سه پژوهش در جامعه شناسی هنر
موضوع : پژوهش | مقاله

سه پژوهش در جامعه شناسی هنر

شهروز نظری

پرودون، مارکس، پیکاسو - سه پژوهش در جامعه شناسی هنر

ماکس رافائل

ترجمه: اکبر معصوم بیگی

نشر آگاه چاپ دوم- ۱۳۸۳

بی آنکه غلو کرده باشم یا بخواهم درباره این کتاب زیاده روی کنم باید آن را از مهم ترین ترجمه های دو دهه اخیر در هنرهای تجسمی ایران به حساب آورد، این کتاب روش فکر کردن درباره هنر را پیشنهاد می دهد و اگر بتوانیم با تسلط بر طریقه مباحثه نگارنده الگوی پژوهشی آن را استخراج کنیم، آنگاه خواهیم توانست بسیاری از ماجراهای استتیک پس از جنگ دوم را درک و تشریح کنیم، پس از خواندن این کتاب جریان عظیم پس از مدرنیسم تبدیل به یک کنش سیاسی و اجتماعی قابل دسترسی می شود که عموما وجوه غیرهنری آن بیشتر از جوهره هنری آن است. با شیوه استقرایی (inductive) رافائل می شود زیبایی شناسی مدرنیستی را رفتارشناسی کرد؛ این شیوه پاسخگوی بسیاری از سئوالات روزمره ما درباره هنر است.

اول بار این کتاب را اوایل سال ۸۰ دیدم، ظاهر کتاب هم همان جلد چشم آشنای نشر آگاه بود، با آن تصویر مهر روی جلد، بی تزئین و بی تکلف و خاموش، اما قدرتمند؛ تا چندی پیش دوباره چاپ دوم آن را پشت ویترین کتابفروشی ها دیدم اما این بار جلد ضعیف و بازار پسندش نشان نمی داد این همان کتاب سرنوشت ساز قبلی است! جلد کتاب به شکل خام فکرانه ای مترصد این بود تا با نمایش سه جفت چشم یادآور نگاه های متفاوت سه خردمند باشد و البته چنین نگاه سهل الوصولی نمی دانم چقدر موفق است! بنابراین کتاب را با همان جلد اولیه اش به خاطر می سپارم. رافائل نه هیجان زدگی های بنیامین را دارد و نه اینکه مانند جان برگر تلقی های بازاریابانه و کاسب منشانه از فرهنگ دارد، او هنرها را نتیجه نیازی در بطن اجتماع فرهنگی می شناسد بنابراین همچون منتقدان چپ به تشییع جنازه هنرهای منحط فکر نمی کند، هر چند معتقد است اتمسفر آینده به شکلی بی بازگشت محتوم به سقط جنین سنت های پیش از خود است. رافائل به دلیل روحیه غیر پراگماتیستی توصیه ای خاص بر جریان یا فرد مشخصی ندارد بلکه سعی می کند سلیقه و نگاهش را با ابزار ادبیات توضیح دهد، او آگاهی انسان را متشرح سلیقه او می داند، بنابراین کسوت آموزانندگی را در هنر برمی گزیند. رافائل آزادترین منتقد تاریخ است، او نه به پیچ و خم انجمن های عریض و طویل مارکسیستی وابسته بود و هرگز نیز منصب و شغلی دائمی را از طرف آنجا که «سرمایه داری حاکم» می نامید نپذیرفت!

ویژگی درک او از هنر این است که رسالتی را بر دوش هنر نمی گذارد و تعهد را به عنوان الزامی خارج از وجود هنرمند نمی شناسد. منظر انتقادی و رادیکال او به یک خصیصه ذهنی و گاه پیشگویانه مبدل می شود که سعی می کند منطبق با اصل استدلال و استنتاج واقعیات (شیوه اثباتی و ایجاد الگویی به شدت منطق زده) به پیش بینی شرایط آینده هنر بپردازد. همین ویژگی های نظریه رافائل فرصت آسیب شناسی دقیق را به نظریه های گذشته می دهد و تا آنجا پیش می رود که گاه معاصرین او نیز با همین دستگاه فکری (از جانب او) مورد ارزیابی جزء به جزء قرار می گیرند. او در نوشتار «پرودون و جامعه شناسی هنر» به شدت به منطق جامعه شناسانه و اقتصاداندیش پرودون در ادراک اثر هنری می تازد و او را محکوم به طبقه زدگی و اسارت در آرای اجتماعی می کند، همچنان که در جای جای مقاله بر تیز بینی و روحیه کاشف پرودون در شناسایی ضعف های هنر ایدئولوژیک نیز اشاره دارد! رافائل در نظریه پرودون میان ایده ها، احساس عدم یکپارچگی می کند و در نوشتار خود در تلاش است تا با قیاس ایده ها در کنار یکدیگر به منطق پژوهشی او ایراد بگیرد؛ برای مثال وابستگی هنر به یک پدیده بیرون از هنر و هنرمند (از یک سو) به عینه با اصل قوه زیبایی شناسی و استقرار آن در ذهن در تناقض است.او معتقد است پندار «ایده آل» به معنای پیشنهادی جمعی (براساس نظریه پرودون) بر منطق عقلایی و مالوف هنر استوار نیست و تنها بر این حقیقت دلالت دارد که پرودون می خواهد اثبات کند یکپارچگی دوره ای تاریخی (در هنر) نتیجه عواملی مشخصا اجتماعی و اقتصادی است، به نظر او تناسب این الزامات در شرایط سیاسی نیز قابل بررسی است. بنابراین باید الگویی مختص، جداگانه و متعلق به فرهنگ به وجود آورد و تحلیل ها و ارزیابی ها را در قالب آن ارائه داد. توجه به این مسئله رافائل را به سمت گرایشات ایدئولوگ هنر سوق می دهد و در نهایت درمی یابد که کمونیسم نزد هنرمندان فرانسوی (اوایل قرن بیستم) که عموما خاستگاه خرده بورژوازی دارند بیشتر از آنکه سلاحی موثر در فعالیت های عملی باشد، یک ابزار عاطفی است. به همین سبب آثارشان نیز در پی ترویج کمونیسم خیال آمیزی شده است! و شعارهای ضدسرمایه داری تنها وسیله ای برای استتار سرمایه مداری آنها است، بعدها شاهد بودیم که نظریه رافائل در مورد وابستگی هنر مدرن به سرمایه داری تا چه حد از صحت و دقت برخوردار بود. پس از نیم قرن از مطرح شدن این نظریه تمامی امکانات نمایش، ترویج و تاثیر اجتماعی و به طور اخص اقتصاد هنر توسط کارتل ها تصرف گردید و شرکت های نفتی، معدن داران، بانکداران و یا حراجی های غول پیکر سیاسی اداره این جریان عظیم فرهنگی را بر عهده گرفتند. او با پذیرش اصل حضور توده ها بر سرنوشت هنر می کوشد روشن کند که آیا واقع نمایی پیشنهاد توده ها است یا اینکه آیا ایده آل محصول توسعه جامعه به هنر بوده است. او به آسیب شناسی اجتماعی ترین مکاتب و از سوی دیگر خواص گرایانه ترین گرایشات فرهنگی می پردازد تا همچون راهنما و مرشد ما را در رسیدن به تصویر و تصوری دقیق از شرایط حقیقی یاری نماید. همین پرهیز از آرای غایی (ایده آل) او را از دیگر منتقدین و اندیشمندان هنرهای تجسمی متمایز کرده است. رافائل توضیح می دهد که پرودون پشت نقاب فرضیه اش هنر را در خدمت رسالت اجتماعی می خواهد و ایده آل را مفهومی شخصی تعریف می کند و در پشت این شعارها مصلحت اندیشی های هنر سوسیالیستی نهفته است.

پرودون دیگر مکاتب را تنها با استدلال اینکه در خدمات طبقات اجتماعی خاص هستند نفی می کند و جالب اینجا است که طبقه انقلابی را به نوعی مروجین اصلی مدرنیسم می شناسد، تا آنجا که مدرنیسم در اندیشه او ما به ازای مفهوم انقلابی قرار می گیرد. با چنین پیش فرضی پرودون دو وظیفه را بر عهده توده ها می گذارد: «وظیفه تغییر و تبدیل ایده آل خود به موضوع (object) و وظیفه داوری کردن درباره هنر». به نظر او این دو وظیفه تنگاتنگ به هم وابسته اند. اما رافائل معتقد است ایده آل توده ها نمی تواند متعلق یا موضوع هنر باشد زیرا این ایده آل ها هماهنگ نیستند. از نظر رافائل «توده ها به دو گروه تقسیم می شوند: اکثریت خرده بورژوازی و بخش واجد آگاهی طبقاتی پرولتاریا. پرولتاریا وظیفه تاریخی دارد که باید انجام دهد، اما هیچ ایده آلی برای تحقق بخشیدن ندارد.»

به نظر رافائل خرده بورژوازی هم ایده آل های مشخصی دارد اما به دلیل اینکه آگاهی طبقاتی در آنها شکل نمی گیرد بالطبع آن را قابل فهم نمی کند و در ضمن اینکه ایده آل خرده بورژوازی راهی برای فرار از واقعیت است و دقیقا به همین دلیل منحط محسوب می شود و نه به دلایل سیاسی و…
 

نظر شما