موضوع : پژوهش | مقاله

ابن خلدون، مقدمه، تاریخ

مجله  تاریخ اسلام  دهم فروردین ماه سال 1386 شماره بیست و نهم 

نویسنده : منیره ناصح ستوده
مقدمه
ابن خلدون از آن دسته اندیشورانی است که از منظر پژوهش­گران و محققان کنونی نه تنها در باب تاریخ و علوم سیاسی، بلکه در زمینه علوم اجتماعی، جغرافیا و... مستور نمانده و حتی نظریاتش به عنوان فیلسوف علم، مورد بررسی و تحقیق قرار می­گیرد، با این حال، موارد ابهام­آمیزی هم درباره شخصیت و آثار وی به چشم می­خورد که تا کنون توجه خاصی به آن معطوف نگردیده و پاسخ شایسته­ای نیز به آن داده نشده است؛ سؤالاتی نظیر این که چرا ابن خلدون خود، در نگارش العبر به اصول مذکور در مقدمه­اش پای­بند نبوده است؟ و یا این­که آیا ابن خلدون ابتدا مقدمه را نوشته یا العبر را؟

برای پاسخ به پرسش­های فوق باید ابن خلدون را در مقام فیلسوفی که برای تاریخ ماهیتی در شأن «علم تاریخ» قائل است بنگریم و تعریف، اهمیت و فایده تاریخ را از منظر او بیان نماییم.

ابن خلدون
ولی­الدین عبدالرحمن بن محمد بن محمد بن حسن بن جابر بن محمد بن ابراهیم بن عبدالرحمن بن خلدون در رمضان 732ه/1332م در تونس متولد شد. وی به اوائل بن حجر از صحابه رسول خدا و از اهالی حضرموت منتسب می­باشد. خاندان ابن خلدون در تونس تا مقام حاجبی ابوزکریا را از آن خود کردند؛ اما پدر وی از امر سیاست کناره گرفت و به مطالعه و تحقیق روی آورد.

عبدالرحمن از 18 تا 40 سالگی فعالیت­های سیاسی گسترده­ای در دربارهای پادشاهان تونس، بجایه، فاس و اندلس انجام داد، لیکن فراز و نشیب­های معمول در زندگی درباریان، وی را وادار کرد تا از دربار کناره­گیری کند و پیشوایی قبایل بربر را بپذیرد. وی در این منصب بارها سرکردگی قبایل را در حملات نظامی بر ضد پادشاهان مغرب بر عهده گرفت تا آن­که سرانجام به فاس تبعید شد. در آن­جا وی از تکاپوی سیاسی دست برداشت و راهی اندلس گردید. وی در راه با استقبال پادشاه غرناطه مواجه شد، اما مصلحت خویش را در آن دید که رهسپار قلعه ابن سلامه شود.

ابن خلدون در آن­جا به امر تألیف پرداخت و پس از چهار سال اقامت، راهی تونس گردید. وی در این سرزمین مدتی سرگرم تدریس و تحقیق شد، اما برای دست­یابی به منابع غنی­تر راهی الازهر گردید. او در سال 803ه درباره خودداری تیمور از ویرانی دمشق مذاکراتی با امیر گورکانی در این شهر انجام داد که نتایج آن رضایت­بخش بود. سرانجام وی به الازهر بازگشت و تا پایان عمر (808ه) به تحقیق و تدریس اشتغال داشت.[1]

تاریخ (تعریف، اهمیت، فایده)

چنانچه می­دانیم ابن خلدون از آن دسته مورخانی است که ـ برخلاف اسلافش ـ تاریخ را صرفاً عهده­دار نقل وقایع و حوادث گذشته انسان­ها نمی­داند، بلکه آن را به مثابه علمی مستقل با هویتی مشخص نگریسته و از این­رو برای آن اهمیت، فایده و تعریف خاصی قائل شده است. وی در تعریف تاریخ می­گوید:

«... در ظاهر اخباری بیش نیست درباره روزگارها و دولت­های پیشین و سرگذشت قرون نخستین، که گفتارها را با آن می­آرایند و بر آنها مثلها می­زنند و انجمن­های پرجمعیت را به نقل آنها آرایش می­دهند».[2] البته او به این حد اکتفا نکرده و در سطرهای بعدی علاوه بر این ظاهر، باطنی نیز برای تاریخ قائل شده است: «... و اما در باطن، اندیشه و تحقیق درباره حوادث و مبادی آنها و جستجوی دقیق برای یافتن علل آنهاست».[3] وی سرانجام بی­پرده تاریخ را علم دانسته و ادعا کرده است:

«... و علمی است درباره کیفیات وقایع و موجبات و علل حقیقی آنها، و بهمین سبب تاریخ از حکمت سرچشمه می­گیرد و سزاست که از دانش­های آن شمرده شود».[4]

در نگاه ابن خلدون اهمیت تاریخ از آن روست که «... از فنون متداول در میان همه ملتها و نژادهاست، برای آن سفرها و جهانگردیها می­کنند، همه مردم عادی و بی­نام و نشان به معرفت آن اشتیاق دارند، و هم پادشاهان و بزرگان به شناختن آن شیفتگی نشان می­دهند و در فهمیدن آن دانایان و نادانان یکسانند،...».[5]

نکته دیگر این­که وی نیز هم­چون دیگر بزرگانی که در باب تاریخ و فایده آن سخن گفته­اند، «عبرت­آموزی» از تاریخ را برترین دست­آورد آن دانسته، می­گوید: «ما را به حال آفریدگان آشنا می­کند که چگونه اوضاع و احوال آنها منقلب می­گردد، دولت­هایی می­آیند و فرصت جهانگشایی می­یابند و به آبادانی زمین می­پردازند تا ندای کوچ کردن و سپری شدن آنان را در می­دهند و هنگام زوال و انقراض ایشان فرا می­رسد».[6]

با چنین ذکری از فایده تاریخ، پیش­بینی طرح اندیشه «زوال عمر دولت­ها» و درک بسترسازی بیان این مباحث از جانب ابن خلدون کار چندان دشواری نخواهد بود.

مورخان خطاکار

ابن خلدون پس از ارائه تعاریف فوق از علم تاریخ و فواید آن، به نقد و بررسی عملکرد مورخان پیش از خود پرداخته و معتقد است که تمامی ایشان بر خطا رفته­اند.

هر چند «مورخان بزرگ اسلام به طور جامع اخبار روزگار گذشته را گرد آورده و آنها را در صفحات تواریخ نگاشته و به یادگار گذاشته­اند،...»، لیکن این اخبار یا به دلیل جعل جاعلان و یا به سبب توهم فرومایگان، به مرور به زنگار روایات نادرست آلوده شده است، با این حال مورخان بعدی «... همچنانکه آن اخبار را شنیده­اند برای ما به جای گذاشته­اند بی­آنکه به موجبات و علل وقایع و احوال درنگرند و اخبار یاوه و ترهات را فرو گذارند».[7]

علاوه بر این ابن خلدون در چندین صفحه، علل خطای مورخان پیش از خود را به تفصیل بیان می­کند که اهمّ آنها عبارتند از:

شیفتگی و پیروی از یک مسلک و مذهب خاص؛
پذیرش اخبار دروغ دیگران؛
غفلت از مقاصد یک رویداد؛
خبر دروغ را راست پنداشتن؛
ناآگاهی از چگونگی تطبیق حالات بر وقایع؛
تقرب­جویی به پادشاهان؛
ناآگاهی از طبایع احوال اجتماع.[8]
ابن خلدون پس از پی بردن به نقاط ضعف مورخان پیش از خود و درک روش تألیف و تحقیق تاریخی، درصدد تألیف اثر خود بر می­آید: «و چون کتب این جماعت را مطالعه کردم و حقیقت گذشته و اکنون را بیازمودم، دیده قریحه را از خواب غفلت گشودم و...».[9]

به این ترتیب، او موفق می­شود اثر جاودانه خود، مقدمه را خلق کند: «کتابی در تاریخ ساختم که در آن از روی احوال نژادها و نسل­های پی­درپی پرده برداشتم و آن را از حیث اخبار و نظریات به ابواب و فصولی تقسیم کردم و علل و موجبات آغاز تشکیل دولتها و تمدن­ها را در آن آشکار ساختم و...».[10]

ابن خلدون راز موفقیت خود را استفاده از منابع متعدد؛ آگاهی داشتن به دانش­های گوناگون و حسن نظر و پافشاری در صحت سند و چگونگی روایات دانسته[11] و از میان مورخان پیش از خود، افرادی چون ابن اسحاق، طبری، ابن کلبی، محمدبن عمر واقدی، سیف بن عمر اسدی و مسعودی را شایسته مجد و بزرگواری بر می­شمرد؛ هر چند معتقد است در آثار مسعودی و واقدی نیز «موارد عیبجویی یافت می­شود».[12]

علم تاریخ و راه حل­­ها

مهم­ترین ابتکار ابن خلدون، تدوین علم عمران بر مبنای عصبیت ـ که مهم­ترین واژه در اندیشه اوست ـ می­باشد. وی علم عمران را قالبی برای بررسی مباحث تاریخی بر می­شمرد: «کتابی در تاریخ ساختم... و از میان مقاصد گوناگون، برای آن روشی بدیع و اسلوب و شیوه­ای ابتکارآمیز اختراع کردم و کیفیات اجتماع و تمدن و عوارض ذاتی آنها را که در اجتماعی انسانی روی می­دهد شرح دادم چنانکه خواننده را به علل و موجبات حوادث آشنا می­کند و برخوردار می­سازد و وی را آگاه می­کند که چگونه خداوندان دولتها برای بنیان­گذاری آنها از ابوابی که بایسته داخل شده­اند و...».[13]

از عبارات فوق می­توان دریافت که علم عمران چه مباحثی را در بر گرفته و چه اهدافی را دنبال می­کند. از دیدگاه ابن خلدون، در نهاد انسان نوعی سرکشی و طغیان نهفته است که به سبب آن رسیدن به هر هدفی، تنها از راه جنگ و خونریزی حاصل می­شود حال، انسانی که در امر ساده­ای چون سکونت گزیدن، به همکاری، دفاع و حمایت محتاج است، مسلماً در امر بزرگ­تری، مانند نبوت یا تأسیس سلطنت و یا هر تبلیغ و دعوت دیگری نیز به همکاری و دفاع نیاز دارد که در واقع همان «عصبیت» است.[14]

به هر ترتیب قومی که عصبیت در میان آنها شدیدتر و محکم­تر است، به تشکیل حکومت و سلطه بر دیگر اقوام موفق می­شود و به این ترتیب، اولین مرحله عمر دولت آغاز می­گردد. در این مرحله، ثبات کشور و قلمرو به قطعیت رسیده و عصبیت هم­چنان قوی است (مرحله پیروزی).

در مرحله دوم به اتکای عصبیت محکم بر جای مانده از دوره قبل، قلمرو و اقتدار سیاسی و اقتصادی حکومت، به ویژه شخص سلطان، افزایش می­یابد و نوعی خودکامگی در وی شکل می­گیرد که رفته رفته موجب دوری جستن از خویشاوندان و در نتیجه تزلزل و کاهش عصبیت می­گردد (دوران خودکامگی).

مرحله سوم، دوران آسودگی (تنعم) و بهره بردن از دست­آوردهای حکومت است. در این مرحله به دلیل پر شدن خزاین دولت، کشورگشایی راکد شده، مسالمت­جویی و رضایت از وضع موجود در میان قشر حاکم و نظامیان رواج می­یابد (دوران آسودگی).

در چهارمین مرحله، به دلیل رکود فعالیت­های اقتصادی و نظامی، فشار و تجاوز بر مردم حاکم می­شود، تا جایی که به دلیل از دست رفتن پایگاه مردمی و عصبیت قومی، در پنجمین مرحله، در اثر کوچک­ترین تهاجم عصبیت جدید و قوی، حکومت درهم می­شکند.[15]

انحطاط و زوال دولت

ابن خلدون دلایل واضحی را در «زوال دولت­ها» مؤثر می­داند. بدیهی­ترین آنها این است که دولت نیز هم­چون هر موجود زنده­ای عمر مشخصی دارد که چون آن را طی نماید بی­شک زمان زوال و انقراض آن فرا می­رسد،[16] لیکن جای این پرسش هم­چنان باقی است که آیا عاملی در تسریع یا کندی عمر دولت دخیل هست؟ به عبارت دیگر چه چیزی موجب می­گردد که گاه دولتی سال­های متمادی را در اوج بلوغ و جوانی طی نماید و گاه به سرعت در سراشیبی فرتوتی و سالخوردگی فرو غلتد؟

ابن خلدون حاکمیت خودکامگی بر جامعه و مبتلا شدن به ناز و نعمت و آرامش را پاسخ این سؤال می­داند. در نظر وی روح بادیه­نشینی که همواره قوی­ترین عصبیت­ها را در خود می­پروراند، خواهان جهان­گشایی و دلاوری در عرصه نبرد است. بی­شک پی­آمد چنین تکاپویی، وسعت قلمرو، افزایش عوایدی دولت و به دنبال آن راحتی معاش و فرو رفتن در تجملات، خواهد بود.

در این حال، بَدَویانی که خشونت زندگی و سرسختی روزگار از شیرین­ترین امورشان بود به عادات شهرنشینی رو می­آورند و نسلی در دامان می­پرورانند که جز نرم­خویی شهریان و مسالمت با رقیبان چیز دیگری نیاموخته­اند. بی­شک دیگر تمایل برای کشورگشایی و به دست آوردن منابع اقتصادی جدید وجود نخواهد داشت. با کاسته شدن از سرمایه انباشته شده در خزاین کشور، حاکم درصدد بر می­آید تا منابع درآمدی جدیدی فراهم کند و آن چیزی جز مالیات­های مردمی و فشار بر قشر زحمت­کش جامعه نیست. نارضایتی موالی؛ ضعف و رکود اقتصادی ـ تجاری ناشی از این نارضایتی؛ بی­رغبتی به دانش و هنر؛ و شیوع امراض و بیماری­ها در نتیجه کاهش جمعیت، از پی­آمدهای قطعی آن خواهد بود. در چنین اوضاعی فقط کافی است که دیگر صاحبان عصبیت جسارت یافته و آهنگ پادشاهی نمایند و بی هیچ زحمتی آن­چه طلب نمایند، در کف حاضر بینند.

پاسخ به چند پرسش

با شناختن ابن خلدون و مقدمه به عنوان جاودانه­ترین اثر وی و نیز درک جایگاه تاریخ و اهمیت آن در اندیشه سیاسی ـ اجتماعی او، اکنون باید به چند سؤال اساسی پاسخ دهیم که این امر می­تواند زوایای ناگفته­ای از شخصیت و اندیشه نظریه­پردازی بزرگ و مورخی شهیر که قرن­ها مطالعه و تدبر سیاست­مداران و مورخان را به خود معطوف ساخته است، به روی ما بگشاید؛ سؤال­هایی که تا کنون از منظر محققان پنهان مانده و کمتر کسی به آنها توجه نموده است.

نخستین و اساسی­ترین پرسش این است که چرا ابن خلدون که خود در باب تاریخ و شیوه تاریخ­نویسی صحیح آن همه تأکید کرده؛ تا آن­جا که با ذکر غلط­های مورخان پیش از خود، درصدد چاره­جویی برآمده و علم عمران را به عنوان راه حلی بنیان نهاده؛ با این حال در نگارش کتاب تاریخ خود، العبر، به آن پای­بند نبوده است؟ آیا پافشاری ابن خلدون بر نظریه چرخشی خود و اصرار وی بر ضرورت مطالعه و تحقیق براساس آن چارچوب به مثابه تنها راه شناخت صحیح تاریخ، آن اندازه هست که موجب چنین تردیدی گردد که اساساً ابن خلدون مقدمه را در ابتدا نوشته و سپس العبر را و یا نه، چنین نظراتی را از نگارش کتاب تاریخش الهام گرفته و سپس به عنوان مقدمه به ابتدای آن ضمیمه ساخته است؟ برخی اعتقاد دارند که ابن خلدون ابتدا تاریخ و سپس مقدمه را نوشته است و دلیل این ادعا را صرفاً اندیشه­ای جدید دانسته­اند که به تازگی در این خصوص مطرح شده و البته خود نیز فقط شنیده­اند.

این پاسخ، قانع کننده به نظر نمی­رسد؛ لذا باید درصدد تحقیق برآمد. اولین و بهترین منبع برای یافتن پاسخ، گفته­های خود مؤلف در التعریف می­باشد که در پایان نسخه بولاق العبر چاپ شده و استاد محمد پروین گنابادی بخش­هایی از آن را در مقدمه ذکر نموده است. ابن خلدون درباره مهاجرت خود به قلعه ابن سلام می­گوید: «در آن قلعه فارغ از کلیه مشاغل و اعمال اقامت گزیدم و هنگام اقامت در آن به تألیف این کتاب آغاز کردم و مقدمه آن را بدین شیوه شگفت که در آن عالم تنهایی بدان رهبری شدم تکمیل کردم».[17]

در ادامه مترجم متذکر می­گردد که وی پس از به پایان رساندن مقدمه، نگارش تاریخ را آغاز و «اخبار بربر و زناته» را به رشته تحریر در می­آورد. پس از آن ابن خلدون در ضمن نگارش احوال اقامتش در تونس که پس از 26 سال دوری به آن­جا بازگشته بود، می­گوید: «تاریخ بربر و زناته را تکمیل کردم و از تاریخ دو دولت (امویان و عباسیان) و ما قبل اسلام اخباری را که به دست آوردم نوشتم و نسخه­ای از آن را تکمیل کردم و آن را به کتابخانه سلطان بردم».[18]

از آنچه گذشت به وضوح روشن می­شود که تألیف مقدمه، به لحاظ زمانی و مکانی، مقدم بر تألیف العبر بوده است. اما چه چیز موجب خطور این شبهه (تقدم نگارش العبر بر مقدمه) به ذهن برخی پژوهش­گران معاصر شده است؟ این دسته از محققان شمار اندکی هستند که از گفته­های حنا الفاخوری در کتاب تاریخ فلسفه در جهان اسلامی تقلید نموده­اند، اما، این شبهه­ای در خور اعتناست. از آن­جا که علت اصلی بیان این مطلب همان عدم رعایت مقدمه در العبر می­باشد، برای پاسخ به این شبهه، پاسخ به چند سؤال دیگر نیز لازم است، مانند این که اساساً چه انتظاری از تاریخ ابن خلدون می­رود؟ و ابن خلدون چگونه می­بایست بنویسد تا کسی نگوید که به اصول مذکور در مقدمه پای­بند نبوده است؟ باید مجدداً مفهوم تاریخ از نظر ابن خلدون را بررسی کنیم: در نظر وی، تاریخ­نگاری؛ یعنی بیان حقیقت و تفسیر ماجرایی که اتفاق افتاده است. «تاریخ... در باطن اندیشه و تحقیق درباره حوادث و مبادی آنها و جستجوی دقیق برای یافتن علل آنهاست. و عملی است درباره کیفیات وقایع و موجبات و علل حقیقی آنها».[19]

چنان­چه پیش از این نیز اشاره کردیم ابن خلدون برای نخستین بار تاریخ را علم نامیده و برای آن موضوع تعیین می­کند: «گویا این شیوه خود دانش مستقلی باشد زیرا دارای موضوعی است که همان عمران بشری و اجتماع انسانی است و هم دارای مسائلی است که عبارت از بیان کیفیات و عوارضی است که یکی پس از دیگری به ذات و ماهیت عمران می­پیوندند و این امر یعنی داشتن موضوع و مسائل خاص از خصوصیات هر دانشی است و معنی علم همین است خواه وضعی باشد و خواه عقلی».[20] وی معتقد است که اجتماع یا عمران پدیده پیچیده­ای است و شناخت صحیح و عمیق آن، نخستین گامی است که هر مورخ در صورت برداشتن آن، از هرگونه غفلت و سهل انگاری دور خواهد ماند.[21]

براساس این دیدگاه، ابن خلدون کتاب اول تاریخ خود را به شرح و بسط اقسام اجتماعات و خصوصیات هر اجتماع که زمینه بحث تاریخ است اختصاص داده است. علاوه بر این ابن خلدون معتقد است: «مورخ بصیر به تاریخ، به دانستن قواعد سیاست و طبایع موجودات و اختلاف ملتها و سرزمین­ها و اعصار گوناگون از لحاظ سیرتها و اخلاق و عادات و مذاهب و رسوم و دیگر کیفیات نیازمند است و همچنین به درک اصول و شالوده­های دولتها و ملتها و مبادی پدید آمدن آنها موجبات حدوث و علل وجود هر یک همت گمارد و عادات و رسوم و اخبار زمامداران را به کمال فرا گیرد... وقتی مورخ به این پایه از دانش و آگاهی رسید و با طبایع اجتماعات گوناگون آشنا گشت توانایی آن را خواهد داشت که اخبار را بر اطلاعات و تجربه­های خود عرضه کند و راست را از دروغ تمیز دهد».[22]

از عبارات فوق چنین بر می­آید که از دیدگاه ابن خلدون مورخ نباید اخبار را چنان که می­شنود عرضه دارد بلکه باید آنها را ارزیابی و حقیقت را از باطل مشخص کند. خود وی نیز از این اصل تخلف نکرده و صفحات بسیاری از کتابش را به اخباری اختصاص داده است که در نظر وی غیر معقول می­باشند، اما در کتاب­های تاریخی معتبر، به عنوان اخبار مستند به کار می­روند.

در مجموع اگر چه عده­ای از مستشرقان معتقدند که ابن خلدون آن­چه را در مقدمه گفته در تاریخ خود به کار نگرفته، همین افراد پذیرفته­اند که هیچ مورخی تاریخ قرون وسطی که افریقا و حتی اندلس را در بر می­گیرد، هم­چون ابن خلدون ننگاشته است.

چندین تن از پژوهش­گران ایرانی هم که درباره ابن خلدون تألیفاتی ارائه داده و شبهه فوق را مطرح نموده­اند از کتاب تاریخ فلسفه در جهان اسلامی حنا الفاخوری و خلیل الجر (ترجمه عبدالمحمد آیتی) اقتباس کرده­اند. ایشان نیز بدون آن­که مصادیقی برای این امر مشخص کنند، تنها به بیان این جمله که «او نکات وضع شده در مقدمه را رعایت نکرده است»، اکتفا نموده­اند. به نظر می­رسد کتاب ابن خلدون به طور کامل مطالعه و بررسی نشده است و این افراد خود شخصاً درباره مقدمه و العبر، مطالعه تطبیقی نداشته­اند.

در یک جمع­بندی می­توان گفت که آن بخش از تاریخ ابن خلدون که مربوط به تاریخ شمال آفریقا و آندلس است، خصوصاً به سبب آن که وی شخصاً در حوادث آن زمان حضور داشته و گاهی عامل اصلی ماجراها بوده، اثری جاودانه، ماندگار و منطبق بر اصول شده است. این بدیهی است از آن­جا که ابن خلدون در خصوص بسیاری از مطالب عصر خود از جمله تاریخ روم، یونان، چین و سلسله­های آن و نیز تمدن مسیحی و جزئیات آن، اطلاع دقیقی نداشته، هم­چنین او جز با زبان عربی و لهجه­های قبایل بربر با زبان دیگری آشنا نبوده است و...، همین محدودیت­ها موجب شده است که تاریخ وی شایستگی­های فلسفه تاریخش را نداشته باشد. ای کاش ابن خلدون همان کاری که از ابتدا قصد داشت انجام می­داد؛ یعنی نوشتن «تاریخ معاصر اسلام باختری».

وی بدین منظور به مطالعه آثار مورخان پیشین پرداخت و با پی بردن به نقاط ضعف کار آنها دریافت که دانش لازم برای درک عمیق تاریخ که عبارت از مطالعه جنبه باطنی آن علم علاوه بر جنبه­های ظاهری باشد، وجود ندارد. لذا برای نیل به چنین امری، به سراغ علوم دیگر، چون سیاست، خطابه، علوم فقه و... رفت، ولی دریافت که این علوم نیز تنها به طور عرضی به تاریخ پرداخته­اند حال آن­که او نیاز به علمی را احساس می­کرد که مبادی، اسلوب، موضوع و هدف تاریخ را بیان کند؛ از این رو علم عمران را بنا نمود. پس از آن برای تکمیل علم جدید به اطلاعات تاریخ جهان نیاز داشت؛ بنابراین تاریخ عمومی را نگاشت که شامل این بخش­هاست:

مقدمه: مسأله تاریخ به طور کلی

کتاب اول: علم جدید

کتاب دوم: تاریخ جهان

کتاب سوم: تاریخ اسلام باختری.[23]

و اما پرسشی دیگر در باب دیدگاه­های ابن خلدون این است که آیا وی در نظریه دوری خود درباره عمر دولت­ها، قائل به تکامل هست یا نه؟ به عبارت دیگر آیا عمر دولت­ها در طی تاریخ عیناً تکراری و بدون هیچ­گونه پیشرفت و عبرت­آموزی است یا نه، بلکه انسان­ها بر اثر تجربه­آموزی از دولت­های پیشین به مرور متکامل­تر گشته و در این تکرار تاریخ حرکتی رو به جلو در پیش می­گیرند؟ و بالاخره این­که آیا ابن خلدون سیر تاریخ را چرخشی صِرف در نظر گرفته یا به حرکت مارپیچی معتقد است؟

چنان­که می­دانیم ابن خلدون از سویی فیلسوف تاریخ و از سوی دیگر یک متفکر اجتماعی است. از آن­جا که وی برای دریافت اندیشه تاریخی­اش، علم عمران و به عبارتی اندیشه اجتماعی را وضع کرد، ما نیز باید همین مسیر را برای دریافت پاسخ این سؤال طی کنیم. با بررسی اندیشه وی پیرامون اجتماع در می­یابیم که وی معتقد است:

اجتماع به صورت واقعیتی مستقل، در طبیعت و سرشت انسان تأثیر بسیاری دارد؛
محیط اجتماعی تحت تأثیر محیط طبیعی و اقلیمی قرار دارد.[24]
چنین اندیشه­هایی در حوزه اجتماع موجب پیدایش اندیشه­های وی در باب تاریخ و فلسفه تاریخ گردید؛ اندیشه­هایی، مانند:

تقدیرگرایی؛ به این معنا که جریان تاریخ از مسیری طبیعی و اجتناب­ناپذیر عبور می­کند.

قدرت محوری؛ یعنی این که در سراسر تاریخ غلبه و ریاست با قدرت­مدارانی است که به کمک نیروی عصبیت به حکومت رسیده و در اثر غوطه­وری در لذت و تجمل با تلنگر عصبیتی تازه نفس، از میدان به در می­شوند. بنابراین، اعتقاد ابن خلدون مبنی بر تقدیرگرایی و قدرت­محوری، این اجازه را از انسان سلب می­نماید که بتواند در طول حیات خود و با استفاده از تجربیات دولت­های گذشته در مسیر تکامل گام بر دارد و در برابر عوامل تضعیف­کننده­ای، چون تجملات و ناز و نعمت که خود به دنبال گسترش فتوحات و یک جانشینی ایجاد می­گردد، مقاومت کند و در عمر دولت جدید، تحول ایجاد نماید.

پی­نوشت­ها:

* کارشناس ارشد تاریخ اسلام.

ابن خلدون، مقدمه، محمد پروین گنابادی، (تهران، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، 1362) ج 1، ص 39ـ53؛ حنا الفاخوری، خلیل الجر، تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، ترجمه عبدالمحمد آیتی (تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1373) ص 712ـ716؛ محمد بن تاویت الطنجی، التعریف به ابن خلدون و رحلته شرقاً و غرباً (قاهره، 1953) به نقل از حنا الفاخوری، پیشین.
همان، دیباچه مؤلفه، ص 2.
همان.
همان.
همان.
همان.
همان، دیباچه مؤلف، ص 3.
همان، ص 3ـ6.
الطنجی، پیشین، به نقل از: مقدمه، ص 6.
همان.
همان، ص 13.
ابن­خلدون، مقدمه، دیباچه مؤلف، ص 3ـ4.
ابن خلدون، العبر و دیوان المبتدأ و الخبر فی ایام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من ذوی السلطان الاکبر، عبدالمحمد آیتی، (تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1363)، ج 1، ص 440.
ابن­خلدون، مقدمه، پیشین، ص 241.
همان، ص 333ـ336.
همان، ص 324.
الطنجی، پیشین، به نقل از مقدمه، ص 64؛ و نیز حنا الفاخوری، پیشین، ص 721.
الطنجی، به نقل از مقدمه، ص 65.
ابن خلدون، مقدمه، دیباچه مؤلف، ص 2.
همان، ص 69.
همان.
همان، ص 51.
داوود رسایی، حکومت اسلامی و نظر ابن خلدون (بی­جا، انتشارات خوارزمی، بی­تا)، ص 157ـ159.
غلامعلی خوشرو، شناخت انواع اجتماعات از دیدگاه فارابی و ابن خلدون، (تهران، انتشارات اطلاعات، 1372)، ص 76.
منابع

ـ ابن خلدون، العبر و دیوان المبتدأ و الخبر، ترجمه عبدالمحمد آیتی، (تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1363).

ـ ـــــــــ، مقدمه، ترجمه محمد پروین گنابادی، (تهران، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، 1362).

ـ الفاخوری، حنا، خلیل الجر، تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، ترجمه عبدالمحمد آیتی (تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1373).

ـ خوشرو، غلامعلی، شناخت انواع اجتماعات از دیدگاه فارابی و ابن خلدون، (تهران، انتشارات اطلاعات، 1372).

ـ رسایی، داوود، حکومت اسلامی و نظر ابن خلدون (تهران، انتشارات خوارزمی، بی­تا).

نظر شما