موضوع : پژوهش | مقاله

خواجه نصیرالدین طوسی و فتح بغداد

مجله  تاریخ اسلام  دهم مهر ماه سال 1387 شماره سی و ششم 

نویسنده : صالحی راضیه - محمدحسن ادریسی
سیل خروشان قتل و غارت مغولان از آسیای میانه تا ایران را در کام خود فرو برد و حتی شهر بغداد را به آتش و غارت و بیداد خود سوزاند. عده ای از نویسندگان شیعه و سنی باعث حادثه خونین بغداد را خواجه نصیرالدین طوسی می دانند؛ شیعیان هدف خواجه را از این کار، گامی به سود جهان اسلام، و سنیان نابودی اسلام می دانند. خواجه نصیرالدین طوسی اندیشمندی بلند مرتبه است که مقام مهم اداری وی در دستگاه مغولان و هماهنگی او با حمله هلاکو خان به بغداد از یک سو، فعالیت های گسترده او در زمینه های علمی و فنی و نجومی از سوی دیگر موضعی جدال انگیز را درباره او پدید آورده است. به نظر می­رسد که طوسی هم از سوی ممدوحان خود و هم از طرف منتقدانش تا حدودی مورد قضاوت نادرست قرار گرفته است. در این نوشتار به میزان نقش یا عدم نقش خواجه نصیرالدین طوسی در یورش مغولان به بغداد پرداخته است.

مقدمه
به گواهی تاریخ، روزگاری مشرق زمین گاهواره تمدن بوده است. در تاریخ مشرق زمین، قرن هفتم ویژگی خاصی دارد؛ در این قرن که از یک طرف قرن کشت و کشتار است و از طرف دیگر قرن رونق علم و دانش، نابغه ای ظهور یافت که توانست علم و سیاست و دین و اخلاق را با سرپنجه تدبیر و تنویر خود پیوند دهد و با به کار گرفتن چنین استعدادی قله های فرو پاشیده علم و دانش را دوباره بر افراشته سازد. او فیلسوف، منجم، متکلم و سیاست مدار شیعی محمد بن محمد بن حسن معروف به خواجه نصرالدین طوسی است. در روزگاری که شمشیر تاتار و مغول، خاندان های کوچک و بزرگ را از هم پاشیده و دنیا از هجوم مغول ها به وحشت فرو رفته و فساد و کسادی دانش و مروت حکمفرما بود، ظهور چنین دانشمندی مایه اعجاز است. نصیرالدین پس از جلب اعتماد «هلاکوخان» و انتخابش به عنوان مشاور، از این فرصت کمال استفاده را برد و بنای عظیمی را پی ریزی کرد که تاریخ از آن بهره ها برده است.

هلاکو در سی ذی القعده 653 / اول ژانویه 1256 به همراه 129 هزار مرد جنگی از جیحون گذشت و تقریباً بدون هیچ مقاومتی بخش های شمالی فلات ایران را تصرف کرد و به پیشرفت خود به سوی غرب ایران ادامه داد. رکن الدین خورشاه، آخرین رئیس اسماعیلیه، سعی می کرد تا به هر صورتی هلاکو و مغولان را از تصرف قلاع اسماعیلیه منصرف کند، اما در سال 654 ق، قلعه الموت به تصرف در آمد و حکومت اسماعیلیه بعد از 170 سال به پایان رسید و به دستور منگوقا آن، برادر هلاکو، خورشاه کشته شد. هلاکو بعد از شکست اسماعیلیه، عازم بغداد شد و در این عزیمت بزرگانی مانند عطاملک جوینی، خواجه نصیرالدین طوسی و ابوبکربن سعد اتابک در رکابش بودند.

در فاصله یورش اول و دوم مغول به سرکردگی چنگیز و هلاکو به ایران، یعنی در سال (637 ق/ 1038م) رکن الدین خورشاه اسماعیلی برای جلب مساعدت دولت های اروپایی بر ضد مغولان هیئتی به اروپا فرستاد؛ اما اروپاییان به این درخواست پاسخ مثبتی ندادند. به گفته ماتیو پاریس دولت های اروپایی سفیران اسماعیلی را به سردی پذیرفتند و به پیشنهادهای آنان توجهی نکردند. هیئت دیگری نیز به همین منظور به دربار هنری (Henry) سوم پادشاه انگلیس رفت؛ ولی این هیئت نیز توفیق نیافت، زیرا اسقف وینچستر (Winchester) پس از شنیدن خبر ورود سفیر اسماعیلی، گفت بگذارید این سگان یکدیگر را پاره کنند و نسل یکدیگر را براندازند، آن وقت ما بر روی خرابه های شهرهای ایشان آیین کاتولیک را بنیان می نهیم؛ در آن صورت دنیا یک شبان و یک رمه خواهد داشت.[1] اما این هجوم ویرانگر نه تنها ایران را بلعید، بلکه تا اروپای مرکزی نیز رسید و سپاهیان «جبه» و «سوباتای» به روسیه رسیدند و چندی بعد لشکریان نوه چنگیز به نام «با تو» به روسیه، لهستان، مجارستان، دالماسی، ترانسیلوانی و شبه جزیره بالکان راه یافتند و همه جا به قتل عام و ویرانی و هلاکت پرداختند.

یورش مغول در سراسر جهان آن روز چنان هراسی ایجاد کرد که به گفته ماتیو پاریس ماهیگیران گاتلند (Gothland) و فریزلند (freisland) جرأت نمی کردند از دریای شمال عبور کنند و در یارموت (Yarmouth) به صید ماهی بپردازند و در نتیجه در آن سال ماهی هرینگ در انگلستان فراوان و ارزان شد، به طوری که چهل یا پنجاه عدد آن به یک سکه نقره حتی در نواحی دور از ساحل خرید و فروش می شد.[2]

ایران حدود چهل سال به دست مغولان غیر مسلمان غارت شد و عده زیادی به خاک و خون کشیده شدند؛ ولی در تمام این مدت دربار خلفای عباسی در دو طرف دجله در بغداد به عیش و نوش مشغول بودند و از اینکه دشمن نافرمانی چون خوارزمشاهیان نابود شد خوشحال بودند و با آن همه سپاه هیچ اقدامی برای دفاع از مردم بی دفاع نکردند.[3] اما سؤالی که در اینجا مطرح است اینکه نهاد خلافت چرا در برابر مغولان بیگانه به سرعت به زانو در آمد؟

ابواحمد عبدالله مستعصم که در سال 640 ق به خلافت رسیده بود مردی بی کفایت، بی تدبیر و عشرت طلب بود و تدبیر امور را به وزیر خود مؤید الدین علقمی ـ که به پندار بعضی خود و یارانش در اندیشه برانداختن خلیفه بودند ـ سپرده بود. ابن کثیر که برای خلیفه عباسی خیلی متأثر است، می نویسد: تعداد سربازان خلیفه از مرز بیست هزار نفر تجاوز نمی کرد. همین تعداد هم در نهایت سختی و ذلت به سر می بردند، به طوری که در خیابان ها و درهای مساجد گدایی می کردند. به گفته مورخان هنگامی که قوم غارتگر مغول در دروازه های شهر بغداد بودند، خلیفه در کاخ خود با کنیزکان و زن های آوازه خوان مشغول خوش گذرانی بود.[4]

سیاست سست و متزلزل مستعصم عباسی و وزیرش، که قادر به تصمیم مشخص و قاطعی نبودند، بستن یک پیمان مسالمت آمیز را با مغولان غیر ممکن ساخت. به علاوه ظلم و ستم عباسیان بر عموم مردم و فساد حاکم بر دستگاه خلافت، زمینه مساعدی را بر سقوط بغداد و خاندان ظالم عباسی فراهم آورد.

هلاکو در روز دهم رمضان سال 655 ق. ایلچیانی پیش خلیفه فرستاد و از او خواست شخصاً به خدمت آید یا ابن علقمی و دو ندیمش سلیمان و دوات دار صغیر را برای رسانیدن پیام به نزد او فرستد. خلیفه دو نفر دیگر را فرستاد و هلاکو را تهدید کرد و دستور داد که به خراسان برگردد. هلاکو بار دیگر توصیه خود را تکرار کرد و این بار به تدبیر ابن علقمی قرار شد هدایایی برای هلاکو فرستاده شود و به نام وی در بغداد خطبه و سکه رایج گردد؛ ولی دوات دار مانع شد و سلیمان خلیفه را به تجهیز لشکر وا داشت. این بی تدبیری ندیمان، تاوان سختی داشت و بغداد قتل عام شد و خلیفه را به نمد و نمدمالان سپردند.

«تصمیم گرفته شد تا خلیفه را در نمدی بپیچند و به تدریج با ضرب چوب و لگد بکشند تا در صورت ظهور حادثه ای احتمالی، دست از کار بکشند».[5]

لابد این نهایت لطف مغولان بود که خلیفه را به همان شیوه ای کشتند که شاهزادگانشان را می کشتند![6]

در چهارم صفر 656 ق. سرانجام مغولان شهر بغداد را به آتش غارت و بیداد سپردند و مردم را به تیغ بی دریغ گذراندند. به دستور هلاکو لشکریان تا چهل روز بغداد را قتل عام کردند. گویند بیش از 000/300/2 نفر را کشتند و از خون مردم نهرها جاری شد و در دجله ریخت. «مغولان به قدری کشتند که از خون کشتگان نهری بر صفت نیل روان گشت».[7] به گفته مورخان، لشکر مغول حدود دویست هزار نفر بودند.[8]

هلاکو سپس فرمان غارت بغداد را صادر کرد و مستعصم به دست خود کلید خزائن اجدادی را به هلاکو سپرد. خواجه نصیر نوشته است که هلاکو طبقی زر پیش خلیفه نهاد و گفت بخور. او گفت زر نتوان خورد. گفت پس چرا نگه داشتی و به لشکریان ندادی؟ و این درهای آهنین را چرا پیکان نساختی و به کنار جیحون نیامدی تا من از آب نتوانم گذشت؟ خلیفه گفت تقدیر خدا چنین بود. هلاکو گفت پس آنچه بر سر تو خواهد آمد نیز به تقدیر خداست.[9]

نکته قابل تأمل درباره فتح بغداد اینکه برخی از نویسندگان شیعی و سنی، خواجه نصیر را باعث و بانی حادثه خونین بغداد دانسته اند. گروهی خواجه نصیر را بر هم زننده وحدت دولت عربی ـ اسلامی دانسته و معتقدند به دست او وحدت عربی در آن زمان پاشیده شد؛ اما امعان نظر منصفانه در تاریخ روشن می سازد که خلیفه عباسی معاصر سلطان خوارزمشاه نامه هایی به چنگیز خان مغول نوشت و در آن او را برای برای حمله به ایران برای از بین بردن دولت ایران تشویق کرد. بی شک تهاجم مغول به ایران مقدمه هجوم آنان به بغداد بود. در حقیقت خواجه در این باره گناهی نداشت و اگر لیاقت و کیاست خواجه پس از آنهمه وقایع و خونریزی نبود جهان اسلامی امروز چه وضعی داشت؟

برای تحقیق درباره خواجه نصیرالدین طوسی در هجوم مغولان به بغداد باید منابع مهم مربوط به تاریخ تحولات آن دوره را مورد بررسی قرار داد.

طبقات ناصری از منهاج سراج به سال 658 ق / 1259 م که چند ماهی پس از سقوط بغداد نوشته شده است، هرگز هجوم مغولان به بغداد را به خواجه نصیرالدین طوسی نسبت نداده و حتی نامی از خواجه نصیرالدین در کتاب خویش ذکر نکرده است.

ابن فوطی در کتاب الحوادث الجامعه که در سال 657 ق نوشته، ضمن پرداختن به سقوط بغداد وکشته شدن خلیفه عباسی، به نقش خواجه در فتح بغداد اشاره ای نکرده است.[10]

خواجه نصیرالدین طوسی در رساله ای به نام «کیفیت واقعه بغداد» که یورش مغولان به بغداد را بررسی کرده، از فعالیت و نقش خود در یورش هلاکو به بغداد سخنی نرانده است.[11]

منابع یاد شده قدیم ترین منابع تاریخی در زمینه سقوط بغداد است؛ ولی همان طور که گفته شد، دلیل و نشانه ای از آن نوشته ها درباره نقش تأثیرگذار خواجه نصیرالدین طوسی در یورش هلاکو به بغداد یافت نمی شود. می توان گفت خواجه نصیرالدین که در رساله «کیفیت واقعه بغداد» به عنوان یک ناظر و شاهد عینی، حوادث سقوط بغداد را گزارش می کرده، اما از نقش خود در این حادثه سخنی نگفته، می تواند نشانه عدم نقش سازنده و تعیین کننده او در روند سقوط بغداد باشد.

حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده (730 ق / 1329 م) نیز به نقش خواجه نصیرالدین در یورش به بغداد اشاره نکرده است.

ابن طباطبا (ابن طقطقی، متوفای 709 ق) در کتاب الفخری فی الاداب السلطانیه و الدول الاسلامیه که از منابع مهمی است که در روزگار نزدیک به سقوط بغداد به سال 701 ق نگاشته است. درباره احوال مستعصم عباسی و فتح بغداد نوشته، ولی از خواجه نامی نبرده است، جز اینکه می گوید: هنگامی که ابن علقمی نزد هلاکو آمد، خواجه او را معرفی کرد.[12]

ابوالفداء در المختصر فی اخبار البشر مطالبی درباره فتح بغداد و حتی شرح حال طوسی آورده است؛ ولی به نقش او در سقوط بغداد اشاره نکرده است.[13]

ابن عبری (متوفای 658 ق) بحثی درباره فتح بغداد آورده و از وفات خواجه و علوم مربوط به او بحث مفصلی کرده است؛ ولی از مسائل سیاسی و نقش او در فتح بغداد یا تشویق خواجه، سخنی نیاورده است.[14]

مؤلف طبقات ناصری حتی در بیان حوادث سال 658 ق و سقوط بغداد، به پیروزی های خیالی و خیانت ابن علقمی پرداخته است، اما هیچ اسمی از خواجه نیاورده است.[15]

محمد بن شاکر کتبی (متوفای 764 ق) مؤلف کتاب فوات الوفیات، از زندگی خواجه و حرف شنوی هلاکو از وی سخن به میان آورده، ولی به تأثیر خواجه در فتح بغداد و تحریک هلاکو اشاره ای نکرده است.[16]

ابن وردی (متوفای 749 ق) مورخ قرن هشتم هجری در کتاب تاریخش واقعه بغداد را آورده و درباره نقش علقمی وزیر سخن گفته، ولی درباره خواجه حرفی نزده است.[17] او در تعیین سال وفات خواجه از وفات او در سال 671 ق و خدمت علمی اش به هلاکو و ساختن رصدخانه، سخنان زیادی گفته، ولی اشاره ای به تأثیر او در فتح بغداد نکرده است.

ذهبی، رجالی و محدث اهل سنت (متوفای 746 ق)، ضمن تشریح فتح بغداد (656 ـ 657 ق) و بیان موضع علقمی، اشاره ای به خواجه نکرده است.[18]

نخجوانی در تاریخ السلف که در سال 724 ق نوشته است، با وجود بحث درباره فتح بغداد،[19] از خواجه سخنی نگفته است.

غسانی (متوفای 761 ق) ضمن اهانت های زیاد به ابن علقمی در مورد فتح بغداد،[20] اسمی از خواجه و نقش او نبرده است.

ابن کازرونی (611 ـ 697 ق) در کتابش نامی از خواجه طوسی به میان نیاورده است.[21]

ابن تغری بردی در کتاب النجوم الزاهره ضمن بیان عدم تدبیر و عیاشی خلیفه و گوش سپردن او به ساز و آواز، اشاره ای به نقش طوسی نکرده است.[22]

سیوطی در تاریخ الخلفا با اینکه مثل ابن وردی و ذهبی تعصب خاصی بر ضد شیعه دارد، اشاره ای به نقش خواجه در سقوط بغداد ندارد.

امیرعلی در مختصر تاریخ العرب ضمن نقل جزئیات جنایات مغول در بغداد و خیانت ابن علقمی، اسمی از خواجه نبرده است.[23]

تا قبل از ابن تیمیه و شاگردش ابن قیم جوزیه یا خواندمیر، اشاره ای به نقش خواجه در سقوط بغداد نشده است. این دلیلی بر صحیح نبودن تهمت خواجه و عدم صحت نقل های مغرضانه است. ابن خلدون در العبر با اینکه به شدت از ابن علقمی انتقاد کرده و مستعصم را ستایش کرده است، از خواجه سخنی نگفته است. ده ها کتاب تاریخی درباره سقوط بغداد و حتی چگونگی مقدمات و نامه های هلاکو به المستعصم نوشته و علل و عوامل سقوط بغداد را پیش از سقوط تا قتل عام و پس از سقوط توضیح داده اند، اما حتی یک نفر و یک گزارش از خواجه به عنوان محرک نام نبرده است جز رشیدالدین فضل الله که در کتاب جامع التواریخ به این ادعا پرداخته است. ظاهراً جامع التواریخ رشید الدین فضل الله (710 ق/ 1310 م) نخستین کتاب تاریخی است که هجوم هلاکو به بغداد را به نوعی به خواجه نصیرالدین نسبت می دهد. رشیدالدین در این زمینه می نویسد که خان بزرگ مغول «منگوقا آن» به هلاکو دستور داد که بر توران، ایران، دژهای اسماعیلیان و بغداد یورش برد، و افزود که اگر خلیفه بغداد خدمت هلاکو را پذیرفت و به فرمان وی گردن نهاد باید در امان بماند و گرنه وی را به سرنوشت دیگر نافرمایان دچار سازد. هلاکو در این زمینه با ارکان دولت و اعیان حضرت در باب عزیمت به رایزنی پرداخت. حسام الدین منجم که به فرمان «قا آن» مصاحب او بود گفت که مبارک نباشد قصد خاندان خلافت کردن و لشکر به بغداد کشیدن، زیرا هر پادشاه که قصد بغداد و عباسیان کرد، از ملک و عمر تمتع نیافت. چون این ستاره شناس پر آوازه به واسطه قربت جرأتی داشت سخنان و هشدارهای خود را بدین گونه به روشنی و بی پرده آورد که در صورت یورش هلاکو به بغداد شش فساد ظاهر می گردد: یکی آنکه اسبان بمیرند و لشکریان بیمار شوند، فساد دیگر اینکه آفتاب برنیاید. به علاوه گفت که دیگر باران نخواهد بارید و باد صَرصَر برخیزد و جهان به زلزله خراب شود، و افزون بر آن گیاهی از زمین نروید و سرانجام پادشاه بزرگ [هلاکو] در آن سال وفات کند.

بنا به سخن رشیدالدین به رغم این هشدارها بخشیان و امرا گفتند رفتن به بغداد عین مصلحت است. در این هنگام هلاکو به سراغ خواجه نصیرالدین رفت و با وی کنکاج کرد. خواجه متوهم گشت و پنداشت که بر سبیل امتحان است. گفت از این احوال هیچ یک حادثه نشود. فرمود که پس چه باشد؟ گفت آنکه به جای خلیفه هلاکو خان بود. حسام الدین را طلب فرمود تا با خواجه بحث کند. خواجه گفت به اتفاق جمهور و اهل اسلام بسیاری از صحابه کبار شهید شده اند و هیچ فسادی ظاهر نشد و اگر گویند خاصیت عباسیان است؛ از خراسان طاهر به حکم محمود بیامد و برادرش محمد امین را بکشت و متوکل را پسرش به اتفاق امرا بکشت، منتصر و معتز را امرا و غلامان بکشتند و علی هذا چند خلیفه دیگر بر دست هر کس به قتل آمدند و خللی ظاهر نگشت.[24]

همان طور که پیش تر هم گفته شد، سخنی درباره نقش خواجه نصیرالدین در سقوط بغداد قبل از سخنان بالا مشاهده نشده است.

کتاب تجزیه الامصار و تزجیة الاعصار (وصاف الحضره) (728 ق/ 1327 م) که هفده سال پس از جامع التواریخ نگاشته شده است، درباره گفت وگوی خواجه نصیرالدین طوسی با هلاکو در خصوص هجوم به بغداد می نویسد:

هلاکو در تصمیم این عزیمت و استضافت آن مملکت از رأی مولانا نصیرالدین استکشافی کرد و از روی احکام نجومی استشارتی و بعد از تسییر طالع و تقویم کواکب و تحقیق نظر و اتصالات سعود عرضه داشت که استخلاص آنجا بی تحمل مزید کلفتی بر دست مواکب منصور میسر خواهد شد و مدت اقامت و خلافت به سر، و اثر الوصول وصول الاثر. اگر صورت قضا و قدر موافق این حکم باشد از اثر سیاسی دولت پادشاه تواند بود و الّا شعر: «ادبربالنجوم ولست ادری، و ربّ الأرض یفعل ما یشاء، من از رهگذر ستارگان تدبیری می اندیشم؛ ولی نمی توانم آگاه و مطمئن باشم؛ خداوند روی زمین آنچه را که بخواهد می کند». هلاکو خان به دلی ثابت و ضمیری منفسح استعداد نهضت و حرکت لشکر را به سوی بغداد اشارت راند.[25]

چنانکه مشاهده شد، هیچ گونه تغییر و تفاوتی بین سخنان رشیدالدین فضل الله و وصاف الحضره دیده نمی شود.

شیخ تقی الدین احمد بن عبدالرحیم، مشهور به ابن تیمیه، درباره خصوصیات خواجه نصیرالدین طوسی و ارتباط وی با هلاکو خان به خصوص مسئله یورش به بغداد مطالبی می نویسد که ترجمة آن چنین است:

این مرد که نزد همگان ـ خواص و عوام ـ آوازه دارد، وزیر ملحدان باطنی یعنی اسماعیلیان الموت بود. هنگامی که هلاکوی ترک (مغول) و مشرک آمد، طوسی وی را واداشت تا خلیفه و دانشمندان مذهبی را بکشد و هنرمندان و افزارمندان را که برای وی سود این جهانی را در بر داشتند مورد پشتیبانی قرار دهد. طوسی امور دارایی های وقفی را که از آن مسلمانان بود در دست گرفت و مبالغی گزاف از درآمد اوقاف را در اختیار دانشمندان مشرک و رهبران آنان که به جادوگری و مانند آن سرگرم بودند گذاشت. هنگامی که وی رصدخانه مراغه را که برپایه باورهای صابئین مشرک استوار بود بنیاد نهاد، کسانی که شایستگی بیشتری داشتند از آن رصدخانه بهره چندان نمی بردند، در حالی که کسانی دیگر مانند صابئین مشرک، منکران صفت خداوند (معطله) و دیگر مشرکان از آن بسیار بهره مند می شدند... طوسی و پیروان وی بدین گونه شناخته شده اند که درباره وظایف اسلامی خود و آنچه ممنوع اعلام شده بی اعتنا بوده اند آنان وظایف شرعی خود مانند نماز را به جای نمی آورند، بدانچه از سوی خدا نهی شده، مانند نوشیدنی های مستی آور، زنا و دیگر تبهکاری ها اهمیتی نمی دادند. شنیده شده است که آنان حتی در ماه رمضان به نماز توجه نداشتند و مرتکب زنا می شدند.[26]

ابن تیمیه درباره نقش خواجه نصیرالدین طوسی در سقوط بغداد در مجموع الرسائل می نویسد:

تاتاران بر کشورهای اسلامی یورش نبردند و خلیفه بغداد و دیگر فرمانروایان اسلامی را نکشتند جز با کمک و پشتیبانی ملحدان (اسماعیلی) و کارگردان این [رویدادها] همانا وزیر آنان نصیرالدین طوسی در الموت بود. او بود که دستور کشتن خلیفه و از میان بردن حکومت وی را صادر کرد.[27]

ابن تیمیه می نویسد:

او آدم بی مبالاتی در دین بود، شعائر اسلامی را مراعات نمی کرد، مرتکب فواحش می شد، نماز نمی خواند و در ماه رمضان شراب و مسکرات می نوشید و زنا می کرد.[28]

یکی از شاگردان ابن تیمیه به نام محمد بن ابی بکر، مشهور به ابن قیم الجوزیه، در کتاب اغاثه اللهفان می نویسد:

هنگامی که فرصت به سراغ ملحدان و حامی شرک و کفر... نصیرالدین. .. آمد وی از پیرامون پیامبر [اسلام] و مؤمنان به کیش او انتقام گرفت. آری او مسلمانان را از دم شمشیر گذراند... و خلیفه را بکشت.[29]

ابن قیم جوزیه، خواجه را با الفاظ رکیکی به باد اتهام و دشنام می گیرد درباره وی می گوید: «او منکر معاد و تعلیم دهنده سحر بود و بت ها را عبادت می کرد».[30]

باعث شگفتی است که در یک دوره حدود چهل ساله از تدوین جامع التواریخ رشید الدین فضل الله تا نگارش اغاثه اللهفان ابن قیم الجوزیه، چگونه یک گزارش و نگرش تاریخی دستخوش تغییر و دگرگونی شده است.

ابن شاکر در کتاب فوات الوفیات که درباره زندگی نامه مردان پرآوازه است، سخنی در مورد تأثیر خواجه نصیرالدین طوسی در واقعه بغداد به میان نمی آورد.[31] اما میرخواند در کتاب روضه الصفا در این مورد می نویسد: «هلاکوخان خواجه را در این حکم مصدق داشت».[32]

عبدالوهاب سبکی، معاصر ابن شاکر، در کتاب طبقات الشافعیه الکبری درباره نقش خواجه نصیرالدین طوسی در واقعه بغداد مطلبی نوشته که به نظر می رسد. تحت تأثیر دیدگاه های ابن تیمیه قرار داشته است.[33]

خواندمیر در کتاب حبیب السیر سرگذشت هجوم هلاکوخان به بغداد را از یک سو بنابر استصواب خواجه نصیرالدین طوسی می داند و از سوی دیگر وزیر پر مکر و تزویر خلیفه، ابن علقمی را عامل اصلی یورش مغولان به بغداد می داند: همو بود که سپاهیان بغداد را به اطراف ولایات فرستاد و قاصدی سخن دان نزد هلاکوخان فرستاد و قصه پریشانی لشکریان را باز نمود و سپس در یک عریضه دیگر برای هلاکو پیام داد که «من بعد وصول مواجب سپاهیان بغداد و مرسومات لشکریان این بلاد چون سررشته حسن عهد و اخلاص من نسبت به عباسیان منقطع و نابود خواهد بود.[34]

ادوارد براون خواجه نصیرالدین طوسی را «خائن دو لایه» می خواند.[35]

خوانساری در کتاب روضات الجنان خواجه نصیرالدین طوسی را در این ارتباط تمجید می کند. از دیدگاه وی خواجه نصیرالدین طوسی کشنده بغداد و دیگر مردمانی که وی کافر می خوانده اند بوده است.[36]

قاضی نورالله شوشتری در مجالس المؤمنین نیز می نویسد:

بنابر آنکه وفور تعصب مستعصم نزد خواجه نصیرالدین طوسی ظاهر بود هلاکو را بر آن داشته تا به صوب بغداد لشکر کشد.[37]

لوی (Levy) بر این باور است که خواجه نصیرالدین طوسی از روی زنهار خواری سبب مرگ آخرین خلیفه بغداد گردید.[38]

صاحب کتاب النجوم الزاهره نیز ابن علقمی را حریص به ساقط کردن دولت بنی عباس می دانست و معتقد بود که ابن علقمی می خواست حکومت را به دست علویان بسپارد. [39]

بعضی دیگر از مورخان گفته اند که براندازی حکومت بنی عباس به دستور خواجه طوسی و ابن علقمی وزیر بود.[40]

به نظر می رسد این گونه داوری ها به دور از حقیقت و بر پایه تحقیق و جست وجوی دقیق و درست نیست و هیچ یک از نوشته های تاریخی و دیدگاه های ارائه شده در مورد ارتباط خواجه نصیرالدین طوسی با سقوط بغداد جز بر پایه گزارش رشید الدین فضل الله درست نمی نماید و از آن پس سخنانی را برخی از صاحب نظران بر آن افزوده اند یا آنکه مسئله به شیوه هایی دور از واقعیت تاریخی تفسیر شده است.

در حقیقت خصوصیات اخلاقی خواجه نصیرالدین طوسی به او چنان استعدادی بخشید که بتواند با ویژگی های زاییده حکومت مغولان سازگاری پیدا کند و در همان اوضاع و احوال گسترش میراث علمی، فکری و مذهبی اسلام را همچنان بخشی مهمی از خواست های زندگی خود بداند. این حقیقت را باید دریافت که اگر خواجه نصیرالدین کمترین مخالفتی با تصمیم هلاکوخان بر یورش بر بغداد نشان می داد به سرنوشت حسام الدین منجم گرفتار می شود و قادر به ممانعت هلاکو از لشکرکشی و حمله به سرزمین های اسلامی که مأموریت اساسی وی بود، نبود. از سوی دیگر پیش از آنکه هلاکو به ایران بیاید، خان بزرگ مغول، منگوقا آن، از هلاکو خواسته بود که خواجه نصیرالدین را به خدمت خویش در آورده و وی را نزد منگو فرستد تا وی بتواند از دانش ستاره شناسی او بهره برد.[41]

به نظر می رسد که او ناگزیر از همکاری با آن یورشگر مغولی بوده و این همکاری او تا اندازه ای چشمگیر به سود فرهنگ جهان اسلام بوده است، به طوری که یک بار، هنگامی که نزد اسماعیلیان در قهستان (نزدیک خراسان) به سر می برد، بر آن شد که به بغداد رود و خلیفه عباسی را به کیش شیعه بخواند.[42] و این قصد خویش را بر ابن علقمی نوشت؛ اما او به این اندیشه طوسی روی خوش نشان نداد و داستان را به ناصرالدین رهبر اسماعیلیان قهستان گزارش کرد و این خود سبب زندانی شدن طوسی گردید و تا آمدن مغولان همچنان در زندان بماند.[43]

در جمع بندی و نتیجه گیری از مباحث یاد شده، می توان گفت بر پایه شواهد تاریخی نه تنها نمی توانیم با کسانی که از خواجه نصیرالدین طوسی انتقاد کرده و وی را در حمله هلاکوخان به بغداد مؤثر و مقصر اصلی دانسته و زنهار خوار به اسلام خوانده اند هم عقیده باشیم، بلکه فعالیت های علمی و خدمات او در راه گسترش اسلام را با دیده احترام می نگریم و بر آن باوریم و تاریخ نیز گواهی می دهد که هر چند هجوم مغولان ویرانگری های وحشتناک و فراوانی را به بار آورد، ولی حاکمیت دراز مدت آنان به تمامی در چارچوب فرهنگ و تمدن اسلامی گام برداشته و همکاری خواجه نصیرالدین طوسی و برخی از دانشمندان اسلامی در ازای فرمانروایی مغولان نیز درست در راستای همین شکوفایی خودنمایی کرد.

امام خمینی(ره) درباره خواجه نصیرالدین طوسی چنین می فرمایند:

و اما قضیه خواجه نصیر و امثال خواجه نصیر شما می دانید این را که خواجه نصیر که در این دستگاه وارد می شد نمی رفت وزارت بکند، می رفت آنها را آدم بکند نمی رفت برای اینکه در تحت نفوذ آنها باشد می خواست آنها را مهار کند تا آن اندازه ای که بتواند کارهایی که خواجه نصیر برای مذهب کرد آن کارهاست که خواجه نصیر را خواجه نصیر کرد.[44]

پی­نوشت­ها

* کارشناسی ارشد ادبیات

** عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان

[1]. ادوارد براون، تاریخ ادبیات ایران، ترجمه علی اصغر حکمت (تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد و ابن سینا و مروارید، 1366) ج 3.

[2]. همان.

[3]. ر. ک: اکبر مرتضی پور، شرح حال ریاضی دانان ایران و جهان (تهران: عطار، 1380) ص.

[4]. ابن کثیر، البدایة و النهایة (قاهره: مطبعه العاده، 1351 ق) ج 13 ـ 14، ص 225.

[5]. شیرین بیانی، مغولان و حکومت ایلخانی در ایران (تهران: سمت، 1379) ص 158.

[6]. تاریخ کمبریج، ترجمه حسن انوشه (تهران: امیرکبیر، 1364) ج 5، ص 328.

[7]. عبدالله بن فضل الله، وصاف الخضره، تاریخ وصاف (تهران: وزارت فرهنگ و آموزش عالی و موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 72 ـ 1366) ج 1، ص 37.

[8]. ابن کثیر، پیشین.

[9]. محمد جوینی، تاریخ جهانگشای جوینی، تصحیح علامه محمد قزوینی (تهران: انتشارات زوار) ج 3، ص 288.

[10]. رسول جعفریان، تاریخ تشیع در ایران (تهران: سازمان تبلیغات اسلامی، 1368) به نقل از: تحقیق من وجهه نظر التاریخ، ص 87.

[11]. جهانگشای جوینی، ج 3، ص 294.

[12]. ابن الطقطقی، الفخری (قاهره: محمد علی ضبیح و اولاده) ج 7، ص 453.

[13]. ابوالفداء، المختصر فی تاریخ البشر، تصحیح محمد افندی المثنی القونسی (قسطنتنیه، بی­نا، 1286 ق) ج 3، ص 193 ـ 194.

[14]. ابن العبری، تاریخ مختصر الدول، ترجمه محمد علی تاج پور و حشمت الله ریاضی (تهران: اطلاعات، 1364) ص 270 ـ 274 و 286 ـ 287.

[15]. عثمان بن محمد منهاج سراج، طبقات ناصری، تصحیح و تعلیق عبدالحی حبیبی قندهاری (کابل: انجمن تاریخ افغانستان، 1342 ـ 1343) ص 30.

[16]. همان، ج 3، ص 193 و 194؛ ابوالفداء، پیشین، ص 497.

[17]. ابن الوردی، تاریخ ابن الوردی (مصر: بی­نا، 1316 ق) ج 2، ص 279 ـ 281.

[18]. محمد بن احمد ذهبی، دول الاسلام، تحقیق محمد شلتوت و محمد مصطفی ابراهیم (قاهره: الهیه المویه العامه الکتاب، 1974 م) ص 360 ـ 373.

[19]. هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف، تصحیح عباس اقبال (تهران: وزارت معارف، 1313) ص 357.

[20]. اسماعیل بن عباس غسانی، المسجد المسبوک (بغداد: دارالبیان، 1975 م) ص 63 و 622.

[21]. محی الدین الکافیحی، مختصر فی علم التاریخ، تحقیق محمد کمال الدین عزالدین علی (بیروت: عالم الکتب، 1410 ق) ص 271 ـ 273.

[22]. ابن تغری، النجوم الزاهره (قاهره: وزارت الثقافه، 1384 ـ 1392 ق) ج 7، ص 51 ـ 64.

[23]. ابن خلدون، العبر، ترجمه عبدالمحمد آیتی (تهران: وزارت فرهنگ و آموزش عالی، 1362) ج 3، ص 284.

[24]. رشید الدین فضل الله، جامع التواریخ، تصحیح بهمن کریمی (تهران: اقبال، 1362) ص 702 ـ 706.

[25]. عبدالله بن فضل الله، وصاف الحضره، پیشین، ج 1، ص 30 ـ 31.

[26]. ابن تیمیه، مجموعه الرسائل و المسائل، ویرایش محمد رشید رضا (مکه: التراث العربی، بی­تا) ج 2، ص 99.

[27]. همان، ص 97.

[28]. ابن تیمیه، منهاج السنه، ج 2، ص 199.

[29]. ابن قیم جوزیه، اغاثة اللهفان، ج 2، ص 263.

[30]. همو، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، ص 339 ـ 340، همو، الاعلام، ج 7، ص 36.

[31]. ابن شاکر کتبی، فوات الوفیات (قاهره: مطبعة العاده، 1951 م) ج 2، ص 307.

[32]. میرخواند، روضة الصفا (تهران: انتشارات علمی، 1373) ج 5، ص 238.

[33]. علی بن عبدالکافی سبکی، طبقات الشافعیه الکبری، گردآورنده محمود محمد الطناطی و عبدالفتاح محمد امجد، (داراحیاء الکتب العربی) ج 5، ص 115.

[34]. خواندمیر، حبیب السیر (تهران: دارالخاف، بی­تا) ج 2، ص 338.

[35]. ادوارد براون، پیشین، ص 10.

[36]. محمد باقر بن زین العابدین خوانساری، روضات الجنات، تحقیق محمد علی روضاتی (تهران: آخوندی، 1382ق) ص 65.

[37]. قاضی نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین (تهران: کتابفروشی اسلامیه، 1375 ـ 1376 ق) ج 2، ص 204 ـ 205.

[38]. Levy. (London. 2948 ) p. 48.

[39]. ابن تغری، یوسف، پیشین، ص 51-64.

[40]. ابن کثیر، پیشین، ص 226.

[41]. رشیدالدین فضل الله، پیشین، ص 718.

[42]. قاضی نور الله شوشتری، پیشین، ص 203.

[43]. خواندمیر، پیشین، ص 105.

[44]. امام خمینی، کشف الاسرار (قم: 1368) ص 150.

منابع

- ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم، مجموعه الرسائل و المسائل، ویرایشگر محمد رشید رضا، التراث العربی، بی­تا، 5 جلد در 2 مجلد.

- ابن تغری، یوسف، النجوم الزاهره فی ملوک مصر و القاهره، قاهره، وزارت الثقاقة و الارشاد العوقی الموسسه المصریه العامه للتألیف و الترجمه و الطباعه و النشر، (1384 ـ 1964) 1392 ـ 1972 م، 16 جلد در 8 مجلد.

- ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، العبر، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران، وزارت فرهنگ و آموزش عالی و موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1362.

- ابن شاکر کتبی، محمد بن شاکر، فوات الوفیات، قاهره، مطبعه العاده، 1951 م.

- ابن العبری، غریفور یوس بن هارون، تاریخ مختصر الدول، ترجمه محمد علی تاج پور و حشمت الله ریاضی، تهران، اطلاعات، 1364.

- ابن الطقطقی، محمد بن علی، الفخری فی الاداب السلطانیه و الدول الاسلامیه، قاهره، محمد علی ضبیح واولاده.

- ابن الفوطی، عبدالرزاق بن احمد، الحوادث الجامعه و التجارب فی الماه الشابعه، بغداد، المکتبیه العربیه، 1351 ق.

- ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه فی التاریخ، قاهره، مطبعه العاده، 1351 ق، 14 جلد در 6 مجلد.

- ابن الوردی، عمر بن المظهر، تاریخ ابن الوردی، مصر، 1316 ق.

- ابوالفدا، الملک الموید اسماعیل، المختصر فی اخبار البشر (تاریخ عمومی اسلامی)، تصحیح محمد افندی المثنی التونسی، قسطنتنیه، 1286.

- براون، ادوارد گرانویل، تاریخ ادبیات ایران، ج 3، ترجمه علی اصغر حکمت، تهران، وزارت فرهنگ و ابن سینا و مروارید، 1366.

- بیانی، شیرین، مغولان و حکومت ایلخانی در ایران، تهران، سمت، 1379.

- تاریخ کمبریج، (از سلسله تحقیقات گروه تاریخ ایران دانشگاه کمبریج)، ترجمه حسن انوشه، تهران، امیر کبیر، 1364، 7 جلد مصور.

- جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا قرن هفتم هجری، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، 1368.

- جوینی، محمد، تاریخ جهانگشای جوینی، تصحیح علامه محمد قزوینی، تهران، انتشارات زوار، ج 3.

- مستوفی، حمدالله ابی بکر، تاریخ گزیده، به سعی و اهتمام ادوارد براون، لندن، انتشارات لوزاک، 1328.

- خواندمیر، غیاث الدین بن همام الدین، حبیب السیر فی اخبار افراد بشر، تهران، دارالخاف، بی تا، 3 جلد در یک مجلد.

- خوانساری، محمد باقر بن زین العابدین، روضات الجنات فی احوال العلما و السادات، تحقیق و شرح محمد علی روضاتی، تهران، آخوندی، 1382 ق.

- ذهبی، محمد بن احمد، دول الاسلام، تحقیق فهیم محمد شلتوت و محمد مصطفی ابراهیم، قاهره، الهیه المویه العامه الکتاب، 1974 م.

- رشید الدین فضل الله، جامع التواریخ، تصحیح بهمن کریمی، تهران، اقبال، 1362.

- سبکی، علی بن عبدالکافی، طبقات الشافعیه الکبری، گرد آورنده محمود محمد الطناطی و عبدالفتاح محمد الجلو، داراحیاء الکتب العربی، 2 جلد.

- شوشتری، نورالله بن شریف الدین، مجالس المومنین، تهران، کتابفروشی اسلامیه، 76 ـ 1375 ق، 2جلد.

- صفوی، خلیل بن ابیک، الوافی بالوفیات، به کوشش هلموت ریتر، استامبول، النشرات الاسلامیه، 1381، 1926 م.

- غسائی، اسماعیل بن عباس، المسجد المسبوک، بغداد، دارالبیان، 1975 م.

- محی الدین الکافیحی، مختصر فی علم التاریخ، تحقیق محمد کمال الدین عزالدین علی، بیروت، عالم الکتب، 1410 ق.

- مرتضی پور، اکبر، شرح حال ریاضی دانان ایران و جهان، تهران، انتشارات عطار، 1380.

- منهاج سراج، عثمان بن محمد، طبقات ناصری، تصحیح، مقابله، تحشیه و تعلیق عبدالحی حبیبی قندهاری، کابل، انجمن تاریخ افغانستان، 43 ـ 1342، 2 جلد.

- میرخواند، محمد بن خاوند شاه، روضه الصفا، تهران، انتشارات علمی، 1373، 6 جلد در 2 مجلد.

- هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف، تصحیح و اهتمام عباس اقبال، تهران، وزارت معارف، 1313.

- وصاف الخضره، عبدالله بن فضل الله، تاریخ وصاف، تهران، وزارت فرهنگ و آموزش عالی و موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی (پژوهشگاه)، 72 ـ 1346

 

نظر شما