خان و جایگاه سیاسی و اجتماعی آن در تاریخ اسلام
مجله تاریخ اسلام دهم فروردین ماه سال 1386 شماره بیست و نهم
نویسنده : سید مهدی جوادی
مقدمه
«خان»، «خاقان»، «خاغان» و «قاآن» عنوان بسیاری از پادشاهان، حکمرانان و رؤسای قبایل ترک و تاتار در دوره های مختلف تاریخی بوده است. در دوره اسلامی، عنوان خان بیش از سایر صورت ها و مشتقات آن رواج پیدا کرد. واژه خاقان را نخستین بار تئوچوئه، از سلسله پادشاهان چین (سلطنت: 1027 یا 1122 ـ 256 ق ـ م) به کار برد. این پادشاهان پس از استقرار نظام ملوک الطوایفی در چین، برای بخش های مختلف این سرزمین، امیری با استقلال تمام و اختیارات فراوان می گماشتند.[1] عنوان خاقان پس از وقوع انقلاب بزرگ چین در سال 221 ق.م نیز از جانب «شی هوانگتی» برگزیده شد.[2] همچنین در سال 312 م. در سالنامه های چینی و در قرون وسطا به صورت یک عنوان در آخر نام اشراف زادگان مشرق زمین مورد استفاده قرار گرفت.[3] در حدود سال 696 م. قوم قیتانی در چین خان های متعددی داشتند که آنان نیز برای خود خان بزرگی را به مدت سه سال انتخاب می کردند. خواجه نظام الملک در سیاست نامه از خان های کاشغر، سمرقند و چین سخن به میان آورده است.[4]
در پی سقوط دولت هیاطله در سال های 563 ـ 567 م. به دست قبایل ترک زبان و تشکیل اتحادیه سیاسی عظیم به نام خاقانات (خانات) ترک در سرزمین های سیبری جنوبی و مغولستان و آسیای مرکزی، عنوان خان ابتدا به صورت خاقان در مورد سران خاندان ها به کار گرفته شد و پس از پذیرش رسمی آن از سوی حکام خانات ترک در اواسط قرن ششم میلادی به سایر دولت ها و نیز اقوام دیگر ترک وابسته به خانات از جمله آوارها، قرقیز های ینی سئی، پچنک ها و خزرها نیز به ارث رسید و به دنبال آن در اواخر قرن هشتم و اوایل قرن نهم میلادی پولیان ها از طوایف سلاویان پس از رسیدن به استقلال از سلطه خزرها و نیز کنیازهای کییف عنوان خاقان را پذیرفتند.[5] عنوان خاقان در قرون پنجم، ششم و هفتم میلادی تا ظهور اسلام در میان حکمرانان ترک به کار می رفت. این دوران به عهد سلطنت خانات ترک معروف شده است. مردم تبت هم پادشاه خود را برای تشبیه به پادشاهان ترک «خاقان» نام می نهادند.[6]
ابن خرداذبه (م 300 ق) در ذکر القاب ملوک الارض لقب همه پادشاهان ترک، تبت و خزر را خاقان نامیده است.[7] ابن ندیم (م 380 ق) در الفهرست در بیان فرار مانویان پس از قتل مانی به دست کسری از ایران می نویسد: «... از این رو همه (مانویان) پا به فرار گذاشته و از رودخانه بلخ گذشته و به مملکت خان در آمده، و همان جا اقامت نمودند و خان در زبانشان لقب پادشاهان ترک است.[8]
شیخ محمود کاشغری، لغت دان برجسته ترک در قرن پنجم هجری که خود در دربار نخستین خانان حکومتگر در تاریخ اسلام یعنی ایلک خانان (382 ـ 607 ق) فعالیت داشته است،خان را مترداف با خاقان دانسته و هر دوکلمه را پادشاه بزرگ از فرزند افراسیاب و وجه تسمیه آنان بدین نام را داستان طولانی می داند. [9] خوارزمی در مفاتیح العلوم خاقان را ملک اعظم ترک و همچون شاهنشاه ایرانیان، خان خانان و رئیس الرؤسا و خان را رئیس آنان (ترکان) دانسته است.[10] ابن بطوطه (م 779 ق)، جهانگرد مغربی، خان را در اصطلاح ترکان به معنای سلطان و در اصطلاح مغولان به معنای پادشاه دانسته است.[11] عطا ملک جوینی حکمران قراختای را خانان قراختائی عنوان کرده است.[12] ابن خلف تبریزی در این باره نوشته است: «پادشاهان ختا و ترکستان را خان گویند؛ چنان که پادشاهان روم را قیصر و چین را فغفور بخوانند. در ترکی خان عنوانی است که به شاه یا امیر مقتدر دهند».[13] در غیاث اللغات هم خان به معنای امیر و رئیس، و خاقان به معنای پادشاه بزرگ و هر دو به عنوان لقب پادشاهان ترکستان و خطا و چین عنوان شده است.[14]
در اوایل قرن بیستم میلادی، کتیبه ای سه زبانه (سُغدی، ترکی اویغوری وچینی) مربوط به سده نهم میلادی در کارابال کاسون واقع در مغولستان شمالی به دست آمد که در متن آن ضمن اشاره به نفوذ آیین مانی در میان ترکان، از پذیرفتن این آیین از سوی سومین خاقان اویغور (762 م) سخن به میان آمده است. در اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری خاندان بنی الخاقان به ویژه فتح بن خاقان در تاریخ اسلام مشهور است؛[15] در سرزمین های اسلامی عنوان خان برای اولین بار بر روی سکه های قراخانیان یا ایلک خانان (382 ـ 607 ق) ضرب شد.[16] این نشان دهنده به کارگیری عنوان خان در این دوره برای مناصب عالی حکومتی است؛ چنانچه بیهقی در ذکر حوادث سال 425 ق و شرح رسیدن فرستادگان سلطان مسعود به ترکستان می نویسد: «... قدرخان گذشته شد و بغراتگین که پسر مهتر بود و ولی عهد به خانی ترکستان نشست...».[17] و شیخ محمود کاشغری هم قدر خان و قلج خان را به عنوان شاهان توانا و قاطع در امور از القاب ملوک خاقانیه (ایلک خانیان) به شمار آورده است.[18] و در دولت قراخانیان، خان بزرگ، با عنوان «ارسلان خان» در شرق کشور به سلطنت می پرداخت و این در حالی بود که خان دیگر با عنوان بغراخان که تحت سلطه پادشاهی بزرگ بود در جای دیگر از شرق کشور حکمرانی می کرد. در این عصر ارسلان خان به جای واژه باستانی خاقان خان کاربرد داشته است.[19]
در دوره فرمانروایی سلجوقیان (429 ـ 590 ق) و خوارزمشاهیان (305 ـ 628 ق) نیز خان بالاترین عنوانی بود که طبقه اشراف آن را بالاتر و برتر از ملک و امیری می دانستند؛ چنان که سلطان محمود غزنوی (388 ـ 421 ق) پس از اخذ لقب یمین الدوله از خلیفه القادر بالله و فتح خراسان، هندوستان، سومنات و عراق، خواستار افزایش القابی همچون خاقان سمرقند که دارای سه لقب بود شد، ولی خلیفه از آن سر باز زد.[20] همچنین مؤلف تاریخ سلاجقه از اطلاق عنوان خاقان اعظم به قازان (پادشاه) و نیز لقب خاقان به برکیارق خبر می دهد.[21] در دوره حکمرانی قراختائیان که از اواسط سده ششم هجری به بعد در شمال چین یعنی ولایت کاشغر و ختن دولت بزرگی تشکیل دادند، به پادشاه لقب «گورخان» که معنای خان خانان داشته است، می دادند. در تاریخ جهانگشای جوینی نیز به آنان عنوان خانان قراختای داده شده است.[22]
پس از سلطه مغولان بر بخشی از جهان اسلام در اوایل قرن هفتم هجری، عنوان خان برای سران طوایف ترک و فرماندهان مغول و ریاست یک اولوس به کار رفت و قاآن و به عبارت دیگر خاقان جایگزین خان بزرگ در قراقوروم و پکینگ (پکن کنونی) گردید. نیز خاقان به معنای امپراتور و حکمرانان وابسته به سرزمین های امپراتوری، به خان شهرت یافتند. لذا تموچین پس از سه سال پادشاهی، چنگیز خان شد و به قول عطاملک جوینی «قاآن پیش از حلول به محل پادشاهی نام او اوکتای بود». زامباور به چنگیز خان و جانشینان او عنوان «خاقان های بزرگ» داده و مفرد آن را خاقان یا قاآن دانسته است.[23]
مارکوپولو (652 ـ 724 ق) خان های مغولی ایران را خان شرقی، خان های دشت قبچاق را خان غربی هولاکو را خان مشرق زمین و قوبیلای قاآن را خان بزرگ همه تاتارها می نامد.[24] وی با اشاره به پادشاهی کوی خان، باتوخان، اوکتای خان، منگوقاآن و قوبیلای قاآن (معاصر مارکوپولو) بر تاتارها، به بیان نکاتی پیرامون جایگاه سیاسی، اجتماعی، و دینی خان ها در آن دوران می پردازد. این جهانگرد ونیزی در بخشی از گزارشات خویش در این باره می نویسد: « تاتارها در راه حمل جسد پادشاهان برای دفن در کوه آلتائی، همه کسانی را که در سر راه حمل جسد میبینند با شمشیر می کشند و می گویند که بروید و در دنیای دیگر به خان خود خدمت کنید... و وقتی منگوقاآن مرد بیش از بیست هزار مرد که در سر راه تشییع جنازه وی دیده شدند کشتند... [در این دوران] خان بزرگ (قوبیلای قاآن) به هر کسی طبق درجه اش جایزه و رتبه می دهد» و برای مدالها این مطلب نوشته شده: « در سایه خداوند بزرگ و لطفی که به امپراطور ما کرده ای، مبارک باد نام خان بزرگ و مرگ و نابودی باد بر کسی که از او اطاعت نمی کند... [در این عصر] هر برگه (پول) ممهور به مهر خان بزرگ است و این پول دارای رسمیت مشروع تمام است و درست ارزشی معادل ارزش طلا و نقره دارد... [نیز در این دوره تاریخی] خان بزرگ پیام هائی به زبان ترکی به پاپ رم نوشت... و توهین به خان مرگ فرد را به دنبال داشت.»[25]
بر همین اساس با حمله ی مغولان و تسلط آنان بر بخش هایی از جهان اسلام، ترکستان شرقی هم به همراه بخش هایی از استپ های شمالی و ماوراءالنهر تحت سلطه ی خان های جغتائی، جانشینان چنگیز قرار گرفت.[26] و پس از آن در دوره ی حکمرانی اوزبکان بر این مناطق هم عنوان خان همواره از کاربرد لازم برخوردار بوده است، چنانکه« اسکندر بیگ» در ذکر بخشی از قضایای ماوراءالنهر و بیان احوال عبدالله خان و سلاطین اوزبکیه مینویسد: «در تودهی سلاطین چنگیزی، پادشاه را خان می نامند و پادشاه زاده را تا به پایه بلند سلطنت نرسد، سلطان می گویند. اما عبدالمومن خان از زمان حیات پدر به لقب ارجمند خانی معزز و مکرم بود، چنانکه مردم ماوراءالنهر و اوزبکیه عبدالله خان را خان کلان و او را خان خرد می گفتند.»[27] در آذربایجان نیز پس از استیلای مغول، خان جایگزین رئیس و امیر گردید و به همین جهت است که واژه ی خان را اکثر فرهنگ نویسان، مغولی دانسته و برخی هم آنرا یک لغت ترکی عنوان کرده اند. و در زبان چینی این واژه با تلفظ «خن» به مفهوم لقب پادشاهان به کار رفته است. و فرهنگ لغات مغولی به رسم الخط چینی آنرا از جمله ی لغات مغولی خالص می داند[28] و مؤلف «بستانالسیاحه» در معنی چنگیز خان می نویسد:
از آنرو که معنی چنگیز خان بود خان خانان بتوری زبان[29]
بعد از چنگیز جانشینان او در ایران هم عنوان خان را پذیرفته و خود را «ایلخان» نامیدند.[30] رشیدالدین فضل الله درباره ی به قدرت رسیدن آباغاخان می نویسد: «و هم در آن تاریخ (669ق) ایلچیان از بندگی قاآن رسیده بودند و جهت آباغاخان یرلیغ و تاج و تشریف آورده، تا بجای پدر نیکوی خویش، خان ایران زمین باشد و بر طریقه و رسوم آباء و اجداد رود.»[31] و نیز وی در عنوان حکایت وصول پولاد. .. و آوردن یرلیغ در باب خانیت ارغونخان مینویسد: «در دهم صفر سنهی خمس و ثمانین و ستمائه یکبار دیگر ارغونخان بر تخت نشست و به پادشاهی، رسوم و آئین به تقدیم رسانید.»[32] بعضی از امرای بنیشیبان (777 ـ 780 ق) لقب خاقان و برخی از حکمرانان دولت شیروانشاهیان (903 ـ 1236 ق) نیز عنوان خاقان داشتند و به دولت خاقانیان شهرت یافتند؛ حتی در این دوره واژه خاقان در مورد خاقانی شیروانی به عنوان تخلص هم به کار رفت. در نزد ترکان تیموری نیز خان از سلطان مهم تر بود.[33]
در عصر صفوی (907 ـ 1148 ق) خان یک حاکم ایالتی یا درجه ای پایین تر از بیگلربیگی و بالاتر از سلطان (معاون و جانشین حاکم) بود. همچنین در مورد پادشاهان صفوی عنوان خاقان و درباره دیگر دست اندرکاران حکومتی عنوان خان و بیگ مورد استفاده قرار می گرفت. در این دوران در مناطق ازبک نشین نیز عنوان خان رواج داشت، به طوری که اسکندر بیگ در شرح حوادث سال اول جلوس شاه عباس اول در حدود سال 996 ق می نویسد:
بر مسند خاقانی زد تکیه شه ایران تاریخ جلوسش شد «عباس بهادر خان»[34]
قرون نهم تا سیزدهم هجری را شاید بتوان اوج کاربرد عنوان خان در جهان اسلام به شمار آورد، به طوری که در این دوران قلمرو جغرافیایی حکومت خانان به خانات شهرت یافت؛ از جمله در خانات کریمه (823 ـ 1191 ق)، خانات ماوراء النهر (بنی جغتای)، خانات قازان (849 ـ 957 ق)، خانات قاسموف (856 ـ 1088 ق)، خانات خیوه (921 ـ 1184 ق)، خانات خوقند (1112 ـ 1293 ق) و خانات کاشغر (1228 ـ 1294 ق)[35] نیز این عنوان رواج داشت. میرزا مهدی خان استر آبادی که خود در سال(1151 ق) از جانب نادرشاه (1148 ـ 1160 ق) به لقب خانی نایل آمد، درباره چگونگی به کارگیری خاقان و خان در این مقطع تاریخی می نویسد:
«خاقان (xagan) همردیف قاآن باشد یعنی ملک الملوک، و پادشاهان را خاقان گویند عموماً و پادشاهان چین را خصوصاً، چنان که پادشاه روم را قیصر و عجم را کسری و هند را رای و توران را خان و کرج را شاو و تاتار را ترای و یمن را تُبَّع نامند.»[36]
او در توضیح عنوان خان (xan) هم آن را به معنای پادشاه دانسته و می نویسد:
«و به این جهت پادشاه ترک را خان نامیدند و چون سلاطین روم منشعب از این ترکانند خود را خان نامیدند و [پس] از آن که عربستان و حجاز را متصرف شدند، لفظ سلطانی را که به لغت عرب به معنای پادشاه است بر خانی افزودند و این که در ایران حکام و اعیان دولت را خان گویند جهتی به غیر از این نخواهد داشت که چون سلاطین روم برای عظم شان، اطلاق اسم پادشاهی را به امرا و اعیان خود نموده و ایشان را پاشا نامیدند که مخفف پادشاه باشد. [پس] از آن که پادشاهی ایران به خاندان صفویه منتقل شد، ایشان هم علی رغم سلاطین روم اعیان دولت خود را خان و فروتر از آن را سلطان لقب دادند و بعد از آن که سلطنت به دودمان گورکانیه انتقال یافت خود را پادشاه نامیدند و به طریق ایران اعیان و اکابر دولت خود را به خطاب خانی اختصاص دادند.»[37]
در دوره زندیه (1163 ـ 1209 ق) هم مؤلف تاریخ گیتی گشا از اعطای لقب خانی به محمد خان از سوی شیخعلی خان و اطلاق عنوان خاقان به پادشاه خبر می دهد.[38] خان در دوره فرمانروایی پادشاهان ترک دهلی در هند یک عنوان خاص برای اشراف زادگان به ویژه، آنان که از نژاد ایرانی و افغانی بودند، به شمار می رفت و سلاطین دهلی (602 ـ 962 ق) و حکام بنگاله (602 ـ 984 ق) عنوان خان داشتند.[39] در دوره حکمرانی سلاطین تیموری در هند نیز این لقب رواج داشت، چنان که عبدالرحیم خان ملقب به خان خانان، سپهسالار اکبر شاه، در عهد آن پادشاه معروف است.[40] در این عصر در نزد گورکانیان هند منصب خانی یک امتیاز بوده و در ضمن القاب مطنطن همچون خان زمان، آصف خان و لیاقت خان محسوب می شد.[41] مؤلف نخبه التواریخ در شرح مبدأ خلافت عثمانیان و مهاجرت خاندان سلجوق در عهد سلطان محمد غزنوی از ماوراء النهر به ماهان خراسان و از آن جا در دوره های بعد به انکوریه (آنکارای کنونی)، این مهاجران و جد اعلای عثمانیان را از قبیله قایی خان دانسته و همه سلاطین عثمانی را عنوان خان داده است.[42]
علاوه بر بکارگیری هر دو واژه خان و خاقان برای اشخاص، گاهی این کلمات چنان که به برخی از آنها اشاره شد، همراه با واژگان دیگر در نامگذاری دولت ها و حتی شهرها و مناطق مختلف هم به کار گرفته شده است. به عنوان مثال دولت ایلک خانیه در سال های 382 ـ 607 ق. در ماوراء النهر و ترکستان شرقی.[43] با عناوینی از جمله خاقانیه، خانیات، خانیان، ایلک خانان، قراخانیان و آل افراسیاب معروف بوده است. تغییر نام شهر پکینگ (پکن کنونی) به خان بالیغ یعنی مقر خان از سوی قوبیلای قاآن[44] و شهرت بعضی از مناطق جغرافیایی به خانات در جهان اسلام را می توان از نمونههای دیگر به حساب میآورد.[45]
گفتنی است، گاهی واژه خان با کلمه «بک» در نام اشخاص در یک جا جمع شده است، چنان که نام حاکم بلاد الدشت در قرن هفتم هجری «کلدی بک خان» بوده است.[46]
در تاریخ معاصر ایران «خان» همچنان در تشکیلات حکومتی به کار رفته است. گذشته از وجود عنوان خان در نام محمد حسن خان، مؤسس اصلی حکومت قاجاریه (1209 ق _1333 ق) از این عنوان در رده های حکومتی به ویژه در مورد وزیران و حکام محلی، حتی پس از دوره مشروطیت نیز به کار می رفت. از جمله سلطانعلیخان، میرزا علی اصغر خان امین السلطان، میرزا جواد خان مشیر السلطنه، میرزا حسنخان مشیرالدوله و محمد ولی خان سپهدار تنکابنی. در مقطعی از تاریخ معاصر ایران استفاده از این عنوان در مورد حکام محلی چنان رواج یافت که به دوره خانخانی شهرت یافته است.[47] مناطقی از قبیل طالش، قره داغ، تبریز و گیلان به صورت خانخانی اداره می شد نیز دراین عصر عنوان خاقان در مورد شاهان از کاربرد بیشتری برخوردار بود.[48]
شایان ذکر است که واژه «خانم» صورت مؤنث «خان» ـ همچون بیگ و بیگم با «م» تأنیث ـ است؛ البته در قرون وسطا در برخی از سرزمین های خاور نزدیک از جمله آذربایجان به همسر خان و به طور کلی در خانواده های اشرافی به زنان، «خان یک» اطلاق می شد. [49]
عنوان خاقان اولین بار در قرن ششم میلادی توسط آوارها وارد اروپا گردید. امروزه در زبان انگلیسی عنوان خان غالباً به مفهوم آقا یا ارباب باقی مانده و امروز نیز این واژه همان مفهوم در اسامی چهره های سیاسی و دولتی برخی از کشورهای اسلامی مثل پاکستان، جمهوری آذربایجان و کشورهای آسیای میانه و قفقاز به چشم می خورد.[50]
واژه خان و مشتقات آن دراشعار شعرا نیز به معنای پادشاه و حاکم به کار رفته است. در ذیل به نمونه هایی از آنها اشاره می شود.[51]
تا جهان باشد جهان را عبرت است از حدیث بلخ و جنگ خانیان
(فرخی)
سالار خانیان را با خیل و با خدم کردی همه نگون و نگون بخت و خاک را
آن چنان گور خان به کوه و براغ گور کو داغ دید ورست زداغ
(منوچهری)
سپهدار خان است و فغفور چین سپاهش همی بر نتابد زمین
(جامی)
همی نگون شود از بس نهیب هیبت تو بترک خانه خان و بهند رایت رای
(فردوسی)
آن خواجه که بس دیر نه تدبیر صوابش در بندگی شاه کشید قیصر و خان را
(انوری ابیوردی)
کنون باید که بر خوانم به پیش تو بشعر اندر هر آنچه تو بخاقانان و طرخانان و خان کردی
(مخلدی)
ای خسروی که نام ترا بندگی کند در حد روم قیصر و در خاک ترک خان
(ابوالمحاسن ارزقی)
شهریارا شادمان بنشین به تخت و ملک خویش ا برد منشور خانی از تو صد خان دگر
(سوزنی)
سپه در سپاه قراخان رسید همی گفت هر کس بجنگ آنچه دید
(فردوسی)
شه هنگام شاهان با آفرین پدر مادرش بود خاقان چین
(فردوسی)
سر خاقان اعظم از تفاخر بدین نسبت یکی گردن بیفزود
(خاقانی)
ستاده قیصر و خاقان و فغفور یک آماج از بساط بیشگه دور
(نظامی)
پینوشتها:
*. دکتری تاریخ و تمدن اسلامی.
دایرة المعارف آذربایجان شوروی {ACE}، (باکو، 1982م )، 5 / 20؛ مصاحب، دایرةالمعارف فارسی، 1/879، خواجه رشیدالدین فضل ا...، (جامعالتواریخ، تهران، اقبال، 1376) ج1، ص120-123، دایره المعارف اسلام (انگلیسی) {EI2}، لیدن، ماده "KHAKAN?".
فیتز جرالد، تاریخ فرهنگ چینی، اسماعیل دولتشاهی، ( تهران، علمی و فرهنگی، 1367)، ص 150.
، همان.
ابوعلی قوامالدین حسن خواجه نظام الملک، سیاست نامه،( تهران، زوار، 2537)، ص 135،194،195؛ فیتز جرالد، همان، ص487.
اورانسکی، مقدمهاللغه ایرانی، کریم کشاورز، (تهران، پیام، 1372)، ص 149، CEَA، همان؛ محمد بن محمود طوسی، عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات، (تهران، علمی و فرهنگی، 1356 )، ص 216؛ ابوعلی احمدبن عمرابن رسته، الاعلاق النفیسه، حسین قره چانلو، (تهران، امیرکبیر، 1356 )، ص 170.
، همان؛ اورانسکی، همان، ص 227-239؛ شهاب الدین احمد نویری، نهایهالارب فی فنون الادب، محمود مهدوی دامغانی، (تهران، امیرکبیر، 1364 )، ج9 ص318.
عبیدالله بن عبدالله ابن خرداذبه، المسالک و الممالک، (بیروت، دارصادر، بیتا)، ص16.
محمدبن ابی یعقوب اسحاق ابن ندیم، الفهرست، ( بیروت، دارالکتب العلمیه، 1422 ق )، ص 521.
محمود کاشغری، دیوان لغات الترک، (استانبول، عامره، 1333 ق )، ج3، ص117.
محمد ابن احمد بن یوسف خوارزمی، مفاتیح العلوم، حسین خدیو جم، (تهران، علمی و فرهنگی، 1362 )، ص 114.
محمد بن عبید الله بن بطوطه، رحله ابن بطوطه، ( بیروت، المکتبه العصریه، 1425 ق ) ج1، ص338و2/235.
عطاملک جوینی، تاریخ جهان گشا، (تهران، افراسیاب، 1382 ) ج2، ص86
ابن خلف تبریزی، برهان قاطع، (تهران، امیرکبیر، بی تا، ص344.
رامپوری، غیاث اللغات، (بی جا، کانون معرفت، بی تا )، ج1، ص369.
زامباور، نسب نامه خلفا و شهریاران، محمد جواد مشکور، (تهران، بیجا، خیام، 2536) ص 16، محمد تقی راشد محصل، کتیبه های ایران باستان، ( تهران، پژوهش های فرهنگی، 1380 )، ص43.
، ماده" KHAN"
ابوالفضل بیهقی، تاریخ بیهقی، ( تهران، ایرانمهر، 1350 ) ص 480.
محمود کاشغری، همان، حسین محمد زاده، ص 227 – 230.
،ماده " KHAN"
محمد آقسرایی، تاریج سلاجقه، (تهران، اساطیر، 1362) ص 22-186
جوینی، همان، ج2، ص86، رامپوری، همان، ج2، ص267.
رامپوری، همان، ج1، ص143، زامباور، همان، ص 360، دایره المعارف بریتانیکا، ماده" HAN"
مارکوپولو، سفرنامه، سید منصور سجادی، (تهران، بوعلی، 369 ) ص21-22.
همان، ص 24،74،92،98،113.
ایرام لاپیدوس، تاریخ جوامع اسلامی، علی بختیاری زاده، ( تهران، اطلاعات، 1381 ) ص 610
اسکندر بیگ ترکمان، تاریخ عالم آرای عباسی، ( تهران، امیر کبیر، 1382) ص549.
سید احمد حسینی کازرونی، پژوهش در اعلام تاریخی و جغرافیایی تاریخ بیهقی، (بیجا، موسسه آیات، 1374) ص 658.
زین العابدین شیروانی، بستان السیاحه، ( تهران، سنایی، بی تا )، ص 60.
عبد المحمد آیتی، تحریر تاریخ وصاف، (تهران، مطالعات و تحقیقات، 1372 ) ص 129.
خواجه رشید الدین فضل الله، جامع التواریخ، ( تهران، اقبال، 1367) 2/765.
همان، 2/812
، 5/20، زامباور، همان، ص 279-658، علی اکبر دهخدا، لغت نامه، واژهی "خاقان"
اسکندربیگ، همان، ص 25، 27، 106، 379.
زامباور، همان، ص 361، 374، 408، 412.
میرزا مهدی استر آبادی، سنگلاخ، (تهران، نشر مرکز، 1368)، ص 152
همان.
میرزا محمد صادق موسوی (نامی اصفهانی)، تاریخ گیتی گشا، ( تهران، اقبال، 1368 )، ص 72، 373، 359
زامباور، همان، ص 422 – 426.
استر آبادی، همان، ص 152.
دهخدا، همان، ماده «خان»
محمد ابن محمد ادرنوی، نخبه التواریخ، ( استانبول، تقویم خانه عامره، 1276) ص 2، 11، 45.
عزالدین ابناثیر، الکامل فیالتاریخ، ( بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415 ق ) ج9، ص224و 297؛ ادموند باسورث، سلسله های اسلامی، فریدون بدره ای، (تهران، مطالعات و تحقیقات، 1371 ) ص 595.
عباس اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ( تهران، امیرکبیر، 1379 )، ص 162، عبد المحمد آیتی، همان، ص 19.
زامباور، همان، ص 408- 412.
جمال الدین یوسف ابن تغری بردی، النجوم الزاهره فی ملوک المصر و القاهره، (مصر، الموسسه المصریه العامه، بی تا )، ج 1، ص203
باقر عاقلی، نخست وزیران ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامی، (تهران، جاویدان، 1374)، ص 38، 44،76، 158، 200.
محمد حسنخان اعتماد السلطنه، مرآه البلدان، (تهران، دانشگاه تهران، 1367)، ج1، ص86.
، ج10، ص 49.
، ماده" KHAN" و" KHAGAN".
ر.ک به: حسینی کازرونی، همان، ص 374، دهخدا، همان، مدخل های «خان » و «خاقان»
منابع
- اقسرائی، محمدبن محمد، تاریخ سلاجقه، (تهران، اساطیر، 1362ش).
- آیتی، عبدالمحمد، تحریر تاریخ وصاف (شرفالدین شیرازی)، (تهران، مطالعات وتحقیقات، 1372ش).
- اورانسکی، ای، م، مقدمه اللغهی ایرانی، ترجمه کریم کشاورز، (تهران، پیام، 1372ش).
- ابن اثیر، عزالدین محمدی، الکامل فیالتاریخ، (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415ق).
- ابن بطوطه، محمدبن عبدالله، رحله ابن بطوطه، (بیروت، المکتبه العصریه، 1425ق).
- ابن تغری بردی، جمالالدین یوسف، النجوم الزاهره فی ملوک المصر و القاهره، (مصر، الموسسه المصریه العامه، بی تا).
- ابن خرداذبه، عبیدالله بن عبدالله، المسالک و الممالک، (بیروت، دارصادر، بی تا).
- ابن خلف تبریزی (برهان)، برهان قاطع، (تهران، امیرکبیر، بی تا).
- ابن رسته، الاعلاق النفسیه، ترجمه دکتر حسین قره چانلو، (تهران، امیرکبیر، 1356ش ).
- ابن ندیم، محمد بن ابی یعقوب اسحاق، الفهرست، (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1422ق).
- ادرنوی، محمد بن محمد، نخبه التواریخ، (تقویم خانه ی عامره، چاپ سنگی، 1276 ق).
- استرآبادی، میرزا مهدی، سنگلاخ، (تهران، نشر مرکز، 1368 ش).
- اعتماد السلطنه، مرآه البلدان، (دانشگاه تهران، 1367ش ).
- اقبال آشتیانی، عباس، تاریخ مغول، (تهران، امیرکبیر، 1379 ش).
- بوسوورت، ادموند، سلسله های اسلامی، ترجمه ی فریدون بدره ای، (تهران، مطالعات و تحقیقات، 1371 ش).
- بیهقی، ابوالفضل محمد بن حسین، تاریخ بیهقی، (تهران، ایرانمهر، 1350 ش).
- ترکمان، اسکندر بیگ، تاریخ عالم آرای عباسی، (تهران، امیرکبیر، 1382 ش).
- جرالد، فیتز، تاریخ فرهنگ چینی، ترجمه ی اسماعیل دولتشاهی، (تهران، علمی و فرهنگی، 1367 ش).
- جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشای جوینی، (تهران، افراسیاب، 1382 ش).
- خواجه نظام الملک، سیاست نامه، (تهران، زوار، 2537).
- خوارزمی، محمد بن احمد بن یوسف، مفاتیح العلوم، ترجمه ی حسین خدیوجم، (تهران، علمی و فرهنگی، 1362 ش).
- دائرهالمعارف، آذربایجان شوروی، (باکو، 1982م).
- دهخدا، علی اکبر، لغتنامه، (انتشارات دانشگاه تهران، (?).
- راشد محصل، محمد تقی، کتیبه های ایران باستان، (تهران، پژوهش های فرهنگی، 1380 ش).
- رامپوری، غیاث الدین، غیاث اللغات، (بیجا، کانون معرفت، [بی تا]).
- زامباور، نسب نامه خلفا و شهریاران، ترجمه محمد جواد مشکور، (تهران، خیام،2536).
- شیروانی، زین العابدین، بستانالسیاحه، (تهران، سنایی، [بی تا]).
- عاقلی، باقر، نخست وزیران ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامی، (جاویدان، 1374ش).
- فضل الله، رشید الدین، جامع التواریخ، (تهران، اقبال، 1376 ش).
- فضل الله، رشیدالدین، جامع التواریخ، (تهران، دنیای کتاب، 1364 ش).
- کازرونی، سید احمد، پژوهشی در اعلام تاریخی و جغرافیایی تاریخ بیهقی، (موسسه ی آیات، 1376 ش).
- الکا شغری، محمود، دیوان لغات الترک، (استانبول، مطبعه ی عامره 1333 ش).
- الکا شغری، محمود، دیوان لغات الترک، ترجمه حسین محمد زاده صدیق، (تبریز، اختر، 1384 ش).
- لاپیدوس، ایرام، تاریخ جوامع اسلامی، ترجمه علی بختیاری زاده، (تهران، اطلاعات، 1381 ش).
- طوسی، محمد بن محمود، عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات، (تهران، علمی و فرهنگی، 1356 ش).
- مارکوپولو، سفرنامه، ترجمه ی سید منصور سجادی، (تهران، بوعلی، 1369 ش).
- مصاحب، غلامحسین، دایرة المعارف فارسی، (تهران، امیرکبیر، 1380 ش).
- نامی اصفهانی، میرزا محمد صادقی موسوی، تاریخ گیتی گشا، (تهران، اقبال، 1368ش).
- نویری، شهاب الدین احمد، نهایه الارب فی فنون الادب، ترجمه ی محمود مهدوی دامغانی، (تهران، امیرکبیر، 1364 ش).
نظر شما