موضوع : پژوهش | مقاله

تفاهم معنوی شرق و غرب و حوادث یازده سپتامبر


حوادث 11 سپتامبر، بسیاری از معادله ها را به هم زد. نه تنها قلمرو مباحث امنیت ملی کشورها، بلکه حتی در عرصه آراء و اندیشه نیز تحولات شگرفی را باعث آمد. اندیشمند پس از یازده سپتامبر در اندیشه آن است که آیا براستی می توان با تکیه بر ماهیت متعالی و درون مایه الهی ادیان ابراهیمی – که گستره عالم را پوشش داده اند – را هی به سوی صلح جهانی پدید آورد.آنچه در ادامه می خوانید گفتگوی چند تن از اندیشمندان الهی دان در حوزه تصوف اسلامی و مسیحیت است که کوشیده اند در یک رای ورزی ریشه ای، ضمن شرح اصول و دیدگاه های خود، بر روی موضوع مورد بحث،تمرکز نمایند. می خوانید:


جمیز. اس. کاستینجر: آیا اسلام و تصوف به مانند مسیحیت به تقدیس جسم انسان اعتقاد دارد؟

سید حسن نصر: از نظر تصوف من باید بگویم که پاسخ قطعا آری است. شعائر و مناسک اسلامی هم برای بدن و هم برای جان است؛ شما نمازهای یومیه را دیده اید. در سلوک صوفیانه، جسم نقش مهمی دارد و در تحلیل نهایی به مرکز قلب متصل می شود و در حقیقت به سر تا سر بدن صادر می شود. بنابراین حرمت و تقدیس بدن نقش مهمی را در معنویت اسلامی ایفا می کند و هیچ دو گانگی بین بدن و روح – چنان که در جریان خاصی از مسیحیت غربی وجود دارد – حتی در سیر فکری سنتی و عمومی اندیشه و عمل اسلامی دیده نمی شود.

کاستینجر: هسی خیا(1)و به طور کلی مکتب هسی خا چطور از «آرامش گرایی»(2)به معنای رایج متمایز می شود؟

اسقف کالیستوس وار(3): البته ترجمه تحت اللفضی کلمه هسی خیا به معنی سکوت و آرامش است و بنابراین هسی خاست را می توان به اهل آرامش و سکون ترجمه کرد. من عمدا و همواره از به کار بردن آن ترجمه اجتناب می ورزم، چون به نظرم می رسد در قرن هفدهم نهضت اهل آرامش، که با میکائیل ملینیو(4) و مادام دوگوین(5) و فِنِلون(6) ارتباط داشت، ویژگیهای خاص خود را دارد و تا اندازه ای از هسی خاسم متمایز است. من در باب اهل آرامش متخصص نیستم، اما به نظرم دو مشخصه دارد که ویژگی مکتب هسی خا، نیست؛ نخست این که در برخی از اصول و مبانی قائلان به آرامش گفته می شود که شما می توانید به حالتی از تقدس نائل شوید که دیگر دست داده نمی شود. آیین هسی خیا این عقیده را نمی پذیرد. ما تا زمان مرگ بین خوف و رجاء هستیم. در هر زمانی ممکن است گمراه شویم. ما به فیض خدا وابسته هستیم؛ زیرا به عنوان موجودات انسانی از ضعف خود آگاهیم. نکته دوم این که اهل آرامش، بر اساس برخی گزارشاتی که خوانده ام، اظهار می کنند شما باید کاملا بی اختیار و منفعل شوید. فکر نمی کنم در آیین هسی خا همان تاکید بر بی ارادگی و منفعل شدن باشد. حالا ممکن است گزارشی که من از اهل آرامش خوانده ام صحیح نباشد؛ اما اگر این دو مشخصه از اهل آرامش درست باشد، شیوه آنها با آیین هسی خیا کاملا یکسان نخواهد بود.

کاستینجر: آیا می شود گفت تصوف اسلامی،عقیده ای شبیه «بودی ستوه»(7) در آیین بودایی دارند؟

نصر: آموزه بودی ستوه، با همه ویژگی های خاصی که دارد، البته در آیین بودایی یگانه است؛ ولی در مسیحیت، اسلام، یهودیت، مزدایی، آیین کنفوسیوس یا هر دین دیگری وجود ندارد؛ اما قطعا در درون اسلام همه لطف و رحمتی که از طبیعت «بودی ستوه ای» جاری می شود، وحود دارد. این رحمت در گفتگو درباره اسلام به شیوه های گوناگون و از طریق اسامی رحمان و رحیم و نیز از طریق اولیاءالله ظاهر می شود و این اولیاءالله کسانی هستند که باید آن لطف و فیض را در میان جامعه محقق نمایند. محبت و علاقه زیاد به همه مخلوقات یکی از اصول اساسی اسلام است.
آدم هنگامی که بر روی زمین به عنوان خلیف الله، یعنی جانشین خدا بر وری زمین گمارده شد،نسبت به کل آفرینش مسئول گردید. در حقیقت مورد خطاب قرآن،تنها موجودات انسانی نیست، بلکه کل کیهان و حهان طبیعت است. یک سوم قرآن با جهان غیر انسانی مرتبط است؛ به استثنای تائوته چینگ(8) هیچ متن مقدسی به اندازه قرآن آفرینش خدا را مورد بررسی قرار نداده است. این بعد کیهانی ماهیت بودی ستوه که بسیاری از متفکران بودایی معاصر در بررسی بحران های مربوط به محیط زیست بدان اشاره می کنند، مسلما در اسلام نیز پیدا شده است؛ از این روی من می گویم که کارکرد «بودی ستوه» در جهان اسلامی نیز وجود دارد؛ اما همه ویژگیها و مشخصه های یک بودی ستوه در یک شخص منفرد – چنان که در دین بودایی است – جمع نمی شود.

کاستینجر: یک متن صوفی به ما تعلیم می دهد که جستجوی هویتی خارج از ذکر برای ذاکر امری شیطانی است. آیا اسقف کالیستوس می تواند این مشخصه را در پرتو سنت هسی خا بیان کند؟

وار: من هیچ هسی خا را نمی شناسم که کلمه«شیطانی» را در این معنا به کار برد. البته هدفمان در هنگام ذکر نام عیسی این است که باید حتی الامکان خود را در حضور عیسی مسیح متمرکز کنیم. تمام هدف دستور تکرار نام، جهت تمرکز یافتن ما است. ما پراکنده و تکه تکه هستیم؛ این بخشی از وضعیت هبوطی ما است؛ بنا بر این، در حقیقت هدف اصلی ذکر نام عیسی جمعیت خاطر یافتن است و اگر شخصی دیگری آگاهانه قصد دارد تا در امور دیگری غیر از شخص عیسی فکر کند، آن هدف، ذکر را نقش بر آب خواهد کرد.
اما ما نمی توانیم با یک هدف ساده اراده کردن، بلافاصله بر وضعیت تفرقه خاطر خود چیره شویم. ذهنمان سرگردان است. ما مدام از آشفتگی های فکرمان در عذابیم، هیچ معلم روحانیِ مکتب هسی خا مخصوصا به خاطر سرگردانی و آشفتگی ذهن شاگردان و مریدان خود خشمناک نخواهد شد؛ او فقط آنها را به صبر صادقانه و استقامت ترغیب می کند. زمانی که فکرتان سرگردان است به ذکر بپردازید. در آن هنگام شما آن را به مرکز، به نام عیسی باز می گردانید؛ اما فکرتان باز سرگردان می شود و دوباره شما آن را بدون خشم دورنی – چرا که تندی درونی روح ذکر را خراب خواهد کرد – بازگردانید؛اما با صبر و صداقت؛ زیرا این وضعیت انسانی ما است که پیوسته منحرف و آشفته می شویم. شنیده ام که شخصی، قدیس را فردی تعریف کرده است که در همه زمان متوجه خداست؛ نتیجه آن این می شود که بسیاری از ما جزء قدیسین نیستیم.

کاستینجر: گفته شده است که ابن عربی از «چشیدن» کلمه شخن می گوید. به نظر می رسد که این مساله به عشای ربانی(9) مسیحی است که بدان وسیله همه مسیحیان ارتدکس در حیات مشترک مسیح و کلیسا مشارکت می نمایند. آیا چیزی مشابه با آن در میان تصوف وجود دارد؟

نصر: به نظرم صاحب این سوال، سوال ژرفی را مطرح نموده است. البته کلمه الهی در عشای ربانی چشیده و خرده می شود. هم چنین در عمل ذکر در تصوف و به طور کلی در نماز مسلمانان و در قرائت قرآن که کلام خداست، به یک معنا آنها«خورده» می شوند؛ زیرا ما همیشه با دهانمان تلفظ می کنیم، و این همان عضو بدن است که در هر دو عمل مشارکت می جوید. فریتیوف شوان(10) با زیبایی کامل نوشت که دو کارکرد بنیادین برای دهان است؛ یکی سخن گفتن و دیگری خوردن و این دو از نظر معنوی کاملا در سنن مختلف با هم مرتبط هستند؛ بنا براین مطمئنا دارای نتایج تبعی و شباهت هایی هستند. چنان که پروفسور چیتیک نشان داد، کلمه«چشیدن» در عربی«ذوق» به معنای خاصی با کلمه لاتین «sapiens» مطابقت دارد که در اصل از فعل «sapere» به معنای «چشیدن» مشتق می شود و آن به چشیدن حکمت، که در کلام خداست اشاره دارد. هنگامی که نام خدا را می خوانید، بدین معنا نیست که شما می چشید تا ببینید آیا اسم شور یا تلخ است، بلکه شما آن حقیقت را می چشید از آن حیث که آن از طریق تجربه مستقیم به دست می آید. چشیدن، اینجا به معنی تجربه مستقیم است و هنگامی که عرفا در مورد معرفت ذوقی صحبت می کنند، آن دقیقا به معنای این نوع از معرفت است که ما هنگامی که می چشیم در واقع آن را در می یابیم. اجازه بدهید بگوییم، چشیدن یک قاشق عسل، بسیار متفاوت است از عسلی که ما در مورد آن کتاب ها می خوانیم یا تحلیل آن را در متون شیمی.صوفیه به طور تلویحی مدعی یک نوع معرفت بلا واسطه هستند و در شعائر اسلامی – که همیشه با کلمه خدا آنچنان که در قرآن وجود دارد و از این رو با اسماء الهی که در قرآن هستند ارتباط دارد – همان چشیدن یا ذوق وجود دارد و بدین معنا، آن با عشای ربانی در مسیحیت بسیار شباهت دارد.

کاستینجر: دکتر شاه کاظمی، که تفسیر کاشانی از قرآن کریم را نقل می کردند، بین دین جامع اسلام و اسلام در مفهوم دین خاص تمایز گذاشتند. بر اساس قول به دین جاودانی(11)، چنان که در اسلام بیان شد، درهای بهشت برای همه، مسیحیان و مسلمانان به یکسان باز است، به شرظی که آنها به بنیاد معنوی حقیقت غائی، ایمان داشته باشند و آن حقیقت را به واسطه تقوا تحقق بخشند. آیا در باب نجات مسیحیان نیز نسبت به مسلمانان به یک درجه، دیدگاهی مهربانانه و محبت آمیز دارند؟

رضا شاه کاظمی: اگر سخنرانان مسیحی مرا عفو کنند، من یک اشاره مختصر درباره این پرسش داشته باشم – مختصر بدین معنا که وقت بسیار کوتاهی را در بیان می گیرد – اما آن اهمیت بسیار زیادی دارد. دوست محترمی، بعد از اتمام سخنرانی من، به نزدم آمد و گفت که شباهت بسیار زیادی بین آیات قرآنی که من استشهاد کرده ام و عباراتی از اعمال رسولان پیدا کرده است. بنا بر قول قرآن: اِنّ الّذینَ امنُوا و الّذین هادَوا و الّنصاری و الصّابئین مَن اَمَنَ باللهِ وَ الیَوم الاخرِو عَمِلَ صالحاً فَلَهُم اجرُهُم عِندَ رَبّهِم و لا خوفُ علیهِم و لا یَحزَنون(12). این شباهت دارد به آنچه که در اعمال رسولان (35-34/10) آمده است: «آنگاه پطرس جواب داد: حالا می فهمم که فقط یهودیان محبوب خدا نیستند ! بلکه هر کس از هر نژاد و هر قومی که خدا را بپرستد و کارهای نیک بکند مورد پسند او واقع می شود». این شباهتی قابل ملاحظه است؛ من از این شخص که به نزدم آمد و آن را به من یاد آوری کرد، سپاسگذارم. من بیش از این نمی خواهم وقت را از دوستان مسیحی جهت پاسخگویی به آن سوال بگیرم.

وار: متن دیگری که می شود بدان استشهاد کرد از مطلع انجیل یوحنا است، در انجیل یوحنا (9/1)، که سخن از کلمه (لوگوس)(13) الهی یعنی عیسی مسیح است، او (مسیح) را به عنوان «نور حقیقی که هر کس به دنیا بیاید می تابد» توصیف می کند. ما به عنوان مسیحیان بر این باوریم که عیسی مسیح منجی کل جهانیان است، اما هم چنین بر این اعتقادیم که نور مسیح بر قلوب هر انسانی می تابد و اگر کسانی از مسیحیان نیستند به بهترین وضعیتی زندگی می کنند که در دین خود آنها آمده است، من کاملا مطمئنم که خدا آنها را خواهد پذیرفت، چنان که من امیدوارم که او (خدا) ما مسیحیان را با فیض و لطف خویش خواهد پذیرفت.

کاستینجر: آیا یک مسلمان باید از تاکید انحصار گرایانه بر توحید خدا فراتر برود و تا حدودی نظر قائلان به تثلیت را بپذیرد، تا به این امر آگاهی پیدا کند که چگونه این حد بی نام که نامتعین است، می تواند در حال تکلم با آدم در نظر گرفته شود؟

نصر: نه. مقدم از هر چیز دیگر، احد نامتشخص و بی نام هرگز با آدم تکلم نکرد. تکلم با آدم بدین معناست که خدای لا اسم باید یک اسم انتخاب کرده باشد، به عبارت دیگر آن مستلزم نطق و کلام است؛ بنا براین هم اکنون یک شبهه متافیزیکی در آنچه گفته شد وجود دارد. اما نکته ای که در پی طرح این سوال به ذهن می آید، این است که آیا ممکن است اسلام از دیدگاه مسلم خود در مورد امر مطلق – یعنی وحدانیت خدا به عنوان مرکز و محور همه عقاید – برای فهمیدن دیدگاه مسیحی در مورد خدا، انسان و جهان دست بکشد؟ پاسخ من نه است. من بر عکس آنچه که دوست قدیمی ام وینسنت رُسی(14) از جنبه دیگر، یعنی مسیحیت، گفته است این امر را نشان خواهم داد. افراد زیادی امروزه در جهان مسیحی بر این باورند که مسیحیان برای داشتن یک گفتگوی عمیق با یهودیت و اسلام، باید اعتقادات جزمی تجسد و تثلیث را کنار بگزارند؛ من حدود چهل سال است که در گیر مساله گفتگوی ادیان هستم و این امر غالبا رخ داده است و من پرسیده ام که چه حسنی این گفتگو دارد که با کسی که سخن می گوییم نماینده مسیحیت سنتی نباشد. عکس این قضیه در مورد اسلام هم صادق است. کاملا به معنی است که به جهت فهم انسانی پیام الهی را مخدوش کنیم. من کاملا با هر نوع وحدت گرایی و تقریب که بر اساس تقلیل صور و طرق الهی باشد که در آن خدا خود را آشکار کرده است، مخالفم. مقدمه کل این همایش این بوده است که مسیحیان باید آموزه تثلیث را به جدیت بپذیرند و در همان حال مسلمانان باید به آموزه توحید پایبند باشند و همین طور آنها باید سعی کنند تا همدیگر را بر اساس ساحت معنوی درک کنند. این با تضعیف و سست کردن هر یک از دو طرف بسیار تفاوت دارد. در هر صورت، ذهن مسلمانان هیچ امکانی را برای تغییر عقیده دادن به طرف اصل اعتقادی تثلیث ندارد. برای ذهن مسیحی تغییر عقیده به آموزۀ توحید نسبت به تغییر عقیده مسلمانان، به آموزۀ تثلیث راحت تر است، که در آن قبلا عنصری از توحید وجود دارد، اگر چه بر آن زیاد تاکید نمی شود ولی برای یک مسلمان در یک ساحت ظاهری و عامیانه تثلیث مسیحی غیر قابل درک است. البته در سطح متافیزیکی این آموزه در نوشته های همه سنت گراها(15)، مخصوصا فریتیوف شوان، تبیین شده است. در این که آموزه تثلیث، در سطح متافیزیکی، در مطابقت کامل با آموزه توحید است، من تردیدی ندارم.

کاستینجر: قرآن با نامیدن مسیح به عنوان روح خدا در میان سایر انبیا و با اعلام اینکه او و مادرش تنها کامل متولد شدند و او دوباره در آخرالزمان خواهد آمد، به طور تلویحی منحصر بودن و ی را تایید می نماید. آیا این درک منحصر بودن مسیح برای مسیحیان که می خواهند هم چنین بر بی نظیر بودن مسیح اصرار بورزند کافی است؟

وار: بی همتا بودن مسیح برا ی من به عنوان یک مسیحی، شاما این حقیقت است که او تنها پسر خداست؛ بنابراین منحصر بودن، پیش از همه چیز اساسا به تجسد اشاره دارد. بر اساس اعتقاد مسیجی تنها یک با در طول تاریخ بشری خدا انسان شده است؛ بدین معنا که شخص دوم تثلیث با گوشت از مریم باکره زاده می شود. آن اتفاقی یگانه است؛ بنابر این بی نظیری مسیح پیش از همه به حقیقت تجسد دلالت دارد. البته معنای دیگری نیز دارد و آن این که کلمه خدا ممکن است در روح هر مومنی متولد شود، اما این معنا از بی نظیری حادثه تولد مسیح در بیت اللحم نمی کاهد؛ تنها یک بار خدا از زنی زاده شده است؛ بنابراین در نظر من، مسیح یگانه است.

کاستینجر: عالی جناب کالیستوس وار، سوال بعدی مستقیما از شما پرسیده شده است و به چیزی که اکنون اشاره کردید، ارتباط دارد. اگر چه ما به عنوان مسیحیان، همیشه در حضور حقیقت تثلیث هستیم؛ اما نباید یک تلقی سلبی(16)برای بیان ما از این آموزه حقیقت همیشه حاضر به کار برده شود و اگر این طور باشد، آیا این تلقی سلبی تاثیری بر اساس تفسیرمان از تاکید اسلامی بر اولویت توحید الهی نخواهد داشت؟

وار: بر اساس درک مسیحی ما، اصول ایمانی آن طور که توسط هفت شورای کلیسای جهانی تعریف می شود، حقیقتا درست هستند؛ اما البته حقیقتی ازلی خدای متعال نمی تواند در قالب لفظی در یک صورت کامل بیان شود. کلمه definition (تعریف) به معنی وضع محدودیت هاست؛ و با کلمه لاتین«finis» به معنای حد و مرز، ارتباط دارد؛ اصطلاح یونانی برای تعریف «horos» است، که با کلمه «horizon» انگلیسی – حدی که نمی توانیم آن سویش را ببینیم – مرتبط است.بنابراین تعاریف تعاریف کلیسا برخی شیوه های غلط اندیشه در باب خدا یا مسیح را طرد می کند، آنها مرزی را در مفهوم این ضرب المثل قرار می دهند: «بیرون از این حصار نرو». اما این سر که در سرحدات قرار دارد، هرگز نمی تواند به طور کامل در عبارات بیان شود. بنابراین در نظر من به عنوان فردی مسیحی درست است که خدا سه در یکی است، ولی برای من به عنوان یک مسیحی نادرست خواهد بود که بگویم خدا یکی و نه سه تاست. و نادرست خواهد بود که بگویم خدا، چهار در یک یا پنج در یک است. این امور خارج می شوند. اما این که سر خدا به عنوان سه تا در یکی به چه معناست، نمی تواند به طور کامل بیان شود و تنها با ذکر می توان کشف شود. به هر روی این حقیقت که تعاریف، کل حقیقت را بیان نمی کنند، بدین معنا نیست که آنها را به طور موقتی کنار بگذاریم و فراتر از آنها برویم. هرگز نمی توانیم به آن سوی تعاریف برویم، بلکه ما هرگز به طور کامل این سر را، که تعاریف حافظشان هستند، درک نمی کنیم.

کاستینجر: زمانی که به پیروان هسی خا تعلیم داده می شود که همه تفکرات را کنار بگزارند، آیا به آنها آموزش داده نمی شود که به یک معنا باید به همان اندازه تعاریف را کنار بگذارند؟

وار: نخیر. مسلما نه، اما شما می توانید به چیزی بدون فکر کردن در مورد آن در تمام حال باور داشته باشید؛ بنابراین به هسی خاست ها تعلیم داده می شود که در هنگام ذکر، باید فهم ساده ای از حضور مسیح داشته باشند. آنها در ذهنشان به دنبال تنظیم تفاسیر فلسفی نیستند و دلایل قیاسی و استدلالی خود را به کار نمی برند تا این رموز و اسرار را درک کنند؛ اما شما می توانید به چیزی بدون فکر کردن در مورد آن با عقل استدلالی تان ایمان داشته باشید؛ بنابراین، این حقیقت که شما در مورد چیزی فکر نمی کنید بدین معنا نیست که شما ایمان داشتن در آن را متوقف کرده اید یا اینکه فکر کنید که از آن فراتر رفته اید.

وینسنت رسی: پژوهش و بررسی من درباره آباء اولیه هسی خاست، به ویژه در مورد قدیس ماکسیموس معترف(17)و دیونیسیوس آریوپاگی(18)مرا به طرح یک یا دو نظر هدایت کرد که ممکن است اشاره به آن اینجا مناسب و مفید باشد. بر این باورم که اعتقاد اصولی تثلیث کارکردی شبیه به یک کوان(19) دارد که در آن ذهن و یا تفکرات می بایست تجزیه و تحلیل شوند تا تجربه ای مجال ظهور پیدا کند. بنابراین قدیس گریگوری متاله(20)، برای نمونه خواهد گفت که هر کس سعی کند تا یک، دو و سه، را عقلا بفهمد، سزاوار است دچار آشفتگی شود و آن همان چیزی است که به نظر می رسد در برخی از مباحثاتمان اتفاق افتاده باشد. پروفسور کاستینجر این سوال را طرح نمودند که اگر از شما خواسته شود تا به آن سوی اندیشه بروید، پس تثلیث کجا قرار می گیرد؟
بر اساس نظر قدیس ماکسیموس، تثلیث در اصل، آن سوی اندیشه است و بنابراین هیچ مشکلی نیست؛ شما آن سوی اندیشه هستید و به طور ساده، اندیشه در آن ساحت وجود ندارد. به علاوه، من به این جلسه وحدت گرایی کاملا مطمئن نخواهم بود، اگر نتوانم نشان دهم که در سنت هسی خاست ارتدکس در میان کاپادوکیه ایها(21)، دیونیسیوس، ماکسیموس، یوحنای دمشقی(22)، سیمئون(23)تا گریگوری پالماس یک مفهوم صریحی وجود دارد که تثلیث به عنوان شالوده نقد مکتب آموزه توحید عمل می کند. از کارهایی که دیونیسیوس و ماکسیموس در هنگام تعلیم آموزه تثلیث انجام می دهند این است که انتقاد از توحید به عنوان اندیشه یا به عنوان یک مفهوم است.
ماکسیموس اصرار می ورزد که توحید خدا و تثلیث خدا در یک ساحت هستند؛ چرا او که از این امر آگاه است به محض اینکه شما آن را در ساحتی متفاوت در نظر می گیرید در قلمرو اندیشه هستید؛ اما اگر شما آنها را در یک ساحت نگه دارید باعث از هم پاشیدن اندیشه ها می شوید و راهی نیست که شما بتوانید در مورد آن اندیشه کنید؛ولی یک راه برای ورود به حقیقت وجود دارد و آن با تسلیم و تعبد است؛با جان و قلبتان به دوام ذکر خدا بکنید، توحید و تثلیث را در یک ساحت نگه دارید، به فکری که به ذهنتان خطور می کند بی اعتنا باشید، اگر شما آنها را در یک ساحت در شور و حال ایثار و تعبد نگه دارید ممکن است که عملا قادر به ذکر باشید و من فکر می کنم که این تقریبا همان چیزی است که ماکسیموس با آن موافق است.

کاستینجر: اکنون برگردیم به یک جهت متفاوت، به یک موضوعی که بسیار ذهنمان را به خود مشغول کرده است. اجازه دهید این سوال را طرح نمایم: آیا شرکت کنندگان در میزگرد می توانند بیشتر در مورد «قساوت قلبها» توضیح دهند که باعث تضاد مدرنیته و بنیادگرایی (مخصوصا با توجه به حملات اخیر بنیاد گرایان 11 سپتامبر) شده است؟

شاه کاظمی: یکی از مهم ترین چیزهایی که از این خشونت اخیر پیدا شده، طریقی است که مسلمانان معتدل در غرب، و در یک حد کم در بقیه جهان مسلمان – البته خصوصا در غرب – خطر یکی کردن یهودیان و مسیحیان را به عنوان دشمن دیده اند. بنا براین غیریت پیام اسلام یا انحصار گرایی آن، برای آنان کمتر از یک اصل جزمی است. مسلمانانی که خودشان را در عصر حاضر فعال و پویا می دانند و کسانی که در همان زمان سعی می کنند برخی ریشه ها را در دین خود پیدا کنند تا بر مسائل جهان معاصر و وضعیتی که دچار هستند فائق آیند، نمی توانند از این حقیقت فرار کنند که دینشان حقیقتا خشن تر شده است.آن، به گونه ای تغییر یافته است که معنویتش را عملا از قادر ساختن آنها به فائق آمدن بر مشکلات خود باز می دارد.دقیقا در اشاره بر همین است که در قرآن آمده است: «قلبشان بیمار است و خدا آن بیماری را افزایش دهد»(24). بسیاری از مسلمانان اکنون دریافته اند که یک سختی قلب، یعنی نوعی دور شده از دین معنوی اتفاق افتاده است که تمایلی به دین به عنوان منبع ایدئولوژی را به دنبال دارد؛ از این رو همان مسیر قساوت را به دنبال داشته است. درک اینکه چنین جریانی اتفاق افتاده است مستلزم آن است که ما درک کنیم در عین حال که با بحران موجود رو به رو هستیم، همچنین با میزان بسیار زیادی گشایش نیز مواجه هستیم که از طریق آن منابع معنوی میتواند هدایت شود. فریتیوف شوان گفته است؛ به محض اینکه جوهر باطنی دین افول کند یا مورد انکار و غفلت واقع شود، آنچه که روی می دهد سختی و خشنی صورت ظاهری در یک پوسته است. یک دین بدون نیرو و انرژِی که معنویت به آن می دهد نمی تواند زنده باشد و بدون آن، از رشد باز می ماند و می میرد؛ بنابراین من فکر می کنم گشایشی در میان این بحران وجود دارد.

نصر: این نتیجه بسیار مهمی است. من هنگامی که این حادثه دلخراش اتفاق افتاد در مصر بودم و تاکنون از ایراد هر گونه سخنرانی خودداری کرده ام.یک نکته ظریف قابل ذکر در پاسخ به این سوال وجود دارد. بیش از همه باید گفته شود که مدرنیته، در قرن هجدهم به دنیای اسلام رسید. موازی با آن یک نوع نهضت خُشکِ مقدسانه(25)رشد یافت که سرانجام نهضت سلیقه – وهابی معاصر را به وجود آورد که زمینه ایدئولوژی افرادی گردید که این اعمال فجیع را مرتکب شدند. اما اگر مدرنیته به جهان اسلام نمی رسد، آن نهضت دیگر یعنی سلفیه – وهابی، این سابقه ای را که تا امروز دارد، نمی داشت.این نهضت برای مدت طولانی در خود جزیرة العرب در برابر هجمه مدرنیته ایستادگی کرد؛ در همان زمان، به عنوان پدیده بدوی در نجد – جنوبی ترین ناحیه عربستان امروزی – با جنبه های فلسفی، عقلانی و عرفانی اسلام مخالفت کرد، اما از آنجا که نجد ناشناخته بود دیر مطرح شد. آن تا حدودی شبیه طالبان بود، آنان از قوم پشتو از روستای ناحیه پشتوی افغانستان هستند و کسانی بودند که ناگهان در صحنه حاضر شدند. مردم از خود می پرسیدند چرا آنها این کار را انجام می دهند؟ اما حقیقت آن است که آن جنبش نتیجه چیزی است که آنها در هزار سال قبل عمل می کرده اند؛ جز اینکه در صحنه بین المللی حضور نداشتند؛ آنها در یک کشور جمع نبودند و قدرت سیاسی نداشتند. تنها در قرن بیستم بود که با نام اصلاح گران یا سلفی که در اصطلاح عربی به معنی رجوع به آغاز است، پیدا شدند – که نوعی بازگشت به نهضت قرآن با یک تفسیر خشن، خشکِ مُقدسانه و ظاهر گرایانه و کالونیستی(26) از اسلام است – و تنها پس از آن بود که آنها قدرن سیاسی از طریق نفت (و البته به دلیل تمایل آمریکا به نفت خاورمیانه، مخصوصا عربستان) به دست آوردند؛ و یک عامل جدیدی شروع شد که اگر شخصی بخواهد در مورد این مسئله فکر کند باید در مورد علل ریشه ای این بحران جستجو نماید. هم چنین مهم است بدانیم که انتقاد حقیقی از مدرنیته در جهان اسلامی توسط نهضت وهابی نبوده است، منتقدان واقعی آنان صوفیان بودند. اینها چیزهایی است که اکنون در هم آمیخته شده است. در قرن نوزدهم بعد از تجاوز ناپلئون به مصر، حتی طبقه «علما»، یعنی دانشمندان دینی که با شریعت یعنی جنبه ظاهری دین مرتبط بودند، با حمله سخت مدرنیته تضعیف شدند. تنها صوفیان بودند که مقاومت کردند. اتفاقی نیست که عمیق ترین انتقاد از جهان، از قلم رنه گنون(27)، که یک صوفی از سلسله شاذلیه معاصر در مصر بود و کسی بود که بیست سال آخر زندگی خود را در آن منطقه صرف کرد، پدید آمد. این بسیار بسیار برای فهمیدن مهم است.
انتقاد های عمیقی که توسط فریتیوف شوان، رنه گنون، تیتوس بورکهارت و دیگران از بنیاد مدرنیته شده است نباید با چیزی که اکنون در جریان است، اشتباه شود. خلط عجیبی در غرب بین اسلام بنیاد گرا(28)، اسلام سنتی و مدرنیته است. اسلام بنیاد گرا همان اسلام سنتی نیست. یهودیت بنیاد گرا که بر خاورمیانه خسارت و ویرانی به بار می آورد، دیگر همان یهودیت سنتی نیست؛ این البته در مورد ساختارهای دیگر ادیان نیز صادق است. مسیحیان بنیادگرا، به خصوص افراطیون آنها، همان مسیحیان سنتی نیستند که قرن ها به دین خود عمل کرده اند. این مورد نیز واکنش سخت گیرانه ای است که از جانب مسلمانان افراطی دیده می شود و آن از تفکرات جنبش سلفیه –وهابی ناشی شده است؛ تفکر کسانی که دنیا را به این مصیبت دچار کرده اند نباید با مخالفت همیشگی تصوف با مدرنیته به عنوان یک فلسفه که هیج گاه خشونت آمیز نبوده اشتباه شود. همچنان که نباید با حمله بر دیگر سنت های ابراهیمی خلط شود. حمله به مدرنیته همان حمله به مسیحیت و یهودیت نیست. بسیاری از مردمان در خیابان های جهان اسلام ممکن نیست قادر به این تشخیص باشند. آنها چون در حوزه دینی فکر می کنند؛ کل غرب را مسیحی به شمار می آورند؛ ما آرزو می کردیم که ای کاش چنین بود ولی چنین نیست؛ بنابراین برای اینکه حقیقتا ریشه های عمیق این بحران را درک کنید باید توانایی تمایز بین تفاوت های ظریف را داشته باشید و بالا تر از همه باید درک کنید که چه چیز تروریست ها را به این شرایط افراطی کشانده است. انسان چه طور می تواند از این باتلاق عبور کند؟ کشتن پشه های بسیاری که ناقل بیماری «غرب نیل» به شما هستند، کافی نیست؛ شما باید محیطی که این پشه ها را تولید می کنند تغییر بدهید و متسفانه هیچ کس نمی خواهد در این باره سخن بگوید. در مطبوعات و تلویزیون، شما پرگویی همیشه مسئولان را می بینید که خیلی کم در مورد جهان اسلام آگاهی دارند – کسانی که به عنوان کارشناس جهت اهداف ایدئولوژیکی آنجا حضور می یابند و در حقیقت افکار عمومی آمریکا را در یک شیوه قابل ملاحظه گمراه می کنند. اطلاعات گمراه کننده و انحرافی که در هنگام یک حادثه تاسف بار شبیه این رویداد صورت می گیرد بسیار تاسف بر انگیز تر است. شما در عصر حاضر در میان این همه اطلاعات گمراه کننده ای که فضا را آلوده کرده است، حقیقتا باید به هسی خیا متصل شوید؛ اما چنان که لحظاتی پیش دکتر شاه کاظمی اشاره کردند، امید واری زیادی نیز وجود دارد. بسیاری از مردم اکنون شروع می کنند به پرسیدن از اینکه خوب این اسلام چیست که همه در مورد آن سخن می گویند؟
و علی رغم حجاب روی حجابی که این اطلاعات گمراه کننده و تحریف های کینه جویانه ایجاد می کنند، به نظر می آید امید واری زیادی نیز جهت بهتر ساختن شرایط برای فهمیدن و درک درست امور وجود دارد؛ یقین دارم که در این فضا هیچ چیزی مهم تر از نوشته های مولفان صلح خواه و آرامش خواه مخصوصا افرادی نظیر بورکهارت، شوان و گنون نیست. بر این باورم که آنها نقش بسیار مهمی را در آینده، نه تنها در آمریکا و خاورمیانه، بلکه در کل جهان ایفا خواهند کرد.

هوستن اسمیت(29): البته قصد نداریم این گفتگو را به گفتگوی سیاسی تبدیل کنیم؛ اما در عین حال این امر چنان مهم است که اگر آشکارا در ان مورد سخن نگوییم، در و دیوار خودشان فریاد خواهند زد؛ بنابراین از دوست عزیزم جنبه اسلامی آن را شنیدیم. من به عنوان یک آمریکایی اکنون می خواهم دو واقعیت را ذکر کنم که در میان طوفان کلمات گفته در رسانه های گروهی، نشنیده ام. نخست این که گمان می کنم اگر شخصی بپرسد کدام روزنامه اصلی در تاریخ، کمتر از همیشه خوانده شده است؟ پاسخ، پاسخ مقاله محلی من با عنوان «The san Francisco choronicle» در 11 سپتامبر خواهد بود. چرا؟ به خاطر اینکه آن، پیش از سقوط ساختمان های تجاری، زیر چاپ رفت؛ اما در طی آن زمان، خانه و خیابان ها آسیب دیده بودند، ساختمان ها سقوط کرده بودند و در آن هنگام همه به تلویزیون و رادیو گوش می کردند و هیچ کس این مقاله را نخواند، جز همسرم که یک پژوهشگر علاقه مند در این زمینه است و بالای آن روزنامه با عنوان درشت «جنگ همواره ادامه می یابد» بود؛ اما این جنگ که در مورد آن صحبت می شد، جنگ ویتنام بود و جنگی بود که در اثر آن هنوز بچه ها، مرده و معیوب به دنیا می آیند. این را ذکر کردم تا بگویم کشورم باید بسیار زیاد برای طلبیدن بخشش عذرخواهی کند. دوم این که وقتی واکنش هسته ای [ در جنگ دوم جهانی ] که ما آن را متوقف می خوانیم، رخ داد من در دانشگاه شیکاگو یک دانشجو بودم. در آن زمان رئیس دانشکاه هاتکینز(30)، نطقی را با یک عنوان برجسته ایراد کرد که آن را از یک مقاله به عاریه گرفته بود: «بشارت به عذاب الهی»(31). و مشخصه این نطق این بود که اگر ما با جدبت تمام عذاب الهی را در نظر بگیریم، ممکن است شیوه و راهمان را تا حدودی اصلاح کنیم. گمان می کنم در این باره بیرون آمدن از این موضع خیالی که آمریکا کشوری است که می تواند جهان را اداره کند، می تواند در دراز مدت بهترین چیز برای آمریکا باشد.

وار: چیزی که می خواهیم بگوییم مطابق با همان چیزهاییی است که پروفسور هوستن اسمیت ایراد کردند. وقتی یک تراژدی مثل 11 سپتامبر رخ می دهد، واکنش فوری هر کس این است که کسی را بیابد تا سرزنش کند و بنابراین از وی متنفر شود؛ این یک واکنش طبیعی است، اما آن امر نیز بسیار خطرناک است. اما در دام یافتن یک شخص متهم، یک شخص مجرم یا گروهی هستیم که بتوانیم کسی را محکوم کنیم؛ اما وقتی یک مصیبتی مثل واقعه 11 سپتامبر اتفاق می افتد، مطمئنا واکنش درست ما این خواهد بود که بگوییم: «من نیز مستحق سرزنشم»، «من هم مسئولم»، «من نباید منحصرا افراد دیگر را سرزنش کنم، بلکه باید به قلب و دترون خود رجوع کنم». مطمئنا معنا یا یکی از معناهایی که در 11 سپتامبر رخ داد این است که ما همه باید توبه کنیم. داستایوفسکی(32) در برادران کارامازوف(33) از یک قاضی سخن می گوید که باید مردی را در دادگاه به مدتی زندان محکوم می کرد. از سخنرانی های زوسیما(34) این است. پدر زوسیما می گوید که قاضی همچنین باید بیان کند: «من هم باید در داگاه کنار این زندانی باشم، من نیز باید محکوم شوم، چرا که من هم در برابر کارهایی که او انجام داده است مسئولم» بنابراین باید بگویم که همه ما مسئولیم و همه باید توبه کنیم.

گری هنری(35): دوست دارم با اسقف همراه شوم. اولین واکنش من در روزها ی اخیر این بوده است که «دولتمان چه کار انجام می دهد؟» سپس در مورد گناه خودم فکر می کنم که چقدر درباره ستمی که ما در مورد مردم عراق با نفرستادن دارو به آنها انجام داده ایم، شناخت دارم. صدها زن و هزاران بچه روزانه می میرند و من کاری انجام نمی دهم. من در کنفرانس حضور داشتم، و به سخنرانی افرادی گوش کردم که دچار مشکل بودند، و من کاری انجام نداده ام. هفته پیش کنفرانسی در لوئیز وایل(36)در مورد توماس مِرتن(37)و مکتب هسی خا برگزار کردیم و همین سوال مطرح شد. در ابتدا فکر کردم که این موضوع زیبا، یعنی ذکر باطنی را که ما مورد بحث قرار دادیم، تحت الشعاع قرار می دهد؛ اما سپس درک کردم که ما همه، چندین بار محبت ورزیدن و دعا کردن به دشمنان را انجام دادیم؛ اما بسیاری از ما هرگز تغییر زیادی نکرده ایم. هر کسی در این مباحثه در مورد این سوال به نوعی صحبت کرد، که من عمیقا تحت تاثیر قرار گرفتم. من در شگفتم که چگونه این اسقف، که او نیز در لوئیز وایل بود، می توانست چیزی بگوید در مورد چیزی که ما در مورد دوست داشتن و دعا نمودن برای دشمنان نتیجه گرفته ایم.

وار: من نمی خواهم چیزی بر آنچه شما اکنون گفتید اضافه کنم، جز این که بگویم مسیح همیشه از محبت ورزیدن به دشمنان صحبت می کند؛ بنابراین اگر این امر اهمیت نداشت، آن را بارها تکرار نمی کرد و اگر مشکل نبود بارها آن را ذکر نمی کرد.

رُسی: من دوست دارم در این مورد به سوال اصلی و پاسخ پروفسور نصر برگردم که فکر میکنم بسیار قاطع است. هدف این سوال این بود که سعی کنیم چیزی را که در جهان اسلام در عصر حاضر می گذرد بفهمیم، چیزی را که بتوانیم به آن تکیه کنیم و فکر می کنم که پاسخ پروفسور نصر بسیار مهم است. به تعبیری که من دارم، باید بگویم آیا عادلانه نیست که بگوییم در سر تاسر تاریخ اسلام و تاریخ جهان اسلام، هر زمان که تصوف فرصتی برای نوعی تاثیر و نفوذ داشته است، تاثیرش همیشه تعدیل کننده بوده است؟

نصر: روی هم رفته بله؛ اما من می خواهم قیدی را بر آن اضافه کنم. اوقاتی در تاریخ اسلام بود که جهان اسلام مورد تجاوز قرار می گرفت، از قبیل تجاوز مغول یا تجاوز ایتالیایی ها بر لیبی که در آن هنگام سلسله های صوفیه همراه با بقیه افراد جامعه در دفاع از کشور مشارکت می کردند. البته نمونه بسیار نزدیک، چیزی است که در اتحاد جماهیر شوروی (سابق) در طول هفتاد سال حکومت شوروی در آسیای مرکزی روی داد و چیزی که در قفقاز در طول 5 تا 10سال آخر روی داده است؛ و آن زمانی است که یکی از سلسله های صوفیه، سلسله نقشبندیه، نقش بسیار مهمی را بازی می کرده است؛ اما چیزی که شما می توانید با قاطعیت بگویید این است که در سرتاسر تاریخ کل اسلامی، سلسله های صوفیه هرگز در هیچ گونه اقدامات تهاجمی و نظامی مشارکت نکرده اند و این امر حتی برای یک بار دیده نشده است؛ بنابراین بله، روی هم رفته تاثیر تصوف همیشه تعدیل کننده بوده است. جالب توجه است که جلال الدین مولوی – که پدرش مجبور شد از تجاوز مغول فرار کند، وطن خود را در سن دوازده سالگی از دست داد و سپس به مکه و مدینه آورده شد و در نهایت در آناتولی شرقی اقامت گزید و در آنجا، در قونیه، فوت کرد – از جهانی ترین نویسنودگان صوفیه است و بسیار زیاد، در باب عمومیت حقیقت، دین و محبت بر مسیحیان می نویسد. او مریدان مسیحی بسیاری داشت و زمانی که از دنیا رفت هم مراسم یهودی و هم مراسم مسیحی برای او برگزار شد. آنچه که در اینجا می بینیم این است که تجارب وحشتناک وی و خانواده اش هیچ گونه تاثیری بر نقس تعدیل کننده او در میان اهالی آناتولی در خصوص ارتباط بین مسلمانان و مسیحیان نداشت.

شاه کاظمی: من اکنون می خواهم به این مباحث ادامه دهم و یک نمونه بسیار مهمی از این شیوه مقابله تصوف را با امپریالیسم و در ناحیه الجزایر نشان دهم. پروفسور نصر به لیبی و چچن(38) اشاره کردند؛ اما در الجزایر نمونه ای از اولیای صوفیه، یعنی عمر عبدالقادر الجزایری را داریم که علیه فرانسویان به مبارزه برخاست. در 1830 و 1840 فرانسه به یک نوع سیاست زمین سوخته(39) در الجزایر متوسل شده بود و در آن زمان گوش اعراب به عنوان نشانه های افتخار فرانسه به حساب می آمد. سربازان فرانسه گوش های اعراب را می بریدند و آنها را به تعدادی از سران عرب می دادند. در آن هنگام که اعمال درد منشانه انجام می شد، از عمر سوال شد: «در مقابل، چه کار باید انجام دهیم؟» او گفت: «زمانی که شما یک سرباز فرانسوی را به اسارت می گیرید، او را پیش من بیاورید و اگر او از برخورد نامناسب شما شکایک کرد، ده ضربه شلاق بر کف پایتان زده خواهد شد.» هنگامی که او سرانجام شکست خورد و به پاریس منتقل گردید، در میان مردمی که برای احترام نزد او آمده بودند، افسران فرانسوی و کسانی که از طرز برخورد کشورشان با الجزایری ها آگاه بودند، حضور داشتند که او با آنها به خوبی برخورد کرده بود. سپس عبدالقادر به دمشق تبعید شد و در دمشق عهده داره نجات حدودا دو تا سه هزار مسیحی در زمان جنگ داخلی بین دروزیان و مسیحیان بود. او تاکید داشت که مسیحیان هیچ تقصیری در انجام این درگیری ندارند و آنها غیر نظامی بودند و امنیت آنها باید طبق شریعت اسلام مورد احترام قرار گیرد؛ اما به او اعتنایی نشد. دمشق مورد هجوم واقع شد و میسحیان در شرف قتل عام بودند که در آن هنگام، عمر شخصا آنها را در خانه خود پذیرفت و زمانی که دامنه گستردگی یورش را دید، در قلعه دمشق تعدادی سرباز را گرد آورد که تحت فرمان وی بودند و از این مردم دفاع کردند. چرچیل(40) – زندگش نامه نویس او – نوشت که این صحنه حیرت انگیزی بود: هزاران نفر مسیحی، نمایندگان و خانواده های آنها مورد حمایت قرار می گرفتند. او می گفت، عروس مسیح مورد حمایت اهل بیت پیامبر قرار گرفت و شامل(41)، مبارز بزرگ چچنی، به او نوشت: «چقدر خوشحالم در زمانی زندگی می کنم که سنت پیامبر در عمل، توسط کسانی شبیه شما انجام می شود که می داند چه هنگام مبارزه کند، چه هنگام نکند و چه هنگام دفاع کند از کسانی که حق مورد حمایت قرار گرفتن دارند». چیزی که عمر انجام می داد یکی از مهم ترین اصول قرآنی است. او کسی است که عمارت ایدئولوژِی ساخته شده توسط گروهی که بر مردم بی گناه در نیویورک و واشنگتن حمله کردند، را سست می کند. در قرآن آمده است «از مردم تنفر نداشته باشید که موجب شود شما با آنها به بی عدالتی برخورد کنید. خدا آنهایی که ظالم اند را دوست ندارد.»(42) این آیه بسیار مهمی است. هر چند ممکن است تنفر و خشم زیادی در دنیای مسلمانان باشد؛ اما قرآن به مسلمانان اجازه نمی دهد که ظالمانه عمل کنند. عدالت در جنگ بدین معناست که شما با نظامیان بجنگید و بر ضد آنهایی که تقصیری ندارند یا قصد مغرضانه نسبت به شما ندارند، نجنگید. هم چنین در قرآن «آیه صلح» است که در آن صریحا می گوید: «اگر دشمنانتان تمایل به صلح داشته باشند شما نیز باید به صلح متمایل شوید»(43). قرآن می گوید «شما هیچ اجازه ندارید علیه آنهایی باشید که به خاطر دینتان با شما نمی جنگند»(44). هم چنین می فرماید:
«خدا شما را از برقراری صلح با آنهایی که با شما به دلیل دینتان نمی جنگند، کسانی که شما را مورد آزار و اذیت قرار نمی دهند، نهی نمی کند»(45). من اکنون قصد دارم این مشخصه را در ارتباط با عمر عبدالقادر نشان دهم؛ چرا که ما در اینجا یک ترکیب شگفت انگیزی از معنویت عالی همراه با محبت خالصی به پیروان ادیان متفاوت مشاهده می کنیم (عبدالقادر، در دمشق، در آرامگاه ابن عربی، مواقف مشهورش را نوشت که یکی از باطنی ترن تفاسیر قرآن و حدیث در دست ما و مبتنی بر دیدگاه ابن عربی است)؛ بنابراین ما در این چهره یک مجاهد حقیقی را می بینیم که معنای حقیق جهاد را نشان می دهد: شخصی که، پیش از همه، باطنا مبارز است، کسی که در درون خود جهاد می کند و نسبت به بی پناهان، چه مسیحی یا یهودی یا هر کس دیگر، محبت و دلسوزی دارد و کسی که تمایل دارد زندگی خود را برای آنها، بر اساس آیاتی که در مقاله خود آوردم، فدا کند. قرآن مسلمانان را مکلف می کند نه تنها مساجد، بلکه کلیساها، صومعه ها(46) و کنیسه ها (همه مکانها ی که در آنجا نام خدا اغلب خوانده می شود) را در صورت ضرورت با جان خود حمایت کنند.

پدر جان خریساوجیس(47): به عنوان جهتبندی من نسبت به آنچه که مطرح شده است بسیار سپاسگذارم. فکر نمی کنم که طرح این علایق و نگرانی ها کار سیاسی باشد. حوادث یازده سپتامبر باید محور این گفتگو می شد. پروفسور نصر، در این گفتگو در سخنرانی خود اظهار کرد که ما نمی توانیم کار خوب انجام دهیم، مگر اینکه خوب باشیم و ما از کالیستوس شنیده ایم که قدیس کسی است که در همه زمان ها متوجه خداست. ما نیاز داریم در اینجا، کار خودمان را انجام دهیم؛ حصارهایی را که به وجود آورده ایم فرو بریزیم و آن کار، فعالیت دنیوی یا سیاسی صرف نیست. آن عمیقا معنوی است.(48)

پانوشتها
1. از واژه hesychia: در لغت به معنی سکون و آرامش، سکینه: سلسله عرفانی در مذهب ارتدکس که بر تکرار نام مسیح تاکید می کنند. منبع اول آنها سخنان و اقوال آباء اولیه مسیحیت شرقی است که در کتابی به نام فیلوکالیا گردآوری شده است.
2. quietism
3. kalistos war: عضو گروه مطالعات ارتدکس شرقی در دانشگاه آکسفورد و اسقف و صاحب تالیفات درباره مسیحیت شرقی است.
4. Michael of Milinos
5. Madam de Guyon
6. Fenelon
7. Boddhisatvah: بودایی که از رسیدن خود به نیروانا و خاموشی کامل جلوگیری می کند و سوگند به دسترسی به تمام ناقصان می خورد تا آنها را نجات بخشد.
8. Tao Te ching
9. Eucharist: این مراسم به یاد شام آخر مسیح با حواریون است که نان و شراب را در میان آنان تقسیم کرد و گفت که این نان نشانه جسم و این شراب نشانه خون من است و بدین وسیله هر کس می خواهد حضور مرا درک کند از این نان و شراب بخورد.
10. Frithjof Schoun: وی از سنت گرایان برجسته در غرب و قایل به وحدت متعالی ادیان است و در پی تقریب ادیان و مذاهب به ویژه اسلام و مسیحیت بوده است.
11. (دین حنیف) Relegio Perrenis
12. سوره بقره آیه 62: هر مسلمان و یهود و نصارا و صابتی که از روی حقیقت به خدا و روز قیامت ایمان آورد و نیکو کاری پیشه کند البته از خدا پاداش نیک یابد و هیچ گاه (در دنیا و عقبی) بیمناک و اندوهگین نخواهد بود.
13.Logos: در مسیحیت عیسی مسیح به عنوان کلام متسجد الهی در نظر گرفته می شود. شروع انجیل یوحنا در اشاره به این مساله است.
14. Vincent Rossi: مدیر موسسه برنامه آموزش دینی و محیط زیست در انگلستان و نویسنده چند کتاب و مقاله درباره الهیات، معنویت و محیط زیست.
15. Traditionalists: سنت گراها متفکرانی ار قبیل شوان و سید حسن نصر و... هستند که قائل به وحدت جنبه معنوی و عرفانی در ادیان هستندو همه ادیان به ظاهر متفاوت را تجلی یک حقیقت
می دانند.
16. Apophatic
17. St. maximos the confessor
Dionysius the Areopagite.18
19. Koan: اصطلاحی در ذن بودایی و به معنی عبارات معما گونه یا ضرباتی است که استاد برای شاگردان بیان می کند و باعث روشن شدگی ناگهانی او می شود.
20. St , Gregory
21. Capadocians
22. John of Damascus
23. Simeon
24. فی قلوبهم مرض و زادهم الله مرضا (سوره بقره، آیه 10).
25. Puritancial: نهضتی زاهدانه در قرن هفدهم در کلیسای کاتولیک که از بزرگان ان میگل دوملینوس و فرانسیس فنلون بودند. به اعتقاد پیروان این نهضت راه کشف اراده الهی این است که از اراده خود آگاه خویش دست بکشی و جان خود را تسلیم عشق الهی کنی.
26. Calvinistic
27. Rene Guenon
28. Fundamentalist Islam
29. Huston Smith
30. President Hotchins
31. The Good New Of Damnation
32. Dostoevsky
33. The brother Karamazov
34. Zosima
35. Gray Henry: نویسنده مقالاتی درباره معنویت در سنت های مختلف جهان و موسس جامعه متون اسلامی.
36. Louisville
37. Thomas Merton
38. Chechina
39. Scorched earth Policy
40. Churchill
41. Shamil
42. قریب به این مضمون است. آیه: لا یجر منکم شنان قوم علی الا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوی (سوره مائده، آیه 8)
43. قریب به این مضمون است. آیه: فان فانت فاصلحوا بینهما بالعدل و اقسطوا: پس اگر بازگشت (به فرمان خدا) میانشان صلحی عادلانه برقرار کنید (سوره حجرات آیه 9)
44.قریب به این مضمون است، آیه: فان انتهوا فان الله بما یعلومن بصیر (سوره انفعال، آیه 39)
45. لا ینهکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم و تقسطوا الیهم (سوره ممتحنه آیه 8)
46. Cloisters
47. Father John Chryssavgis: استاد الهیات و مولف چندین مقاله و کتاب درباره معنویت مذهب ارتدکس.
48. برگرفته از گاهنامه عرفان ایران، شماره 28


منبع:  سایت  کانون ایرانی پژوهشگران حکمت و فلسفه (کانون حکمت و فلسفه) ۱۳۸۷/۰۸/۰۲

نظر شما