تاریخ و ضرورت همگرایی با علوم اجتماعی
مجله تاریخ اسلام هیجدهم خردادماه سال 1390 شماره چهلم
نویسنده : سیدابوالفضل رضوی
بازاندیشی تاریخ در ذهن مورخ انجام می شود و ذهن مورخ در بستر ساختاری جامعه ای که در آن زندگی می کند قوام می گیرد. تاریخ بررسی و تحلیل اجزای ساختاری جامعه را در اعصار گذشته در راستای پاسخ گویی به مسائل و اجزای ساختاری جامعه در زمان حال در دستور کار دارد و این مهم را با انتخاب موضوع و مسائلی که میان حال و گذشته در سَیلان است انجام می دهد. مورخان دانش و بینش خود را وامدار جامعه ای هستند که در آن زندگی می کنند و این بینش و دانش در انتخاب موضوعات پژوهشی، موضوعاتی که در افق ساختاری گذشته بررسی می شوند اما معطوف و مقید به زمان حال می باشند تأثیر فراگیر دارد. زمان حال و مباحث مربوط بدان، ماهیتی زنده و پویا دارد و اشراف بر وجوه مختلف آن تخصص های متفاوتی را می طلبد. انسان و حیات انسانی به عنوان یک کلیت، مورد مطالعه علوم مختلف است و شناخت کامل این کلیت برای متخصصان یک علم امکان پذیر نیست؛ از این رو اندیشمندان علوم مختلف با ارتباط تنگاتنگ و متداوم با اصحاب رشته های مختلف قادر به شناخت بیشتر حیات انسانی خواهند بود. تاریخ نیز به عنوان دانشی که گذشته حیات انسانی را با هدف فایده مندی بررسی و تحلیل می کند، در صورتی می تواند دستاوردهای معطوف به هدف داشته باشد که با اندیشمندان علوم مختلف و به ویژه متخصصین علوم اجتماعی در تعامل باشد. ضرورت چنین تعاملی که در کلیت، ثبات، فایده مندی و تداوم بخشیدن به داده های تاریخی مؤثر واقع می شود و زمینه های ارتقای معرفت شناسی تاریخی را فراهم می آورد مسئله ای است که ـ حداقل در مقام طرح ضرورت موضوع ـ در این مقاله مورد بررسی قرار می گیرد.
مقدمه
پیتربرک، پژوهشگر حوزه تاریخ نگاری اجتماعی و فرهنگی، آنجا که از فاصله میان تاریخ و جامعه شناسی در قرن نوزدهم میلادی یاد می کند از «گفت وگوی ناشنوایان» سخن می گوید: هنگامی که مورخان بخواهند بدون توجه به آنچه در حوزه معرفت شناسی سایر علوم می گذرد به گذشته بپردازند، همچون ناشنوایانی که ندای هوشمندانه دیگران را نمی شنوند قادر نخواهند بود علم تاریخ را از محدود نگری های معرفت شناسی رهایی بخشیده و در خدمت مطالعه حیات اجتماعی انسان قرار دهند. انتقاد عمدة بسیاری از اندیشمندان از جمله فلاسفه بر تاریخ این بود که مورخان به وقایع منفرد، جزئی و متغیر می پردازند و از درک امور کلی و متداوم و به تعبیری درک ساختاری جوامع ناتوان اند. چنین برداشتی با رویکرد پوزیتویستی برخی از مورخان قرن نوزدهم میلادی همچون لئوپولد فون رانکه همخوانی تمام دارد و با وجود دقت زیاد در جهت شناخت گذشته تاریخی که مانع از تحلیل معطوف به زمان حال از سوی مورخان می شد در قرن بیستم مورد نقد جدی قرار گرفت و محافل تاریخی پیشرو در عرصه تاریخ نگاری تا حد زیادی خویشتن را از سیطره آن به عنوان یک گفتمان غالب خارج ساخته اند. خروج از چنین گفتمانی همراه با رویکردهای هرمنوتیکی و پدیدارشناختی تا حد زیادی تاریخ را از گذشته گرایی صرف به زمان حال نزدیک کرده و امکان تلفیق حال و گذشته و تداخل افق های گفتمانی حال و ماضی را هموارکرده است. این زمینه های هموار و این نزدیکی به زمان حال، به تاریخ هم وجهی اجتماعی و سیال تر بخشیده و آن را با شدن دایمی انسان (صیرورت) همنوا نموده و هم زمینه های درک بین رشته ای در تاریخ و لزوم پیوند با سایر علوم را مطرح کرده است؛ از این جهت که حیات اجتماعی انسان در مفهوم کلی آن برای محققان رشته یا رشته هایی خاص قابل درک نیست و به ویژه با برداشت های هرمنوتیکی اصالت بخشیدن به سهم گفتمان کنونی در پیدایش علم همخوانی ندارد؛ محققان علوم مختلف مجبورند هر چه بیشتر به یکدیگر نزدیک شده و از داشته های یکدیگر در راستای تعمیق دانش خویش بهره گیرند. از این حیث مورخان نیز هنگامی که در صدد نجات دانش تاریخ از عینیت محض و رهایی آن از برداشت های صرف معطوف به گذشته باشند، ناگزیرند که هر چه بیشتر به داشته های سایر علوم چنگ بزنند و درک بیشتر و آگاهانه تری از زمان حال داشته باشند. این درک بیشتر به آنها کمک می کند که گذشته را بهتر، دقیق تر و در راستای خدمت به بهبود ساختار اجتماعی زمان حال مطالعه و بررسی کنند. چنین شناختی مستلزم پیوند مستمر و ملموس تر مورخان با دیگر محققان علوم اجتماعی است.
مقاله حاضر به بررسی ضرورت درک بین رشته ای در تاریخ و لزوم همگرایی تاریخ و علوم اجتماعی مسئله می پردازد، از این رو ابتدا به لزوم درک ساختاری جامعه در مطالعات تاریخی اشاره ای می کنیم؛ سپس به درک بین رشته ای در تاریخ و لزوم همگرایی تاریخ و علوم اجتماعی می پردازیم.
تاریخ و لزوم درک ساختاری جامعه
ساختار موجود هر جامعه، صورت تکامل یافتة ساختار حیات جمعی آن جامعه در ادوار پیشین است، که شناخت ابعاد مختلف آن درک همه جانبه ای را می طلبد. هر چند تخصصی شدن حوزة مطالعاتی علوم مختلف، زمینة مطالعة این ابعاد مختلف را تا حد بسیاری هموار کرده است، ارتباط میان علوم مختلف و درک بین رشته ای دربارة موضوعات متفاوت است که امکان مطالعة علمی تر مسائل مربوط به حیات اجتماعی یک قوم و ملّت را فراهم می سازد. علوم انسانی نیز که در پی تحولات پس از انقلاب صنعتی و تحت تأثیر شرایط حاکم بر حوزة علوم طبیعی، رویکرد تخصصی در پیش گرفته و تحلیل ابعاد مختلف حیات انسانی را با هدف بهتر شدن حیات بالفعل انسان ها در دستور کار قرار داده است، فقط در صورتی زمینة تحقق اهداف خویش را فراهم می سازد که با رویکردی جامع به مراحل مختلف و جوانب متفاوت حیات انسانی توجه کند. چنین زمینه ای فراهم نمی شود مگر اینکه محققان علوم انسانی، با هر رشته و گرایشی، متحد و مکمّل یکدیگر باشند. انسان، در جایگاه موضوعی کلی، و حیات انسانی، در مفهوم کلی آن، موضوع مطالعة تمامی علما، اعم از عالمان علوم طبیعی و انسانی است؛ از این رو هر چقدر که اندیشمندان این علوم به یکدیگر نزدیک شوند و بینش و روش بینابینی را در شناخت انسان در پیش بگیرند، دستاوردهای کارآمدتری خواهند داشت.
در حوزة علوم انسانی، همگرایی علمی به اندیشمندان این رشته ها کمک می کند که خود را از محدودة باریک اندیشی و نگرش از پیش تعریف شده رهایی بخشند و به وفاق علمی دست یابند. چنین رویکردی در حوزة مطالعات تاریخی ضرورت بیشتری دارد، زیرا دانش تاریخ شمول موضوعی فراگیرتری دارد و در مطالعات موضوعی با بسیاری از تخصص های مطرح علوم انسانی پهلو می زند؛ ازاین رو مورخان مجبورند با حوزه های مختلف علوم انسانی آشنایی بیشتری پیدا کنند و بینش و نگرش حاکم بر این رشته ها را درک کنند. مورخان، تحت تأثیر گفتمان با حاکم بر زمان حال و بر اساس ضرورت های مطرح، گذشته را مطالعه می کنند و از همین رو آشنایی با ساختار جوامع، آنها را در درک بهتر گفتمان های دوره های مختلف یاری می رساند. اشراف بر ساختار جوامع، آشنایی با علوم هم عرض تاریخ را طلب می کند و مورخان را به همنوایی با گروه گسترده ای از اندیشمندان علوم اجتماعی فرا می خواند. حیات اجتماعی انسان ها در هر عصری کلیت به هم پیوسته ای که وجوه مختلف ساختاری آن همزمان و در ارتباط متقابل با دیگر وجوه معنا پیدا می کند. مورخان که شناخت وجوه مختلف حیات جمعی انسان در ادوار گذشته را در کلی ترین معنای آن مطالعه می کنند، این مهم را به کمک اسناد و منابع مکتوب و غیر مکتوب انجام می دهند و بر همین اساس ناگزیر از رویکرد بین رشته ای هستند.
تاریخ نگاری در پی آن است که شرحی منضبط، منسجم و درک شدنی دربارة وقایع تاریخی به دست دهد و دانش تاریخ را از بازگویی حوادث پراکنده به سمتی هدایت کند تا در خدمت شرح و تفسیر سرگذشت جمعی انسان در سیر تکاملی اش قرار گیرد. بر این اساس علم تاریخ بر دگرگونی هایی که در مقاطع مختلف تاریخی یک قوم و ملّت رخ داده است تأمل می کند و شرح ساختاری حیات اجتماعی آن را در نظر دارد. مورخان در تعقیب این هدف اند که با شناخت و تحلیل نظام مند دوره های گذشتة جوامع و تبیین علّی تحولات تاریخی، پاسخی برای مشکلات موجود جامعه خود بیابند و حال و گذشته را به همدیگر پیوند بزنند؛ از این رو به ضرورت باید درک بین رشته ای داشته باشد.
درک بین¬رشته ای در تاریخ
برخلاف اندیشمندان علومی که در نتیجة نوعی کج فهمی تمام توجه خود را صرف شناخت ساختار کنونی جوامع کرده یا چنین ادعایی دارند، تاریخ نگاری شایسته در پی آن است که گذشته را در ارتباط با زمان حال بررسی کند و برای بهبود شرایط موجود جامعه گام بردارد؛ از این رو با سایر علوم پیوند دو سویه برقرار می کند و می کوشد از دستاوردهای پژوهشی آنها بهره گیرد. بهره گیری مورخان از دستاوردهای علمی فلاسفه، روان شناسان حقوق دانان، جغرافی دانان، عالمان سیاست، جامعه شناسان و دیگر شاخه های علوم انسانی و فراتر از آن استفاده از داده ها و روش های پژوهشی برخی از رشته های فنّی و طبیعی، در باروری هر چه بیشتر دانش تاریخ و شناخت کامل تر ساختار جوامع بسیار مؤثر است. محققان تاریخ، چه در مرحلة سندشناسی که همانا تلاش برای به دست آوردن داده های موثّق و مواد خام پژوهشی است و چه در مرحلة تجزیه و تحلیل داده ها، مجبورند با شاخه های مختلف علمی ارتباط برقرار کنند و بدون بهره گیری از این علوم، نخواهند توانست موضوع تحقیق خویش را پیش برند. اگر وظیفه مورخان را شناخت گذشته برای پاسخگویی به نیازهای اجتماعی زمان حال بدانیم، قطعاً بخشی از این گذشته مورد مطالعه، نیازمند تحلیل روان شناختی است و مورخ به طور خاص فاقد اندوخته های لازم برای درک روان شناختی تاریخ است. همین مورخ، آنگاه که خواسته باشد با دیدی جامع، رویکردی انتقادی را در مطالعات خویش به کار گیرد و مواد به دست آمده را تفسیرعلّی کند، لاجرم باید با فلسفه و منطق آشنایی داشته باشد و از قضایای مربوط به این علوم بهره بگیرد. تفسیر حقوقی و تحلیل ساختار قضایی جوامع عهود پیشین نیز آشنایی با ضرورت های علم حقوق یا هم گرایی مستمر با حقوق دانان را می طلبد. جغرافی نیز در جایگاه بعد مکمل تاریخ و بستر وقوع رویدادهای تاریخی، مورخان را به کار می آید و اهل تاریخ مجبورند به بعد مکانی حوادث، به موازات فضای زمانی آنها، به طور عمیق توجه کنند. به علاوه تحولاتی که طی قرون اخیر و به ویژه قرن بیستم رخ داده و دگرگونی عمیقی در حوزة دانش تاریخ و شمول موضوعی آن به وجود آورده، ضرورت درک بین رشته ای موضوعات تاریخی را محسوس تر کرده است. نزدیک شدن اقوام و ملل به یکدیگر در نتیجة تحولات فنآورانه، روابط بیشتر کشورهای مختلف، گشایش افق های مطالعاتی جدید در عرصه های اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی (در نتیجة کثرت مدارک و مآخذ مربوط به فعالیت های صنعتی، هنری و فرهنگی) تمامی مورخان را به نزدیکی بیشتر با اصحاب دیگر علوم فرا می خواند.
امروزه در شناخت بینش و روش مورخان عهود گذشته و حال، نوع نگاه آنها به تاریخ ـ و اینکه چه مباحث محتوایی را (به طور مثال رویکرد فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی) پایة تاریخ نگاری خویش قرار داده اند ـ آن قدر مهم است که عمدة تاریخ نگاران نسل جدید از توجه صرف به تاریخ سیاسی و نظامی ابا دارند و آن را نوعی عدول از تاریخ نگاری تحلیلی و در غلتیدن به تاریخ نگاری سنّتی قلمداد می کنند. هر چند توجه به تاریخ سیاسی و نظامی و تاریخ نگاری وصفی به همان اندازة تاریخ نگاری تحلیلی اهمیت دارد و به گونه ای مقدمة تاریخ نگاری تحلیلی به شمار می رود، اما رویکرد یک بعدی عموم مورخان سنّتی که بی توجه به دیگر جوانب حیات جمعی، به تاریخ سیاسی ـ نظامی در حکم سرنوشتی ازلی اهمیت بخشیده اند، بسیاری از مورخان امروزی را بر آن داشته است، که هر چه بیشتر رویکرد اجتماعی، فرهنگی واقتصادی تری به گذشته داشته باشند و در این جهت از رشته های هم عرض تاریخ بهره بگیرند. اگر این تعبیر از کالینگ وود را که «همة تاریخ، تاریخ اندیشه است» بپذیریم و همچون او اعتقاد داشته باشیم که مورخ باید بکوشد در فهم وقایع تاریخی، از طریق درون فهمی، خود را به جای فاعل فعل مورد مطالعه اش بگذارد و انگیزه ها و نیات به اصطلاح اندیشة او را درک کند، آنگاه است که باید به این حقیقت اعتراف کنیم که مورخ باید تمام قوای ذهنی و معرفتی خویش را در خصوص موضوع (فعل) مورد نظر به کار اندازد تا امکان شناخت همه جانبة فعل و تصور انجام دادن آن از طرف خویش را در ذهنش احیا کند.
واقعیت های تاریخی پیچیدگی فوق العاده ای دارند و بسته به نوع نگرش و هدف مورخ، سیمای متفاوتی به خود می گیرند. هر واقعة تاریخی با دیگر وقایع پیوند دارد و بعضاً یک واقعه نیست، بلکه یک جریان را پدید می آورد. مورخ است که وقایع متفاوت را طبقه بندی می کند و ربط منطقی آنها را در سیر کلی تاریخ نشان می دهد. از این جهت که وقایع تاریخی ویژگی های عام و خاص را توأمان دارند، فهم آنها و میزان تأثیرگذاری شان در سیر شکل گیری ساختار جوامع آسان نیست و احاطه بر تمامی جوانب فعل و جامعه ای که فعل و اندیشه در آن رخ داده است را می طلبد. چنین امری بدون آشنایی مورخ با دیگر علوم و تغذیه از دستاوردهای پژوهشی آنها ممکن نیست.
گسترة موضوعات تاریخی به قدری است که بررسی تمامی آنها از عهدة یک نفر خارج است و مطالعة کاملاً تخصصی را طلب می کند. این تخصص گرایی تا بدانجاست که گاهی متخصصان یک دوره خود را نسبت به همکارانشان که در همان دوره یا سایر ادوار مشغول پژوهش اند بی اطلاع احساس می کنند. تخصص گرایی در این سطح نباید به سمتی پیش رود که مورخان متخصص در یک دوره از درک شرایط کلی حاکم بر تاریخ و فضای ساختاری آن عاجز بمانند؛ با این حال تن دادن به آن گریز ناپذیراست. مورخان امروزی، همچون متخصصان پزشکی که پس از یک دوره آموزش عمومی و سپس تحقیق و تفحص، دربارة یکی از اعضای بدن تخصص می گیرند و کارکرد عضو مورد نظر را در ارتباط و انسجام با کلّیت بدن و شخص بیمار مطالعه و مداوا می کنند، ضمن آشنایی با اصول آموزشی و پژوهشی تاریخ برای فهم کلّیت آن، به سمت تخصص گرایی پیش می روند و در زمینة تخصص مورد نظر با علوم مختلف تعامل برقرار می کنند. محققان تاریخ، برای شناخت دوره یا موضوع مورد مطالعة خویش، مجبور ند از دانش های مربوط به تخصص های هم عرض استفاده کنند و بر دستاوردهای آنها اشراف داشته باشند. همچنان که متخصصان پزشکی از علوم فیزیک، شیمی و روان شناسی بهره می گیرند، مورخان نیز مستقیم یا غیر مستقیم از دستاوردهای دیگر علوم استفاده می کنند.
مباحثی همچون نقد منابع و مآخذ و رویکرد انتقادی به داده های تحقیق، شناخت اسناد و مدارک و ملاحظات دیپلماتیک (علم بررسی اسناد و مدارک تاریخی)، سکه شناسی، مهرشناسی، جغرافیای تاریخی، گاه شماری و تقویم، خط شناسی، کتیبه شناسی، مدال شناسی، نقشه برداری، اندازه¬شناسی، نام شناسی، شجره شناسی و مباحثی از این قبیل دانش هایی هستند که در حکم ابزار علم تاریخ به شمار می روند؛ علومی همچون روان شناسی، مردم شناسی، جامعه شناسی، باستان شناسی، جغرافیا، اقتصاد، حقوق، علوم سیاسی ـ رشته هایی که به انسان از حیث موضوعی خاص خود می نگرند ـ و حتی بعضی از شاخه های علوم طبیعی همچون نجوم، فیزیک و شیمی، مورخان را در نیل به مقاصد خویش یاری می رسانند. البته ارتباط علوم انسانی با یکدیگر ضروری تر است و تعامل بیشتر اصحاب این علوم را می طلبد. در مورد تاریخ سابقه بیشتر این علم نسبت به دیگر شاخه های علوم انسانی، که اغلب تا پیش از قرن نوزدهم موضوعیت مستقلی نداشتند و وظایف مربوط به آنها را مورخان انجام می دادند، زمینه های برقراری این تعامل را مساعدتر کرده و مقتضیات تاریخ نگاری جدید نیز این مسیر را هموارتر نموده است. در این زمینه، به ویژه ارتباط میان مورخان و جامعه شناسان به لحاظ فراز و فرودهایی که در نوع ارتباط محققان این دو رشته وجود داشته است نسبت به دیگر رشته ها مهم تر می نماید.
همگرایی تاریخ و علوم اجتماعی
بسیاری از مسائل تاریخ و جامعه شناسی در هم آمیخته است و تعیین مرز میان آنها چندان آسان نیست. جامعه شناسی و تاریخ هر دو هدف واحدی را دنبال می کنند و در پی بهتر شدن حیات جمعی انسان در زمان حال هستند. امروزه مورخان در پی شناخت ساختار جوامع پیشین هستند و از مطالعة انفرادی و جزئی مباحث تاریخی به منظور شناخت قواعد کلی حاکم بر سیر تحول فرایندهای تاریخی بهره می گیرند. سیر تحول علوم انسانی در دنیای غرب، امور را به سمتی سوق داده است که با پایه گذاری علم جدید جامعه شناسی، مورخان و جامعه شناسان از یکدیگر فاصله می گیرند و به ویژه تحت تأثیر بینش پوزیتیویستی، دسته ای از مورخان به مطالعة امور واقع به صورت عینی و غیر مرتبط با هم سوق پیدا می کنند و جامعه شناسان مسائل کلی را مطالعه می کنند؛ اما واقعیت این است که در سپیده دم عصر روشنگری، به گونه ای، همه چیز تاریخ بود و رویکرد اجتماعی در تاریخ کار جامعه شناسی قرون بعدی را انجام می داد. تا دیرزمانی میان مورخان و جامعه شناسان (اگر بتوان اصطلاح جامعه شناسی را تا پیش از قرن نوزدهم میلادی به کاربرد) خط فاصلی وجود نداشت و بزرگانی که در اوج عصر روشنگری تاریخ غرب به سر می بردند فیلسوف ـ مورخانی بودند که با رویکرد اجتماعی به تاریخ می نگریستند و تحلیل ساختار کلی جوامع را مدّ نظر داشتند؛ چنانکه پیتر برگ این اصطلاح را دربارة بزرگانی همچون آدام اسمیت، آدام فرگوسن، جان میلار و شارل منتسکیو به کار برده است. این بزرگان در شمار «نظریه پردازان اجتماعی» بودند. و تحلیل نظام مند تاریخ را در دستور کار قرار داده بودند. در این عصر تنها عکس العمل علیه تاریخ اعتراض به تأثیر فرا تاریخ در تاریخ و محدود انگاشتن حوزة مطالعات تاریخی به بررسی صرف تاریخ سیاسی ـ نظامی بود و دربارة منطق پژوهشی تاریخ و این مهم که آیا مورخان به موضوعات منفرد و جزئی توجه می نمایند یا بسترها و قوانین عام حاکم بر تاریخ را مطالعه می کنند اعتراض مشخصی وجود نداشت.
چنین مباحثی از نیمة قرن نوزدهم مطرح شد و بی شک رویکردهای پوزیتیویستی عده ای از مورخان که بیش از حد به دنبال کشف عینیت در تاریخ بودند و از تحلیل و تفسیردستاوردهای تحقیقی ابا داشتند، از یک سو، و جهت گیری جامعه شناسی با رویکردی کاملاً پوزیتیویستی، از سوی دیگر، مرتبط بود. البته فضای حاکم بر محافل دانشگاهی وگفتمان غالبی که برتری را به علوم طبیعی می داد و سازوکار علمی و منطق پژوهشی آنها را اصل می شمرد و سایة سنگینی بر محافل علوم انسانی انداخته بود نیز در جهت گیری های این چنینی مورخان و جامعه شناسان تأثیری بسزا داشت. به هر علتی جهت گیری های مورخان سدة نوزدهم میلادی که عمدة تلاش آنها صرف شناخت تاریخ سیاسی و نظامی گردید، به صریح ترین شکلی نفی جامعه شناسی را در خود داشت. شدت کناره گیری از جامعه شناسی تا آنجا بود که بزرگانی همچون ویلهم دیلتای (که جامعه شناسی امثال آگوست کنت و هربرت اسپنسر را شبه علم می دانست) و بندیتو کروچه (که از تأسیس کرسی جامعه شناسی در دانشگاه ناپل حمایتی نکرد) نیز به رغم داشتن جایگاه مهمی در زمینة روش شناسی و معرفت تاریخی، چندان توجهی به جامعه شناسی نداشتند. از سوی دیگر جهت گیری جامعه شناسانی چون آگوست کنت و هربرت اسپنسر علیه مورخان نیز کم شدت نبود و معدود مورخانی مشمول انتقاد شدید جامعه شناسان نبودند.
جامعه شناسی، در نتیجة رویکرد پوزیتیویستی که آن را به علوم طبیعی نزدیک تر ساخته بود ( و چنین نزدیکی نوعی برتری پنداشته می شد) و همین طور برای مقابله با جهت گیری های مورخان، نوعی واگرایی از تاریخ را در پیش گرفته بود و تا آغازین دهه های قرن بیستم چنین رویکردی داشت. جامعه شناسان بزرگ قرن نوزدهم و دو دهة آغازین قرن بیستم، در حالی که عموماً از تاریخ بهره می گرفتند و آن را در مطالعات خویش به کار می بردند، برای تاریخ حوزة معرفتی مستقلی در نظر نمی گرفتند و در بهترین حالت آن را خادم جامعه شناسی تلقی کردند. در این بین امثال ماکس وبر، که البته خود را مورخ تطبیقی قلمداد می کرد تا جامعه شناس، استثنایی بیش نبودند. از دهة دوم قرن بیستم به بعد جامعه شناسی عدول از تاریخ را جدّی تر پی گرفت و با نزدیک کردن موضوعات جامعه شناسی به تحولات زمان حال، طرد گذشته را از ساحت مطالعات اجتماعی در دستور کار قرار داد. این امر حاصل موضع گیری جامعه شناسان دانشگاه شیکاگو بود که در روش تحقیق نیز به جمع آوری داده های به روزتر و استفاده از پرسش نامه ها، مصاحبه ها و شواهد آماری معتقد بودند. با این همه خوشبختانه باید گفت به رغم آنچه در حوزة جامعه شناسی مکتب شیکاگو در حال روی دادن بود (و با سوابق تاریخی امریکا ـ که قاره ای نوظهور بود ـ بی ارتباط نبود)، از میان مورخان اروپایی نهضتی برخاست که البته با رویکرد محض پوزیتیویستی آن دسته از مورخان که تمام همّ خویش را مصروف کشف عینیت کرده و از تاریخ اجتماعی رویگردان بودند، مخالفت کرد و زمینه های ظهور تاریخ نگاری اجتماعی را با نزدیک تر شدن به جامعه شناسی هموار نمود. این نهضتی بود که کارل لامپرشت آلمانی در رأس آن قرار داشت و جست وجوی نوعی «تاریخ جمعی» را که طی تحقیق به دیگر رشته هایی همچون روان شناسی اجتماعی و جغرافیای انسانی توجه داشته باشد مدنظر داشت. تلاش های لامپرشت، اگر چه تا دیر زمانی در آلمان با اقبال مواجه نشد، به سرعت در حلقه های تاریخی فرانسه و ایالات متحده روبه رشد نهاد و بهترین نمود خود را در معرفت شناسی اصحاب «آنال» نشان داد. در میان اصحاب «آنال» جامعه شناسان بزرگی قرار داشتند که صرف نظر از تحقق اصول مورد نظر آنالیست ها، بیش از هر چیز نوعی هم گرایی میان تاریخ و جامعه شناسی را نشان می دادند. این همگرایی که پس از حدود یک قرن واگرایی حاصل شده بود، به نفع اصحاب هر دو رشته بود تا در کنار هم از میزان کاستی روش شناسی یکدیگر بکاهند و هدف واحدی را که همانا تحلیل ساختاری جوامع در دوره های گذشته و حال به منظور تکامل بیشتر بود تعقیب کنند.
آشتی میان مورخان و جامعه شناسان - مقوله ای که به ظهور جامعه شناختی تاریخی انجامیده است - جامعه شناسان را بدین سمت علاقه مند ساخته است تا به مطالعة دقیق بخش های باریک و جزئی تر جامعه روی آورند و موضوعات مورد نظر خویش را از منظر دگرگونی هایی که در بستر زمان پذیرا شده اند مطالعه کنند. مورخان نیز هر چه بیشتر از مطالعة حوادث به دنبال سیر موضوعات، کشف قانون مندی و شناخت کلیت جوامع در ابعاد مختلف آنها هستند. نزدیکی تاریخ به جامعه شناسی، اسناد و منابع جدیدی را در پیش روی مورخان گشوده وآنها را تشویق کرده است تا با بهره گیری از داده های حاصل از مصاحبه ها، پرسش نامه ها و تکنولوژی های ضبط و پخش، امکان بیشتری در شناخت موضوعات خویش به دست آورند و با آگاهی از دستاوردهای تحقیقات دربارة موضوعات معاصر، زمینه های بیشتری را برای مقایسة آنها با موضوعات ادوار پیشین فراهم کنند. به علاوه نقش موضوعات مورد نظر جامعه شناسان، اعم از طبقات اجتماعی، رفتارها، مناسبات، تعاملات و ساختارهای اجتماعی، منبع الهامی شده است برای مورخان تا در مطالعة دوره های مورد نظر با چنین رهیافت هایی به سراغ گذشته بروند و امکان مطالعة چنین مباحثی را در تاریخ محک بزنند.
استفادة مورخان از دستاوردهای جامعه شناسی، سطح مطالعات تاریخی را، چه در مرحلة شناخت حقایق و دسترسی به داده های موثّق و چه در مرحله تحلیل داده ها، بالا برده و این امکان را فراهم کرده است تا مورخان پدیده های تاریخی را، که در نگاه اول منفرد و جدای از هم به نظر می رسند، با توجه به تأثیر متقابلی که بر یکدیگر دارند، مطالعه کنند و امکان پاسخ گویی به مشکلات امروز جوامع در پرتو شناخت دقیق گذشته و تحلیل صحیح تر آن فراهم نمایند؛ به ویژه اینکه مطالعات تاریخی روزبه روز ژرفای بیشتری پیدا می کند و در آنها به جای مطالعة کمّی بارویکرد کیفی تری به گذشته نگاه می شود و وجوه مختلف هنری، فلسفی، علمی، فرهنگی و اجتماعی تاریخ تمدن و فرهنگ، به دقت مطالعه می گردد؛ در واقع استفاده از جامعه شناسی فرصت بیشتری را در فهم کیفی این مباحث فراهم آورده است.
صرف نظر از جامعه شناسی، بهره گیری مورخان از منطق پژوهشی و همین طور دستاوردهای علوم دیگری چون روان شناسی (و به ویژه روان شناسی اجتماعی)، زبان شناسی، مردم شناسی، اقتصاد و حقوق، نیز راه اعتلای دانش تاریخ را هر چه بیشتر هموار کرده و زمینه را برای فهم گذشتة انسانی در مفهوم کلی آن فراهم نموده است. برای مطالعة ساختار زندگی مردمی که در عصر خاصی می زیستند، درک قوانین روان شناسی و روشن ساختن انگیزه هایی که نوع روابط انسان ها با رویدادها و چگونگی تحقق آنها را تعیین می کند بسیار ضروری است. روان شناسی اجتماعی با نشان دادن اینکه ویژگی های روانی انسان های هر دوره با دیگر دوره های تاریخی متفاوت است خصلت تاریخی پیدا کرده و علم تاریخ با مطالعة تغییراتی که در شعور اجتماعی دوره های مختلف تاریخی رخ داده یک گام به روان شناسی اجتماعی نزدیک شده است.
محققان تاریخ با شناخت قوانین علم روان شناسی خواهند توانست وقایع سیاسی و نظامی را فراگیرتر بررسی کنند و علل و زمینه های رخ دادن وقایع و نتایج مترتب بر آنها را بهتر درک نمایند. تحلیل روانی عملکرد دهقانان و شهرنشینان در قیام های شهری و روستایی و عکس العمل حکومت ها در برابر آنها، تحلیل روان شناختی رهبران کشورها، علل شروع جنگ ها و تنش ها، ویژگی های شخصیتی رهبران و سهم آن در جهت گیری های سیاسی،عقیدتی و فرهنگی، شناخت میزان درک مردم هر عصر و جهت گیری های عمومی آنها، شناخت و تحلیل احساسات، اندیشه ها، امیال و اسطوره های ملل و فهم روانی آنها، از جمله مباحثی است که به مورخان در شناخت ساختار اجتماعی دوران مورد مطالعه و فهم عمیق تر موضوع مورد نظر کمک بسیاری می کند.
جهت گیری پیروان مکتب آنال به سمت بهره گیری از دانش متخصصان روان شناسی و پیدایش مکتب روان شناسی تاریخی در کشور فرانسه پس از جنگ جهانی دوم و نوعی انقلاب روش شناختی که در پرتو فعالیت های آنالیست ها در فرانسه به وجود آمده و محافل تاریخی دیگر ممالک را تحت تأثیر قرار داده، حاکی از این است که پیوند میمون دو رشتة تاریخ و روان شناسی تا چه اندازه پژوهش های تاریخی را اعتلا می بخشد. روان شناسی، که علم شناخت حالات نفسانی انسان و وجوه مختلف رفتار آدمی و مطالعه دربارة ارتباط ذهن با جهان خارج است، این امکان را برای مورخان فراهم می کند تا علل وقوع حوادث تاریخی را درک کنند و انگیزه های درونی انسان ها و جهت گیری های عمومی آنها در تاریخ را فهم نمایند.
مردم شناسی نیز در جایگاه علم مطالعة تکامل جماعت های انسانی و دگرگونی هایی که طی زمان پذیرفته اند، به تاریخ نزدیک است. به طور طبیعی بررسی ساختار اجتماعی مردمی که در دوره های مختلف می زیستند و مطالعة اعمال آنها، هم تاریخی و هم مردم شناسی است. مردم شناسان با شناخت مردمی که در بسترهای تمدنی مختلف می زیستند در حقیقت مطالعه ای تاریخی می کنند و در بدترین حالت مواد خام بسیاری را برای مورخان فراهم می آورند. مطالعة آداب و رسوم، عقاید و تصورات، افسانه ها و اسطوره ها و سهم آنها در رفتارهای اجتماعات مختلف مقوله هایی هستند که کار مورخان را تسهیل می کنند و آنها را در نیل به مقصود خویش یاری می رسانند.
زبان شناسی نیز ابزار بسیار توان مندی در اختیار مورخان قرار می دهد. زبان آغاز هستی انسان است و فکر وذهن انسان ها در قالب زبان تجلی پیدا می کند. زبان شناسان، با شناخت زبان ملفوظی هر عصر و روشن کردن ارتباط آن با زبان مفهومی، به مورخان کمک می کنند تا با شناخت نام ها، نشان ها، اصطلاحات و مفاهیم، در شناخت و نقد منابع تحقیق و تفکر حاکم بر دورة مورد مطالعه، محکم تر گام بردارند. و منابع تحقیقی بیشتری پیش رو داشته باشند. استفاده از تخصص های خاصی همچون خط نویسی، رمزنویسی، علم مطالعه در فرمان ها و اسناد، مطالعة نام های خاص، نسب شناسی و نشان شناسی، که ابزارهای تاریخ نگاری هستند، فقط در صورت آشنایی با زبان و معارف زبانی ممکن است.
زبان شناسان با قرائت رسم الخط ها و کتیبه های سایر ملل، با روشن کردن ارتباط خانواده های زبانی، ارتباط ذهن و زبان و تأثیر آن بر پیشرفت های تمدنی ملل مختلف، تعاملات میان ملل و جابه جایی های آنها طی تاریخ، مناسبات میان آنها را روشن می کنند و مورخان را در شناخت تاریخ آنها یاری می نمایند.
ارتباط دو سویة تاریخ با دیگر رشته های علوم انسانی اعم از اقتصاد، حقوق، جغرافیا، باستان شناسی و... نیز به همین شکل مهم است و مورخان را در فهم بیشتر جوانب ساختاری جامعه یاری می رساند. علاوه بر این محققان تاریخ مجبورند با علوم طبیعی، اعم از زمین شناسی، دیرین شناسی، فیزیک، شیمی، گیاه شناسی و هر دانش دیگری که آنها را در جمع آوری و تفسیرداده های تاریخی کمک کند، ارتباط نزدیک داشته باشند و از دستاوردهای این علوم برای اعتلای علم تاریخ بهره مند شوند.
جمع بندی
علم تاریخ از تداخل افق های گفتمانی حال وگذشته حاصل می شود و شناخت اجزای ساختاری جامعه را در وجهی نوشتاری (تاریخ نگاری) مورد نظر دارد. علم تاریخ و تاریخ نگاری را مورخان به وجود آوردند و مورخان بینش و نگرش و به طور کلی هستی شناسی خود را از زمان حال به دست می آورند. زمان حال و مسائل مربوط به آن که چیزی جز نیازها و ضرورت های برخاسته از ساختار خاص جامعه نیست، واقعیتی سیال و پویاست و از این نظر که مربوط به حیات اجتماعی انسانهاست مورد اهتمام تمامی علما و اندیشمندان است. هیچ دانشی به تنهایی قادر به شناخت ساختار کامل جامعه و اشراف بر تمامی جوانب حیات اجتماعی انسان نیست؛ از این رو ضروری است که اندیشمندان رشته های مختلف در تعامل با یکدیگر به انسان بپردازند و با رویکرد بین رشته ای انسان را مورد مطالعه قرار دهند. از این حیث دانش تاریخ نیز هنگامی که بخواهد در خدمت مسائل موجود جامعه برآید و حال و گذشته را در پیوستگی بیشتر بررسی کند ناگزیر از رویکرد بین رشته ای است و می بایست با تمامی علوم اجتماعی و غیر از آن در پیوند دایمی باشد.
پی نوشت ها
. ر. ک: لوسین گلدمن، فلسفه و علوم انسانی، ترجمة حسین اسدپور پیرانفر (تهران: سازمان انتشارات جاویدان، 1357) ص 27 ـ 41.
. در خصوص تبیین علّی و دیگر رویکردهای تبیینی ر. ک: دانیل لیتل، تبیین در علوم اجتماعی، درآمدی به فلسفه علم الاجتماع، ترجمة عبدالکریم سروش (تهران: موسسه فرهنگی صراط، 1373) ص 17 به بعد.
. آر. جی کالینگوود، مفهوم کلی تاریخ، ترجمه محمدامین ریاحی (تهران: اختران، 1385) ص 273 ـ 274.
. پیتربرگ، ضرورت همگرایی نظریه اجتماعی وتاریخ: رابطه جامعه شناسی و تاریخ»، فلسفه تاریخ، روش شناسی و تاریخنگاری، ترجمة حسینعلی نوذری (تهران: طرح نو، 1379) ص 414؛ پیتربرک، تاریخ و نظریه اجتماعی، ترجمة غلامرضا جمشیدیها (تهران: دانشگاه تهران، 1381) ص 11 ـ 13.
. پیتر برک، ضرورت همگرایی نظریه اجتماعی و تاریخ، ص 423 ـ 424؛ همو، تاریخ و نظریه اجتماعی، ص 11 ـ 27.
. برای آگاهی از علل چنین رویکردی ر. ک: پیتر برک، ضرورت همگرایی نظریه اجتماعی و تاریخ، ص 426 ـ 428.
. همان، ص 428.
. همان، ص 430 ـ 432.
. همان، ص 433 ـ 438.
. یروفه یف، تاریخ چیست؟ ترجمة محمدتقی زاده (تهران، نشر جوان، 1360) ص150ـ151.
. لوسین گلدمن، فلسفه و علوم انسانی، ص 235 ـ 252.
. یروفه یف، پیشین، ص 154 ـ 156.
. ر. ک: شارل ساماران، روشهای پژوهش در تاریخ، گروه مترجمان (مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ دوم، 1375) ج 1، ص 59 ـ 78.
نظر شما