موضوع : پژوهش | مقاله

دانشجو و مبارزات ضد سلطنت


در بازخوانی و تحلیل وقایع و جریانات منتهی به انقلاب اسلامی ایران در بهمن 57، از جمله نیروهای اجتماعی که همواره از آنها یاد شده و به تاثیر فراوان و گسترده آنها در این فرآیند اذعان می شود، «جنبش دانشجویی ایران» و نهاد «دانشگاه» است. از سال 1313 که اولین دانشگاه ایران آغاز به کار کرد، همواره مساله مهمی به نام جنبش دانشجویی به فراخور مقتضیات صنفی دانشگاه و شرایط سیاسی جامعه به نقش آفرینی و تاریخ سازی در سطح جامعه و پرورش نیروی روشنفکر برای اصلاح جامعه آتی مبادرت ورزیده است.
نقش جنبش دانشجویی ایران پس از پایان دوران کوتاه و دوساله آزادی سیاسی در اولین سال های دهه 40 شمسی با وارد آمدن فشار فراوان از سوی نهاد سلطنت بر نیروها و احزاب اپوزیسیون و قانونی، نمود پررنگ تری یافت. جنبش دانشجویی به علت خاصیت پویایی و عدم ایستایی خود در شرایط فقدان جنبش ها، مبارزات و اپوزیسیون سازمان یافته، پس از این سال ها و تا پس از پیروزی انقلاب اسلامی، وظیفه جبران این فقدان را برعهده گرفت؛ دستگیری سران جبهه ملی و نهضت آزادی ایران. اعمال فشار بر بدنه تضعیف شده حزب توده که پس از اعمال مشکوک در قبال کودتای 28 مرداد و حمایت کورکورانه از سیاست های شوروی هرگز به دوران شکوه خود در دهه 20 بازنگشته بود و برخورد های خشن با هر فرد و نهادی که از سیاست های دولت انتقاد می کرد، بیان کننده ورود ایران به دوران جدیدی از خفقان بود.
دستگیری رهبران جبهه ملی، صدور احکام بلندمدت زندان برای سران نهضت آزادی به جرم انتقاد از انقلاب سفید شاهنشاه، واقعه شوک برانگیز کشتار طلاب در پانزده خرداد 1342 و متعاقب آن دستگیری و سرانجام تبعید مرجع تقلید شیعیان، آیت الله خمینی به جرم انتقاد از سیاست های دولت (که در حقیقت نقش آخرین تیر خلاص را ایفا کرد) دیگر جای تردیدی برای کسانی که میان انتخاب مبارزه سیاسی و مبارزه مسلحانه در مقابله با رژیم استبدادی پهلوی دوم مردد بودند، باقی نگذاشت. همان طور هست که صادق امانی عضو جمعیت موتلفه اسلامی که متهم به قتل منصور نخست وزیر بود، در دادگاه نظامی نتیجه مطالعات دوستانش برای خروج از این وضعیت را تنها در «گلوله تفنگ» معرفی می کند، دقیقاً همان نتیجه گیری که مارکسیست های وابسته به سازمان انقلابی طرفدار چین یا جوانان حزب ملل اسلامی در دادگاه یا اعضای جمعیت آزادی ایران (جاما) در نشریات و دفاعیات خود درست در همان سال ها می گویند. توجه به این نکته ضروری است که این گروه ها هیچ ارتباط فکری و ارگانیک با هم نداشته اند و بنا به خصوصیت مخفیانه اعمال چریکی اساساً از وجود یکدیگر بی خبر بوده اند.

فعالیت چریکی جنبش دانشجویی
اما نکته مهمی که در تحلیل عملکرد اکثریت گروه های چریکی فعال در دوران ستم شاهی حائز اهمیت است، حضور عمده و محوری دانشجویان و فارغ التحصیلان دانشگاه ها در این گروه ها است. به گونه یی که برای بررسی جنبش دانشجویی از سال 42 تا پیروزی انقلاب، «جنبش دانشجویی» و «فعالیت های چریکی» از هم قابل تمییز نیستند و بررسی هر کدام منجر به تحلیل دیگری خواهد شد. بهانه اصلی تشکیل اکثریت گروه های چریکی، جدایی جوانان و شاخه های دانشجویی احزاب از حزب متبوع خود به دلایل فراوانی مانند عدم پذیرش تاکتیک عملیاتی محافظه کارانه رهبران حزب یا دستگیری رهبران حزب و عدم امکان فعالیت در قالب حزبی به علت سیاست های استبدادی حکومت است. بزرگ ترین و موثرترین گروه های چریکی پیش از انقلاب؛ «سازمان فداییان خلق ایران» (متشکل از جوانان و دانشجویان مارکسیست) و «سازمان مجاهدین خلق ایران» متشکل از (جوانان و دانشجویان مسلمان) نیز در همان سال ها تشکیل شدند. «سازمان فداییان خلق» در اواخر فروردین 1350 از پیوند دو گروه، که سابقه فعالیت آنها از اواسط دهه 40 شروع شده بود، اعلام موجودیت کرد. گروه اول که به گروه «جزنی» یا «سیاهکل» معروف شد، به وسیله شش دانشجو به رهبری «بیژن جزنی» سازمان داده شد. گروه دوم به رهبری «مسعود احمدزاده» و «امیرپرویز پویان» که سابقه فعالیت آنها به دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت می رسید، بود. این افراد پس از ورود به دانشگاه به گرایش های مارکسیستی متمایل شدند و در سال 1346 با تشکیل یک گروه مخفی شامل چند تن از دوستان دانشجو به مطالعه آثار مارکسیستی پرداختند. این دو گروه پس از آشنایی با افکار و عقاید یکدیگر، در زمینه وحدت برای همکاری، به توافق رسیدند. در آن دوران پیروزی فیدل کاسترو در کوبا، مائو تسه تونگ در چین و جیاپ در ویتنام و شدت گرفتن جنگ های چریکی در امریکای لاتین، فکر مبارزه مسلحانه و گرایش های مارکسیستی را در میان جوانان رادیکال قوت بخشیده بود. سازمان فداییان توانست جوانان زیادی را جذب کرده و پس از انجام کارهای آموزشی و مطالعاتی آنان را برای عملیات مسلحانه آماده کند.
سازمان تا سال 1355 به فعالیت ها چریکی و انجام ترورهای انقلابی و بمبگذاری ها و حمله به بانک ها ادامه داد. معروف ترین این اقدامات ماجرای سیاهکل است. این واقعه با وجود آنکه با شکست فداییان همراه بود و تنی چند از رهبران خود از جمله بیژن جزنی بر اثر شکست در آن به زندان افتادند اما به علت آنکه اولین اقدام گسترده یک گروه چریکی در ایران برای «انقلاب» و تغییر نظام سیاسی محسوب می شود، از اهمیت والایی در تاریخ سیاسی انقلاب برخوردار است. در این دوران بارها افراد و رهبران فداییان دستگیر شده و به فجیع ترین اشکال ممکن تحت شکنجه قرار گرفته و نهایتاً به حبس های طولانی یا اعدام محکوم شدند. پس از سال 1355 دولت موفق به کنترل اکثر جریان های سازمان یافته چریکی می شود. به همین دلیل درون سازمان مباحثات فراوانی برای خروج از بن بست گرفتار شده، مطرح می شود. این مباحثات به نتیجه یی نمی رسد و سازمان فداییان به دو گروه اکثریت (معتقد به اقدامات چریکی) و اقلیت (متمایل به حزب توده و مخالف اقدامات چریکی) منشعب می شوند و تقریباً تا بهمن 57 فداییان خلق دچار انفعال و انزوا می شود.
«سازمان مجاهدین خلق» هم در سال 1344 فعالیت مخفیانه خود را با جذب نیروهای عموماً دانشجویی و انجام برنامه های آموزشی و تدوین جزوات تئوریک آغاز کرد. سازمان مجاهدین برخلاف فداییان که معتقد به مارکسیسم بودند، خود را مسلمان دانسته و معتقد به ارزش های شیعی معرفی می کردند. آنها بهترین روش مبارزه در حال حاضر را تاکتیک های معرفی شده توسط مارکسیسم می دانستند و تفاوت اصلی خود را با مارکسیست ها در اعتقاد آنان به «ماتریالیسم» و اعتقاد خود به «توحید» معرفی می کردند. هسته اولیه مجاهدین را سه تن از فارغ التحصیلان دانشگاه تهران «محمد حنیف نژاد»، «سعید محسن» و «علی اصغر بدیع زادگان» بنیانگذاری کردند. اگر چریک های فدایی خلق بیشتر سابقه همکاری با «حزب توده» یا «جناح رادیکال جبهه ملی» را داشتند، مجاهدین خلق عموماً از «جناح مذهبی جبهه ملی» و «نهضت آزادی» بودند. مجاهدین با گسترش کادر مرکزی خود به 15 نفر تا سال 48 دست به هیچ اقدام نظامی نزدند و در آن سال تنها به چند اقدام کوچک مبادرت ورزیدند. با این حال کماکان بیشتر تمرکز رهبران بر کارهای تئوریک متمرکز بود. در شهریور 1350 بر اثر همکاری یکی از وابستگان به سازمان با ساواک تمامی اعضای کادر مرکزی به علاوه بسیاری از اعضای بلندمرتبه سازمان دستگیر شدند. پس از شکنجه های فراوان و انجام محاکماتی 12 نفر از کادر مرکزی به اعدام و بسیاری به حبس ابد و حبس های طولانی محکوم شدند. نیروهایی از سازمان که لو نرفته بودند مجدداً اقدام به تشکیل کادر مرکزی کردند و به فعالیت های آموزشی و نظامی پرداختند. پس از اعدام بنیانگذاران مجاهدین و بزرگ ترین تئوریسین های سازمان، گروهی در سازمان نفوذ کرده و با رشد و نمو خود به تدریج گرایش های مارکسیستی را در سازمان تقویت کردند.
در این دوره سازمان حمایت گسترده قشرهای مذهبی از جامعه بازاریان و تجار تا روحانیون را کسب کرده بود. اما واقعه یی که در تاریخ سازمان مجاهدین معروف به ضربه دوم است، تاثیر شگرفی بر مسیری که مجاهدین در آینده طی کردند داشت. در سال 1354 در حالی که بسیاری از رهبران و اعضای سازمان در زندان به سر می بردند، از سوی نیروهای خارج از زندان مجاهدین یک بیانیه صادر شد که در آن اعلام داشتند؛ «... در آغاز گمان می کردیم می توانیم مارکسیسم و اسلام را ترکیب دهیم و فلسفه جبر تاریخ را بدون ماتریالیسم و دیالکتیک بپذیریم. اینک دریافتیم چنین پنداری ناممکن است.” این اعلامیه به همین جا ختم نشد و در ادامه بازماندگان مجاهدین انحراف خود را از راهی که رهبران اولیه مجاهد برای طی مسیر مشخص کرده بودند صراحتاً اعلام داشتند؛ «ما غاز میان اسلام و مارکسیسمف مارکسیسم را انتخاب کردیم، زیرا راه درست و واقعی برای رها ساختن طبقه کارگر زیر سلطه است...”
این اقدام موجب بهت و حیرت نیروهای مذهبی سازمان و نیروهای زندانی مجاهد شد. پس از این تاریخ سازمان دچار تفرقه و انشعابات متعدد شد. در ابتدا دو گروه مذهبی و مارکسیست به وجود آمد. نیروی مارکسیست با نام و آرم مجاهدین فعالیت می کرد و نیروی مذهبی با توصیف اقدام مارکسیست ها به کودتای درون سازمانی خواهان پس گرفتن نام و نشان مجاهدین شد. این اختلافات به حدی جدی شد که به برخورد خونین هم منجر شد و «شهید مجید شریف واقفی» و «شهید مرتضی صمدیه لباف» مشهورترین مجاهدینی هستند که بر مسیر رهبران اولیه مجاهد اصرار ورزیدند و در نهایت قربانیان این نزاع داخلی سازمان مجاهدین شدند. در خلال سال های 54 تا 57 این دو گروه به فعالیت های جسته و گریخته یی ضدرژیم سلطنتی پرداختند و با این وجود اختلافات درونی و فعالیت های ساواک باعث شد دیگر آن قدرت اولیه را پیدا نکنند. با پیروزی انقلاب و آزاد شدن نیروهای زندانی مجدداً سازمان دچار انشعاباتی شد. جمعی از نیروهای مذهبی به رهبری مسعود رجوی که در زندان به سر می بردند نام و نشان سازمان را مجدداً تحت سیطره خود درآوردند. با این حال در بین نیروهای مذهبی سازمان هم انشعاباتی به وجود آمد. گروه هایی که به سیاست های جدید سازمان انتقاد داشتند، از این سازمان جدا شدند.

فضای حاکم بر جنبش دانشجویی
با بررسی و تحلیل روی جریانات کلی حاکم بر فضای دانشجویی از دهه 30 تا 50 حضور سه جریان فکری قابل تمییز است؛ جریان معتقد به اصول «مارکسیسم»، جریان «ملی گرا» و در نهایت جریان «مذهبی» که اقلیت محسوب می شد. مطابق با شرایط بین المللی آن دوران سوسیالیسم همواره جذابیت فراوانی برای ساکنان جهان سوم و خصوصاً ایرانیانی که عملکرد امپریالیست های انگلیسی و امریکایی را درک کرده بودند، داشت. بر همین اساس تا پیش از دهه 50 شمسی همواره مارکسیست ها نیروی برتر در دانشگاه محسوب می شدند و شاخه دانشجویی حزب توده فعال ترین نهاد سیاسی- اجتماعی در دانشگاه بود. این وضع به گونه یی بود که بیان تمایلات مذهبی در دانشگاه نوعی ضدروشنفکری و عقب ماندگی محسوب می شد. در طول این دوران روشنفکرانی مثل «مهندس بازرگان»، «آیت الله طالقانی» و «دکتر سحابی» با حمایت از انجمن های اسلامی دانشگاه ها و تلاش برای رفع شبهات از اسلام و تبیین تعریفی عقلانی از اصول مذهب به مقابله با این جریان می پرداختند.
با این حال دانشجویان مسلمان معمولاً در سال های ابتدایی این دوره با ائتلاف با دانشجویان ملی گرا به فعالیت سیاسی می پرداختند، تا آنکه سیاست های غلط حزب توده در دوران دولت ملی دکتر مصدق و حمایت از سیاست های دولت شوروی که به وضوح برخلاف منافع ملی ایران بود تا حدی باعث رنگ باختن ابهت دیدگاه های سوسیالیستی در بین دانشجویان می شود. در همین اثنا سیاست های محدودیت آور دولت برای احزاب اپوزیسیون دانشجویان سوسیالیست را راساً به فکر یافتن راه حلی دیگر وامی دارد. اینچنین هست که به تدریج دوره قدرت مارکسیست های حزب توده در دانشگاه رو به افول می گذارد. «سازمان فدائیان خلق» به عنوان سمبل اعتراض دانشجویان مارکسیست نسبت به رهبران تئوریک خود در حزب توده است. در این دوران متفکران مسلمان دیگری چون «علامه طباطبایی» و «استاد مطهری» هم رو به بیان تعریف عقلانی از دین می آورند و در سطح نیروهای مذهبی دانشگاه مطرح شده و موجب تقویت انجمن های اسلامی و فعال تر شدن آنها می شوند.
شروع نهضت اسلامی توسط آیت الله خمینی هم تا حدی معادلات میان مارکسیست ها و مذهبیون را در دانشگاه به هم زد. با این حال تا سال 51 جو دانشگاه به گونه یی بود که هر کس مبارز است باید چپی و مارکسیست باشد. ولی دو عامل دیگر این فضا را به کلی از میان می برد؛ یکی مطرح شدن نام «سازمان مجاهدین خلق» به عنوان یک گروه اسلامی که به عملیات سازمان یافته چریکی علیه رژیم دست زده و دلیل مهم تر و موثرتر سخنرانی های «دکتر علی شریعتی» در حسینیه ارشاد و چاپ و توزیع گسترده کتب و سخنرانی های او در سراسر کشور، موجب تحول اساسی در جایگاه مذهبیون در سطح جامعه سیاسی و دانشگاه شد. سخنرانی های شریعتی از سال 1344 در حسینیه ارشاد آغاز شد. اکثریت مخاطبان شریعتی را دانشجویان شامل می شدند. استقبال از دکتر شریعتی به حدی بود که فقط در تابستان سال 51 شش هزار دانشجو برای شرکت در کلاس های ایشان ثبت نام کرده بودند. بی شک سخنرانی های شریعتی تحولی اساسی در تاریخ انقلاب اسلامی به وجود آورد و به فضای مبارزات رنگی مذهبی بخشید. عمده نیروهای سازمان مجاهدین در خلال سال های قبل از 54 از سه مرکز حسینیه ارشاد، مسجد هدایت و مدارس دخترانه و پسرانه علوی جذب سازمان می شدند.
پس از سال 55 که در حقیقت سازمان های چریکی در مقابله با رژیم پهلوی به بن بست رسیده بودند و دکتر شریعتی فوت کرده بودند و همچنین اکثر رهبران سیاسی و مذهبی در زندان به سر می بردند یا به طور مخفیانه زندگی می کردند، جامعه دانشجویی دچار سردرگمی برای ادامه فعالیت های جنبش شده بود. در این سال هاست که امام خمینی توجه بیشتری به جنبش دانشجویی نشان می دهند به طوری که از مجموع 128 پیام امام در کل دوران قبل از انقلاب اسلامی برای دانشجویان داخل و خارج کشور بیش از 80 درصد این پیام ها در سال ها 1356 و 1357 ارسال شده است. در این پیام ها امام خمینی دانشگاه را پایه اصلی تحولات و ترقی کشور و تاثیرگذار در مسائل سیاسی جامعه و روند مبارزه دانسته است. مهاجرت امام خمینی به پاریس که به دعوت و میزبانی دانشجویان عضو انجمن های اسلامی خارج از کشور صورت پذیرفت، پیوند جنبش دانشجویی با رهبری انقلاب را بیش از پیش کرد و دانشجویان را از وضعیت سردرگمی خارج کرد. در راهپیمایی های روزها و ماه های آخر حکومت پهلوی این دانشجویان و پروردگان جنبش دانشجویی بودند که نقش اساسی را برعهده داشتند. چه در سازماندهی تظاهرات و چه به صورت شرکت جمعی در تظاهرات. دانشگاه تبدیل به سنگر دفاع شده بود و حتی روحانیون برای نشان دادن اعتراض خود به رژیم پهلوی جایی مناسب تر از دانشگاه برای تحصن نمی یابند. روزهای بیست یک و بیست و دوم بهمن دانشجویان نقش موثری را در خیابان ها ایفا کردند و با حمله به مراکز نظامی و حساس دست به تخلیه اسلحه ها می زدند.
به هر روی بازخوانی تجربه منتهی به انقلاب اسلامی، نقش اساسی جنبش دانشجویی را در «آگاهی بخشی به توده های جامعه» و «پرورش دانشجویان روشنفکر و آگاه که دغدغه های ملی و میهنی آنان مانع سکوت شان باشد» و تاثیرگذاری آنان بر مهیا شدن شرایط وقوع انقلاب که مبین قدرت دانشجویان در صورت دارا بودن دو مولفه «آگاهی» و «رهبری مناسب» است، نشان می دهد. تجربه جنبش های دانشجویی به ما می گوید همواره عنصر «آگاهی» موجب حرکت دانشجویان در جهت «آرمان های اسلامی - ملی» است که در صورت وجود «رهبری با بینش» موجب به ثمر نشستن آرمان ها خواهد شد. همان گونه که در عصر انقلاب «آگاهی رسانی نیروهای روشنفکر مسلمان» به بدنه دانشجویی و «رهبری هوشمندانه امام خمینی (ره)” دانشجویان را به حرکت وادار کرد و موجب به ثمر نشستن آرمان های اسلامی - ملی ایرانیان یعنی «استقلال از غرب و شرق»، «آزادی در بیان و انتخاب عقیده» و «حکومت برگزیده اکثریت؛ جمهوری اسلامی» در بیست و دوم بهمن 1357 شد.

منابع؛
1- تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، سرهنگ غلامرضا نجاتی، موسسه خدمات فرهنگی رسا
2- جنبش دانشجویی در ایران، علیرضا کریمیان، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی

 

منبع: / روزنامه / اعتماد ۱۳۸۸/۱۱/۲۸
نویسنده : امین معصومی

نظر شما