هویت فهم در گرو تجربه هرمنوتیکی و زبان
آرمان آدمی در گرو زمزمه یی برخاسته بر ابنای فهم، امید را در دهکده اندیشه به پا می کند تا شاید تحقق آنان، نمایشی شورانگیز در پهنه این فضا در صفحات هویت آدمی خلق کند. از دیرگاه اتکا به مقوله فهم در بندبند جنبش تاملات آدمی برای لمس بودن، تمامی فلسفه ها و مکاتب را در سیر تاریخ بر آن داشته تا محیطی تفصیلی بر معنای آغازین بنیادی بشر ترسیم کنند. ما در این نوشتار سعی داریم حرکتی همسان بر آرای هرمنوتیک فلسفی و اندیشه های تکاملی و موثر بانیانش بر صحنه این منشور داشته باشیم.
با فصل تعریف بر ابنای اندیشه هرمنوتیسین ها و پوزیتیویست ها، فهم در تعارض بین دو فضا، گرایش هایی متفاوت نسبت به فضای دیگر پیدا کرد. پوزیتیویست ها با ارائه دلایلی در جهت عینی ساختن و مختوم کردن تمام علوم به طبیعیات و ریاضیات، علم را عینی تلقی کردند، تا فهمیدن را از مبنای عین آغاز به حرکت کنند. اما عوامل دیگری که برخاسته از آرای متقابل بود، رنگ اندیشه فهم را تغییر داد. هرمنوتیسین ها که به تفکیک گرایان شهرت یافتند، با هرمنوتیک به فهم نائل شدند و موضوع علوم انسانی را در تقابلی ملموس با پوزیتیویست ها اساساً به انسان مربوط ساختند و موضوع علوم طبیعی را به طبیعیات. به اعتقاد آنان در علوم انسانی هدف، فهم و درک پدیدارهاست که مقوله را از توضیح امور به توصیف و درک و فهم پدیدارها سوق دادند. هرمنوتیس ها که با آرای دیلتای تفکیک علوم را ابلاغ کردند با اتکا به هرمنوتیک قدم بر راه فهمیدن در فضایی غیرعینی و انتزاعی برداشتند. با ظهور هایدگر و به پیوست او گادامر هرمنوتیک غیرروشی از بنای فهمیدن فهم، تکذیب و در عین حال تکاملی بر آرای پیشینیان شد. گادامر که از تئوریسین های هرمنوتیک غیرروشی به حساب می آید، تحولی ژرف بر نظرات پدیدار شناختی و فهم اعمال کرد که بر آرای تشکیل دهنده و موثر بر فهم جریانی مکمل با آرای هایدگر تزریق کرد. وی با علوم طبیعی و انسانی مخالفت نکرد اما روش تجربی را در شناخت کل، کافی ندانست. زبان، دور هرمنوتیکی، تاریخمندی، دیالکتیک، نشانه، تضادها، پیش فهم ها، ترکیب افق های معنایی و حتی احساس شاکله پیدایش فهم را شامل شدند.
از دریچه اگزیستانسیال که همه چیز از مبنای تقدم وجود است، انسان را موجودی تاریخی می پنداریم. تلقی تفسیر برای فهم عینیت به لحاظ ماهیت تاریخی علوم انسانی امری مغلوب است چرا که عینیت بر رویداد و فرآیندی تاریخی، غیرممکن است. از آنجایی که مفسر در فهم خود از تاریخ و پیشداوری ها تاثیر می پذیرد، لذا تاریخ بر فهم اثربخش خواهد بود. در واقع آگاهی و فهم ما در سیطره تجربه و زبان و تضاد ها و انگیزه ها و ضرورت ها و نیازها، از تاریخ تاثیر می پذیرد که اتحاد تاریخ با فهم، واقعیتی تاریخی را پدیدار می کند که از بطن آن میراث تجربه هرمنوتیکی و زبان زاییده می شود. وقتی تاریخ تمام تفسیرها را احاطه کرده باشد نیاز به تاریخمندی امور بر اندیشه و فهم انسان ملموس است که همیشه پای پیش فهم هایی که در ذهن است، به میان کشیده می شود که با پدیدارشناسی درصدد دریافت پیش فهم های ماقبل مفهومی پدیدارها برمی آییم که البته در این بین رقص تاریخ تماشایی است.
آزمایشات علمی و در کل دیدگاه پوزیتیویستی با اتکا به نظم روشی، عین را چنان از سوی تاریخی آن دور می کند که گویی تجربه به صرف عینی است. از آنجایی که تمایل انسان امروزی مدرن بیشتر به سمت عینیت تجربه است، لذا به دور از تاریخمندی آن، فهم می شود. مادامی که نگرش به سمت عینی ساختن هدایت شود و جناح تاریخمندی که از مولفه های پیدایش و اثرگذار بر فهم است، نادیده گرفته شود، تنها چیزی محقق خواهد شد که واقعی باشد و حوزه فعالیت تاریخ کم اثر می شود. در تبیین نقش تاریخ بر فضای فهم که زیر اساسی بر امور خواهد بود، دو مسوولیت متفاوت تجربه در این فضا، گاهی به فضایی موهون هدایت شده است.
تجربه به تعبیر هگل، محصول مواجهه آگاهی با عین است. گادامر اینچنین از هگل نقل می کند؛ «حرکتی وجود دارد که آگاهی هم روی شناسایی خودش و هم روی عین متعلق به خودش کار می کند و مادامی که عین تازه یی از این حرکت برای آن پدید می آید، این حرکت را حقیقتاً باید تجربه نامید.»
از این رو به تعبیر هگل تجربه را می توان نوعی حرکت دیالکتیکی پنداشت که همواره از تکرار ساختار آگاهی برمی خیزد. لذا به زعم هگل تجربه به عینیت یافتگی آگاهی است بنابراین هگل بر ادعایی از وجودی بنیادی در آگاهی دم می زند. اما به زعم گادامر درایت و نهایت دیالکتیکی تجربه در شناسایی نیست، بلکه در دسترسی برای تجربه است که این تجربه را تجربه آزاد نام نهاد. بدیهی است که منظور از تجربه شناخت دانستنی نیست. این لفظ به معنی فضای عینی نشونده فهم دلالت دارد. از آنجایی که طبق هستی شناسی فهم از منظر وجودگرایی، انسان موجودی است تاریخی، تجربه نیز به ذات تاریخی انسان برمی گردد که باید به طور مداوم به دست آید. در بعد تاریخ مندی انسان اجتناب از نفی کنندگی و سرخوردگی غیرممکن است چرا که در ذات تجربه این نفی کنندگی هویداست. تجربه آینده را انتظار می رود حال آنکه از گذشته راهکار طراحی را آموخته است. گره تجربه با تاریخ مندی فهم انسان، در این ادعای گادامر ملموس است؛ «تجربه حقیقی تجربه تاریخ مندی خود آدمی است.»
ماشین جلوبرنده انسان با تجربه به راه می افتد که با عقل و منطق طراح خود درصدد رفع محدودیت های پیش رو برخواهد آمد حال آنکه انسان به عنوان موجودی که در تاریخ قرار دارد و عمل می کند با تجربه خود به آینده نگاه می کند و مبنای فهم خود را از برای دور حاصل از تجربه و تاریخ مندی به پیدایش پیش فهم هایی می دارد تا بتواند با ابداعی آکنده از حاصله تاریخ، همچنان پرانتظار و پربرنامه و آرزومند باشد. وجه متمایز و آشکار تجربه هرمنوتیکی پرداختن به امری است که آدمی وارث آنهاست و با آنها روبه رو است. حال آنکه این بازمانده صرفاً از درگاه تجربه حاصل نمی شود. از این رو خمیرمایه سنت و تجربه به محیطی فراخوانده می شود که همان میراثی با واقع زبان است معذلک زبان وابسته و در بند نخواهد بود و نیز به پیوست، امری روبه روی ما. از این رو زبان واسطه یی خواهد بود که جهان به کمک آن خود را می یابد. لذا در ساختار پیدایش فهم به بار نشستن آن بیشتر ملموس خواهد بود.
گادامر در تبیین تجربه هرمنوتیکی سرانگشت انتقاد را بر مفهوم شایع تجربه دارد که کشش امروز انسان را در قلمرو تجربه به ابنای نقطه عطف بر شناخت علمی و به توازن دوری از صرف عینی پنداری به قافله فهم کشاند.
مولفه ها و عناصر فهم حین ادای وظایف بر پیدایش یک فهم، هر یک بر آرای یکدیگر موثرند. در واقع با تصور این مولفه ها که مصداق خطوطی با معادله خاص خود هستند، این خطوط در تلاقی با یکدیگر در نقطه عطف خود به فهم خواهند رسید. بنابراین نظامی متعلق در تعامل با یکدیگر شاکله یی از فهم به عنوان یگانه زیرساخت وجودی انسان شکل می دهد لذا چنین فضایی در حصول فهم حاکم خواهد بود که پیش فهم ها حضور خود را از تاریخ می طلبند و و در فرآیند فهم تابعیتی بر منطق پرسش و پاسخ گفت وگویی خواهد بود تا پیشداوری ها و پیش فهم ها زاییده شوند. در واقع از طریق پرسش و پاسخ و دیالکتیک زمینه حصول به آن با رقص سنت و تاریخ پدیدار می شود. دیالکتیک از طریق پرسش و پاسخ با سنت و تاریخ با طی دوری هرمنوتیکی به فهم نائل خواهد شد که تولد پیش فهم هایی از بطن این تعامل با اتصال زنجیروار به همدیگر منحنی منظمی از معادلات این خطوط را پدید خواهد آورد. بنابراین نقش تاریخ در هرمنوتیک که بستری بر حصول فهم است، نسبتاً مشهود است تا جایی که گادامر فهم و شناخت را به طور کلی وابسته به تفکیک ناپذیری از تاریخ می داند که فلسفه را نیز به پیوست آن قبول دارد. استدلال گادامر بر این اصل است که حقیقت تاریخی تنها از تعامل و گفت وگو آشکار می شود.
گادامر در فضای فلسفی خود انتقادهایی عمیق بر آرای پیشینیان کرد. وی به شدت با هرمنوتیک ارائه شده از جانب شلایر ماخر که متاثر از ایده آلیسم آلمانی و رمانتیسم بود، ابراز ناسازگاری کرد و بر مجرای تحقق پوزیتیویستی منطقی هجوم برد. وی برخلاف بانیان این جریان روش علمی را یگانه راه حصول به حقیقت که از سرچشمه عینی گرایی است، نمی داند و با راسیونالیسم صرف و پنداشت پوزیتیویستی از علوم طبیعی و علوم انسانی مخالفت ورزید. وی تصریح می کند هرمنوتیک او که الهام گرفته از هرمنوتیک و پدیدارشناسی هایدگر است درصدد روش شناسی و بنیان روشی به حصول فهم نیست. لذا گادامر نیز به پیرو هایدگر در جهت پدیدارشناسی فهم است چراکه مبنای هرمنوتیک فلسفی از دریچه اگزیستانسیال به هستی شناسی فهم می پردازد.
در هرمنوتیک فلسفی، فهم محصول گفت وگو بین فاعل شناسا و موضوع شناسایی است که به زعم هایدگر مفسر در تبیین فهم خویش، از گذشته و پیشداوری ها تاثیر می پذیرد لذا برای فهم اساساً اعتقاد به ماهیتی تاریخی دارد. گادامر با اتکا بر پدیدارشناسی هرمنوتیکی هایدگر مجرای هرمنوتیکی تکاملی فلسفی خود را ابراز کرد. پدیدارشناسی حوزه اخذ و پیش فهم پدیدارها را معلوم و مشخص می سازد. هوسرل مرشد هایدگر حوزه ادراک این پیش فهم ها را با بازگشت به آگاهی ارائه می کرد اما هایدگر هستن دازاین را از گذر واقع بودگی و تقدم وجود، همچنان امر اصلی تری از آگاهی انسان و علم او دانست.
از موضع وجودگرایانه هایدگر، مقبولیت معرفتی بودن امر فهم، تناقضی را حاکم خواهد کرد از این رو در هرمنوتیک فلسفی فهم امری معرفتی نیست. فهم نه یافتن روش است نه کشف ماهیت. فهم یکی از ابعاد وجود دازاین است که تمایز او را با دیگر هستندگان معلوم می سازد. لذا تفاوت اساسی بنیانگذار هرمنوتیک فلسفی با پیشینیان در مجرای دازاین و فعلیت ذهن استعلایی او نهفته بود. این رجوع به آگاهی و سوبژکتیویته در هرمنوتیک فلسفی دیگر مشهود نیست چرا که اگر باشد باید در ضمن وجود انسان خود را نشان دهد. بنابراین هایدگر با پدیدارشناسی، فضایی را پیش روی گادامر قرار داد تا به عنوان روش فلسفی آنان درصدد رسوخ به پیش فهم هایی باشد که در طول تاریخ رقصیده اند و نمایشی شورانگیز بر تجربه هرمنوتیکی و فهم انسان تاریخ مند ارائه کند که سرشت زبان گونه سنت تاییدی بر فضای شکل مکتوب سنت دارد.
گادامر نااستواری صرف عینی بودن علوم و پیوند فی ذاته اشیا و وجود اشیا را از هم گسیخت که بر این اساس برای پیش فهم ها نقش پررنگ تری متصور شد. فهم با گذر از درگاه تجربه هرمنوتیکی و زبان با امکان دور هرمنوتیکی مقبولیت پیش فهم هایی را می آورد تا تاکید بر اعتقاد گادامر معلوم شود. از منظر اگزیستانسیال که اساس هرمنوتیک فلسفی را شامل می شود، فهم تنها دانش تجربی و ریاضیات نیست بلکه فهمی را با قائلیت به جزء ساختاری دازاین، مختص فاعل شناسا می داند که از گفت وگو با ابژه کسب می شود. گادامر با مطرح ساختن کلمه بازی، درصدد تبیین هرمنوتیک فلسفی خویش برآمد. کلمه یی که وی با عنوان بازی در زبان آلمانی به کار می برد هم به معنای رایج آن است و هم به معنای رقص که در مثال هایی که مطرح می سازد نوعی درگیری از آن تعبیر می شود. او مبحث بازی را تحلیلی کاملاً اگزیستانسیال و پدیدارشناسانه می کند. هر آدمی به نسبت گشایشی که بر وجود دارد حیات اندیشه اش تحقق می یابد. بی بنیاد بودن هستی یک بازی است که نقطه آغاز و صفر بنیادی نمی توان بر آن متصور شد و آغاز برای هر هستنده صفر آن است. حال آنکه هیچ یک از هستندگان به جز انسان چنین فضایی را تجربه نمی کند. هایدگر چهار بعد بر عالم تصور کرد که این چهار لایه بر اساس بازی آینه وار و انعکاسی بر یکدیگر رقص بودن نمایش می دهند که از دو بعد به آسمان و زمین (ظاهر و باطن) و از دو بعد دیگر به خدایان و فانیان تعبیر می کند. گادامر مفهوم بازی را در بین این لایه ها حیات بخشید. در واقع درگاه وجود انسان که از زیرساخت و بنیان فهم نشات می گیرد، به بازی انعکاسی تعبیر شد. این بازی جدا از جبر و تفویض آدمی در مرحله انتخاب قرار نمی گیرد و با نگرشی از دریچه اگزیستانسیال درگیری این بازی توجیه می شود. گادامر با دور هرمنوتیکی که با پیش فهم هایی از دیالکتیک سنت و تاریخ و زبان برمی آید، در بازی ملموس بر لایه ها با نقش بازیگری، در درگیری از برای فاعل شناسا و ابژه به سمت فهم هدایت می شود از این رو در هرمنوتیک گادامر فهم احیای گذشته نیست بل نظر به آینده است که از تجربه هرمنوتیکی حمایت می شود.
در ساحتی همگانی واقعه فهم که با شرط رویدادی در لحظه معینی از زمان رخ می دهد، به فرآیندی بدل می شود که تابع دیالکتیک و تاثیر گرفته از پیش فهم ها و نشات گرفته از ترکیب افق های معنایی است حال آنکه مفسر در تبیین فهم خویش، حتی با گریزی عمدی از سنت و تاریخ در عمل نقش پررنگ آن و تاثیر ژرف آن را بر شاکله پیدایشش لمس خواهد کرد. از آنجایی که از منزل اگزیستانسیال نقطه صفر بنیادی متصور نخواهیم بود لذا حضور هر آدمی با شرط تمایز با دیگر هستندگان با فعل فهم، تاییدی بر لمس حقیقت از نقطه آغاز خود خواهد بود که بسته به میزان فراز و فرود در ابنای وجودی انسان متفاوت است.
شاید لذت فلسفیدن بر تبیین راهکارهایی در جهت نیل به فهم در ابنای اندیشه آدمی، هویت آرمان ها را بر جامعه انسانی نقش بندی کند که آرایش تکاملی ساختارها، حجاب از پرده ناآگاهی برداشته تا رویشی از سرشت زبان مکتوب آدمی با هیجان رجحان بر دیگر هستندگان، به سوی نقش آفرینی بر تاریخ آیندگان منظور شود.
منابع؛
1- ریچارد ا. پالمر «علم هرمنوتیک»، ترجمه محمدسعید حنایی کاشانی، نشر هرمس
2- مقاله از فهم محلی تا فهم جهانی، روزنامه اعتماد، شماره1883، 15/11/87
3- مقاله رقص پدیدارشناسی هرمنوتیکی بر فهم، شماره 1956، 30/2/88
منبع: / روزنامه / اعتماد ۱۳۸۸/۰۳/۱۹
نویسنده : سهند ستاری
نظر شما