فرافرهنگ‌گونگی، با اشاره‌ای خاص به زیبایی‌شناسی، در مهاجرت مردمان و در اختلاط‌ فرهنگ‌ها شکوفا می‌شود. به همین سبب معتقدم که موفقیت خودِ تعبیر فرافرهنگ‌گونگی اساساً بستگی دارد به توان بشر در بسط حق شهروندی به همه‌ی کسانی که در یک سرزمین زندگی می‌کنند و در نتیجه به یک ملت تعلق دارند.

سعی کردم نشان دهم که فرافرهنگ‌گونگی تعبیری مشکل‌دار است و هنوز در میان گرایش‌های مختلف در نوسان است و پیوسته این خطر وجود دارد که طبیعت با فرهنگ، امپریالیسم (معنای واقعی جهانی‌سازی) با کلان‌شهرگرایی، متافیزیک با تاریخ، تقلید پسامدرنیستی با خلاقیت انتقادی، و بنیادگرایی با خاطره‌ی تاریخی اشتباه شود. یکی از دلایل این ابهام احتمالاً این است که امروزه بعد فرهنگی اغلب جدای از دیگر ابعاد اجتماعی ـ یعنی اقتصاد و سیاست ـ انگاشته می‌شود. به باور من، اگرچه رابطه‌ی همه‌ی ابعاد جامعه مکانیکی نیست، اما نمی‌توان آن را در تحلیل‌های فرهنگی فراموش کرد.
در خاتمه، می‌خواهم توجه شما را به تناقض بنیادینی جلب کنم که خاص جهانی شدن معاصر است: در حالی که بازار کالا و به ویژه بازار سرمایه کاملاً آزاد شده، بازار کالا آزاد نشده است. میلیون‌ها دلار می‌تواند این سیاره را ظرف چند ثانیه زیرورو کند، در حالی که بیشتر مهاجرانی که از جنوب بی‌نهایت فقرزده‌ی دنیا می‌آیند درهای غرب را به روی خود بسته می‌بینند. به باور من، فرافرهنگ‌گونگی هرگز واقعاً وجود نخواهد داشت مگر کارگران، روشنفکران و هنرمندان آزاد باشند تا از کشوری به کشور دیگر بروند و همه‌ی شهروندان و کشورها دسترسی یکسان به فرهنگ، دانش و فناوری داشته باشند. فرافرهنگ‌گونگی امروزه، به ویژه در ارتباط با زیبایی‌شناسی، یک استثنا است نه یک قاعده. به همین علت است که فرافرهنگ‌گونگی را مفهوم گذرای مشکل‌داری متعلق به زمان بحران عمیق فرهنگی می‌دانم، ولی آن را چالشی برای آینده نیز می‌دانم. فرافرهنگ‌گونگی واقعاً فقط زمانی وجود خواهد داشت که این واژه دیگر لازم نباشد و صرفاً بتوانیم آن را «فرهنگ» یا «تمدن» بنامیم.

پی‌نوشت‌ها:
* این مقاله از منبع زیر گرفته شده است:
Giovanna elli, “Transculturality: A Problematic Concept: Aesthetics between Islam and the West", in Grazia Marchiano and Raffaele Milani (eds.), Frontires of Transculturality in Contemporary Aesthetics, (Trauben, Turin, Italy, 2001), pp. 465 – 475.
http:// www 3. Unibo. it / transculturality/ files/ 39% 201elli. PDF
همچنین رجوع کنید به:
1ـ مقاله‌ی کنونی در سال 2002 به صورت سخنرانی در تورین ایتالیا ایراد شده و در سال 2001 در مجموعه مقالات همایش بین‌المللی دانشگاه بولونیا با عنوان «مرزهای فرافرهنگ‌گونگی در زیبایی‌شناسی معاصر» به چاپ رسیده است. ـ م.
2ـ یعنی بیگانگی اقتصاد از ایدئولوژی آن.
3ـ نویسنده در این جا از نوواژه‌ی MacWorld استفاده می‌کند که به تعبیر من، ترکیبی است از Mac برگرفته از نام مک لوهان، نظریه‌پرداز «دهکده‌ی جهانی» ـ و به تعبیری جهان یک دست و «تک‌محوری» ـ و World به معنای دنیا. بنابراین، در کل آن را «دنیای مک‌لوهانی» ترجمه کردم که مراد دنیای «تک‌محوری» در مقابل دنیای چندمحوری است. ـ م.
4ـ هندوستان مسلمان به تمدن اسلامی عظیم در قرون وسطا تعلق دارد که مرزهایش از اقیانوس اطلس (مراکش) تا انتهای اندونزی و مالزی گسترده بوده است. از این منظر، می‌توانیم بگوییم چیزی که «قرون وسطای مدیترانه‌ای» می‌نامیم تا مرزهای شرقی این قلمرو بوده است.
5ـ تلاش کردم تا اصل شعر فارسی امیرخسرو دهلوی را بیابم، اما ظاهراً نسخه‌ی خطی این رساله در کتابخانه‌ی آستان قدس رضوی و فرهنگستان زبان است که متأسفانه امکان دسترسی برای من وجود نداشت. حتی با پرسش از دوستان آشنا به شاعران پارسی‌گوی هند هم نتوانستم این دو بیت را بیابم. در نتیجه صرفاً مجبور شدم ترجمه‌ی آن را بیاورم. ـ م.
6ـ امین، 1997.
7ـ مسلماً این تمدن را باید صرفاً اسلامی نامید چون ساکنان سرزمین اسلامی آن زمان تنها معدودی عرب و مردمان مسلمان فارس، ترک، کرد، لر، ترکمن، بلوچ، هندی و حتی اروپایی بودند و همچنین بسیاری از اندیشمندان بزرگ و تأثیرگذار این دوره ایرانی و یا از اقوام دیگرند و صرفاً به زبان علمی آن دوران، که زبان قرآن کریم نیز بوده، می‌نوشتند. ـ م.
8ـ «نشانی ترجمه‌ی انگلیسی]: مولوی، 1980، ص 63. متأسفانه با تمام تلاش و پرس‌وجویی که کردم نتوانستم اصل شعر مولوی را بیابم. آنچه مشخص است این دو بیت از دیوان شمس است. ـ م.
9ـ ابوخلیل، 1996.
10ـ مارتینز مونتاوز، 1989، ص 14.
11ـ گابریل و اسکراتو، 1985، ص 737.


مترجم : فرهاد ساسانی
نویسنده : جووانا للی

نظر شما